اشعاری پیرامون شخصیت و قیام حضرت اباعبدالله الحسین (ع)
و اکنون، قتلگاهِ پسر، محراب!
در سپیده دم غیرت، "خون" که ـ با اباعبدالله (ع) ـ به دنیا آمده، حساب زمین به هم خورد!
معادله جهان چیز دیگری شد:
سرخی زندگی، برافروخته رویی درد، و نبض غیرت عقیده ـ جایِ این پا و آن پا کردن، بی خیالی، و بی حالیِ مرگ را گرفت. و ایم شد معیار تعریف، برای زندگی: "قِف دونَ رَأیکَ، فی الحَیاة ، مُجاهداً. اِنّ الحَیاةَ، عقیدةٌ وَ جهادٌ" بر سر رأی خویش، رزمنده و پای بر جا،بمان که حیات هیچ نیست، مگر عقیده و جهاد! و معیار تازه ای برای "پسداری" از حیثیت خون
که یعنی : ذهن کربلایی داشتن؛ حرفِ عاشورایی زدن؛ و از میان رنگ ها، "سرخ" را به رسمیت شناختن!....
قرار قبلی شیطان، ترس بود و زبونی و زردی. امّا پای"خونِ حسین" که به میان آمد،همه چیز، دیگرگون شد. همین که، تا دیروز، قابل اعتنا نبود و حرکت و هویّت نداشت؛ امروز، شد "خون خدا"!
یکباره، از خاک به خدا رسید. همین خونن خاکی، شد خونِ خدا؛ موج برداشت، شکفت، بالید و بلند شد. آسمان آمد، به تماشای زمین. و کائنات غرق شد: غرق در حیثیّت خون!
پیش از این، محراب پدر، قتلگاه بود! و اکنون، قتلگاهِ پسر، محراب!روایت محرم، شهید مرتضی آوینی
تولّد حسين
تولّد حسين، تولّد خون است:
آي فهميده هاي طريقت جانبازي! غيرت هاي با شكوه خاك! زيباترين زخم هاي زمين!
بيائيد مي خواهيم، به جشن تولّد عاشورا برويم!
چشم هاي تيرخوردهء خود را برگيريد؛ دست هاي اُفتادگي خويش را برداريد؛ زيباترين زخم هاي ممكن را دربركنيد؛ بيائيد برويم.
يا ابا عبدالله! اي برادر زينب!
آن كه مي خندد، هنوز، مَقْتَل غيرت تو را نشنيده است! آن روز ـ در آن بي آبي ـ تو مگر چه گفتي، كه تمام زالوها ـ به يكباره ـ بر سر خون تو، اتّفاق كردند؟!
بگذار براي اين زيباترين زخم هاي كائنات بميرم! شما را به خدا بس كنيد! من هم مي دانم كه براي "تولّد" مرثيه نمي خوانند...
امّا، "مرثيه جانبازي" شادمانْترين مرثيه جوانمردي است.آي چشم هاي تيرخورده قدري "نگاه" به من بدهيد! ...اگر شهادت نبود، ابوالقاسم حسینجانی
زماني كه همه آمدند،حسين(ع) شروع كرد به بيرون رفتن
اي همسفر زينب!
كار تو، نبش قبرهاي هر روزه ي مردم بود: قبرهاي روزمرّگى و عافيت طلبى و عادت، قبرهاى سر به زيرى و سكوت و سلامت، قبرهاى "بيعت كردن" و "به روى خود نياوردن"!
از مدينه ـ به مكه كه در آمدى ـ بر سر چهارراه اطلاعاتى اسلام *ـ چهار ماه، انتظار كشيدى كه همه مردم جمع شوند، و درست در همان وقتى كه همه آمدند، تو شروع كردى به بيرون رفتن! و اين يعنى:
آب زدن بر چشم هاى خواب آلودهء ساده بين، در هم شكستن قبرستان هاى بسته بندىِ شبانه روزى، فرو پاشاندن ديوهاى دروغ و دورويى، و گسستن "بند" از دست و پاى نگاه و حركتِ بنده هاى خدا ـ براى خوب ديدن و رها شدن و به خداى خود پيوستن...
