182- حسین ،اسطوره مروت
تاریخ حسین بن على را همه شما مى دانید که در چه وضعى قیام خود را آغاز کرد، در چه فشارى بود، و چه مظالمى وجود داشت . ولى در عین حال آن جا که پاى مسائل اخلاقى به میان مى آمد آیا حاضر بود حتى علیه دشمن از اخلاق تجاوز بکند؟ ابدا. مسلم بن عقیل یک تربیت شده اوست ، یک شیعه است ، سربازى است از طرف او؛ بهترین فرصتها به دستش مى آید که ابن زیاد را بکشد، ولى در همان حال فکر مى کند که اسلام با این جور مبارزه کردن مخالف است و این گونه مبارزه را جوانمردى نمى داند به او گفتند: چرا از این صندوقخانه بیرون نیامدى که شر او را از سر مسلمین کم کنى ؟
گفت : همان وقت به فکر حدیث پیغمبر افتادم : الایمان قید الفتک ایمان اجازه نمى دهد که مسلمان و لو به آن کسى که بیرون مرز دینى خودش هست تجاوز بکند. این ناجوانمردانه و نامردانه است ، من نمى توانم (چنین کارى بکنم ) .
دشمن مى آید در بین راه در حالى که تشنه است . مى گویند از این فرصت استفاده بکنیم آب را به روى آن ها ببندیم ، مى فرماید: مبادا چنین کنید، طریق مبارزه ما این جور نیست که آب را به روى آن ها ببندیم ؛ به آن ها آب بدهید، به اسبانشان هم آب بدهید.
پیشنهاد مى کنند الان بهترین موقع است براى جنگیدن . مى فرماید: از لحاظ این که آن ها را از بین ببریم بله ، ولى از لحاظ حق و قانون چطور؟ هنوز که آن ها به ما تجاوز نکرده اند . آن ها مسلمانند، ما هم مسلمان هستیم ؛ تا آن ها تجاوز نکنند ما از خودمان دفاع نمى کنیم .این انضباط اخلاقى را ببینید. این همان اخلاقى است که بر پایه خداشناسى است . این اخلاق را هیچ چیز نمى تواند متزلزل بکند؛ منافع شخصى ، حب حیات ، حفظ خود، حفظ خانواده ، مقام ریاست و خلافت نمى تواند آن را متزلزل بکند.
حتى در همان روز خونین عاشورا یکى از شریرترین آن ها از پشت مى آید شبیخون بزند ، بى خبر از این که ترتیب خیمه ها و خندقى که کنده اند مانع از این است که شبیخون بزند. عصبانى مى شود و شروع مى کند به فحاشى کردن . یک نفر عرض مى کند: یابن رسول الله ! اجازه بدهید که با یک چوب کلک این را بکنم .
فرمود: تا آن ها ابتدا (به جنگ) نکرده اند ، براى ما جایز نیست . اول آن ها باید شروع بکنند و بعد ما دفاع بکنیم . این انضباط اخلاقى ، دیگر خود در آن نیست ، شخص در آن نیست ، خانواده در آن نیست ، اهل محل در آن نیست ، اهل شهر و وطن در آن نیست ، آب و خاک در آن نیست ، نژاد و ملیت در آن نیست ، از انسانیت هم چند درجه آن طرف تر است ، جهانى است .
این است که مسئله خوبى در اخلاق جز با دین با هیچ چیز دیگر حل نمى شود.(210)183- مادر فداکارى
در کربلا، ده یا نه طفل غیر بالغ شهید شدند. در مورد یکى از آن ها، تاریخ مى نویسد: و خرج شاب قتل ابوه فى المعرکة جوانى که پدرش در معرکه شهید شده بود (ولى نگفته اند که پدرش چه کسى بود، یعنى براى ما مشخص نیست ) آمد خدمت ابا عبدالله و گفت : اجازه بدهید من بروم به میدان .
فرمود: نه . همچنین فرمود: به این جوان اجازه ندهید به میدان برود که پدرش کشته است ، همین بس است و مادرش هم این جا حاضر است ، شاید او راضى نباشد.
عرض کرد: یا ابا عبدالله ! اصلا این شمشیر را مادرم به کمر من بسته است و او مرا فرستاده و به من گفته تو هم برو به راه پدر و جان خودت را به قربان جان ابا عبدالله کن . شروع کرد به خواهش و التماس کردن تا ابا عبدالله به او اجازه داد و سر این که معلوم شد که او پسر مسلم بن عوسجه بوده یا پسر حرث بن جناده این است که این هر دو، با خاندانشان در کربلا بوده اند، البته عبدالله بن عمیر هم با خاندانش در کربلا بوده ، ولى این قدر معلوم است که او فرزند عبدالله بن عمیر نبوده است . وقتى این بچه آمد به میدان ، بر خلاف اغلب افراد که خودشان را به پدر و جدشان معرفى مى کردند که من فلانى هستم ، پسر فلانى ، این کار را نکرد، بلکه طور دیگرى حرف زد که در منطق ، گوى سبقت را از همه ربود. وسط میدان که رسید فریاد زد:
امیرى حسین و نعم الامیر |
سرور فؤاد البشیر النذیر |
اى مردم ! اگر مى خواهید مرا بشناسید، من آن کسى هستم که آقاى او حسین است ، من آن کسى هستم که او ماسه خوشحالى قلب پیغمبر است ، سرور فواد البشر النذیر مى بینید بچه ، بزرگ ، شیر خوار ، هر کدام در این حادثه ، مقامى دارند ( مقام عجیبى )، حالا مقام اهل بیت پیغمبر، وظیفه و رسالتى که زن ها از نظر تبلیغ داشتند، به جاى خود (و در همه این ها خاندان ابا عبدالله ، خودشان از همه پیش هستند.) (211)
بخش سوم : حسین (ع)؛مظهر غیرة الله
184- دو وداع جانگداز
اباعبدالله دوبار براى وداع آمدند. یک بار آمدند، وداع کردند و رفتند. بار دوم به این ترتیب بود که ایشان رفتند و به طرف شریعه فرات و خودشان را هم به آن رساندند در این هنگام شخصى صدا زد: حسین ! تو مى خواهى آب بنوشى ؟! ریختند به خیام حرمت ، دیگر آب نخورد و برگشت آمد براى بار دوم با اهل بیتش وداع کرد: ثم ودع اهل بیته ثانیا چه جمله هاى نورانى اى دارد! رو مى کند به آن ها که اهل بیت من ! مطمئن باشید که بعد از من شما اسیر مى شوید، ولى کوشش کنید که در مدت اسارتتان ، یک وقت کوچک ترین تخلفى از وظیفه شرعیتان نکنید. مبادا کلمه اى به زبان بیاورید که از اجر شما بکاهد. ولى مطمئن باشید که این ، پایان کار دشمن است ؛ این کار، دشمن را از پا در مى آورد؛ و اعلموا ان الله منجیکم ؛ بدانید که خدا شما را نجات مى دهد و از ذلت حفظ مى کند .
