fehrest page 

 

277- امان نامه ملعون  
وقتى که شمر بن ذى الجوشن مى خواست از کوفه به طرف کربلا حرکت کند، یکى از حضارى که در آن جا بود، به ابن زیاد اظهار کرد که بعضى از خویشاوندان مادرى ما همراه حسین بن على هستند، خواهش مى کنم امان نامه اى براى آن ها بنویس .
ابن زیاد هم نوشت . شمر در یک فاصله دور، از قبیله اى بود که قبیله ام البنین با آن ها نسبت داشتند این پیام را در عصر تاسوعا شخص او آورد. این مرد پلید آمد کنار خیمه حسین بن على علیه السلام و فریادش را بلند کرد:
این بنو اختنا؛ خواهرزادگان ما کجا هستند؟
ابوالفضل علیه السلام در حضور ابا عبدالله علیه السلام نشسته بود، برادران همه آن جا بودند، یک کلمه جواب ندادند تا امام فرمود:
اجیبوه و ان کان فاسقا؛ جوابش را بدهید هر چند آدم فاسقى است .
آقا که اجازه داد، جواب دادند. گفتند:
ما تقول ؛ چه مى گویى ؟
(او گفت :) مژده اى براى شما آورده ام ، بشارتى براى شما آورده ام ، براى شما از امیر عبیدالله امان آورده ام ، شما آزادید، اگر الان بروید، جان به سلامت مى برید.
گفتند: خدا تو را لعنت کند و امیرت ابن زیاد را و آن امان نامه اى که آورده اى . ما امام خودمان ، برادر خودمان را رها کنیم به موجب این که ، امان داریم ؟! (287)

278- مواسات حضرت عباس (ع)  
روز عاشورا مى شود، بنابر یکى از دو روایت ابوالفضل جلو مى آید، عرض ‍ مى کند: برادر جان ! به من هم اجازه بفرمایید، این سینه من تنگ شده است ، دیگر طاقت نمى آورم ، مى خواهم هر چه زودتر جان خودم را فداى شما کنم .
من نمى دانم روى چه مصلحتى امام جواب حضرت ابو الفضل را چنین داد، خود ابا عبدالله بهتر مى دانست . فرمود: برادرم ! حال که مى خواهى بروى ، برو بلکه بتوانى مقدارى آب براى فرزندان من بیاورى .
لقب سقا آب آور، قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود، چون یک نوبت یا دو نوبت دیگر در شبهاى پیش ابوالفضل توانسته بود برود صف دشمن را بشکافد و براى اطفال ابا عبدالله آب بیاورد. این جور نیست که سه شبانه روز آب نخورده باشند، نه ، سه شبانه روز بود که ممنوع بودند، ولى در این خلال توانستند یکى دو بار از جمله در شب عاشورا آب تهیه کنند، حتى غسل کردند، بدنهاى خودشان را شستشو دادند، ابو الفضل فرمود: چشم ! ببینید چقدر منظره با شکوهى است ، چقدر عظمت است ، چقدر شجاعت است ، چقدر معرفت و فداکارى است ؟! یک تنه خودش را به جمعیت مى زند. مجموع کسانى را که دور آب را گرفته بودند چهار هزار نفر نوشته اند، وارد شریعه فرات شد، اسب را داخل آب برد (این را همه نوشته اند) . اول مشکى را که همراه دارد پر از آب مى کند و به دوش مى گیرد، تشنه است ، هوا گرم است ، جنگیده است . همان طور که سوار است و آب تا زیر شکم اسب را فراگرفته است ، دست زیر آب مى برد، مقدارى آب با دو دستش تا نزدیک لبهاى مقدسش مى آورد، آن هایى که از دور ناظر بوده اند، گفته اند: اندکى تأمل کرد، بعد دیدیم آب نخورده بیرون آمد، آبها را روى آب ریخت ، کسى نفهمید که چرا ابوالفضل در آن جا آب نیاشامید؟ اما وقتى که بیرون آمد رجزى خواند که در این رجز، مخاطب ، خودش بود نه دیگران . از این رجز فهمیدند چرا آب نیاشامید:

یا نفس من بعد الحسین هونى

فبعده لا کنت ان تکونى

هذا الحسین شارب المنون

و تشربین بارد المعین

و الله ما هذا فعال دینى

و لا فعال صادق الیقین

اى نفس ابو الفضل ! مى خواهم بعد از حسین زنده نمانى . حسین شربت مرگ مى نوشد، حسین در کنار خیمه ها با لب تشنه ایستاده باشد و تو آب بیاشامى ؟! پس مردانگى کجا رفت ، شرف کجا رفت ، مواسات و همدلى کجا رفت ؟ مگر حسین امام تو نیست ، مگر تو مأموم او نیستى ، مگر، تابع او نیستى ؟!

هذا الحسین شارب المنون

و تشربین بارد المعین

هیهات ! هرگز دین من چنین اجازه اى به من نمى دهد، هرگز وفاى من چنین اجازه اى به من نمى دهد. ابو الفضل مسیر خود را در برگشتن عوض کرد. از داخل نخلستانها آمد. قبلا از راه مستقیم آمده بود. چون مى دانست همراه خودش امانت گرانبهایى دارد، راه خود را عوض کرد و تمام همتش این بود که آب را به سلامت برساند، چون امکان داشت تیرى بیاید و به مشک بخورد و آبها بریزد و نتواند به هدفش برسد. در همین حال بود که دیدند رجز ابوالفضل عوض شد. معلوم شد حادثه اى تازه اى پیش آمده است . فریاد زد:

والله ان قطعتموا یمینى

انى احامى ابدا عن دینى

و عن امام صادق الیقین

نجل النبى الطاهر الامین

به خدا قسم ، اگر دست راست مرا ببرید، من دست از دامن حسین بر نمى دارم ، طولى نکشید که رجز عوض شد:

یا نفس لا تخشى من الکفار

و ابشرى برحمة الجبار

مع النبى السید المختار

قد قطعوا ببغیهم یسارى

در این رجز فهماند که دست چپش هم بریده شده است نوشته اند با آن هنر و فراستى که داشت ، به هر زحمت بود مشک آب را چرخاند و خودش را روى آن انداخت . من نمى گویم چه حادثه اى پیش آمد، چون جانسوز است در شب تاسوعا معمول است که ذکر مصیبت این مرد بزرگ مى شود.(288)