"مَن كانَ فينا باذلاً مُهْجَتَهُ؛ وَ مُوطِنّاً عَلي لِقاءِ اللهِ نَفْسِهُ؛ فَليَرحَلْ مَعَنا فانني راحل مصبحاً، ان شاء الله تعالي"**
هر كه از خون دل خويش، مى تواند مايه بگذارد و براى ديدار الهي، جانمايه دارد ـ پاىْ فرا پيش نهد و با ما بيايد؛ كه من، خود بامدادان به راه خوهم افتاد. ان شاء الله!...
* از كلامات رهبر عزيز انقلاب، در پيام به حجاج:" حج، چهارره عظيم تبادل اطلاعات جهان اسلام است."
**كلام مبارك مولا، امام حسين(ع) در هنگام حركت از مكّهاگر شهادت نبود، ابوالقاسم حسینجانی
حسن نيز، اگر بود ـ در برابر يزيد ـ قطعاً همان راهى را مى رفت، كه حسين رفت...
همان خونى كه در رگهاى حسين مى دويد، در رگهاى حسن، نيز بود.
آن، در زمان شمشير، شمشير برآورد؛ و اين، در وقت تدبير، تدبير. حكمت، يكى بود. امّا تجلى آن ـ در دو جاى ـ دو چيز: حكمت شمشير و حكمت تدبير.
تا وقتى كه امام حسن مجتبى (ع) بود، زعامت و امامت حسين و عباس و سايرين را، بر عهده داشت. اختلاف در موضع دو برادر نبود. بل، كه اختلافى اگر بود، در موضع پدر و پسر ـمعاويه و يزيد ـ بود. و حسن نيز، اگر بود ـ در برابر يزيد ـ قطعاً همان راهى را مى رفت، كه حسين رفت... و اين مواضع صريح، صبورانه، مردانه و متهوّرانهء امام مجتبى(ع) ـ سبط اكبر رسول خدا(ص)ـ در برابر معاويه است كه مى گفت:
لَوْ آثَرْتُ اَنْ اُقاتِلَ اَحَداً مِنْ اَهْل الْقِبلَةِ لَبَدَأتُ بِقِتالِكَ، فَاِنّي تَرَكْتُكَ لِصَلاحَ الاُمّةِ وَ حِقنِ دِمائِها.*
اگر مى خواستم در ميان اهل قبله، شمشير بر كشم، اوّل از همه با تو مى جنگيدم.من كه دست از تو برداشتم، براى مصلحت و تدبير امّت و پيشگيرى از خونريزى و جنگ داخلى بود.
*مُغامس بن داغِر الحلي، شاعر شيعى عرب، در سده نهماگر شهادت نبود، ابوالقاسم حسینجانی
زيباترين هنر، به زيبائى و شيرينى مردن است
با حقيقت بايد زيست. امّا واقعيت را تنها بايد دانست:
اين گونه است كه انسان، از تنهائى خويش، رهايى مى يابد و به ميراث راستين خويش كه "خودآگاهى" و "خداآگاهى" است نائل مى شود: وفادارى و بر سر پيمان پايدار ماندن، در شوق زندگى "شاهد" بودن و در ذوق مرگ "شهيد" گشتن؛ و در "مرگْ آگاهى" همه شهادت شدن: آگاهى و رهايى!
زيباترين هنر، به زيبايى و شيرينى مردن است:
با سرافرازى زيستن و با سربلندى مردن، خون دل خويش را در راه نور و معرفت و پيوستگى، براى خدا، به جهاد برخاستن و خود را فداى هدف ـ و نه هوى ـ كردن و بر آستانه خدا آبرومندانه رسيدن؛ و اين همه يعنى: هنر مردان خدا!
