آنچه مسلم است در تاريخ اسلام نخستين فردي كه به بيان فلسفه بعثت ميپردازد خود پيامبر گرامي اسلام(ص) است.
چكيده
اين تحقيق راجع به ضرورت بعثت و هدايت انبياء الهي است. اهداف و مسأله مورد بحث اين تحقيق اثبات نياز بشر به برنامهاي براي زندگي، اثبات اينكه بشر خودش نميتواند برنامه زندگي خودش را تهيه كند، اثبات اينكه آفريننده بشر ميبايد براي بشر كه در اثر اشتباه خود از سعادت دور ميشود و به هدف خلقت كه رسيدن به كمال است نائل نميشود، ناچار بايد راهنمايي داشته باشد.
از آنجا كه هر آفرينندهاي نسبت به ديگران به آفريدهي خود احاطه كامل دارد، خالق بشر نيز؛ نيازهاي بشر را بهتر از سايرين ميداند و چون مقام الوهيت خالق بشر متعالي است كه رابطه مستقيم با او قابل تصور نيست، ناچار بايد واسطههايي بين خالق و مخلوق باشد تا پيامهاي او را برسانند. تا اين واسطهها فاصلهي انسان براي رسيدن به سعادت خويشتن را كم كنند و سريعتر به سرمنزل مقصود برسد.
اين واسطهها همان پيامبران الهياند و پيامهايي كه دريافت ميكنند وحي نام دارد.
پيشينه
آنچه مسلم است در تاريخ اسلام نخستين فردي كه به بيان فلسفه بعثت ميپردازد خود پيامبر گرامي اسلام(ص) است. كه بارها در سخنان خود ميفرمودند:
«همانا برانگيخته شدم براي تمام كردن مكارم و خوبيهاي اخلاق» البته اين بخشي از فلسفه بعثت پيامبر گرامي است و دومين فردي كه به بيان اين مساله پرداخته اميرالمؤمنين(ع) است كه در جايجاي نهجالبلاغه به بعثت پيامبران و از جمله پيامبر اكرم(ص) اشاره شده است.
روش تحقيق
پژوهشگر در اين تحقيق از روش كتابخانهاي استفاده كرده و چون كوچكتر از آن هستم كه نظريهاي در اين خصوص داشته باشم از نظر بزرگان و عالمان دين كمك گرفتهام تا بتوانم ضرورت بعثت پيامبران الهي را از زبان قرآن كريم و ديگر منابع اثبات كنم.
در اين تحقيق از كتابخانههاي فرهمند و وزيري استفاده كردهام.
علل بعثت از ديدگاه قرآن كريم
در اين قسمت از بحث به علل بعثت مناديان نور و هدايت از ديدگاه قرآن كريم، سرچشمه زلال وحي اشاره ميكنيم. ابتدا آيات مورد بحث را به هفت قسمت تقسيم ميكنيم كه هر كدام شامل چند آيه ميباشد و سپس هر كدام را توضيح ميدهيم.
فهرست آيات مورد بحث
1- تثبيت و تكميل توحيد
2- رفع اختلافها
3- فصل خصومتها
4- اجراي قسط در جامعه بشري
5- تزكيه و تعديل غرايز
6- تعليم كتاب و حكمت
7- اتمام حجت بر بندگان
تثبيت توحيد و يكتاپرستي
هدف از آفرينش انسان آشنايي او با مبدأ و معاد است و انسان فاقد معرفت، يك انسان ناقص است كه در حد حيوان توقف نموده است. موجودات ديگر مانند نبات و حيوان در پرتو غرايز به كمال خود ميرسند ولي انسان به اينكه با دو قوه نيرومند به نام فطرت و عقل مجهز است نميتواند از طريق اين دو ابزار به كمال مطلوب خود برسد و گواه آن تاريخ طولاني بشر است كه پيوسته در منجلاب انحراف از توحيد و معرفت حق دست و پا زده و هنوز هم متجاوز از يك ميليارد انسان با پرستش بتهاي گوناگون از جماد و حيوان دست به گريبان هستند و ما اكنون در هند (موزه مذاهب) ميليونها انسان را ميبينيم كه به جاي خداوند، گاو را ميپرستند و هنوز در كشور صنعتي ژاپن براي هر رويداد و حادثهاي پيكرهاي وجود دارد كه آن حادثه را به آن نسبت ميدهند.
بنابراين لازم است در هر عصر و زماني كه بشر قابليت پذيرش دعوتهاي الهي را داشته است، پيامبراني برانگيخته شوند كه آنان را با اين هدف به كمال انسان كه در آن نهفته است آشنا سازند. و در غير اين صورت هدف آفرينش جامه عمل نپوشيده و انسان به آمال خود نرسيده است. يك رشته آيات قرآني به روشني بر چنين انگيزهاي دلالت دارند كه برخي را در اينجا ذكر ميكنيم:
1- «و لقد بعثنا في كل امه رسولاً ان اعبد والله و اجتنبوا الطاغوت فمنهم من هدي الله و منهم من حقت عليه الظلاله....» (نحل آيه 36)
(ما در هر امتي پيامبري برانگيختيم تا به آنان بگويد خدا را بپرستيد و از پرستش غير خدا- طاغوت – خودداري كنيد. گروهي هدايت يافتند و گروه ديگر – از طريق عناد و لجاج – شايسته گمراهي و ضلالت شدند.)