این خیلى حرف است : اهل بیت من ! شما اسیر خواهید شد، ولى حقیر و ذلیل نخواهید شد؛ اسارت شما هم اسارت عزت است به همین جهت بود که وقتى در کوفه مردم به رسم صدقه به اطفال گرسنه اسرا نان مى دادند، زینب نمى گذاشت قبول کنند. اسیر بودند، ولى هرگز حاضر نشدند خوارى را تحمل کنند شیر را هم در زنجیر مى کنند، ولى شیر در زنجیر هم که باشد، شیر است ؛ روباه آزاد هم که باشد، روباه است . بار دوم که امام آمد، اهل بیت خوشحال شدند، دوباره اباعبدالله خداحافظى کردند. باز به امر اباعبدالله از خیمه بیرون نیامدند.185- غیرت والاى ولایت
مى دانید: اباعبدالله وقتى آمد براى وداع با اهل بیتش که دیگر احدى از کسانش زنده نبود. آن وداع هم خیلى جانسوز و جانگداز است . ولى به علت خاصى اباعبدالله براى نوبت دوم به وداع آمد و نوشته اند علتش این بود که در حملاتى که کرد، یک نوبت موفق شد لشکر دشمن را عقب بزند و داخل شریعه فرات بشود. این ها ناراحت بودند که مبادا اباعبدالله آب بیاشامد؛ زیرا اگر آب بیاشامد نیرو مى گیرد، در همان وقت کسى فریادى کرد، که اباعبدالله دیگر غیرتش به او اجازه نداد که این حرف را( خواه راست باشد خواه دروغ )بشنود و او مشغول نوشیدن آب باشد وقتى دست برد زیر آب تا مقدارى بردارد، کسى فریاد کرد: حسین ! تو مى خواهى آب بنوشى ؟! ریختند به خیام حرمت . فورا بیرون آمد. من نمى دانم گفت او راست بود و واقعا مى خواستند حمله بکنند یا نه ، ولى حمله سریع و بیرون آمدن به وقت اباعبدالله دیگر مجالى نداد. آقا وقتى که آمد، حمله اى به خیام حرم نشده بود.186- اوج حمیت حسینى (ع)
نوشته اند: اباعبدالله در حملات خود، نقطه اى را انتخاب کرده بود که نزدیک خیام حرم باشد. به دو منظور: یکى این که مى دانست دشمنان چقدر نامرد و غیر انسانند و این مقدار حمیت ندارند، که لااقل بگویند ما با حسین طرف هستیم ، پس متعرض خیمه ها نشویم . مى خواست تا جان در بدن دارد، تا رگ گردنش مى جنبد، کسى متعرض خیام حرمش نشود، حمله مى کرد از جلو او فرار مى کردند، ولى زیاد تعقیب نمى کرد، برمى گشت ، تا خیام حرمش مورد تعرض قرار نگیرند. منظور نقطه اى را مرکز قرار داده بود که صدایش به آن ها مى رسید. وقتى که برمى گشت ، و در آن نقطه مى ایستاد. فریاد مى کرد: لاحول ولاقوة الا بالله العلى العظیم فریاد حسین علیه السلام که بلند مى شد اهل بیت سکونت خاطرى پیدا مى کردند. مى گفتند: آقا هنوز زنده است (212).187- غیرت الهى در نهاد حسین
در روز عاشورا اباعبدالله نقطه اى را مرکز قرار داده بود. حمله مى کرد اول جنگ تن به تن عده اى آمدند، ولى تا آمدند، اباعبدالله به آن ها مهلت نداد، به طورى که رعب در دل دشمن قرار گرفت . عمر سعد فریاد کرد: چه مى کنید؟ والله نفس ابیه بین جنبیه باکى دارید مى جنگید؟ این فرزند همان على است هذا ابن قاتل العرب این فرزند کسى است که عرب را مى کشت . مى خواست تعصب عربیت را علیه حضرت تحریک کرده باشد.
گفتند چه کنیم ؟
گفت : این طور مصلحت نیست . اگر یک یک بروید، یک نفر از شما را باقى نخواهد گذاشت حمله را همه جانبه ، کنید. اباعبدالله به هر طرف حمله مى کرد، فرار مى کردند، ولى مواظب بود که از خیمه ها دور نشود. غیرت حسین هم هست . حسین شجاع است ، صبور است راضى به رضاى الهى است مخلص است ولى غیرة الله هم هست ، غیرتش هم به او اجازه نمى دهد که زنده باشد و کسى نزدیک خیام حرم او بیاید. به اهل بیت دستور داد که شما ابدا از خیمه ها بیرون نیایید.188- حسین بر قله شامخ غیرت
در روز عاشورا اباعبدالله نقطه اى را که به عنوان مرکز انتخاب کرده بود. یعنى وجود مقدس اباعبدالله ابتدا آن جا مى ایستاد و بعد حمله مى کرد به طور قطع و مسلم و بر طبق همه تواریخ ، کسى جرئت نکرد تن به تن با اباعبدالله بجنگند. البته ابتدا چند نفر آمدند و جنگیدند، ولى آمدن همان و از بین رفتن همان . پسر سعد فریاد کرد: چه مى کنید؟! ان نفس ابیه بین جنبیه این پسر على است روح على در پیکر اوست ، شما باکى دارید مى جنگید؟! با او تن به تن نجنگید، دیگر جنگ تن به تن تمام شد. آن وقت جنگى که از طرف آن ها، نامردى بود شروع شد، سنگ پرانى و تیراندازى جمعیتى در حدود سى هزار نفر مى خواهند یک نفر را بکشند، از دور ایستاده اند، تیراندازى مى کنند یا سنگ مى پرانند. همین ها وقتى که اباعبدالله حمله مى کند درست مثل یک گله روباه که از جلوى شیر فرار مى کند، فرار مى کردند. ولى حضرت حمله را خیلى ادامه نمى داد؛ یعنى نمى خواست فاصله اش با خیام حرمش زیاد شود. غیرت حسین اجازه نمى داد که تا زنده است ، کسى به اهل بیتش اهانت کند.
