هیچ روزی چون چهاردهم خرداد نبود که در آن توفان مصیبت و عزا، بر این مردم تازیانه غم و اندوه فرود آورد. ایران یک دل شد و آن دل در حسرتی گدازنده سوخت و یک چشم شد و آن چشم در مصیبتی عظیم گریست.
در آن روز خورشیدی غروب کرد که با طلوع آن هزار چشمه نور در زندگی ملت ایران جوشیده بود. روحی عروج کرد که با نَفَس روح الهیاش پیکر ملت را جان بخشیده بود. حنجرهای خاموش شد که نَفَس گرمش، سردی و افسردگی از جهان اسلام زدوده بود. لبانی بسته شد که آیات الهی عزت و کرامت را بر مسلمین فروخوانده و افسوس و ذلت را در روح آنان باطل ساخته بود.
اینک به مناسب سالروز رحلت جانگداز آن عالم تابناک تراز آفتاب شمه ای از خصائص امام روشن ضمیر منتشر می شود.
*انسان سازی امام خمینی ره
مسجد سلماسی در آن زمان مسجد ساده ای بود که کف آن با زیلوهای نخی آبی رنگ یزدی یا کاشی فرش شده بود که زیلوهای نازکی بودند و به خصوص در زمستان سرد، نشستن روی آنها واقعاً نوعی ریاضت به حساب می آمد. روزی شاگردان با هم گفتند: این درست نیست که ایشان نیز همانند ما روی زیلوی نازک و سرد بنشینند. از این رو یکی از شاگردان برخاست و قبل از اینکه ایشان بیایند، عبای پشمی خود را تا کرد و در جایی که ایشان می نشستند، پهن کرد و همه خوشحال بودند که بدین وسیله کار خیری انجام داده اند. اما همین که امام وارد مسجد شدند و برای نشستن به جای مخصوص خود رفتند و آن عبا را پهن دیدند، با ناراحتی آن را جمع کردند و کناری گذاشتند و مانند هر روز و مثل دیگران، روی زیلو نشستند و آثار ناراحتی تا پایان درس در چهره شان هویدا بود.
*همنشینی با پیرمرد رهگذر
یک روز کسی به سه راهی بیت آمده و می خواست بدون وقت قبلی با امام خمینی (س) ملاقات داشته باشد. هرچه پاسداران انتظامات به او اصرار کرده بودند نرفته بود و کم کم خودش را تا جلوی دفتر امام رسانده بود. این خبر به امام رسید که پیرمردی است که با این کیفیت خودش را به دفتر رسانده و به هیچ عنوان هم از آنجا نمی رود.
من شاهد بودم امام خودشان بلند شدند و به کوچه رفتند و با آن پیرمرد ملاقات کردند. در حالی که آن مرد خوابیده بود امام بالای سر او تشریف بردند و هرچه به او اصرار کردند که داخل منزل بیاید پیرمرد قبول نمی کرد. بعد امام به او فرمودند چه کار می خواهی بکنی. از من چه می خواهی؟ به او گفت: آقا از شما هیچ چیز نمی خواهم و داخل هم نمی آیم، فقط آمده بودم شما را زیارت کنم. همین. / برداشت هایی از سیره امام خمینی ج ۳، ص ۱۶۲
* بانویی که اشک امام را درآورد!
مرحوم حبیب الله عسکر اولادی در خاطرات گفته است:آن اوایل که امام در مدرسۀ علوی تشریف داشتند، عصرها خانم ها با ایشان ملاقات می کردند. یک روز ساعت ۳ بعد از ظهر که درب مدرسه باز شد بر اثر ازدحام زیاد، خواهران با فشار به مدرسه وارد شدند و تعدادی از آنها زیر دست و پای بقیه آسیب دیدند. برانکاردها را آوردند و خواهران را بردند. یکی از خواهران در حالی که روی برانکاردی افتاده بود در اثر فشار جمعیت از جلوی جایگاه امام عبور کرد و به هنگام عبور با همان وضع مصدوم و آشفتۀ خود گفت: ما همه سرباز توییم خمینی ـ گوش به فرمان توییم خمینی و شروع کرد به گریه کردن. امام که این صحنه را دیدند به حدّی متأثر شدند که در اثر این تأثر نتوانستند بایستند.