2- « والي مدين اخاهم شعيبا فقال يا قوم اعبدوالله و ارجو اليوم الآخر»(عنكبوت / 36)
(و به سوي اهل مدين فرستاديم برادرشان شعيب را پس به امت خود گفت: خدا را بپرستيد و به روز قيامت اميدوار باشيد.)
و به همين مضمون است آيه 50 از سوره مباركه هود.
مجموع اين آيات گواهي ميدهند كه يكي از انگيزههاي بعثت پيامبران آشنايي انسان با مبداء و معاد است، به گونهاي كه اگر اين گروه در ميان مردم نبودند، هدف ياد شده به ندرت جامه عمل به خود ميپوشيد. و با وجود اين تمدنها و پيشرفتهاي علمي، هنوز بشر دست از بتپرستي بر نداشته و يك ميليارد مسيحي، پيامبري به نام مسيح را خدا ميانگارند.
حال اگر چنين آموزگاران الهي در دل اجتماع مبعوث نميشدند وضع بشر از نظر معاد چگونه بود؟
«تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل»
در سخنان پيامبر اكرم(ص)، و پيشوايان معصوم(ع) به چنين انگيزهاي از بعثت اشارههايي شده است. اينك برخي را به عنوان توضيح اين انگيزه يادآور ميشويم.
پيامبر اكرم(ص) ضمن حديثي ميفرمايند:« ولا بعث الله نبياً ولا رسولاً حتي يستكمل العقل و يكون عقله افضل من جميع عقول امته» (خداوند هيچ پيامبر و رسولي را برنيانگيخت جز اين كه خردها را تكميل نمايد- عقول را به كمال رساند – و از اين نظر بايد خرد او از عقول امت وي بالاتر باشد.)
شكي نيست كه تثبيت يكتاپرستي در جامعه بشري از طريق بالابردن خردها و بينشها صورت ميگيرد. انساني كه گوهر خود را نشناخته، در برابر سنگ و گل خضوع ميكند، ولي انسانهاي والا و خردمند كه سرچشمه هستي را به دست آوردهاند، خالق اين اجسام را سپاس ميگويند.
اميرمؤمنان(ع) زمان بعثت پيامبر(ص) را تشريح ميكند كه چگونه مردم آن زمان در شناسايي خدا گرفتار چنگال جهل و ناداني بودند، و به جاي خدا چه موجوداتي را ميپرستيدند و يا اينكه خدا را به چه مخلوقاتي شبيه مينمودند تا اينكه پيامبر(ص) براي اصلاح عقيده جامعه خود برانگيخته شد. چنان كه ميفرمايد:
«خداوند محمد(ص)، پيامبر خود برانگيخت تا وعده خود را انجام دهد و پيامبري را به وسيله او خاتمه ببخشد»، و مردم روي زمين در آن روز مذهبهاي گوناگون و بدعتهاي زياد و روشهاي مختلف داشتند. گروهي خدا را به مخلوق تشبيه ميكردند (براي او عضو و مكان قائل بودند.) برخي در نامهاي وي تصرف مينمودند و گروهي به غير خدا اشاره ميكردند (بتها را ميپرستيدند) آنان را از گمراهي به شاهراه توحيد هدايت كرد و از چنگال جهالت نجات داد.
در اين گفتار مسأله آسيب ديدن توحيد و گرايشهاي انحرافي در مردم، سبب و انگيزهي اعزام پيامبر گرامي معرفي شده است تا وي بشر گمراه را از وادي شرك و الحاد به فضاي نوراني توحيد رهنمون گردد.
اميرمؤمنان باز در تشريح اين انگيزه ميفرمايد:
«پيامبران را برانگيخت تا آنچه را كه بندگان خدا درباره توحيد و صفات خدا نميدانند فرا گيرند و به ربوبيت و پروردگاري و يگانگي وي پس از انكار ايمان آورند.»
رفع اختلافها
انگيزه ديگر براي بعثت پيامبران، رفع اختلاف و دو دستگيها ميان بشر بوده است. پيامبران الهي با تعاليم و شرايع خود مبعوث گرديدند تا به اختلافها پايان بخشند، البته اين نوع تشريع درباره گروهي مؤثر است كه به آن مؤمن و معتقد باشند و اما گروهي كه متجاوز بر آنها حكومت ميكند، طبعاً به اختلاف دامن زده و آنرا تشديد خواهند كرد.
آيه ذيل به اين انگيزه اشاره كرده و ميفرمايند:
«كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين مبشرين و انزل معهم الكتاب باالحق ليحكم بين الناس فيها اختلفوا فيه و مااختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جائتهم البينات بعياً بينهم فهدي الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه والله يهدي من يشاء الي صراط مستقيم.» (البقره / 213)
«مردم يك دسته بيش نبودند (و در ميان آنان اختلافي وجود نداشت و آنگاه كه در ميان آنان اختلاف پديد آمد) خدا پيامبران نويد دهنده و بيم دهنده خود را برانگيخت و همراه آنان كتاب را به حق فرو فرستاد تا در ميان مردم در آنچه كه اختلاف كرده بودند داوري كنند. (افراد مؤمن به داوري پيامبران گردن نهاده و آن را پذيرفتند) ولي گروهي از آنان پس از روشن شدن سيماي حقيقت، به خاطر فتنهگري و تجاوز به حقوق ديگران، اختلاف كردند. خدا به اذن و مشيت خود افراد باايمان را به حقيقت چيزي كه اختلاف كرده بودند، هدايت كرد. خدا هركس را كه بخواهد به صراط مستقيم هدايت ميكند.»
