66- امر به معروف عملى
(امام حسین علیه السلام یکى از بزرگترین سردارهاى آن ها را به سوى خود آورده ، کسى که اساسا نامزد امیرى بود: حر بن یزید ریاحى . او آدم کوچکى نبود. اگر حساب مى کردند بعد از عمر سعد شخصیت دوم در این لشکر کیست ، غیر از حر بن یزید ریاحى کسى نبود. مرد بسیار با شخصیتى بود. به علاوه اولین کسى بود که با هزار سوار مأمور این کار شده بود. ولى نیرو و جاذبه و ایمان و عمل ، امر به معروف عملى حسین بن على علیه السلام ، حر بن یزید ریاحى را که روز اول شمشیر به روى امام کشیده بود، وادار به تسلیم کرد. توبه کرد، جزء التائبون شد. التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر.67- حسین زنده کننده نهضت پیامبر
ابا عبدالله یک مصلح است ، این تعبیر مال خودش است : انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لامفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى ، ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدى و ابى .
این را حضرت در نامه اى به عنوان وصیت نامه ، به برادرشان محمد بن حنفیه که مریض بود به طورى که از ناحیه دست فلج شده بود و قدرت این را که در رکاب حضرت باشد و خدمت بکند نداشت ، نوشتند و به او سپردند، چرا؟ براى این که دنیا از ماهیت نهضت او آگاه شود: مردم دنیا! من مثل خیلى ها نیستم که قیامم ، انقلابم به خاطر این باشد که خودم به نوایى رسیده باشم ، براى این که مال و ثروتى تصاحب کنم ، براى این که به ملکى رسیده باشم این را مردم دنیا از امروز بدانند (این نامه را در مدینه نوشت ): قیام من ، قیام مصلحانه است . من یک مصلح در امت جدم هستم ، قصدم امر به معروف و نهى از منکر است . قصدم این است که سیرت رسول خدا صلى الله علیه و آله را زنده کنم ، قصدم این است که روش على مرتضى را زنده کنم . سیره پیغمبر مُرد، روش على مرتضى مُرد، مى خواهم این سیره و این روش را زنده کنم .68- ارزش دادن به عامل امر به معروف
عنصر امر به معروف و نهى از منکر ارزش داد به نهضت حسینى ، اما حسین هم به امر به معروف و نهى از منکر ارزش داد. امر به معروف و نهى از منکر نهضت حسینى را بالا برد ولى حسین علیه السلام این اصل را به نحوى اجرا کرد که شأن این اصل بالا رفت ، یک تاج افتخار به سر اصل امر به معروف و نهى از منکر نهاد. (خیلی ها مى گویند امر به معروف و نهى از منکر مى کنیم . حسین هم اول مثل دیگران فقط یک کلمه حرف مى زد، گفت : ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر، و اسیر بسیرة جدى و ابى ) .(65)69- آبروى امر به معروف و نهى از منکر
در مورد حسین بن على به حق مى شود گفت که به اصل امر به معروف و نهى از منکر ارزش و اعتبار داد، آبرو داد به این اصل که آبروى مسلمین است . این که مى گویم این اصل آبروى مسلمین است و به مسلمین ارزش مى دهد، از خودم نمى گویم ، عین تعبیر آیه قرآن است : کنتم خیر امة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر. ببینید قرآن چه تعبیرهایى دارد! به خدا آدم حیرت مى کند از این تعبیرهاى قرآن . کنتم خیر امة اخرجت للناس شما چنین بوده اید، (بوده اید) در قرآن در این گونه موارد یعنى هستید، شما با ارزش ترین ملتها و امتهایى هستید که براى مردم به وجود آمده اند . ولى چه چیز به شما ارزش داده است و مى دهد که اگر آن را داشته باشید با ارزش ترین امتها هستید؟ تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر اگر امر به معروف و نهى از منکر در میان شما باشد، این اصل به شما امت مسلمان ارزش مى دهد. شما به این دلیل با ارزش ترین امتها هستید که این اصل را دارید؛ (که در صدر اول هم چنین بوده است .) این اصل به شما ارزش داده است . پس آیا آن روزى که این اصل را در میان ما نیست ، یک ملت بى ارزش مى شویم ؟ بله همین طور است . ولى حسین به این اصل ارزش داد.(66)70- زینت دهنده امر به معروف و نهى از منکر
یکى از آقایان مى گفت : شخصى را دیدم که درباره شخص دیگرى خیلى غُر مى زد. دیدم در حد تکفیر و تفسیق درباره او عصبانى است . گفتم : مگر او چه کرده که تو او را این قدر بد مى دانى (یک آدم بد ملعون جهنمى )؟
گفت : آخر او لب برگردان پیرهن آدمى یعنى پیراهنش یقه دار است (خنده حضار) حال وقتى که نهى از منکر ما در این حد بخواهد تنزل بکند، ما این اصل را پایین آورده ایم ، حقیر و کوچک کرده ایم . آن آمر به معروف و ناهى از منکرهایى که در کشور سعودى هستند، آبروى امر به معروف و نهى از منکر را برده اند .فقط یک شلاق به دست گرفته که کسى مثلا (کعبه یا ضریح پیغمبر را) نبوسد. این دیگر شد نهى از منکر!
ولى حسین ببینید! امر به معروف و نهى از منکر کار او بود، از بیخ و بن . به تمام معروفى اسلام نظر داشت و فهرست می داد، و نیز به تمام منکرهاى جهان اسلام . مى گفت : اولین و بزرگترین منکر جهان اسلام خود یزید است . فلعمرى ما الامام الا العامل بالکتاب القائم بالقسط و الدائن بدین الله (67) امام و رهبر باید خودش عامل به کتاب باشد، خودش عدالت را به پا دارد و به دین خدا متدین باشد. آن چه را که داشت ، در راه این اصل در طبق اخلاص گذاشت . به مرگ در راه امر به معروف و نهى از منکر زینت بخشید. به این مرگ شکوه و جلال داد. از روز اولى که مى خواهد بیرون بیاید، سخن از مرگ زیبا مى گوید چقدر تعبیر زیباست ! هر مرگى را نمى گفت زیبا، مرگ در راه حق و حقیقت را زیبا مى دانست : خط الموت على ولد آدم مخط القلادة على جید الفتاة چنین مرگى مانند یک گردنبند که براى زن زینت است ، براى انسان زینت است . صریح تر، آن اشعارى است که در بین راه وقتى که به طرف کربلا مى آمد مى خواند که احتمالا از خود ایشان است و احتمالا هم از امیرالمؤمنین علیه السلام است :
و ان تکن الدنیا تعد نفسیه |
فدار ثواى الله اعلى و انبل |
اگر چه دنیا قشنگ و نفیس و زیباست ، اما هر چه دنیا قشنگ و زیبا باشد، آن خانه پاداش الهى خیلى قشنگ تر و زیباتر و عالى تر است .
