«فلعمرى ما الامام الّا الحاكم بالكتاب، القائم بالقسط، الدائن بدين الحق، الحابس نفسه على ذات الله؛[22]
به جان خودم سوگند، امام و پيشوا تنهاكسى است كه برابر كتاب خدا داورى كند. دادگر و متدين به دين حقّ باشد. وجود خويش را وقف و فداى فرمان خدا كند.» امامحسين(ع) در همين نامه سخنان مردم كوفه را كه نوشته بودند: «ليس لنا امام؛ ما امام نداريم، تأييد كرده است، چرا كه آن بزرگوار يزيد را داراى شرايط امامت و حكومت نمىداند. زيرا كه اجراى حقِّ و عدالت، عمل به كتاب خدا از شرايط امام و حاكم است و يزيد هيچ يك از اين شرايط را ندارد.
2. يكى ديگر از درسهاى عاشورا در عرصه رفتار سياسى، درس عزّت است.
امامحسين(ع) و ديگر عاشورائيان با گفتار و عمل خود به ما آموختند كه برخورد مسلمانان با يكديگر چه در داخل كشور و چه با خارج كشور بايد از موضع عزّت باشد. چرا كه در فرهنگ اسلامى، مسلمان عزيز است و هرگز نبايد تن به ذلت و خوارى بدهد. ذلت و خوارى با مسلمانى قابل جمع نيست. بنابراين، مسلمانى كه ذلّت را پذيرفته مسلمانىاش كامل نيست. بر اين اساس دو نوع زندگى خواهيم داشت: زندگى ذليلانه و زندگى عزتمندانه. زندگى عزتمندانه در پرتو پذيرش ولايت خدا و اولياء خدا، و زندگى ذليلانه در پرتو پذيرش ولايت كفر و شرك و دشمنان خداست. همراهى و دوستى با دشمنان خدا نيز ذلت و خوارى است. بر همين اساس قرآن كريم مىفرمايد:
«يا ايها الذين امنوا لا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء؛[23]
اى مؤمنان، دشمن من و دشمن خود را به ولايت بر نگيريد.» عزّت در سخن و عمل همه عاشورائيان تجلى دارد، ولى در سخن و عمل امامحسين(ع) از همه بيشتر. همه اين بزرگواران مرگ با عزّت را زندگى و زندگى با ذلّت را عين مرگ مىدانستند. يكى از شعارهاى امامحسين(ع) در روز عاشورا اين بود: الموت خيرٌ من ركوب العار و العار خير من دخول النّار.[24]
مرگ از پذيرش ننگ بهتر، و ننگ از ورود در آتش سزاوارتر است.» و نيز آن بزرگوار در روز عاشورا مىفرمود:
«اين ناكس پسر ناكس مرا به پذيرش يكى از دوكار ناچار كرده است.
يا شمشير كشيدن و كشته شدن و يا پذيرش ذلّت. ذلت از خاندان ما به دور است. هيهات كه ذلت و زبونى را اختيار كنم. نه خدا به ذلت من راضى است، نه رسول خدا و نه مؤمنان و نه دامنهاى پاكى كه مرا تربيت كردهاند. همچنين مردان غيرتمند و آزاده، كشته شدن را بر پيروى از انسانهاى پست ترجيح مىدهند.»[25] آرى، امامحسين(ع) در دامن پدر و مادرى تربيت شده است كه مرگ با عزّت را زندگى، و زندگى با ذلّت را عين مرگ مىدانست:
«فالموت فى حياتكم مقهورين و الحياة فى موتكم قاهرين.»[26] آن بزرگوار در جاى ديگرى مىفرمايد:
«و الله لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لا افرّ فرار العبيد؛[27]
به خدا سوگند همانند افراد فرومايه تسليم شما نمىشوم و مانند بردگان نيز فرار نمىكنم.» عزّت حسينى به او اجازه نمىدهد كه براى اينكه چند روز بيشتر زنده بماند با فردى همانند يزيد بيعت كند. چرا كه بيعت با يزيد به معناى تأييد حكومت و كارهاى ناپسند او است. چنين كارى نه تنها شايسته آن امام همام كه حتى ياران او نيز نيست. در سخنان ياد شده، امام(ع) به ما مىآموزد كه در برابر غير خدا عزيز و سربلند باشيد و تنها در پيشگاه خدا متواضع باشيد. آن بزرگوار در جاى ديگر مىفرمايد:
«فانى لا ارى الموت الّا سعادة و الحياة مع الظالمين الّا برما؛[28]
من در چنين محيط ذلتبارى مرگ را جز سعادت و زندگى با اين ستمگران را جز رنج و نكبتنمىدانم.» سخنان و رفتار امامحسين(ع) و ديگر عاشورائيان درس است به همه شيعيان به ويژه كارگزاران نظام اسلامى و هشدارى است به كسانى كه خود را شيعه مىدانند ولى در اين حال خود را در اختيار غير خدا قرار داده و مرعوب و تسليم قدرتهاى بزرگ شدهاند و ديگران را نيز به اين ذلّت فرا مىخوانند.