نكاتي از اين آيه استفاده ميشود كه در ذيل مطرح ميكنيم:
1- زماني وجود داشته كه مردم همگي، هماهنگ و هم فكر بودهاند(كان الناس امه واحده) اين جمله ناظر به دوران ابتدائي بشر است كه هنوز غرايز آنان كاملاً شكوفا نگشته و از نظر عقل و فكر تكامل نيافته بودند. آنگاه كه به مرور زمان از نظر انديشه و غريزه پا به تكامل نهادند و در ميان آنان طبقات مختلفي از نظر فكر و درك و يا ثروت و مال پديد آمد، آميزش چنين افرادي مختلف، بدون اختلاف و درگيري نبوده است. اينجا بود كه لازم شد در پرتو تعاليم الهي اين اختلاف رفع گردد. اين مطلب هرچند به صراحت در خود آيه وارد نشده است، ولي از اينكه جمله (فبعث الله النبيين) با «فاء تفريغ» آمده است نشانه وجود چنين اختلافي پيش از برانگيختن پيامبران ميباشد. زيرا آنچه كه بعثت پيامبران را ايجاب ميكند، وحدت كلمه يا وحدت نظر نيست، بلكه اختلاف و دو دستگي مردم از جهات گوناگون ميباشد. گويي تقدير آيه چنين است:
(كان الناس امه واحده.... فاختلفوا .... فبعث الله النبيين)
گذشته از اين، جمله بعدي: (ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه) گواه بر وجود چنين اختلاف قبل از بعثت پيامبران است.
ممكن است علت وحدت كلمهي مردم، به خاطر كم بودن افراد نوع بشر كه به صورت پراكنده در نقاط مختلف زندگي ميكردند تصادم و نزاعي در ميان آن پيدا نميشد، اما وقتي به زندگي دسته جمعي روي آوردند و مسأله تعاون و همكاري پيش آمد، طبعاً تضاد منافع پديد آمد و لازم شد كه با وضع قوانين و مقرراتي وظايف و حقوق افراد مشخص گردد تا افراد حقبين و واقعگرا به حق خويش قانع شده و از تعدي به حق ديگران خودداري كنند و متعديان نيز تحت پيگرد قانوني قرار گرفته مجازات شوند.
در هر حال قرآن از يك نوع وحدت ميان افراد بشر و سپس بروز اختلاف و نياز به بعثت پيامبران حكايت ميكند. حال ملاك اين وحدت و سرچشمه اختلاف چه بوده است؟
به صورت جزم شاهدي براي اين آيه نيست و آنچه گفته شد، احتمالي است كه دقت در مسير زندگي بشر را ميطلبد.
2- مشيت الهي ايجاب كرد كه بار ديگر وحدت حكمفرما گردد و اين امر جز با اعزام آموزگاران الهي امكانپذير نبود. آموزگاراني كه در حالي كه پاداشهاي الهي را نويد ميدادند، از عذاب او نيز سخن ميگفتند. چنانچه ميفرمايد: «فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين».
3- برنامه تشريعي و تعليمي پيامبران را كتابي تشكيل ميداد كه ميتوانست به هر نوع اختلاف و نزاع پايان بخشد و در حقيقت آنان از خود سخن نميگفتند بلكه مدرك آنان همان كتابي بود كه همراه آنان فرستاده شد، چنانكه ميفرمايد: « انزل معهم الكتاب بالحق».
4- هدف از اعزام پيامبران رفع نزاع و اختلافي بود كه، به عللي در ميان آنان رشد كرده بود. چنانچه ميفرمايد: «ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه».
5- انتظار ميرفت كه باوجود داوران الهي و آيين حق هر نوع نزاع و اختلاف ريشهكن شود و بشر به همان وحدت نخستين خود باز گردد ولي متأسفانه مردم در اينجا به دو گروه تقسيم شدند و در حقيقت اختلاف ديگري را پديد آورند. يعني در برنامههاي ديني و تعاليم كتاب الهي كه براي ايجاد وحدت برافروختند، انسانهاي ناآگاه و بيخبر از تعاليم الهي نبودند، بلكه گروهي از عالمان به تعاليم ديني به خاطر روح بغي و تجاوز، به اختلاف دامن زدند. چنانچه ميفرمايد: « و ما اختلف فيه الا الذين اوتو من بعد ما جائتهم البينات بغياً بينهم» در اينجا از بيان نكتهاي ناگزيرم و آن اين كه مقصود از كساني كه كتاب داده شدهاند، چيست؟ آيا مطلق پيروان شرايع پيشين است كه داوريهاي خدا را نپذيرفتند و يا اينكه مقصود عالماني هستند كه سرو كار با كتاب الهي داشتند و حجت بر آنان تمام شده بود.
