emamian
فرماندهان کربلا؛ شیران بیشه شجاعت در رکاب امام حسین (ع)
عاشورا؛ شکوه فرماندهی در برابر ظلم است. در این محتوا به معرفی فرماندهان لشگر امام حسین(ع) در روز عاشورا پرداخته می شود.
پرسش:
فرماندهان لشگر امام حسین(ع) در روز عاشورا چه افرادی بودند؟
پاسخ:
طبری و برخی دیگر از تاریخ نگاران گفتهاند: امام حسین(ع) صبح روز عاشورا نماز صبح را با یاران خود خواند و آنان را برای جهاد آماده نمود.
تعداد لشگریان حضرت ۳۲ نفر سواره و ۴۰ نفر پیاده بودند.
امام حسین(ع) در نبرد روز عاشورا فرماندهی قسمت راست(میمنه) لشکر را به زهیر بن القین و فرماندهی سمت چپ (میسره) را حبیب بن مظاهر سپرد، و حضرت عباس را علمدار سپاه کرد و پرچم را به ایشان داد.
منابع:
طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۲۲، دار التراث، بیروت، ط الثانیة، ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
دینوری، ابو حنیفه احمد بن داود، الأخبار الطوال، ص ۲۵۶، منشورات الرضی، قم، ۱۳۶۸ش؛
بلاذری، أنسابالأشراف، تحقیق، سهیل زکار و ریاض زرکلی، ج ۳، ص ۱۸۷، دار الفکر، بیروت، ط الأولی، ۱۴۱۷/۱۹۹۶.
توطئه آمریکا برای خلع سلاح مقاومت عراق
روزنامه لبنانی در یادداشتی درباره گمانهزنیهای اخیر درخصوص توطئه آمریکا برای پیش بردن موضوع خلع سلاح مقاومت اسلامی عراق نوشت: در میان فشارهای فزاینده آمریکا و برخی تحرکات سیاسی داخلی در عراق، پرونده سلاح گروههای مقاومت عراق وارد مرحلهای حساسی شده است؛ مرحلهای که ممکن است معادلات صحنه سیاسی و امنیتی کشور را مجدداً بر هم بزند. پس از مجموعهای از دیدارهای محرمانه میان مسئولان عراقی و آمریکایی، موضوع موسوم به «انحلال گروههای مسلح» بار دیگر به صدر اولویتها بازگشته و بهعنوان یکی از شروط اصلی واشنگتن برای «ثبات»، بر آن تاکید میشود. این تحرکات همزمان با تلاشهایی برای ادغام مجدد «الحشد الشعبی» و نهادینهسازی آن تحت حاکمیت کامل دولت انجام میگیرد.
با این حال، گروههای مقاومت و بهویژه گردانهای «حزبالله»، جنبش «النجباء» و گردانهای «سیدالشهداء»، در این مرحله موضع سختتری اتخاذ کردهاند و بهشدت هرگونه تحویل سلاح یا پذیرش هر فرمولی در جهت تضعیف توان بازدارندگی در برابر اشغال آمریکایی و دشمن صهیونیستی را رد میکنند.
طبق گزارش الاخبار، در این شرایط، برخی محافل سیاسی میگویند که آمریکا از فشارهای اقتصادی نیز بهره میگیرد، از جمله با جلوگیری از واردات گاز ایران به عراق، اعمال امتیازات اجباری بانکی و همچنین اقدام اخیر «دونالد ترامپ» رئیسجمهور آمریکا در اعمال تعرفه ۳۰ درصدی بر کالاهای وارداتی از عراق که گامی در راستای سلطه بیشتر بر مسیر دولت این کشور ارزیابی میشود.
سلاح مقاومت باقی میماند
در همین راستا، یکی از فرماندهان گروههای مقاومت در گفتوگو با الاخبار تأکید کرده است: سلاحی که در اختیار داریم باری بر دوش دولت نیست، بلکه آخرین پیمان ما در زمینه مقابله با اشغالگران آمریکایی و اسرائیلی است.
او میافزاید: گروههای مقاومت عراق امروز با فشارهای داخلی و خارجی مواجهاند، اما سکوتی حسابشده در پیش گرفتهاند تا فرصت را از دشمن برای کشاندن عراق به یک جنگ ویرانگر سلب کنند.
وی ادامه میدهد: سلاح باقی میماند و این فقط یک مسأله داخلی عراقی نیست، بلکه بخشی از سیستم مقاومت منطقهای است که از عراق تا فلسطین امتداد دارد.
در مقابل اصرار گروههای مقاومت عراق بر حفظ سلاح، «جریان صدر» بار دیگر دیدگاه خود مبنی بر خلع سلاح عمومی و ادغام الحشد الشعبی را بهعنوان شرط بازگشت به فعالیت سیاسی مطرح کرده است. یک منبع در «جریان ملی شیعی» (نام جدید جریان صدر) به «الأخبار» میگوید که «سید مقتدی صدر» رهبر این جریان ۲ نشست در «الحنانه» در ماه محرّم برگزار کرده و در آنها احتمال انحلال موقت «سرایا السلام» شاخه نظامی جریان صدر و تحویل سلاح آن را بررسی کرده است؛ مشروط به اینکه سایر گروهها نیز اقدامی مشابه انجام دهند.
این منبع تأکید میکند که صدر پیامی روشن به هیأتهای سیاسی، بهویژه از «چارچوب هماهنگی شیعیان عراق»، که خواستار بازگشت او از تصمیم کنارهگیریاش بودهاند، رسانده است و محتوای آن این بوده که «سلاح گروههای مقاومت را تحویل دهید، الحشد الشعبی را ادغام کنید، برای عراق کار کنید و با فساد مبارزه کنید؛ آنگاه میتوان درباره بازگشت جریان صدر به فرآیند سیاسی سخن گفت».
بحث درباره انحصار سلاح در دست دولت، شامل گروههای مقاومت نمیشود
با این حال، «غدیر عباس» پژوهشگر سیاسی نزدیک به گروههای مقاومت عراق نسبت به «خطر افتادن در دام پروژه خلع سلاح» هشدار داده و معتقد است که «بحث درباره انحصار سلاح در دست دولت، شامل گروههای مقاومت نمیشود، بلکه هدف آن سلاح قبیلهای خارج از کنترل دولت است».
او میافزاید: تمامی این اقدامات بخشی از طرح مقدماتی بزرگتری است که توسط واشنگتن هدایت میشود و هدف آن ایجاد جبههای آرام برای رژیم صهیونیستی است.
عباس همچنین خاطرنشان میکند که فشارها بر مقاومت اسلامی عراق همزمان با تلاشها برای تضعیف حضور ایران در سوریه و سوق دادن برخی کشورها بهسوی عادیسازی روابط با رژیم صهیونیستی صورت میگیرد، که این امر راه را برای مرحلهای جدید از درگیریهای نرم باز میکند؛ بهطوریکه واشنگتن در پی حذف هرگونه تهدید احتمالی علیه امنیت تلآویو است.
از سوی دیگر، «سامی الناصری» مدیر «مرکز مطالعات راهبردی بغداد» می گوید که مسئله سلاح به یک نقطه حساس تبدیل شده و نمیتوان بدون توافق ملی جامع از آن عبور کرد.
او هشدار میدهد که برخورد گزینشی با این پرونده ممکن است به تنشی جدید در منطقه منجر شود؛ بهویژه در صورت درگیری مستقیم بین ایران و اسرائیل که میتواند عراق را بار دیگر به خط مقدم نزاع بکشاند.
وی ادامه میدهد: عراق نیازمند دولتی قدرتمند با ارتشی یکپارچه، بدون سلاح خارج از کنترل و بدون گروههایی است که تصمیم جنگ و صلح را خارج از نهادهای دولتی اتخاذ کنند؛ خطر تنها در خود سلاح نیست، بلکه در کسانی است که آن را در اختیار دارند.
نیروهای مقاومت بخشی از ساختار امنیتی عراق هستند
گروههای مقاومت اسلامی عراق، بهویژه پس از اشغال این کشور در سال ۲۰۰۳ توسط آمریکا، بهعنوان بخشی از واکنش مردمی و دینی به اشغال خارجی شکل گرفتند. با این حال، نقش این گروهها در سال ۲۰۱۴ و پس از ظهور گروه تروریستی داعش، به مرحلهای کاملاً حیاتی رسید. پس از سقوط موصل و تهدید مستقیم بغداد، فتوای جهاد کفایی آیتالله «سید علی سیستانی» مرجعیت عالیقدر شیعیان صادر شد و گروههای مقاومت، از جمله گردانهای حزبالله، جنبش النجباء، عصائب اهلالحق و دیگر گروهها، تحت چتر الحشد الشعبی (بسیج مردمی)، وارد میدان نبرد شدند.
این گروهها با هماهنگی نیروهای ارتش عراق، نقشی اساسی در بازپسگیری شهرهای راهبردی مانند تکریت، الرمادی، فلوجه و در نهایت موصل ایفا کردند. توان نظامی، شناخت میدانی و انسجام عقیدتی این نیروها، از جمله عوامل کلیدی در شکست پروژه آنچه «خلافت داعش» نامیده میشد و حفظ تمامیت ارضی عراق بود.
در سالهای پس از شکست نظامی داعش، گروههای مقاومت عراق همچنان بهعنوان بخشی از ساختار امنیتی عراق، در مبارزه با تهدیدات تروریستی باقیمانده و در تأمین امنیت مناطق آزادشده ایفای نقش کردهاند. آنها همچنین بخشی از بازدارندگی در برابر تجاوزات مکرر رژیم صهیونیستی به حریم هوایی و امنیتی عراق بهشمار میروند.
طرح صهیونیستی «شهر بشردوستانه»؛ از آوارگی درغزه تا باجخواهی در مذاکره
در ادامه طرحهای رژیم صهیونیستی برای آوارگی مردم غزه و در حالی که دور جدید مذاکرات آتش بس در دوحه ادامه دارد، صهیونیستها از طرح جدیدی با نام «شهر بشردوستانه» در رفح در جنوب نوار غزه رونمایی کردهاند که هدف آن انتقال ۶۰۰ تا ۷۰۰ هزار فلسطینی در مرحله اول به این شهر به عنوان مقدمهای برای اخراج آنها از غزه است.
جزئیات پروژه «شهر بشردوستانه»
دوشنبه هفته گذشته «اسرائیل کاتس» وزیر جنگ رژیم صهیونیستی از وجود این طرح خبر داد که شامل ایجاد چادرهایی روی ویرانههای شهر رفح است. این شهر ادعایی قرار است بین محور فیلادلفیا در مرز با مصر و محور موراگ بین خان یونس و رفح در جنوب نوار غزه تأسیس شود. در مرحله بعدی همه ساکنان غزه در اینجا جمع میشوند تا زمینه آوارگی جمعی آنها به خارج از غزه فراهم گردد.
منابع آگاه گزارش میدهند که این طرح رژیم صهیونیستی اساساً مبتنی بر طرحهای قبلی همچون طرح ژنرالها یا ارابههای گیدئون است که هدف آنها تخلیه شمال نوار غزه از یک میلیون نفر و انتقال آنها به مرکز و جنوب این باریکه بود. نقشههایی هم که هیئت مذاکره کننده رژیم صهیونیستی در دوحه برای عقب نشینی ارتش این رژیم از غزه در دوره آتش بس ارائه داده، در واقع نوعی استقرار مجدد نیروهای صهیونیستی در غزه است نه عقب نشینی از آن؛ به طوری که کل شهر رفح و بیش از ۴۰ درصد مساحت غزه در اشغال نظامی رژیم صهیونیستی میماند.
این تحرکات اشغالگران بیانگر قصد آنها جهت اجرای طرح اخراج مردم غزه به مصر و دیگر کشورهاست. طبق نقشههایی که هیئت صهیونیستی ارائه داده، اشغالگران در برخی مناطق غزه تا عمق ۳ کیلومتری پیشروی خواهند کرد و بخشهای بزرگی از شهر بیت لاهیا، روستای ام النصر و بیت حانون در شمال نوار غزه و همچنین کل منطقه خزاعه در شرق خان یونس در جنوب غزه، بخشی از خیابان السکه در مناطق التفاح و نیز الشجاعیه و الزیتون در شرق شهر غزه در اشغال صهیونیستها خواهد ماند.
این نقشهها در واقع ۴۰ درصد از مساحت غزه را به اشغال صهیونیستها در میآورد و از بازگشت حدود ۷۰۰ هزار فلسطینی به خانههایشان جلوگیری کرده و آنها را به سمت مراکز آوارگی در جنوب غزه سوق میدهد. تعداد زیادی از فلسطینیان هم در منطقه المواصی در جنوب نوار غزه باقی خواهند ماند.
در این میان باید توجه داشته باشیم که اغلب مساحت شهر رفح از زمان تجاوز گسترده اشغالگران به این شهر در ۷ مه ۲۰۲۴ به طور کامل با خاک یکسان شده و اشغالگران در توافق آتش بس ژانویه هم از آنجا عقبنشینی نکردند. در همین حال ارتش صهیونیستی در حال انجام عملیات تخریب سیستماتیک در مناطقی در شمال نوار غزه است تا این مناطق را غیر قابل سکونت کند؛ همانند کاری که در خان یونس انجام میدهد.
اهداف صهیونیستها از «شهر بشردوستانه»
اما گروههای فلسطینی به ویژه حماس، قاطعانه طرح موسوم به شهر بشردوستانه را که در چارچوب ادامه توطئههای آمریکا و رژیم صهیونیستی برای آوارگی مردم غزه قرار دارد، رد میکنند. حماس از طریق هیئت مذاکره کننده خود در دوحه بر لزوم عقبنشینی رژیم صهیونیستی از محور موراگ تاکید و اعلام کرد، این جنبش نمیتواند زیر بار طرحهایی برود که منجر به آوارگی مردم فلسطین میشود و هر توافقی برای آتش بس باید شامل اجرای شروط اصلی فلسطینیها از جمله عقب نشینی کامل اشغالگران از غزه و پایان دائمی جنگ گردد.
در مورد اهداف طرح موسوم به شهر بشردوستانه، مصطفی ابراهیم، نویسنده و تحلیلگر سیاسی عرب زبان در گفتگو با العربی الجدید اظهار داشت: اشغالگران با تلاش برای اجرای این طرح، همان اهداف اعلام شدهای که از آغاز جنگ در پی تحقق آنها بودهاند را دنبال میکنند؛ یعنی نابودی و کشتار ملت فلسطین و آوارگی آنها.
وی افزود: خطر انتقال ساکنان غزه به رفح در طرحی که صهیونیستها در مذاکرات اخیر دوحه ارائه دادهاند کاملاً مشهود است که نشان دهنده پایبندی رژیم اشغالگر به پروژه آوارگی فلسطینیان است. طرح موسوم به شهر بشردوستانه، ادامه طرح انتقال ساکنان غزه از شمال به مناطق جنوب به بهانههای بشردوستانه است و صهیونیستها از سکوت بینالمللی و فقدان مواضع واقعی عربی و جهانی برای توقف نسل کشی در غزه، سو استفاده میکنند تا چنین طرحهای توطئه آمیزی را اجرا کنند.
وی افزود: حتی اپوزیسیون رژیم صهیونیستی که اکنون خواستار پایان جنگ و بازگشت اسرای این رژیم است، در رویکرد خود با بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر رژیم اشغالگر تفاوتی ندارد و اختلافات آنها تنها مربوط به جزئیات است. در واقع هیچیک از صهیونیستها مشکلی با ازسرگیری جنگ در غزه ندارند.
ایاد القرا، دیگر نویسنده و تحلیلگر عرب زبان هم به نوبه خود گفت که وزیر جنگ رژیم صهیونیستی که طرح موسوم به شهر بشردوستانه در رفح را اعلام کرده از نتانیاهو دستور میگیرد و بدون هیچ تردیدی طبق دستورالعملهای او عمل میکند. پروژههایی که صهیونیستها از ابتدای جنگ برای آوارگی مردم غزه ارائه دادهاند، همگی در چارچوب مفاهیم تئوری باقی مانده و هیچیک اجرا نشده است.
وی تصریح کرد: صهیونیستها در حال دنبال کردن یک پروژه بزرگتر برای آوارگی فلسطینیها و حذف کامل آنها از غزه هستند. در واقع، صهیونیستها دوره کنونی را یک فرصت تاریخی میدانند که ممکن است دیگر تکرار نشود، اما واقعیت پیچیدهتر از چیزی است که آنها تصور میکنند. ارتش رژیم اشغالگر صراحتاً با این طرح مخالف است؛ زیرا میداند که اجرای چنین طرحی مستلزم استقرار گسترده نیروهای ارتش در محورهای مختلف نوار غزه بوده که این امر هزینه و پیامدهای سنگینی دارد و همچنین جان نیروها را هم به خطر میاندازد.
این نویسنده عرب زبان تاکید کرد: نهاد نظامی رژیم صهیونیستی معتقد است که اشغال مستقیم نوار غزه هیچگونه دستاورد راهبردی برای این رژیم نخواهد داشت؛ حتی اگر اسرای صهیونیستی آزاد گردند و حماس به طور کامل حذف شود.
وی در پایان گفت: هزینه چنین پروژهای در سطح منابع انسانی و مادی بسیار بالاست که صهیونیستها از پس آن بر نمیآیند. تل آویو که اکنون هم در مدیریت ۴ مرکز موسوم به توزیع کمکها در جنوب و مرکز نوار غزه شکست خورده، چگونه میتواند ۶۰۰ تا ۷۰۰ هزار فلسطینی را که در وضعیت فاجعه باری هستند در یک منطقه کوچک نگه دارد و آنها را اداره کند؟
پیام خطاب به ملت بزرگ ایران در پی جنایت سحرگاه ۲۳ خرداد رژیم صهیونی
متن پیام به شرح زیر است:
رژیم صهیونی در سحرگاه امروز، دست پلید و خونآلود خود را به جنایتی در کشور عزیزمان گشود و ذات خبیث خود را با زدن مراکز مسکونی بیش از گذشته آشکار کرد. رژیم باید منتظر مجازاتی سخت باشد.
دست قدرتمند نیروی مسلح جمهوری اسلامی او را رها نخواهد کرد باذنالله.
در حملات دشمن، تنی چند از فرماندهان و دانشمندان به شهادت رسیدند. جانشینان و همکاران آنان بیدرنگ وظائف خود را پی خواهند گرفت انشاءالله. رژیم صهیونی با این جنایت، برای خود سرنوشت تلخ و دردناکی تدارک دید و آن را قطعاً دریافت خواهد کرد.