به شيرينى و زيبايى مردن هنرمندانه ترين عملى است كه يك نفر، در تمام ابعاد هستى خويش، مى تواند به آن دست يابد. مرگْ باورى و مرگْ آگاهى، گشاده ترين چشمانى است كه مى تواند ـ چونان پنجره اى باز، چهره در چهره ى خداى كرامت و عزت و كبريا ـ رو در روى بيدارى و معرفت و آگاهى، بازگشاده مى شود... از اين نگاه انسان به آن جا مى رسد كه "استقامت" و "يكتايى"، حتمى ترين نتيجه آن خواهد شد، و بى باكى و جسارت و نترسى، دستاوردِ آشرافى خواهد بود كه از اين رهگذر ـ در مسير وانهادن ها و فرارفتن ها ـ حاصل مى آيد. تا آن جا كه هيچ چيز، در برابر غيرت اراده و همّت تصميم، طاقت ماندن نمى يابد و منطق پايدارْ انسان هاى مؤمن را ـ به هيچ روى ـ نمى تواند به تزلزل درافكند:
قُلْ لَنْ يُصيبُنا اِلّا ما كَتَبَ اللهُ لَنا؛ هُوَ مَوْلينا وَ عَلي اللهِ فَلْيَتَوَكّل المُؤمِنُونَ قُل هَل تَرَبّصُونَ بنا اِلّا اِحْدَي الحُسْنَيَيْن؟
(سوره توبه، آيه هاي 51 ، 52)
بگو هيچ مصيبتى به ما روى نخواهد آورد، مگر اين كه خدا براى ما مقرر كرده باشد؛ مولاى ما اوست و بر خدا است كه انسان هاى مؤمن، توكّل مى كنند. بگو چه خيال كرده ايد؟ مگر جز اين است كه يكى از دو زيبايى (شهادت يا پيروزى) نصيب ما خواهد شد؟
بدون چنين ديدگاهى نمى شود كه در مدار جاذبهء عمومى عشق، استقرار يافت و بر جادهء جهان ـ كه همان مدار عشق است ـ مستقيم و متكامل، دست و پا گم كرده، جوشان، تپان، طوفان خيز، شكافان و پرده در را تا نهايت يافت و به سامان رسيد.اگر شهادت نبود، ابوالقاسم حسینجانی
شب عاشورا ...
در شب پر شور عاشورا ، به دشت کربلا
تا سحر ، بیدار و شادانند اصحاب حسین
صوت قرآن و نماز است و مناجات و دعا
روشنایی بخش آنان ، نور مهتاب حسین...
گفت با خویشان و با اصحاب خود آن شب امام
چون که فردا ، روبرو با لشگر دشمن شوم
جز شهادت نیست راه دیگری در این قیام
دوست دارم ، کشته در این راه ، تنها من شوم
هر که ميترسد ز جان خود ، درین جنگ شدید
خیزد و در پرده شب گیرد اکنون راه خویش
هر که ميخواهد که فردا ، همرهم گردد شهید
عهد بندد با خدایش ، در دل آگاه خویش
یک زبان ، گفتند : هرگز ، ای عزیز فاطمه
کی ترا تنها گذاریم و ازین صحرا رویم
نیست ما را یا حسین از این شهادت واهمه
ای خوشا ، با رو سپیدی ، ما ازین دنیا رویم
در شب پر شور عاشورا ، به دشت کربلا
تا سحر بیدار و شادانند اصحاب حسین
صوت قرآن و نماز است و مناجات و دعا
روشنایی بخش آنان ، نور مهتاب حسین ...سیزده ساله جوانی بود و ،پرسیدش امام :
مرگ در پیشت چگونه باشد ای پور حسن ؟
در جواب پیشوایش ، گفت با صد احترام :
از عسل شیرین تر است این مرگ خونین پیش منآن یکی گفتا : اگر هفتاد باره جان دهم
زنده گردم ، باز ، در راهت فداکاری کنم
دوست دارم ، جان به راه عترت و قرآن دهم
تا نفس دارم ، امام خویش را یاری کنمیک زبان گفتند : کی امشب به پایان ميرسد ؟
کی شود فردا ؟ که جان در یاری قرآن دهیم ؟
جان ما بعد از شهادت ، چون به جانان ميرسد
کی شود پیش امام خود ، خدایا جان دهیم ... ؟شاعر:حبیب چایچیان
کاروان کربلا
شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین (ع)
روی دل با کاروان کربلا دارد حسین (ع)از حریم کعبه ی جدش به اشکی شست دست
مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسینمی برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش از این ها حرمت کوی منا دارد حسینپیش رو راه دیار نیستی کافیش نیست
اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسینبس که محمل ها رود منزل به منزل با شتاب
کس نمیداند عروسی یا عزا دارد حسینرخت و دیباج حرم چون گل به تاراجش برند
تا بجایی که کفن از بوریا دارد حسینبردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب
ورنه این بيحرمتی ها کی روا دارد حسینسروران،پروانگان شمع رخسارش ولی
چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسینسر به تاج زین نهاده راهپیمای عراق
مینماید خود که عهدی با خدا دارد حسیناو وفای عهد را با سر کند سودا ولی
خون به دل از کوفیان بيوفا دارد حسیندشمنانش بيامان و دوستانش بيوفا
با کدامین سر کند مشکل دو تا دارد حسینسیرت آل علی با سرنوشت کربلاست
هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسینآب خود با دشمنان تشنه قسمت ميکند
عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسیندشمنش هم آب ميبندد به روی اهل بیت
داوری بین با چه قومی بيحیا دارد حسینبعد از اینش صحنهها و پردهها اشکست و خون
دل تماشا کن چه رنگین سینما دارد حسینساز عشق است و به دل هر زخم پیکان زخمهای
گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسیندست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسینشمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا
جای نفرین هم بلب دیدم دعا دارد حسیناشک خونین گو بیا بنشین به چشم ?شهریار?