3. پاسدارى از اسلام و ارزشهاى اسلامى
پاسدارى از اسلام و ارزشهاى اسلامى يكى ديگر از درسهاى عاشورا در عرصه رفتار سياسى است. پيش از يادآورى اين درس از سوى امامحسين(ع) و ديگر عاشورائيان يادآورى اين نكته مفيد مىنمايد كه: در فلسفه سياسى، امروزه در باره نقش حكومت در تأمين سعادت، اخلاق و معنويت گفت و گو بسيار است. برخى (حكومتهاى ليبرال) بر اين باورند كه اينگونه امور در قلمرو مسائل خصوصى افراد جاى دارد. از اين روى، حكومت در اين باره هيچ مسؤوليتى ندارد. امّا در انديشه سياسى اسلام، با دليلهاى بسيار اينگونه امور جزو قلمرو حكومت است. نه تنها حاكم و همه كارگزاران حكومتى بايد به اسلام و ارزشهاى اسلامى باور داشته باشند كه همگان موظف به تبليغ و پاسدارى از آن مىباشند. بر همين اساس هنگامى كه اسلام و ارزشهاى آن از سوى امويان مورد تهاجم قرار گرفته بود و يزيد و كارگزارانش به روشنى بر خلاف احكام اسلام و دستورهاى آن عمل مىكردند ولى در عين حال رفتار خودرا در برابر اسلام مىنماياندند، امامحسين(ع) براى پاسدارى از اسلام قيام كرد چرا كه اگر امامحسين(ع) قيام نمىكرد ديرى نمىپاييد كه از اسلام جز نامى باقى نمىماند. حكومت يزيد درصدد نابودى اصل اسلام بود. از اين روى وقتى كه امامحسين(ع) دعوت به سازش و بيعت با يزيد شد فرمود:
«انّا لله و انّا اليه راجعون، و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد؛[29]
در اين صورت بايد از اسلام براى هميشه چشم پوشيد، هنگامى كه امت به زمامدارى فردى چون يزيد گرفتار آيد.» امام(ع) در بسيارى از موارد از جمله در نامهاى كه از مكّه به مردم بصره مىنويسد همچنين به هنگام رويارويى سپاه امام(ع) با سپاه حرّ نيز پاسدارى از اسلام را وظيفه همه مسلمانان دانسته و از آنان مىخواهد كه او را در اين راه يارى دهند. در نامه آن بزرگوار به سران قبائل بصره چنين آمده است:
«شما را به كتاب خدا و سنّت پيامبر(ص) فرا مىخوانم. زيرا در شرايط و وضعيتى قرار گرفتهايم كه سنّت پيامبر(ص) از ميان رفته و جاى آن را بدعت گرفته است. اگر دعوت مرا بپذيريد شما را به راه سعادت راهنمايى مىكنم.»[30] آن بزرگوار در جاى ديگر مىفرمايد:
«لو لم يستقم دين جدّى الّا بقتلى فيا سيوف خذينى،[31]
اگر دين جدّم جز به كشته شدن من استوار نمىماند پس اى شمشيرها مرا فرا گيريد.» با سخنان ياد شده امام(ع) به ما مىآموزد كه اگر براى پاسدارى از اسلام راهى به جز فداكارى و ايثار و كشته شدن نباشد بايد جان خود را فداى اسلام كرد. نه تنها امامحسين(ع) كه همه ياران او هدفى جز پاسدارى از اسلام نداشتند. از باب نمونه، در آن هنگام كه دست راست قمر بنىهاشم قطع مىشود مىفرمايد:
«به خدا سوگند اگر چه دست راست مرا قطع كرديد ولى من تا زنده هستم از دين خودم حمايت خواهم كرد.»سياستمداران حرفهاى در مبارزه دو گروه با يكديگر بر توازن قوا تأكيد مىكنند و از درگيرى مبارزان با دشمنى كه از جهت عِدّه و عُدّه برتر است، بر حذر مىدارند و آنان را به سكوت و گوشهگيرى فرا مىخوانند. روشنفكران آن زمان نيز امامحسين(ع) را از درگيرى با يزيد كه تا بن دندان مسلح بود بر حذر مىداشتند، امّا منطق آن بزرگوار چيز ديگرى بود. او و ديگر عاشورائيان از ايستادگى در برابر يزيد و حكومت اموى هرگز ترديدى به خود راه ندادند و با ايثار جان خود درخت اسلام را آبيارى كردند. كشته شدن در راه خدا هر چند از سوى انسانهاى ظاهر بين جدا شدن از دنيا و لذايذ آن است، ولى از نگاه انسانهاى وارسته، شهادت پايان رنجها و سختىها و رسيدن به لقاء الله است. آخرين آرزوى اينگونه انسانها شهادت است. اسلام با تحول در بينشها و ارزشها انسانهايى را تربيت كرد كه براى دفاع از مكتب، از جان و مال خويش مىگذشتند و در ميدان جهاد و شهادت پدر و پسر بر يكديگر پيشى مىگرفتند.[32] و گاه براى حضور يكى از آنها در صحنه جنگ و جهاد و ماندن يكى از آنها در خانه، كار به قرعه مىكشيد.[33] وقتى كه امامحسين(ع) مىخواست از مكّه حركت كند در خطبهاى، از زيبايى مرگ در راه خدا سخن گفت و از همراهان خواست هر كس آمادگى كشته شدن در راه خدا دارد همراه ما بيايد:
«من كان باذلاً فينا مهجته موطّنا على لقاء الله نَفْسَهُ فليرحل معنا،[34]
هر يك از شما حاضر است در راه ما از خون قلب خويش بگذرد و جانش را در راه ما نثار كند آماده حركت با ما باشد.» در جاى ديگر آن بزرگوار مىفرمايد:
«اگر اين بدنها براى مرگ آفريده شدهاند پس چه بهتر كه به صورت شهادت باشد.»[35] استقبال از مرگ در راه عقيده و آرمان نزد ملتهاى ديگر هم ارزشمند است. مردم آزاده ديگر نيز چنين مرگى را تقديس و ستايش مىكنند و آن را برتر از زندگى ذلتبار و زير ستم و همراه با ننگ و پستى مىدانند. بنابراين، چه قدر سست و بىپايه است سخنان كسانى كه امروزه، شهادتطلبى را «خشونت» خوانده و آن را محكوم مىكنند. سخنان اينان از عقل و نقل هر دو به دور است. كوتاه سخن اينكه تلاش و فداكاى و ايثار جان و مال در راه عقيده و هدفهاى الهى تا كشته شدن و شهادت در راه خدا يكى از درسهاى رويداد عاشورا در عرصه رفتار سياسى است، يعنى انسان در عرصه سياسى گاه به جايى مىرسد كه بايد در راه هدف و آرمانهاى الهى فداكارى كند و از جان و مال خود بگذرد. اين يكى از درسهاى امامحسين(ع) و ديگر عاشورائيان در قضيّهكربلاست.جمع بين حضور در عرصههاى سياسى و توجّه به معنويات يكى ديگر از درسهاى عاشورا است. غفلت از نيازهاى روحى و معنوى به ويژه براى كسانى كه درگير كارهاى مهم و سنگيناند و مسؤوليتهاى بالايى دارند خطرساز و خطرآفرين است كه بايد در برابر آن هشيار بود. امامحسين(ع) در آن هنگام كه روياروى دشمن ايستاده و حتّى در آن هنگامى كه در محاصره دشمنان است، هرگز از اين مسأله غفلت ندارد. از اين روى، در تاريخ آمده است كه در شب عاشورا در ميان خيمه امامحسين(ع) جنب و جوش عجيب و نشاط فوقالعادهاى به چشم مىخورد؛ يكى مشغول دعا و مناجات با خداست و آن ديگرى مشغول تلاوتقرآن:
«لهم دوِىٌّ كدوىّ النحل بين قائم و راكع و ساجد.»[36]
و به هنگام حمله دشمن درعصر تاسوعا امامحسين(ع) به قمر بنىهاشم مىفرمايد:
«به سوى آنان برو و اگر توانستى امشب را مهلت بگير، تا به نماز و استغفار و مناجات با پروردگارمان بپردازيم. خدا مىداند كه من به نماز و تلاوت قرآن و استغفار و مناجات با خدا علاقه شديد دارم.»[37] از اين درخواست در آن موقعيت به خوبى مىتوان به اهميت معنويت و خودسازى پى برد. اين كار امام(ع) بيانگر آن است كه هرگز نبايد به دليل كار و گرفتارى زياد از خودسازى و توجّه به معنويات غفلت كرد. چرا كه موفقيتهاى انسان در همه عرصهها در گرو همين توفيق است. ممكن است گفته شود كسى كه به خاطر خدا كار و يا مسؤوليتى را پذيرفته است و با منطق انجام وظيفه مشغول كار است، كار او بلكه همه حركتهاى او عبادت است، ولى بايد توجه داشت كه براى عباداتى كه بين انسان و خداست اثر و نقشى است كه هيچ چيز ديگر نمىتواند جايگزين آن شود.از درسهاى مهمى كه در عرصه رفتار سياسى مىتوان از رويداد عاشورا آموخت، درس امر به معروف و نهى از منكر است. همان گونه كه رفتار امت اسلامى با يكديگر بر اساس امر به معروف و نهى از منكر است با حاكمان نيز بر همين مبنا استوار است. دولت حاكم بر مسلمانان، اگر ستمگر باشد بايد بر اساس مراحل امر به معروف و نهى از منكر با او برخورد كرد. امامحسين(ع) در وصيتنامه سياسى الهى خود يكى از انگيزههاى قيام خود را امر به معروف و نهى از منكر مىداند:
«من از روى خودخواهى، غرور و خيرهسرى و يا به منظور ايجاد فساد و آشوب و ظلم و ستمگرى به پا نخاستهام، بلكه قيام من براى اصلاح امور مسلمانان و... اجراى برنامه امر به معروف و نهى از منكر در ميان امت اسلامى است.»[38] از اين وصيتنامه استفاده مىشود كه حركتهاى سياسى انواع گوناگون دارد: حركت از روى خودخواهى، غرور، ستم و فساد كه درست نيست و تنها حركتى كه بر اساس مصالح مردم و امر به معروف و نهى از منكر باشد درست است و بايد آن را الگو و سر مشق خود قرار داد. درسهاى اين رويداد در عرصه رفتار سياسى بيش از آن است كه در اين مقال بگنجد از اين روى، به همين اندازه بسنده مىكنيم.در تفاوت درسها و عبرتها اشاره كرديم كه در عبرتها تنها به الگوهاى شايسته و خوبيها نگاه نمىكنيم، بلكه بديها و زشتيها و رذالتها را نيز مىبينيم. در اين بحث از عوامل زمينهساز اين رويداد، علت سكوت و بىتفاوتى مردم در برابر قيام امامحسين(ع) و يا بالاتر، ضدّيت با آن، و چگونگى بهرهگيرى از اين حادثه بحث مىشود. عبرتگيرى از حادثه عاشورا را مقام معظم رهبرى چنين ترسيم مىكند:
«اوّلين عبرتى كه در قضيّه عاشورا ما را متوجه خود مىكند اين است كه ببينيم چه شده كه پنجاه سال بعد از درگذشت پيامبر(ص) جامعه اسلامى به آن حدّ رسيد كه كسى مثل امامحسين(ع) ناچار شد براى نجات جامعه اين چنين فداكارى بكند....مگر چه وضعى بود كه حسين بن على(ع) احساس كرد كه اسلام فقط با فداكارى او زنده مىماند و الّا از دست مىرود؟ عبرت اينجاست، ما بايد نگاه كنيم و ببينيم كه چه شد كه فردى مثل يزيد بر جامعه اسلامى حاكم شد؟...چرا بايد وضعى پيش بيايد كه كسى مثل حسين بن على(ع) ببيند چارهاى ندارد جز اين فداكارى عظيم، كه در تاريخ بىنظير است. چه شد كه آنها به اينجا رسيدند؟ اين همان عبرت است.... چه شد كه بيست سال بعد از شهادت اميرالمؤمنين(ع) در همان شهرى كه ايشان حكومت مىكرد سرهاى پسران اميرالمؤمنين را بر نيزه كردند و در آن شهر گرداندند...و دخترها و حرم اميرالمؤمنين را در بازار كوفه گرداندند...»[39] پاسخ به پرسشهاى ياد شده و بررسى و تحليل عوامل و زمينههاى اين حادثه مىتواند مايه عبرتى براى جامعه اسلامى و نظام و حكومت دينى ما باشد، چرا كه وقتى انقلاب پيامبر اسلام(ص) را آن عوامل به فاجعهاى بزرگ چون شهادت حسين بن على(ع) و يارانش و اسارت اهل بيت آن بزرگوار كشانيد، بىترديد اگر به جان انقلاب و نظام ما بيفتد همان بر سر انقلاب و نظاممان خواهد آمد كه بر انقلاب بزرگ پيامبر(ص) آمد؛ عبرت عاشورا، اين جاست. اگر عوامل زمينهساز اين حادثه را به درستى شناختيم و از آن عبرت گرفتيم، يعنى تلاش كرديم كه انقلاب ما دچار آن آفت نشود، شاهد عاشورايى ديگر نخواهيم بود و اگر خداى نخواسته عبرت نگرفته و به وظيفه خود عمل نكرديم همان سرنوشت نيز در انتظار ما خواهد بود.در باره عوامل زمينهساز حادثه عاشورا نظريههاى گوناگونى اظهار شده است؛ در مرحله نخست مىتوان به عوامل مختلفى چون: عامل نژادى و قومى، اعتقادى، سياسى و اجتماعى، اخلاقى و ارزش و... اشاره كرد. هر يك از اين عوامل مورد توجه و تأكيد برخى از نويسندگان و پژوهشگران قرار گرفته است. شمارى يك و يا دو عامل و شمارى بيش از آن را زمينهساز حادثه عاشورا شمردهاند. شمارى از نويسندگان دشمنى بنىاميه با بنىهاشم، برخى ديگر تغيير ارزشها و برخى از متعصبان اهل سنّت نيز عملكرد خود امامحسين(ع) را سبب حادثه عاشورا دانستهاند. گروهى ديگر از بىتوجهى به معنويت و دنياگرايى و كوتاهى خواصّ از انجام رسالت خود[40] و...به عنوان عوامل زمينهساز حادثه عاشورا سخن گفتهاند. از باب نمونه مقام معظم رهبرى با استناد به آيه شريفه: «فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوات» بر آن است كه دو عامل، از عوامل اصلى اين گمراهى و انحراف است:
«يكى دور شدن از ذكر خدا كه مظهر آن صلوة و نماز است. يعنى فراموش كردن خدا و معنويت و جدا كردن حساب معنويت از زندگى و فراموش كردن توجه و ذكر و دعا و توسل و توفيق از خداى متعال و توكل بر خدا و كنار گذاشتن محاسبات خدايى از زندگى. و عامل دوّم «اتبعوا الشهوات» است يعنى دنبال شهوترانىها و هوسها و در يك جمله «دنياطلبى» رفتن و به فكر جمعآورى ثروت و مال بودن و التذاذ و به دام شهوات دنيا افتادن و اصل دانستن اينهاوفراموش كردن آرمانها. اين درد اساسى و بزرگ است و ما هم ممكن است به اين درد دچار بشويم.»[41] استاد شهيد مرتضى مطهرى نيز در موارد بسيار به اين موضوع اشاره كردهاند از جمله:
«بايد گفت: امامحسين(ع) را طمع مُلك رى و طمع پول: «خولى مىگفت: جئتك بغنا الدّهر» ورشوه رؤسا (و امّا رؤسائهم فقد اعظمت رشوتهم و ملئت غرائرهم» و جبن و مرعوبيت عامّه و ميل به جبران محبّت يزيد كه ابن زياد مىخواست كدورت يزيد را از پدرش كه در ولايت عهدى يزيد تعلل كرد جبران كند. و خبث ذاتى امثال شمر و غرور و بد مستى شخص يزيد و از همه بالاتر فراموش كارى مردم كه مسلمان بودند و سيرى به تاريخ شصت ساله خود نمىكردند و سابقهها را فراموش كرده بودند و گول ظاهر را مىخوردند و...(شهيد كردند).»[42] از دو نمونه ياد شده كه با توجّه به واقعيات گفته و نوشته شدهاند مىتوان چنين نتيجه گرفت كه مجموعهاى از عوامل زمينساز حادثه عاشورا شدهاند، بنابراين، نظريههاى تكعاملى با صرف نظر از نادرستى برخى از آنها،[43] نمىتوانند رويداد عاشورا را تحليل و تفسير كنند. در تفسير اين حادثه بايد به عوامل گوناگون توجه داشته باشيم هر چند از ميان اين عوامل نيز، مىتوان به دنبال يك و يا دو عامل مسلط و مهمّ بود. پرداختن به همه عوامل اصلى و فرعى، مجالى فراخ و فراخور مىطلبد. از اين روى، در اينجا تنها به دو عامل مهم و مسلط خواهيم پرداخت:الف. دگرگونى ارزشها و آرمانها،
ب. كوتاهى خواص از انجام رسالت خود.
الف. دگرگونى ارزشها و آرمانها
پيش از آنكه به اصل بحث بپردازيم اشارهاى به مفهوم ارزشها و همچنين ارزشهاى حاكم بر جامعه نبوى مفيد و مناسب مىنمايد:
جامعه شناسان، ارزشها را اينگونه تعريف كردهاند:
«ارزشها عقايد عميقاً ريشهدارى هستند كه گروه اجتماعى هنگام سؤال در باره خوبىها، برترىها و كمال مطلوب به آن رجوع مىكند.»[44] با توجه به تعريف ياد شده ارزشها هدايت كننده رفتار انسان در جامعهاند. هرگونه تغيير و دگرگونى در آنها، دگرگونى در رفتار و هنجار اجتماعى را در پى خواهد داشت. از اين روى، شناخت ارزشها و پاسدارى از آن، از وظايف اصلى هر جامعه است.[45]ارزشهاى حاكم بر جامعه نبوى
پيش از اسلام اعراب از نظر عقيدتى بتپرست بودند. شناختى نسبت به معارف الهى چون خدا و پيامبر(ص) و معاد نداشتند. مردم در حيرت و ضلالت و گمراهى زندگى مىكردند. نژادپرستى و تكاثرطلبى از ارزشهاى آنان بود. عربها در جاهليت غيرت و شجاعت را بسيار مىستودند اما حقيقت اين است كه غيرت و شجاعت مورد ستايش آنان همان درندهخويى و بىباكى در جهت تأمين منافع مادّى و حمايت از همقبيلگى خود به حقّ و يا ناحقّ بود. عواطف انسانى در ميان آنان بسيار كمرنگ بود. دختركشى اعراب نمونهاى از آن است.