Print this page

شیعه شناسی(7): شرح مختصر برخی از اصول عقايد شيعه

امتیاز بدهید
(1 امتیاز)
شیعه شناسی(7): شرح مختصر برخی از اصول عقايد شيعه

باتوجه به مطالب ذکر شده درموردمنشورعقايد شيعه که توسط برخي ازأئمه وعلماء بيان شده ، ونيز مطالبي که در مبحث دوم درموضوع مباني قرآني وروائي اصول اعتقادي شيعه خواهد آمد، به شرح مختصر برخي از اين اصول و مباني اعتقادي شيعه مي پردازيم ، ودر ميان مجموع اصول عقايد شيعه، دو اصل از درخشندگي خاصي برخوردار است: 1- حاکميت عدل خدا در تشريع و تکوين. 2- عصمت أئمه (علیه السلام) وإمامت و ولايت آنان به نص از جانب خدا وپيامبر(صلی الله علیه وآله)، ولي قبل ازپرداختن به اين دواصل واصول ديگر ، ابتد به شرح وبيان ديدگاه شيعه درمورد فرقه ي ناجيه وگروه نجات يافته مي پردازيم :

فرقه ناجيه ازديدگاه شيعه

صاحبان صحاح و مسانيد و مؤلفانِ در ملل و نحل، از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) حدیث «فرقه ی ناجیه» را با عبارات مختلف نقل كرده اند ، ازجمله ی این نقلها، روایت على بن ابى طالب (علیه السلام) است كه این روایت را با الفاظ ذیل از پیامبر نقل فرموده اند : «إِنَّ أُمَّةَ مُوسَى(ع) افْتَرَقَتْ إِحْدَى وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً، فِرْقَةٌ نَاجِيَةٌ وَ الْبَاقُونَ فِي النَّارِ، وَ إِنَّ أُمَّةَ عِيسَى (ع) افْتَرَقَتِ اثْنَتَيْنِ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً، فِرْقَةٌ نَاجِيَةٌ وَ الْبَاقُونَ فِي النَّارِ، وَ إِنَّ أُمَّتِي سَتَفْتَرِقُ عَلَى ثَلَاثٍ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً، فِرْقَةٌ نَاجِيَةٌ وَ الْبَاقُونَ فِي النَّارِ. فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ (ص) وَ مَا النَّاجِيَةُ. فَقَالَ الْمُتَمَسِّكُ بِمَا أَنْتَ عَلَيْهِ وَ أَصْحَابُكَ،... »([1]). واين حديث به روایت دیگر ازإمام علی (علیه السلام) چنین آمده :« عَنْ عَلِيٍّ (علیه السلام) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلى الله عليه وآله) : سَتَفْتَرِقُ أُمَّتِي عَلَى ثَلَاثٍ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً مِنْهَا فِرْقَةٌ نَاجِيَةٌ وَ الْبَاقُونَ هَالِكُونَ فَالنَّاجُونَ الَّذِينَ يَتَمَسَّكُونَ بِوَلَايَتِكُمْ وَ يَقْتَبِسُونَ مِنْ عِلْمِكُمْ وَ لَا يَعْمَلُونَ بِرَأْيِهِمْ فَأُولَئِكَ مَا عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ فَسَأَلْتُ عَنِ الْأَئِمَّةِ فَقَالَ عَدَدَ نُقَبَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ»([2]).

اين حديث را به غیر ازعلى بن ابى طالب (علیه السلام) تعداد زيادى از صحابه نیز نقل كرده اند، ازجمله: ابى هريره، انس بن مالك،عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عمرو بن عاص، وغير آنها ...،مطلب اساسى در اين حديث، چگونه تعيين فرقه و گروه نجات يافته است، كه در روايات أهل سنّت به طور صريح به آن اشاره نشده است، لذا شيخ محمد عبده در تفسير المنار مى گويد «هر طايفه و گروهى كه اعتقاد به رسالت پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) دارد، خودش را از گروه و فرقه ناجيه مى داند». از همين رو، شايسته است كه دلالت اين حديث را بررسى كرده و مصداق فرقه ناجيه را به دست آوريم، تا با پيروى از آن به سعادت اخروى نائل آييم ([3]).