کاندرین گوشه عزایی بيریا دارد حسیننام شاعر:شهریار
امشب خبر کنید تمام قبیله را
امشب خبر کنید تمام قبیله را
بر شانه ی امام قبیله را
ای کاش میگرفت به جای تو دست مرگ
جان تمام قوم، تمام قبیله را
برگرد، ای بهار شکفتن! که سالهاست
سنجیدهایم با تو مقام قبیله را
بعد از تو، بعد رفتن تو- گرچه نا بهجاست-
باور نميکنیم دوام قبیله را
تا انتهای جاده نماندی که بسپری
فردا به دست دوست، زمام قبیله را
زخمیم، خنجر یمنی را بیاورید
زنجیرهای سینهزنی را بیاورید
ای خفته در نگاه تو صد کشور آینه
شد مدتی نگاه نکردی در آینه
رفتی و روزگار سیه شد بر آینه
رفتی و کرد خاکِ جهان، بر سر آینه
رفتی و شد ز شعله برانگیزی جنون
در خشکسال چشم تو خاکستر آینه
چون رنگ تا پریدی از این خاک خورده باغ
خون می خورد به حسرت بال و پر آینه
دردا، فتاده کار دل ما به دست چرخ
یعنی که دادهاند به آهنگر آینه
در سنگخیز حادثه تنها نشاندیش
ای سرنوشت! رحم نکردی بر آینه
امشب در آستان ندامت عجیب نیست،
ای مرگ! اگر ز شرم بمیری هرآینه
ای سنگدل! دگر به دلم نیشتر مزن
بسیار زخمها زدهای، بیشتر مزنمحمد كاظم كاظمی
شکست پیروز
حسین ، کشته دیروز و رهبر روز است
قیام اوست ، که پیوسته نهضت آموز استتمام زندگی او ، عقیده بود و جهاد
اگر چه مدت جنگ حسین ، یک روز استتوان لشکر ایمان ، نميرود از بین
ز فیض یاری حق ، چون که قدرت اندوز استحسین و ذلت تکریم ظالمان هیهات
که آفتاب عدالت ، ازو دل افروز استبه نزد او که شهادت ، بجز سعادت نیست
ردای مرگ ، برایش ، قبای زر دوز استرهین همت والای سید الشهداست
هر آن که از غم اسلام ، در تب و سوز استهماره تازه بُوَد یادبود عاشورا
که روز حق و عدالت ، همیشه نوروز استحرارتی که ز عشق حسین در دلهاست
برای ظالم هر عصر ، خانمان سوز است?حسان? ، حسین ، به ظاهر ، اگر چه شد مغلوب
شکست اوست ، که در هر زمانه پیروز استنام شاعر:حبیب چایچیان
ای قتیل دشت غربت
خالق عشق و محبت یا حسین
ای قتیل دشت غربت یا حسینای گل صحرا نبرد فاطمه
ای صفای آل عصمت یا حسینای که جانت سوخت از لب تشنگی
ای فدای کام خشگت یا حسینآن قدر سوز عطش بالا گرفت
تا که شد بی نور چشمت یا حسینتشنه ام تشنه ترم کن بر غمت
یا بمیرم یا شهادت یا حسینیکشبه راه مرا کوتاه کن
با نگاهی از محبت یا حسیندوست دارم پیشت آیم لحظه ای
تا نمایم با تو صحبت یا حسین
وداع
وداعي با سر و جان كرده اينك ملائك را هراسان كرده اينك
هلا ، اهل حرم بيرون بياييد حسين آهنگ ميدان كرده اينك
سيد حسن محمودي ثابت (سهيل )
جلوه گاه حق
تا ابد جلوه گه حقّ و حقيقت سر ِ تست
معنى مكتب تفويض، على اكبر تست
اى حسينى كه تويى مظهر آيات خداى
اين صفت از پدر و جدّ تو در جوهر تست
درس آزادگى عبّاس به عالم آموخت
زآن كه شد مست از آن باده كه در ساغر تست
طفل شش ماهه تبسّم نكند، پس چه كند؟!