مقدارى که حمله مى کرد و آن ها را دور مى ساخت ، بر مى گشت ، مى آمد در آن منطقه اى که آن را مرکز قرار داده بود. آن نقطه ، نقطه اى بود که صدا رس به حرم بود، یعنى اهل بیت اگر چه حسین را نمى دیدند ولى صدایش را مى شنیدند. براى این که مطمئن باشد زینبش ، براى این که مطمئن باشد سکینه اش ، براى این که بچه هایش مطمئن باشند که هنوز جان در بدن حسین است ، وقتى که مى آمد در آن نقطه مى ایستاد آن زبان خشک در آن دهان خشک به حرکت مى آمد و مى گفت : لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم یعنى این نیرو از حسین نیست ، این خداست که به حسین نیرو داده است . هم شعار توحید مى داد و هم به زینبش خبر مى داد که : زینب جان ! هنوز حسین تو زنده است ، به خاندانش دستور داده بود که تا من زنده هستم کسى حق ندارد بیرون بیاید. لذا همه در داخل خیمه ها بودند.189- دلدارى حسین (ع) به اهل خیام
آقا اجازه نداد آن ها (اهل بیت ) بیرون بیایند. ولى خودش نقطه اى را مرکز قرار داده بود که صدایش را مى شنیدند مى خواست به این وسیله به آن ها اطمینان بدهد.
وقتى که بر مى گشت ، به آن مرکز مى رسید، با صداى بلند (من نمى دانم این که مى گویم صداى بلند، آن زبان خشک چگونه در دهان مى گردیده ) با هر مقدار که نیرو داشت فریاد مى کرد: لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم . خدایا! حسین هر چه نیروى روحى و جسمى دارد از توست . اهل بیت خوشحال مى شدند که آقا زنده است . مدتى استراحت مى کرد، آسایش پیدا مى کرد لشکر باز بر مى گشتند، حلقه را تنگ مى کردند تیر اندازى مى کردند، سنگ مى پراندند، باز نوبت دیگر آقا حمله مى کرد. این کر و فر ادامه داشت .190- غیرت والاى حسین (ع)
امام به اهل بیت فرموده بود: تا من زنده هستم از خیمه ها بیرون نیایید (این حرفها را باور نکنید که اهل بیت دائما بیرون مى دویدند ابدا. دستور آقا بود که تا من زنده هستم شما در خیمه ها باشید) .حرف سستى از دهانتان بیرون نیاید که اجر شما زایل شود، مطمئن باشید که عاقبت شما خیر است ، نجات پیدا مى کنید، خداوند دشمنان شما را به زودى عذاب خواهد کرد. آن ها اجازه نداشتند که بیرون بیایند و بیرون هم نمى آمدند. غیرت حسین بن على اجازه نمى داد، غیرت و عفت خود آن ها نیز اجازه نمى داد که بیرون بیایند. لذا صداى امام را که می شنیدند: لا حول و لا قوة الا بالله و العلى العظیم . اطمینان خاطرى پیدا مى کردند. چون امام بعد از وداع کردن یک یا دو بار دیگر نیز آمده بودند و خبر گرفته بودند، این بود که اهل بیت امام هنوز انتظار آمدن ایشان را داشتند. در آن زمان اسبهاى عربى را براى میدان جنگ تربیت مى کردند، چون اسب حیوان تربیت پذیرى است . وقتى که صاحب آن کشته مى شد، عکس العمل خاصى از خود نشان مى داد.(213)191- غیرت حسین اجازه نمى داد
این دروغ است که شنیده باشید که اهل بیت مرتب بیرون مى آمدند و العطش مى گفتند فقط یک بار بیرون آمدند و آن ، وقتى بود که اسب بى صاحب اباعبدالله آمد. آن وقت هم که بیرون آمدند، اول نمى دانستند که قضیه از چه قرار است . صداى شیهه این اسب را که شنید، خیال کردند آقا براى وداع سوم آمده است .
مى گویند: این اسب اسب تربیت شده بود. نه تنها اسب اباعبدالله این طور تربیت داشت ، بلکه اسبهاى دشمنان هم این طور تربیتها را داشتند که وقتى سوارش مى افتاد، این حیوان احساس مى کرد. این اسب یال خودش را به خون ابا عبدالله رنگین کرده بود و وقتى که دید آقا افتاده است و دیگر نمى تواند از جا بلند شود، آمد به طرف خیام حرم . در واقع مثل این که پیکى بود که مى خواست خبرى بدهد. این ها به خیال این که آقا برگشته اند، از خیمه بیرون آمدند، ولى وقتى که آن اوضاع را دیدند، چاره اى ندیدند جز این که دور این اسب را ببینند و ناله بکنند.192- آزاد مرد و انسان باشید!
یکى از سخنان امام همان جمله اى است که امام در واپسین لحظات حیاتش گفت خیلى هم شنیده اید، پس از آن که آن جنگ ها را کرده است ؛ حمله کرده است ، جنگ تن به تن کرده است ، فوق العاده خسته شده است و به واسطه ضربات تیرها روى زمین افتاده و خون زیادى از بدنش آمده و دیگر قدرت روى پا ایستادن ندارد. حداکثر این است که مى تواند خودش را روى کنده هاى زانو بلند کند و به شمشیرى تکیه بدهد.
دیگر رمق در وجودش نیست . متوجه مى شود که گویا مى خواهند بروند خیمه هاى حرم را غارت کنند. به هر زحمتى هست بلند مى شود و فریادش را بلند مى کند: یا شیعة آل ابى سفیان ! اى خود فروختگان اى شیعیان آل ابى سفیان ! اى کسانى که خودتان را به نوکرى این ها پست کرده اید! واى بر شما ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احرارا فى دنیاکم ؛ اگر مسلمان نیستید، انسان باشید، یک ذره حریت در وجود شما باشد، آزاد مرد باشید. گیرم به خدا و قیامت معتقد نیستید، ولى این مقدار احساس شرافت در خودتان بکنید؛ یک انسان شریف یک کسى که بویى از انسانیت برده باشد، دست به چنین کارى که شما زدید نمى زند.