در برخى از روايات أهل سنت به خصوصياتى از فرقه ناجيه اشاره شده است كه مهم ترين آنهابه نقل ترمذى که پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرقه ناجيه را اين گونه تعريف كرده است: «... ما أنا عليه وأصحابى» ([4]). آن فرقه ناجيه فرقه اى است كه من و اصحابم در زمره آن مى باشند. لكن اين حديث نيز از جهاتى قابل مناقشه است:

أولاً: اين عبارت« ما أنا عليه وأصحابى» دراکثر نصوص روائي نيامده است. بلکه عکس آن در روایات شيعه آمده که إمام علی(علیه السلام) پرسیدند فرقه ی ناجیه چه کسی است؟ پیامبر(صلى الله عليه وآله) به ایشان فرمودند: «... الْمُتَمَسِّكُ بِمَا أَنْتَ عَلَيْهِ وَ أَصْحَابُكَ » ، که با حدیث ثقلین هم خوانی وهم معنی است. دوماً: مراد به اصحاب يا تمام و يا اكثريت آنان است; احتمال اول باطل است، زيرا آنان بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اكثر مسائل اختلاف كردند. احتمال دوّم، با آن كه خلاف ظاهر حديث است، أهل سنت به آن ملتزم نمى شوند، زيرا اكثر صحابه با خليفه سوّم مخالفت نمودند.

أمّا شيعه با استناد به آيات وروايات فرواني پيروان إمام علي (علیه السلام)وأهل بيت (عليهم السلام) رافرقه رستگار مي داند، که به برخى از آنهااشاره مى كنيم:

فرقه ناجيه درپرتوآيات وروايات

سيوطي درتفسيرالدر المنثور آورده : از ابن عباس روايت شده كه گفت: چون آيه ي : (إِنَّ الَّذِينَ ءَامنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ اولَئك هُمْ خَيرُ الْبرِيَّةِ ) نازل شد، رسول خدا صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام فرمود:«هُو أنت و شيعتُك يوم القيامة راضين مرضيين»([5]). پيامبر(صلى الله عليه وآله) خطاب به على(عليه السلام) كرده و فرمود! «مقصود از آيه، تو و شيعيان تو هستند» .در اين حديث و احاديث ديگر كه به اين مضمون از حضرت پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) وارد شده فرقه شيعه را تنها فرقه اى معرفى كرده كه مصداق «خيرالبريّه» هستند.

فرقه ناجيه درحديث ثقلين: حديث ثقلين يكي از احاديث متواتر اسلامي است. كه شيعه و أهل ‌سنت آن را از پيامبر ( صلّی الله عليه و آله) روايت كرده‌اند. متن حديث بنابرنقل مشهور([6])چنين است: « إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِما » ([7]).«ای مردم من دو چيز گرانبها را در ميان شما باقي مي‌گذارم ، هرگاه به آن تمسك جوييد، پس از من هرگز گمراه نخواهيد شد، آن دو، كتاب خدا و عترت و أهل ‌بيت من مي‌باشند. اين دو از يكديگر جدا نمي‌شوند تا در قيامت نزد من آيند، پس بنگريد كه چگونه با آنها رفتار خواهيد كرد».

در اين حديث شريف ثقلين كه باعبارتهای گوناکون و با سندهاى صحيح در مصادر فريقين وارد شده، پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) تنها فرقه نجات يافته از گمراهى را گروهى مى داند كه متمسّك به قرآن و عترت پيامبر(صلى الله عليه وآله) شده اند.

