كشورهايي مانند انگليس، فرانسه، ايتاليا و آمريكا كه بيشترين تكاپو را براي سرنگوني قذافي داشته اند در سال هاي اخير بيشترين روابط را با وي برقرار كرده اند. در اين ميان ميزان روابط انگليس با قذافي امري قابل تأمل است.
ليبي با نام رسمي جماهيري عربي سوسياليستي خلق بزرگ ليبي، كشوري عربي در آفريقاي شمالي به پايتختي طرابلس است كه با كشورهاي مصر، سودان، چاد، نيجر، الجزاير و تونس هم مرز است.
كشور ليبي با مساحتي در حدود 000/800/1 كيلومتر مربع چهارمين كشور پهناور قاره آفريقا و هفدهمين كشور پهناور جهان است. كشور ليبي يكي از 10 كشور اصلي صادركننده نفت در جهان است. ليبي به صورت «پادشاهي ليبي» در سال 1951 به استقلال رسيد و از 1969به اين سو توسط معمر قذافي كه با انجام يك كودتاي نظامي عليه پادشاه «ادريس» بر سر كار آمد، هدايت شده است. همزمان با آغاز قيام هاي مردمي در مصر، تونس، بحرين و يمن، مردم ليبي نيز براي پايان دادن به حاكميت انحصارطلبانه دولتمردان كشورشان به پا خاستند. مردم ليبي در قيام 17 فوريه 2011(28بهمن 1389)حركت خويش را براي پايان دادن به 42 سال حاكميت معمر قذافي آغاز كردند. پس از گذشت يك ماه از آغاز قيام، ناتو با ادعاي حمايت از مردم و با قطعنامه 1973شوراي امنيت ورود به ليبي را آغاز كرد. سرانجام پس از پنج ماه منابع خبري 31 مرداد 1390از تسلط مخالفان بر طرابلس پايتخت و سقوط رسمي دولت قذافي خبر دادند. هر چند كه سرنگوني قذافي نقطه عطفي در تحولات ليبي و حتي كل آفريقا و كشورهاي عربي مي باشد، اما همچنان سوالات بسياري در باب سرنوشت اين كشور وجود دارد. سوالاتي چون تركيب دولت آينده ليبي چه خواهد بود؟ اهداف غرب از ورود به جنگ ليبي چيست؟ از جمله اين مسائل است.
بازيگران صحنه ليبي
الف) انقلابيون ليبي: مردم ليبي كه پس از پنج ماه توانستند سرنگوني قذافي را جشن بگيرند نشان داده اند كه در كنار مطالبات اقتصادي و سياسي به دنبال برخي ارزش هاي ديني و اعتقادي مي باشند كه تبلور آن را در برگزاري جشن سرنگوني قذافي با فرياد «الله اكبر» هنگام فتح طرابلس مي توان مشاهده كرد. اين روند در تونس و مصر نيز به وقوع پيوست.
ب) شوراي انتقالي ليبي: محور ديگر بازيگران ليبي كه برگرفته از نظاميان و سياستمداران حاميان انقلاب مي باشد را شوراي انتقالي ليبي به رياست «محمود جبريل» تشكيل مي دهد. اين شورا در كنار تحركات نظامي براي سرنگوني قذافي، فعاليت هاي گسترده بين المللي براي رسميت دادن به دولت جديد ليبي و جلب حمايت جهاني از اين كشور داشته است.
ج) غرب: بازيگر سومي كه بسياري آن را ميهمان ناخوانده قيام مردم ليبي مي دانند، كشورهاي غربي هستند كه تحت نام ناتو به اين كشور وارد شدند. كشورهاي غربي در حالي با ادعاي حمايت از مردم ليبي به يكباره به مقابله با قذافي پرداختند كه كارنامه اين كشورها نشانگر عمق روابط آنها با رژيم قذافي به ويژه در سال هاي اخير بوده است.