۱۴۰۴/۳/۲۳
بیانات در دیدار نمایندگان مجلس شورای اسلامی
بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)
و الحمد لله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم المصطفی محمّد و علی آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین سیّما بقیّة الله فی الارضین.
خیلی خوش آمدید برادران عزیز، خواهران عزیز، نمایندگان ملّت بزرگ و عزیز ایران در مجلس شورای اسلامی. اوّلاً عید غدیر را تبریک عرض میکنم؛ حقیقتاً عید بزرگی است برای همهی عالم اسلام. مضامینی که در واقعهی غدیر باید مورد توجّه قرار بگیرد، مضامین خیلی وسیعی است که به معرفت اسلام منتهی میشود. صرفاً این نیست که امیرالمؤمنین را به ولایت منصوب کردند؛ مفاهیم مهمّ دیگری هم در ذیلش هست. همچنین، ولادت حضرت هادی (سلام الله علیه) را تبریک عرض میکنم.
در مورد مجلس محترم و معظّم شورای اسلامی مطالب زیادی گفته شده؛ ما گفتهایم، دیگران گفتهاند و حالا هم که بحمدالله با این گزارش مبسوط جناب آقای قالیباف ــ که ریاست ایشان را هم تبریک میگوییم ــ در واقع، همه یا بسیاری از حرفهای لازم گفته شده و در این بیان و در بیانات دیگر وجود داشته. بنده هم چند جملهای را عرض میکنم.
شأن مجلس، جایگاه مجلس، به خاطر شأن قانون است. آن چیزی که مجلس قانونگذاری را ارزش میبخشد و جایگاه معزّزی و معظّمی برای او قرار میدهد، مسئلهی قانونگذاری است؛ چون قانون مایهی اصلیِ زندگیِ اجتماعی است. شرطِ الزامیِ زندگیِ اجتماعی و حیاتِ اجتماعی قانون است؛ این کار را مجلس میکند و اهمّیّت مجلس عمدتاً از این جهت است.
البتّه قانون خیلی اهمّیّت دارد، منتها از نظر اعتبار عقلائی آن قانونی بیشتر معتبر است که متّکی به خرد جمعی باشد. قانونهایی در طول تاریخ بوده و هست که قانون بوده، بعضیهایش خوب هم بوده، بد هم نبوده، امّا از مغز یک نفر صادر شده؛ «یاسای چنگیزی» معروف است. قانونهای خیلی معتبر قویای وضع شده و مردم بر طبق آن عمل کردند، منتها از نظر عقلا این قانونی که از مغز یک انسان ناشی میشود ارزش آن قانونی را که با خرد جمعی به وجود میآید، ندارد. حالا اگر آن خرد جمعی یک امتیاز دیگر هم داشته باشد و آن اینکه آن مجموعهای که نشستهاند این قانون را تنظیم کردهاند ــ صاحبان خرد ــ نمایندهی یک ملّت باشند، یعنی در واقع یک ملّت است که دارد قانون میگذارد؛ طبعاً اعتبار این خیلی بالا میرود. اعتبار حقوقی مجلس قانونگذاری متّکی به این است؛ اوّلاً قانونگذار است، ثانیاً قانونگذاریاش ناشی از خرد جمعی است، ثالثاً این مجموعه منتخب یک ملّت است؛ ملّت نشستهاند فکر کردهاند، این جمع را انتخاب کردهاند، با اکثریّت [آراء] فرستادهاند مجلس.
خب، این شأن حقوقی مجلس قانونگذاری است؛ لکن در کنار این شأن حقوقی، یک آزمونگاه دیگر هم وجود دارد که آن را هم باید محاسبه کرد و آن عبارت است از شأن حقیقی و وزن حقیقی مجلس. خیلی خب، حالا فهمیدیم که مجالس قانونگذاری دموکراسیهای دنیا این اعتبار را از نظر عقلا دارند، منتها آیا وزن حقیقی این مجالس یکسان است؟ از لحاظ حقوقی مثل هم هستند، امّا از لحاظ حقیقی یکسانند؟ نه، آن مجلسی که متّکی باشد به وحی، به دین، متّکی باشد به انسانهای پاکدست، انسانهای مؤمن، پرهیزکار، آن مجلس یکسان نیست با مجلسی که متشکّل از انسانهای لااُبالی است؛ حالا به هر دلیلی در کشور خودشان انتخاب شدهاند، منتها یک انسان والا نیستند، یک انسان برجسته نیستند، یک انسانی که آدم بتواند در مسئلهی شخصی به آنها اطمینان بکند نیستند، چه برسد به مسئلهی اجتماعی و عمومی. مجلسی که متشکّل از اینجور انسانها است، وزن حقیقیاش با آن مجلسی که متشکّل از انسانهای پرهیزکار و والا است از زمین تا آسمان فرق دارد. یا فرض بفرمایید مجلسی که همّش و همّتش متوجّه به این است که به عدالت خدمت بشود، از تضعیف ضعفا و از فشار بر مستضعفین بشدّت اجتناب داشته باشد و جلوی آن بِایستد، این مجلس یکسان نیست با آن مجلسی که کارش کمک به ظلم است، کمک به تبعیض است، کمک به فاصلهی طبقاتی است، کمک به آزاردهندگان به افراد بشر است، مثلاً کمک به قاتلین غزّه است؛ اینها یکسان نیستند.
بنابراین، غیر از وزن و ملاک حقوقی که در همهی مجالس وجود دارد و همهی مجالس را در سطح عالی مینشاند، ما یک معیار دیگری و یک ملاک دیگری داریم که آن عبارت است از وزن حقیقی که این در یک جاهایی هست، در یک جاهایی نیست. با این دید که نگاه کنیم، آنوقت معلوم میشود که جایگاه مجلس شورای اسلامی در نظام جمهوری اسلامی کجا است؛ من این را میخواهم بگویم. شأن و جایگاه شما به عنوان نمایندهی مجلس شورای اسلامی در ایران اسلامی، در این دنیایی که ما داریم مشاهده میکنیم بینظیر است. شما «مجلس شورای اسلامی» هستید. امام (رضوان الله علیه) روی کلمهی «اسلامی» تأکید کردند. در دورهی اوّل که ما نماینده بودیم، بعضیها همان وقت چیز دیگری میگفتند، امام گفتند نخیر، «مجلس شورای اسلامی». پس شأن مجلس شورای اسلامی خیلی بالا است؛ یعنی در مقام مقایسه میان این مجلس و مجالس دیگری که امروز در دنیا مشاهده میکنید، ما نمیتوانیم بیتفاوت بمانیم از امتیازاتی که این مجلسِ موجود در کشور ما دارد. از اوّل انقلاب تا حالا، این مجلس شکلهای گوناگونی و گرایشهای سیاسی گوناگونی داشته ــ در این تردیدی نیست؛ همهی دورهها یکسان نبودند ــ امّا مجموعاً وقتی نگاه میکنیم، این مجلس با مجالس دیگر فرق میدارد؛ این مجلس، مجلس برجستهای است، مجلس ممتازی است. احترامی که ما برای مجلس شورای اسلامی قائلیم ناشی از این است که علاوه بر آن وزن حقوقی، وزن حقیقی [دارد]. احترامی که برای نماینده قائل میشویم به خاطر این است که جزو این مجموعهی باارزش و ارجمند محسوب میشود. خب، لذاست که از قول امام (رضوان الله علیه) نقل شد که مجلس عصارهی فضایل ملّت است؛(۲) یعنی به معنای واقعی کلمه مجلسی که اینجور رشد پیدا میکند، اینجور دارای منشأ است، این مجلس طبعاً عصارهی فضایل یک ملّت محسوب میشود و ارزشش ارزش بسیار والا و بالایی است.
من به نظرم اینجور میرسد که اگر ما به لوازم مندرج و محتوای واقعی این مجلس نگاه کنیم، مجلسْ عبادتگاه است؛ این مجلس شما مسجد است و به معنای واقعی کلمه محلّ عبادت است. شما که مینشینید فکر میکنید، زحمت میکشید، کار میکنید، همین کارهایی را که حالا آقای دکتر قالیباف بیان کردند انجام میدهید، دنبال میکنید، قانون را خوب میگذارید و غیره، هر کدامِ اینها یک عبادت است. پس مجلس شد مسجد و مصداق «لَمَسجِدٌ اُسِّسَ عَلَى التَّقوىٰ مِن اَوَّلِ یَومٍ اَحَقُّ اَن تَقومَ فیهِ فیهِ رِجالٌ یُحِبّونَ اَن یَتَطَهَّروا»؛(۳) مصداق این آیه است. اهمّیّت مجلس شورای اسلامی این است. بنده با این نگاه به مجلس نگاه میکنم و مجلس را با این تعریف میشناسم.
طبیعت مجلس در جمهوری اسلامی طبیعت شریفی است، طبیعت پاکیزهای است و در بین مجالس قانونگذاری دنیا بینظیر است؛ این نگاه ما است. منتها یک نکتهای اینجا وجود دارد؛ آن نکته این است که ما این طبیعت را در مصداقهای متعدّدِ این مجلس حفظ کنیم و نگه داریم؛ یعنی چون بنا شد «اُسِّسَ عَلَى التَّقوىٰ» باشد، تقوا را در مجلس محفوظ نگه داریم؛ [چون] بنا شد عبادتگاه باشد و در عبادت اخلاص لازم است، اخلاص را نگه داریم که من [دراینباره] چند نکته را یادداشت کردهام که عرض میکنم. این باید باشد، اینها باید نگه داشته بشود؛ یعنی شرافت مجلس شورای اسلامی، با این بیانی که عرض کردیم، یک امرِ به هر صورت دارای بقا و دوام نیست؛ این را باید نگه داشت، باید به این صورت حفظش کرد، باید به این صورت ادارهاش کرد؛ وَالّا برصیصای عابد هم یک وقت از آن مقام عبادت نزول میکند: کَمَثَلِ الکَلبِ اِن تَحمِل عَلَیهِ یَلهَث اَو تَترُکهُ یَلهَث؛(۴) اینجوری میشود. باید نگهش دارید، باید حفظش کنید.
چه کسی باید حفظ بکند؟ شما؛ شما باید حفظ کنید، خود نمایندگان مجلس بایستی این شأن را نگه دارند. ما از بیرون باید به مجلس احترام کنیم و البتّه میکنیم انشاءالله ــ یعنی همه باید به مجلس احترام کنند ــ امّا در درون مجلس چه کسی باید آن حقیقت، آن طبیعت، آن شرافت، آن نزاهت را که در مجلس شورای اسلامی وجود دارد، حفظ کند؟ نمایندهی حاضر در مجلس؛ آنها هستند [که باید حفظ کنند]. لذا رفتار شما خیلی مهم است، برخوردتان خیلی مهم است. لذا برای مجلس یک بایدونبایدهایی هست. حالا در این سالهای متمادی هر مجلسی که تشکیل شده، بنده یک چند کلمهای، چند سطری، چند صفحهای به عنوان پیشنهاد و به عنوان عرض عقیده بیان کردهام که در خدمت آقایان هست. بایدونبایدهایی هست که باید اینها را رعایت کرد؛ چیزهایی را هم خود شماها گفتهاید، دیگران گفتهاند، من هم حالا چند مطلب را یادداشت کردهام که عرض میکنم.
اوّلین مطلب از این بایدونبایدها این است که نماینده باید خودش را پاسخگو بداند؛ در مقابل چه کسی؟ در مقابل خدا و در مقابل قانون؛ یعنی هر اقدامی که میخواهید بکنید، احساس کنید که یک داوری وجود دارد که راجع به این از شما سؤال خواهد کرد؛ [خودتان را] پاسخگو باید بدانید. لازمهی پاسخگو دانستن چیست؟ این است که در کارهایی که در مجلس میکنید، رأیی که به فلان قانون میدهید، رأیی که به فلان قانون نمیدهید، در این رأی دادن و ندادن، اغراض شخصی دخالت پیدا نکند. واقعاً نگاه کنید، با تشخیص، با دقّت، ببینید مصلحت چیست، آنچه خدای متعال را راضی میکند چیست، طبق آن رأی بدهید؛ اغراض شخصی دخالت [پیدا نکند]. لازمهی اوّلِ پاسخگو بودن این است که انسان اغراض و مقاصد شخصی را دخالت ندهد؛ به تعبیر رایج این روزها که ظاهراً برگرفتهی از تعبیر فرنگی است، «تعارض منافع»؛ تسلیم «تعارض منافع» نشوید.
یک نکتهی دیگر این است که نماینده به تأثیر سخن خود و اقدام خود و تصمیم خود در فضای عمومی کشور واقف باشد. شما قبل از اینکه نماینده بشوید مثلاً معلّم بودید، پزشک بودید، کاسب بودید، طلبه بودید، فرض کنید که مشغول کارهای گوناگون بودید، ممکن بود نظری داشته باشید، حرفی بزنید که اینقدر انعکاسی نداشت، اینقدر تأثیری نداشت؛ امّا همین شما وقتی در این منبر قرار گرفتید ــ منبر مجلس ــ حرف شما آنوقت دیگر دارای تأثیر است. یک عدّهای از حرف شما یک برداشتی میکنند ــ همه که پرهیزکار و باتقوا نیستند؛ بعضی هم هستند که بیتقوایند ــ و بر طبق خواست خودشان از آن حرف یک استفادهی سوئی میکنند به ضرر کشور، به ضرر نظام، به ضرر دولت، به ضرر منافع ملّی؛ باید مراقب حرف زدن بود.
این حرف و سخنی که شما در منبر مجلس بیان میکنید باید در محیط جامعه امید بیافریند، آرامش بیافریند. البتّه خوشبختانه حالا چندی است که مجلس این حالت را دارد؛ سابقها، در یک برههای از زمان، بلندگوی مجلس را که انسان باز میکرد، از درونش دعوا و اختلاف و مانند اینها بیرون میآمد؛ حالا بحمدالله اینجور نیست، مجلس اختلافبرانگیز نیست و تا حدود زیادی واقعاً آرامشبخش است؛ این مهم است. آنچه در مجلس گفته میشود و از زبان نماینده صادر میشود، نشانهی عقلانیّت مجلس باشد، نشاندهندهی این باشد که از روی فکر دارد کار میشود و صحبت میشود؛ مستمع این تلقّی را پیدا کند؛ این خیلی تأثیر میگذارد. نشاندهندهی پایبندی به اصول انقلاب باشد. خیال نکنیم که خوشایند زید و عمروی که در خانههای خودشان در فلان گوشهی دنیا نشستهاند، باید روی حرف ما تأثیر داشته باشد؛ نه، ما اصولی داریم، آرمانهایی داریم، تکالیف مسجّلی داریم که پایبندی به اینها در بیانات نمایندگان محترم باید نشان داده بشود.
نشانهی عزم و اقتدار باشد، بخصوص در فضای خارجی؛ یعنی شما باید جوری حرف بزنید که نشانهی عزم باشد، نشانهی اقتدار باشد، نشانهی این باشد که ملّت ــ که شما نمایندهاش هستید ــ دارای عزم است، دارای اراده است، ارادهی ملّی ارادهی محکمی است، دارای اقتدار است. این خلاف واقع هم نیست، واقع قضیّه هم همین است؛ ملّت ما واقعاً ملّتی است عازم، جازم. شما کدام ملّت را سراغ دارید که در مقابل قدرتهایی مثل اینهایی که حالا در دنیا مشغول یاوهگویی و تحمیل و به این و آن دستور دادن هستند، بِایستد و سینه سپر کند و حرف خودش را محکم و صریح و روشن بزند؟ غیر از ملّت ما، کمتر ملّتی اینجوری هستند. اروپاییها در مقابل بعضی از چیزها به خودشان لرزیدند، ملّت ما نه؛ ملّت ما محکم بر سر مواضع خودش میایستد. اینهمه علیه امام تبلیغات کردند و به طور دائم میکنند، در روز رحلت امام، شما میبینید مردم بعد از چهل و چند سال چه کار میکنند! اینهمه علیه انقلاب حرف زدند، شما روز بیستودوّم بهمن در سرما و در آن شرایط میبینید مردم چه جوری و با چه وضعی میآیند در خیابان! این نشاندهندهی اقتدار است، نشاندهندهی ارادهی قوی است؛ این باید منعکس بشود؛ این باید در بیان شما، در اقدام شما، در تصمیمگیری شما، در رد و قبول شما نسبت به قانون و یا نسبت به اشخاص نشان داده بشود. من البتّه تا حدود زیادی میبینم و آثار این خصوصیّات را در مجلس مشاهده میکنم؛ تا آن حدّی که حالا میتوانم اطّلاع پیدا کنم، بحمدالله خوب است؛ روی اینها تکیه کنید، اینها مسائل مهمّی هستند.
یک بایدِ دیگر مسئلهی انسجام ملّی است. انسجام ملّی امروز از همیشه لازمتر است؛ همیشه لازم بوده، امّا امروز بیشتر از همیشه. اختلاف، اختلافِ یقهگیری، همیشه به ضرر است؛ ولو این یقهگیری مثلاً فرض کنید که به خاطر مسئلهی شخصی هم نباشد، امّا اینکه ما اختلافات سلیقهای و سیاسی و کاری و مانند اینهای خودمان را به شکل دعوا و به شکل اختلاف مطرح کنیم، این همیشه مضر است، امروز از همیشه مضرتر است. من مکرّر عرض کردهام که از کشور باید در مسائل اساسی صدای واحد بیرون بیاید، باید ید واحده باشند؛ ملّت ما و مجموعهی ما، مجموعهی سیاسی ما، مجموعهی مدیریّتی کشور باید ید واحده باشند. زمینه هم فراهم است. خوشبختانه رؤسای قوا دیدارهای خوبی دارند. بنده در بعضی از دولتها اصرار میکردم، تأکید میکردم که جلسه کنید با هم، بنشینید مسائلتان را با هم حل کنید، به جای پشت بلندگو ــ که علیه هم حرف میزنید ــ داخلِ مجلسِ خصوصی با هم حرف بزنید، سختشان بود؛ حالا بحمدالله مینشینند با هم صحبت میکنند، مسائلشان را مطرح میکنند، مشکلات را میخواهند با هم حل کنند. الان از این جهت زمینه آماده است و یک همگرایی نسبیای بحمدالله در بین قوا وجود دارد؛ این حفظ بشود؛ این حفظ بشود، جبههبندی نشود و اینجور نباشد که بلندگوی مجلس، اختلاف را نشان بدهد که خب الحمدلله اینجور هم نیست. حالا اینها در واقع، کلّیّات نصایح ما و عرایض ما است؛ یک چیزهای جزئیِ مصداقی هم وجود دارد که من سه چهار مورد را یادداشت کردهام که عرض بکنم.