فرقه ناجيه درحديث سفينه:

پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله) در مورد أهل ‌بيت خود فرموده است: « ألا إنّ مثل أهل بيتي فيكم مثل سفينة نوح، من ركبها نجا، ومن تخلّف عنها غرق»([8]) أهل بيت من در ميان شما همانند كشتي نوح‌اند كه هر كس بر آن نشست از طوفان نجات يافت، و هر كس آن را رها كرد و از آن فاصله گرفت، غرق گرديد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) دراين حديث أهل ‌بيتش (عليهم السّلام) را به كشتي نوح تشبيه نموده ومعناي آن اين است که فرقه نجات يافته از مسلمانان گروهى هستند که سواربراين کشتي نجات شده وازأهل بيت(عليهم السّلام) پيروي کنند ، واگرکسي براين کشتي سوارنشود وازأهل بيت(عليهم السّلام) پيروي نکند درگمراهي غرق مي شود .

فرقه ناجيه درحديث «أهل بيتي أمان »:

در حديث ديگری، پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله) أهل ‌بيت(عليهم السّلام) خود را به ستاره‌هاي آسمان تشبيه كرده و فرموده است: «النجومُ امان لأهل الأرض من الغرق، و أهل بيتى أمان لامتى من الاختلاف، فاذا خالفتها قبيلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابليس»([9]). «ستارگان سبب امنيت ساكنان زمين از غرق شدن در دريا مي‌باشند، و أهل ‌بيت(عليهم السّلام) من سبب امنيت امتم از اختلافند، پس، اگر قبيله‌اي از عرب با آنان مخالفت كند، حزب ابليس خواهند بود»([10]). در اين حديث پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مردم را به منظور پرهيز از اختلاف و تفرقه به پيروى از أهل بيت(عليهم السلام) دعوت كرده است، و مخالفت با أهل بيت(عليهم السّلام)را مایه ی إختلاف وداخل شدن درحزب شیطان توصیف نموده،پس کسی مخالفت نکند جزوه فرقه و گروه نجات يافته باشد.

 

عدل إلهی درانديشه ی شيعه

اصول عقايد مکتب أهل بيت(علیه السلام) شامل توحيد، عدل، معاد، نبوت و إمامت است. وهمه ي مسلمانان در توحيد و معاد و نبوت با هم اتفاق دارند ولي در مساله ي عدل و إمامت بين مذهب شيعه اثني عشري و ساير فرق اسلامي اختلاف وجود دارد. وعدل اگر چه از صفات خداوند است ودرتوحيد بحث مي شود ولي از آنجا که عدل از مسائل مهمي است که سبب جدايي اشاعره و عدليه (شيعه إماميه و معتزله) شده است، و آثار زيادي بر آن مترتب مي شود، عدل را به طور جداگانه، بحث کرده و جزء اصول عقايد آورده اند.

در اين كه خداوند عادل است، مسلمانان اختلافي ندارند، زيرا قرآن كريم صريحاً هر گونه ظلمى را از خداوند نفى كرده مى‏فرمايد: ( إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظيما )([11]). ولى در تفسير عدل الهى دو ديدگاه است. ديدگاه اوّل اين است كه عدل حسن ذاتى و ظلم قبح ذاتى دارد، و از آن جا كه خداوند هر گونه كمال و صفت نيكويى را دارد و از هر گونه نقص و صفت ناپسندى پيراسته است، آراسته به صفت عدل و پيراسته از صفت ظلم است. شيعه و ديگر مذاهب اسلام مانند معتزله و ماتريديه كه به حسن و قبح عقلى معتقدند، عدل الهى را اين گونه تفسير مى‏كنند. ولى كسانى كه حسن و قبح عقلى را قبول ندارند (مانند اشاعره) مى‏گويند. هر فعلى كه خداوند انجام دهد نيكو و عادلانه خواهد بود هر چند عقل آن را ناپسند و ظالمانه بداند.