و ان تکن الاموال للترک جمعها |
فمابال متروک به المرء یبخل |
اگر مال دنیا را آخرش باید گذاشت و رفت ، چرا انسان نبخشد، چرا انسان به دیگران کمک نکند، چرا انسان خیر نرساند.
و ان تکن الابدان للموت انشات |
فقبل امرء باسیف فى الله افضل (68) |
اگر این بدنها آخر کار باید بمیرد، آخرش اگر در بستر هم شده باید مرد، در مبارزه با یک بیمارى و یک میکروب هم شده باید مرد، پس چرا انسان زیبا نمیرد؟ پس کشته شدن انسان به شمشیر در راه خدا بسیار جمیل تر و زیباتر است . (69)
71- تکیه امام به عامل امر به معروف و نهى از منکر
امام حسین تا چه اندازه روى عامل امر به معروف و نهى از منکر تکیه دارد و اوست که هجوم آورده به این دولت و حکومت فاسد. از نظر این عامل ، امام حسین مهاجم به حکومت فاسد وقت است ، ثأئر است ، انقلابى است . بین راه دارد مى آید، چشمش مى افتد به دو نفر که از طرف کوفه مى آیند. مى ایستد تا با آن ها صحبت کند. آن ها مى فهمند که امام حسین است ، راهشان را کج مى کنند. امام هم مى فهمد که دلشان نمى خواهند حرفى بزنند، راه خودش را ادامه مى دهد. بعد از اصحابش که پشت سرآمده بود، آن دو را دید و با آن ها صحبت کرد. آن ها قضایاى ناراحت کننده کوفه را از شهادت مسلم و هانى براى او نقل کردند، گفتند: والله ! ما خجالت کشیدیم این خبر را به امام حسین بدهیم . آن مرد بعد که به امام ملحق شد، وارد منزلى که امام در آن نشسته بود، شد.
گفت : من خبرى دارم ، هر طور که اجازه مى فرمایید بگویم ؛ اگر اجازه مى فرمایید این جا عرض بکنم ، این جا عرض مى کنم ، اگر نه ، مى خواهید که من به طور خصوصى عرض بکنم ، بطور خصوصى عرض مى کنم .
فرمود: بگو، من از اصحاب خودم چیزى را مستور ندارم ، با هم یکرنگ هستیم . قضیه را نقل کرد که آن دو نفرى که دیروز شما مى خواستید با آن ها ملاقات کنید ولى آن ها راهشان را کج کردند، من با آن ها صحبت کردم ؛ گفتند قضیه از این قرار است : کوفه سقوط کرد، مسلم و هانى کشته شدند. تا این جمله را شنید، اول اشک از چشمانش جارى شد. حالا ببینید چه جمله اى را مى خواند: من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا . (70) (اصلا در قرآن آیه اى مناسب تر براى چنین موقعى پیدا نمی کنید.) بعضى از مؤمنین به پیمانى که با خداى خویش بستند، وفا کردند، از این هایى که وفا کننده به پیمان خویش هستند، بعضى از آن ها گذشتند و رفتند، شهید شدند و عده دیگر هم انتظار مى کشند، نوبت آن ها بشود. یعنى ما فقط براى کوفه نیامدیم . کوفه سقوط کرد که کرد. حرکت ما براى ما این وظیفه را ایجاب مى کرد که عجالتا از مکه بیاییم به طرف کوفه . ما وظیفه بزرگ تر و سنگین ترى داریم . مسلم به پیمان خود وفا کرد و کارش گذشت ، پایان یافت ، شهید شد، آن سرنوشت مسلم را ما هم پیدا کنیم .(71)72- استغناى طبع امام حسین (ع)
حسین بن على به نام یک نفر مصلح و بنام یک نفر اصلاح طلب که باید در امت اسلام اصلاح ایجاد کند، قیام کرد و به مردم عشق و ایده آل داد. رکن اول حماسه زنده شدن یک قوم همین است . ملتى شخصیت دارد که حسن استغناء و بى نیازى در او باشد، این هاست درس هاى آموزنده اى که از قیام حسین بن على باید آموخت . او حس استغناء و بى نیازى به مردم داد. روزى که مى خواهد از مکه حرکت کند، یک ذره قیام خودش را مشروط نمی کند و این طور مى فرماید: خط الموت على ولد و در آخر خطبه مى فرماید: فمن کان فینا باذلا مهجته موطنا على لقاء الله نفسه ، فلیرحل معنا فاننى راحل مصبحا ان شاء الله تعالى ؛ من فردا صبح حرکت مى کنم هر کس که آماده جانبازى است و حاضر است خون قلب خودش را در راه ما بریزد و تصمیم به ملاقات حق گرفته است ، فردا صبح حرکت کند که من رفتم . دیگر بیش از این حرفى نیست . این مقدار استغناء قطعا در دنیا نظیر ندارد.(72)73- دو شهید مشابه
شاید شباهت بین عیسى و سید الشهداء در یک امر دیگر هم باشد و آن عدم سابقه اسمى است ، و شاید این جهت مربوط به یحیى باشد نه عیسى ، و در این صورت شباهت بین حسین علیه السلام و یحیى است ، کما این که این دو در شهادت به خاطر یک مرد بسیار فاسد با هم شبیهند و هر دو شهید امر به معروف و نهى از منکرند. و ان من هوان الدنیا ان راس یحیى اهدى الى بغى من بغایا بنى اسرائیل .(73)(74)74- هدف مشترک حسین و اهل بیت
در این نهضت ، چقدر امر به معروف و نهى از منکر عملا صورت گرفت ؟ وجود مقدس حسین بن على علیه السلام ، (در این نهضت عملا یک آمر به معروف و ناهى از منکر بود) و از او بیشتر، بعد از شهادت ابا عبدالله علیه السلام اهل بیت بزرگوار آن حضرت ، از بعد از روز عاشورا، از همان روز یازدهم و حداقل از روز دوازدهم ، به عنوان یک گروهی که امر به معروف و نهى از منکر کردند در آمدند؛ و تا پایان این ماجرا هر جا که بودند، امر به معروف و نهى از منکر کردند. آن ها هرگز به صورت یک جمعیت شکست خورده در نیامدند. آن ها هم مثل خود ابا عبدالله ، پایان کار را زنده ماندن یا کشته شدن نمى دانستند که بگویند مطلب این بود که حسین زنده بماند و به خلافت برسد یا حداقل در گوشه اى برود زندگى کند، پس حالا که حسین کشته شد، مطلب تمام شد؟ نه ، هدف آن ها همان هدف حسینى بود.75- تا آخرین نفس امر به معروف و نهى از منکر
