پيامبر اسلام(ص) ستيز و مبارزهاى پىگير را عليه نژادپرستى و تكاثرطلبى و ديگر ارزشهاى جاهلى آغاز كرد و به صراحت اعلام كرد كه در اسلام اينها ملاك ارزش و برترى افراد بر يكديگر نيست. آن بزرگوار، علم و معرفت نسبت به خدا و قيامت و ديگر دانشهاى مفيد را يكى از ملاكهاى برترى افراد بر يكديگر بر شمردند. ايمان و تقوا و جهاد در راه خدا را كه مظهر ارتباط با خدا و خلق بر اساس مسؤوليت سازندگى بود، جاىگزين افتخار به حسب و نسب و ثروت و قدرت ساختند. و با تحوّل در بينشها و ارزشها انسانهايى را تربيت كردند كه اسوه پاكى و فداكارى، ايثار و همه خوبىها شدند. نمونه بارز اين ويژگىها را مىتوان در رويدادهاى تاريخى صدر اسلام به ويژه در جنگها مشاهده كرد. از باب نمونه: جابربن عبدالله انصارى مىگويد: «در جنگ احد به بالين پدرم عبدالله رفتم. در حال احتضار بود. درخواست آب كرد. من رفتم و ظرف آبى آوردم، وقتى خواستم به او بدهم اشاره كرد: آب را به اين مسلمان كه در كنار من و تشنهتر از من است برسان. سراغ او رفتم. او به سومى اشاره كرد، سراغ سومى رفتم او به چهارمى، و همچنين تا دهمى. وقتى به سراغ دهمين رفتم ديدم كه او به شهادت رسيده است. برگشتم به سراغ نهمى و...تا اوّلى ديدم همه به شهادت رسيدهاند.»[46] از اين نمونهها در جنگهاى صدر اسلام فراوان است. لازم به يادآورى است كه اين نمونهها در ميان كسانى نمودار شد كه تا چند سال پيش از آن، اگر يكى از اين افراد به ديگرىبر مىخورد كه مشغول خوردن سوسمار زنده صحرايى بود و باقىمانده سوسمار رااز او مطالبه مىكرد، امتناع مىكرد و گاهى به خاطر نصف سوسمار انسانى را از ميان دونيممىكرد.[47] بر اين اساس پيامبر اسلام(ص) با تحوّل در بينشها و ارزشها انسانهايى را تربيت كرد كه ديگران را حتّى به هنگام مرگ بر خود پيش مىداشتند. و پيش از آن نيز، براى دفاع از مكتب از جان و مال و ثروت خويش گذشته و در ميدان جهاد و شهادت بر يكديگر پيشمىگرفتند.بازگشت به ارزشهاى جاهلى
بزرگترين و مهمّترين خطرى كه هر نهضت انقلابى را تهديد مىكند «ارتجاع» است. اين خطر آفتى است كه متأسفانه نهضت انقلابى پيامبر اسلام(ص) نيز، گرفتار آن شد. پس از پيامبر(ص) باورها و ارزشهاى الهى رنگ باختند و به تدريج باورها و ارزشها و اعمال جاهلى احيا شدند. مردمى كه در روزگار پيامبر(ص) ارزشهاى الهى: چون ايثار و فداكارى در روح آنان تا آنجا نفوذ داشت كه در رفتن به سوى جهاد و ميدان جنگ بر يكديگر پيشى مىگرفتند، در زمانى كه بدن پيامبر (ص) هنوز روى زمين بود در سقيفه بنىساعده گرد آمدند و شعار «منّا امير و منكم امير»[48] سردادند و حكومت اسلامى را غنيمتى پنداشتند كه بايد در ميان آنان تقسيم شود. متأسفانه كار بازگشت ارزشهاى جاهلى به جايى رسيد كه چهرههاى برجستهاى چون: ابىذر، عمار و حجربن عدى آزار و شكنجه و تبعيد شدند. در برابر، كسانى كه به وسيله پيامبر (ص) تبعيد شده بودند جزو مشاوران و كارگزاران خليفه شدند. تبعيض و غارت بيتالمال، گناه و معصيت در جامعه اسلامى رواج يافت. احساس مسؤوليت، امر به معروف و نهى از منكر جاى خود را به بىمسؤوليتى و سهل انگارى و بىتفاوتى داد. ارتجاع و بازگشت از ارزشها به جايى رسيد كه در حكومت عثمان درآمد عمومى و بيتالمال، درآمد خليفه و بستگان و همدستان او پنداشته شد. امام على(ع) پس از آنكه با اصرار مردم حكومت را پذيرفتند از دگرگونى ارزشها چنين ياد مىكنند:
«اى بندگان خدا...شما در زمانى واقع شدهايد كه خير و نيكى به آن پشت كرده و شرّ و بدى روى آورده است. شيطان جز طمع در هلاكت مردم كارى ندارد پس اكنون زمانى است كه وسائل پيشرفت شيطان قوى شده، نيرنگ و فريبش همگانى كشته و بهدست آوردن شكار برايش آسان شده است. به هر سو كه مىخواهى نگاه كن آيا جز فقيرى كه با فقر دست و پنجه نرم مىكند، يا ثروتمندى كه نعمت خدا را به كفران تبديل كرده، يا بخيلى كه با بخل و رزيدن در اداء حقوق الهى ثروت فراوانى گردآورده و يا متمرّدى كه گويا گوشش از شنيدن پند و اندرزها كر است. آيا شخص ديگرى جز اينها مىبينى؟ كجايند خوبان شما، صالحان، آزادمردان و سخاوتمندان شما؟ كجايند همانها كه در كسب وكارشان با ورع بودند و در مذهب و رفتارشان از بدىها دورى مىجستند، مگر همه آنها از اين دنياى پست و از اين زندگى پر مشكل كوچ نكردند. مگر نه اين است كه شما وارث انسانهاى بىارزشى شدهايد كه لبها جز به نكوهش آنها حركت نمىكند تا مقام آنها كوچك شمرده شود و براى هميشه فراموش گردند، فانا للّه و انّا اليه راجعون، مفاسد آشكار شده، نه انكار كننده و تغيير دهندهاى پيدا مىشود، و نه بازدارندهاى به چشم مىخورد، آيا با اين وضع مىخواهيد در دار قدس خداوند و جوار رحمتش قرار گيريد و از عزيزترين اولياى او باشيد...»[49] دگرگونى باورها و ارزشها تا آنجا پيش رفت كه مدعيان خلافت و جانشينى پيامبر(ص) نابودى دين همان پيامبر را در سر مىپروراندند. در گفت و گوى مغيرة بن شعبه با معاويه، وقتى كه مغيره از معاويه مىخواهد كه با مردم به عدالت رفتار كرده و با بنىهاشم بد رفتارى نكند معاويه در پاسخ مىگويد: هيهات، هيهات، مغيره گوش كن، ابوبكر به خلافت رسيد و پس از آنكه مرد، نامش نيز از بين رفت. همچنين عمر و عثمان حكومت كردند و مردند و نامى از آنها باقى نماند. امّا برادر هاشم (مقصود او رسول خدا(ص) است) هر روز پنج نوبت به نام او در جهان اسلام ندا مىكنند و «اشهد ان محمداً رسول الله» مىگويند. اى مغيره بىمادر، پس از آنكه سه خليفه بميرند و نام محمّد اينگونه زنده باشد ديگر چه عملى باقى خواهد ماند جز آنكه نام محمّد هم دفن شود و از بينبرود.[50] از اين قضيه و امثال آنكه در زندگى معاويه و به ويژه پسرش يزيد فراوان است مىفهميم كه آنان با اسلام و ارزشهاى آن از ريشه مخالف بودهاند و چنانچه قيام عاشورا نبود خدا مىداند سرنوشت اسلام به كجا مىانجاميد. معاويه در گفت و گوى ياد شده از حكومت پيامبر به عنوان مُلك و پادشاهى ياد كرده و خواهان دفن نام آن حضرت است.زمينههاى دگرگونى ارزشها
چرا پس از پيامبر(ص) به تدريج ارزشها و آرمانهاى اسلامى رنگ باختند و دگرگون شدند؟ پاسخ اين پرسش نياز به شناخت يك نكته تربيتى و دقت در اوضاع آن روزگار دارد. همانگونه كه روانشناسان گفتهاند: تربيت كارى تدريجى است. پيامبر اسلام (ص) براى تربيت انسانها و تثبيت ارزشهاى اسلامى تلاش بسيار كردند. امّا ده سال براى تربيت مردمى كه درست بر ضدّ اين خصوصيات بار آمده بودن زمان خيلى كمى بود. درست است كه مردم اسلام را پذيرفته بودند، اما هنوز نتوانسته بودند ارزشهاى جاهلى را به كلّى فراموش كنند و ارزشهاى الهى را با جان و دل بپذيرند به ويژه كه بسيارى از مسلمانان پس از فتح مكّه و در سال هشتم هجرى به اسلام گرويده بودند و پيامبر نيز دو سال پس از آن از اين جهان رحلت كرده بودند. نخستين نشانههاى احياى ضدّارزشها در جريان سقيفه بنىساعده سر بر آورد. كسانى كه از اصحاب و ياران نزديك رسول خدا(ص) به شمار مىآمدند سخنانى را به پيامبر نسبت دادند كه بسيار شگفتانگيز بود. با اينكه آن بزرگوار در بسيارى از جاها از جمله در آخرين سفر خود كه از مكّه برمىگشت، به صراحت فرموده بودند كه: تفاوتى بين عرب و عجم، بين غلام حبشى و سيد قرشى نيست. امّا به ناگاه در سقيفه اعلام شد كه آن حضرت فرمودهاند: «الائمة من قريش»؛[51] اين نسبت با صراحت قرآن[52] و سخنان آن بزرگوار[53] ناسازگار است. بنابراين سقيفه بنىساعده نخستين گامها در جهت احياى ارزشهاى جاهلى بود. اما چون ديندارى بسيارى از مردم قوى بود و هنوز مردم آلوده به دنيا و جلوههاى آن نشده بودند اين جريان خيلى نمود پيدا نكرد. ولى اين وضعيت چندان دوام پيدا نكرد. امت اسلامى هر روز از مسيرى كه پيامبر معيّن كرده بودند دورتر و دورتر مىشدند. عوامل زيادى زمينهساز اين وضعيت بودند؛ از باب نمونه به پارهاى از آنها اشاره مىكنيم:
1. جدايى مردم از اهل بيت(ع)
انحراف رهبرى از مسيرى كه پيامبر(ص) معين كرده بود و انزواى على(ع) به مدّت br>25> سال يكى از مسائلى است كه زمينه را براى دگرگونى ارزشها فراهم ساخت. چون در جامعهاى كه پيامبر(ص) خطوط كلّى آن را ترسيم كرده بود، آشناسازى مردم با دين و ارزشهاى آن يكى از مناصب اهل بيت(ع) بود. كه اين نقش با انزواى على(ع) و منع از ترويج احاديث نبوى از آنها گرفته شد. با اين وضعيت مردم براى اينكه رفتار خود را با اسلام راستين و ارزشهاى آن هماهنگ كنند دچار مشكل شدند. متأسفانه در جهت حلّ اين مشكل نه تنها اقدامى نشد كه اقداماتى در جهت عكس آن صورت گرفت. مسلمانان براى شناخت احكام دين به ابوهريرهها و كعب الاحبارها ارجاع شدند. نقل حديث و فضائل اهل بيت(ع) قدغن شد، از باب نمونه، بنا به نقل ابن الحديد، معاويه به كارگزارانش نوشت:
«هر كس چيزى در فضيلت ابوتراب و خاندانش روايت كند خونش هدر است. مالش حرمت ندارد.»[54] معاويه به اين كار نيز قانع نشد، دستور داد تا احاديثى در نكوهش على(ع) جعل كنند و نيز دستور داد كه همه در منبرها بايد به على(ع) لعن كنند.[55] افزون براين در بخشنامهاى نوشت:
«انظروا الى من قامت عليه البيّنة انّه يحب عليّا و اهل بيته فامحوه من الديوان و اسقطوا اعطائه و رزقه؛[56]
هر كه را كه ثابت شد از دوستان و شيعيان على و اولاد او است اسم او را از ديوان قلم بكشيد و حقوق و مزاياى او را قطع كنيد.» و در بخشنامه ديگرى، يادآور شد هر كس را احتمال داديد از دوستان اهل بيت است زير شكنجه قرار دهيد و خانهاش را خراب كنيد.