احتمال قريب به يقين اين است كه مقصود همان عالمان به كتاب باشد، زيرا افراد عادي و بيسواد و ناآگاه از كتاب نميتوانند مصداق «اوتوالكتاب» باشند و درباره آنان گفته شود «جائهم البينات» اين تعبيرها مناسب با كساني است كه با كتاب الهي سر و كار داشته و با بينات و دليل پيامبران روبه رو بودند. اما روح بغي و تجاوز انان را از حاكم قرار دادن كتاب خدا باز داشت.
به همين مضمون است آيه 119 از سوره آل عمران آنجا كه ميفرمايد:
«ان الذين عندالله الاسلام و ما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ماجائهم العلم بغياٌ بينهم و من يكفر بآيات الله فان الله سريع الحساب».
(دين مورد قبول در نزد خدا اسلام – تسليم در برابر دستورات خدا – است وافرادي كه كتاب داده نشدهاند، اختلاف نكرده مگر پس از شناختن و آگاهي بر حقيقت، آن هم به خاطر تجاوز در ميان خود. و هركس به آيات الهي كفر ورزد خدا سريع الحساب است).
با مراجعه به آياتي كه در آنها جمله «اوتوالكتاب» يا «آتينا الكتاب» وارد شده است بطور قاطع ميتوان گفت كه مقصود، مطلق انسانها اعم از دانا و نادان، عالم و جاهل نيست. بلكه مقصود طبقه دانشمند و به تعبير قرآن «احبار» و «رهبان» آنان است. كه با علم به حقيقت، در كتمان آن اصرار ميورزيدند تا حق را كتمان كنند چنانچه ميفرمايد: «افرادي كه به آن كتاب داديم پيامبر را مانند فرزندان خود ميشناسند و گروهي از آنان با اينكه ميدانند حق را ميپوشانند» (سوره بقره/36)
6- مشيت الهي بر آن تعلق گرفته است كه افرادي را كه خود در مسير هدايت الهي قرار دادهاند با هدايت مجدد به راه حق برساند، ولي آنان كه گام در چنين مسيري ننهاده و آمادگي دريافت اين هدايت را در خود نشان ندادهاند، قهراً بر ضلالت خود باقي مانده و خداوند آنان را گمراه ميسازد.
بنابراين ميتوان گفت آيه ناظر به همان استدلال حكيمان است كه از طريق لزوم وجود قانون در اجتماع به بعثت پيامبران استدلال نمودهاند و مقصود از رفع اختلاف و دفع اختلاف در شئون مختلف زندگي اجتماعي است كه جز با سر پنجه قانون عادلانه و اجراي آن حل نميشود.
در آيات ديگري نيز اين حقيقت به گونهاي يادآوري شده است.
(تا درباره آنچه كه اختلاف نظر دارند به روشنگري بپردازند) (نحل/ 39)
و در آيه ديگري ميفرمايد: «آنگاه كه عيسي با بينات آمد، گفت: من با حكمت به سوي شما آمدم تا برخي از آنچه را كه شما در آن اختلاف داريد بيان كنم. پس تقوي پيشه كن و از دستوراتم اطاعت كنيد» (زخرف / 63)
امام رضا(ع) درباره لزوم شناخت پيامبران ميفرمايد: «چون در ميان مردم كسي كه مصالح بندگان را بشناسد وجود نداشت و خدا هم والاتر از آن است كه ديده شود، و مردم نيز توانايي ادراك خدا را به صورت حسي ندارند، چارهاي نبود جز اين كه رسولي اعزام كند تا امر و نهي خدا را به آنان ابلاغ نمايد و آنان را برآنچه كه ضامن منافع و دفعكننده زيانهاست آشنا سازد. زيرا در ميان مردم كسيكه اين نوع نيازمنديها را بشناسد وجود نداشت. اگر معرفت و شناسايي پيامبران و يا اطاعت آنان از نظر عقل واجب نباشد، آمدن پيامبر براي مردم نفعي نخواهد داشت و خلائي را پر نخواهد كرد بلكه برانگيخته شدن او كاري بيهوده و فاقد سود و صلاح است. و اين كار از ساحت خداوند حكيم كه آفرينش هر موجودي را به اتقان آفريده به دور است».
فصل خصومتها
گروهي از پيامبران علاوه بر تبليغ و تبيين احكام الهي موفق به تشكيل حكومت الهي نيز شدند و طبعاً هيچ حكومتي نميتواند بينياز از سه قوه و قدرت باشد:
1- قانون
2- مجريان قانون
3- داوران
تعبير آن از سه قوه همان تشكيل حكومت ميباشد.
قرآن مجيد از برخي از پيامبران نام برده است كه علاوه بر مقام والاي تبليغ احكام الهي، اختلافات مردم را در يك رشته از موضوعات، برطرف ميكردند البته اين اختلافات، اختلاف در حكم خدا نبود و متخاصمان اصل حكم پذيرفته ولي از حكم مربوط به مورد نزاع آگاه نبودند، وبه پيامبران مراجعه كرده و خواهان بيان حكم الهي در مورد نزاع بودند. و در حقيقت اين نيز يكي از انگيزههاي بعثت پيامبران است. كه ميتواند شاخهاي از اصل كلي «برطرف كردن اختلافات» باشد. و اينك نمونههايي از آيات قرآن در اين مورد. درباره داوود ميفرمايد:
«اي داوود! تو را در روي زمين خليفه خود قرار داديم پس در ميان مردم به حق داوري كن و از هوي و هوس پيروي نكن كه تو را از راه خدا گمراه ميسازد». (ص، 38/26)
و درآيه ديگري خداوند او را چنين توصيف ميكند: « خداوند به داوود ملك – حكومت جامع – و حكمت داد و از آنچه كه ميخواست به او آموخت». (بقره/251)
طبعاً كساني كه زمام رهبري اجتماع را در دست دارند، بايد داور مردم نيز باشند و اين كار را به طور مستقيم يا با تعيين و نصب حاكمان و داوران صالح انجام دهند.