کشته شدن ابا عبدالله ، از یک نظر براى آن ها (اهل بیت ) آغاز کار بود نه پایان کار. و چقدر زیبا و جالب توجه است وضع اهل بیت پیغمبر! و راستى وقتى انسان این ها را تجزیه و تحلیل مى کند، در مقابل این عظمت و زیبایى ، در مقابل این قوت ، در مقابل این قدرت روح ، در مقابل این همه ایمان و یقین ، در مقابل این همه شجاعت روحى ، غرق در حیرت مى شود و جز این که در مقابل آن ها سر تعظیم فرود آورد کار دیگرى نمى تواند بکند. تا آخرین لحظه تبلیغ کردند، نهى از منکر و امر به معروف کردند، دعوت به اسلام کردند.76- زیر و رو شدن شام
در نهضت حسینى ، عنصر امر به معروف و نهى از منکر را، از این وجه و جهت هم باید در نظر گرفت که این نهضت ، یک نهضت امر به معروف و نهى از منکر بود؛ و آثار این امر به معروف و نهى از منکر را هم باید بررسى کرد، مخصوصا در خود شام؛ چگونه شام را زیر و رو کرد.77- انگیزه حقیقى قیام
بعضى افراد چون در زمان بعد از وقوع حادثه کربلا زندگى مى کنند به طور ناخودآگاه فکرشان از اول متوجه شهادت امام مى شود و فقط آن سخنانى را که درباره شهادت آن حضرت است مورد توجه قرار مى دهند، و دیگر به سخنانى که امام حسین علیه السلام درباره تشکیل حکومت اسلامى و تغییر حکومت اسلامى و تغییر حکومت ظلم و سوزاندن ریشه استبداد و فریاد رسى عدالتخواهان ستمدیده فرموده توجه نمى کنند.(75)78- فلسفه شهادت حسین بن على (ع)
انتسابت را به على بن ابى طالب درست کن! یا على بگو، اسمت شیعه باشد و در دیوان عزاداران حسینى ثبت بشود، همین کافى است! جزء حزب باش! ، خیال کردیم العیاذ بالله حسین بن على علیه السلام یک آدم حزب باز است . مى گوید: هر کس که کارت عضویت در این جا صادر کرد همان کافى است و مصونیت پیدا مى کند! اساسا فلسفه شهادت حسین بن على علیه السلام این بود که مى خواست اسلام را در مرحله عمل زنده کند، اشهد انک قد اقمت الصلوة و آتیت الزکاة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و جاهدت فى الله حق جهاده .(76)
یعنى تو کشته شدى که اسلام را در عمل زنده کنى .
ولى ما مى گوییم ، نه او کشته شد براى این که عمل را در اسلام بمیراند، انتساب و وابستگى ظاهرى را درست کند.79- شرایط امر به معروف و نهى از منکر
این وظیفه بزرگ (امر به معروف و نهى از منکر) دو رکن ، دو شرط اساسى دارد: یکى از آن ها رشد، آگاهى و بصیرت است . حالا که من گفتم امر به معروف و نهى از منکر، لابد همه ما خیال کردیم که خوب از این جا برویم و ببینیم امر به معروف و نهى از منکر چیست و چگونه باید انجام شود؟ تا حالا که امر به معروف و نهى از منکرهاى ما در اطراف دگمه لباس و بند کفش مردم بوده است ، در حول و حوش موى سر و دوخت لباس مردم بوده است ! ما اصلا معروف چه مى شناسیم که چیست ؟ منکر چه مى شناسیم که چیست ؟ ما گاهى معروف ها را به جاى منکر مى گیریم و منکرها را به جاى معروف . بهتر این که ما جاهل ها امر به معروف و نهى از منکر نکنیم . چه منکرها که به نام امر به معروف و نهى از منکر به وجود نیامد. آگاهى و بصیرت مى خواهد، خِبرت و خِبرویت مى خواهد، دانایى ، روانشناسى و جامعه شناسى مى خواهد تا انسان بفهمد که چگونه امر به معروف و نهى از منکر کند، یعنى راه معروف را تشخیص بدهد، ببیند معروف کجاست ؛ منکر را تشخیص بدهد، ریشه منکر را به بدست بیاورد، از کجا او منکر نکند. چرا؟ لانه ما یفسده اکثر مما یصلحه ؛ (77) چون جاهل هنگامى که امر به معروف و نهى از منکر مى کند، مى خواهد بهتر کند بدتر مى کند. و چقدر در این زمینه مثالهاى زیاد است .
شاید شما بگویید ما جاهلیم ، پس امر به معروف و نهى از منکر از ما ساقط است. جواب شما را داده اند .قرآن مى فرماید: لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بینة (78) لئلا یکون للناس على الله حجة بعد الرسل . (79)80- یک درجه از امر به معروف و نهى از منکر
یک درجه امر به معروف و نهى از منکر این است که : مردم ! بر فرزندانتان اسمهاى اسلامى بگذارید. (این امر به معروف است ).مبارزه کنید با اسم هاى غیر اسلامى . (این نهى از منکر است ) .
براى مؤسساتتان نام اسلامى بگذارید. نامهاى اسلامى را زنده نگه دارید. زبان اسلام را زنده نگه دارید. زبان عربى یک قوم نیست ، زبان اسلام است . زبان عربیت زبان عرب نیست ، زبان اسلام است .