حسن و قبح عقلى

عالمان شيعى با الهام از وحى قرآن و سخنان پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و أهل بيت ايشان بر اين باورند: حسن و قبح افعال عقلى و ذاتى است. يعنى پاره اى از افعال از نظر ذاتى نيک و حسن بوده و برخى ديگر نيز قبيح و ناپسند هستند، عقل آدمى با قطع نظر از حکم شارع به صورت مستقل مى تواند حسن و قبح برخى افعال را درک نمايد، همانند حکم عقل به حسن عدالت و قبح ظلم، از اين رو، خداوند امر نمى کند مگر به کارهايى که نیکو و شايسته باشند و نهى نمى کند مگر از کارهايى که قبيح و ناشايست باشند و احکام شرعى نيز داير مدار مصالح و مفاسد واقعى و نفس الامرى مى باشند که در متعلقات آنها موجوداست روى همين اصل هر چيزى که در واقع داراى مفسده باشد شارع نهى مى کند چون کار قبيح و ناپسند ازاو سر نمى زند بنابراين خداوند عادل است. درمقابل عدليه شيعه ومعتزله ،جبريه يا اشاعره أهل سنت هستند که مي گويند: در عقل چيزي که دلالت بر حسن وقبح اشياء داشته باشد وجود ندارد، بلکه (الحَسَنُ ماحسَّنهُ الشارع والقبيحُ ما قبَّحهُ الشارع ) آنچه را شرع نيکو بداند نيکو است، و آنچه را شرع زشت بداند قبيح و زشت است. مثلاً : قبيح نيست خداوند شخص مطيع را در آتش جهنم بياندازد، يا شخص گناهکار را به بهشت وارد کند. مثلا اگر خداوند ابوذر را به دوزخ و ابوجهل را به بهشت ببرد، نبايد آن را ناپسند و بر خلاف عدل و حكمت دانست. ولی درحقیقت اگر ما حسن و قبح عقلى را نپذيريم، حسن و قبح شرعى را نيز نمى‏توانيم اثبات كنيم. زيرا اثبات حسن و قبح شرعى منوط به اين است كه نبوت و عصمت پيامبر اثبات شود. اثبات اين دو مطلب از طريق شرع مستلزم دور است.

جهت استدلال برحسن و قبح عقلى قرآن كريم درمورد یکی از‏مأموريت پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏فرمايد: ( الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ ...) ([12]). ظاهر اين آيه‏ى اين است كه افعال در نفس الامر دو دسته‏اند برخى معروف (حسن) و برخى منكر (قبيح) اند و پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به آنچه در واقع معروف است امر مى‏كند. و از آنچه در واقع منكر است نهى مى‏نمايد.اميرالمؤمنين عليه‏السلام در وصاياى خود به إمام حسن مجتبى عليه‏السلام فرموده است:« ...فَإِنَّهُ لَمْ يَأْمُرْكَ إِلَّا بِحَسَنٍ وَ لَمْ يَنْهَكَ إِلَّا عَنْ قَبِيحٍ... »([13]).

خلاصه : شيعه اعتقاد به حسن و قبح عقلي دارد واين اعتقاد به حسن و قبح ،داراي ثمرات فراواني است که يکي از ثمرات آن اعتقاد به عدالت مطلق خدا ، در تشريع و تکوين ، و درجزا وپاداش إنسانها است، ونیز این اعتقاد داراي فروع و شاخ هاي متعددي است؛ و ابواب گسترده اي از معارف را به روي ما باز مي کند، ومشکلات اعتقادي زيادي را حل مي کند مثل: ( لزوم عادل بودن مجتهد، حاکمان و رهبران سياسي و اجتماعي، إمام جماعت، شهود در دادگاه، و... ) ([14]).