و در برخي از آيات شيوه داوري بيان شده است و داوود و سليمان را چنين توصيف ميكند: «و كلا آتيناه حكماً و علماً» (و هريك از آن دو را داوري و دانش داديم) (انبياء /79)
تنها داوود و سليمان نبودند كه با داشتن مقام قضاوت داوري ميكردند، بلكه از برخي از آيات استفاده ميشود كه گروهي از فرزندان ابراهيم نيز داراي چنين مقامي بودند.
و دربارهي پيامبر اكرم(ص) كه خود از آل ابراهيم است، ميفرمايد: «و ان حكمت فاحكم بينهم بالقسط ان الله يحب المقسطين». (مائده/42).
(اگر در ميان آنان داوري كردي به عدل داوري كن، خدا دادگران را دوست دارد).
و در آيه ديگر ميفرمايد: «فاحكم بينهم بما انزل الله». (مائده/48)
از مجموع اين آيات نتيجه ميگيريم كه يكي از علل بعثت پيامبران، داوري در خصومتها و مرافعهها و به عبارت ديگر رفع اختلاف در موضوعات بوده است، با اين تفاوت كه گاهي پيامبران براي تبيين احكامي كلي و رفع اختلاف در اين مورد مبعوث شدهاند، و گاهي براي رفع اختلاف در موارد جزئي، يعني مرافعهها و منازعات در موضوعات، و سرانجام هر دو نوع اختلاف دو روي يك سكهاند كه بعثت پيامبران را به دنبال داشته است.
اجراي قسط در جامعه بشري
در برخي از آيات انگيزه بعثت پيامبران و فرو فرستادن كتابهاي آسماني تحقيق قسط در ميان مردم بيان شده است چنانكه ميفرمايد:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس». (حديد/ 25)
(ما پيامبران خود را با دلايل روشن اعزام كرديم. و با آنان كتاب و ميزان فرو فرستاديم تا مردم قائم به قسط گردند و آهن را فرو فرستاديم و در آن قدرتي سخت و سودهايي براي مردم است.)
جمله «ليوم الناس بالقسط» علت فرستادن پيامبران و نازل نمودن كتب آسماني است كه در آغاز آيه وارد شده است. گويي بسط و گسترش قسط در جامعه يكي از هداف اعزام پيامبران و انزال كتب آسماني ميباشد. و عجيب اينكه پس از نزول كتب و ميزان، نزول حديد و آهن را يادآور شده و از قدرت عجيب آن سخن ميگويد و شايد نكته ارتباط اين است كه در اجراي قسط بايد از دو راه وارد شد: يكي راه تعليم و تبليغ كه براي پاكدلان كارساز است و ديگري راه قدرت و زور درباره گروهي كه به منطق گردن ننهاده و سركشي كنند.
در اين آيه اجراي قسط و قيام به عدالت هدف مجموع پيامبران معرفي شده است، ولي در برخي از آيات افراد معيني از پيامبران صريحاً مردم را به قسط دعوت كردند، چنانكه از شعيب نقل ميكند كه وي پس از دعوت به يكتاپرستي مسأله قسط را مطرح ميكرد چنان كه ميفرمايد: «اي مردم! خدا را پرستش كنيد براي شما جز او خدايي نيست. دلايل روشنكنندهاي به سوي شما آمده است، وكيل و ترازو را كاملاً رعايت نماييد، در مقام داد و ستد كم فروشي نكنيد و در روي زمين پس از برقراري صلح فساد ننماييد». (اعراف/85)
آنچه در اينجا ميتوان گفت اين است كه تحقيق قسط در جامعه در گرو سه عامل است:
1- يكي اينكه قانوني باشد كه مرزهاي قسط و عدل و غير آنرا روشن سازد، تا در پرتو آن قانون، حق و عدل را بازشناسند.
2- ديگري مجري عادل كه متن قانون را در جامعه پياده كند.
3- قاضي عادل و دادگر كه، در جايگاه قضاوت، به قسط داوري كند و در حقيقت پيامبران گاهي در مسند قضاوت و در قلمرو اجراء اختلاف موجود را رفع ميكردند و گاهي با دستورات خود از بروز اختلاف پيشگيري مينمودند. و در آيات مربوط به قسط هدف، پيشگيري از اختلافات در همه شؤون زندگي است.