اگر قرآن نبود، اصلا این زبان در دنیا وجود نداشت . از اهم وظایف ما این است که این زبان را حفظ کنیم .فصل سوم : آگاهى و اشتیاق امام حسین (ع) به جهاد و شهادت
81- قداست شهادت
بسیارى از مردم ما صرفا بر مظلومیت ابا عبدالله و بى جرمى و بى دخالتى آن حضرت مى گریند، و تأسفشان از این است که امام حسین مانند کودکى که قربانى هوس یک جاه طلب مى شود نفله شد و خونش هدر رفت . در صورتى که اگر این چنین باشد آن حضرت مظلوم و بى تقصیر هست ، همچنان که همه قربانیان آن گونه جنایات مظلوم و بى تقصیرند، ولى دیگر شهید نیست تا چه رسد که سیدالشهداء باشد.
امام حسین صرفا یک قربانى هوس هاى جاه طلبانه دیگران نیست . شک ندارد که از آن جهت که این فاجعه به کشندگان او انتساب دارد، جنایت است ، هوس است ، ایستادگى آگاهانه و مقاومت هوشیارانه در راه هدف مقدس است . از او بیعت و امضا و تسلیم مى خواستند و او با توجه به همه عواقب زیر بار نرفت ، به علاوه او سخت معترض بود و سکوت در آن شرائط را گناهى عظیم تلقى مى کرد. تاریخ آن حضرت ، مخصوصا آن حضرت گواه روشن این مطلب است .
پس شهادت ، قداست خود را از این جا کسب مى کند که فداکردن آگاهانه تمام هستى خود است در راه هدف مقدس .(80)82- آگاهى حسین بر قلوب کوفیان
امام حسین از اول حرکتش معلوم بود که مردم کوفه را آماده نمى بیند، مردم سست عنصر و مرعوب شده اى مى داند. در عین حال جواب تاریخ را چه بدهد؟ قطعا اگر امام حسین به مردم کوفه اعتنا نمى کرد، همین ما که امروز این جا نشسته ایم : مى گفتیم چرا امام حسین جواب مثبت نداد. ابو سلمه خلال که به او مى گفتند وزیر آل محمد در دوره بنى العباس ، وقتى که میانه اش به خلیفه عباسى به هم خورد که طولى هم نکشید که کشته شد، فورا دو تا نامه نوشت ، یکى به امام جعفر صادق (ع) و یکى به عبدالله محض و هر دو را در آن واحد دعوت کرد، گفت من و ابو مسلم که تا حالا براى این ها کار مى کردیم از این ساعت مى خواهیم براى شما کار بکنیم ، بیایید با ما همکارى کنید، ما این ها را از بین مى بریم .
اولا وقتى براى دو نفر نامه مى نویسد، علامت این است که خلوص ندارد.
ثانیا بعد از این که رابطه اش با خلیفه عباسى به هم خورده ، چنین نامه اى نوشته است . نامه که رسید به امام جعفر صادق علیه السلام امام نامه را خواند، بعد در جلو چشم حامل نامه آن را جلوى آتش گرفت و سوزاند. آن شخص پرسید: جواب نامه چیست ؟
فرمود: جواب نامه همین است . هنوز او برنگشته بود که ابو سلمه را کشتند. و هنوز مى بینیم که خیلى افراد سوال مى کنند که چرا امام جعفر صادق به دعوت ابو سلمه خلال جواب مثبت نداد و جواب منفى داد؟ در صورتى که ابو سلمه خلال اولا یک نفر بود، ثانیا خلوص نیت نداشت ، و ثالثا هنگامى نامه نوشت که کار از کار گذشته بود و خلیفه عباسى هم فهمیده بود که این دیگر با او صداقت ندارد و لهذا چند روز بعد او را کشت .(81)83- امام حسین در برابر تاریخ
اگر هجده هزار نامه مردم کوفه رفته بود به مدینه و مکه (و بخصوص به مکه ) نزد امام حسین ، وایشان جواب مثبت نمى داد، تاریخ ، امام حسین را ملامت مى کرد که اگر رفته بود، ریشه یزید و یزیدى ها کنده شده بود و از بین رفته بود، کوفه اردوگاه مسلمین با آن مردم شجاع ، کوفه اى که پنج سال على علیه السلام در آن زندگى کرده است و هنوز تعلیمات على و یتیمهایى که على بزرگ کرده و بیوه هایى که على از آن ها سرپرستى کرده است زنده هستند و هنوز صداى على در گوش مردم این شهر است ، امام حسین جبن به خرج داد و ترسید که به آن جا نرفت ، اگر مى رفت در دنیاى اسلام انقلاب مى شد. این است که این جا تکلیف این گونه ایجاب مى کند که همین که آن ها مى گویند ما آماده ایم امام مى گوید: من آماده هستم .(82)84- وظیفه امام حسین
وظیفه امام حسین چیست ؟ مردم کوفه مرا دعوت کرده اند، مى روم به کوفه . مردم کوفه بیعتشان را با مسلم نقض کرده اند، من بر مى گردم ، مى روم سر جاى خودم ، مى روم مدینه یا جاى دیگر تا آن جا هر کارى بخواهند بکنند. یعنى از نظر این عامل که یک عکس العمل مثبت در مقابل یک دعوت است ، وظیفه امام حسین ، دادن جواب مثبت است تا وقتى که دعوت کنندگان ثابتند. وقتى که آن ها جا زدند، دیگر امام حسین وظیفه اى از آن نظر ندارد و نداشت .(83)85- منطق شهید
وقتى که ابا عبدالله مى خواهد به طرف کوفه بیاید، عقلاى قوم ، ایشان را منع مى کنند، مى گویند آقا این کار منطقى نیست ، و راست هم مى گفتند، منطقى نبود، با منطق آن ها که منطق یک انسان مادى معمولى است که بر محور مصالح خودش فکر مى کند و منطق منفعت و منطق سیاست است ، آمدن ابا عبدالله منطقى نبود، امام حسین یک منطق بالاترى دارد، منطق او منطق شهید است ، منطق شهید مافوق منطق افراد عادى است .