آن كه بر مرگ زند خنده على اصغر تست
اى كه در كربوبلا بى كس و ياور گشتى
چشم بگشا و ببين خلق جهان ياور تست
خواهر غمزده ات ديده سرت بر نى و گفت:
آن كه بايد به اسيرى برود خواهر تست
اى حسينى كه به هر كوى عزاى تو به پاست
عاشقان را نظرى در دَم جانپرور تست
خواست «مهران» بزند بوسه سراپاى تو را
ديد هرجا اثر تير ز پا تا سر تست
احمد مهران
اي کار ساز من
ای درگهت حريم مناجات و راز من
الله من ، پناه من ، ای کار ساز من
تنها و بی سپاهم و ، از غير بی نياز
چون سوی توست ، چشم اميد و نياز من
بهر حمايتم نکشم ناز هيچکس
تا رحمت تو ، میکشد از لطف ، ناز من
مسلم ، نکرد بيعت و ، با دشمنان نساخت
پيداست ، راه ورسم من از پيشتاز من
هانی ، بداد جان و ، به دشمن نداد دست
صد آفرين ، به همت اين پاکباز من
اين دشت کربلاست خدايا ، که رحمتت
در برگرفته ، اين دل پر سوز و ساز من
در سينه ام که آتش سينای ديگری است
از شوق توست ، اين همه سوز و گداز من
اينجاست ، اوج رتبه زينب ، که بارها
در خلوتم نشسته و ، بشنيده راز من
اينجا ، رسول و ، حيدر و زهرا و مجتبی
هستند خود شريک غم و ، همطراز من
با خون دل نوشته ام انشای عشق را
صد شکر اگر قبول کنی ، اين فراز من
اينجا که انبيا نگرانند و مضطرب
زين شوق و ، يکه تازی بی احتراز من
ترسد خليل از اينکه : بدا گردد اين قضا
کامش روا نگشته ، دل عشقباز من
لرزد مسيح از اينکه : شهادت نيافته
بر آسمان رود بدنم ، در نماز من
يا رب عنايتی ، که درين امتحان عشق
غمهای عالم آمده خود پيشواز من
اين عاشقان ، سپيد و سياه و بزرگ و خرد
قربانيم ، به درگهت ای دلنواز من
آوردم آنچه هديه ، پذيرفتی از حسين
اين است ، بر جميع بشر ، امتياز من
شد اوج نيزه جاي من و ، گود قتلگاه
در راه توست ، جمله نشيب و فراز من
در کربلا و ، کوفه و ،دیرو، تنور و ، شام
مقصد توئی ، ازين ره دور و دراز من
در راه کربلا که گذرنامه لازم است
ديوان من ، (حسان) ، بود آنجا جواز من
حبیب چایچیان
وداع آتشین
زين وداع آتشين ، کز شهر قرآن میکنی
آستان وحی را ، بی تاب و حيران میکنی
ای که با جمعی پريشان ، از مدينه میروی
قلب زهرا را ، ز حال خود پريشان میکنی
تا ابد بنياد غم ، از غصه ات ماند بپا
کاخ شادی را چرا با خاک يکسان میکنی ؟
ای که مصباح هدايت هستی و فلک نجات
از چه با اين اشکها ايجاد طوفان میکنی ؟
با عزيزان میروي و ، زادگاه خويش را
پيش چشم فاطمه ، خالی ز جانان می کنی
سينه بشکسته او ، رفت از يادش دگر
با دلی بشکسته هجران را چو عنوان میکنی
مصطفي را قصه پيراهنت مدهوش کرد
زينب از اين پيرهن بردن ، پشيمان میکنی
اي ذبيح کربلا ، جانها فدای حج تو
ای که خود را در منای عشق ، قربان میکنی
در طوافت کعبه بر گرد تو می گردد حسين
کآمدی ، در بيت حق ، تجديد پيمان می کنی
اشک بيت الله میجوشد ، ز چشم زمزمش
از حرم ، ثارالها ، تا قصد هجران میکنی
کعبه بگرفته ست دامانت ، که برگرد ای حسين