279- ایثار حضرت عباس  
چرا سوره هل اتى نازل مى شود که در آن مى فرماید: و یطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیما و اسیرا، انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء و لا شکورا براى ارج نهادن به ایثار، تجلى دادن این عاطفه انسانى و اسلامى ، یکى از وظایف حادثه کربلا بوده است و گویى این نقش به عهده ابوالفضل العباس گذاشته شده بود، و ابوالفضل بعد از آن که چهار هزار مأمور شریعه فرات را دریده است ، وارد آن شده و اسب را داخل آب برده است ، به طورى که آب به زیر شکم اسب رسیده و ابوالفضل مى تواند بدون این که پیاده شود، مشکش را پر از آب بکند. همین که مشک را پر از آن کرد، با دستش مقدارى آب برداشت و آورد جلوى دهانش که بنوشد، دیگران از دور ناظر بودند، آن ها همین قدر گفته اند ما دیدیم که ننوشید و آب را ریخت . ابتدا کسى نفهمید که چرا چنین کارى کرد. تاریخ مى گوید:
فذکر العطش‍ الحسین علیه السلام ، یادش افتاد که برادرش تشنه است ، گفت : شایسته نیست حسین در خیمه تشنه باشد و من آب بنوشم . حالا تاریخ از رجزش فهمیدند که چرا ابوالفضل تشنه آب نخورد، و رجزش این بود:

یا نفس من بعد الحسین هونى

فبعده لا کنت ان تکونى

خودش با خودش حرف مى زند، خودش را مخاطب قرار داده مى گوید: اى نفس عباس ! مى خواهم بعد از حسین زنده نمانى ، تو مى خواهى آب بخورى و زنده بمانى ؟ عباس ! حسین در خیمه اش تشنه است و تو مى خواهى آب گوارا بنوشى ؟ به خدا قسم ، رسمى نوکرى و آقایى ، رسم برادرى ، رسم امام داشتن ، رسم وفادارى چنین نیست . همه اش سراسر وفا بود. (289)

280- دلخراشى صحنه شهادت برادر  
در میان کسانى که ابا عبدالله علیه السلام ( در لحظات شهادت ) خود را به بالین آن ها رسانید، هیچ کسى وضعى دلخراش تر و جانسوزتر از برادرش ابو الفضل العباس براى او نداشت . برادرى که حسین علیه السلام او را خیلى دوست مى داشت و یادگار شجاعت پدرش امیرالمؤمنین است . در جایى نوشته اند: ابا عبدالله به او گفت : برادرم ! بنفسى انت ؛ عباس جانم ! جان من به قربان تو. عباس در حدود بیست و سه سال از ابا عبدالله علیه السلام کوچک تر بود (ابا عبدالله 57 سال داشتند و عباس یک مرد جوان 34 ساله بود) .
ابا عبدالله به منزله پدر ابوالفضل از نظر سنى و تربیتى به شمار مى رفت ، آن وقت به او مى گوید: برادر جان ! بنفسى انت ؛ اى جان من به قربان تو!
ابا عبدالله کنار خیمه منتظر ایستاده است ، یک وقت فریاد مردانه اباالفضل را مى شنود نوشته اند ابا الفضل العباس علیه السلام چهره اش آن قدر زیبا بود که
و کان یدعى بقمر بنى هاشم در زمان خود معروف به ماه بنى هاشم بود. اندامش به قدرى رشید بود که بعضى از اهل تاریخ نوشته اند: و کان یرکب الفرس المطعم و رجلا یخطان فى الارض ؛ سوار اسب تنومندى شد؛ پایش را که از رکاب مى کشید، با انگشت پایش مى توانست زمین را خراش بدهد. حالا گیرم به قول مرحوم آقا شیخ محمد باقر بیرجندى یک مقدار مبالغه باشد، ولى نشان مى دهد که اندام بسیار بلند و رشیدى داشته است ، اندامى که حسین از نظر کردن به آن لذت مى برد.
وقتى حسین (ع) به بالاى سر او مى آید، مى بیند دست در بدن او نیست ، مغز سرش با یک عمو آهنین کوبیده شده و به چشم او تیر وارد شده است . بى جهت نیست که گفته اند:
لما قتل العباس بان الانکسار فى وجه الحسین ؛ عباس که کشته شد، دیدند چهره حسین شکسته شد. خودش فرمود: الان انقطع ظهرى و قلت حیلتى .

281- دعاى امام صادق (ع) در حق حضرت عباس (ع)  
امام صادق علیه السلام فرمود: رحم الله عمى العباس لقد آثر و ابلى بلاء حسنا. (290) فرمود: خدا رحمت کند عمویم عباس را، عجب نیکو امتحان داد، ایثار کرد و حداکثر آزمایش را انجام داد. براى نیکو عموى ما عباس مقامى در نزد خداوند است که تمام شهیدان غبطه مقام او را مى برند. این قدر جوانمردى ، این قدر خلوص نیت ، این قدر فداکارى ! ما تنها از ناحیه پیکر عمل نگاه مى کنیم ، به روح عمل نگاه نمى کنیم تا ببینیم چقدر اهمیت دارد.

282- مقام حضرت عباس  
ابوالفضل علیه السلام کسى است که : ان له عند الله درجة یغبطه بها جمیع الشهداء. (291)
پس در این جا سه مطلب است :
الف - مقام شهید در میان سایر برجستگان و خدمتگزاران بشر.
ب - مقام شهداى کربلا در میان سایر شهدا.
ج - مقام ابوالفضل العباس در میان شهداى کربلا.(292)

فصل نهم : ویژگى هاى پیام و شعارهاى نهضت حسینى 

283- شروط موفقیت یک پیام  
موفقیت یک پیام چند شرط دارد: غناى محتواى خود پیام ، استخدام وسائل مشروع و پرهیز از وسائل ضد، استفاده از متد صحیح ، شخصیت حامل پیام .
بحث ما فعلا درباره دو مطلب است : یکى بحث کل درباره شرایط حامل پیام ، دیگر بحثى شخصى درباره تأثیر شخصیت اهل بیت در تبلیغشان ، که البته دو جنبه دارد، یکى این که اسلام را شناساندند، دیگر این که مردم را به ماهیت اوضاع آگاه ساختند. (293)

284- پیام حسینى  
کسانى که به خاطر یک سلسله اصول و مبادى قیام مى کنند و نهضت مى نمایند، در حقیقت به همه جهانیان بعد از خودشان پیامى دارند و به اصطلاح معروف وصیتى دارند. آیندگان باید با پیام آن ها آشنا باشند و نداى آن ها را بشناسند.
حسین بن على علیه السلام فرمود: انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى صلى الله علیه و آله ، ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدى و ابى . (294)