عبدالله بن عباس و محمد بن حنفیه آدمهاى کوچکى نبودند، این ها افراد سیاستمدار روشن بینى بودند و از نظر منطق آن ها یعنى از نظر منطق سیاست و منفعت ، از نظر منطق هوشیارى بر اساس منافع فردى و پیروزى شخصى بر رقیبان ، واقعا هم آمدن ابا عبدالله محکوم بود. ابن عباس یک راه سیاسى زیرکانه اى پیشنهاد کرد از نوع همان راه ها که معمولا افراد زیرک که مردم را وسیله قرار مى دهند عمل مى کنند. و آن این که مردم را جلو مى اندازند و خودشان عقب مى ایستند، اگر مردم پیش بردند، آن ها از کوفه به شما نوشته اند که ما آماده نصرت تو هستیم .شما بنویسید به مردم کوفه ، که عمال یزید را از آن جا بیرون کنند و وضع آن جا را آرام نمایند، (بگیر و ببند و بده به دست من پهلوان )! یکى از دو کار خواهد شد: یا این کار را مى کنند، یا نمى کنند، اگر این کار را کردند، شما راحت مى روید و کارها را در دست مى گیرید و اگر این کار را نکردند به محذورى گرفتار نشده اید .
اعتنا نکرد به این حرف ، گفت : من مى روم ، گفت : کشته مى شوى . گفت : کشته شدم که شدم ، گفت : آدمى که مى رود و کشته مى شود، زن و بچه با خودش نمى برد، فرمود زن و بچه را هم باید با خودم ببرم .(84)86- اتصال امام به عالم بالا
از نظر منطق روایات و طبق اعتقاد خاص ما به جنبه مافوق بشرى ، یعنى جنبه ارتباط و اتصال امام به عالم مافوق بشرى ، تمام کارهاى امام حسین حساب شده و از روى پیش بینى بوده ، تصادف و اشتباه در آن ها وجود ندارد، لهذا مسئله همراه آوردن زنان و کودکان به خود در سفرى پر خطر که در همام وقت عقلایى که بر محور حفظ جان ابا عبدالله و اهل بیتش قضاوت مى کردند این کار را جایز نمى شمردند، و حتى پس از شنیدن خبر قتل مسلم و قطعى و مسلّم شدن سرنوشت ، باز هم لااقل این کار را نمى کند که اهل بیت را به مدینه برگرداند (یک کار حساب شده است ) .(85)87- اراده تشریعى نه اراده تکوینى
در روایات آمده است که : در عالم رؤیا پیغمبر (به امام حسین ) فرمود: ان الله شاء ان یراک قتیلا، و ان الله شاء ان یراهن سبایا . (86) البته مقصودى که در آن زمان مى فهمیده اند اراده تشریعى بوده نه اراده تکوینى . مقصود از اراده تکوینى ، قضا و قدر حتمى الهى است و مقصود از اراده تشریعى ، مصلحت و رضاى الهى است . مثل یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر .(87)
نتیجه این است که طبق منطق روایات ، حمل اهل بیت و زنان و کودکان بر اساس یک مصلحت بوده که امثال ابن عباس نمى توانسته اند درک کنند.(88)88- امام حسین (ع) مهاجر مجاهد
حسین بن على علیه السلام در منطق قرآن ، هم مهاجر است و هم مجاهد. او خانه و شهر و دیار خودش را رها کرده و پشت سر گذاشته است ، همچنان که موسى بن عمران مهاجر بود موسى بن عمران هم شهر و دیارش را که مصر بود، پشت سر گذاشت ، تا به دین رسید. ابراهیم مهاجر بود انى ذاهب الى ربى (89) شهر و دیار و وطن خودش بابل را رها کرد و رفت .
حسین بن على علیه السلام امتیازى که دارد این است که هم مهاجر است و هم مجاهد، مهاجرین صدر اسلام ، در ابتدا که مهاجر بودند، هنوز مجاهد نبودند و دستور جهاد براى آن ها نرسیده بود. آن ها فقط مهاجر بودند. بعدها که دستور جهاد رسید، این مهاجرین تبدیل به مجاهدین هم شدند.
اما کسى که از روز اول هم مهاجر بود و هم مجاهد، وجود مقدس حسین بن على علیه السلام بود فقد وقع اجره على الله (90)
پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله در عالم رؤیا به او فرموده بود: حسینم ! مرتبه و درجه اى هست که تو به آن مرحله و درجه نخواهى رسید مگر از پلکان شهادت بالا بروى ، (91) در حدود بیست و چهار روز، عملا حسین بن على علیه السلام در حال مهاجرت بود، از آن روزى که از مکه حرکت کرده ، روز هشتم ماه ذى الحجة تا روزى که به سرزمین کربلا رسید و آن جا باراندازش و خرگاه خودش را در آن جا فرود آورد.89- هم مجاهد و هم مهاجر
پیغمبر اکرم در عالم رؤیا به او (امام حسین علیه السلام ) فرموده بود: حسینم ! مرتبه و درجه اى هست که تو به آن مرحله و درجه نخواهى رسید مگر از پلکان شهادت بالا بورى ، مهاجر الى الله و رسوله در حدود بیست و سه چهار روز عملا حسین بن على در حال مهاجرت بود. از آن روزى که از مکه حرکت کرد، روز هشتم ماه ذى الحجة تا روزى که به سرزمین کربلا رسید و آن جا باراندازش بود و خرگاه خودش را در آن جا فرود آورد. آن روزى که از مکه حرکت کرد و آن خطبه معروفى را که نقل کرده اند خواند، هجرت و جهادش را توأم با یکدیگر ذکر کرد: خط الموت على ولد آدم مخط القلادة على جید الفتاة و ما اولهنى الى اسلافى الشتیاق یعقوب الى یوسف ؛ ایها الناس ! مرگ براى فرزند آدم زینت قرار داده شده است ، آن چنان که یک گردنبند براى یک زن جوان زینت است . مرگ ترسى ندارد، مرگ بیمى ندارد. شهادت در راه خدا و در راه ایمان ، براى انسان تاج افتخار است که بر سر مى گذارد و براى یک مرد مانند آن گردنبندى است که یک زن جوان به گردن خود مى آویزد. زینت است ، زیور است .