اين حرم را ، ز فراقت ، جسم بی جان میکنی
مروه گردد بی فروغ و ، بی صفا گردد صفا
کربلا خوش باد ، کآنجا را گلستان میکنی
نهضت خونين تو ، سرمشق آزادی بود
بهترين تعليم را ، از درس قرآن میکنی
جان فدای تربت تو ، اي طبيب جسم و جان
درد عالم را به درد خويش درمان میکنی
ابر رحمت می شود ، اين چشمه اشکت ( حسان )
ز آن ، تاريک قبرت ، نور باران میکنی
حبیب چایچیان
باز ساقی گفت تا چند انتظار؟
باز ساقی گفت تا چند انتظار؟
ای حريف لاابالی سر برآر
ای قدح پيما درآ، هويی بزن
گوی چوگانت سرم، گويی بزن
چون بموقع ساقيش در خواست کرد
پير ميخواران ز جا قد راست کرد
زينت افزای بساط نشاتين
سرور و سر خيل مخموران حسين
گفت آنکس را که می جويی منم
باده خواری را که می گويی منم
شرطهايش را يکايک گوش کرد
ساغر می را تمامی نوش کرد
باز گفت از اين شراب خوش گوار
ديگرت گر هست، يک ساغر بيار
عمان ساماني
شکست پيروز
حسين ، کشته ديروز و رهبر روز است
قيام اوست ، که پيوسته نهضت آموز است
تمام زندگي او ، عقيده بود و جهاد
اگر چه مدت جنگ حسين ، يک روز است
توان لشکر ايمان ، نميرود از بين
ز فيض ياري حق ، چونکه قدرت اندوز است
حسين و ، ذلت تکريم ظالمان هيهات
که آفتاب عدالت ، ازو دل افروز است
به نزد او که شهادت ، بجز سعادت نيست
رداي مرگ ، برايش ، قباي زر دوز است
رهين همت والاي سيد الشهداء است
هر آنکه از غم اسلام ، در تب و سوز است
هماره تازه بود ياد بود عاشورا
که روز حق و عدالت ، هميشه نوروز است
حرارتي که ز عشق حسين در دلهاست
براي ظالم هر عصر ، خانمان سوز است
( حسان ) ، حسين ، به ظاهر ، اگر چه شد مغلوب
شکست اوست ، که در هر زمانه پيروز است
حبیب چایچیان
ربنای آخر
عرش مي لرزيد وقتي خاک مي شد بسترت
آسمان واکرد چتري از محبت بر سرت
حنجر جبريل هم با نام تو تطهير شد
تا رسيد آن تيغ بي شرم و حيا بر حنجرت
نخلهاي تشنه از تنهايي ات خم مي شدند
تا شنيدند از لبانت ربناي آخرت
اي همه مظلوميت ، سيمرغ قاف عاشقي!
رنگ غربت داشت از روز ازل بال و پرت
در دل رود فرات از ماهيان بايد شنيد
مرثيه بر آن گلوي تشنه ي از خون ترت
اي خداي زخمهاي آشنا و ناگزير
وحي تو شد "هل من ..." و يک قافله پيغمبرت
کوفه کوفه شرمساري مانده در تاريخ و باز
کربلا در کربلا ماييم و زخم پيکرت!
سید حبیب حبیب پور
تفسير خجسته
شوريده سري كه شرح ايمان مي كرد هفتاد و دو فصل سرخ عنوان مي كرد
با ناي بريده نيز بر منبر نـي تفسير خجسته اي ز قرآن مي كرد
سيد حسن حسيني
بارد، چه؟ خون...
بارد چه؟خون!كه؟ديده،چه سان؟روز و شب!چرا؟
از غم،كدام غم؟غم سلطان كربلا!نامش چه بد؟حسين؟ از نسل كه؟ على!
مامش كه بود؟فاطمه!جدش كه؟مصطفىچون شد؟شهيد شد!به كجا؟دشت ماريه
كى؟عاشر محرم!پنهان؟نه،بر ملاشب كشته شد؟نه،روز،چه هنگام؟وقت ظهر
شد از گلو بريده سرش؟نى،نى،از قفا!سيراب كشته شد؟نه!كسى آبش نداد؟داد!
كه؟شمر،از چه چشمه!از سر چشمه فنا!مظلوم شد شهيد؟بلى!جرم داشت؟نه!
