حاكميت باطل را مىپذيرند و در برابر آن نمىايستند و از حقّ نيز طرفدارى نمىكنند و جانشان را به خطر نمىاندازند. وقتى اينگونه شد اوّلش با شهادت حسين بن على(ع) آغاز مىشود، آخرش هم به بنىاميه و شاخه مروانى و بنىعباس وپس از بنىعباس، هم به سلسله سلاطين در دنياى اسلام، تا امروز مىرسد.[70]هر چند عواملى چون: قوميت گرايى، نفاق و دورويى و غفلت سبب لغزش و انحراف برخى از خواص شد، ولى دنيا و جلوههاى آن چون مقامخواهى، رفاهطلبى، ثروت، شهرت از مهمترين و خطرناكترين عواملى بود كه در لغزش خواص و رويداد عاشورا نقش اساسى داشت. با نگاهى به تاريخ اسلام مىيابيم كه اساس همه انحرافها، فتنهها، جنگهايى كه از سوى خواص صورت گرفته، دنياپرستى آنان بوده است. بر همين اساس پيامبر اسلام فرمودهاست:
«حبّ الدنيا رأس كل خطيئة؛[71]
دوستى دنيا سر و اساس همه گناهان است.» على(ع) نيز دنيا دوستى را اساس همه فتنهها و مشكلات دانسته است:
«حبّ الدنيا رأس الفتن و اصل المحن».[72] امامحسين(ع) نيز راز و رمز دگرگونى بسيارى از مردم و كنارهگيرى آنان را از حقّ، دنياگرايى آنان دانسته است:
«الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم، يحوطونه مادّرت معايشهم فاذا محّصوا بالبلاء قلّ الديانون؛[73]
مردم بنده دنيايند و دين لقلقه زبانشان. حمايت آنها از دين تا زمانى است كه زندگى آنها در رفاه باشد و آن گاه كه در بوته امتحان قرار گرفتند دينداران كم مىشوند.» اين سخنان را امام در چه زمانى ايراد كرده است؟ برخى چون طبرى بر اين باورند كه امام(ع) اين سخنان را در بين راه و در منزل «ذىحسم» ايراد كرده است. برخى ديگر بر آنند كه اين خطبه در دوّم محرم و در سرزمين كربلا ايراد شده است. اين سخنان در هر كجا ايراد شده باشد بيانگر ناخرسندى امام(ع) از وضعيت جامعه و مردم مسلمان در آن روزگار است. امام(ع) پس از آنكه از دگرگونى اوضاع و سستى و بىتفاوتى مردم در برابر خوبىها و بدىها شكوه كرده با جمله: «الناس عبيد الدنيا» علت آن را دنيا پرستى آنان دانسته است. وقتى كه دنيا در نگاه انسان مسلمان، هدف و معبود شد بايد منتظر چنين چيزهايى بود. سخنان امامحسين(ع) هر چند بيانگر آن است كه دنياگرايى آفتى عمومى و همگانى است لذا با واژه «الناس» از آن ياد كرده است ولى روشن است كه بخشى از مردم كه همان خواص باشند بيشتر در معرض اين آسيب هستند. چرا كه جلوههاى دنيا بسيار است. بخشى از آن براى همه كس قابل دسترسى نيست. مقام، پولهاى كلان... را به همه كس نمىدهند. «خواص» با ويژگيهايى كه دارند دسترسى بيشترى به دنيا و جلوههاى آن دارند. به همه كس ملك رى و كيسه زر نمىدهند. اينها براى عمر سعدها و شريح قاضىها... آماده است. مواردى كه خواص طرفدار حقّ به خاطر دنياگرايى از پذيرش حقّ سر باز زده و يا با آن به مخالفت بر خواستهاند فراوان است، در اينجا تنها به نمونههايى از چند مقطع تاريخى بسندهمىكنيم:دنياگرايى خواص هر چند در روزگار خليفه سوّم اوج و شدت گرفت ولى پيش از آن نيز جلوههايى داشته است. در روزگار پيامبر(ص) در جنگ بدر، احد و پارهاى از حوادث ديگر هر چند دنيا گرايى برخى از خواص ظهور پيدا كرد ولى با حضور آن حضرت خيلى زود جبران و شعلههاى آن فرو كش كرد. ولى از آن روز كه آن بزرگوار در بستر قرار گرفت انحراف خواص و عدول آنان از موضع حقّ نيز آشكا رشد. تخلّف از لشگر اسامه، با اينكه اين كار موجب ناراحتى آن حضرت شد.[74] افزون بر اين، آن حضرت بر كسانى كه مىخواستند از سپاه او جدا شده و در مدينه بمانند لعنت فرستادند. در عين حال برخى از خواص چون خليفه اوّل و دوّم از اين دستور سرباز زدند.