كشورهايي مانند انگليس، فرانسه، ايتاليا و آمريكا كه بيشترين تكاپو را براي سرنگوني قذافي داشته اند در سال هاي اخير بيشترين روابط را با وي برقرار كرده اند. در اين ميان ميزان روابط انگليس با قذافي امري قابل تأمل است. آمار و ارقام نشان مي دهد كه در 10 سال گذشته و به ويژه دو، سه سال اخير، ليبي و انگليس متحدان تجاري بزرگي بوده و سطح رفت و آمدهاي ديپلماتيك نه در سطح نخست وزير بلكه در سطح خانواده سلطنتي و پسر دوم ملكه - شاهزاده اندرو ـ به ليبي بوده است. بر اساس گزارش 27 فوريه 2011 (اسفند 89) روزنامه اينديپندنت، بلر در سال 2004 در ديدار با قذافي قرارداد 550 ميليون پوندي براي استخراج گاز به امضا مي رساند. در سال 2007، بلر قرارداد900 ميليون پوندي براي استخراج نفت با وي به امضا مي رساند. 150شركت بزرگ و مشهور انگليسي با چراغ سبز دولت اين كشور، با دولت ليبي قراردادهاي ميلياردي امضا كرده اند. «پرنس اندرو» دومين پسر ملكه انگليس، تاكنون ديدارهاي زيادي با قذافي داشته كه آخرين ديدار مربوط به نوزدهم مارس 2011 يعني پس از آغاز انقلاب هاي مردمي بوده است. ساير كشورهاي اروپايي نيز قراردادهاي مشابهي با قذافي داشته اند. با توجه به اين روابط، اكنون سوالات بسياري در اذهان ايجاد شده، از جمله اينكه چرا غرب در ميان كشورهاي شمال آفريقا و حوزه خليج فارس، ليبي را براي اقدام نظامي در نظر گرفته است؟ و چرا با اين همه روابط با قذافي، به يكباره به آن پشت كرده و سرنگوني آن را خواستار مي شود و رسماً خود را حامي مردم معرفي مي كند؟
اهداف چرخش 180 درجه اي غرب
در باب دلايل و اهداف غرب از ورود به ليبي و چرخش ناگهاني آن در روزهاي پاياني حيات سياسي قذافي و به ظاهر حمايت از حركت مردمي ليبي، دلايل و اهداف متعددي مطرح شده است از جمله:
الف) نفت: چنانكه ذكر شد ليبي با غرب روابط گسترده اي به ويژه در حوزه نفتي داشته است. پيروزي قيام مردم ليبي با نگاهي اسلامي و استقلال خواهانه، سرنوشتي سخت را براي منافع غرب در ليبي همراه مي داشت، لذا غربي ها با ورود به ليبي تلاش كرده اند تا سلطه بر منابع نفتي ليبي را حفظ كنند. البته آنها به دنبال بازي دو گانه اي ميان قذافي و انقلابيون بودند تا در صورت گردش موازنه به سمت هر كدام از بازيگران بتوانند در آن موقعيت، منافع خويش را حفظ كنند. با توجه به مسلم شدن پيروزي انقلابيون، غرب با كنار نهادن بازي دو گانه و همسو نشان دادن خود با انقلابيون، تلاش كرد تا خود را ناجي آنها معرفي كند تا در آينده بتواند منافع خويش به ويژه در حوزه نفتي را حفظ كند. جالب توجه آنكه منابع خبري همزمان با سقوط طرابلس اعلام كردند مقامات ارشد غربي از جمله برلوسكني نخست وزير ايتاليا، ساركوزي رئيس جمهور فرانسه، كامرون نخست وزير انگليس و اوباما رئيس جمهور آمريكا با شركت هاي بزرگ نفتي تشكيل جلسه داده و خواستار آمادگي آنها براي ورود به ليبي شدند.
ب) سقوط پايگاه خاورميانه: غرب تاكنون بر اين گمان بود كه توان مقابله با بيداري اسلامي خاورميانه از جمله در مصر، تونس، بحرين، يمن و اردن را دارد، اما تحولات اخير منطقه نشان داد كه اين امر براي غرب دست نيافتني است. با توجه به اين امر، يكي از دلايل رضايت غرب براي عبور از قذافي را مي توان اجراي توطئه تبديل ليبي به پايگاه جديد نفوذ غرب پس از دگرگوني در خاورميانه دانست. البته تحولات ليبي پس از قذافي مي تواند عاملي براي استمرار توجه افكار عمومي به تحولات اين كشور و دوري آن از عملكردهاي غرب و سران عرب براي مصادره و ادامه سركوب قيام مردمي در كشورهاي عربي حوزه خليج فارس و شمال آفريقا باشد.