[57] معاويه حكومت بصره و كوفه را به زياد ابن ابيه كه پيش از آن از شيعيان على(ع) به شمار مىآمد داد و او چون به خوبى شيعيان را مىشناخت دست و پاى بسيارى از آنان را قطع كرد و به چشمهاى آنان ميل كشيد و بسيارى از آنان را تبعيد كرد و يا كشت تا جايى كه شخص مشهورى از آنان باقى نماند. در اثر تبليغات معاويه، لعن و نفرين به على(ع) از بزرگترين عبادتها به شمار مىآمد به گونهاى كه اگر شخصى آن را در نماز فراموش مىكرد قضاى آن را به جا مىآورد. معاويه با شيوه ياد شده تلاش مىكرد كه مردم را از اهل بيت(ع) جدا كند تا در نتيجه اسلام و ارزشهاى آن فراموش شود و اسلام اموى و ارزشهاى جاهلى جاىگزين آن گردند. از اين روى هر كس در برابر اين دستورات مىايستاد مورد آزار و اذيت باند اموى قرار مىگرفت.2. تبديل امامت به پادشاهى
تبديل امامت به پادشاهى يكى ديگر از زمينههاى دگرگونى ارزشها و فاجعه عاشورا بود. بدون ترديد هر جامعهاى به حكومت نياز دارد تا امور آن جامعه سامان گيرد. از سوى ديگر جامعه اسلامى، زمانى شاهد حاكميت اسلامى و ارزشهاى آن است كه حكومت اسلامى بر پا باشد. بر اين اساس اگر پس از رحلت پيامبر(ص) امامت عدل علوى استقرار مىيافت همان جوّ ايمان و تقوا و جهاد در راه خدا ادامه مىيافت. ولى متأسفانه با جريان سقيفه حكومت اسلامى ادامه نيافت و حكومت به صاحبان اصلى آن نرسيد و با فراز و نشيبهاى بسيار به حكومت و پادشاهى معاويه و يزيد انجاميد. خاندانى كه امام على(ع) در باره آنها مىفرمايد:
«اى معاويه، كى شما رهبر رعيت و رئيس ملت بودهايد؟ آن هم بدون سبقت در اسلام و شرافت والاى معنوى؟ (يعنى شما شايستگى اين كار را نداشته و نداريد.»[58] با مرگ معاويه زمانى كه امامحسين(ع) براى بيعت با يزيد دعوت مىشود امام(ع) در پاسخ مىفرمايد:
«بايد فاتحه اسلام را خواند اگر شخصى همانند يزيد حاكم مسلمانان باشد.»[59] و نيز آن بزرگوار به هنگام رويارويى دو سپاه مىفرمايد:
«آگاه باشيد كه بنىاميه پيروى از شيطان را بر خود لازم دانسته و پيروى از خداوند راترك گفتهاند و فساد را آشكار و حدود الهى را تعطيل كردهاند...» [60] بدون شكّ، حكومت نقش مهمى در تثبيت ارزشها و يا ضدّ ارزشها دارد چرا كه امام على(ع) مىفرمايد:
«النّاس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم؛[61]
مردم به حاكمانشان شبيهترند تا به پدرانشان.» وقتى كه حاكمان و كارگزاران جامعه افرادى چون معاويه و يزيد باشند كه همه توان خود را در جهت تحريف دين و نابودى ارزشها و همچنين مروّجان آن به كار گرفتهاند، طبيعى است كه افراد جامعه نيز همانگونه تربيت خواهند شد. در چنين جامعهاى مردم در برابر دگرگونى ارزشها و كشته شدن مدافعان آن حساسيتى نشان نخواهند داد. همانگونه كه در رويداد عاشورا چنين وضعى پيش آمد.3. افزون بر دو عامل ياد شده فتوحات دوره خلفاء و حاتمبخشىهاى عثمان نيز يكى ديگر از زمينههاى فاصله گرفتن مردم از ارزشها و آرمانهاى اسلامى بود. اين فتوحات هر چند بر جغرافياى كشور اسلامى افزود، ولى چون همراه آن كارى فرهنگى براى هدايت مردم صورت نمىگرفت، به سرعت مردم را به سوى دنياگرايى برد. زيرا غنائم اين جنگها از آنِ فاتحان بود و شركت در يكى از فتوحات بزرگ همراه با غنايم فراوانى بود كه كافى بود يك رزمنده با حضور در يكى از نبردها به اوج رفاه برسد.[62] افزون بر اين، حاتمبخشىهاى عثمان از بيتالمال و جمع ثروت به وسيله شمارى از خواص در اين زمينه نقش مؤثرى داشت.[63] در بخش دوم (كوتاهى خواص از انجام رسالت خود) توضيح بيشترى خواهيم داد.