[75] توجه نكردن به دستور پيامبر(ص) براى نوشتن وصيّت و همچنين ماجراى سقيفه به عنوان نخستين گامها از دنيا گرايى خواص و عدول آنان از موضع حقّ به شمار مىآيد. بسيارى از نويسندگان و شاعران اين گامها و به ويژه ماجراى سقيفه را سبب و ريشه اصلى رويداد عاشورا به شمار آوردهاند. از باب نمونه مرحوم آيةالله غروى اصفهانى چنين سروده است: رماه اذ رماه حرملة و اِنَّما رماه مَنْ مهدّ له سهم اتى مِن جانب السقيفة و قوسه على يدالخليفه و ما اصاب سهمه نحرا بل كبد الدين و مهجة النبى[76]
وقتى حرمله تير افكند اين حرمله نبود كه تير افكند، بلكه تيرانداز واقعى كسى بود كه زمينه را براى او زمينهسازى كرده بود. تيرى از جانب سقيفه آمد كه كمان آن در دست خليفه بود. آن تير گلوى آن كودك را ندريد بلكه بر جگر دين و قلب پيامبر (ص) نشست.» مهيارديلمى نيز اشعارى به عربى دارد كه مضمون آن اين است:
«اى فرزند پيامبر(ص) روز سقيفه راه كربلايت را هموار كرد و آن گاه كه حقّ پدرت على(ع) و مادرت فاطمه(ع) را غصب كردند؛ كشته شدنت خوب جلوه كرد.»[77] مرحوم نيّر تبريزى و بسيارى از ديگر شاعران شيعى همين مضمون را آوردهاند. برخى از نويسندگان اهل سنّت نيز بر همين مسأله تأكيد كردهاند.»[78]
دنياگرايى خواص در روزگار خلفاى ثلاثه
پس از رحلت پيامبر (ص) در دوره ابىبكر دگرگونى محسوسى در زندگى اقتصادى مردم ديده نمىشود، اما در روزگار خليفه دوم و به ويژه خليفه سوّم در وضعيت زندگانى مردم دگرگونى ايجاد شد و كم كم طبقهاى بسيار ثروتمند با امتيازهايى كه از بيتالمال به آنان داده شد بهوجود آمدند. خليفه دوّم با اينكه سخت مراقب كارگزارانش بود ولى روشى براى پخش بيتالمال ايجاد كرد كه عدّهاى از خواص به ثروتهاى زيادى دست يافتند. در استفاده از بيتالمال نه تنها عربها بر غير عربها كه در بين خود عربها نيز، برخى از تيرهها بر برخى ديگر، امتيازهاى چشمگيرى داشتند. در سال به برخى دوازده هزار درهم و به برخى ديگر سيصد درهم و يا دويست درهم داده مىشد.[79] عملكرد خليفه سخت مورد اعتراض قرار گرفت. تا جايى كه تصميم گرفت اين تبعيضها را از ميان بردارد. خود او مىگفت:
«اگر امسال را زنده بمانم مساوات را رعايت خواهم كرد و هيچ سرخى را بر سياه و هيچ عربى رابر عجم برترى نخواهم داد و به گونهاى عمل مىكنم كه پيامبر اسلام(ص) و ابىبكر عملكردند.»[80] جذب شدن خواص به دنيا و جلوههاى آن آثار خود را بر جاى گذاشت تا جايى كه شخصى مىگويد:
«اگر خليفه قبله مردم را از مكّه به بيتالمقدس تغيير دهد و يا يكى از نمازهاى پنج گانه را حذف كند كسى به او اعتراض نمىكند. چرا كه همت مردم در بهدست آوردن مال و منال بود و زمانى كه بهدست مىآوردند ساكت مىشدند.»[81] در روزگار عثمان، بسيارى از خواص و ياران پيامبر(ص) و نزديكان خليفه جزو بزرگترين سرمايهداران آن روزگار شدند. امامعلى(ع) از اين واقعيت تاريخى چنين پرده برمىدارد:
«قام معه بنوابيه يخضمون مال الله خضمة الابل نبتة الرّبيع؛[82]