یک مسئله، مسئلهی برنامهی هفتم(۵) است. شروع برنامهی هفتم تقریباً با شروع این مجلس هماهنگ و همزمان بود؛ این یک فرصت است. برنامههای قبلی ــ خب این برنامهی هفتم است؛ یعنی چه؟ یعنی قبلش شش برنامه داشتیم ــ حدّاکثر حدوداً ۳۵ درصد تحقّق پیدا کرده؛ خب این یعنی چه؟ یعنی برنامهریزان از دولت، از مجلس ــ چون برنامهها را مجلس تصویب میکند دیگر ــ بنشینند ساعتها وقت مصرف کنند، اینهمه منبع انسانی و منبع مالی صرف بشود، یک برنامه بیاید بیرون، بعد به این برنامه عمل نشود! شما بروید تاکسی بگیرید، پول زیادی بدهید، خودتان را برسانید به مطب دکتر، آنجا یک ساعت یا دو ساعت منتظر بنشینید تا نوبتتان بشود، بعد بروید پیش دکتر، دکتر یک نسخهای بنویسد، شما هم بیایید بیرون نسخه را پاره کنید بریزید دور! این چقدر عاقلانه است؟ نباید کاری کنیم که برنامه ۳۵ درصد عمل بشود، [بلکه] برنامه باید ۱۰۰ درصد عمل بشود. حالا اگر مثلاً یک خُرده کوتاهیای وجود داشته باشد ــ که معمولاً کوتاهی داریم ــ ۹۵ درصد یا ۹۰ درصد [باشد]، امّا برنامه باید عمل بشود. این را شما دنبال کنید. حالا در صحبتهای آقای قالیباف هم بود، منتها باید جدّاً اقدام کنید. برنامه، برنامه است، احتیاج دارد به قانون؛ اجرای بندبندِ برنامه قانون لازم دارد. ببینید هر جا برای اجرای برنامه قانون کم دارید و لازم دارید، به شکل صحیحی انشاءالله قانونگذاری بشود.
مسئلهی دوّم مسئلهی تنقیح(۶) قوانین است. بنده مکرّر روی مسئلهی تنقیح قوانین بحث کردهام، صحبت کردهام؛ حالا هم بیرون، آقایان ــ آقای قالیباف و دوستانشان ــ یک صفحهای را به ما نشان دادند، [در مورد] کارهایی که برای تنقیح قوانین دارد انجام میگیرد. از جمله، مثلاً فرض کنید قوانین نامعتبر در زمینهی محیطزیست را استخراج کردهاند، اینجا نوشتهاند؛ قوانین نامعتبر در چند زمینه را استخراج کردهاند. اخیراً هم از برنامهی هوش مصنوعی و وسایل الکترونیکی و مانند این چیزها میخواهند استفاده کنند برای اینکه این کار انجام بگیرد؛ برای من شرح دادند. من به آن برادرانی که آنجا توضیح میدادند گفتم که اینها همه مقدّمه است، اینها همه مقدّمات تنقیح قوانین است، اینها تنقیح قوانین نیست؛ اگر چنانچه این مقدّمات را درست به کار بگیرید و بروید در دل قضیّه، تنقیح قوانین میشود. یک گزارشی به من دادهاند ــ که البتّه آقای قالیباف مناقشه میکنند در این گزارش ما، میگویند لابد اطّلاع ندارند ــ که میگوید از پنجاه عنوانی که برای تنقیح قوانین در نظر گرفته شده، یک عنوان تصویب شده، ۴۹ عنوانِ دیگر باقی مانده! آنچه حالا گزارش ما [میگوید این است]؛ انشاءالله که این گزارش خلاف است؛ ایشان معتقدند که این گزارش، گزارش دقیقی نیست؛ انشاءالله که دقیق نباشد؛ ولی اگر باشد، این درست نیست. تنقیح قوانین خیلی مهم است و فوایدی که ایشان(۷) برای تنقیح قوانین ذکر کردند، همین فواید در ذهن ما هم بوده که اینقدر تأکید کردیم.
موضوع سوّم مسئلهی حضور نمایندگان است. من یک بار در یک مجلسی که نمایندگان یکی از مجالس دورههای گذشته اینجا جمع شده بودند، یک جملهای گفتم که البتّه مایل نیستم نسبت به این مجلس بگویم آن مطلب را، لکن به آنها اینجور گفتم؛ گفتم من وقتی تصویر جلسهی عمومی مجلس را در تلویزیون میبینم، از مردم خجالت میکشم، چون خیلی از صندلیها خالی است.(۸) این مهم است؛ حضور در صحن مجلس و حضور در کمیسیونها لازم است؛ این یک لزوم. لزوم دوّم، آمادگی است؛ یعنی شما پیشمطالعه کنید. خدا رحمت کند مرحوم آقای اختری(۹) را! ایشان [وقتی] که نمایندهی مجلس بود، به من گفت ــ به نظرم گفت چند ساعت ــ من قبل از مجلس مطالعه میکنم؛ میگفت [در مورد] این قانونی که امروز بنا است مطرح بشود، من چند ساعت مینشینم مطالعه میکنم، اطرافش را میسنجم یا احیاناً مثلاً با کارشناس مطرح میکنم. اینجوری باید باشد؛ یعنی مجلس یک کار اساسی است. اینجور نیست که یک کار فرعی در کنار کارهای دیگر باشد؛ نه، کار اصلی برای نماینده در این چهار سال است. کار اصلی این است؛ باید در کمیسیونها و در صحن مجلس با آمادگی کامل و با مطالعه وارد شد. این هم یک توصیه.
یک توصیهی دیگر مسئلهی همکاری با دولت است. خب همکاری یک عرض عریضی و یک دامنهی وسیعی دارد. یکی از انواع همکاریها با دولت این است که مسئولین دولتی را با تکثیر سؤال، تکثیر احضار به مجلس، مشغول نباید کرد. دولتیها ــ نهفقط این دولت؛ البتّه این دولت هم به من شکایت کردند، امّا دولتهای قبلی خیلی بیشتر ــ آمدند آمار دادند به ما که در این فاصله این تعداد سؤال انجام گرفته! یک تعداد خیلی زیاد؛ در حالی که همهی این سؤالها لازم نیست، همهی احضارها لازم نیست؛ وزیر را احضار کنیم به کمیسیون، مدّتی ــ دو ساعت، سه ساعت، بیشتر ــ وقتش گرفته بشود. یک مقدار اینها را کاهش بدهید؛ یعنی یک مصداق همکاری با دولت این است؛ به حدّاقل اکتفا بشود. یا این تحقیقوتفحّصهایی که گاهی انجام میگیرد، که حالا به عنوان نظارت مجلس است؛ یعنی حقّاً و انصافاً مجلس حقّ تحقیق و تفحّص دارد، منتها در کجا، با چه رویکردی، از چه انگیزهای؟ آخر یک وقت هست که یک منبع رسمی معتبری یک گزارشی از یک دستگاهی به ما میدهد که مجبوریم برویم تحقیق و تفحّص کنیم؛ یک وقت هست که نه، یک منبع موثّق آنچنانی نیست، یک گزارشی رسیده از یک جایی؛ اینجا، هم مجلس گرفتار میشود، هم آن دستگاه گرفتار میشود. پس بنابراین، یک توصیهی دیگر ما هم این است که این تحقیقوتفحّصها را و سؤالها و این احضارها و مانند اینها را هر چه ممکن است به حدّ لازم [کاهش دهید]. البتّه بنده برای مجلس این حق را به طور جدّی قائلم، منتها در حدّ لازم؛ بیشتر از حدّ لازم انجام نگیرد.
یک مسئلهی دیگر مسئلهی لوایح اقتصادی است که من چند بار این را به مجلس سفارش کردهام. دستکاری لوایح اقتصادی محدود باید باشد؛ زیاد دستکاری نباید کرد. یک لایحهی اقتصادی است، یک اوّلی دارد، یک آخری دارد، یک مجموعهای دارد، یک پیکرهای دارد، یک شاکلهای دارد که این را وقتی زیاد شما دستکاری کردید و از این شاکله افتاد، از اثر میافتد؛ آنوقت، وقتی که عمل کردند، به نتیجه نمیرسد و مسئولیّتها لُوث(۱۰) میشود. دولت میگوید که اگر آن طرحی را که من داده بودم، مجلس به من برمیگرداند و تصویب میکرد، نتیجه میداد؛ میافتد گردن مجلس، مجلس هم جور دیگری جواب میدهد! این[جوری] نمیشود. به نظر من هر چه ممکن است، در لوایح اقتصادی دستکاری کمتری در لایحه صورت بگیرد.
در [خصوص] بودجه هم، حالا مسئولین محترم دولتی میگویند بودجهی سال آینده را میخواهند عملیّاتی تنظیم کنند. قبلاً هم مکرّر گفته میشد «بودجهی عملیّاتی»؛ حتّی میگفتند بودجهای که تنظیم کردیم بودجهی عملیّاتی است، بعد معلوم میشد نه، عملیّاتی نیست، هزینهمحور است. «بودجهی عملیّاتی» یعنی هزینه ـ فایده؛ آن مقداری که هزینه میشود، در قبالش عمل و فایده وجود داشته باشد؛ این بودجهی عملیّاتی است. حالا بودجه را که دولت تنظیم میکند و به مجلس میدهد، شاکلهی بودجه محفوظ بماند؛ نه اینکه دست نخورد؛ چرا، بالاخره یک جاهایی هست که مجلس ایراد دارد، حق هم دارد، باید اصلاح کند؛ امّا آن شاکله و آن پیکرهی کلّی بودجه دست نخورد. ثانیاً منابع غیر واقعی در بودجه داخل نشود؛ یکی از مشکلات ما این بوده. هزینهها غالباً واقعی است، هزینهها غالباً تخلّف پیدا نمیکند، امّا منابع و درآمدها خیلی اوقات غیر واقعی است. در بودجههای سالهای مختلف میبینیم دیگر: دولت از فروش فلان چیز اینقدر درآمد داشته باشد! [در حالی که] چنین فروشی اصلاً نه امکان دارد، نه وجود دارد. در بودجه، منابع را واقعی کنند؛ این هم یک توصیهی دیگر که عرض کردیم.
نکتهی آخر که بنده هم گفتهام، قبلاً هم بارها گفته شده، این است که مجلس مشی انقلابی باید داشته باشد. مجلس، مجلس انقلاب است، مشی انقلابی باید داشته باشد. منتها در فهم «انقلابیگری» مراقب باشید خطا صورت نگیرد. انقلابیگری فقط سروصدا کردن نیست؛ «انقلابیگری» یعنی حرکت در سمت آرمانها؛ پایهی اوّل انقلابیگری این است؛ یعنی ما فراموش نکنیم برای چه انقلاب شده. خیلی از شما جوانها ــ که بحمدالله مجلس هم مجلس نسبتاً جوانی است ــ در دورهی انقلاب نبودید، در دورهی مبارزات نبودید، نهضت را ندیدهاید. اهداف نهضت چه بوده؟ خب در بیانات امام نگاه کنید، معلوم میشود؛ در شعارهای انقلاب ملاحظه کنید، معلوم میشود؛ در آرمانهایی که برای انقلاب ذکر شده ملاحظه کنید، معلوم میشود. از آرمانهای انقلاب تخطّی صورت نگیرد؛ اوّلپایهی انقلابیگری این است. بعد هم شجاعت در ابراز عقیده؛ این انقلابیگری است؛ یعنی آن عقیده را صریح بیان کنند، با صراحت، با بیان درست، محترمانه عقیده گفته بشود.
یکی از ارکان انقلابیگری این است که در محاسبات کاری، اغراض شخصی مطلقاً کنار برود. مثلاً فرض کنید از لحاظ برخوردها یا از لحاظ سلیقهی سیاسی، از یکی آدم خوشش میآید، از یکی آدم خوشش نمیآید؛ اینها را بگذاریم کنار. در محاسباتی که برای کار انجام میگیرد، مسائل شخصی و خودی و سلایق شخصی و مانند اینها کنار گذاشته بشود؛ این انقلابیگری است. بعد هم خدا را در نظر داشتن، خود را در محضر خدا دیدن. امام (رضوان الله علیه) با همان بیان مختصر گفتند «عالم محضر خدا است»؛(۱۱) «محضر» یعنی محلّ حضور. همهی این عالم وجود، محلّ حضور خدای متعال است. الان که من و شما داریم حرف میزنیم، در محضر الهی داریم حرف میزنیم؛ بدانیم چه داریم میگوییم، رضای خدا را در نظر بگیریم، آنچه خدای متعال از ما خواسته و موجب رضای الهی است، آن را در نظر بگیریم؛ انقلابیگری اینها است.
بعد هم در مواضع انقلاب، قاطعانه و با شجاعت و با صراحت حرف زدن، بیان کردن، تصمیمگیری کردن. در فلان نقطهی عالم، یک نابخردی یک حرفی میزند، به جمهوری اسلامی تهمتی میزند که در دنیا منتشر میشود؛ مجلس اینجا یکپارچه، قوی، محکم پاسخ بدهد. گاهی اوقات لازم است جمع نمایندگان پاسخ بدهند؛ گاهی یک نماینده، دو نماینده یا مثلاً فرض کنید که نمایندهی مربوط به کمیسیون سیاسی لازم است که موضع بگیرد و پاسخ بدهد؛ موضع بگیرد پاسخ بدهد؛ ملاحظه نکنند. انقلابیگری اینها است. دیگر حالا اینکه از منبرِ باعظمتِ مجلس یک جوری استفاده بشود که حالا مثلاً فرض کنید از آن اهانت و مانند این دربیاید، خیلی مطلوب نیست.
به هر حال، از خدای متعال برای همهی شماها توفیق و هدایت الهی را مسئلت میکنیم و امیدواریم که به خاطر زحماتی که میکشید مأجور باشید و خدای متعال به شما کمک کند تا بتوانید این دوره را به بهترین وجهی انشاءالله به پایان برسانید و در آنجایی که باید حضور داشته باشید، حضور داشته باشید و خدای متعال عمر طولانی، موفّق و همراه با خدمت انشاءالله به همهی شماها عنایت کند.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
(۱ در ابتدای این دیدار، آقای محمّدباقر قالیباف (رئیس مجلس شورای اسلامی) گزارشی ارائه کرد.
بیانات در مراسم سی و ششمین سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی (رحمهالله)
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا و حبیب قلوبنا و طبیب نفوسنا ابیالقاسم المصطفی محمّد و علی آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین المکرّمین سیّما بقیّة الله فی الارضین.
پیش از هر سخنی، به روح مطهّر امام بزرگوار درود میفرستم و در این ایّامِ عبادت و توجّه و تذکّر، علوّ درجات آن بزرگوار را از خدای متعال مسئلت میکنم. فردا روز عرفه است، بهار دعا است، بهار خشوع و توجّه و توسّل است؛ از این فرصت، همهی ما باید انشاءالله استفاده کنیم. من بخصوص به جوانها عرض میکنم که از فرصت روز عرفه حدّاکثرِ استفاده را بکنند؛ دعا کنند، توسّل کنند، با خدای متعال خواستههای خودشان، حوائج خودشان، اهداف خودشان را در میان بگذارند و از خدای متعال کمک بخواهند، هدایت بخواهند. توصیه میکنم بخصوص به جوانها که علاوهی بر دعای امام حسین در روز عرفه که دعای بسیار با حال و عاشقانهای است، دعای امام سجّاد (علیه السّلام) را هم که دعای چهلوهفتم صحیفهی سجّادیّه است، بخوانند؛ البتّه دعای مفصّلی است، امّا هر مقداری که حالِ دعا دارید و میتوانید [بخوانید]؛ لزومی ندارد که انسان اگر وقت ندارد یا حال و مجال ندارد، همهی دعا را بخواند.
مطلبی که امروز من عرض میکنم و آماده کردهام یک سخنی دربارهی امام راحل عظیمالشّأن است و بعد از آن هم مطلب کوتاهی دربارهی یک مسئلهی ملّی که دانستن آن برای مردم انشاءالله مفید است. من مطلب را میخواهم از اینجا آغاز کنم که نظام سیاسی کشور ما ــ که بحمدالله نظام دارای رشد و ثبات و اقتدار است ــ برآمده و متولّدشدهی از یک انقلاب عظیم است. رهبر آن انقلاب و پدیدآورندهی آن انقلاب و معمار نظام اسلامی برآمدهی از آن انقلاب، مرد بزرگی است که امروز بعد از سی و چند سال از رحلت ایشان، حضور او در جهان همچنان محسوس است و تأثیر عظیم او و تأثیر انقلاب او را انسان در جهانِ امروز میتواند بوضوح مشاهده کند: نظم بینالمللی چندقطبی جهان، متأثّر از انقلاب او است؛ افول قدرتهای بزرگ، متأثّر از انقلاب او است؛ تنزّل شدید جایگاه و نفوذ آمریکا در دنیا متأثّر از انقلاب او است؛ نفرت عمومی از صهیونیسم ــ که امروز به طور واضح در دنیا دیده میشود ــ متأثّر از انقلاب او است؛ صراحت بسیاری از ملّتها، بخصوص جوانهایشان، در نفی ارزشهای غربی که امروز مشاهده میشود، متأثّر از انقلاب او است. امروز در جهان غرب، در اروپا، حتّی در آمریکا و کشورهای وابستهی به اینها، انسان میبیند یک حرکتی را به سمت بیزاری از ارزشهای غربی. انقلاب امام بزرگوار ما و انقلاب ملّت ایران قطعاً تا حدود زیادی در همهی این چیزهایی که عرض کردیم مؤثّر بوده است و تأثیر گذاشته. یک چنین انقلابی را امام بزرگوار به کمک مردم به وجود آورد.
غافلگیر شدند؛ احساس نمیکردند، گمان نمیکردند که یک مردِ روحانیِ تنها و بدون تجهیزات و بدون منابع مالیِ معتنابه(۲) بتواند یک ملّت را وارد میدان کند؛ در غرب، هیچ کس احتمال این را نمیداد و گمان نمیکرد. انقلاب اسلامی ایران دنیای غرب را غافلگیر کرد! احتمال نمیدادند که این ملّت با هدایت و رهبری این عالم دینی بتواند با دست خالی بر رژیم تا دندان مسلّحِ حاکم بر ایران غلبه پیدا کند، آن هم رژیمی که همهی قدرتهای دنیا ــ چه شرقی و چه غربی ــ از او حمایت میکردند؛ احتمال نمیدادند که این رژیم را ساقط کند. احتمال نمیدادند که این انقلاب و این امام، بتواند این آمریکاییها را و صهیونیستها را که سالها در ایران جا خوش کرده بودند و بر همه چیز تسلّط داشتند، جارو کند، بتواند اینها را از کشور بیرون کند و اثری از اینها در کشور باقی نماند.