اینک به بیان مختصر ظهورعدالت مطلق خدا درموارد ذیل می پردازیم:

1- عدل إلهی در تکوين: عدل تكوينى خداوند اين است كه هر موجودى را بر اساس علم و حكمت ايجاد مى‏كند، و ابزارها و وسايل لازم جهت هدايت او را به وى ارزانى مى‏دارد ،( قالَ رَبُّنَا الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏)([15]). بر اين اساس ،نظام آفرينش از اتقان و انسجام مطلوب برخوردار است ، ( وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ إِنَّهُ خَبيرٌ بِما تَفْعَلُونَ )([16]). و در نتيجه همه چيز نيكو آفريده شده است: ( الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ ...)([17]).

حوادث ناگوار طبيعى نيز از اين قاعده بيرون نيست. هر چند محدوديت علم و آگاهى بشر از يك سو، و مقياس قرار گرفتن منافع محدود بشرى براى داورى‏نظام عظيم آفرينش از سوى ديگر سبب شده است كه برخى، آن‏ها را به عنوان پديده‏هاى ناموزون در جهان طبيعت بپندارند. اما اگر با جامع نگرى و واقع بينى به جهان بنگريم خواهيم گفت:

جهان چون خط و خال و چشم و ابروست *** كه هر چيزى به جاى خويش نيكوست

2- عدل إلهی درتشريع :در عدل تشريعى مربوط به موجوداتى چون انسان است كه استعداد دريافت كمالات معقول را دارد. از آن جا كه دريافت آن كمالات قبل از هر چيز به شناخت آنها، و شناخت راه رسيدن به آنها نياز دارد، خداوند او را از طريق عقل و وحى هدايت نموده است.ارسال رسولان، و تشريع شريعت‏هاى الهى، و انزال كتب آسمانى مظاهر عدل تشريعى خداوند مى‏باشند. از سوى ديگر، خداوند انسان را به چيزى خارج از توان و طاقت او تكليف نكرده است. حاصل آن كه اصل تكليف، و ويژگى‏هاى آن عادلانه و حكيمانه است. قرآن كريم در مورد هدايت فطرى انسان فرموده است: (وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها* فَأَلْهَمها فُجُورَها وَ تَقْواها) ([18]).وفرمود: ( إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً ) ([19]).

3- عدل إلهی درجزا وپاداش : عدل خدايى درجزاوپاداش اين است كه خداوند به مؤمن و كافر و نيكوكار و بدكار، از نظر پاداش و كيفر يكسان نمى‏نگرد، بلكه هر انسانى را مطابق استحقاق و شايستگى او، پاداش و كيفر مى‏دهد. چنان كه مى‏فرمايد:( وَ نَضَعُ الْموازينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفى‏ بِنا حاسِبینَ) ([20]). همچنين خداوند تا تكاليف خود را به بشر ابلاغ نكند، و اتمام حجّت ننمايد، آنان را مؤاخذه نخواهد كرد. (...وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً) ([21]).چون خداوند تكليف به مالايطاق نمى‏كند( لا يُكَلِّفُ اللَّه نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها ... )([22]).

 

بداء و سرنوشت درانديشه ی شیعه

بدا در لغت به معنى ظهور پس از خفا و پنهانى است، و هر گاه در مورد انسان به كار رود به اين معناست كه چيزى بر ايشان پوشيده و پنهان بوده و سپس براى وى معلوم و آشكار شده است. روشن است كه چنين معنايی مستلزم جهل و تبدل رأى است. و اين معنا در مورد خداوند محال است. خداوند با علم ازلى و تخلف‏ناپذير همه چيز را مى‏داند، و در اراده‏ى الهى تبدل و تغيير راه ندارد. در احاديث ائمة طاهرين (عليهم‏السلام) بر نادرستى بدا به اين معنا در حق خداوند تصريح و تأكيد شده است. چنان كه إمام صادق (عليه‏السلام) فرموده است: « مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَبْدُو لَهُ فِي شَيْ‏ءٍ لَمْ يَعْلَمْهُ أَمْسِ فَابْرَءُوا مِنْهُ » ([23]).از كسى كه عقيده دارد براى خداوند چيزى را كه ديروز نمى‏دانسته آشكار شده است، تبرّى بجوييد.