بستگان پدرىاش به همكاريش برخاستند. آنها همه چون شتران گرسنهاى كه بهاران به علف زار بيفتند با ولع عجيبى گياهان را ببلعند براى خوردن اموال خدا دست از آستين درآوردند.» در اين برهه خليفه و همكارانش به جاى هزينه كردن بيتالمال در مصالح امت اسلامى، آن را ويژه خود دانستند، و به ثروتهاى هنگفتى دست يافتند. مرض مالاندوزى با دستاندازى به بيتالمال در ميان بسيارى از خواص رايج شد. بنابه پارهاى از گزارشهاى تاريخى، عثمان براى نخستين بار خانهاى از سنگ و آهك و...ساخت و اموال منقول و غير منقول فراوانى اندوخت. عبدالرحمن بن عوف، طلحه و زبير، زيدبن ثابت از حاتمبخشىهاى عثمان برخوردار شدند. زيد بن ثابت آن قدر طلا و نقره گردآورده بود كه با تبر آن را تقسيم كردند. چارپايان و شتران بارى و سوارى و اسبهاى عبدالرحمن بن عوف از هزاران رأس مىگذشت. گزارشگران تاريخ از خانههاى متعدد و كنيزكان، اسبها و شتران، طلا و نقره و گوسفندان طلحه و زبير گزارشهاى شگفتانگيزى ارائه كردهاند.[83] بخششهاى عثمان به اقوام و خويشان خود به گونهاى بود كه موجب اعتراض زيدبن ارقم، كليددار بيتالمال شد. او كه از جايزه دويست هزار درهمى به ابوسفيان و صدهزار درهمى به مروان به خشم آمده بود كليدها را پيش عثمان گذاشت و گريست. عثمان گفت: چون صلهرحم كردهام مىگريى؟ گفت: نه، اما گمان دارم كه اين مالها را به عوض انفاقهايى كه در راه خدا، زمان حيات پيامبر(ص) كردى بر مىدارى. اگر صد درهم به مروان مىدادى باز هم زياد بود. عثمان گفت: اى پسر ارقم كليدها را بگذار و برو. فرد ديگرى را مسؤول بيتالمال خواهم كرد.[84] متأسفانه اين آفت به عوام مردم نيز سرايت كرده به گونهاى كه آن اندك خواصى كه از حقّ و جبهه حق مىگفتند سخنان آنان خريدارى نداشت، از باب نمونه جندب بن عبدالله مىگويد: پس از بيعت باعثمان به عراق رفتم و در آنجا از فضايل على(ع) مىگفتم، بهترين پاسخى كه مىشنيدم اين بود كه اين حرفها را كنار گذار، سخنى بگو كه براى خودت و ما سودى داشته باشد.[85]
دنيا گرايى خواص در روزگار على(ع)
با سپرى شدن روزگار خلفاى ثلاثه و به خلافت رسيدن على(ع) انتظار مىرفت كه جامعه اسلامى كژىها و انحرافها را راست و ارزشهاى دگرگون شده را احيا نمايد. ولى با نگاهى گذرا به تاريخ آن مقطع، مىيابيم كه امام على(ع) در گامهاى نخستين با مشكلات زيادى از سوى خواص روبه رو شد. مهمترين و اساسىترين مشكل على(ع) در مدّت حكومت خود همين روحيه دنيا گرايى خواص بود. خواصى كه انتظار داشتند همانند خليفه پيشين با آنان رفتار شود و امتيازهاى نامشروع آنان از بيتالمال همچنان ادامه داشته باشد. ولى على(ع) در برابر خواستههاى نامشروع آنان ايستاد و آنان نيز نتوانستند عدل آن حضرت را تحمل كنند، شمارى از آنان به معاويه پناهنده شدند، و گروهى در برابر او ايستادند و جنگ جمل و صفين را راه انداختند. در سخنان على(ع) و برخى از كارگزاران او و همچنين برخى از تاريخنگاران آمده كه بسيارى از مخالفتهايى كه با على(ع) مىشد انگيزهاى جز دنياخواهى نداشته است.[86]
دنياگرايى خواص پس از امام على(ع)
پس از شهادت امام على(ع) دنياگرايى خواص آشكارتر شد به گونهاى كه حتى بسيارى از ياران نزديك امام حسن(ع) يكى پس از ديگرى به معاويه پيوستند و امام(ع) به ناچار با شرايطى با معاويه صلح كرد. تصوير و ترسيم دنياگرايى خواص پس از شهادت امام على(ع) و امام حسن(ع) در اين مقال نمىگنجد، از اين روى به چند نمونه بسنده مىكنيم:
1. معاويه به عمرو عاص گفت با من بيعت كن، او گفت: نه به خدا سوگند از دين خود به تو نمىدهم مگر هنگامى كه از دنياى تو نائل كردم. معاويه گفت: بخواه از من آن چه مىخواهى.او گفت: حكومت مصر آرزوى من است. معاويه هم پذيرفت و در اين زمينه نوشتهاى به اوداد.[87] گفت و گوى فوق نمونهاى بسيار روشن از دنياگرايى خواص است. در اين گفت و گو عمرو عاص به روشنى بيعت با معاويه را با تباهى دين خود مساوى دانسته است اما حاضر است آن را تباه كند در صورتى كه از دنيا و حكومت معاويه بهرهاى داشته باشد.