غافلگیری بعدی اینها تشکیل نظام جمهوری اسلامی بود. اگر بعد از انقلاب یک حکومت سازشکاری بر سر کار میآمد ــ همچنان که در اوایل کار، یک نشانههایی هم از این دیده شد که یک حکومت سازشکار با غرب بر سر کار بیاید ــ اگر چنین چیزی اتّفاق میافتاد، غربیها امیدوار میشدند که بتوانند دوباره در ایران نفوذ کنند و منافع نامشروع خودشان را در این کشور تأمین کنند، لکن امام مواضع صریح و روشن خود را در بنای اسلامی کشور ابراز کرد؛ یعنی امام اعلام کرد ــ هم در زبان، هم در عمل ــ که نظامی که برآمدهی از این انقلاب است یک نظام اسلامی است، یک نظام دینی است. از اینجا توطئهها شروع شد؛ بعد از آنکه غربیها احساس کردند که انقلاب در چه جهتی حرکت میکند، ملّت ایران به کدام سمت دارند حرکت میکنند و میروند، توطئههای دشمنان، طرحهای مخرّب آنها، طرحهای ویرانگر آنها برای کشور عزیز ما و ملّت ما شروع شد.
بنده هیچ نظام انقلابی را در دنیا در تاریخ این دو سه قرنِ انقلابها نمیشناسم که تا این اندازه در معرض توطئه و دشمنی و طرّاحی دشمنان قرار گرفته باشد. شما نگاه کنید ببینید از اوّل انقلاب، از تحریکات قومی و قومیّتها را تحریک کردن، تا مسلّح کردن گروههای چپ ــ گروههای چپ در ایران کموبیش بودند؛ اینها را مسلّح کنند، در دانشگاه و جاهای دیگر اینها را بگنجانند، آمادهی برای حرکت علیه نظام ــ تا تحریک و پشتیبانی گرگ خونخواری مثل صدّامحسین که تحریکش کردند، وادارش کردند، تشویقش کردند که به مرزهای ما حمله کند، تا ترورهای هدفمند، ترور شهید مطهّری، ترور شهید بهشتی، ترور شهید مفتّح، ترور شهید رجائی، ترور شهدای محراب(۳) و همینطور ادامه پیدا کند تا ترور دانشمندان هستهای، تا ترور جوانان فعّال انقلابی؛ ببینید، اینها مجموعهی طرّاحیهایی است که علیه نظامِ برخاستهی از انقلاب در ایران انجام گرفت. بعد هم تحریمهای همهجانبه، بعد هم حملات مستقیم مثل حملهی آمریکاییها به طبس و آن قضیّهی معروف و معجزآسا(۴) یا حملهی به هواپیمای مسافربری و اسقاط هواپیما(۵) و از این قبیل کارها؛ این کارها نسبت به نظام برآمدهی از انقلاب اسلامی، از اوّل انقلاب شروع شد و البتّه تا امروز هم ادامه دارد. انواع این طرحها و این توطئهها از لحاظ تنوّع، از لحاظ شدّت عمل، از لحاظ مضمون خباثتآمیز آنها، به نظر من در هیچ انقلابی از این انقلابهای شناختهشدهی دنیا سابقه ندارد.
چه کسی این توطئهها را انجام میداد؟ یک وقت هست که گروههای تروریستی یک کاری را انجام میدهند، [امّا] در ایران اینجور نبود؛ این توطئهها، این طرّاحیها، این خباثتها به وسیلهی دولتهای مستکبر ــ عمدتاً آمریکا و صهیونیسم ــ و به وسیلهی دستگاههای جاسوسی معروف دنیا مثل سیا که مال آمریکا است، مثل امآیشش که مال انگلیس است، مثل موساد که مال رژیم صهیونیستی است انجام میگرفت.
نظام اسلامی، جمهوری اسلامی، در مقابل همهی این توطئهها و طرّاحیها و دشمنیها طاقت آورد و این توطئهها را خنثی کرد؛ شاید اگر بشمریم، بیش از هزار توطئه به وسیلهی جمهوری اسلامی خنثی شد، بعضیها را هم پاسخ داد. مهم این است که اینها این توطئهها را انجام دادند برای اینکه جمهوری اسلامی را تضعیف کنند، امّا جمهوری اسلامی نهفقط تضعیف نشد، بلکه روزبهروز بر تواناییهای آن و قدرت آن افزوده شد؛ نهفقط در داخل کشور، بلکه حتّی در خارج از کشور تواناییهای گوناگون جمهوری اسلامی افزایش پیدا کرد. و همین جا من به ملّت ایران عرض کنم و همهی کسانی که به مسائل ایران علاقه دارند بدانند که از این پس هم به توفیق الهی، تا بتوانیم بر قدرت همهجانبهی ملّی خود خواهیم افزود.
در اینجا من یک نکتهی لازم را عرض کنم و بعد از این نکته، مطلب اصلی مورد نظر خودم را عرض خواهم کرد. آن نکته این است که قیامهای اجتماعی، در همه جای دنیا، معمولاً به کمک احساسات شکل میگیرند. احساسات کمک میکند به اینکه قیامهای اجتماعی شکل بگیرد و پیروز بشود. اگر اندیشهای و عقلانیّتی هم پشت سر این احساسات وجود داشته باشد، غالباً در لابهلای نظرات و اجتهادهای برخاستهی از این احساسات، آن پشتوانههای عقلانی گم میشود، کمرنگ میشود؛ احساسات، خیلی اوقات، اهداف عقلانی قیامها را تحت تأثیر خود قرار میدهد. نتیجه چیست؟ نتیجه این است که وقتی احساسات فروکش کرد، مسیر حرکتی که انقلاب برای آن به وجود آمده است عوض میشود؛ چون آن عقلانیّتی که پشت سر این قیام بود گم شده و کماثر شده، لذا مسیر عوض میشود. نمونههای متعدّدی در تاریخ دارد؛ مثلاً انقلاب فرانسه در قرن هجدهم برای مبارزهی با سلطنت یک خاندانی به وجود آمد ــ خاندان بوربونها ــ بعد که انقلاب پیروز شد و حتّی پادشاه را و زنش را کشتند، احساسات گوناگون در بین مردم آنچنان فضا را در قبضهی خودش گرفت که مردم یادشان رفت برای چه قیام کردند، برای چه مبارزه کردند و به میدان آمدند؛ بعد از حدود پانزده سال، سلطنت ناپلئون بر کشور فرانسه به وجود آمد و بعد از رفتن او هم همان خاندانی که انقلاب علیه آنها بود، همانها آمدند و حدود هفتاد سال یا هشتاد سال، فرانسهای که با سلطنت جنگیده بود با سلطنت زندگی کرد؛ یعنی آن مبنای عقلانیِ پشت سر آن قیام و انقلاب بکلّی گم شد و از بین رفت؛ این را ما تقریباً در همهی انقلابها یا در اغلب انقلابهای دنیا میبینیم.
حرف اصلی من این است که امام انقلاب اسلامی را در قبال این آفتِ نابودکننده حفظ کرد و مصونیّت داد. امام بزرگوار، با تدبیر الهی و با عقلانیّت برخاستهی از ایمان به خدا و ایمان به غیب، کاری کرد که این آفت دامن انقلاب اسلامی را نگیرد؛ یعنی ایشان کاری کرد که احساسات ــ خب در انقلاب ما هم احساسات زیاد بود ــ نتواند مسیر اصلی و درست اوّلیّهی انقلاب را و حرکت مردم را منحرف بکند و مردم را از آن راه دور بکند.
امام چه کار کرد؟ مظهر عقلانیّت امام، آن عقلانیّتی که موجب شد بتواند این کار را انجام بدهد، دو رکن اساسی بود: یک رکن «ولایت فقیه»، یک رکن «استقلال ملّی». من آن معنایی را که در ذهن مبارک امام بود و در کلمات ایشان تکرار میشد، در ذیل کلمهی «استقلال ملّی» معرّفی میکنم؛ وقتی فکر میکنم، میبینم هیچ تعبیری مناسبتر از «استقلال ملّی» وجود ندارد.
دربارهی «ولایت فقیه» توضیحات زیادی داده شده، من نمیخواهم وارد آن بشوم. «ولایت فقیه» جنبهی دینی این انقلاب را حفظ کرد. اگر «ولایت فقیه» نبود، این انقلابی که با انگیزهی دینی و با گذشت ناشی از ایمان به خدا به وجود آمده بود، از راه دین منحرف میشد. بنابراین، رکن اوّل «ولایت فقیه» بود. این عقلانیّت امام بزرگوار است؛ عقلانیّتی که پشت این حرکت عمومی مردم قرار دارد و آن را به پیش میبرد و هدایت میکند. دربارهی «ولایت فقیه» بیش از این صحبت نمیکنم.
رکن دوّم «استقلال ملّی» است. بسیاری از سرفصلهایی که در بیانات امام تکرار شده است و ایشان مکرّر روی آنها تکیه کردند، در ذیل عنوان «استقلال ملّی» میگنجند. البتّه «استقلال» به معنای قطع رابطهی با محیط پیرامون و دنیا نیست؛ بعضیها مغالطه نکنند که بگویند ما خودمان را منزوی کردیم؛ نخیر، «استقلال» به معنای عدم ارتباط با کسی نیست. معنای «استقلال» این است که کشور ایران، ملّت ایران، روی پای خودش بِایستد، به این و آن تکیه نکند، خودش تشخیص بدهد، خودش تصمیم بگیرد، خودش عمل کند؛ این معنای «استقلال ملّی» است. معنای «استقلال» این است، منتظر چراغ سبز آمریکا و امثال آمریکا نباشد؛ نگران چراغ قرمز آمریکا و امثال آمریکا نباشد؛ تشخیص با خود ملّت ایران، تصمیمگیری با خود ملّت ایران و اقدام در هر جایی که لازم باشد با خود ملّت ایران است؛ دیگران، قدرتها، آمریکا، دیگری، موافق باشند یا مخالف باشند اهمّیّت ندارد؛ این معنای «استقلال» است. خب، گفتیم سرفصلهای مکرّر بیان امام در ذیل این «استقلال ملّی» میگنجد. من چند مورد از این سرفصلها را عرض میکنم.
یک سرفصل، اصل «ما میتوانیم» است. امام به ما یاد داد که بگوییم و باور کنیم که میتوانیم. در رژیم گذشته گفته بودند و باورانده بودند که ما نمیتوانیم، کاری از دست ما برنمیآید، دیگران باید برای ما انجام بدهند؛ امام ۱۸۰ درجه عکس این را در هویّت ملّی ملّت ایران وارد کرد: «ما میتوانیم»؛ یعنی اعتماد به نفْس را در ملّت و در جوانان زنده کرد. این را هم همین جا من عرض بکنم که این «ما میتوانیم» اینقدر مهم است که برای نفی این «ما میتوانیم» طرّاحی میکنند. الان در همین قضیّهی اخیر هستهای و گفتگوهایی که در زمینهی هستهای با وساطت عمان وجود دارد، طرحی که آمریکاییها ارائه کردند صد درصد ضدّ «ما میتوانیم» است. امام اعتماد به نفْس را در جوانان ما زنده کردند، در سیاستمداران ما زنده کردند؛ گفتند میتوانیم، [ما هم] تجربه کردیم دیدیم بله، میتوانیم. این پیشرفتهای علمی، این پیشرفتهای فنّاوری، این تواناییهای دفاعی، این کارهای بزرگی که دولتها در طول این سالها در آبادانی این کشور انجام دادند، اینها را ما باور نمیکردیم که بشود؛ میگفتند هم که نمیشود، امتحان کردیم دیدیم نخیر، ملّت ایران میتواند و میتوانیم. این یکی از سرفصلهای مهم و یک اصلی است در «استقلال ملّی» که در بیانات امام تکرار شده.
اصل بعدی اصل «مقاومت» است. «مقاومت» یعنی در برابر ارادهی قدرتهای بزرگ، انسان سر خم نکند؛ اگر به چیزی اعتقاد دارد، چیزی را لازم میداند یا چیزی را ممنوع میداند، بر طبق عقیدهی خودش عمل کند و در مقابل ارادهی دشمن، تحمیل دشمن، زورگویی دشمن، سر خم نکند؛ این معنای «مقاومت» است. یکی از اجزای «استقلال ملّی» هم «مقاومت» است.
یک اصل دیگر «ارتقاء قدرت دفاعی کشور» است، ارتقاء قدرت دفاعی. ما در اوّل انقلاب تواناییهای دفاعی نداشتیم و تولیدات دفاعی ما به قدری ناچیز بود که نزدیک به صفر بود؛ آن مقدار چیزی که تولید میکردیم در حکم صفر بود. امام به ما یاد داد که باید قدرت دفاعی خودمان را بالا ببریم. من رفتم خدمت امام به ایشان اطّلاع دادم که جوانهای ما دارند یک موشک ضدّتانک را که دارای قدرت چنین و چنان است تولید میکنند؛ و [آنها] یک زمانی هم معیّن کردند که من به امام گفتم که اینها گفتهاند در این زمان این کار را انجام میدهیم؛ به قدری امام خوشحال شد که من کمتر خوشحالیِ آنجوری در چهرهی امام دیدم! تشویق میکرد که قدرت دفاعی را بالا ببریم؛ نتیجه چه شده؟ نتیجه این است که امروز ارزیابان قدرتهای دفاعی دنیا قضاوت میکنند که در این منطقه، در فلان مقوله، ایران در رتبهی اوّل قرار دارد؛ یا اظهار تعجّب میکنند از اینکه ایران، در عین تحریم، مثلاً میتواند ماهواره به فضا پرتاب کند و امثال اینها؛ این نتیجهی این تواناییهای مربوط به قدرت دفاعی است که این هم یکی از سرفصلهای مهمّ فرمایشات امام است.
یک سرفصل دیگر اصل «تبیین» است. امام معتقد به تبیین بود. «تبیین» یعنی مردم را در جریان مسائلی که باید بدانند، با زبان مناسب قرار دادن. خود امام، از آغاز نهضت، از اوّل نهضت ــ از سال ۱۳۴۱ ــ با مردم حرف زد، برای مردم تبیین کرد، تا آخرین سال عمر او که این نوشتههای امام بزرگوار در سال آخر عمر مبارک ایشان جزو برترین نوشتههای ایشان است؛ خطاب به مردم، خطاب به حوزههای علمیّه و طلّاب و علما، خطاب به دانشگاهیان و دیگران. این نکته را خوب است من عرض کنم که امام وقتی تبیین میکرد، تبیین امام فقط تحریک احساسات نبود؛ هم احساسات را هدایت میکرد، هم استدلال میکرد و عقلها را قانع میکرد؛ عقلها را قانع میکرد! هم با دلها حرف میزد، هم با مغزها حرف میزد؛ میتوانست اینجور تبیین کند. این «تبیین» هم یکی از چیزهایی است که در مجموعهی «استقلال ملّی» کشور ما ــ که رکن اصلی فعّالیّت امام است ــ میگنجد.
یک اصل دیگر اصل «استقامت» است؛ «استقامت» غیر از آن «مقاومت» است که عرض کردیم. «استقامت» یعنی راه را دنبال کردن، صراط مستقیم را رها نکردن، پیگیری کردن، تداوم دادن؛ این معنای «استقامت» است.
«استقلال ملّی» مجموعهای از این اصول و برخی [اصول] دیگر است؛ اینها را امام در هویّت ملّت ایران وارد کرد و مردم را، دلها را، ذهنها را، جوانها را با این اصول آشنا کرد. امروز جوان ما با مسئلهی «خودباوری»، با مسئلهی «ما میتوانیم»، با مسئلهی «مقاومت»، با مسئلهی «ادامهی راه» آشنا است، ذهنها و دلها آشنا است؛ این کار را امام بزرگوار کرد، لذا هویّت انقلاب حفظ شد. این، آن عقلانیّتی است که امام به وسیلهی آن توانست انقلاب اسلامی را و نظام ناشی از انقلاب اسلامی را در همان خطّی که برای آن به وجود آمده بود و از آغاز ترسیم شده بود، نگه دارد.
امروز گاهی ما میبینیم در بعضی از گفتارها میگویند «عقلانیّت»، اسم «عقلانیّت» را میآورند، [امّا] منظورشان از «عقلانیّت» این است که ما برویم در مقابل آمریکا سر خم کنیم؛ میگویند این «عقلانیّت» است! مقصودشان این است که ما تسلیم قدرت زورگو بشویم؛ این را «عقلانیّت» میدانند! اینها «عقلانیّت» نیست. «عقلانیّت»، عقلانیّت امام است؛ همان چیزی است که توانست این ملّت را پیش ببرد، این ملّت را قوی کند، مقتدر کند، در دنیا آبرومند کند، موجّه کند و آیندهی روشنی را در مقابل این ملّت بگذارد. انشاءالله کشور با عقلانیّتی که امام پایهگذاری کردند میتواند به پیشرفت برسد، میتواند به امنیّت پایدار برسد، میتواند به رفاه عمومی برسد و در محیط بینالملل هم میتواند از آنچه هست ارتقاء بیشتری پیدا کند. این مسئلهی مربوط به امام.
و امّا تبیینِ یک مسئلهی ملّی؛ مسئلهی هستهای. من راجع به مسئلهی هستهای بایستی چند جملهای برای آگاهی ملّت ایران عرض کنم. عزیزان من! ایران به برکت هوش جوانان، همّت دانشمندان، تلاش فراوان، توانست دارای چرخهی کامل سوخت هستهای بشود؛ یعنی ما امروز قادر هستیم سوخت هستهای را از معدن تا خود نیروگاه تولید کنیم و پیش ببریم؛ این [کار] را جوانهای ما کردند، دانشمندان ما کردند. در دنیا کشورهایی که این توانایی را دارند، شاید از عدد انگشتان دو دست کمترند؛ این را ملّت ایران به دست آورده.