کانى باوصالى تتقطعها عسلان الفلوان بین النواویس و کربلا؛ ایها الناس الان از همین جا گویا به چشم خودم مى بینم که در آن سرزمین چگونه آن گرگهاى بیابانى ریخته اند و مى خواهند بند از بند من جدا کنند.
رضى الله رضانا اهل البیت ؛ ما اهل بیت از خودمان رضایى نداریم ، رضاى ما رضاى اوست . هر چه او بپسندد ما آن را مى پسندیدم . او براى ما سلامت بپسندد، ما سلامت را مى پسندیم . بیمارى بپسندد، بیمارى مى پسندیم ، سکوت بپسندد، سکوت مى پسندیدم . تکلم بپسندد، تکلم ، سکون بپسندد، سکون ، تحرک بپسندد، تحرک ، گفت :
قضایم ، اسیر رضا مى پسندد |
رضایم بدان چه قضا مى پسندد |
چرا دست یازم چرا پاى کوبم |
مرا خواجه بى دست و پا مى پسندد |
کانى باوصالى تقطعها عسلان الفلوات ببین النواویس و کربلا در جمله آخر، هجرت خودش را اعلام مى کند: من کان فینا باذلا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فلیرحل معنا فانى راحل مصبحا انشاء الله ؛ هر کسى که کاملا آماده است که خون قلبش را هدر کند (ما در این راه یک هدیه بیشتر نمى خواهیم )، هر کسى حاضر است با من هم آواز باشد و مانند من که هدیه ام خون قلبم است در این راه ، چنین هدیه اى را براى خداى خودش بفرستد، چنین هدیه اى در راه خداى خودش بدهد، چنین آمادگى دارد، آماده یک مهاجرت باشد، آماده یک کوچ و رحلت باشد که من صبح زود کوچ خواهم کرد. فانى راحل مصبحا انشاء الله .
90- علت همراهى اهل بیت
یکى از مسائلى که هم تاریخ درباره آن صحبت کرده و هم اخبار و احادیث از آن سخن گفته اند، این است که چرا ابا عبدالله در این سفر پر خطر، اهل بیتش را همراه خود برد؟ خطر این سفر را همه پیش بینى مى کردند، یعنى یک امر غیر قابل پیش بینى حتى براى افراد عادى نبود. لهذا قبل از آن که ایشان حرکت بکنند تقریبا مى شود گفت تمام کسانى که آمدند و مصلحت اندیشى کردند، حرکت دادن اهل بیت به همراه ایشان را کارى بر خلاف مصلحت تشخیص دادند، یعنى آن ها با حساب و منطق خودشان که در سطح عارى بود و به مقیاس و معیار حفظ جان ابا عبدالله و خاندانش ، تقریبا به اتفاق آراء به ایشان مى گفتند: آقا! رفتن خودتان خطرناک است و مصلحت نیست یعنى جانتان در خطر است ، تا چه رسد که بخواهید اهل بیتتان را هم با خودتات ببرید، ابا عبدالله جواب داد: به این ترتیب که جنبه معنوى مطلب را بیان مى کرد، که مکرر شنیده اید که ایشان استناد کردند به رویایى که البته در حکم یک وحى قاطع است .
فرمود: در عالم رؤیا جدم به من فرمود: ان الله شاء ان یراک قتیلا گفتند: پس اگر این طور است ، چرا اهل بیت و بچه ها را همراهتان مى برید؟ پاسخ دادند این را هم جدم فرمود: ان الله شاء ان یراهن سبایا این جا یک توضیح مختصر برایتان عرض بکنم : این جمله ان الله شاء ان یراک قتیلا یا ان الله شاء ان یراهن سبایا یعنى چه ؟ این مفهومى که الان عرض مى کنم ، معنایى است که همه کسانى که آن جا مخاطب ابا عبدالله بودند، آن را مى فهمیدند، نه یک معنایى که امروز گاهى در السنه شایع است ، کلمه مشیت خدا، یا اراده خدا که در خود قرآن بکار برده شده است در دو مورد بکار مى رود که یکى را اصطلاحا اراده تکوینى و دیگرى را اراده تشریعى مى گویند. اراده تکوینى یعنى قضاء و قدر الهى که اگر چیزى قضا و قدر حتمى الهى به آن تعلق گرفت : معنایش این است که در مقابل قضا و قدر الهى دیگرى کارى نمى شود کرد.
معناى اراده تشریعى این است که خدا این طور راضى است ، خدا این چنین مى خواهد. مثلا اگر در مورد روزه مى فرماید: یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر یا در مورد دیگرى که ظاهرا زکات است ، مى فرماید: یرید لیطهرکم مقصود این است که خدا که این چنین دستورى داده است ، این طور مى خواهد یعنى رضاى حق در این است . خدا خواسته است تو شهید باشى ، جدم به من گفته است که رضاى خدا در شهادت توست . جدم به من گفته است که خدا خواسته این ها اسیر باشند، یعنى اسارت این ها رضاى حق است ، مصلحت است و رضاى حق همیشه در مصلحت است و مصلحت یعنى آن جهت کمال فرد و بشریت .