علماء گفته اند:بداء در قلمرو تكوين، همانند نسخ در قلمرو تشريع است، حكمى كه نسخ مى‏شود، براى خداوند از قبل معلوم بوده است، و در واقع و نفس الأمر آن حكم به صورت موقت تشريع شده است، ولى در ظاهر خطاب شرعى به صورت مطلق ذكر شده است، و انسان گمان مى‏كند آن حكم ابدى است. با آمدن حكم ناسخ به خطاى خود واقف مى‏گردد. شيخ طوسى در اين باره گفته است: معناى رواياتى كه در مورد بدا وارد شده است، به نسخ باز مى‏گردد، اگر مربوط به امورى باشد كه نسخ در آنها راه دارد، و اگر مربوط به امور تكوينى باشد، مقصود تغيّر و دگرگونى شروط آنهاست، زيرا امكان دارد از افعال الهى براى بشر چيزى ظاهر شود كه خلاف آن را تصور مى‏كرد، و يا اين كه آن فعل را بشر مى‏دانست ولى شرط آن را نمى‏دانست. اما هرگز براى خداوند چيزى ظاهر نمى‏شود، و ما به آن معتقد نيستيم([24]).

 

بدا و قدرت مطلقه خداوند

اعتقاد به بدا در روايات ائمه‏ى طاهرين (عليهم‏السلام) به عنوان ابطال عقيده‏ى يهود كه قدرت خداوند را محدود مى‏پنداشتند، معرفي شده است. إمام صادق عليه‏السلام در تفسير آيه‏ى ( وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاء...) ([25]). فرموده است: مقصود آنان اين بود كه خداوند از كار آفرينش فارغ شده، و افزايش و كاهش در جهان رخ نمى‏دهد، خداوند در تكذيب آنان فرموده است « غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا ...»([26]). آنگاه إمام عليه‏السلام بر آيه‏ى محو و اثبات استشهاد كرد([27]). و فرمود: «الم تسمع اللّه عزوجل يقول: > يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ امُّ الْكِتابِ < ([28]).

إمام رضا (عليه‏السلام) در مناظره با سليمان مروزى كه بدا را انكار مى‏كرد فرمود: به نظر مى‏رسد تو در اين باره سخن يهود را مى‏گويى. سليمان گفت: سخن يهود چيست؟ إمام عليه‏السلام فرمود:« آنان مى‏گويند: «يداللّه مغلولة» مقصودشان اين است كه خداوند از امر آفرينش فارغ شده و چيزى را پديد نمى‏آورد» ([29]).

با توجه به اين روايات روشن مى‏شود كه چرا در اعتقاد به بدا برترين تعظيم نسبت به مقام ربوبى نهفته است، و پرستش راستين خداوند است. در روايات أهل بيت عليهم‏السلام از اعتقاد به بدا به عنوان يكى از اعتقادات مهم دينى ياد شده است.إمام صادق عليه‏السلام فرموده است: خداوند به چيزى مانند اعتقاد به بدا تعظيم و پرستش نشده است: «ما عُظِّم اللّه عزّوجلّ بمِثل البَداء»([30]). و«ما عُبِداللّه بشيء مثل البَداء» ([31]).

 

تأثير اعمال نيك و بد درسرنوشت انسان

آنچه درباره ی بدا گفته شد، جنبه‏ى الهى آن بود. يعنى اعتقاد به احاطه و غلبه‏ى قدرت الهى بر تمام امور، ولی اعتقاد به بدا جنبه‏ى ديگرى نيز دارد كه مربوط به نقش اعمال نيك و بد انسان در سرنوشت او است. يعنى تحولاتى كه در زندگى و سرنوشت انسان رخ مى‏دهد از اعمال نيك و بد او تأثير مى‏پذيرد. مثلاً صله‏ى رحم عمر او را افزايش مى‏دهد، و قطع رحم عمر او را كوتاه مى‏نمايد. دادن صدقه بسيارى از حوادث بد و حتى مرگ را از انسان دور مى‏سازد. عقوق والدين اجل را نزديك مى‏كند، و احسان به آنان مايه‏ى خير و بركت در زندگى انسان مى‏باشد. روشن است كه اين مطلب از باورهاى مسلّم همه‏ى مسلمانان است و آيات قرآنى و روايات اسلامى بر آن تصريح و تأكيد دارد. ([32]).