285- منطق عاشورا 
منطق شهید یعنى منطق کسى که براى جامعه خودش پیامى دارد و این پیام را جز با خون با چیز دیگرى نمى خواهد بنویسد. خیلى ها در دنیا حرف داشتند، پیام داشتند. در حفریاتى که دائما در اطراف و اکناف عالم مى کنند، مى بینند از فلان پادشاه یا رئیس جمهور سنگ نوشته اى در مى آید به این که : منم فلان کس پدر فلان کس ، منم که فلان جا را فتح کردم ، منم که چقدر در دنیا زندگى کردم ، چقدر زن گرفتم ، چقدر عیش کردم ، چقدر نوش کردم ، چقدر ظلم و ستم کردم . روى سنگ مى نویسند که محو نمى شود. ولى در عین حال روى همان سنگ ها مى ماند، مردم فراموش مى کنند، زیر خاک ها دفن مى شود، بعد از هزاران سال از زیر خاکها بیرون مى آید، تازه در موزه ها مى ماند. (295)

286- مهاجمى با منطق شهید  
امام حسین که مهاجم است و منطقش ، منطق شهید؛ آن روزى که پیامش را در صحراى کربلا ثبت مى کرد، نه کاغذى بود: نه قلمى ؛ همین صفحه لرزان هوا بود. ولى همین پیامش روى صفحه لرزان هوا، چرا باقى ماند؟ چون منتقل شد روى صفحه دلها؛ روى صفحه دلها آن چنان حک شد که دیگر محو شدنى نیست .(296)

287- ثبت پیام در قلوب اهل ایمان  
امام حسین پیام خونین خودش را روى صفحه لرزان هوا ثبت کرد، ولى چون توأم با خون و رنگ قرمز بود. در دل ها حک شد. امروز شما میلیونها افراد از عرب و عجم را مى بینید که پیام امام حسین را مى دانند: انى لا ارى الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما.
آن جا که آدم مى خواهد زندگى بکند ننگین ، آن جا که مى خواهد زندگى بکند با ظالم و ستمگر، آن جا که مى خواهد زندگى فقط برایش نان خوردن و آب نوشیدن و خوابیدن باشد و زیر بار ذلت ها رفتن ، مرگ هزاران بار بر این زندگى ترجیح دارد. این پیام شهید است .(297)

288- شعار محیى نه مخدر!  
شعارهاى ابا عبدالله ، شعارهاى احیاى اسلام است ؛ این است که : چرا بیت المال مسلمین را یک عده به خودشان اختصاص داده اند؟ چرا حلال خدا را حرام ، و حرام خدا را حلال مى کنند؟ چرا مردم را دو دسته کرده اند، مردمى که فقیر فقیر و دردمند، و مردمى که از پرخورى نمى توانند از جایشان بلند شوند؟
در بین راه در حضور هزار نفر لشکریان حر، آن خطبه معروف را خواند که طى آن ، حدیث - پیغمبر - را روایت کرد، گفت : پیغمبر چنین فرموده است : اگر زمانى پیش بیاید که اوضاع چنین بشود، بیت المال چنان بشود، حلال خدا حرام و حرام خدا حلال بشود؛ اگر مسلمان آگاه این ها را بداند و سکوت کند، حق است بر خدا که چنین مسلمانى را به همانجا ببرد که آن ستمکاران را مى برد، بنابر این ، من احساس وظیفه مى کنم ،
الا و انى احق من غیر؛ در چنین شرایطى من از همه سزاوارترم .
پس این است مکتب عاشورا و محتواى شعارهاى عاشورا. شعارهاى ما در مجالس ، در تکیه ها، و در دسته ها باید محیى باشد، نه مخدر؛ باید زنده کننده باشد نه بى حس کننده ، اگر بى حس کننده باشد، نه تنها اجر و پاداشى نخواهیم داشت ، بلکه ما را از حسین علیه السلام دور مى کند.

289- شعار نشانگر خط مشى  
از چیزهایى که ما در عاشورا زیاد مى بینیم ، مسئله شعار است ، شعار ابا عبدالله ، اصحاب ابا عبدالله و خاندان ابا عبدالله در این شهادت ها، مخصوصا خود ابا عبدالله علیه السلام گذشته از این که افراد خودشان را با یک رجز، با یک رباعى معرفى مى کردند، گاهى جمله اى مى گفتند که طى آن ها نهضت خودشان را معرفى مى نمودند و مسئله مهم این است . در تاریخ خیلى دیده مى شود که گاهى مردمى ، اجتماعى مى کنند، در یک جا جمع مى شوند براى مقصد و هدفى . یک وقت مى بینند در خارج ، با منظور و مقصود دیگرى پخش مى شود.

290- دو نوع شعار عاشورا 
ما در عاشورا دو نوع شعار مى بینیم : یک نوع شعارهایى است که فقط معرف شخص است و بیش از این چیز دیگرى نیست . ولى شعارهاى دیگرى است که علاوه بر معرفى شخص ، معرف فکر هم هست ، معرف احساس هم هست ، معرف نظر و ایده است ؛ و این ها را ما در روز عاشورا زیاد مى بینیم ؛ هر دو نوع شعار را مى بینیم .

291- شعارهاى تاریخى در کربلا 
در کربلا جمله اى تاریخى زیاد گفته شده است که گذشته از این که از یک انسانیت کامل و ایمان خارق العاده و از یک حماسه پر شور حکایت مى کند؛ چون این جمله ها با خون نوشته و ثبت شده است ، ارزش دیگرى دارد؛ و به علاوه از این شعارهاى ، به روح حسینى و ماهیت نهضت حسینى مى توان پى برد:
1- جمله هاى خود ابا عبدلله :
الا و ان الدعى ابن الدعى ...
هیهات منا الذله
الموت اولى من رکوب العار
الا ترون ان الحق لا یعمل به ... لیرغب المؤمن فى لقاء الله محقا.
الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم ...
لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل و لا اقر اقرار (افر فرار) العبید...

2- جمله على اکبر: اذا و الله لا نبالى . الحرب قد بانت لها الحقائق ...
یا ابتا! هذا جرى رسول الله ...

3- جمله قاسم بن الحسین :
الموت احلى عندى من العسل .
4- جمله ابى الفضل :

یا نفس من بعد الحسین هونى

هذا حسین شارب المنون

5- جمله مسلم بن عوسجه و جمله سعید بن عبدالله حنفى و جمله بشر بن عمرو حضرمى .