تزكيه يا تعديل غرائز
برخلاف انديشه برخي از حكيمان كه شخصيت انسان را در تفكر و انديشه (نفس ناطقه) خلاصه ميسازند، نيمي از شخصيت انسان را غرائز و تمايلات فكري او تشكيل ميدهد. از آنجا كه سر و كار حكيمان با ادراك و تفكر بوده از اين دريچه به او نگريسته و او را به عنوان موجود متفكر تعريف كردهاند. درحالي كه علماي اخلاق و كساني كه با تزكيه انسانها سر و كار دارند، بيشتر با غرايز و فطريات او در ارتباط هستند و به انسان از اين نظر تودهاي از غرايز است مينگرند، بنابراين تعريف جامع اين است كه بگوييم: بخشي از شخصيت او را ادراك و بخشي ديگر از غرايز و تمايلات او را تشكيل ميدهد.
در نهاد انسان تودهاي از غرايز و فطريات است كه كم و بيش با آنان آشنايي داريم اگر از مسأله خداجويي بگذريم، كه خود نيز از فطريات است اصولاً ميل به فضايل و نيكيها و اجتناب از رذايل و ناپاكيها براي انسان يك امر فطري است. البته مسائل فطري منحصر به اينها نيست. ميل به لذائذ، گردآوري مال و ثروت، گرايش به منصب و مقام و .... هريك در وجود انسان ريشههاي تكويني و طبيعي دارند و ناديده گرفتن و تعطيلي اين غرايز، حيات نوين انساني را به خطر ميافكند، همچنان كه افراط در آنها به آزادي هوس تبديل ميشود و آن نيز به سان تفريط، وجود انسان را تحديد ميكند. از اين جهت بايد مساله غرايز به صورت صحيح تعديل و رهبري شود و انسان نه به صورت راهب و تارك دنيا درآيد كه قيد هر نوع تمايلات مادي را بزند و نه به صورت هوس بازي باشد كه جز هوسراني و اشباع تمايلات دروني هدف ديگري نداشته باشد.
انسان بايد سعي و تلاش خود را براي شكوفايي فطرت متعالي بشر به حد اعلي برساند. فطرت متعالي انسان، ريشه در فطرت طبيعي وي دارد. در فطرت طبيعي انسان بذر شكوفايي فطرت متعالي آدمي نهفته است. جوانههاي اين بذر در تمامي طول زندگي بشر وي را وادار به حركت به سوي خدا ميكند. و همانگونه كه فطرت طبيعي انسان در مراحل مختلف به شكوفايي ميرسد كه اين شكوفايي براي او جزء فطرت محسوب ميشود همين فطرت است كه هسته آن به صورت ميثاق عالم ذر در فطرت طبيعي بشر نهاده شده است. اين هسته تا وقتي در سايه سار ميشكفتم.
ز طرب زانكه چو گل بر لب جو / برسرم سايه آن سرو سهي بالا بود
وجود انسان به سان نهالي است كه بهرهبرداري از آن به باغبان آگاه نياز دارد كه با برطرف كردن موانع، كمالات دروني او را آشكار سازد تا ميوههاي رنگارنگ بر شاخسار آن آويزان گردد يا به سان كوهساري است كه در آن معادن گوناگون طبيعي نهفته است كه بدون رهبري مهندسان مجرب و كار آزموده بهرهبرداري از آن ممكن نيست.
يكي از اهداف پيامبر تعديل غرايز و تزكيه نفوس و آشنا كردن انسان به اخلاق سازنده ميباشد كه انحراف در آن مايه بدبختي فرد و جامعه ميشود.
در مسيحيت راهبان با دعوت به ترك لذائذ مايهي بدبختي گروهي را فراهم ميآورند و با دعوت به تجرد و ترك ازدواج درهاي ديگر مفاسد را به روي مردم ميگشايند. همچنين در ماديگري، ماديگري اخلاقي جريان برعكس است. جوانان در اثر ديدن فيلمهاي جنايي و رمانهاي محرك به صورت ديوي درآمدهاند كه ميخواهند هر نوع رداع و مانع را از سر راه اشباع غرايز خود بردارند. اينجاست كه بايد گفت در تربيت مردم به عواملي نياز است. از آن جمله:
1- برنامه صحيح و جامع (دور از افراط و تفريط)
2- مربيان دلسوز و كاردان
3- ضامن اجراي نيرومند
اين در مكتب انبياء كاملاً تحقق پذيرفته است. آياتي كه در اين قسمت وارد شده برخي ناظر به وجود غرايز در وجود انساني، و برخي ديگر ناظر به لزوم رهبري آن ميباشد.
1- «و نفس وما سويها فالهمها فجور ها و تقو يها» (شمس /7-8)
(سوگند به نفس انسان و خدايي كه او را آفريد، بديها و خوبيها را به او الهام كرد.)
و اين همان است كه در كتابهاي اخلاق به عنوان ميل به فضائل و نيكيها و انزجار از رذائل و بديها، بيان ميشود.
2- «وهديناه النجدين» (او را به حق و باطل هدايت كرديم)(بلد /10)
بر اين اساس خوب و بد، نيكي و پليدي ذاتاً و فطرتاً به انسان تعليم داده شده است و در نهاد او تشخيص حق و باطل به وديعه نهاده شده است.
3- «انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتلبه فجعلناه سميعا بصيراً» (انسان /21)
(انسان را از نطفه مخلوط آفريديم، او را آزمايش مينماييم – و به همين جهت – او را شنوا و بينا آفريديم) شايد مقصود از نطفه مخلوط همان گرايش خوب و بد باشد كه زمينه آن در نطفه انسان موجود است.