4. يكى ديگر از عواملى كه زمينه دگرگون شدن ارزشها را فراهم كرد طرد بزرگان صحابه و مغضوب دستگاه واقع شدن آنان است. چهرههايى چون عمار و ابىذر به جرم حقّگويى تبعيد و شكنجه شدند. عبدالله مسعود كه از تبعيد ابىذر ناراحت بود مورد آزار و اذيت قرار گرفت. گروهى از بزرگان كوفه همانند مالك اشتر زيد، صعصعه، جندب، كميل و...به شام تبعيد شدند.[64] در برابر عثمان به توصيه ابىسفيان كه گفته بود:
«مراقبت كن كه حكومت پيوسته در ميان ما دست به دست بگردد. و كارگزاران خود را از بنىاميه انتخاب كن. اين فقط ملكدارى است، بهشت و جهنم يعنى چه؟!»[65] همكاران و كارگزاران خود را از خويشان و نزديكان و بنىاميه برگزيد.[66] كسانى انتخاب شدند كه در حال مستى به مسجد مىآمدند و نماز صبح را چهار ركعت مىخواندند و وقتى كه با اعتراض مردم روبهرو مىشدند مىگفتند: مىخواهيد بيشتر بخوانم؟![67] مجموعه عوامل ياد شده دست به دست هم داد تا ارزشهاى عصر نبوى دگرگون شدند. اوج اين دگرگونى در روزگار يزيد بود، چرا كه در رأس حكومت فردى قرار گرفته بود كه به هيچ چيز اعتقاد نداشت، فردى عياش و خوشگذران بود و هيچ ابايى از آشكار شدن بىدينى خود نداشت. وقتى كه حاكمان جامعه چنين افرادى باشند، به حكم «النّاس على دين ملوكهم» مردم نيز روش و منش آنها را در زندگى به كار مىگيرند. در چنين جامعهاى مردم در برابر تحريف و يا حذف ارزشها و مدافعان جدّى آن بىتفاوت مىگردند و حتى ممكن است خود آنها براى حذف آن ارزشها و مدافعان آن بسيج شوند. همانگونه كه در رويداد عاشورا اين قضيه پيش آمد. عبرتآموزى ما از رويداد عاشورا به اين است كه مواظب ارزشهاى انقلاب اسلامىمان باشيم تا خداى ناكرده به وسيله عوامل ياد شده و همانند آن، دچار تغيير و دگرگونى نگردند.ب. كوتاهى خواص در عمل به تكليف
كوتاهى و سستى خواص از اداى تكليف و انجام وظيفه يكى از عوامل زمينهساز رويداد عاشورا است. نقش خواص در تحولات و دگرگونيهاى اجتماعى و سياسى از مسائلى است كه ترديدى در آن نيست. بر همين اساس رهبر معظم انقلاب خواص را يكى از عوامل بسيار تأثيرگذار در تحولات تاريخ مىدانستند و در رويداد عاشورا اين تحليل را ارائه كردند كه اگر خواص جبهه حقّ، تسليم جلوههاى دنيا نگردند و دين را فداى دنيا نكنند و به موقع از حق حمايت كنند، هيچ گاه جامعه اسلامى دچار وضعيت زمان امامحسين(ع) نخواهد شد و شاهد حادثه تلخى چون عاشورا نخواهد بود. براى دريافت ابعاد اين تحليل تاريخى و جامعه شناسانه كه نسخه شفابخش جامعه امروز ما نيز هست، نخست به مفهوم خواص و عوام اشاره كرده و سپس به علل و عواملى كه ممكن است برخى از خواص را از انجام وظيفه و مسؤوليت باز دارد و يا آنان را در برابر آن قرار دهد خواهيم پرداخت.
مفهوم خواص و عوام
مردم در جامعههاى گوناگون به اعتبار قدرت نفوذ و تأثير گذارى بر انديشهها و رفتار ديگران و همچنين ميزان تأثير پذيرى متفاوتند. در هر جامعه تعدادى اندك به دليل موقعيت ويژهاى كه دارند بر رفتار و ارزشهاى ديگران تأثير مىگذارند. اين گروه، با نامهاى : خواصّ، نخبگان، برگزيدگان...شناخته مىشوند.گروه ديگر كه اكثريت جامعه را تشكيل مىدهند از آنان به عنوان: توده يا عوام ياد مىشود. خواص كسانىاند كه بر اساس آگاهى و بصيرت تصميمگيرى كرده و حركت مىكنند. در برابر خواصّ عوام هستند. اين گروه دنبال اين نيستند كه ببينند چه راهى درست است، چه حركتى صحيح است و سپس بر اساس آن حركت كنند بلكه پيرو جوّ زمان خود هستند؛ اكثريت به هر راهى رفتند اينها نيز به همان راه خواهند رفت.[68] در اين تقسيم و تفسير هيچگونه معيار اقتصادى، سياسى و فرهنگى لحاظ نشده است. بلكه كسى كه از روى بصيرت و آگاهى تصميم بگيرد و عمل كند هر چند بىسواد باشد جزو خواص به شمار مىآيد و آنكه بدون بصيرت و تشخيص عمل كند هر چند به ظاهر جزو علما باشد «عوام» است.