ج) انحراف قيام: غرب به اين مهم رسيده بود كه قذافي ديگر توان مقابله ندارد و خواست مردم نيز در تشكيل دولت مستقل با ابعاد اسلامي مغاير با اهداف اين كشورها است. بسياري بر اين عقيده اند كه غرب با ورود به سرنگوني قذافي به دنبال مصادره قيام مردمي و تبديل آن به اقدامي از جانب ناتو بوده تا بتواند سركوب و پنهان سازي بيداري اسلامي ايجاد شده در كشورهاي عربي را اجرايي سازد. برخي اين اصل را مطرح مي كنند كه غرب در طول پنج ماه گذشته با ورود پنهاني دستگاه هاي اطلاعاتي و جوخه هاي ترور خويش به دنبال شناسايي و حذف چهره هاي مردمي و اسلام گرا بوده تا در نهايت دولتي دست نشانده را ايجاد كند. آنها براي رسيدن به آن مقصود وعده هاي اقتصادي و سياسي بسياري را نيز به حاضران در هيئت انتقالي ليبي داده اند.
د) فرار از بحران اقتصادي: كشورهاي غربي در ماه هاي اخير با بحران شديد اقتصادي مواجه هستند كه به اعتراض مردمي منجر شده است. در كنار سياست تأمين نفت ارزان و دائمي، نكته مهم براي غربي ها بهر ه گيري از ليبي جهت تأمين منابع مالي براي بهبود شرايط اقتصادي است. از يك سو كشورهاي بزرگ اروپايي و آمريكا با آغاز جنگ، سلاح هاي بسياري به ناتو فروخته اند و از سوي ديگر در پنج ماه گذشته آنها ليبي را به سرزمين سوخته اي مبدل ساخته اند كه بازسازي آن به سال ها زمان نياز دارد. آنها اكنون با ادعاي بازسازي به ليبي وارد مي شوند در حالي كه با اين ادعا ثروت هاي كلاني را به اقتصاد خويش تزريق مي كنند. اين بازسازي چندين دهه ليبي را وامدار غرب مي سازد كه براي تحقق منافع استعماري غرب مهم مي باشد. به عبارتي ناتو ديگر توان تأمين هزينه هاي جنگ را نداشته، لذا با پذيرش سرنگوني قذافي به دنبال كاهش هزينه ها و ورود به كسب درآمد از جنگ است. البته ناتو با اين اقدام خود را فاتحي بزرگ براي ملت هاي خود معرفي مي كند كه تكرار اين پيروزي در افغانستان را قابل دسترسي نشان مي دهد. اين مسئله مي تواند سناريويي براي جلب رضايت افكار عمومي براي ادامه هزينه شدن ميليون ها دلار در جنگ افغانستان باشد.
ي) سلطه بر آفريقا: بر اساس دكترين هاي تعريف شده براي آمريكا، اروپا و ناتو حضور در شرق آسيا و آفريقا از اولويت ها است. آنها تأكيد دارند كه دوران بازيگري در مناطق ثروتمندي چون آمريكاي لاتين و خاورميانه رو به پايان است و غرب بايد به دنبال منافع جديد باشد. آمريكا بر اساس دكترين سال 2025 و ناتو با راهبرد سال 2020 خود بر حضور نظامي و سياسي در آفريقا و شرق آسيا تأكيد كرده اند. در حوزه آفريقا ادعاهاي بشر دوستانه محور بهانه نفوذ قرار گرفته است. نمود عيني اين مسئله تجزيه سودان، مداخله در قيام مردم ليبي و بهره گيري از قحطي و گرسنگي مردم سومالي براي اشغال اين كشورها است.
لازم به ذكر است آمريكا در طرح نظامي موسوم به طرح «آفريكوم» تأسيس 12 پايگاه نظامي در آفريقا را طراحي كرده است. اكنون غرب با ادعاهايي مانند جلوگيري از جنگ قبيله اي، كمك به برقراري امنيت و بازسازي ارتش، تأمين امنيت براي شركت هاي غربي حاضر در بازسازي ليبي به دنبال حضور نظامي در ليبي است. از هم اكنون محافل رسانه اي و سياسي غربي با چنين ادعاهايي زمينه را براي حضور نظامي در ليبي فراهم مي سازند، چنانكه «وستروله» وزير خارجه آلمان نيز صراحتاً احتمال حضور نظامي آلمان در ليبي را مردود ندانسته است.
و) مقابله با روسيه و چين: از سياست هاي غرب خروج چين و روسيه از معادلات جهاني است. محور مقابله با چين را تهديد منافع اقتصادي و براي روسيه را حذف مناطق نفوذ تشكيل مي دهد. چين در سال هاي اخير در آفريقا جايگاه مهمي يافته است كه غرب با ايجاد ناامني و دگرگوني در ساختار سياسي كشورها تلاش دارد تا چين را به عقب نشيني از آفريقا وادار سازد. در قبال روسيه نيز غرب در كنار تحرك در آسياي مركزي و قفقاز با نظامي گري، تاكنون افغانستان و عراق را از روسيه جدا كرده است. غرب با دخالت در امور داخلي ليبي و مصادره قيام مردم سعي دارد از اين تحولات براي ضربه زدن به چين و روسيه بهره برداري كند.