2. معاويه مىخواست مغيرة بن شعبه را از حكومت كوفه عزل كند. مغيره براى ادامه حكومت خود ولايتعهدى يزيد را مطرح كرد. و سپس از سوى معاويه مأمور شد كه پنهانى از مردم براى يزيد بيعت بگيرد. او پس از آنكه از دوست داران بنىاميه بيعت گرفت، ده نفر از آنان را به همراه پسرش به شام فرستاد، تا معاويه را براى اعلان عمومى اين تصميم تشويق كنند و به هر يك از آنان در برابر اين كار سى هزار درهم داد. آنها وقتى بر معاويه وارد شدند معاويه به فرزند مغيره گفت:
«پدر تو دين اين مردم را به چه مبلغ خريدارى كرد. گفت: به سى هزار درهم.» معاويه گفت: دين آنها چه قدر در نزدشان سبك و كم قيمت بود.»[88]3. بيشتر كسانى كه از كوفه به امامحسين(ع) نامه نوشتند از خواص و نخبگان و برجستگان كوفه بودند. اما وقتى كه تهديدها و تطميعها از سوى ابن زياد شروع شد، اكثريت قاطع آنها دينشان را قربانى دنيايشان كردند و اطراف مسلم بن عقيل، نماينده امامحسين(ع) را خالى كردند تا او به شهادت رسيد. نقش خواص دنياگرا در اين جا بسيار روشن است. ابن زياد گروهى از همين خواص را براى تهديد و ارعاب مردم به ميان آنان فرستاد. برخى از آنان همانند: شبث بن ربعى، اين مرد هزار چهره از كسانى است كه به امام حسين(ع) نامه نوشته است. امّا وقتى كه وضعيت را به گونهاى ديگر مىبيند به همكارى با ابن زياد مىپردازد. براى روشنتر شدن دنياگرايى خواص به گزارش زير كه از سوى طرماح بن عدى و همراهانش ارائه شده توجه كنيد: طرماح با همراهان از كوفه مىآمد، در منزل «غريب هجانات» با امامحسين(ع) برخورد كردند. در ضمن گفت و گو امام(ع) از اوضاع كوفه و طرز تفكر آنان سؤال كرد. مجمع بن عبدالله عائذى كه يكى از همراهان طرماح بود گفت:
«اشراف از دستگاه حكومت رشوهاى زياد گرفته و خود را فروختهاند و بر ضدّ شما متفق شدهاند، امّا مردم ديگر دلشان با شماست ولى همينها به جنگ با شما اعزام خواهند شد. با شما خواهند جنگيد.»[89] از سخنان ياد شده به خوبى استفاده مىشود كه راه و روش و حركت خواص، حركت عوام را در پى دارد لذا از همين كوفه كه هيجده هزار نفر با مسلم بيعت كردند، بيست هزار نفر يا بيشتر به جنگ امامحسين(ع) آمدند. اگر در آن هنگام كه ابن زياد به تهديد و تطميع اشراف و سران قبائل پرداخت آنان از خدا مىترسيدند و نمىپذيرفتند تاريخ به گونهاى ديگر رقم مىخورد. گذشت خواص از دنيا و جلوههاى آن در وقت لازم اقدام خواص براى خدا به هنگام لازم...تاريخ را نجات مىدهد. امّا اگر خواص به وظيفه خود عمل نكردند روشن است كه در تاريخ كربلاها تكرار خواهد شد.در پايان اين گفتار اين نكته بىسود نمىنمايد كه آن چه آورديم تنها بخشى اندك از درسها و عبرتها بود. در عين حال، از همين اندك دريافتيم كه تحليل درست حادثه عاشورا و شناخت درسها و عبرتها و عوامل و زمينههايى كه سبب پيدايى عاشورا شدند مىتواند چراغى فراروى نسل امروز در ابعاد گوناگون به ويژه در عرصه رفتار سياسى، و نگهبانى از نظام اسلامى ما در برابر آفتها و خطرهاى داخلى و خارجى باشد.