در مقابل این سخن ، دیگر کسى چیزى نگفت ، یعنى نمى توانست حرفى بزند؛ پس اگر چنین است که جد شما در عالم معنا به شما تفهیم کرده اند که مصلحت در این است که شما کشته بشوید، ما دیگر در مقابل ایشان حرفى نداریم . همه کسانى هم که از ابا عبدالله این جمله ها را مى شنیدند، این جور نمى شنیدند که آقا این مقدر است و من نمى توانم سرپیچى بکنم ، اما ابا عبدالله ، هیچ وقت به این شکل تلقى نمى کرد، این طور نبود که وقتى از ایشان مى پرسیدند: چرا زنها را مى برید، بفرماید اصلا من در این قضیه بى اختیارم ، و عجب هم بى اختیارم ، بلکه به این صورت مى شنیدند که با الهامى که از عالم معنا به من شده است ، من چنین تشخیص داده ام که مصلحت در این است ، و این کارى است که من از روى اختیار انجام مى دهم ولى بر اساس آن چیزى که آن را مصلحت تشخیص مى دهم . لذا مى بینم که در موارد مهمى ، همه یک جور عقیده داشتند، ابا عبدالله عقیده دیگرى در سطح عالى داشت ، همه یک جور قضاوت مى کردند، امام حسین علیه السلام مى گفت : این جور نه ، من طور دیگر عمل مى کنم . معلوم است که کار ابا عبدالله یک کار حساب شده است ، یک رسالت و یک مأموریت است . اهل بیتش را به عنوان طفیلى همراه خود نمى برد که خوب ، من که مى روم ، زن و بچه ام هم همراهى باشند. غیر از سه نفر که دیشب اسم بردم ، هیچ یک از همراهان ابا عبدالله زن و بچه اش همراهش نبود. آدم که به یک سفر خطرناک مى رود، زن و بچه اش را که نمى برد. ابا عبدالله ، زن و بچه اش را برد، نه به اعتبار این که خودم مى روم . پس زن و بچه ام را هم ببرم (خانه و زندگى و همه چیز امام حسین علیه السلام در مدینه بود)، بلکه آن ها را به این جهت برد که رسالتى در این سفر انجام بدهند. (92)91- قطعى بودن واقعه کربلا
طبق روایات و همچنین بر اساس معتقدات ما که معتقد به امامت حضرت سیدالشهداء هستیم ، تمام کارهاى ایشان از روز اول حساب شده بوده است ، و ایشان بى حساب و منطق و بدون دلیلى ، کارى نکرده اند. یعنى نمى توانیم بگوییم که فلان قضیه ، اتفاقا و تصادفا رخ داده است ، بلکه همه این ها روى حساب بوده است . و این مطلب گذشته از این که از نظر قرائن تاریخى روشن است ، از نظر منطق و روایات و بر اساس اعتقاد ما مبنى بر امامت سید الشهداء نیز تأیید مى شود.(93)92- بینش قوى حسین (ع)
جهت تقدس نهضت حسینى این است که در آن یک رشد و بینش نیرومند وجود دارد. یعنى این قیام و حماسه از آن جهت مقدس است که قیام کننده چیزى را مى بیند که دیگران نمى بینند، همان مثل معروف ؛ آن چه را که دیگران در آینه نمى بینند او در خشت خام مى بیند. اثر کار خودش را مى بیند، منطقى دارد مافوق منطق افراد عادى ، مافوق منطق که در اجتماع هستند. ابن عباس ، ابن حنفیه ، ابن عمر و عده زیادى در کمال خلوص نیت ، حسین بن على را از رفتن به کربلا نهى مى کردند، آن ها روى منطق خودشان حق داشتند، ولى حسین چیزى را مى دید که آن ها نمى دیدند، نه آن ها به اندازه حسین بن على خطر را احساس مى کردند و نه مى توانستند بفهمند که چنین قیامى در آینده چه آثار بزرگى دارد. اما او به طور واضح مى دید. چندین بار گفت : به خدا قسم این ها مرا خواهند کشت ، و به خدا قسم ، که با کشته شدن من اوضاع این ها زیر و رو خواهد شد. این بینش قوى اوست .(94)93- عالى ترین حد تکامل
امام حسین فرمود: جدم به من فرموده است که : تو درجه اى نزد خدا دارى که جز با شهادت به آن درجه نائل نخواهى شد. پس شهادت امام حسین براى خود او یک ارتفاء است ، عالی ترین حد تکامل است .(95)94- حسن (ع) آن روز این حقیقت را دید!
امام حسین تا زنده بود، چنین سخنانى را مى گفت : و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید؛ دیگر فاتحه اسلام را بخوانید اگر نگهبانش این شخص باشد. ولى آن وقت کسى نمى فهمید. اما وقتى شهید شد، شهادت او دنیاى اسلام را تکان داد. تازه افراد حرکت کردند و رفتند از نزدیک دیدند و فهمیدند که آن چه را آن ها در آیینه نمى دیدند، حسین در خشت خام مى دیده است . آن وقت سخن حسین علیه السلام را تصدیق کردند، و گفتند او آن روز راست مى گفت .95- اثر مفید شهادت
سید الشهداء علیه السلام دانست که شهادتش اثر مفید دارد، قیام کرد و شهید شد و اثرش هنوز هم باقى است . (96)96- پاسخ امام حسین (ع) به فرزدق شاعر
(امام حسین علیه السلام ) هنگامى که داشت به طرف کربلا مى آمد، جمله اى در جواب فرزدق ، شاعر معروف در همین زمینه دارد که جالب است .
بعد از آن که فرزدق وضع عراق را وخیم تعریف مى کند، امام مى فرماید: ان نزل القضاء بما نحب فنحمد الله على و هو المستعان على اداء الشکر، و ان حال القضاء دون الرجاء فلم یتعد (فلم یبعد) من کان الحق بیته و التقوى سریرته . (97) یعنى اگر جریان قضا و قدر، موافق آرزوى ما در آمد، خدا را سپاس مى گوییم و از او براى اداى شکر کمک مى خواهیم . و اگر بر عکس ، بر خلاف آن چه ما آرزو مى کنیم جریان یافت ، باز هم آن که قصد و هدفى جز حق و حقیقت ندارد و سرشتش ، سرشت تقوا است ، از هر غرض و مرضى پاک است ، زیان نکرده (و یا دور نشده ) است . پس به هر حال هر چه پیش آید خیر است و شر نیست .
و احمده على السراء و الضراء من او را سپاس مى گویم ، هم براى روزهاى راحتى و آسانى ، و هم براى روزهاى سختى ، مى خواهد بفرماید: من روزهاى راحتى و خوشى در عمر خود دیده ام ، مانند روزهایى که در کودکى روى زانوى پیامبر مى نشستم ، روى دوش پیامبر سوار مى شدم ، اوقاتى بر من گذشته است که عزیزترین کودکان عالم اسلام بودم . خدا را بر آن روزها، سپاس مى گویم ، بر سختى هاى امروز هم سپاس مى گویم ، من آن چه پیش آمده براى خود بد نمى دانم ، خیر مى دانم . خدایا! ما تو را سپاس مى گوییم ، که نبوت را در خاندان ما قرار دادى . خدایا! تو را سپاس مى گوییم که ما را با بصیرت در دین قرار دادى ، فقیه در دین کردى . یعنى توفیق دادى که دین را از روى عمق درک کنیم ، روح و باطنش را بفهمیم ، زیر و روى دین را آن جورى که باید بفهمیم ، بفهمیم .97- شجاعت امام حسین
امام حسین علیه السلام بدون پروا، با آن که قرائن و نشانه ها حتى گفته هاى خود آن حضرت حکایت مى کرد که شهید خواهد شد، قیام کرد.(98)98- دلشان با تو و شمشیرهایشان علیه توست !