292- شعار احیاى اسلام  
شعارهاى ابا عبدالله ، شعار احیاى اسلام است ؛ این است که چرا بیت المال مسلمین را یک عده به خودشان اختصاص داده اند؟ چرا حلال خدا را حرام ، و حرام خدا را حلال مى کنند؟ چرا مردم را دو دسته کرده اند، مردمى فقیر فقیر و دردمند، و مردمى که از پرخورى نمى توانند از جایشان بلند شوند؟

293- اهمیت شعارهاى ابا عبدالله  
باید دید شعارهاى حسین بن على در روز عاشورا چیست ؟ همین شعارها بود که اسلام را زنده کرد، تشیع را زنده کرد و پایه دستگاه خلافت اموى را چنان متزلزل کرد که چنانچه نهضت ابا عبدالله نبود، بنى عباس اگر پانصد سال خلافت کردند، حزب اموى که به قول عبدالله علایینى و خیلى افراد دیگر با برنامه آمده بود تا بر سرنوشت کشورهاى اسلامى مسلط شود، شاید هزار سال حکومت مى کرد، با چه هدفى ؟ هدف برگرداندن اوضاع به ما قبل اسلام ، احیاى جاهلیت ، ولى در زیر ستر و پرده اسلام. شعارهاى ابا عبدلله بود که این پرده ها را پاره کرد و از میان برد.

294- روح نهضت در شعار حسین  
ابا عبدالله در روز عاشورا شعارهاى زیادى داده است که در آن ها روح نهضت خودش را مشخص کرده که من براى چه مى جنگم ، چرا تسلیم نمى شوم ، چرا آمده ام که تا آخرین قطره خون خودم را بریزم ؟ و متأسفانه این اشعار در میان ما شیعیان فراموش شده و ما شعارهاى دیگرى به جاى آن ها گذاشته ایم که این شعارها نمى تواند روح نهضت ابا عبدالله را منعکس ‍ کند.

295- شعار افتخار  
شعارهاى خود ابا عبدالله ، خود داستان مفصلى است که همه آن را نمى توانم براى شما عرض بکنم . ابا عبدالله در مقام افتخار، خیلى تکیه مى کرد روى على مرتضى . البته به اعتبار جدش هم افتخار مى کرد، آن که جاى خود دارد، ولى مخصوصا به پدرش على مرتضى افتخار مى کرد، با این که آن ها که در آن جا بودند دشمنان على بودند، ولى مدعى بودند که ما امت پیغمبر هستیم . امام حسین کوشش داشت که افتخارش را به على مرتضى رسما بیان کرده باشد.

296- شعارهاى عجیب امام حسین (ع)  
شعارهایى که اصحاب ابا عبدلله مى دادند، شعارهاى عجیبى است . حادثه کربلا طورى وقوع پیدا کرده که انسان فکر مى کند اصلا این صحنه را عمدا آن چنان ساخته اند که همیشه فراموش نشدنى باشد. عجیب هم هست ! ابا عبدالله گاهى شعار معرفى خودش را مى داد:

انا الحسین بن على

الیت ان لا انثنى

احمى عیالات الى

امضى على دین النبى (298)

297- شعارهاى گوناگون  
شعارهاى ایشان (امام حسین علیه السلام ) با آهنگهاى مختلف است . وقتى که در میدان جنگ تنها مى ایستاد، شعارهاى بلند مى داد، اشعارى مى خواند که با وزن طولانى بود:

انا ابن على الطهر من آل هاشم

کفانى بهذا مفخرا حین افخر (299)

اما وقتى که حمله مى کرد، شعارهاى حمله اى مى داد مثل : الموت اولى من رکوب العار یا همان شعرى که قبلا خواندم .
شجاعت و قوت قلبى که ابا عبدالله در روز عاشورا از خود نشان داد، همه (شجاعان ) را فراموشاند. این سخن راویان دشمن است .

298- شعارهاى احیا کننده  
این است مکتب عاشورا و محتواى شعارهاى عاشورا. شعارهاى ما در مجالس ، در تکیه ها و در دسته ها باید محیى باشد، نه مخدر؛ باید زنده کننده باشد نه بى حس کننده . اگر بى حس کننده باشد، نه تنها اجر و پاداشى نخواهد داشت ، بلکه ما را از حسین علیه السلام دور مى کند.

299- محبت نهایى به حسین بن على (ع)  
این اشک براى حسین ریختن خیلى اجر دارد، اما به شرط این که حسین آن چنان که هست در دل ما وارد بشود.
ان للحسین محبة مکنونة فى قلوب المؤمنین . اگر در دلى ایمان باشد، نمى تواند حسین را دوست نداشته باشد، چون حسین مجسمه اى است از ایمان .

300- بالا رفتن ارزش  
ما چه کنیم که ارزش پیدا کنیم ، به خودمان ارزش بدهیم ، قیمت خودمان را نزد خدا بالا ببریم ، نزد پیغمبر بالا ببریم ، آبروى خودمان را نزد سایر ملل جهان بالا ببریم ، براى ما ارزش قائل شوند. ما چه کنیم ؟ و هم این که چه کنیم که ارزش عزادارى حسین را بالا ببریم ؟ این که شعارهاى زنده و حسینى انتخاب کنیم، نه نوجوان اکبر من که یک شعار پیره زنى است ، یا: زینب مضطرم الوداع الوداع .
جواب این سوال را خداوند در قرآن داده است : کنتم خیر امة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر؛ (300) شما بهترین و با ارزش ترین مردم جهان هستید در پرتو این اصل مقدس : امر به معروف و نهى از منکر، تعاون اجتماعى ، همدردى ، همبستگى ، احساس مسئولیت در مقابل جامعه اسلامى . (301)

301- شعارهاى احیاگر 
عظمت ابا عبدالله چیز دیگرى است. او چیزى است ، ما چیز دیگرى . (اگر) شعارهایى که در سینه زنی ها و نوحه سرایى ها مى دهید، شعارهاى حسینى باشد، بسیار بسیار خوب است . ائمه اطهار دستور مى دادند افرادى که شاعر بودند نوحه خوان بودند، نوحه سرا بودند، بیایند براى آن ها ذکر مصیبت بکنند؛ آن ها شعر مى خواندند و ائمه اطهار گریه مى کردند. نوحه سرایى و سینه زنى و زنجیر زنى ، من با همه این ها موافقم ، ولى به شرط این که شعارها (شعارهای حسینی باشد)، (گاهی) شعارهاى حسینى نیست . شعارهاى حسینى شعارهایى است که از این تیپ باشد؛ فریاد مى کند: الا ترون ان الحق لا یعمل به ، و ان الباطل لا یتناهى عنه ؟ لیرغب المؤمن فى لقاء الله محقا؛ مردم ! نمى بینید که به حق عمل نمى شود و کسى از باطل روگردان نیست ؟ در چنین شرایطى ، مؤمن (نگفت حسین یا امام ) باید لقاء پروردگارش را بر چنین زندگى اى ترجیح بدهد.
یا لا ارى الموت الا سعادة ، و الحیاة مع الظالمین الا برما؛ (هر جمله اش سزاوار است که با آب طلا نوشته شود و در همه دنیا پخش گردد، و این باز هم کم است .) من مرگ را جز خوشبختى نمى بینم ، من زندگى با ستمکاران را جز ملالت و خستگى نمى بینم .