من یک نکته را اوّل عرض بکنم. صنعت هستهای فقط برای انرژی نیست؛ بعضی خیال میکنند صنعت هستهای فقط برای انرژی پاک و ارزان است ــ که البتّه همینجور هم هست ــ و این ناشی از صنعت هستهای است، لکن فقط این نیست؛ این یک جزئی از فواید صنعت هستهای است. صنعت هستهای یک صنعت مادر است، یک صنعت مادر ؛ متخصّصین و دانشمندان و کسانی که حرفهشان این است، برای ما توضیح دادند و من امیدوارم برای مردم هم بیشتر توضیح بدهند. عرصههای متعدّد علمی متأثّر از صنعت هستهایاند، عرصههای متعدّد علمی، از جمله فنّاوریهای دقیق و حسّاس مثل تجهیزات پزشکی، هوافضا، حسگرهای دقیق، الکترونیک؛ اینها مربوط به صنعت هستهایاند، متأثّر از صنعت هستهای هستند. از جمله علوم پایه و مهندسی مثل فیزیک هستهای، مهندسی انرژی، مهندسی مواد؛ از جمله کاربردهای پزشکی و دارویی، هم در تشخیص، هم در درمان؛ اینها متأثّر از صنعت هستهای هستند. صنعت هستهای در درمان بعضی از بیماریهای سخت، حرف اوّل را میزند؛ هم در تشخیص، هم در درمان. [از جمله] در صنایع مربوط به کشاورزی و در صنایع مربوط به محیط زیست؛ موارد متعدّدی از این قبیل هست که وابستهی به صنعت هستهای یا متأثّر از صنعت هستهای است. صنعت هستهای یک صنعت مادر است، یک صنعت اصلی است.
خب، حالا در صنعت هستهای یک نقطه وجود دارد که به منزلهی کلید است و آن عبارت است از غنیسازی؛ غنیسازی اورانیوم. دشمنان ما روی همین غنیسازی اورانیوم تکیه کردهاند، روی این انگشت گذاشتهاند. صنعتِ هستهایِ با این عظمت، بدون داشتن توانایی غنیسازی یک چیز بیفایده است، زیرا برای سوخت نیروگاههایمان باید دستمان را دراز کنیم به [طرف] دیگران. این مثل آن میماند که شما نفت در داخل کشورتان داشته باشید، امّا حق نداشته باشید پالایشگاه درست کنید و بنزین تولید کنید! نفت دارید، امّا بنزین را باید از دیگری بخرید؛ آن کشور اگر خواست به شماها میفروشد، به هر قیمتی خواست میفروشد، اگر هم نخواست نمیفروشد؛ بهانهای میآورد و نمیفروشد: فلان کار را بکن، وَالّا بنزین نمیدهم؛ هدف آنها این است. ما اگر صد نیروگاه هستهای داشته باشیم امّا غنیسازی نداشته باشیم، به دردمان نمیخورد؛ برای خاطر اینکه نیروگاه هستهای احتیاج به سوخت دارد و اگر این سوخت را نتوانیم در داخل کشور تولید کنیم، باید دست دراز کنیم طرف آمریکا و آنها برای دادن سوخت هستهای ممکن است دهها شرط بگذارند؛ ما این را امتحان کردیم. در دههی هشتاد، سر سوخت بیست درصد، رئیسجمهور آمریکا(۶) خودش دو نفر از رؤسای جمهور دوست ما را واسطه کرد که به ایران بگویید یک مقداری از غنیسازیهای سهونیم درصد را به ما بدهد، ما بیست درصدی را که احتیاج دارد به او میدهیم؛ ما احتیاج داشتیم به بیست درصد، مسئولین قبول کردند، بنا شد که مبادله بشود. بنده گفتم که این مبادله باید اینجوری باشد که آنها بیست درصد را بیاورند بندرعبّاس، ما آزمایش کنیم ببینیم درست است، بعد آن را میگیریم، سهونیم درصد را به آنها میدهیم. وقتی دیدند ما روی گرفتن بیست درصد دقّت داریم و اصرار داریم، زیر قول خودشان زدند و ندادند! البتّه در همین اوقات، در همین حین که مسئولین ما سر این قضیّه مشغول این زدوخوردهای سیاسی بودند، دانشمندان ما خودشان در داخل بیست درصد را تولید کردند.
حرف اوّل آمریکاییها این است که شماها اصلاً صنعت هستهای نداشته باشید، ایران صنعت هستهای نداشته باشد، شما در رادیودارو به ما احتیاج داشته باشید، در انرژی به ما احتیاج داشته باشید، در دستگاه آبشیرینکن به ما احتیاج داشته باشید، در دهها رشتهی مهمّ دیگر به ما وابسته باشید و اصلاً صنعت هستهای نداشته باشید. هزاران دانشمند و پژوهشگری که در ایران تربیت شدند ــ الان ما هزاران جوان دانشمند در مسائل هستهای و مرتبط با هستهای در کشور داریم که اینها در همین چند سال تربیت شدهاند ــ همهی اینها را ما مأیوس کنیم، بیکار کنیم، از آیندهی کشور خودمان ناامید کنیم؛ آمریکاییها این را میخواهند، این را میگویند، این را از ما مطالبه میکنند؛ سردمداران بیادب و گستاخ آمریکا این خواسته را با زبانهای گوناگون تکرار میکنند. آنها با پیشرفت ایران مخالفند، با استغناء ملّت ایران مخالفند.
من اینها را گفتم برای اینکه ملّت عزیزمان تا حدودی در جریان مسئله قرار بگیرند؛ البتّه بیشتر باید توضیح بدهند. پاسخ ما به یاوهگوییهای دولت پُرسروصدا و بیتدبیر آمریکا معلوم است؛ معلوم است ما چه جوابی میدهیم. یک روز ــ چند سال قبل از این ــ یکی از رؤسای جمهور آمریکا(۷) گفت من اگر بتوانم، پیچومهرههای صنعت هستهای ایران را باز میکنم و از بین میبرم! که البتّه اعتراف کرد که نمیتواند و از آن روز، پیچومهرههای صنعت هستهای ما بسیار محکمتر هم شده. او البتّه اقرار کرد که نمیتواند پیچومهرهها را باز کند؛ گفت نمیتوانم، اگر میتوانستم میکردم. اینهایی هم که امروز سر کارند ــ صهیونی و آمریکایی ــ اینها هم بدانند که در این مورد، هیچ غلطی نمیتوانند بکنند. البتّه قبل از این حرفها، قبل از این توضیحها، اوّلین مطلبی که ما در باب هستهای به طرفهای آمریکایی و غیره میگوییم این است که شما چهکارهاید؟ چرا دخالت میکنید که ایران باید غنیسازی داشته باشد یا نداشته باشد؟ به شما چه؟ شما امکانات اتمی دارید، بمب اتم دارید، ویرانگری شدید دنیا در اختیار شما است، به شما چه که ملّت ایران غنیسازی داشته باشد یا نداشته باشد، صنعت هستهای داشته باشد یا نداشته باشد؟ [ملّت ایران] یک ملّتی است که اختیارش دست خودش است؛ به شما ربطی ندارد؛ شما چهکارهاید؟ شما از چه موضع حقوقیای این حرفها را میزنید؟ این مطلب ما است. این هم راجع به مسئلهی هستهای.
آخرین حرف من مربوط به جنایات حیرتانگیز رژیم صهیونیستی در غزّه است؛ واقعاً حیرتانگیز است! انسان باورش نمیآمد که اینها اینجور طرحهای جنایتآمیزی داشته باشند. ببینید، اینها یک بمب میانداختند و یک خانه یا دو خانه خراب میشد، مثلاً ده نفر یا پانزده نفر شهید میشدند؛ دیدند نه، این کم است؛ حالا چه کار میکنند؟ حالا یک مرکزی را درست میکنند به عنوان «تقسیم غذا» ــ چون موادّ غذائی که وارد غزّه نمیشود ــ مردم هجوم میبرند برای اینکه از آنجا غذا بگیرند و اینها با یک مسلسل، ده برابر آن چیزی را که با بمب از بین میبردند از بین میبرند! کشتن مردم برایشان گران تمام میشد، ارزانش کردند؛ باید بمب مصرف میکردند، حالا گلوله مصرف میکنند. این حیرتانگیز است؛ واقعاً این جنایت انسان را متحیّر میکند که انسان چقدر ممکن است پست و خبیث و شقی و شریر باشد که بتواند یک چنین کاری را بکند! البتّه آمریکا هم در این جنایت شریک است، دست آمریکا هم در این جنایات آلوده است؛ به همین دلیل هم هست که ما گفتیم، تکرار کردیم و اصرار میکنیم که آمریکا باید از این منطقه خارج بشود.
یک جمله هم مایلم به دولتهای اسلامی بگویم. دولتهای اسلامی امروز خیلی تکلیف دارند. میخواهم صریح به دولتها بگویم که امروز جای مجامله و ملاحظهکاری و بیطرفی نیست، امروز روز سکوت کردن نیست. اگر دولتی در میان دولتهای اسلامی به هر شکلی و به هر بهانهای از رژیم صهیونی حمایت بکند ــ چه با عادّیسازی روابط، چه با بستن راه کمک به فلسطین، چه با توجیه جنایات صهیونیستها ــ یقین بداند که ننگ ابدی بر پیشانیاش خواهد ماند. البتّه حساب اخروی هم هست، قیامت هم هست، جزای الهی هم هست که خیلی سخت است، خیلی سنگین است، پیش خدا نمیتوانند جواب بدهند، امّا فقط جزای اخروی نیست؛ در دنیا هم ملّتها این خیانت را فراموش نخواهند کرد. و دولتها بدانند با تکیهی به رژیم صهیونیستی برای هیچ دولتی امنیّت به وجود نمیآید؛ امنیّت را نمیتوانند با تکیهی به رژیم صهیونیستی به دست بیاورند؛ چون رژیم صهیونی به حکم قاطع الهی در حال فروپاشی است و انشاءالله دیری نخواهد پایید.
پروردگارا! تفضّلات خودت را بر ملّت ایران روزبهروز افزایش بده؛ دشمنان ملّت ایران را سرکوب و منکوب بفرما. پروردگارا! اهداف و آرمانهای بلند امام بزرگوار را در میان ملّت ایران تحقّق ببخش؛ قلب مقدّس ولیّعصر (ارواحنا فداه) را از ما، از ملّت ایران، از همهی خدمتگزاران راضی و خشنود بفرما؛ روح مطهّر امام بزرگوار را در اعلیٰمراتب علّیّین و رضوان خودت قرار بده.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
بیانات در پایان مجلس عزاداری سالروز شهادت حضرت امام باقر علیهالسلام
اینکه در مورد اصحاب امام صادق (علیه السّلام) گفته میشود «چهار هزار نفر»، اینها از کجا آمدند؟ چه کسی درستشان کرد؟ به قول شما، چه کسی چهار صد نفر را کرد چهار هزار نفر؟ این روایت از امام صادق (علیه السّلام) را من مکرّر در این جلسات خواندهام که «اِرتَدَّ النّاسُ بَعدَ الحُسَینِ اِلّا ثَلاثَة»؛(۱) حالا بعضی روایات «اِلّا ثَلاثَة» دارد، یک روایت [هم] مثلاً «اِلّا خَمسَة» دارد. یعنی ماجرای عاشورا آنچنان رعبی در دل همه در دنیای اسلام انداخت که ببینند این حکومت اینقدر خشن است، اینقدر بیملاحظه است که از فرزند پیغمبر نمیگذرد و اینجور با او و خانوادهی پیغمبر رفتار میکند! [لذا] دلها آنچنان مرعوب شد که دُوروبَر حضرت سجّاد (علیه السّلام) همین سه نفر یا چهار نفر یا پنج نفر بیشتر نماندند. همهی اینها هم در مدینه نبودند؛ یکی دو نفرشان مثلاً در کوفه بودند. این چهار پنج نفر را حضرت مثلاً در ظرف ۳۵ سال [جمع کردند و] آرامآرام زمینهها را آماده کردند.
بعد نوبت به امام باقر (علیه السّلام) که میرسد، این جمعیّت زیاد میشود؛ در همان روایت هست که «ثُمَّ اِنَّ النّاسَ لَحِقوا وَ کَثُروا»؛ آرامآرام ملحق شدند، آمدند متّصل شدند. چه کسی اینها را ملحق میکرده؟ امام باقر. برای اینکه ترس از دلها برود، فقط بیان مباحث دینی و فقه و مانند اینها کافی نیست؛ چیزهای دیگری لازم است. شما میبینید؛ در دنیا امروز جور دیگری باید حرکت کرد، جور دیگری باید حرف زد تا انسان بتواند آن سه چهار نفر معدود را تبدیل کند به صدها نفر و بعد هزارها نفر؛ این کار را امام باقر کرده.
این حرفی هم که گفته میشود که امام صادق و امام باقر از فرصت دعوای بین بنیامیّه و بنیعبّاس [استفاده کردند]، این مال زمان امام باقر نیست؛ اصلاً آن زمان مطلقاً دعوایی نبوده. حضرت از سال ۹۵ تا ۱۱۴، نوزده سال در عین شدّت [زندگی کردند]؛ یعنی ایشان معاصر بودند با هشام و قبل از هشام با چند نفر دیگر از این افراد خبیث ظالم هتّاک بنیامیّه و بنیمروان. حضرت در مقابل اینها بودند و با وجود اینها این کارها را کردند؛ یعنی این قدرت تأثیرگذاری و قدرت توسعهی تفکّر و افزودن بر افرادی که داخل این میدان هستند، کار امام باقر (علیه الصّلاة و السّلام) است. در مورد هیچ کدام دیگر از ائمّه اینجور وضعی نداریم. البتّه در مورد ائمّهی آخر ــ یعنی حضرت هادی، حضرت جواد، حضرت عسکری ــ آنجا یک نوعِ دیگرش وجود دارد، امّا این شکلی که در زمان امام باقر است [نبوده]. وضع ایشان جوری بوده که ایشان را تبعید کردند؛ یعنی احضار کردند به شام. میدانید امام باقر (علیه السّلام) تنها امامی هستند که دو بار به شام به اسارت برده شدند: یک بار در چهارسالگی در زمان یزید، یک بار هم در زمان هشام که ایشان و امام صادق (علیه السّلام) را با هم بردند و قضایایی در این سفر اتّفاق افتاد که خیلی مهم است؛ یعنی اینها را باید در زندگی امام باقر (علیه السّلام) مورد توجّه قرار داد.
آنوقت، به این اکتفا نمیکنند. این مبارزاتی که انجام گرفته باید ادامه پیدا کند، لذا سفارش میکنند که در منا ده روز برای من عزاداری کنید! امام که محتاج عزاداری نیست، امّا میخواهد این را. در منا مردم فارغند، از همه جای دنیا آمدهاند، بعد میبینند مجلس عزاداری است، [میپرسند] این [برای] کیست، چرا عزاداری میکنید، چرا اینجا، چه اتّفاقی افتاده؛ به این ترتیب، پیام امام باقر به اکناف دنیای اسلام از این طریق میرسد. خود این یک ابتکار بسیار مهمّ سیاسی است.
(۱ اختصاص مفید، ص ۶۴
دوازدهم محرم، ورود اسرای کربلا به کوفه و خطبه پرشور حضرت زینب (س)
ورود کاروان اسرا به کوفه در دوازدهم محرم ۶۱ هجری قمری با واکنشهای متناقض مردم روبرو شد، در حالی که حضرت زینب (س) با خطبهای آتشین خیانت کوفیان را به اهل بیت (ع) یادآوری کرد و احساسات خفته را بیدار ساخت.
صبح روز دوازدهم محرم بود که کاروان اسرا وارد کوفه شد. کوفه، شهر بهترین و برجسته ترین یاران حسین و اینک شهری که داغ اتهام سنگین پیمان شکنی بر پیشانی دارد، آماده ورود کاروانی است که از کربلای حماسه و سوگ آمده است.
این شهر چهل روز پیش، شاهد شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه بوده است، چهل روز پیش در هشتم و نهم ذی الحجه، دو شهید، بی سر، در مقابل نگاه مبهوت مردم وارونه بر دار آویزان شدند و مردم نامه نگار دیروز، نه روز پیش از این دروازه گروه گروه به کربلا آمدند تا در مقابل سپاه اندک اباعبدالله صف آرایی کنند.
این شهر برای زینب کبری ناشناخته نیست. پیش از این حدود ۳ سال -سال ۳۷ تا ۴۰ هجری- در این شهر زیسته است و پس از شهادت پدر بزرگوارش به مدینه آمده است. پیمان شکنی کوفه در کوله بار تجربه های دختر علی اندوخته شده است.
هر چند عذر و نیرنگ برای همیشه، همسایه نام کوفه شد اما کوفه با شام تفاوت فرهنگی فاحشی داشت، در این شهر خطبه های علی(ع) و سخنان امام مجتبی(ع) طنین انداخته بود. این شهر تا حدی «دل» با حسین داشت و همان گونه که فرزدق گفته بود شمشیر بر حسین(ع) داشتند و دل با او!
بر اساس همین ویژگی است که سرعت تحول و تغییر موضع گیری در این شهر شدید است و اندکی بعد گریه و ناله و پشیمانی، قصه جاری شهر خواهد شد.
کاروان اسیران را صبح زود به داخل شهر کوفه آوردند. عمر سعد پیش تر وارد کوفه شده بود. شهر از همه سو در محاصره و مراقبت شدید نگهبانان و ماموران بود. مردم از هم می پرسیدند: شما از اسیران کدام سرزمین و قبیله اید؟ و پاسخ می شنیدند: ما اسیران آل محمد هستیم.
عبیدالله دستور داده بود اسرا و سرها را در میان بازارها و میدان ها بچرخانند. در این حالت سرها لابه لای مجاوه ها تقسیم شده بود. این منظره را به قصر ارعاب و وحشت مردم فراهم کرده بودند. شهر به دو گروه تقسیم شده بود، گروهی می گریستند و گروهی می خندیدند و شادی می کردند. شاید گروهی دیگر نیز با بهت و حیرت و ناباوری صحنه را نگاه می کردند.
سهل بن حبیب شهرزوری گوید: «من در آن سال از مکه برمی گشتم، وقتی وارد کوفه شدم، شهر آشفته و دگرگون بود. بازارها و دکان ها تعطیل بود. مردم گروه گروه جمع شده بودند. برخی می خندیدند و به هم تبریک و شادباش می گفتند و گروهی دیگر اشک ریزان به هم تعزیت و تسلیت می گفتند. من در شگفت از این وضعیت، از پیرمردی که آنجا بود، پرسیدم: چه شده است؟
پیرمرد که کم کم به من اعتماد کرده بود دستم را گرفت و کناری کشید و آهسته گفت: آقای من ما عید نداریم. سبب گرد آمدن مردم، آن است که دو لشکر رویاروی شدند. یکی پیروز شد و دیگری مغلوب. لشکر ابن زیاد پیروز شد و لشکر حسین بن علی شکست خورده است. خداکند سر حسین بن علی را نزد ما نیاورند. آنگاه اشک ریزان ابیاتی را خواند.
هنوز پیرمرد می گریست که صدای طبل و بوق برخاست. پرچم ها افراشته و سپاه عمرسعد وارد شهر کوفه شد.»