كارش چه بد؟هدايت!يارش كه بد؟خدااين ظلم را كه كرد؟يزيد! اين يزيد كيست؟
زاولاد هند،از چه كس؟از نطفه زناخود كرد اين عمل؟نه،فرستاد نامه اى
نزد كه؟نزد زاده مرجانه دغاابن زياد،زاده مرجانه بد؟نعم
از گفته يزيد تخلف نمود؟ لا!اين نابكار كشت حسين را به دست خويش؟
نه،او روانه كرد سپه سوى كربلامير سپه كه بد؟عمر سعد! او بريد
حلق عزيز فاطمه؟نه،شمر بىحياخنجر بريد حنجر او را نكرد شرم؟
كرد،از چه پس بريد؟نپذيرفت از او قضابهر چه؟بهر آن كه شود خلق را شفيع
شرط شفاعتش چه بوَد؟نوحه و بكاكس كشته شد هم از پسرانش؟بلى،دو تن
ديگر كه؟نُه برادر!ديگر كه؟اقرباديگر پسر نداشت؟چرا داشت،آن كه بود؟
سجاد!چون بُد او؟به غم و رنج،مبتلاماند او به كربلاى پدر؟نى،به شام رفت
با عز و احتشام؟نه،با ذلت و عنا!تنها؟نه با زنان حرم،نامشان چه بود؟
زينب،سكينه،فاطمه،كلثوم بينوابر تن لباس داشت؟بلى،گرد روزگار
بر سر عمامه داشت؟بلى،چوب اشقيابيمار بد؟بلى! چه دوا داشت؟ اشك چشم
بعد از دوا غذاش چه بد؟خون دل غذاكس بود همدمش؟بلى اطفال بىپدر
ديگر كه بود؟تب،كه نمىگشت از او جدااز زينت زنان چه به جا مانده بد؟دو چيز
طوق ستم به گردن و خلخال غم به پا!گبر اين ستم كند؟نه!يهود و مجوس؟نه
هندو؟نه!بت پرست؟نه!فرياد از اين جفا«قاآنى»است قايل اين شعرها؟بلى
خواهد چه؟رحمت، از كه؟ز حق!كى؟صف جزا
حبيب الله قاآنى شيرازى(متوفی به 1208)
کتاب معصوم پنجم،جواد فاضل،ص 337.ابياتى در عاشورا
از آب هم مضايقه كردند كوفيان
خوش داشتند حرمت مهمان كربلا
بودند ديو و دد همه سيراب و مىمكيد
حاتم ز قحط آب،سليمان كربلا (1)
بسيار گريست تا كه بى تاب شد،آب
خون ريخت ز ديدگان و خوناب شد،آب
از شدت تشنه كامىات،اى سقا
آن روز ز شرم روى تو آب شد،آب (2)
آب،شرمنده ايثار علمدار تو شد
كه چرا تشنه از او اينهمه بىباك گذشت
بود لب تشنه لبهاى تو صد رود فرات
رود بىتاب،كنار تو عطشناك گذشت
بر تو بستند اگر آب،سواران سراب
دشت دريا شد و آب از سر افلاك گذشت (3)
پىنوشتها
1-محتشم كاشانى.
2-سهرابى نژاد.
3-نصر الله مردانى.
فرهنگ عاشورا صفحه 20
ابياتى در رثاء حسين(ع)
شب بود و من به مطبخ آن خانه آمدم
مطبخ نه،سوى راز نهانخانه آمدم
ديدم كه نور مىزند از دخمهاى برون
دل خستهام كشاند به دنبال رد خون
خون در ميان نور چه مىكرد؟يا على
خورشيد در تنور چه مىكرد؟يا على«ع» (1)
تا جهان باشد و بوده است،كه داده است نشان
ميزبان خفته به كاخ اندر و مهمان به تنور
سر بى تن كه شنيده استبه لب سوره كهف؟
يا كه ديده استبه مشكات تنور آيت نور (2)
پىنوشتها
1-نادر بختيارى(كيهان 6/5/73).
2-نير تبريزى.