تقسيم بندى خواص
مرز ميان خواص و عوام همان بصيرت و آگاهى است. خواص بر دو گونهاند: خواص جبهه حقّ و خواص جبهه باطل. عوام نيز به همين دو قسم تقسيم مىشوند. عدّهاى حقّ را شناختهاند و تلاش آنها نيز در همين راستاست. و عدّهاى نيز در برابر حق بىتفاوت و يا ضدّ آنند. در ميان طرفداران باطل نيز آدمهاى نخبه و زرنگ و اهل فكر و تشخيص وجود دارد. سخن ما در اينجا در باره خواص طرفدار حقّ است.
خواص طرفدار حقّ نيز به دو دسته تقسيم مىشوند:
1. گروهى كه آرمانها و ارزشهاى اسلامى براى آنها اصل است و در آن هنگام كه دين و دنيا در برابر هم قرار گرفتند، دين را بر دنيا و جلوههاى آن ترجيح مىدهند.
2. گروهى كه جذب دنيا و جلوههاى آن (مقام، ثروت، شهرت و...) شده و با وجود تشخيص حقّ و اهل حقّ از عمل به آن باز مىمانند. وقتى كه پاى اداى تكليف و انجام مسؤوليت به ميان آيد نمىتوانند از دنيا بگذرند و دنيا را بر اداى تكليف پيش مىدارند. اگر در جامعه اسلامى گروه نخست بيشتر باشند جامعه دچار انحطاط و سقوط نخواهد شد و حادثهاى همانند روزگار امامحسين(ع) بهوجود نخواهد آمد. ولى اگر تعداد آنها اندك و تعداد دسته دوّم بيشتر باشند آن وقت است كه جامعه در سراشيبى سقوط قرار خواهد گرفت و حسينبن علىها به مسلخ خواهند رفت. يزيدها و ابنزيادها برسر كار خواهند آمد و امامت تبديل به سلطنت و پادشاهى خواهد شد.
نقش خواص در رويداد عاشورا
بحث اساسى و مهم در باب «خواص» نقش آنان به عنوان يكى از عوامل زمينهساز عاشورا است. خواص طرفدار حقّ به ويژه كسانى كه به حقانيت امامحسين(ع) باور داشتند، در عرصه سياسى بايد با آن بزرگوار همراه شده و با دشمنان مىجنگيدند. چه عامل و يا عواملى سبب شد كه اينان از امام حسين(ع) حمايت نكردند، بىتفاوت ماندند و يا در برابر آن حضرت ايستادند. تعداد آنان كه امامحسين(ع) را به خوبى مىشناختند ولى بر اساس شناخت خود عمل نكردند كم نبودند. بسيارى از كسانى كه در مدينه يا مكّه به آن حضرت نصيحت مىكردند كه به سوى كوفه نرود از همين قبيل بودند.[69] بسيارى از كسانى كه نماينده امامحسين(ع) مسلم بن عقيل را در كوفه تنها گذاشتند از همينها بودند. تجزيه و تحليلِ بىتفاوتى اينان و دستيابى به عواملى كه آنان را از انجام وظيفه بازداشت در عرصه رفتار سياسى براى ما درسآموز و عبرتانگيز است. اين عوامل بسيارند. از اين روى، پس از اشاره به عناوين پارهاى از آنها به «دنياگرايى خواص» كه از اهميت بيشترى برخوردار و جنبه محورى دارد خواهيم پرداخت. بازگشت به باورها و ارزشهاى جاهلى از جمله قوميتگرايى، عافيتطلبى و تجمّلپرستى، افزونطلبى و مقامخواهى، فرصتطلبى و نفاق، ترس و وحشت و بالاخره دنياپرستى خواص از عواملى بودند كه خواص طرفدار حق در حادثه عاشورا به وظيفه و مسؤوليت خود عمل نكردند. وقتى كه بيشتر خواص طرفدار حقّ چنان باشند كه دنياى خودشان برايشان از همه چيز مهمتر باشد، بىشك، از ترس جان، از ترس از دست دادن مال و مقام و يا نام و شهرت خود