در مسیر حرکت کاروان تا دارالاماره مردم ایستاده بودند. شهر آب و جارو شده بود. سمت حرکت، عبور از میدان ها و خیابان های اصلی تا دارالاماره بود. دیوارهای دارالاماره را گچ کاری کرده بودند. عبور از انبوه نگاه ها، درد و رنج دیگری بود که اهل بیت تحمل می کردند.
دراین هنگام ام کلثوم -خواهر حضرت زینب- فریاد زد: ای مردم کوفه آیا شرم نمی کنید از خدا و رسولش که به حرم پیامبر نگاه می کنید؟
در این هنگام مردم نان و خرما و گردو می آوردند تا بین اسیران تقسیم کنند. ام کلثوم و حضرت زینب آنها را از دست بچه ها می گرفتند و دور می انداختند. ام کلثوم با صدایی گریه آلود می گفت: ای اهل کوفه، صدقه بر ما حرام است... و مردم با شنیدن این سخن می گریستند. آنگاه می گفت: مردان شما عزیزان ما را می کشند و زنانشان بر ما گریه می کنند!
امام سجاد(ع) که در تب می سوخت و به زنجیر بسته بود، وقتی گریه های مردم را دید فرمود: اگر این جماعت بر ما می گریند، پس چه کسانی ما را کشته اند؟
در حاشیه کاروان اسیران، سربازان مسلح بازگشته از کربلا نیز حرکت می کردند تا نشان دهند ما بودیم که این پیروزی را رقم زدیم. این شیوه حرکت برای مهار کردن حرکات احتمالی و نیز ترساندن و رعب مردم نیز بود.
بعید است مردم کوفه در روزهای قبل از ماجراهای کربلا کاملا بی خبر مانده باشند. رفت و آمدها میان کوفه و کربلا کم نبود و خبرها در جامعه ای مثل کوفه، سریع دهان به دهان می گشت و به گوش همگان می رسید.
اما این شهر بزرگ مسافرانی نیز داشت که از هر سو می آمدند و نسبت به حادثه، کنجکاوانه پرسش می کردند. هر چه بود، همگان پس از کسب خبر - به ویژه آنکه درمی یافتند اسیران از خانواده پیامبرند- متاثر و گریان می شدند.
خطبه حضرت زینب(س)
خطبه پرهیمنه و شگفت حضرت زینب در کوفه در موقعیتی ایراد شد که:
۱. داغ دار و کصیبت زده بود، هنوز با کربلایی که خود به چشم دیده بود چند روزی فاصله نداشت.
۲. در محاصره سنگین نظامی دشمن بود. هزاران سرباز مسلح که از فاجعه و جنایت کربلا بازگشته بودند، گرداگرد او و دیگر اسیران بودند.
۳. مردم ازدحام کرده بودند و کوفه آمیزه ای از خنده و گریه بود.
۴. پیش روی زنیب سرهای شهیدان بود، سر عزیزترین انسان ها بر نیزه ها نشسته بود و در چرخش و گردش مداوم، چشم در چشم زینب داشتند.
۵. کاخ عبیدالله منتظر ورود اسیران بود. آبنده نامعلوم، عبیدالله گستاخ و مغرور و سنگ دل و اسیران نگران، خطبه خوانی در این هنگامه سخت، بر میزان خطر و خشم عبیدالله می افزاید.
۶. خطبه در فضای باز بود و جمعیت بسیار و همهمه ها و فریادها و سر و صدای اسب ها و ابزارهای جنگی و حرکت ها، مانع شنیدن می شد.
در این هنگامه، با آرامشی که تنها در چون زینبی می توان یافت، دختر علی قصد سخن کرد. به اشارت دست او همهمه ها فروخوابید.
بشیر بن خزیم اسدی گوید: «به زینب نظر کردم، به خدا سوگند تا آن روز هرگز زنی پوشیده و نجیب و بزرگ منش چون زینب ندیده بودم که این گونه بلیغ و رسا و شورانگیز سخن بگوید. گویی سخنانش از کام امیرالمومنین برمی آمد.»
خطیب بلیغ و اسیر کوفه این گونه سخن آغاز کرد: «خدا را ستایش می کنم و بر پدرم محمد(ص) و خاندان پاک و برگزیده اش درود می فرستم.» همین نخستین جمله کافی است تا مخاطبینی که خود را پیروان پیامبر خاتم می دانند، بدانند از زبان چه کسی خطبه را می شنوند. بدانند دختر پیامبر حرف می زند.
زینب درنگ کوتاهی کرد و آنگاه چونان آذرخشی که در شب تار فرود آید و بدرخشد، بر قلب های تاریک و جان های خفته فریاد کشید که:
«ای مردم کوفه، ای مردمان حیله گر و خیانت کار !
گریه می کنید ؟؟
اشک چشمانتان خشک نشود و ناله هایتان آرام نگیرد.
همانا کار شما مانند آن زنی است که رشته ی خود را پس از محکم بافتن، یکی یکی از هم می گسست، شما نیز سوگندهای خود را در میان خویش، وسیله ی فریب و تقلب ساخته اید.
آیا در میان شما جز وقاحت و رسوایی ، سینه های آکنده از کینه ، دو رویی و تملق، همچون زبان پردازی کنیزکان و ذلت و حقارت در برابر دشمنان چیز دیگری نیز یافت می شود ؟
یا همچون سبزه هایی هستید که ریشه در فضولات حیوانی داشته یا همچون جنازه ی دفن شده ای که روی قبرش را با نقره تزیین نموده باشند ؟
چه کار زشتی کردید و چه بد توشه ای برای جهان دیگر اندوختید. خشم خدا را خریدید و ایمان خویش را فروختید.
گریه می کنید ؟ بگریید که به خدا شایسته و سزاوار گریه اید. بسیار بگریید و کم بخندید که داغ ننگی بر پیشانی خود نهاده اید که هرگز زدودنی نیست. این ننگ از دامانتان شست و شو دادنی نیست. شما فرزند خاتم پیامبران را کشتید. شما سید جوانان بهشت و چراغ راه امت را کشتید. کسی را به قتل رساندید که در جنگ سنگرگاهتان، در سختی پناهتان و در گیر و دار تاریکی و آشفتگی، مشعل هدایت و پایان پریشانی و سرگردانی شما بود.
کوششتان تباه و معامله تان زیان بار است و به خشم و غضب الهی دچار و خواری و پریشانی و بیچارگی همراهتان. کاری بسیار زشت و ناروا کردید. نزدیک است از زشتی این کار آسمان ها بشکافد و زمین متلاشی شود و کوه ها از هم گسسته شوند.
هیچ می دانید چه جگری از رسول خدا دریده اید؟ هیچ می دانید چه حرمتی از او شکستید و چه خونی از او ریختید؟ ...
هرگز مباد مهلتی که به داده اند فریفته تان سازد، چرا که خداوند گناهکاران را زود به مکافات و مجازات نمی رساند، انتقام خون ستمدیدگان را خدا می ستاید. هرگز چنین نیست که می پندارید. خدا مراقب ما و شماست.»
خطبه پایان یافت. ناله ها دیگر بار آغاز شد. اشک بود که می جوشید، زنان مویه می کردند و مو می کندند مردان همدیگر را سرزنش می کردند. شیوه شهر را پر کرده بود. نگاه به قافله اسیران، دیگر شبیه ساعت های آغازین ورود نبود... اینک عبیدالله منفورترین بود و اباعبدالله محبوب ترین.
بشیر بن حزیم می گوید: «وقتی سخنان زنیب(س) به پایان رسید، پیر و جوان و زن و مرد می گریستند. پیرمردی که نزدیک من ایستاده بود چنان گریه می کرد که محاسنش از اشک خیس شده بود و در همان حال دست خود را به آسمان افراشته و ناله کنان می گفت: پدر و مادر فدایتان! پیران شما بهترین پیران، جوانانتان بهترین جوانان و نسل و فرزندان شما بهترین فرزندان اند و شما خانواده ای بزرگ منش و کریم و برترید.»
آیا خطبه زینب پایان پذیرفت یا امام سجاد(ع) از وی خواست تا خطبه را پایان دهد به درستی معلوم نیست، اما وقتی خطبه حضرت زینب(س) به اینجا رسید امام سجاد با لحنی صمیمانه گفت: عمه جان بحمدالله تو دانشمندی هستی که تعلم ندیده است و دانایی هستی که از خیچ آموزگار و معلم و مدرسه ای درس نیاموخته ای.
سپس حضرت زینب بر شتر خویش این مرثیه را سرود: «برای پیامبر خدا چه پاسخی دارید آنگاه که بپرسد با امت من چه کردید در حالی که آخرین امت بودید، اهل بیت و فرزندان و عزیزان من برخی اسیر و برخی کشته و در خون غلتیده اند. آیا این پاداش من بود که شما را نصیحت و وصیت کردم که با خویشاوندان من خوش رفتاری کنید.
من بیمناک و نگران شمایم که همان عذابی که بر قوم «ارم» فرود آمد بر شما نازل شود.»
خطبه های خواهر حضرت زینب و فرزندان امام حسین(ع)
پس از خطبه حضرت زینب، کاروان چند گامی پیش نرفته بود که فاطمه صغری -دختر اباعبدالله که ۱۷ یا ۲۰ سال داشت- خطابه آتشین خود را آغاز کرد. این خطبه طولانی تر از خطبه حضرت زینب اما با همان سیاق و عبارات و باید گفت متمم و مکمل خطبه اوست.
بعد از خطبه فاطمه صغری، ام کلثوم -دختر امیرالمومنین علی و خواهر حضرت زینب خطبه خواند و سپس امام سجاد(ع) خطبه خود را آغاز کرد. خطبه هایی که هر کدام همان ویژگی خطبه های حضرت زینب را داشتند.
پس از این خطبه های غرا و آتشین، قافله اسیران را از خیابان ها و میدان ها عبور دادند. سرها را در میان قبایل و تماشاچیان چرهاندند. نوشته اند کسانی از لبان امام حسین(ع) می شنیدند که امام آیه ۹ سوره کهف را تلاوت می کرد: ام حَسبتَ اَنَّ اصحاب الکهف و الرقیم کانوا مِن آیاتنا عجبا.
کاروان اسیران سپس به کاخ عبیدالله بن زیاد وارد شد. در اینجا باز سخنان حضرت زینب و امام سجاد را در برابر ابن زیاد داریم. رویداد دیگر این مجلس گفت و گوی رباب همسر اباعبدالله الحسین(ع) با سر آن بزرگوار است.
اقدامات امام سجاد(ع) برای احیای نام و یاد و اهداف قیام کربلا در گفتاری از آیت الله جوادی آملی
جریان سیّدالشهداء نه تنها در قبر بینظیر بود، در حال جان دادن هم بینظیر بود. در حال جان دادن هم که شنیدهاید؛ چون آنجا هم مستحب است، یا جزء آداب احتضار است که اگر کسی مُحتضر است، در حال جان دادن است؛ کسی دست به سینهاش نگذارد. این محتضر است، بالأخره در کشاکش مرگ است؛ گفتند: دست به سینهاش نگذارید، بگذارید آسان جان بدهد. خانوادههای شاهد، بدانند فرزندانشان برای یک همچنین امامی رفتند؛ با او محشورند!
وجود مبارک أبی عبدالله(ع) که در قتلگاه تمام قسمتهای چشمان مطهرش را خون گرفت، چشمان مطهرش بسته بود؛ دید این سینه سنگین شده؛ فرمود: کیستی؟ هر که هستی بدان، جای بلندی نشستهای.
«لَقَدِ ارْتَقَیتَ مُرتَقاً عَظیماً طالَما قَبَّلَهُ رَسُول الله...» (ناسخ التواریخ / ج۲ / ص ۳۹۰) هر که هستی، بدان اینجا خیلی بلند است. اینجا را پیغمبر مکرر میبوسید. دیگران میدیدند وجود مبارک پیغمبر این دکمهها را باز میکند، از یقه تا این قسمت سینه را مکرر میبوسد. نمیدانستند رازش چیست! چه اینکه لبان مطهر أبی عبدالله را هم میبوسد، نمیدانستند که رازش چیست!
وجود مبارک امام سجاد (ع) شبی که آمدند تا بدن شهدای کربلا را دفن کنند، همه را معرفی کرد، دستور داد همه آن ابدان را بیاورند پائین پای وجود مبارک سیّدالشهداء(ع)؛ با کمک بنی اسد آن ابدان دفن میشدند.
نوبت به ۲ تا بدن که رسید، شخصاً این بدنها را دفن کرد و به اینها اجازه نداد. یکی بدن مبارک قمر بنی هاشم بود، چون به عمویش خیلی اظهار ارادت میکرد. در «الأمالی لِلصدوق» صفحه ۴۶۳ آمده است «إنَّ لِعَمِیَّ العَباسْ دَرَجَهً یَغبِطُهُ بِهَا جَمیعُ الشُّهَداء یُومَ القِیامَه ...» خیلی به عمویش احترام میکرد.
حالا از مقامات قمر بنی هاشم چه خبر داشت، ما اطلاعی نداریم. خُب او کسی است که بالأخره هم وجود مبارک سیّدالشهداء به قمر بنی هاشم فرمود: من به فدای تو، اِرکَبْ بِنَفسِی اَنتْ ... هم امام صادق(ع) درباره او یک زیارت عظیمی دارد، هم امام سجاد این حرف را زد. با این ۲ تا بدن یک کار اختصاصی کرد؛ که شخصاً وارد قبر شد، این بدنها را شخصاً به قبر برد و شخصاً دفن کرد. و اگر میگفتند: شما به تنهائی چگونه این بدن را دفن می کنید، می فرمود: إنَّ مَعِیَ مَنْ یُعینُنِی؛ با من کسانی هستند که من را کمک کنند.
جزء آداب دفن این است که وقتی مرده را در قبر گذاشتند، این کفن را از صورتش باز میکنند، این صورت را روی خاک میگذارند، ۲ ـ ۳ بار این جمله را با خدای سبحان میگویند: عَفوَکَ، عَفوَکَ، عَفوَکْ. حالا وجود مبارک امام سجاد(ع) بدن مطهر سیّدالشهداء(ع) را به قبر سپرد. میخواهد کفن از صورتش بردارد، صورت مطهرش را روی خاک بگذارد، بگوید: عَفوَکَ، عَفوَکَ! هیچ مصیبتی به اندازه مصیبت امام سجاد(ع) نیست؛ با این بدن چه کرد...
در شام وقتی از امام سجاد(ع) سئوال کردند در این جریان و در این جنگ چه کسی پیروز شد، فرمود: ما. با اینکه حضرت را با زنجیر اسارت وارد شام کردهاند، فرمود: «ما رفتیم، و دین را آزاد کردیم. مردم فهمیدند اسلام یعنی چه، قرآن یعنی چه، سنّت یعنی چه؛ و ... همه این امور را آزاد کردیم و برگشتیم؛ إذا اَرَدْتَ اَنْ تَعرِفَ مَنْ غَلَبْ فَإذا دَخَلَ وَقتُ الصَّلاه فَاَذِّنْ وَ اَقِمْ.»
جریان کربلا سالیان متمادی ذکرش، روضه خوانیاش، عرض ادب به پیشگاه سالار شهیدان قَدغن بود، تا عصر عباسیها هم همین طور بود؛ بعدها کم کم رواج پیدا کرد. آنوقت همین امام سجاد(ع) برای اینکه این نام را حفظ بکند؛ از هر فرصتی برای احیای نام کربلا استفاده میکرد. آب میآوردند برای وضو، حضرت متأثر میشد؛ گاهی هم اشک میریخت. گوسفند ذبح شدهای را میدید، متأثر میشد. نام غریب یا مظلومی را میشنید، متأثر میشد؛ در بسیاری از موارد اشک میریخت و با این اشک کربلا را نگه داشت. با این مرثیه خوانی و نوحه خوانی و عزاداری بسیاری از ائمه (ع) جریان کربلا را زنده نگه داشتند.
وجود مبارک امام پنجم، امام باقر (ع) وصیت کرده بود که بخشی از مال مرا وقف کنید، لِنَوادِبَ تَندُبُنِی بِمِنَی عَشرْ سِنینْ فرمود: زائران، حاجیان؛ وقتی اعمالشان را انجام دادند، در منا یک فراغتی دارند. یک دو یا سه شبی که آنجا هستند؛ شب یازدهم و شب دوازدهم را هستند، برخیها هم ممکن است تا شب سیزدهم باشند. این دو شب را یک فراغتی دارند، برنامهای ندارند، فقط بیتوته است. اینها آمادهاند برای شنیدن؛ قبلاً در جاهلیّت وقتی کارهایشان تمام میشد در مِنا، به مفاخر قوم و تبار و نِیای خودشان میپرداختند، اسلام که آمد، گفت: این حرفها را بردارید، مفاخر قرآن و انبیاء و اولیاء را بازگو کنید، آنها فخر نیست.
وجود مبارک امام باقر (ع) فرمود: مالی را من وقف کردم، ۱۰ سال در منا برای من عزاداری کنید... یعنی نام خاندان عصمت و طهارت را، هدف، برنامه و انگیزه و هدایت های ائمه(ع) را، علوم و معارف دین را ۱۰ سال برای مردم منتقل بکنید که کم کم این آثار بماند.
برای همین ائمه (ع) اصرار داشتند که اگر کسی این نام را احیاء کند، قدمی که به طرف مراسم عزای سالار شهیدان میرود، مخصوصاً آن وقت؛ و در همه اعصار، این برکت را دارد که این نام زنده میشود. انسان با حضور در محافل حسینی (ع) معنای اسلام را، معنای قرآن را، معنای سنّت را، معنای اسیر و امیر را متوجه می شود.
امام سجاد و تغییر مسیر زندگی سیاسی شیعه/ گفتاری از حجت الاسلام رسول جعفریان
صحیفه سجادیه پس از قرآن و نهجالبلاغه، سومین متن معتبر دینی شیعیان به شمار میرود. در واقع، این اثر ارزشمند حضرت زینالعابدین (ع) مجموعهای بسیار مهم و مستقل است که آغاز و پایانی مشخص دارد. صحیفه سجادیه کتابی با مضامین ادعیه است که در چند قرن اخیر به زبور آل محمد (ص) معروف شده است. صحیفه سجادیه از دوران قدیم برای شیعیان شناخته شده بود و نسخههای بسیار کهن آن از قرن ۶ و ۷ وجود دارد اما بیش از هر چیز دوره صفویه و پدر علامه مجلسی، این کتاب را در جامعه شیعی ترویج و گسترش دادند.