مرا عار آید از این زندگى

که سالار باشم کنم بندگى

شعارهاى حسین علیه السلام شعارهاى محیى بود: یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم .

302- شعار حسین  
شعار حسین در روز عاشورا از این تیپ است . آقایان سردسته ها که براى دسته هاى خودتان شعار مى سازید، ببینید شعارهایتان با شعارهاى حسین مى خواند یا نمى خواند؟

303- عزت نفس حسینى (ع)  
از شعارهاى روز عاشوراى حسین علیه السلام یکى این است :

الموت اولى من رکوب العار

والغار اولى من دخول النار

تا آخرین لحظه ها عملش ، حرکاتش ، سکناتش ، سخنانش ، تمام حق خواهى ، حق پرستى موجى از حماسه است . شب تاسوعا که براى آخرین بار به او عرضه مى دارند یا کشته شدن یا تسلیم ! اظهار می دارد، والله لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید؛ به خدا قسم ، که من هرگز نه دست ذلت به شما مى دهم و نه مثل بردگان فرار مى کنم ، مردانه مقاومت مى کنم تا کشته بشوم . آن ساعت هاى آخر، ابا عبدالله باز همان است. باور نکنید که ابا عبدلله این جمله را گفته باشد: اسقونى شربة من الماء فقد نشطت کبدى من که این جمله را در جایى ندیده ام ، حسین اهل این جور درخواستها نبود، بلکه او در مقابل لشکر دشمن مى ایستد و فریاد مى کند: الا و ان الدعى ابن الدعى قد رکز بین اثنین بین السلة و الذلة و هیهات منا الذلة یأبى الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت ؛ مردم کوفه ! آن ناکس پسر ناکس ، آن زنازاده پسر زنازاده ، امیر شما، فرمانده کل شما، آن کسى که شما به فرمان او آمده اید به من گفته است که از این دو کار یکى را انتخاب کن : یا شمشیر، یا تن به ذلت دادن ، آیا من تن به ذلت بدهم ؟ هیهات ! که ما زیر بار ذلت برویم ! ما تن خودمان را در جلوى شمشیرها قرار مى دهیم ، ولى روح خودمان را در جلوى شمشیر ذلت هرگز فرود نمى آوریم . خداى من که در راه رضاى او قدم بر مى دارم راضى نیست و مى گوید نکن ، پیغمبر که وابسته به مکتب او هستم ، مى گوید نکن ، آن دامن هایى که من در آن ها بزرگ شده ام ، دامن على که روى زانوى او نشسته ام به من مى گوید تن به ذلت نده .
این جور حماسه است ، اما نه یک حماسه شخصى یا قومى . در آن منیت نیست ، در آن خود پرستى نیست ، خدا پرستى است . در روز عاشورا حسین علیه السلام حد آخر مقاومت را هم مى کند، دیگر وقتى است که به کلى توانایى از بدنش سلب شده است . یکى از تیراندازان ستمکار تیر زهر آلودى را به کمان مى کند و به سوى ابا عبدالله مى اندازد که در سینه ابا عبدالله مى نشیند و آقا دیگر بى اختیار روى زمین مى افتد، چه مى گوید؟ در دوره جنگیدن رویش را به سوى همان قبله اى که از آن هرگز منحرف نشده است مى کند و مى فرماید: رضاً بقضائک و تسلیما لامرک و لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین این است حماسه الهى ، این است حماسه انسانى .

فصل دهم : مقایسه شرایط زمانى امام حسن (ع) با امام حسین (ع) 

304- آیا امام حسین (ع) بر صلح اعتراض کرد؟  
سال : آیا امام حسین هم صلحنامه را امضاء کرده اند یا خیر؟ و آیا ایشان به صلح امام حسن اعتراضى داشته اند یا خیر؟
جواب : من جایى ندیده ام که امام حسین هم صلحنامه را امضا کرده باشد، از باب این که ضرورتى نداشته که امام حسن امضا کند، چون امام حسین ، آن وقت به عنوان یک نفر تابع بود و تسلیم امام حسن ، و هر چه که امام حسن مى کرد آن را قبول داشت و متعهد بود حتى یک عده اى که با صلح امام حسن مخالف بودند آمدند نزد امام حسین که ما این صلح را قبول نداریم ، آیا بیاییم با تو بیعت کنیم ؟
فرمود: نه ، هر چه برادرم امام حسن کرده من تابع همان هستم .
از نظر تاریخ مسلّم این است که امام حسین صد در صد تابع صلح امام حسن بود، (302) یعنى کوچک ترین ابراز مخالفتى از امام حسین نسبت به این صلح ابراز نشده ، و دیده نشده که جایى اعتراض کند که من با این صلح موافق نیستم ، و بعد که ببیند امام حسن مصمم به صلح است تسلیم شود؛ نه هیچ اعتراضى از او دیده نشده است . (303)

305- شرایط زمان امام حسن و امام حسین  
مسئله صلح امام حسن ، هم در قدیم مورد سوال و پرسش بوده (304) و هم در زمانهای بعد، و بالخصوص در زمان ما بیشتر این مسئله مورد سوال و پرسش ‍ است که چگونه شد که امام حسن علیه السلام با معاویه صلح کرد؟ مخصوصا که مقایسه اى به عمل مى آید میان صلح امام حسن علیه السلام و معاویه و جنگیدن امام حسین با یزید و تسلیم نشدن او به یزید و ابن زیاد. به نظر مى رسد براى کسانى که زیاد در عمق مطلب دقت نمى کنند این دو روش متناقض است ، و لهذا برخى گفته اند: اساسا امام حسن و امام حسین دو روحیه مختلف داشته اند و امام حسن طبعا و جنسا صلح طلب بود، بر خلاف امام حسین که مردى شورشى و جنگى بود. بحث ما این است که آیا این که امام حسن قرار داد صلح با معاویه را امضا کرد و امام حسین به هیچ وجه حاضر به صلح و تسلیم نشد، ناشى از دو روحیه مختلف است که اگر فرض کنیم در موقع امام حسن ، امام حسین قرار گرفته بود و به جاى امام حسن ، امام حسین مى بود، سرنوشت چیز دیگرى مى بود و امام حسین تا قطره آخر خونش مى جنگید و همین طور اگر در کربلا به جاى امام حسین ، امام حسن مى بود جنگى واقع نمى شد و مطلب به شکلى خاتمه مى یافت ؟ یا این مربوط به شرایط مختلف است ، شرایط در زمان امام حسن یک جور ایجاب مى کرد، و در زمان امام حسین جور دیگرى .
براى این که راجع به شرایط مختلف بحث کنیم باید مبحثى را مطرح نماییم و معمولا کسانى که بحث کرده اند وارد همین مبحث شده اند که شرایط زمان امام حسن با شرایط زمان امام حسین اختلاف داشت و واقعا مصلحت اندیشى در زمان امام حسن آن چنان ایجاب مى کرد و مصلحت اندیشى در زمان امام حسین اندیشى این چنین ، البته ما هم این مطلب را قبول داریم و بعد هم روى آن بحث مى کنیم ولى قبل از آن که این مطلب را بحث بکنیم یک بحث اساسى راجع به دستور اسلام در موضوع جهاد لازم است ؛ چون هر دو بر مى گردد به مسئله جهاد: امام حسن متارکه کرد و صلح نمود و امام حسین متارکه نکرد و صلح ننمود و جنگید. پس ما کلیات اسلام در باب جهاد را بیان مى کنیم - که ندیده ایم کسانى که در باب صلح امام حسن بحث کرده اند این جهات را وارد شده باشند - بعد وارد این مسئله مى شویم که صلح امام حسن روى چه حسابى و جنگ امام حسین روى چه حسابى ؟ (305)