گفتند: چه مى گویى فرزند فاطمه ؟! ما چه کارى بر خلاف حریت کردیم ؟
فرمود: انا اقاتلکم و انتم تقاتلوننى و النساء لیس علیهم جناح (214)193- غیرت و عزت در آخرین دم
در لحظات آخر غیرت و عزت در آخرین دم حیات اباعبدالله ، وقتى در آن گودى قتلگاه افتاده است ، و قدرت حرکت کردن ندارد، قدرت جنگیدن با دشمن ندارد، قدرت ایستادن بر سر پا ندارد و به زحمت مى تواند حرکت کند، باز مى بینیم از سخن حسین غیرت مى جهد، عزت تجلى مى کند، بزرگوارى پیدا مى شود.194- آزاد مرد باشید، اگر دین ندارید!
لشکر مى خواهند سر مقدسش را از بدن جدا کنند، ولى شجاعت و هیبت سابق اجازه نمى دهد. بعضى ها مى گویند: نکند حسین حیله جنگى بکار برده است که اگر کسى نزدیک شد حمله کند و در مقابل حمل او کسى تاب مقاومت ندارد، نقشه پلید و نامردانه اى مى کشند، مى گویند: اگر به سوى خیمه هایش حمله کنیم او طاقت نمى آورد. امام حسین افتاده است . من نمى توانم آن حالت ابا عبدالله را مجسم بکنم . لشکر به طرف خیام حرمش حمله مى کنند. یک نفر فریاد مى کشد؛ حسین ! تو زنده اى ؟! به طرف خیام حرمت حمله کردند! امام به زحمت روى زانوهاى خود بلند مى شود، به نیزه اش تکیه مى کند و فریاد مى کشد:
ویلکم یا شیعة آل ابى سفیان ! ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد، فکونوا احرارا فى دنیاکم ؛ (215)
اى مردمى که خود را به آل ابو سفیان فروخته اید! اى پیروان آل ابوسفیان ! اگر خدا را نمى شناسید، اگر به قیامت ایمان و اعتقاد ندارید، حریت و شرف انسانیت شما کجا رفت ؟!
ما تقول یابن فاطمه ؟! پسر فاطمه ؟ چه مى گویى ؟
فرمود: انا اقاتلکم و انتم تقاتلوننى و النساء لیس علیهم جناح طرف شما من هستم ، این پیکر حسین حاضر و آماده است ، براى این که آماج تیرها و ضربات شمشیرهاى شما واقع شود، ولى روح حسین حاضر نیست او زنده باشد و ببیند کسى به نزدیک خیام حرم او مى رود.فصل ششم : نماز و عبادت امام حسین (ع)
بخش اول : شب عاشورا؛ شب دعا و مناجات
195- در خواست یک شب مهلت
در عصر تاسوعا بعد که ابا عبدالله آن جمله (جریان خواب ) را به زینب فرمود، فورا برادر رشیدش ابوالفضل را صدا کرد: برادر جان ! فورا با چند نفر برو در مقابل این ها بگو خبر تازه چیست ؟ اگر هم مى خواهند با ما بجنگند، وقت غروب که طبق قانون جنگى وقت جنگ نیست . (معمولا اهل عرب ، صبح تا غروب مى جنگند، شب که مى شود مى روند در خرگاهها و مراکز خودشان ) حتما خبر تازه اى است .
ابوالفضل با چند نفر از کبار اصحاب : زهیر بن القین ، حبیب بن مظاهر مى رود و در مقابلشان مى ایستد و مى گوید: من از طرف برادرم پیام آورده ام که از شما بپرسم مگر خبر تازه اى است ؟
عمر سعد مى گوید: بله ، خبر تازه است ، امر امیر عبیدالله زیاد است که برادر تو فورا یا باید تسلیم بلا شرط بشود و یا با او بجنگیم .
فرمود: من از طرف خودم نمى توانم چیزى بگویم ، مى روم خدمت برادرم ، از او جواب مى گیرم .
وقتى که آمد خدمت ابا عبدالله ، اباعبدالله فرمود: ما که اهل تسلیم نیستیم ، مى جنگیم ، تا آخرین قطره خون خود مى جنگیم ؛ فقط به آن ها یک جمله بگو، یک خواهش ، یک تمنا، یک تقاضا از آن ها بکن و آن این است که قضیه را به فردا موکول کنند. بعد براى این که توهمى پیش نیاید که حسین یک شب را غنیمت مى داند که زنده بماند، و براى این که بفهماند که زندگى غنیمت ندارد، چند ساعت بودن ارزش ندارد، بلکه او چیز دیگرى مى خواهد، فرمود: خدا خودش مى داند که من این مهلت را به این جهت مى خواهم که دلم مى خواهد امشب را به عنوان شب آخر عمر خودم ، با خداى خودم راز و نیاز بکنم ، مناجات و عبادت بکنم ، قرآن بخوانم .
ابوالفضل علیه السلام رفت . آن ها نمى خواستند بپذیرند، ولى بعد در میان خودشان اختلاف افتاد، یکى از آن ها گفت : شما خیلى مردم بى حیایى هستید، چون ما با کفار که مى جنگیدیم ، اگر چنین مهلتى مى خواستند، به آن ها مى دادیم ، چطور ما خاندان پیغمبر خودمان را چنین مهلتى ندهیم ؟
عمر سعد مجبور شد فرمان ابن زیاد را زیر پا بگذارد تا میان لشکر خودش اختلاف نیفتد. گفتند: بسیار خوب ، صبح .
آن شب را ابا عبدالله با وضع فوق العاده اى ، با وضع روشنى ، با وضع پر از هیجانى ، با وضع پر از نورانیتى به سر برد.196- شب مهلت
در عصر تاسوعا دشمن حمله مى کند. حضرت ، برادرشان ابوالفضل را مى فرستند و به او مى فرمایند: من مى خواهم امشب را به خداى خودم راز و نیاز کنم و نماز بخوانم ، دعا و استغفار کنم ، تو به هر زبانى که مى خواهى امشب این ها را منصرف کن تا فردا البته با آن ها خواهیم جنگید. آن ها بالاخره منصرف مى شوند. (216)197- تجلی گاه عشق بر معبود
شما ببینید شب عاشوراى حسینى به چه حالى مى گذرد. این شب را ابا عبدالله چقدر براى خودش نگه داشت ، براى استغفار، براى دعا، براى مناجات ، براى راز و نیاز با پروردگار خودش . نماز روز عاشورا را ببینید که در جنبه هاى توحیدى و عبودیت و ربوبیت و جنبه هاى عرفانى ، مطلب چقدر اوج مى گیرد.(217)198- جایگاه توبه و استغفار
در عصر تاسوعا لشکر عمر سعد طبق دستور عبیدالله زیاد حمله کردند. همین شبانه مى خواهند با حسین علیه السلام بجنگند. حسین به وسیله برادرش ابوالفضل العباس از این ها مى خواهد که یک شب را مهلت بدهند، من فردا مى جنگم . من اهل تسلیم نیستم ، مى جنگم اما یک امشب را به مهلت بدهند، فردا. (وقت غروب بود) بعد براى این که گمان نکنند که حسین مى خواهد دفع الوقت بکند، این جمله را گفت : برادر! خدا خودش مى داند که من مناجات با او را دوست دارم . من مى خواهم امشب را به عنوان شب آخر عمرم با خداى خودم مناجات بکنم و شب توبه و استغفار خودم قرار بدهم .