اين بخش آيات وجود گرايشها را در نهاد انسان تأييد ميكند ولي بخشي از آيات ناظر به اين است كه انبياء براي رهبري اين غرايز برانگيخته شدهاند، و در حقيقت مقصود از تزكيه، پاك كردن درخت وجود انسان از شاخههاي كج و نامطلوب و يا تطهير سرزمين دل او از علفهاي هرزه و زيانبار است. و در آيات زيادي تزكيه يكي از اهداف پيامبران معرفي شده است. چنانكه خداوند به موسي دستور ميدهد كه به فرعون بگويد: آيا ميخواهي راه تزكيه را پيشگيري؟ «فقل هل لك الي ان تزكي» (نازعات /18)
در آيات متعددي يكي از اهداف بعثت پيامبر گرامي، پاكيزه نمودن اخلاق مردم معرفي شده است چنانكه ميفرمايد «و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه». اين جمله در آيات متعددي وارد شده است از جمله (بقره آيه 129)، (آل عمران آيه 164) و (جمعه آيه 2). البته در اينجا نكتهاي است:
و آن اينكه آنجا كه خدا، اهداف بعثت پيامبر گرامي را مطرح نموده است، تزكيه را بر تعليم و پرورش را بر آموزش مقدم داشته است ولي آنجا كه ابراهيم خليل از خداوند ميخواهد تا پيامبري را براي مردم مكه و اطراف آن بفرستد، تعليم را بر تزكيه مقدم داشته است، حال آنكه اين تقدم و تاخر چه نكتهاي دارد؟ در آينده يادآور ميشويم.
البته اين هدف بزرگ گاهي با كلمه «تزكيه» بيان شده و گاه با كلمه «تقوي» و «توبه» بيان گرديده است. بنابراين آياتي كه در آن دعوت به تقوي و توبه از جانب انبياء نقل گرديده است، همگي ناظر به همين انگيزه است كه بيان گرديد و همگي تأمين كننده «هدف اخلاقي» بعثت پيامبران ميباشند. از جمله در آيات سوره شعرا، 108/ 110/ 124، و آيات سوره اعراف 74/86/85، و سوره هود آيه 61 و ..... قرآن كريم در اين مورد است.
و در برخي از آيات به ضامن اجراي چنين رهبري اشاره شده، آنجا كه ميفرمايد:
«رسلاً مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس علي الله حجه بعد الرسول و كان الله عزيزاً حكيما» (نساء/165)
(خداوند پيامبراني را نويد دهنده و بيم دهنده براي هدايت مردم فرستاد، تا آن در برابر خدا هيچگونه عذري نداشته باشند، خداوند عزيز و حكيم است).
جمله «مبشرين و منذرين» اشاره به پاداشها و كيفرهايي است كه خداوند براي فرمانبرداري و متمردان مقرر فرموده كه همان ضامن اجرا ميباشد.
حضرت علي (ع) در خطبهاي به چنين ضمانت اجرائي اشاره كرده و ميفرمايد:
«بعث الله رسله بما خصهم بي من وحيه و جعلهم حجه له علي خلقه لئلا تجب الحجه لهم بترك الاغدار اليهم فدعاهم بلسان الصدق الي سبيل الحق فيكون الثواب جزاءً والعقاب بواءً» (خطبه 144 نهجالبلاغه)
(خداوند پيامبرانش را برانگيخت، و وحي خود را به آنان اختصاص داد و آنها را براي مردم حجت و راهنما قرار داد تا مردم در برابر خدا عذري نداشته باشند، همگان را به وسيله پيامبران با زبان راستي به راه حق دعوت كرد، تا ثواب، پاداش اعمال نيك و عذاب، كيفر كردار زشت باشد).
آن حضرت در خطبه ديگر، اصول تعاليم انبياء را امر فطري دانست كه دست آفرينش در نهاد انسان به وديعه گذارده است و مسئوليت انبياء اين است كه به بارور ساختن اين نوع گرايشهاي فطري، بپردازند، گويي پيامبران يادآور آنند، نه نوع آوران. آنچه را كه قبلاً خود انسان در مكتب فطرت آموخته است آوردهاند. ولي اين گوهرهاي گرانبها فطري نياز به مهندسهايي دارد كه به استخراج آنها بپردازند. آنجا كه ميفرمايد:
«واصطفي سبحانه من ولده انبياء... آنگاه در ميان فرزندان آدم پيامبراني برگزيد و از آنان براي رساندن وحي و تبليغ پيامهاي خدا پيمان گرفت... آنان را فرستاد تا آن پيمان فطري را مطالبه نمايند و گوهرهاي خرد را كه در فطرت آنان پنهان شده است استخراج نمايند» (خطبه اول نهجالبلاغه)
بايد به يك نكته توجه داشت و آن اينكه معني و حقيقت فطرت را نميتوان از طريق تعليم و تجربه علمي كسب كرد و تنها نشانههايي از اين معنا را ميتوان در حالات و كمالات مردان خدا جستجو كرد. بسياري از سخنان اولياء الله با زبان فطرت آدمي قابل تفسير نيستند و با اين فطرت قابل فهم نيز نميباشند.