306- چرا صلح ، چرا جنگ ؟  
قضیه حکمیت هم همین طور است ، چرا على ولو این که خوارج هم بر او فشار آوردند، حاضر به حکمیت شد و جنگ را ادامه نداد؟ حداکثر این بود که کشته مى شد، همین طور که پسرش امام حسین علیه السلام کشته شد؛ چنان که مى گوییم : چرا پیغمبر در ابتدا نجنگید؟ حداکثر این بود که کشته بشود، همین طور که امام حسین کشته شد، یا مى گوییم چرا امیرالمؤمنین در ابتداى بعد از پیغمبر نجنگیدند؟ حداکثر این بود که کشته بشود، بسیار خوب ، مثل امام حسین کشته مى شد. آیا این سخن درست است یا نه ؟ بعد هم مى آییم به زمان امام حسن و صلح امام حسن . ائمه دیگر هم که تقریبا همه شان در حالى شبیه حال صلح امام حسن زندگى مى کردند. این است که مسئله ، تنها صلح امام حسن و جنگ امام حسین نیست ، مسئله را باید کلى تر بحث کرد. (306)

307- فرق شرائط زمانى دو امام  
وارد شرایط زمان امام حسن و شرایط امام حسین بشویم ، ببینیم که آیا دو جور شرایط بوده است که واقعا اگر امام حسن به جاى امام حسین بود کار امام حسین را مى کرد و اگر امام حسین به جاى حسن بود کار امام حسن را مى کرد یا نه ؟ مسلم همین طور است . فقط نکته اى عرض بکنم و آن این که اگر کسى بپرسد آیا اسلام دین صلح است یا دین جنگ ؟ ما چه باید جواب بدهیم ؟ به قرآن رجوع مى کنیم ، مى بینیم در قرآن ، هم دستور جنگ رسیده و هم دستور صلح . آیات زیادى راجع به جنگ با کفار و مشرکین داریم : و قاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونکم و لا تعتدوا، (307) و آیات دیگرى .
همچنین است در باب صلح :
و ان جنحوا للسلم فاجنح لها. (308) اگر تمایل به سلم و صلح نشان دادند، تو هم تمایل نشان بده . یک جا مى فرماید: والصلح خیر: (309) و صلح بهتر است . پس اسلام دین کدام یک است ؟ اسلام نه صلح را به معنى یک اصل ثابت مى پذیرد که در همه شرایط (باید) صلح و ترک مخاصمه (حاکم باشد) و نه در همه شرایط جنگ را مى پذیرد و مى گوید همه جا جنگ ، صلح و جنگ در همه جا تابع شرایط است ، یعنى تابع آن اثرى است که از آن گرفته مى شود. مسلمین چه در زمان پیغمبر، چه در زمان ما، در همه جا باید دنبال هدف خودشان باشند، هدفشان اسلام و حقوق مسلمین است ، باید ببینند که در مجموع شرایط و اوضاع حاضر، اگر با مبارزه و مقاتله بهتر به هدفشان مى رسند، آن راه را پیش بگیرند، و اگر احیانا تشخیص مى دهند که با ترک مخاصمه بهتر به هدفشان مى رسند، آن راه را پیش بگیرند. اصلا این مسئله که جنگ یا صلح ؟ هیچ کدامش درست نیست . هر کدام مربوط به شرایط خودش است . (310)

308- جایگاه صلح و جایگاه جنگ  
ما خواستیم این طور بفهمیم که هم مواردى که جهاد را مشروع دانسته اند منطقى است و هم مواردى که صلح را مشروع دانسته اند، بعد که این را از نظر منطق قبول کردیم ، آن وقت برویم دنبال این که ببینیم آیا کار امام حسن جایى بوده که باید جهاد بکند و صلح کرده ، یا کار امام حسین جایى بوده که مى بایست صلح بکند و جهاد کرده ؟ (چون هر دو ستون در اسلام هست : ستون جهاد و ستون صلح ) یا این که نه ، امام حسن در جایى صلح کرده که جای صلح کردن بوده و امام حسین در جایى جهاد کرده که جاى جهاد کردن بوده است، همین طور امیرالمؤمنین و پیغمبر. در مورد آن ها که دیگر قطعى است . راجع به پیغمبر بالخصوص که دیگر بحث نیست ؛ زیرا پیغمبر یک جا صلح کرده و در یک جا جنگ کرده است . (311)