در صحيح مسلم از انس بن مالك روايت شده كه گفت: از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شنيدم كه مى‏فرمود: « مَنْ سَرَّهُ أَنْ يُنْسَأَ فِي أَجَلِهِ وَ يُزَادَ فِي رِزْقِهِ فَلْيَصِلْ رَحِمَهُ » ([33]). «هر كس دوست دارد كه رزق او فراوان گردد، و اجلش تأخير افتد، صله‏ى رحم نمايد ». سيوطى از على عليه‏السلام روايت كرده كه تفسير آيه‏ى ( يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ امُّ الْكِتابِ ) ([34]). را از پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پرسيد: پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود:«با تفسير اين آيه‏ى چشم تو و امتم را روشن خواهم ساخت، آنگاه فرمود: دادن صدقه در راه خدا، و نيكى به پدر و مادر و انجام كارهاى خوب، شقاوت را به سعادت مبدّل مى‏سازد، و عمر را زياد مى‏كند، و حوادث بد را دور مى‏سازد»([35]).

عياشى از إمام باقر عليه‏السلام روايت كرده كه فرمود:« پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرموده است: فردى قطع رحم مى‏كند، و از عمر او سى و سه سال باقى مانده است، خداوند عمر او را به سه سال يا كمتر كوتاه مى‏سازد. آنگاه إمام عليه‏السلام آيه‏ى كريمه: «يمحوا اللّه‏ ما يشاء و يثبت و عنده امّ الكتاب» را تلاوت نمود»([36]).

ممكن است اشكال شود به اين كه اعتقاد به قضا و قدر پيشين الهى با اعتقاد به محو و اثبات و تغيير و تحوّل در سرنوشت افراد تعارض دارد. ولى پاسخ آن اين است كه محو و اثبات و تحول در سرنوشت افراد بر اساس يك سلسله اسباب و شرايط معين نيز مشمول قضا و قدر الهى است، و از نظر علم ازلى خداوند هيچ چيز پوشيده و پنهان نيست، ولى حوادث جهان تابع اسباب و شرايط ويژه‏اى است، و به تدريج رخ مى‏دهد، و مشيت حكيمانه الهى نظام عالم را اين گونه مقدر نموده است .

از مجموع مطالب گفته شده می توان نتیجه گرفت كه نزاع در مسئله‏ى بدا لفظى است، و منكران بدا چيزى را انكار مى‏كنند كه طرفداران آن بدان معتقد نيستند، زيرا منكران به اين دليل بدا را انكار كرده‏اند كه مستلزم تغيير در علم الهى مى‏گردد، ولى اين مطلب لازمه بدا در مورد انسان است، نه بدا به معنايى كه در روايات ائمه‏ى طاهرين عليهم‏السلام بيان شده، و علماى إماميه به آن اعتقاد دارند([37]).

 

 

([1]) الخصال، شیخ صدوق ، ج 2: 585 . بحارالأنوار ،ج30 ،335 باب ،20.وجهت آگاهى بیشتر از سند و متن و مفاد حديث به: الفَرق بين الفرق، و بحوث في الملل و النحل آية الله سبحانی رجوع شود.

([2]) بحارالأنوار،ج 36 ،ص 336،باب 41.

([3]) تفسير المنار، ج 8، ص 221 .

([4]) سنن ترمذى، ج 5، ص 26، كتاب الإيمان، ح 2641.