فرهنگ عاشورا صفحه 166
فواد كرمانى
دشمنت كشت ولى نور تو خاموش نگشت
آرى آن جلوه كه فانى نشود نور خداستنه بقا كرد ستمگر،نه به جا ماند ستم
ظالم از دستشد و پايه مظلوم بجاستزنده را زنده نخوانند كه مرگ از پى اوست
بلكه زنده استشهيدى كه حياتش ز قفاستتو در اول،سر و جان باختى اندر ره عشق
تا بدانند خلايق كه فنا شرط بقاستفرهنگ عاشورا صفحه 200
اشعارى در رثاء امام حسين(ع)
اى رفته سرت بر نى،وى مانده تنت تنها
ماندى تو و بنهاديم ما سر به بيابانها
اى كرده به كوى دوست،هفتاد و دو قربانى
قربان شومت اين رسم،ماند از تو به دورانها (1)
سر بى تن كه شنيده استبه لب آيه كهف
يا كه ديده استبه مشكات تنور آيه نور؟ (2)
بر نيزه،سرى به نينوا مانده هنوز
خورشيد فراز نيزهها مانده هنوز
در باغ سپيده،بوته بوته گل خون
از رونق دشت كربلا مانده هنوز (3)
زان فتنه خونين كه به بار آمده بود
خورشيد«ولا»بر سر دار آمده بود
با پاى برهنه دشتها را زينب
دنبال حسين،سايهوار آمده بود (4)
روزى كه در جام شفق،مل كرد خورشيد
بر خشك چوب نيزهها گل كرد خورشيد
شيد و شفق را چون صدف در آب ديدم
خورشيد را بر نيزه،گويى خواب ديدم
خورشيد را بر نيزه؟آرى اين چنين است
خورشيد را بر نيزه ديدن،سهمگين است
بر صخره از سيب زنخ،بر مىتوان ديد
خورشيد را بر نيزه كمتر مىتوان ديد (5)
پىنوشتها
1-جودى.
2-نير تبريزى.
3-محمد پيلهور.
4-حسين اسرافيلى.
5-على معلم.
فرهنگ عاشورا صفحه 222
محتشم كاشانى (م 996 ه)
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین
پروردهی کنار رسول خدا حسین
کشتی شکست خوردهی طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربلا
گر چشم روزگار به رو زار میگریست
خون میگذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکند
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمهی سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی
وین خرگه بلند ستون بیستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه
سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت
یک شعلهی برق خرمن گردون دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
سیمابوار گوی زمین بیسکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست
عالم تمام غرقه دریای خون شدی
آن انتقام گر نفتادی بروز حشر
با این عمل معاملهی دهر چون شدی
آل نبی چو دست تظلم برآورند
ارکان عرش را به تلاطم درآورند
برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند
اول صلا به سلسلهی انبیا زدند
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید
زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیل امین بود خادمش
اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند
بس آتشی ز اخگر الماس ریزهها
افروختند و در حسن مجتبی زدند
وانگه سرادقی که ملک مجرمش نبود
کندند از مدینه و در کربلا زدند
وز تیشهی ستیزه در آن دشت کوفیان
بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید
بر حلق تشنهی خلف مرتضی زدند
اهل حرم دریده گریبان گشوده مو
فریاد بر در حرم کبریا زدند
روحالامین نهاده به زانو سر حجاب
تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب
بر حربگاه چون ره آن كاروان فتاد
شور نشور واهمه را در گمان فتاد
هرچند بر تن شهدا چشم كاركرد
بر زخم هاي كاري تيركمان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان
بر پيكر شريف امام زمان فتاد
بي اختيار نعره هذا حسين از او
سرزد چنانكه آتش او در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعه رسول
رو در مدينه كرد كه يا ايها الرسول:
اين كشته فتاده به هامون حسين توست
وين صيد دست و پازده در خون حسين تست
اين ماهي فتاده به درياي خون كه هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسين تست
اين خشك لب فتاده و ممنوع از فرات
ز خون او زمين شده جيحون حسين تست
اين شاه كم سپاه كه با خيل اشك و آه
خرگاه زين جهان زده بيرون حسين تست
پس روي در بقيع و به زهرا خطاب كرد
مرغ هوا و ماهي دريا كباب كرد
كاي مونس شكسته دلان حال ما ببين
ما را غريب و بي كس و بي آشنا ببين
اولاد خويش را كه شفيعان محشرند
در ورطه عقوبت اهل جفا ببين
تنهاي كشتگان همه در خاك و خون نگر
سرهاي سروران همه بر نيزه ها ببين
آن تن كه بود پرورشش در كنار تو
غلطان به خاك معركه كربلا ببين
بخشی از تركيب بند محتشم كاشانى.