آن شب عاشورا اگر بدانید چه شبی (بود،) خودشان را پاکیزه مى کردند، حتى موهاى بدنشان را مى ستردند. خیمه اى بود به نام خیمه تنظیف . کسى داخل خیمه بود، دو نفر دیگر بیرون خیمه ایستاده و نوبت گرفته بودند، یکى از آن ها که ظاهرا بریر است ، با دیگرى شوخى و مزاح مى کرد، دیگرى به او گفت : امشب شب مزاح نیست !
گفت : اساسا من اهل مزاح نیستم ، ولى امشب شب مزاح است .
وقتى که دیگران آمدند، این توابین و مستغفرین را دیدند، مى دانید درباره شان چه گفتند؟ پس از آن که از کنار خیمه هاى حسین گذشتند، گفتند (دشمن این حرف را مى گوید): لهم دوى کدوى النحل ما بین راکع و ساجد؛ مثل این که انسان را کنار کندوى زنبور عسل گذشته باشد. صداى زمزمه زنبورها چگونه بلند است ؟ این صداى زمزمه حسین و اصحابش از ذکر و دعا و نماز و استغفار این گونه بلند بود.
حسین علیه السلام مى گوید: من امشب را مى خواهم شب توبه و استغفار خودم قرار بدهم (مى خواهد شب معراج خودش قرار بدهد)، آن وقت آیا ما نیازى به توبه نداریم ؟! آن ها نیاز دارند و ما نیازى نداریم ؟! بله ، آن شب را حسین بن على با این وضع به سر برد. با حال عبادت به سر برد، به کارهاى خود و اهل بیتش رسیدگى کرد و در آن شب بود که آن خطابه غرا را براى اصحاب خودش قرائت کرد.(218)199- آواى تلاوت قرآن از خیام حسین (ع)
شب عاشورا، صوت هاى زیبا و عالى و بلند و تلاوت قرآن را مى شنویم ، صداى زمزمه و همهمه اى را مى شنویم که دل دشمن را جذب مى کند و به سوى خود مى کشد.(219)بخش دوم : اقامه نماز خون در ظهر عاشورا
200- نزدیک نماز ظهر عاشورا
نزدیک شهر هست . نزدیک نماز ابا عبدالله . در روز عاشورا بیشتر اصحاب قبل از ظهر شهید شدند یعنى تا ظهر عاشورا هنوز عده اى از اصحاب و همه اهل بیت و وجود مقدس ابا عبدالله در قید حیات بودند. مرحله اول شهادت اصحاب در آن تیر اندازى اى بود که دو صف در مقابل یکدیگر ایستادند. صف کوچک ابا عبدالله با هفتاد و دو نفر بود، ولى با یک روحیه شجاعانه و پر حماسه بى نظیر. ابا عبدالله حاضر نشد یک ذره قیافه شکست به خود بگیرد. براى هفتاد و دو نفر میمنه و میسره و قلب قرار داد، فرمانده قرار داد، منظم و مرتب ؛ جناب زهیر بن القین را در میمنه اصحابش قرار مى دهد و جناب حبیب را در میسره، پرچم را هم به برادر رشیدش ابوالفضل العباس مى دهد که از آن روز به نام پرچمدار و علمدار حسین و صاحب رایت حسین بن على معروف شد. اصحاب اجازه مى خواهند جنگ را شروع کنند، مى فرماید: نه ، تا دشمن شروع نکرده ما شروع نمى کنیم .201- عظمت نماز آخرین حسین (ع)
مردى بنام ابو ثمامه صائدى ، مى آید خدمت امام حسین علیه السلام عرض مى کند: یا بن رسول الله ! وقت نماز است ، ما آرزو داریم آخرین نمازمان را با شما به جماعت بخوانیم .
ببینید چه نمازى بود! نماز، آن نماز بود که تیر مثل باران مى آمد، ولى حسین و اصحابش ، غرق در حالت خودشان بودند، الله اکبر، بسم الله الرحمن الرحیم ، الحمد لله رب العالمین
یک فرنگى مى گوید: چه نماز شکوفایى خواند حسین بن على ، نمازى که دنیا نظیر آن را سراغ ندارد، صورت مقدسش را روى خاک داغ مى گذارد و مى گوید: بسم الله و بالله و على ملة رسول الله (220)202- نماز خوف امام حسین (ع)
در روز عاشورا شنیده اید و مى دانید که کشتارها اغلب بعد از ظهر صورت گرفت یعنى تا ظهر عاشورا غالب صحابه ابا عبدالله و تمام بنى هاشم و خود اباعبدالله که بعد از همه شهید شدند، زنده بودند، فقط در حدود سى نفر از اصحاب ابا عبدالله در یک جریان تیر اندازى که به وسیله دشمن انجام شد، قبل از ظهر به خاک افتادند و شهید شدند، و الا باقى دیگر تا ظهر عاشورا در قید حیات بودند.
مردى از اصحاب ابا عبدالله یک وقت متوجه شد که الان اول ظهر است ، آمد عرض کرد: یا ابا عبدالله ! وقت نماز است . و ما دلمان مى خواهد براى آخرین بار نماز جماعتى با شما بخوانیم .
ابا عبدالله نگاهى کرد، تصدیق کرد که وقت نماز است .مى گویند این جمله را فرمود: ذکرت الصلوة یا: ذکرت الصلوة اگر ذکرت باشد، یعنى نماز به یادت افتاد. اگر ذکرت باشد یعنى نماز را به یاد ما آورى . ذکرت الصلوة جعلک الله من المصلین ؛ نماز را یاد کردى ، خدا تو را از نمازگزاران قرار بدهد.