اشک در چشم همۀ آقایان حلقه زده بود و جوّی معنوی ایجاد شده بود. و همه گریه می کردند. یکی از علما به امام گفت، اگر اجازه بدهید دیگر خواهران به ملاقات نیایند چون هم از کار و زندگی شان می افتند و هم با توجه به رقّت قلبی که شما دارید باعث ناراحتی تان می شوند. امام با تعجب به ایشان فرمودند: «شما خیال می کنید اعلامیه من و شما شاه را بیرون کرده است؟ شاه را این مردم بیرون کرده اند. اینها باید بیایند.»/ سیره امام خمینی(س)؛ ج ۱
* طلب آب از دریا
محمدتقی رضایی کوپایی که مدتی طولانی افتخار پاسداری از بیت و دفتر امام خمینی (س) را بر عهده داشت، در خاطرات خود در کتاب "تشنه و دریا" می گوید؛ یک روز یکی از برادران شهرستانی که در آنجا نگهبان بود و تشنگی شدیدا به او فشار آورد به هر سه منزلی که در اطراف محل نگهبانی او قرار داشت مراجعه و زنگ زده بود، ولی کسی جواب او را نداده بود. ایشان آنقدر زنگ درب غیر فعال منزل امام را زده بود که امام اجبارا خودشان پشت در آمده و به او پاسخ دادند و گفتند: بفرمایید. نگهبان خود را به امام معرفی کرد و با لحنی خودمانی به ایشان گفت: اگر زحمتی نیست، یک لیوان آب برای من بیاورید. بنا به گفته خودش بعد از چند لحظه دیده بود، پیرمردی که قیافه اش مثل امام است! یک لیوان آب برای او آورد. او آب را که می خورد لیوانش را پس می دهد و ماجرا را برای پاسبخش تعریف می کند که: سر پست خیلی تشنه بودم و آب هم نداشتم، بعد هم گفته بود خدا پدر این صاحبخانه را بیامرزد تا زنگ زدم، پیرمردی که شبیه امام بود، رفت و برایم آب آورد. بعد از پاسبخش پرسیده بود: مگر منزل امام اینجاست؟ وقتی پاسبخش برای او درباره موقعیت پست توضیحاتی می دهد آن برادر پاسدار یک دفعه از حال میرود. چون می بیند از آن قسمت تا بالای آن پله ها رفت و آمد برای امام خیلی سخت بوده ولی چون کسی در منزل نبوده یا امام نخواسته زنگ بزند و خدمتکاری را مطلع نماید، خودش دومرتبه این پلهها را طی کرده و برای او آب آورده است. / کتاب تشنه و دریا؛ ص ۶۶-۶۷؛
* نقش بانوان در اداره جامعه
در اندیشه امام خمینی (س) بانوان از جایگاه ویژه ای برخوردار بودند و این نه تنها در گفتار امام که در سیره عملی ایشان به خوبی عیان است. سرکار خانم مرضیه دباغ که افتخار همراهی با امام در نوفل لوشاتو نصیبشان شده بود، نوع برخورد امام با بانوان دانشگاهی میگوید:در فرانسه عده ای دانشجوی دختر و پسر از کشورهای مختلف آمده بودند تا امام را زیارت کنند، مردها جلو نشسته بودند و خانم ها پشت سرشان. وقتی امام می خواستند تشریف ببرند، خانم ها به ایشان گفتند:آقایان جلو نشسته بودند و ما نتوانستیم سؤالاتمان را طرح کنیم.
امام به اتاق عقبی رفته و فرمودند: «من چند دقیقه اینجا می نشینم تا شماها بیایید و سؤالات تان را طرح کنید». این کار امام برای من خیلی جالب بود. با اینکه وقتشان تمام شده بود، ولی برای اینکه حق خانم ها پایمال نشود، این حرکت را کردند. بعد خانم ها آمدند و یکی یکی سؤالاتشان را مطرح کردند. یکی از آنها گفت، می خواهد ادامۀ تحصیل بدهد، ولی بچه و شوهر دارد و آنها مایل هستند او بیشتر در خانه باشد. امام فرمودند: «این مسائل نمی تواند مانع از یکدیگر باشند، شما آن را به نحو احسن انجام دهید، ولی تحصیل هم بکنید»./ سیره امام خمینی (س)؛ ج ۱؛