به جز شیعیان امامی، شیعیان زیدی هم بسیار به صحیفه سجادیه اعتقاد دارند به طوری که اغلب آنها دعاهایی از صحیفه را به صورت مکتوب همراه خود داشته و در مواقع نیاز آنها را قرائت میکردند. نگارش صحیفه سجادیه توسط امام زینالعابدین(ع) تنها متأثر از شرایط خفقان سیاسی آن زمان نبود بلکه همه ائمه ما اهل دعا بودند و از دعا به عنوان وسیلهای عبادی، معنوی و اخلاقی بهره میبردند لذا دعا قالبی برای معارف دینی محسوب میشد. امام سجاد(ع) دارای شخصیتی عبادی و معنوی بود بدین معنا که به جز بحث امامت و آن جنبه الهی که در ائمه وجود داشت خود امام سجاد (ع) نیز به لحاظ ادبی و گفتاری، علاقه زیادی به انشاء دعا داشتند و در واقع، این یکی از جهات ممتاز حضرت زینالعابدین (ع) در میان دیگر ائمه است و از این رو امام سجاد (ع) به انشاء دعا با مضامین عالی تأکید داشتند.
به دلیل آنکه امام زینالعابدین(ع) در شرایط سختی به سر میبردند محتوای دعاها علاوه بر معنویت و عبادت که اصل برقراری ارتباط میان بنده و خالق است شامل معارف عبادی و سیاسی بود لذا بیشتر ادعیه، جنبه سازندگی و شخصی داشت و این توجیه سیاسی و اجتماعی را میتوان داشت که در آن دوران به دلیل آنکه دین ضعیف شده بود شیعیان نیازمند پیراستگی و تهذیب نفس بودند.
پس از واقعه کربلا که ضربه هولناکی برای شیعیان به شمار میرفت و تجربه بسیار سختی بود که شیعه نتواند در رأس امور قرار گیرد، حضرت سجاد(ع) مسیر زندگی سیاسی شیعه را از برخورد مستقیم به غیرمستقیم، تغییر داد و در واقع این برخورد غیرمستقیم نیز تفسیر تازهای از کارهای سیاسی و فرهنگی بود. باید به این حقیقت توجه داشت که امامان ما تنها امام سیاسی نبودند که جامعه را رهبری کنند بلکه آنها امامانی بودند که بایستی دین را برای مردم تبیین میکردند. این مسئله که بیش از ۵۰ دعای مشهور و بیش از ۲۰۰ دعای غیر مشهور از امام سجاد(ع) به جا مانده نشانگر آن است که یکی از وظایف امام(ع) تبیین رابطه زیبای میان انسان و خداست.
امام سجاد(ع) بانی و عامل سیاست جدیدی در میان شیعیان بود که تقویت کننده بنیادهای فکری و اخلاقی شیعه محسوب میشد.امامان معصوم(ع) به دلیل عصمت و درکی که خداوند متعال از قرآن به آنها داده بود رسالت مهمتری در تفسیر دین بر عهده آنها بود، این سیاست امام سجاد(ع) بعدها میان شیعیان باقی ماند به طوری که امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نیز همین استراتژی را ادامه دادند.
با مروری بر صحیفه سجادیه در مییابیم که بخش عمده معارف این کتاب ارجمند، توحید، نبوت،امامت و ولایت است که به تبیین موقعیت و جایگاه اهل بیت علیهمالسلام پرداخته و به طور کلی صحیفه سجادیه منبع عرفان نظری مقبول و معقول است و ما امروز به جای عرفانهای کاذبی که در جامعه شایع بوده و اسباب تحریف اجتماع را فراهم میکند باید «دعا» را تقویت کنیم. اما نباید بیش از حد، به ادعیه شکل سیاسی داد بلکه باید سعی شود مضامین بلند آنها به طور مستقل، بخش معنوی جامعه را تغذیه کند چرا که جامعه امروز به لحاظ اخلاقی، نقاط ضعفهایی دارد که باید جلسات دعا در میان توده مردم، تقویت شود.
ماجرای طواف امام سجاد(ع) و فرزدق شاعر
یکی از حوادث تاریخ که دورنمایی از تلألؤ شخصیت امام سجاد (ع) را به ما می نمایاند، قصیده ای است که فرزدق شاعر در مدح امام (ع) در برابر کعبه معظمه سروده است. مورخان نوشته اند: «در دوران حکومت ولید بن عبد الملک اموی، ولیعهد و برادرش هشام بن عبد الملک به قصد حج به مکه آمد و به آهنگ طواف قدم در مسجد الحرام گذاشت. چون به منظور استلام (لمس) حجر الاسود به نزدیک کعبه رسید، فشار جمعیت میان او و حطیم حائل شد، ناگزیر قدم واپس نهاد و بر منبری که برای وی نصب کردند، به انتظار فروکاستن ازدحام جمعیت بنشست و بزرگان شام که همراه او بودند در اطرافش جمع شدند و به تماشای مطاف پرداختند .
در این هنگام کوکبه جلال حضرت علی بن الحسین علیهما السلام که سیمایش از همگان زیباتر و جامههایش از همگان پاکیزه تر و شمیم نسیمش از همه طواف کنندگان دلپذیرتر بود، از افق مسجد بدرخشید و به مطاف درآمد، و چون به نزدیک حجر الاسود رسید، موج جمعیت در برابر هیبت و عظمتش واپس نشست و منطقه استلام را در برابرش خالی از ازدحام ساخت تا به آسانی دست به حجر الاسود رساند و به طواف پرداخت.
تماشای این منظره موجی از خشم و حسد در دل و جان هشام بن عبد الملک برانگیخت و در همین حال که آتش کینه در درونش زبانه می کشید، یکی از بزرگان شام رو به او کرد و با لحنی آمیخته به حیرت گفت: این کیست که تمام جمعیت به تجلیل و تکریم او پرداختند و صحنه مطاف برای او خلوت گردید؟ هشام با آن که شخصیت امام را نیک می شناخت، اما از شدت کینه و حسد و از بیم آن که درباریانش به او مایل شوند و تحت تأثیر مقام و کلامش قرار گیرند، خود را به نادانی زد و در جواب مرد شامی گفت: "او را نمی شناسم"
در این هنگام روح حساس ابو فراس (فرزدق) از این تجاهل و حق کشی سخت آزرده شد و با آن که خود شاعر دربار اموی بود، بدون آن که از قهر و سطوت هشام بترسد و از درنده خویی آن امیر مغرور خودکامه بر جان خود بیندیشد، رو به مرد شامی کرد و گفت: اگر خواهی تا شخصیت او را بشناسی از من بپرس ، من او را نیک می شناسم. آن گاه فرزدق در لحظهای از لحظات تجلی ایمان و معراج روح ، قصیده جاویدان خود را که از الهام وجدان بیدارش مایه میگرفت با حماسهای افروخته و آهنگی پرشور و سیل آسا بر زبان راند.
«هذا الذی تعرف البطحاء وطأته / والبیت یعرفه والحل والحرم
هذا الذی احمد المختار والده / صلی علیه الهی ما جری القلم
او همان کسی است که سرزمین "بطحاء" جای گام هایش را می شناسد و کعبه و حل و حرم در شناسائیش همدم و همقدمند.
این کسی است که احمد مختار پدر اوست، که تا هر زمان قلم قضا در کار باشد، درود و رحمت خدا بر روان پاک او روان باد ... »
وقتی قصیده فرزدق به پایان رسید، هشام مانند کسی که از خوابی گران بیدار شده باشد، خشمگین و آشفته به فرزدق گفت: چرا چنین شعری - تا کنون - در مدح ما نسرودهای ؟ فرزدق گفت: جدی بمانند جد او و پدری همشأن پدر او و مادری پاکیزه گوهر، مانند مادر او بیاور تا تو را نیز مانند او بستایم.
هشام برآشفت و دستور داد تا نام شاعر را از دفتر جوایز حذف کنند و او را در سرزمین "عسفان" میان مکه و مدینه به بند و زندان کشند. چون این خبر به حضرت سجاد (ع) رسید دستور فرمود دوازده هزار درهم به رسم صله و جایزه نزد فرزدق بفرستند و عذر بخواهند که بیش از این مقدور نیست. فرزدق صله را نپذیرفت و پیغام داد : من این قصیده را برای رضای خدا و رسول خدا و دفاع از حق سرودهام و صلهای نمیخواهم. امام(ع) صله را بازپس فرستاد و او را سوگند داد که بپذیرد و اطمینان داد که چیزی از ارزش واقعی آن، در نزد خدا کم نخواهد.
سرنوشت سرهای شهدای کربلا
پس از شهادت امام حسین(ع) به دستور عمرسعد، سر همه ی شهدا را از بدن جدا کردند، به جز دو سر؛ یکی سر حضرت علی اصغر؛ زیرا امام حسین(ع) او را دفن کرد، و دوم سر حرّ بن یزید ریاحی که خویشان او مانع از بریدن سر او شدند.
به گزارش تاریخ، سرهای شهدا را بین طوایف مختلف تقسیم کردند تا به کوفه و شام برده، جایزه بگیرند. پس از ورود به کوفه، ابن زیاد ـ طبق فرمان یزید ـ اسرا را به مخفر بن ثعلبة و شمر بن ذی الجوشن سپرد و با وضعی دلخراش به سوی شام روانه کرد و بر اساس برخی روایات، چهل نفر از مأموران، اسیران را با سرها حرکت دادند و راه طولانی کوفه تا شام را که پانزده منزل بود، پیمودند تا به دارالاماره شام رسیدند.[۱]
و اما این که سرانجام سر امام حسین(ع) و دیگر سرها چه شد و در کجا دفن شدند، اختلاف است، که در ذیل، ابتدا اقوال گوناگون را در مورد محل دفن سر امام حسین(ع) و سپس سایر سرها نقل میکنیم.[۲]
أقوال در باب سرانجام سر مبارک امام حسین(ع):
۱) برخی از علمای شیعه با استفاده از اخبار و روایاتی که از ائمه معصومین(ع) رسیده،[۳] فرموده اند: سر مقدس سیدالشهدا در نجف اشرف، کنار مرقد مطهّر امیرمؤمنان(ع) دفن شده است؛
۲) یزید ـ لعنة الله علیه ـ سر مبارک امام را برای حاکم مدینه ـ عمرو بن سعید بن ابی العاص ـ فرستاده، و او آن را در بقیع، کنار قبر مادرش زهرا(س)، دفن نمود؛[۴]
۳) در دمشق دفن شده که در مکان آن اختلاف است. به گفته ی ابن ابی الدنیا، در باب الفرادیس و به گفته ی بلاذری و واقدی، در دارالاماره دمشق دفن شده است؛
۴) گفته شده که خلفای فاطمی سر مقدس را از باب الفرادیس به عسقلان که بین شام و مصر است، بردند و از آنجا به مصر منتقل کردند و در مشهدی که معروف است، دفن نمودند که زیارتگاه علاقه مندان است؛
۵) سر مطهر را به کربلا آوردنده، به بدن مقدس آن حضرت ملحق کردند.
سرانجام سرهای سایر شهدا:
۱) در باب صغیر شام که قبرستان بسیار بزرگی است، مقبرهای است معروف به «مشهد رؤوس شهداء کربلا» که نام بسیاری از شهدای مدفون در آن مقبره، ذکر شده است؛[۵]
۲) مؤلف «اعیان الشیعه» می نویسد: بعد از سال ۱۳۲۱ هجری قمری، مقبرهای را دیدم که سنگی بالای آن نصب و در آن نوشته شده بود: «هذا مدفن رأس عباس بن علی، رأس علی بن الحسین الاکبر و رأس حبیب بن مظاهر». دو سال بعد، بنا را تخریب و تجدید نمودند و آن سنگ را برداشتند، و در ضریحی که داخل مقبره نصب نموده اند، اسامی بسیاری از شهدای کربلا را بر آن نقش کرده اند و بعید نیست که این رؤوس در آنجا دفن شده باشند.[۶]
۳) بر اساس رأی مشهور بین علمای امامیه، بقیه سرهای اهل بیت که به شام فرستاده شده بودند، به همراه امام سجاد (ع) و زینب(س) به کربلا آورده شده، به اجساد مطهرشان ملحق گردیدند.[۷]
اما قول صحیح: مشهور بین علمای امامیه، همچنان که علامه ی مجلسی (ره) بر آن تصریح فرموده، آن است که امام سجاد(ع) رأس مطهّر سیدالشهدا و سایر شهدا را در روز اربعین همان سال، (بیستم ماه صفر سال ۶۱ هـ ق) از شام وارد کربلا کرده، به بدنهای مطهّر آنها ملحق گردانیده است.[۸]
سید بن طاووس در «لهوف» آورده است: امّا سر مبارک امام حسین(ع)، روایت شده که از شام برگردانده شده و در کربلا در کنار جسد شریف دفن شده است و عمل شیعه بر این اساس قرار گرفته است.[۹]
از کلام سید روشن می شود که شیعه بر این باور است که سر مقدس امام(ع)، به جسد مطهر ملحق شده است.
سید اسرار حسینی تنکابنی نیز در کتاب «مصائب الهداة»، پس از نقل اقوال، دربارهی دفن سر مطهر امام(ع) می گوید: «لیکن خبر حمل کردن امام سجاد(ع) سر مبارک را به کربلا و دفن آن با جسد مطهر، اشهر و اظهر و مؤید به عقل و نقل است؛[۱۰]
در کتاب «مقتل الحسین(ع)» آمده است:[۱۱]
«بر این که سرهای مطهر به کربلا آورده شدند، تصریح وجود دارد و این تصریح در کتاب های شیعه و سنی از جمله: حبیب السیر و نفس المهموم، ص ۲۵۳، و در روضة الواعظین فتال نیشابوری، ص ۱۶۵، و در مثیرالاحزان ابن نما حلی، ص ۵۸، و در لهوف سید بن طاوس، ص ۱۱۲ و در اعلام الوری طبرسی، ص ۱۵۱ و در مقتل العوالم، ص ۱۵۴ و در مناقب ابن شهرآشوب، ج ۲ ، ص ۲۰۰ و در عجایب المخلوقات قزوینی، ص ۶۷ و در الاتحاف بحب الاشراف شبراوی، ص ۱۲ و ۲۳ و در تذکرة الخواص سبط ابن الجوزی، ص ۱۵۰ و در الکواکب الدریة شیخ مناوی، ج ۱، ص ۵۷ و قرطبی نیز این مطلب را ترجیح داده است،[۱۲] و همچنین در نورالابصار نوشته شبلنجی، ص ۱۱۵ چاپ مصر و نیز اسعاف الراغبین علامه شیخ محمد صبّان ـ از علمای اهل سنت ـ در حاشیه نورالابصار، ص ۱۶۰ وجود دارد.[۱۳]
نظریه ی تدفین سر مطهر در عسقلان:
اما دربارهی این قول چهارم که سر مطهر را خلفای فاطمی از باب الفرادیس در دمشق که از خزانه ی یزید پیدا کرده و در آنجا دفن نمودند و سپس از عسقلان به مصر برده، در قاهره دفن کردند و برای آن نیز بارگاه عظیمی بنا نمودند؛ همچنانکه سبط بن جوزی گفته است: «علامه امین عاملی (ره) در لواجع الاشجان این قول را پذیرفته است و میگوید: بنا به اتفاق مورخان، خلفای فاطمی مصر، سری از عسقلان قاهره انتقال داده اند و به نام رأس مطهر امام حسین(ع) در آنجا دفن کردهاند و مشهد بزرگی بالای آن ساختمان نموده اند.»[۱۴] اما این که «آیا آن سر مطهر، از آن امام حسین(ع) بوده است؟» هرگز روشن و ثابت نشده است؛ به ویژه که دست سیاست و ریاست خلفای فاطمی با آن بازی کرده است و این که از انتقال سر مقدس از عسقلان به مصر چه هدف سیاسی تأمین میشده، خدا میداند. آیا از ترس صلیبیها این کار را کرده اند؟ صلیبیها به چه منظوری آن مشهد را خراب می کردند.
(این قول به اهلسنت اختصاص دارد و هیچ یک از شیعیان بر آن نیست.)[۱۵]
امام یافعی یمنی مکی (متوفی سال ۷۶۸) در «مرآة الجنان» میگوید: «این مطلب که سر امام حسین(ع) به عسقلان یا قاهره منتقل شده صحیح نمی باشد.»[۱۶] بنابر این سخن، آنچه نزد یافعی صحت دارد این است که، سری در عسقلان و یا قاهره می باشد، ولی سر مطهرسیدالشهدا(ع) نیست، او بر این باور است که یزید سر مطهر را به همراه خاندان رسالت و جمعی از بنی هاشم و عده ای از موالی ابوسفیان به مدینه منوره فرستاد و در مدینه نزد مادرش فاطمه(س)، در قبرستان بقیع دفن شده است و می گوید: «و این صحیحترین قول در این مورد است.»[۱۷] و این قول را از زبیر بن بکار نقل کرده است، و او هم از دشمنان اهل بیت(ع) است و اقوالش ارزشی ندارد.[۱۸] اگر سر مطهر را به مدینه برده باشند، در آنجا دفن نکرده اند؛ زیرا در این فرض باید کنار قبر مادرش حضرت فاطمه زهرا(س) در بقیع باشد، درحالی که مکان قبر حضرت فاطمه(س) دقیقاً معلوم نیست و به طور معین نمی توان آن را در بقیع دانست، بلکه فاطمه بنت اسد ـ جده ی امام حسین )ع) ـ در بقیع مدفون است و آن گروه از مورخان که گفته اند سر مطهر را به مدینه برده اند،بر این باورند که آن را از مدینه به کربلا انتقال داده، به جسد مطهر ملحق کرده اند. سبط ابن الجوزی در «تذکرة الخواص» می گوید: «علما دربارهی رأس مطهر، اختلاف کرده اند و مشهورترین این اقوال آن است که یزید سر مطهر را همراه اسرای اهل بیت به مدینه فرستاد و از مدینه به جسد مطهر در کربلا برگردانیده شد و دفن گردید و این رأی هشام و غیر او است.»[۱۹]
بر اساس این قول، اگر اسرای اهل بیت(ع) در اربعین همان سال به کربلا آمده باشند، به یقین سر مطهر را با خود آورده و در کربلا دفن کردهاند و دوباره با خودشان به مدینه نبرده اند، این نظریه نیز که از احوال سنی ها مؤید قول مشهور امامیه است که سر مطهر به کربلا بازگردانیده و با جسد مطهر آن حضرت دفن شده است. فرهاد میرزا ـ پسر عباس میرزا ـ در سال ۱۲۹۲ هـ ق، در سفر حج به مصر رفته، و بارگاه «مشهد رأس الحسین )ع)» را در قاهره می بیند و عظمت آن ساختمان در نظر وی جلوه می کند و چون ذهن او را مقام و عظمت امامت گرفته، تصور کرده است که از جهت بودن رأس مطهر در آن مکان است؛ از این رو میگوید: قول یافعی را در این باب صحیح نمی دانم.[۲۰]
اما علی جلال در کتاب «الحسین» می گوید: «امامیه و بعضی از اهل سنّت معتقدند که سر مطهر امام حسین(ع) در کربلا در کنار جسد مدفون است.»[۲۱] او پس از نقل اقوال درباره ی سر مطهر در کتاب یاد شده، نتوانسته است به یکی از آنها، به طور قطع، جزم نماید و در آخر کلامش گفته است: دفن کردن سر مطهر در دمشق و انتقال از آنجا به عسقلان و از عسقلان به قاهره ثابت نشده است.[۲۲]
بررسی روایات منقول در مدفون شدن سرمطهر در حرم امیرالمؤمنین(ع):
در خبر مرفوع ابن اسباط از امام صادق(ع) آمده است:
انک اذا اتیت الغری رأیت قبرین؛ قبراً کبیراً و قبراً صغیراً، فاما الکبیر فقبر امیرالمومنین و اما الصغیر فرأس الحسین(ع).[۲۳]
«زمانی که به نجف میروی، دو قبر بزرگ و کوچک میبینی؛ اما قبر بزرگ از آن امیرالمؤمنین(ع) و قبر کوچک، محل دفن سر مبارک امام حسین(ع) است.»