مردى که سر بر کف دست گذاشته است ، یک چنین مجاهدى را امام دعا مى کند که : خدا تو را از نمازگزاران قرار بدهد.
ببینید نمازگزار واقعى چه مقامى دارد! فرمود: بله نماز مى خوانیم . همان جا در میدان جنگ نماز خواندند، نمازى که در اصطلاح فقه اسلامى نماز خوف نامیده مى شود. نماز خوف مثل نماز مسافر دو رکعت است نه چهار رکعت ، یعنى انسان اگر در وطن هم باشد باز باید دو رکعت بخواند، براى این که مجال نیست ، در آن جا باید خوف خواند. چون اگر همه به نماز بایستند وضع دفاعیشان به هم مى خورد، سربازان موظف هستند در حال نماز نیمى در مقابل دشمن بایستند و نیمى به امام جماعت اقتدا کنند. امام جماعت یک رکعت را که خواند صبر مى کند تا آن ها رکعت دیگرشان را بخوانند. بعد آن ها مى روند پست را از رفقاى خودشان مى گیرند در حالى که امام همین طور منتظر نشسته یا ایستاده است . سربازان دیگر مى آیند و نماز خودشان را به رکعت دوم امام مى خوانند.
ابا عبدالله چنین نماز خوفى خواند، ولى وضع ابا عبدالله یک وضع خاصى بود؛ زیرا چندان از دشمن دور نبودند. لهذا آن عده اى که مى خواستند دفاع کنند نزدیک ابا عبدالله ایستاده بودند و دشمن بى حیاى بى شرم حتى در این لحظه هم آن ها را راحت نگذاشت . در حالى که ابا عبدالله مشغول نماز بود، دشمن شروع به تیر اندازى کرد، دو نوع تیر اندازى ؛ هم تیر زبان که یکى فریاد کرد: حسین ! نماز نخوان ، نماز تو فایده اى ندارد، تو بر پیشواى زمان خودت یزید، یاغى هستى ، لذا نماز تو قبول نیست !
و هم تیرهایى که از کمانهاى معمولیشان پرتاب مى کردند. یکى دو نفر از صحابه ابا عبدالله که خودشان را براى ایشان سپر قرار داده بودند، روى خاک افتادند. یکى از آن ها سعید بن عبدالله حنفى به حالى افتاد که وقتى نماز ابا عبدالله تمام شد، دیگر نزدیک جان دادنش بود. آقا خودشان را به بالین او رساندند. وقتى به بالین او رسیدند، او جمله عجیبى گفت : عرض کرد: یا ابا عبدالله اوفیت ؛ آیا من حق وفا را به جا آوردم ؟ .
مثل این که هنوز هم فکر مى کرد که حق حسین آن قدر بزرگ و بالاست که این مقدار فداکارى هم شاید کافى نباشد. این بود نماز ابا عبدالله در صحراى کربلا.(221)203- شادى دل حسین (ع)
ابو ثمامه صائدى براى نماز که آخرین نماز را در خدمت بخوانیم دل حسین را شاد کرد که درباره اش دعا کرد. و از آن بالاتر آن فداکارى عجیب سعید بن عبدالله حنفى و گفتن جمله اوفیت ؟ (222)204- سجده بر خاک گرم
ابا عبدالله در این نماز تکبیر گفت ، ذکر گفت : سبحان الله گفت ، بحول الله و قوته اقوم و اقعد گفت ، رکوع و سجود کرد. دو سه ساعت بعد از این نماز براى حسین علیه السلام نماز دیگرى پیش آمد، رکوع دیگرى پیش آمد، سجود دیگرى پیش آمد، به شکل دیگرى ذکر گفت . اما رکوع ابا عبدالله آن وقتى بود که تیرى به سینه مقدسش وارد شد و ابا عبدالله مجبور شد تیر را از پشت سر بیرون بیاورد. آیا مى دانید سجود ابا عبدالله به چه شکلى بود؟ سجود بر پیشانى نشد، چون ابا عبدالله قهرا از روى اسب بر زمین افتاد. طرف راست صورتش را روى خاک هاى گرم کربلا گذاشت . ذکر ابا عبدالله این بود: بسم الله و بالله و على ملة رسول الله (223)205- اشهد انک قد اقمت الصلوة
ما باید امر به معروف و نهى از منکر را از نظر اسلام بشناسیم که این چه اصلى است ؟ این چیست که آن چنان اصالت و قدرت دارد و آن چنان از نظر اسلام اهمیت دارد که مردى مانند حسین بن على علیه السلام را وادار مى کند که در راه خودش جان خویش را از دست بدهد، خون خود را بریزد، خون عزیزان خود را بریزد، خون یاران خود را بریزد و تن به فاجعه اى بدهد که واقعا در دنیا کم نظیر است . آن وقت ما بعد از هزار و دویست سیصد سال در مقابل امام بایستیم و این طور گواهى بدهیم :
اشهد انک قد اقمت الصلاة و آتیت الزکاة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و جاهدت فى الله حق جهاده حتى آتاک الیقین . (224) در مفهوم این شهادت و گواهى درست فکر کنید: ما گواهى مى دهیم که تو نماز را به پا داشتى ، تو زکات و انفاق را به همه مراتبش ادا کردى . و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر تو آمر به معروف و ناهى از منکر هستى . تو امر به معروف و نهى از منکر کردى . یعنى تمام نهضت تو امر به معروف و نهى از منکر است و جاهدت فى الله حق جهاده در راه خدا کوشیدى ، آن حد اعلاى کوشش ، آن کوششى که سزاوار است یک بشر در راه خدا بروز دهد.206- جهاد در راه نماز و عبادت
(حسین است ) معنى بزرگوارى روح و این است تفاوت بزرگان با بزرگواران . البته بزرگواران بزرگان هم هستند اما همه بزرگان بزرگوار نیستند. همه بزرگواران بزرگند. این است که وقتى ما در مقابل این بزرگواران مى ایستیم ، همه اش از بزرگواریشان مى گوییم نه از بزرگى منهاى بزرگوارى اشهد انک قد اقمت الصلوة و آتیت الزکاة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر. ما اگر در مقابل نادر شاه بخوانیم که تو رفتى هند را غارت کردى و الماس نور برایمان آوردى ، دریاى نور برایمان آوردى ، کوه نور برایمان آوردى ، اما به حسین مى گوییم که ما شهادت مى دهیم که تو زکات دادى ، و تو نماز را که اساس پیوند بنده با خداست زنده کردى ، تو در راه خدا کوشیدى نه در راه شکم خودت ، نه در راه جاه طلبى خودت . تو یک جاه طلب بزرگ نبودى ، تو یک انتقام بزرگ نبودى ، تو یک کینه توزى بزرگ نبودى ، تو یک ثروت طلب بزرگ نبودى ، تو یک مجاهد فى سبیل الله بزرگ بودى . تو کسى بودى که خود فردى و حیوانى را فراموش کردى و آن خودى را که تو را به خدایت پیوند مى دهد زنده کردى . اشهد انک جاهدت فى الله حق جهاده ؛ ما گواهى مى دهیم که تو کوشیدى ، جهاد کردى ، ولى جهاد نه در راه شهوت و نه در راه جاه و مقام بود، بلکه در راه حق و حقیقت بود. (225)207- ظاهرتر از خدا
امام حسین مى فرماید: ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک . (226) آیا غیر از تو ظاهرتر است که من غیر تو را دلیل بر تو بگیرم ؟ (227)208- خوش بود گر محک تجربه آید به میان
مرحوم فیض در باره این جمله اى که از حضرت امام حسین (ع) نقل شده است که ایشان در شب عاشورا فرمودند: من اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم . مى گفت : من باور نمى کنم چنین چیزى را امام فرموده باشد.