امام حسین از هر کسى سوال مى کرد که مردم کوفه در چه وضعى هستند، مى گفتند: قلوبهم معک و سیوفهم علیک ! ؛ شمشیرهایشان علیه توست در عین این که دلشان با توست . وجدانشان با توست اما منافعشان در جهت دیگرى است اما رساءهم فقد ملئت غرائبهم ...، رسایشان به دلیل این که جوال هایشان از رشوه پر شده است و غیر رسایشان هم به خاطر آن تعصب احمقانه عربى که از رئیس قبیله پیروى مى کنند، ولى در عین حال رئیس و مرئوس همه وجدانشان با توست ، دلشان با توست ، و این درستى هم هست .99- هدف حسین : اعلاى کلمه حق
از مظاهر درخشنده حادثه کربلا و از تجلیات بزرگ الهى آن ، موضوع جمع کردن حسین بن على علیه السلام در شب عاشورا اصحاب خود را و سخنرانى براى آن ها به آن شکل است ، باید در نظر داست که این سخنرانى در شب عاشورا است ، هنگامى است که عوامل محیط از هر جهت نامساعد و ناامید کننده است . در چنین شرایطى هر سردار و رهبرى که تنها مادى فکر کند جز لب به شکایت باز کردن کارى ندارد، منطقش این است : افسوس که بخت با ما مساعد نشد، تف بر این روزگار و بر این زندگى ؛ مثل ناپلئون مى گوید: طبیعت با من مساعدت نکرد. همه سخنانش شکایت از روزگار و اظهار یأس است . آن چه که شرایط را براى او سخت تر مى کند این است که زنان و فرزندان و خواهرانش تا 24 ساعت دیگر اسیر دشمن مى شوند براى یک مرد غیور و فداکارى این خیلى ناگوارتر است .
در یک همچو شرایطى دیگران چه کرده اند؟ ما در تاریخ مى خوانیم که المقنع وقتى که محصور شد و در شرایط نامساعد و ناامید کننده اى قرار گرفت ، اول خاندان خود را کشت بعد خودش را. همچنین است یکى از خلفاى اموى هنگام گرفتارى . تاریخ از این نمونه ها بسیار دارد. امام حسین بن على علیه السلام وقتى که شروع کرد به سخنرانى ، گفت : اثنى على الله احسن الثناء، و احمده على السراء و الضراء. اللهم انى احمدک ...
با این همه شرایط نامساوى مادى ، دم رضا و سازگارى با عوامل مى زند! چرا؟ چون در شرایط معنوى مساعدى زیست مى کند. او اعتقادا و عملا موحد و خدا پرست است و به علاوه او به نتیجه نهایى کار خود آگاه است . او هدفش مثل اسکندر و ناپلئون ، جهانگیرى نبود که خود را شکست خورده بداند، هدفش اعلاء کلمه حق بود و از این نظر کار خود را بسیار سودمند و مؤثر مى دید. (99)100- خطابتى نظیر على
ابا عبدالله علیه السلام نمونه پدر بزرگوارش بود در هر جهت ، از آن جمله در خطابه . براى ابا عبدالله فرصتى پیش نیامد. آن اندازه از فرصت کم هم که براى امیرالمؤمنین علیه السلام در دوره خلافت پیش آمد براى ابا عبدالله پیش نیامد. فرصتى که براى اباعبدالله پیش آمد همان سفر کوتاه بود از مکه تا کربلا و در آن مدت هشت روزى که در کربلا بود، جوهر حسین بن على در این مدت کوتاه نمایان شد. خطابه هایى هم که از آن حضرت باقى مانده بیشتر در همین مدت انشاء شده است . خطابه هاى حسین بن على نمونه اى است از خطابه هاى پدرش على . همان روح و همان معنا در این ها موج مى زند.
خود على فرمود: زبان ، آلت و ابزارى است براى روح . اگر معانى به طرف زبان سرازیر نشود از زبان چه کارى بر مى آید و اگر هم معنى در روح موج بزند زبان نمى تواند جلویش را بگیرد. فرمود: و انا لامراء الکلام ، و فینا تنشبت عروقه ، و علینا تهدلت غصونه ؛ (100) امیر سخن ماییم ؛ ریشه هاى سخن یعنى معانى و مطالب در زمین وجود ما دویده است و شاخه هاى سخن بر سر ما سایه افکنده است .
اولین خطابه حسین بن على که در کمال فصاحت و بلاغت ایراد شد، و رشادت و شجاعت و بلند نظرى و ایمان به غیب در آن موج مى زند، خطابه اى است که در مکه هنگام عزیمت به کربلا ایراد کرد. تصمیم قاطع خود را به موجب این خطابه اعلام کرد و ضمنا اطلاع داد هر کس با ما همفکر و هم عقیده و همگام است عازم بوده باشد. فرمود: خط الموت على ولد آدم مخط القلادة على جید الفتاة ، و ما اولهنى الى اسلافى اشتیاق یعقوب الى یوسف ؛ (101) مرگ بر فرزند آدم نوشته شده و زینت قرار داده شده آن اندازه که گردنبند براى زن جوان زینت است . مرگ در راه حق مایه افتخار و مباهات است . من چقدر عاشقم و واله ام که ملحق شوم به پیشینیان بزرگوارم . شوق و عشق من به ملاقات پیشینیان بزرگوارم آن اندازه است که یعقوب مشتاق ملاقات یوسف بود. تا آن جا که فرمود: من کان باذلا فینا محجته ، موطنا على لقاء الله نفسه فلیرحل معنا، فانى راحل مصبحا ان شاء الله ؛ (102) هر کس که تصمیم دارد و آماده است یک چیز مختصرى در این راه ببخشد، چه ببخشد؟ همان خونى که در حفره هاى قلبش هست .هر کس که آماده است تیر براى قلب خود بخرد و تصمیم دارد به ملاقات پروردگارش برود آماده باشد که من فردا صبح حرکت خواهم کرد. (103)