م) الگوسازي براي كشورها: غرب همواره چنان نشان داده كه بدون حضور آن تحولي در جهان روي نداده و ملت ها براي رسيدن به حقوق خود به خواسته هاي غرب عمل كنند. اقدام ناگهاني غرب براي حمايت از انقلابيون ليبي را مي توان تبليغاتي ديگر در اين حوزه دانست. هدف آنها در مقطع كنوني بهبود چهره خود در ميان مردم خاورميانه به عنوان تحقق بخش خواست مردمي است تا در لواي آن بتوانند مديريت تحولات كشورهاي منطقه از جمله، مصر، تونس، يمن، بحرين، سوريه، عراق و... را در دست بگيرند.
ه) خدمت به صهيونيست : هرگز نمي شود غرب در مكاني وارد شود و تأمين منافع صهيونيست ها را در نظر نداشته باشد. اكنون صهيونيست ها در كنار بحران شديد اقتصادي و هويتي در محيط پيراموني خويش نيز با مشكل از دست دادن متحدان و بيداري اسلامي مواجه شده اند. نمود عيني اين امر را در تحولات مصر و مطالبات گسترده مردمي براي دوري از اين رژيم و رويكرد به مقاومت مي توان مشاهده كرد. با توجه به اين شرايط صهيونيست ها به كمك متحدان غربي به دنبال پايگاه هاي جديد در محيط فراپيراموني هستند. نفوذ در آفريقا و آسياي مركزي و قفقاز - بر اساس دكترين «بن گوريون» اولين رئيس اين رژيم نامشروع در دهه پنجاه- براي خروج از حلقه محاصره منطقه از اين اولويت ها است. اقدام به تجزيه سودان و نفوذ در سودان جنوبي و اكنون تحرك براي سلطه بر منابع نفت و حتي عرصه سياسي ليبي با كمك غرب در اين چارچوب تعريف مي شود. رسانه هاي صهيونيستي از هم اكنون براي زمينه چيني اين امر فعال شده اند، چنانكه روزنامه صهيونيستي هاآرتص به نقل از فردي به نام «احمد شعبان» كه از آن با نام يكي از سخنگويان انقلابيون ليبي ياد كرده، مدعي شده كه شوراي انتقالي ليبي دست كمك به سوي همه دراز مي كند و در اين زمينه تل آويو نقش مهمي خواهد داشت.
نتيجه گيري
در جمع بندي كلي از تحولات ليبي مي توان گفت كه هر چند اقدام مردم ليبي در سرنگوني قذافي اقدامي مهم و ادامه راه بيداري اسلامي در عرصه جهاني است، اما مداخلات غرب با روياهاي استعماري كه در ذهن دارند، تهديدي براي اهداف قيام مردم ليبي است. غرب مسلماً تحقق مطالبات مردمي را بر نخواهد تابيد و براي انحراف آن فعاليت خواهد داشت، چنانكه هم اكنون نيز با اعمال فشار بر انقلابيون و استمرار بازي چند جانبه اين سياست را پيگيري مي كند. پاسخ به چند پرسش شناخت چهره واقعي اهداف غرب در ليبي را آسان تر مي سازد. اگر اين كشورها واقعاً براي بشريت دل مي سوزانند و به فكر مردم ستمديده هستند، چرا در برابر قحطي و خشكسالي مرگبار سومالي سكوت كرده اند؟
چرا در پنج سال محاصره غزه تلاشي براي پايان دادن به محاصره 5/1 ميليون ساكن اين سرزمين صورت نداده اند؟ چرا غرب در برابر كشتار مردم بحرين سكوت كرده است؟ چرا اين مدعيان به جاي اهداي دموكراسي و پيشرفت به مردم عراق و افغانستان ،قتل عام آنان را در اولويت قرار داده اند؟ پاسخ به اين پرسش ها يك جواب به همراه دارد و آن اينكه غرب هرگز به فكر مردم ليبي نمي باشد و حضور آن در كنار انقلابيون صرفاً براي رسيدن به منافع استعماري و چپاول ثروت هاي اين كشور است. توطئه اي بزرگ كه بيداري مردم ليبي و جهان اسلام براي مقابله با آن امري ضروري است.