گفته بود: چرا؟
گفته بود: مگر آن ها چه کار کردند که امام بگوید اصحابى از این ها بالاتر نیست . آن هایى که امام حسین را کشتند خیلى آدمهاى بدى بودند؛ این هایى که امام حسین را یارى کردند کار مهمى انجام دادند. هر مسلمانى جاى آن ها مى بود، وقتى مى گفتند فرزند پیغمبر، امام زمان در دست دشمن تنها مانده است ، قهرا نمى ایستاد یک شب در عالم رؤیا دید که صحراى کربلاست ، امام حسین با 72 تن در یک طرف ، لشکر 30 هزار نفرى دشمن هم در طرف دیگر. آن جریان را نظرش آمد که موقع ظهر است و مى خواهند نماز بخوانند. حضرت امام حسین علیه السلام به همین آقا فرمودند: شما جلو بایستید تا ما نماز بخوانیم . (همان طور که سعید بن عبدالله حنفى و یکى دو نفر دیگر خودشان را سپر قرار دادند) .دشمن تیر اندازى مى کرد، آقا رفت جلو ایستاد. اولین تیر از دشمن داشت مى آمد. تا دید تیر دارد مى آید، خم شد. ناگاه دید که تیر اصابت کرد به امام . در همان عالم خواب گفت : استغفرالله ربى و اتوب الیه ، عجب کار بدى کردم ! این دفعه دیگر نمى کنم . دفعه دوم تیر آمد. تا نزدیک او شد دو مرتبه خودش را خم کرد. چند دفعه این جریان تکرار شد؛ دید بى اختیار خم مى شود در این هنگام امام به او فرمود: انى لا اعلم اصحابا خیرا و لا افضل من اصحابى ؛ من اصحابى از اصحاب خودم بهتر نمى شناسم . یعنى تو خیال کرده اى هر که کتاب خواند مجاهد مى شود؟! این حقیقتى است : من لم یغز و لم یحدث نفسه بغز و مات على شعبة من النفاق ؛ کسى که عملا مجاهد نبوده است یا لا اقل این اندیشه را نداشته که مجاهد در درون روحش یک دو رویى وجود دارد یعنى موقع جهاد که مى شود در مى رود. (228)بخش سوم : جنبه هاى عرفانى نهضت عاشورا
209- نهضت عرفانى کربلا
نهضت حسینى ، نهضتى است عرفانى ، خلوص الى الله ، فقط و فقط حسین است و خداى خودش ، گویى چیز دیگرى در کار نیست . اما از یک زاویه دیگر که نگاه مى کنیم (از دیدى که دعبل و کمیت اسدى و امثال این ها نگریسته اند) . مرد پرخاشگرى را مى بینیم که در مقابل دستگاه جبار قیام کرده است و به هیچ نحو نمى شود او را تسلیم کرد. گویى از دهانش آتش مى بارد و همه اش دم از عزت و شرافت و آزادى مى زند: لا والله لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید؛ من هرگز دست ذلت به شما نمى دهم و مانند بردگان فرار نمى کنم . محال است ، هیهات منا الذله ، الموت اولى من رکوب العار، لا ارى الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما.
هر کدام را در یک جا گفته است . این ها را که آدم نگاه مى کند، مى بیند حماسه است و شجاعت ، و به تعبیر اعراب ابا، یعنى عصیان و امتناع و زیر بار نرفتن است . عرب آن مردى را که حاضر نیستند. زیرا باز ظلم و زور بروند ابات مى گوید، یعنى مردانى که به هیچ وجه زیر بار زور نمى روند.
ابن ابى الحدید یک عالِم سنى است ، مى گوید: حسین بن على علیه السلام سید ابات است . سالار کسانى که زیر بار زور نرفتند حسین بن على است . از این دید که نگاه مى کنیم ، همه اش حماسه و پرخاشگرى و اعتراض و انتقاد مى بینیم . از دید دیگرى نگاه مى کنیم ، یک مقام دیگر، در یک کرسى دیگر، یک خیر خواه ، یک واعظ، یک اندرز گو را مى بینیم که حتى از سرنوشت شوم دشمنان خودش ناراحت است که این ها چرا باید به جهنم بروند، چرا این قدر بدبختند؟! (229)210- تسلیم قضاى الهى
من امشب ، جنبه هایى از حادثه کربلا را تا اندازه اى که بتوانم ، براى شما عرض مى کنم ، براى نشان دادن جنبه هاى توحیدى و عرفانى ، جنبه هاى پاکباختگى در راه خدا و این که ماسواى خدا را هیچ انگاشتن. شاید همان دو جمله ابا عبدالله در اولین خطبه هایى که انشاء فرمود، یعنى خطبه اى که در مکه ایراد کرد، کافى باشد. سخنش این بود: رضى الله والله رضانا اهل البیت ، ما اهل بیت از خودمان پسند نداریم ، ما آن چه را مى پسندیم که خدا براى ما پسندیده است ، هر راهى را که خدا براى ما معین کرده است ، ما همان راه را مى پسندیم .(230)211- تجلی گاه عرفانى حسینى
الف - شجاعت بدنى .