([5]) الدر المنثور، ج 6، ص 379، جامع البيان، ج 30، ص 264. والصواعق المحرقه، ص 96.

([6])بحارالأنوار،ج 2 ، 99ص،باب 14، حديث ثقلين به عبارت‌های مختلف درمصادرشیعه وأهل سنت نقل شده است، آنچه در متن آمده نقل مشهور آن است، که شرح وبيان معانی مفاهيم آن دربحثهای بعدی خواهد آمد .

([7]) مسند الإمام أحمد بن حنبل 3: 59. صحيح مسلم4 :1873ح 2408، باب من فضائل عليّ بن أبي طالب.

([8]) مسند احمد، ج 4، ص 367؛ صحيح مسلم، ج 7، ص 123، مستدرك الصحیحین 3: 151،کنز العمال، ج 1، ص 178.جهت آگاهی از ديگر مصادر حديث سفينة از طريق عامه و خاصه به كتاب «غاية المرام» سيد هاشم بحرانی، ج3،مراجعه شود.

([9]) المستدرك علی الصحيحين ، ج3 ص149، حاكم نيشابوری پس از نقل اين حديث از ابن عباس گفته است: اين حديث از نظر سند صحيح است ولی بخاری و مسلم آن را روايت نكرده‌‌اند. براي آگاهي از ديگر مصادر اين حديث از طريق عامه و خاصه به كتاب «غاية المرام»، ج3، ص137مراجعه شود.

([10]) اين مطلب كه ستارگان مايه‌ي هدايت و راهيابي بشر مي‌باشند در آيات قرآن نيز آمده است، چنانكه مي‌فرمايد: « وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ» (نحل:16). و نيز مي‌فرمايد: «وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُوم لِتَهْتَدُوا بِها فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» (انعام:97). يكی از ديرينه‌ترين و عمومی ‌ترين راهنماها در خشكی و دريا ستارگان بوده‌اند، بدين جهت در كتاب و سنت مورد توجه قرار داده شده است.

([11]) النساء :40.

([12]) الأعراف : 157.

([13])نهج البلاغه، بخش وصايا، شماره 31.بحارالأنوار، ج74، ص222 ، باب 8.‏

([14]) جهت اطلاع بيشتر به کتاب آموزش عقايد، آيت الله مصباح يزدي، مرجعه فرمائید .

([15]) طه : 50.

([16]) النمل : 88.

([17]) السجدة : 7.

([18]) الشمس : 7 ، 8.

([19]) الانسان : 3.

([20]) الأنبياء : 47.

([21]) الإسراء : 15.

([22]) البقرة : 286.

([23]) بحارالأنوارج 4 ص 11،باب 3، البداء و النسخ .

([24]) كتاب الغيبة: ص 264 .

([25]) المائدة : 64.

([26]) المائدة : 64.

([27]) کتاب التوحيد، شيخ صدوق، ص 167، بحار الانوارج 4 ص 104.

([28]) الرعد : 39.

([29]) اصول كافی: ج 1، باب بداء، حديث 1.

([30]) اصول كافی: ج 1، باب بداء، حديث 1.

([31]) اصول كافی: ج 1، باب بداء، حدیث ،13 ،14.

([32]) ر.ش.به:کتاب التوحيد ،شيخ صدوق: ص 444، بحار الانوارج 4 ص 96.

([33]) صحيح مسلم ج 4 ح 1982؛ تحقيق محمد فؤاد عبدالباقى. بحارالأنوار ،ج 71،ص91،باب 3،به نقل ازعيون أخبار الرضا (عليه السلام‏).

([34]) الرعد : 39.

([35]) الدرر المنثور،ج 4 ، ص 66.

([36]) تفسير العياشى ج 2 ص 220.

([37]) ر.ش.به: التفسير الكبير ، فخرالدين رازى ج 19 ص 65 ، القواعد و الفوائد ،شهيد اول ج 2 ص 54.

خوانده شده 2214 مرتبه