309- تفاوت دو نوع کشته شدن  
امام حسن در مسند خلافت بود و معاویه هم به عنوان یک حاکم ، گو این که تا آن وقت خودش ، خودش را به عنوان خلیفه و امیرالمؤمنین نمى خواند؛ و به عنوان یک نفر طاغى و معترض در زمان امیرالمؤمنین قیام کرد، به عنوان این که من خلافت على را قبول ندارم ، به این دلیل که على کشندگان عثمان را که خلیفه بر حق مسلمین بوده پناه داده است و حتى خودش هم در قتل خلیفه مسلمین شرکت داشته است ، پس على خلیفه بر حق مسلمین نیست . معاویه خودش به عنوان یک نفر معترض و به عنوان یک دسته معترض تحت عنوان مبارزه با حکومتى که بر حق نیست و دستش به خون حکومت پیشین آغشته است قیام کرد. تا آن وقت ادعاى خلافت هم نمى کرد و مردم نیز او را تحت عنوان امیرالمؤمنین نمى خواندند؛ همین طور مى گفت که ما یک مردمى هستیم که حاضر نیستیم از آن خلافت پیروى بکنیم .
امام حسن بعد از امیرالمؤمنین در مسند خلافت قرار مى گیرد. معاویه هم روز به روز نیرومندتر مى شود. به علل خاص تاریخى وضع حکومت امیرالمؤمنین در زمان خودش که امام حسن هم وارث آن وضع حکومت بود، از نظر داخلى تدریجا ضعیف تر مى شود به طورى که نوشته اند بعد از شهادت امیرالمؤمنین ، به فاصله هجده روز که این هجده روز هم عبارت است از مدتى که خبر به سرعت رسیده به شام و بعد معاویه بسیج عمومى و اعلام آمادگى کرده است معاویه حرکت مى کند براى فتح عراق ، در این جا وضع امام حسن یک وضع خاصى است ، یعنى خلیفه مسلمین است که یک نیروى طاغى و یاغى علیه او قیام کرده است . کشته شدن امام حسن در این وضع یعنى کشته شدن خلیفه مسلمین و شکست مرکز خلافت . مقاومت امام حسن تا سر حد کشته شدن نظیر مقاومت عثمان بود در زمان خودش ، نه نظیر مقاومت امام حسین . امام حسین وضعش وضع یک معترض بود در مقابل حکومت موجود.(312) اگر کشته مى شد - که کشته هم شد - کشته شدنش افتخارآمیز بود ، همین طور که افتخارآمیز هم شد. اعتراض کرد به وضع موجود و به حکومت موجود و به شیوع فساد و به این که این ها صلاحیت ندارند و در طول بیست سال ثابت کردند که چه مردمى هستند؛ و روى حرف خودش هم آن قدر پافشارى کرد تا کشته شد. این بود که قیامش یک قیام افتخارآمیز و مردانه تلقى مى شد و تلقى هم شد.
امام حسن وضعش از این نظر درست معکوس وضع امام حسین است . یعنى کسى است که در مسند خلافت جاى گرفته است ؛ دیگری معترض به او است ، و اگر کشته مى شد خلیفه مسلمین در مسند خلافت کشته شده بود، و این خودش یک مسئله اى است که حتى امام حسن هم از مثل این جور قضیه احتراز داشت که کسى در جاى پیغمبر و در مسند خلافت پیغمبر کشته شود. چرا؟ فرمود: این احترام مکه است که از میان مى رود. به هر حال مرا مى کشند. چرا مرا در حرم خدا و در خانه خدا بکشند که هتک حرمت خانه خدا هم شده باشد؟!
ما مى بینیم امیرالمؤمنین در وقتى که شورشیان در زمان عثمان شورش مى کنند، فوق العاده کوشش دارد که خواسته هاى آن ها انجام شود نه این که عثمان کشته شود. (این در نهج البلاغه هست ) از عثمان دفاع مى کرد، که خودش فرمود: من این قدر از عثمان دفاع کردم که مى ترسم گنهکار باشم :
خشیت ان اکون آثما. (313) ولى چرا از عثمان دفاع مى کرد؟ آیا طرفدار شخص عثمان بود؟ نه ، آن دفاع شدیدى که مى کرد، مى گفت من مى ترسم که تو خلیفه مقتول باشى . این براى عالم اسلام ننگ است که خلیفه مسلمین را در مسند خلافت بکشند؛ بى احترامى است به مسند خلافت . این بود که مى گفت : این ها خواسته هاى مشروعى دارند، خواسته هاى این ها را انجام بده ، بگذار این ها برگردند بروند. از طرف دیگر امیرالمؤمنین نمى خواست به شورشیان بگوید کار نداشته باشید، حرف هاى حق خودتان را نگویید، حالا که این سرسختى نشان مى دهد، پس شما بروید در خانه هایتان بنشینید که قهرا دست خلیفه بازتر باشد و بر مظالمش افزوده شود، این حرف را هم البته نمى زد و نباید هم مى گفت ، اما این را هم نمى خواست که عثمان در مسند خلافت کشته شود، و آخرش هم على رغم تمایل امیرالمؤمنین (این امر واقع شد.)
پس اگر امام حسن مقاومت مى کرد. نتیجه نهاییش آن طور که ظواهر تاریخ نشان مى دهد کشته شدن بود، اما کشته شدن امام و خلیفه در مسند خلافت. ولى کشته شدن امام حسین کشته شدن یک نفر معترض بود. این یک تفاوت شرایط زمان امام حسن علیه السلام با شرایط زمان امام حسین علیه السلام .
تفاوت دومى که در کار بود این بود که درست است که نیروهاى عراق یعنى نیروهاى کوفه ضعیف شده بود، اما این نه بدان معنى است که به کلى از میان رفته بود، و اگر معاویه همین طور مى آمد یکجا فتح مى کرد، بلا تشبیه آن طور که پیغمبر اکرم مکه را فتح کرد، به آن سادگى و آسانى ؛ با این که بسیارى از اصحاب امام حسن به حضرت خیانت کردند و منافقین زیادى در کوفه پیدا شده بودند و کوفه یک وضع ناهنجارى پیدا کرده بود که معلول علل و حوادث تاریخى زیادى بود.
یکى از بلاهاى بزرگى که در کوفه پیدا شد، مسئله پیدایش خوارج بود که خود خوارج را امیرالمؤمنین معلول آن فتوحات بى بند و بار مى داند، آن فتوحات پشت سر یکدیگر بدون این که افراد یک تعلیم و تربیت کافى بشوند که در نهج البلاغه هست : مردمى که تعلیم و تربیت ندیده اند، به اسلام آشنا نیستند، آمده اند در جمع مسلمین ، تازه از دیگران هم بیشتر ادعاى مسلمانى مى کنند.
به هر حال ، در کوفه یک چند دستگى پیدا شده بود. این جهت را هم همه اعتراف داریم که دست کسى که پایبند به اصول اخلاق و انسانیت و دین و ایمان نیست بازتر است ، از دست کسى که پایبند این جور چیزهاست . معاویه در کوفه یک پایگاه بزرگى درست کرده بود که با پول ساخته بود، جاسوس هایى که مرتب مى فرستاد به کوفه ، از طرفى پولهاى فراوانى پخش‍ مى کردند و وجدان هاى افراد را مى خریدند و از طرف دیگر شایعه پراکنى هاى زیادى مى کردند و روحیه ها را خراب مى نمودند، این ها همه به جاى خود، در عین حال اگر امام حسن ایستادگى مى کرد یک لشکر انبوه در مقابل معاویه بوجود مى آورد، لشکرى که شاید حداقل سى ، چهل هزار نفر باشد، و شاید آن طور که در تواریخ نوشته اند تا صد هزار هم امام حسن مى توانست لشکر فراهم کند که تا حدى برابرى کند با لشکر جرار صد و پنجاه هزار نفرى معاویه . نتیجه چه بود؟ در صفین امیرالمؤمنین که در آن وقت نیروى عراق بهتر و بیشتر هم بود، هجده ماه با معاویه جنگید، بعد از هجده ماه که نزدیک بود معاویه شکست کامل بخورد، آن نیرنگ قرآن سر نیزه بلند کردن را اجرا کردند. اگر امام حسن مى جنگید، یک جنگ چند ساله اى میان دو گروه عظیم مسلمین شام و عراق رخ مى داد و چندین ده هزار نفر مردم از دو طرف تلف مى شدند، بدون آن که یک نتیجه نهایى در کار باشد. احتمالا این که بر معاویه پیروز مى شدند. آن طور که شرایط تاریخ نشان مى دهد نیست ، و احتمالا بیشتر این است که در نهایت امر شکست از آن امام حسن باشد. این چه افتخارى بود براى امام حسن که بیاید دو سه سال جنگى بکند که در این جنگ از دو طرف چندین ده هزار و شاید متجاوز از صد هزار نفر آدم کشته بشوند و نتیجه نهاییش یا خستگى دو طرف باشد که بروند سر جاى خودشان ، و یا مغلوبیت امام حسن و کشته شدنش در مسند خلافت . اما امام حسین یک جمعیتى دارد که همه آن هفتاد و دو نفر است ، تازه آن ها را هم مرخص مى کند تا این که کشته مى شوند، یک کشته شدن صد در صد افتخارآمیز.
پس این دو تفاوت عجالتا در کار هست : یکى این که امام حسن در مسند خلافت بود و اگر کشته مى شد، خلیفه در مسند خلافت کشته شده بود، و دیگر این که نیروى امام حسن یک نیرویى بود که کم و بیش با نیروى معاویه برابرى مى کرد و نتیجه شروع این جنگ این بود که مدتها ادامه پیدا کند و افراد زیادى از مسلمین کشته شوند بدون این که یک نتیجه نهایى صحیحى به دنبال داشته باشد.(314)