در خبر است که امام صادق(ع) وقتی که به نجف آمدند، دو رکعت نماز برای زیارت امیرالمؤمنین و دو رکعت برای موضع سر مبارک امام حسین(ع) و دو رکعت برای موضع منبر حضرت قائم حجة ابن الحسن العسکری (عج) نماز خواندند.[۲۴]
در خبر یونس بن ظبیان آمده است: امام صادق(ع) سوار مرکب شد من هم در حضور آن حضرت سوار شدم. حضرت نزد تپه های سرخ تشریف آوردند و پیاده شدند و وضو گرفتند؛ سپس از آنجا به جایی که مقداری ریگ جمع شده بود، بازگشت و در آنجا نماز خواند و گریه کرد، بعد به جایی که پایینتر از اولی بود، رفتند و مانند همان عمل را به جا آورد و فرمود: جایی که اول در آنجا نماز خواندم موضع قبر امیرالمؤمنین(ع) بود و دیگری موضع سر مطهر حسین(ع) می باشد و ابن زیاد ـ لعنة الله علیه ـ وقتی سر مقدس حسین(ع) را به شام فرستاد آن را به کوفه برگردانیدند و برای جلوگیری از شورش مردم، دستور داد تا آن را از کوفه خارج کنند و خداوند سر مطهر را نزد امیرالمؤمنین(ع) باز گردانید و در آنجا دفن شد.
فَالرأسُ مَعَ الجَسد وَ الجَسدُ مَعَ الرأسَ.
و این جمله آخر روایت، ظاهرش مطابق گفتهی بعضی اهل تحقیق است:
فَالرأسُ مَعَ الجَسَدَ أی بَعدَ ما دَفَن هُناک ظاهراً الحَقُّ بِالجَسَد بِکَربلا.[۲۵]
سر مطهر بر حسب ظاهر پس از آن که نزد امیرالمؤمنین (ع) دفن شد، به جسد مطهر در کربلا ملحق گردیده است.
ولی اشکال این روایات در آن است که هنوز در آن زمان ـ یعنی سال ۶۱ هـ.ق. قبر امیرالمؤمنین(ع) مخفی بود؛ بنابر این، روایت دیگری از امام صادق(ع) که می فرماید: «وقتی که سر مطهر امام را به شام بردند یکی از شیعیان ما آن را دزدید و آورد و در کنار قبر امیرالمؤمنین(ع) دفن کرد.»[۲۶] نمی تواند روایت صحیحی باشد و استبعاد این معنی که یکی از غلامان آن را از شام بدزدد و به نجف آورده، در آنجا دفن نماید، بیشتر روشن می شود و علاوه بر آن این روایات خلاف نظر مشهور امامیه نیز میباشد.
شیخ حرّ عاملی ـ پس از نقل روایات که به برخی از آنها اشاره شد ـ کلام سید بن طاووس را نقل می کند و می فرماید: «بین عمل اصحاب امامیه و آن روایات، منافاتی وجود ندارد.» شاید عدم منافات بین عمل امامیه و آن روایات، این باشد که ممکن است سر مطهر را یا در موقع بردن به شام نزد قبر امیرالمؤمنین(ع) گذارده باشند و یا در مراجعت از آنجا، سپس باز گردانیده، در کربلا با جسد مطهر دفن کردهاند.
مرحوم شیخ الفقها ـ صاحب جواهرالکلام ـ پس از نقل روایات مزبور و کلام سیدبن طاووس که عمل امامیه مطابق آن است، می فرماید: «ولعله لامنافاة لامکان دفنه مدة ثم نقل الی کربلا»؛ ممکن است سر مطهر مدتی در نجف، نزد امیرالمؤمنین(ع)، دفن شده باشد و پس از آن به کربلا منتقل، و با بدن مطهر دفن شده باشد.» سپس روایتی را نقل کرده که امام صادق(ع) در نزد قائم مایل در راه غری (نجف) نماز خواند. و از آن حضرت سؤال شد: که آن چه نمازی بود که خواندید؟ فرمود: «این جا موضع سر مطهر جدم حسین(ع) است که آن را در این جا گذاردند.»[۲۷] ممکن است حقیقت امر در روایات مذکور، سرّی از اسرار باشد که واقع آن برای ما روشن نشده باشد و برای مصالحی که در آن زمان وجود داشته، آن احادیث از ائمه(ع) صادر شده است.
افزون بر آن، سندهای این روایات نیز درست تنقیح و تصحیح نشده است و مانند «مبارک خباز» که در کتب رجال از او نامی به میان نیامده و «یونس بن ظبیان» که از وضّاعین حدیث است از راویان آن اخبارند[۲۸] و این روایات حتماّ در دیدرس علمای شیعه و فقها بوده است، ولی با این حال نسبت به آنها بی اعتنایی کرده، روی گردانیده اند.
از کتب معتبر و قدیمی که در دسترس است، کتاب «الآثارالباقیة عن القرون الخالیة»، نوشته ابوریحان بیرونی است و در آن تصریح شده که سر مطهر، در بیستم صفر در کربلا، به جسد اطیب ملحق شده است و عبارت او چنین است: «در بیستم صفر سر امام حسین(ع) به جثهاش برگردانده شده و با آن دفن گردیده است و در این روز زیارت اربعین وارد شده. کسانی که سر ایشان را برگرداندند حرم آن حضرت بودند که بعد از انصراف از شام به کربلا وارد شدند.»[۲۹]
پی نوشت ها:
[۱]. وقعة الطف، ابو مخنف، تحقیق استاد یوسفی غروی، مترجم جواد سلیمانی، ص ۱۹۲ و ۱۹۹، نشر مؤسسه امام خمینی، قم.
[۲]. این اقوال از کتاب مقتل الحسین بحر العلوم و تذکرة الخواص ابن جوزی و حسین نفس مطمئنه آیة الله عالمی، گرفته شده است.
[۳]ـ وسایلالشیعة، شیخ حر عاملی، ج ۱۰، باب ۳۳ المزار و مایناسبه.
[۴]. شذرات الذهب، عماد حنبلی، ج ۱، ص ۶۷ ؛ مرأة الجنان، یافعی، ج ۱ ، ص ،۱۴۴؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر، ج ۸ ، ص ۲۰۴.
[۵]. حسین نفس مطمئنة، محمد علی عالمی، ص ۳۶۵، انتشارات هاد، چاپ اول، ۱۳۷۲.
[۶]. همان، به نقل از اعیان الشیعة، ج ۱ ، ص ۶۲۷.
[۷]. مقتل الحسین(ع)، سید محمد تقی بحر العلوم، ص ۴۷۱، بیروت، دار الزهراء، چاپ دوم، ۱۴۰۵ هـ ق.
[۸]. تحقیق درباره اولین اربعین حضرت سیدالشهدا، شهید قاضی طباطبایی، ج ۳، ص ۳۰۴، ناشر بنیاد علمی و فرهنگی شهید قاضی.
[۹]. اللهوف، سید بن طاووس، ص ۱۱۲، چاپ دوم، صیدا.
[۱۰]. شهید قاضی، همان، ص ۳۳۷، به نقل از مصائب الهداة، طبع تهران، سال ۱۳۳۲ هـ ق.
[۱۱]. مقتل الحسین(ع)، سید عبد الرزاق مقرم، ص ۴۶۹، انتشارات بصیرتی، قم.
[۱۲]. همان، ص ۴۷۰، قم.
[۱۳]. همان، شهید قاضی طباطبایی، ص ۳۴۲.
[۱۴]. لواجع الاشجان، علامه امین عاملی، ص ۲۴۷، طبع سوم، صیدا، سال ۱۳۵۳ هـ ق.
[۱۵]. رجوع شود به همان، لواجع الاشجان، ص ۲۴۷، طبع سوم.
[۱۶]. مرآة الجنان، یافعی، ج ۱، ص ۱۳۶، طبع حیدر آباد، سال ۱۳۳۷هـ ق.
[۱۷]. همان.
[۱۸]. شهید قاضی، ص ۳۱۸.
[۱۹]. همان، ص ۳۱۷ ¬ـ ۳۱۸.
[۲۰]. قمقام زخّار و صمصام بتّار، ص ۵۹۲، طبع تهران، سال ۱۳۷۷ هـ ق.
[۲۱]. الحسین(ع)، علی جلال، طبع مصر، قاهره سال ۱۳۴۹ هـ ق.
[۲۲]. الحسین(ع)، علی جلال، طبع مصر، قاهره، سال ۱۳۴۹ هـ ق.
[۲۳]. جواهر الکلام، شیخ محمّد حسن نجفی، ج ۲۰، ص ۹۳.
[۲۴]. ر.ک: وسایل الشیعه، ج ۱۰، باب ۳۳، از ابواب مزار، چاپ اسلامیه، تهران.
[۲۵]. جواهر الکلام، ج ۲۰، ص ۹۳.
[۲۶]. شهید قاضی، همان، ص ۳۳۶ ، جواهرالکلام، ج ۲۰، ص ۹۳.
[۲۷]. جواهر الکلام، ج ۲۰، ص ۹۳.
[۲۸]. شهید قاضی، همان، ص ۳۴۰.
[۲۹]. آثار الباقیة عن القرون الخالیة، ص ۳۹۲، چاپ تهران، سال ۱۳۲۱هـ ش
شهدای کربلا در چه روزی دفن شدند؟
ورود اهل بیت به کوفه در دوازدهم محرم ۶۱ هجری قمری، با نمایش سرهای شهدا بر نیزه و عزاداری مردم صورت گرفت و در این میان، خطبههای حضرت زینب (س) و امام سجاد (ع) نقش کلیدی در افشای حقایق ایفا کردند. همچنین، دفن اجساد شهدا در روز سوم، یعنی دوازدهم محرم، به دست قبیله بنی اسد انجام شد.
دو روز بعد از واقعه عاشورا، روز دوازدهم محرم، کاروان اسرا وارد شهر کوفه شد. وقایع روز دوازدهم محرم سال ۶۱ هجری و فضای شهر کوفه هنگام ورود اهل بیت به این شهر را بخوانید.
معروف است که اجساد شهدای کربلا، سه روز غیر مدفون روی زمین باقی ماند. مرحوم سپهر می نویسد: بالجمله شهدا را بیشتر در روز دوازدهم که روز سوم شهادت ایشان بود به خاک سپردند[۱]
مرحوم آیت الله بیرجندی می گوید: اکثرا دفن شهدا را در روز دوازدهم محرم نوشته اند.
روز دوازدهم محرم، اهل بیت رسالت(علیهم السلام) به شهر کوفه وارد شدند. هنگامی که خبر به ابن زیاد رسید که اهل بیت به کوفه نزدیک شده اند، دستور داد که سرهای شهدا را که قبلا ابن سعد فرستاده بود، برگردانند، و بر سر نیزه ها نصب کنند و پیش روی اهل بیت حرکت داده، همراه اسراء وارد شهر کنند و در کوچه و بازار برگردانند تا قهر و غلبه سلطنت یزید بر مردم معلوم گردد، و بر ترس مردم افزوده شود.
مردم کوفه چون از ورود اهل بیت آگاه شدند از شهر بیرون رفتند.
ابن سعد به همراه اسیران راه پیمود، چون به نزدیکی کوفه رسید مردم کوفه برای تماشای اسیران گرد آمدند.
گویند زنی از زنان کوفه(ام حبیبه) سربرآورد و گفت: «شما اسیران از کدام قبیله اید؟ گفتند: ما اسیران آل محمدیم.»
مردانی که در کاروان اسرا همراه زنان بودند. همراه زنان، علی بن الحسین(ع)، حسن بن حسن مثنی -برادرزاده امام حسین که با کشتن ۱۷ نفر به دلیل زخمی شدن از کارزار او را بیرون آوردند- زید و عمر و دو فرزند امام حسن(ع) همراه کاروان اسیران بودند.
اهل کوفه چون نگاهشان بر آنان افتاد، گریستند و نوحه سرایی نمودند. امام سجاد(ع) فرمود: شما بر حال ما نوحه و گریه می کنید، پس آن کس که ما را کشت که بود؟! [۲]
علامه مجلسی از بعضی کتب معتبره از مسلم گچکار روایت کرده است که گفت: ابن زیاد مرا به تعمیر فرمانداری گماشته بود، در این بین که مشغول کار بودم سرو صدا و هیاهو از اطراف کوفه شنیدم. از آن خادمی که با من بود پرسیدم: این ضجه و ناله در کوفه چیست؟ گفت: همین ساعت سر مرد خارجی که بر یزید خروج کرده آورده اند. گفتم: این خارجی کیست؟ گفت: حسین بن علی.چون این شنیدم صبر کردم تا آن خادم بیرون رفت، آن گاه سیلی محکمی بر صورت خود زدم که بر چشمم ترسیدم. دست و صورتم که گچی بود شستم و از پشت فرمانداری بیرون آمدم تا به کناسه رسیدم.
مردم منتظر آمدن اسیرها و سرها بودند، من ایستادم. ناگاه نزدیک به چهل محمل و هودج پیدا شد که بر چهل شتر حمل می کردند، و در میان آن ها، زنان و حرم حضرت سید الشهدا(ع) و اولاد فاطمه(س) بودند و علی بن الحسین(ع) بر شتر برهنه سوار بود، و از سختی زنجیر، خون از رگ های گردنش جاری بود، گریه می کرد...
مسلم گفت: مردم کوفه را دیدم که به اطفال خرما و نان و گردو می دادند، ام کلثوم بر اهل کوفه بانگ زد و فرمود: «ان الصدقه علینا حرام» «صدقه بر ما اهل بیت حرام است» و آن ها را از دست کودکان می گرفت و دور می افکند، و مردم بر مصائب آن ها گریه می کردند. سپس ام کلثوم سر از محمل بیرون آورد و فرمود: ای اهل کوفه، ساکت باشید مردان شما ما را می کشند و زنان شما بر ما می گریند! خداوند در روز قیامت بین ما و شما حکم فرماید. آن بانو در حال سخن بود که ضجه و غوغا برخواست و سرهای شهدا را بر نیزه کرده آوردند. جلوی آن سرها، سر نورانی حسین(ع) بود که تابنده و درخشنده و شبیه ترین مردم به رسول خدا(ص) بود، محاسن شریفش به سیاهی شبه (که سنگ بسیار سیا براقی است)، خضاب شده که سفیدی بٌن موها ظاهر شده بود، و چهره اش چون ماه می درخشید و باد محاسن شریفش را به راست و چپ حرکت می داد.
حضرت زینب چون نگاهش به سر مبارک افتاد، پیشانی خود را بر چوب جلو محمل زد که خون از زیر مقنعه اش فرو ریخت و با سوز دل به آن سر اشاره کرد و فرمود:
ای ماه نو که چون به کمال رسیدی خسوف ترا فرو گرفت و پنهان گشتی. ای پاره دلم، گمان نمی کردم چنین روزی مقدر و نوشته شده باشد. ای برادر، با این فاطمه خردسال سخن گوی که نزدیک است دلش آب شود.[۳]
ابن زیاد سر امام حسین(ع) را فرستاد در کوچه های کوفه و در میان قبایل بگردانند.
آیه ای از قرآن که سر امام حسین(ع) بر روز نیزه قرائت کرد. ابی مخنف حکایت آمدن سهل شهرزوری از حج به کوفه را نقل کرده است که شهر کوفه را دگرگون دید. بازارها و دکان ها بسته و جمعیت ازدحام کرده، بعضی خندان، بعضی گریان، او از مردی سوال می کند؛ چه خبر است، خبر شهادت حسین(ع) را به او می دهد. در همین حال اسرا و سرهای شهدا وارد می شوند. او در پایان می نویسد:
سرهای منور و عیال آن جناب را آوردند تا به باب بنی خزیمه رسیدند، در آن جا مدتی اسرا را نگاه داشتند، سر پرخون سید مظلومان بر نیزه بلندی بود، دیدم لب های مبارکش حرکت می کرد، چون گوش دادم، سوره کهف را می خواند، به این آیه رسید: «ام حسبت انّ اصحاب الکهف و الرّقیم کانوا من آیاتنا عجبا» «آیا گمان کرده ای اصحاب کهف و رقیم از آیات شگفت ما بودند؟»[۴]سهل گوید: گریستم و عرض کردم: ای مولا، امر تو عجیب تر و عظیم تر است.[۵]
در «روضه الاحباب» می نویسد: چون ابن زیاد از نزدیک شدن اهل بیت به کوفه باخبر شد، پاسبانان و دیده بانان شهر را امر کرد که مردم کوفه را خبر کنند، که در روز ورود اهل بیت هیچ کس اسلحه را با خود حمل نکند، و با سلاح از خانه بیرون نیاید و ده هزار تن سواره و پیاده از دلاوران لشکر بر خیابان ها و راه ها و محله ها و بازار شهر کوفه گماشت، تا مبادا در وقت عبور آن ها شیعیان امیرالمومنین (ع) قیام کنند.[۶]
پی نوشت ها:
[۱] ناسخ التواریخ، جلد۳، صفحه ۳۴
[۲] لهوف، صفحه ۱۴۴
[۳] بحار الانوار، جلد ۴۵، صفحه ۱۱۴
[۴] سوره کهف، آیه ۹
[۵] مقتل ابی مخنف، صفحه ۱۶۲
[۶] ناسخ التواریخ، جلد ۳، صفحه ۳۵