ب - قوت قلب و روح
ج - ایمان به حقیقت ، که هر ساعت بر بشاشتش افزوده مى شد
د- صبر و تحمل
ه - رضا و تسلیم
و - طمأنینه و عدم هیجان روحى و نشنیدن یک سخن (از او) که حاکى از غضب و خشم و از جا در رفتن باشد.
ز - روح حماسى که چنان خطبه اى را انشاء کرد. (231)212- محبت الهى حسین (ع)
ما بچه هایمان را دوست داریم . آیا حسین بن على علیه السلام بچه هاى خود را دوست نداشت ؟! مسلما او بیشتر دوست داشت . ابراهیم خلیل این طور نبود که کمتر از ما اسماعیلش را دوست داشته باشد به این دلیل که از ما انسان تر بود و این عواطف ، عواطف انسانى است . او انسان تر از ما بود و قهرا عواطف انسانى او هم بیشتر بود. حسین بن على علیه السلام هم بیشتر از ما فرزندان خود را دوست مى داشت . اما در عین حال او خدا را از همه کس و همه چیز بیشتر دوست مى داشت ، در مقابل خداوند و در راه خدا هیچ کس را به حساب نمى آورد.213- بُعد عرفانى حادثه
رضى الله رضانا اهل البیت * رضاً بقضائک و تسلیما لامرک ، لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین . اشراق چهره آن حضرت در لحظات آخر. حدیث امام سجاد علیه السلام در باره بعضى اصحاب .زمزمه شب عاشورا و یا معراج حسینى . نماز روز عاشورا. عند الله احتسب ها در همه شدائد و مصائب .(232)214- اوج اخلاق و طمأنینه
من عرض مى کنم (البته من نمى توانم درباره اخلاص حسینى کوچک ترین سخنى بگویم ، کوچک تر از این هستم ، ولى مى توانم بگویم ) چیزى که در روز عاشورا بیش از هر چیز دیگر جلوه گر و نمایان است ، طمأنینه حسین ، اطمینان حسین آرامش و استقامت حسین است . این سخنى نیست که من مى گویم ، سخنى است که از همان روزها درک کردند. یک کسى که آن جا حاضر بوده است ، جمله اى دارد، تعبیر او مطابق عصر و زمان و فهم خودش خیلى عالى است . مى گوید: والله ما رایت مکثورا قط قد قتل ولده و اهل بیته و اصحابه اربط جاشا منه . (233) این مرد در واقع یک خبرنگار بوده و قضایا را نقل کرده است ، مى گوید: به خدا قسم ، من سراغ ندارم مرد دل شکسته اى ، مرد تحت فشار قرار گرفته اى را که فرزندانش (اهل بیتش ) جلوى چشمش قلع و قلم باشند، اصحابش را ببیند در حالى که سرهایشان از بدنهایشان جدا شده است ، و این مقدار قوت قلب داشته باشد.215- اوج اطمینان حسین
وقتى که انسان کلمات و خطابات ابا عبدالله علیه السلام را به خاندان محترمش مى بیند که با چه ایمان و اطمینانى به آن ها اطمینان مى دهد، غرق در حیرت مى شود. یا رب ! چه روحیه و چه ایمان و چه اطمینانی است و این تضمین را از کجا گرفته بود؟! در کتب نوشته اند: ثم ودع ثانیا اهل بیته ؛ براى بار دوم با اهل بیت خود وداع کرد، به آن ها گفت : استعدوا للبلاء و اعلموا ان الله حافظکم و حامیکم ؛ مهیا و آماده تحمل سختى ها باشید و بدانید خداوند شما را حفظ و حمایت خواهد کرد. و سینجیکم من شر الاعداء و یجعل عاقبة امرکم الى خیر؛ شما را نجات خواهد داد و سر انجام کار شما را نیک خواهد کرد. و یعذب اعادیکم بانواع البلاء، و یعوضکم الله عن هذه البلیة بانواع النعم و الکرمة ؛ دشمنان شما را به اقسام عذابها گرفتار خواهد کرد و به شما عوض این شدائد و بلایا انواعى از نعمتها و کرامتها خواهد داد. فلا تشکوا و لا تقولوا بالسنتکم ما ینقص من قدرکم ؛ (234) مبادا شکایت کنید و مبادا جمله اى بر زبان بیاورید که از قدر و قیمت شما بکاهد.
اطمینانى که حسین علیه السلام به پیروزى نهایى داشت و به خاندانش تلقین مى کرد، از همان آیه قرآن سرچشمه مى گیرد که مى فرماید: و من یتق الله یجعل له مخرجا این تضمین را از قرآن گرفته بود. از این نوع اطمینان و ایمانى است که یوسف صدیق داشت که هنگامى که به نتیجه تقواى خود رسید با خوشحالى و رضایت مى گفت : انه من یتق و یصبر فان الله لا یضیع اجر المحسنین ولى امام حسین علیه السلام قبل از آن که داستان به آخر برسد و به نتیجه برسد نتیجه را مى دید.
کلمات شمرده حسین مثل تیر بر قلب خاندانش نشست . سختى ها و اسارتها را تحمل کردند، ولى در پناه صبر و تقوا، عاقبت کارشان همان طور شد که حسین علیه السلام به آن ها وعده داده بود و خداوند در قرآن تضمین کرده بود (235)216- جنبه هاى عرفانى کربلا
ما در حادثه عاشورا، از تمام جنبه هاى اسلامى ؛ اخلاقى ، اجتماعى ، اندرزى ، پرخاشگرى ،توحیدى ، عرفانى ، اعتقادى تجسمهایى مى بینیم ، و افرادى که به اصطلاح این نقشها را به عهده گرفته اند، یعنى انجام داده اند، از طفل شیر خوار تا پیر مرد هفتاد و بلکه هشتاد ساله و تا پیر زن جناب عبدالله بن عمیر کلبى هستند. سه نفر هستند که با زن و بچه آمده اند خدمت ابا عبدالله که بعد زن و بچه هایش رفتند در حرم ابا عبدالله و با آن ها بودند. بقیه زن و بچه هایشان همراهشان نبودند. یکى مسلم بن عوسجه است ، دیگرى عبدالله بن عمیر کلبى است و یکى دیگر، مردى است به نام جنادة بن حرث الانصارى .(236)