310- سه عامل اساسى قیام  
امام حسن و امام حسین در سایر شرایط نیز خیلى با یکدیگر فرق داشتند. سه عامل اساسى در قیام امام حسین دخالت داشته است . هر کدام از این سه عامل را که ما در نظر بگیریم مى بینیم در زمان امام حسن به شکل دیگر است . عامل اول که سبب قیام امام حسین شد این بود که حکومت ستمکار وقت از امام حسین بیعت مى خواست : خذ الحسین بالبیعة اخذا شدیدا لیس فیه رخصة ؛ حسین را بگیر براى بیعت ، محکم بگیر، هیچ گذشت هم نباید داشته باشى ، حتما باید بیعت کند.
از امام حسین تقاضاى بیعت مى کردند. از نظر این عامل ، امام حسین جوابش فقط این بود: نه ، بیعت نمى کنم ، و نکرد. جوابش منفى بود. امام حسن چطور؟ آیا وقتى که قرار شد با معاویه صلح کند، معاویه از امام حسن تقاضاى بیعت کرد که تو بیا با من بیعت کن ؟ (بیعت یعنى قبول خلافت ) نه ، بلکه جزو موارد صلح بود که تقاضاى بیعت نباشد و ظاهرا احدى از مورخین هم ادعا نکرده است که امام حسن آمده باشد با معاویه بیعت کرده باشد، ابدا صحبت بیعت در میان نیست . بنابراین مسئله بیعت که یکى از عواملى بود که امام حسین را وادار کرد مقاومت شدید بکند، در جریان کار امام حسن نیست .
عامل دوم قیام امام حسین دعوت کوفه بود به عنوات یک شهر آماده . مردم کوفه بعد از این که بیست سال حکومت معاویه را چشیدند و زجرهاى معاویه را دیدند و مظالم معاویه را تحمل کردند، واقعا بیتاب شده بودند که حتى مى بینید بعضى (315) معتقدند که واقعا در کوفه یک زمینه صددرصد آماده اى بود و یک جریان غیر مترقب اوضاع را دگرگون کرد. مردم کوفه هجده هزار نامه مى نویسند براى امام حسین و اعلام آمادگى کامل مى کنند، حال که امام حسن آمد و مردم کوفه یارى نکردند، البته همه مى گویند: پس ‍ زمینه کاملا آماده نبوده ؛ ولى از نظر تاریخى اگر امام حسین به آن نامه ها ترتیب اثر نمى داد، مسلّم در مقابل تاریخ محکوم بود، مى گفتند یک زمینه بسیار مساعدى را از دست داد؛ و حال آن که در کوفه امام حسن اوضاع درست برعکس بود، یک کوفه خسته و ناراحتى بود، یک کوفه متفرق و متشتتى بود، یک کوفه اى بود که در آن هزار جور اختلاف عقیده پیدا شده بود، کوفه اى بود که ما مى بینیم امیرالمؤمنین در روزهاى آخر خلافتش مکرر از مردم کوفه و از عدم آمادگیشان شکایت مى کند و همواره مى گوید: خدایا! مرا از میان این مردم ببر و بر این ها حکومتى مسلط کن که شایسته آن هستند، تا بعد این ها قدر حکومت مرا بدانند. این که عرض مى کنم کوفه آماده یعنى بر امام حسین اتمام حجتى شده بود، نمى خواهم مثل بعضى ها بگویم کوفه یک آمادگى واقعى داشت و امام حسین هم واقعا روى کوفه حساب مى کرد، نه ، اتمام حجت عجیبى بر امام حسین شد که فرضا هم زمینه آماده نباشد، او نمى تواند آن اتمام حجت را نادیده بگیرد (316)
عامل سومى که در قیام امام حسین وجود داشت ، عامل امر به معروف و نهى از منکر بود، یعنى قطع نظر از این که از امام حسین بیعت مى خواستند و او حاضر نبود بیعت کند، و قطع نظر از این که مردم کوفه از او دعوت کرده بودند و اتمام حجتى بر امام حسین شده بود و او براى این که پاسخى وجود داشت که امام حسین تحت آن عنوان قیام کرد، یعنى اگر از او تقاضاى بیعت هم نمى کردند، باز قیام مى کرد و اگر مردم کوفه هم دعوت نمى کردند، باز قیام مى نمود. آن مسئله چه بود؟ مسئله امر به معروف و نهى از منکر. (317)

fehrest page