از جميع مباحث چنين بدست ميآيد كه اولاً شكوفايي فطرت مشمول هدايت عامه الهي شده و ثانياً شكوفايي فطرت متعالي در زير سايه هدايت خاصه الهي صورت ميگيرد. و آن چيزي كه اساساً بايد به عنوان فطرت انساني شناخته شود، شكوفايي فطرت در مسير طبيعي آن است. هرچند كه اين فطرت الهي انسان، به هيچ روي جدايي ندارد پس در حقيقت فطرت انسان بايد در مسير الهي قرار گرفته و شكوفا گردد.
اين بحث را ميتوان به صورت ديگري نيز مطرح كرد بدين صورت كه:
رهبري غرايز جز در پيامبران با شرايطي رهبر است، در انسانهاي ديگر باين صورت كامل نيست. از طرفي وجود انسان تودهاي از غرايز و تمايلات فطري است و از طرف ديگر بهرهبرداري صحيح از اين غرايز به صورت متعادل به دور از افراط و تفريط نياز به رهبري دارد، تنيجه اين ميشود كه خدا براي رساندن بشر به كمال اخلاقي ممكن و شكوفايي فطرت الهي او بايد پيامبراني را اعزام كند تا از طريق «تعديل غرايز» اين هدف را تحقق بخشد.
تا اينجا از طريق الهي و در درجه بعد از احاديث اسلامي الهام گرفتيم و لزوم بعثت پيامبران را تا حدي ثابت كرديم. بطور كلي ميتوان گفت براي اصلاح سه امر مهم در ميان بشر برگزيده شدهاند و آن سه اصل عبارتند از:
1- اصلاح عقيدتي و انديشههاي مربوط به مبدأ و معاد.
2- اصلاح اجتماعي، يعني حفظ نوع انساني در پرتو تشريع و قوانين عادلانه همراه با داوران عادل و مجريان لايق و شايسته.
3- اصلاح اخلاقي و رهبري و تعديل غرايز و تمايلات باطني.
اكنون به مطالبي اشاره ميكنيم كه در حقيقت زيربناي سه اصل مزبور ميباشد. كه علل ششم و هفتم بعثت ميباشند.
تعليم كتاب و آموزش حكمت
در بخشي از آيات، هدف از بعثت پيامبران آموزش كتاب آسماني و حكمت معرفي شده است. البته مقصود از كتاب، كتاب هر پيامبري است كه با آن مبعوث شده است مانند «صحف» نسبت به موسي و عيسي و «قرآن» نسبت به پيامبر اسلام حضرت محمد(ص).
مقصود از حكمت ما آن دستورات حكيمانه است كه ضامن سعادت انسان در دو جهان ميباشد، نه در خصوص حكمت مرادف با فلسفه نظري (در اصطلاح اهل معقول)
به گواه اين كه قرآن پس از يادآوري اصول و معارف در ابعاد عقيدتي و اجتماعي و اخلاقي چنين ميفرمايد:
«ذلك مما اوحي اليك ربك من الحكه» (اسراء/ 39)
(اين اصول محكم و مقتضي است كه خدا به تو وحي نموده است).
در اين صورت بايد گفت: يكي از انگيزههاي بعثت پيامبران به شهادت اين آيات تعليم كتاب و حكمت است. چه آيهاي روشنتر از اينكه حضرت ابراهيم در دعاي خود ميگويند: «ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب والحكمه و يزكيهم انك انت العزيز الحكيم». (بقره / 129)
(خدايا! در ميان آن پيامبري از خودشان برانگيز تا آيات تو را براي آنان تلاوت كند و كتاب حكمت را به آنان بياموزد و آنرا پاكيزه نمايد حقا كه تو عزيز و حكيم هستي.)
گاهي اين حقيقت به تعبير ديگر بيان شده است. چنانچه ميفرمايد: «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم». (ابراهيم / 4)
(ما هيچ پيامبري را نفرستاديم مگر به زبان قوم خود تا – دستورات الهي را – براي آنان بيان كند.)
و در آيه ديگر ميفرمايد:
«و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون». (نحل / 44)
(قرآن را بر تو فرستاديم تا براي مردم آنچه را كه براي آنان فرو فرستاده شده است بيان كني و شايد آنها بينديشند.)
و از اينكه ميفرمايد «لتبين للناس» ميتوان حدس زد كه وظيفه پيامبر نه تنها تلاوت قرآن بود، بلكه بايد مفاهيم بلند و عالي قرآن را براي آنان روشن نمايد.
در اينجا بايد نكتهاي را يادآوري نمود و آن اينكه درست است كه تعليم كتاب و حكمت از انگيزههاي بعثت پيامبران است، ولي اين انگيزه مقدم و پايه سه انگيزه پيشين است كه به صورت اصول سه گانه مطرح گرديد؛ زيرا تا تعليم الهي از طريق كتاب و حكمت نباشد، نه اصلاحات عقيدتي صورت ميپذيرد و نه اصلاحات اجتماعي و اخلاقي. بنابراين آموزش كتاب و حكمت قاعده مخروطي است كه هرم آن را اصول سه گانه تشكيل ميدهد و قبلاً نيز آيات مربوط به تعليم را در بخش تزكيه و پاك كردن روح انسان از گرايشهاي زشت متذكر شديم.
در اينجا پاسخ سئوالي را كه در گذشته مطرح كرديم يادآور ميشويم و آن اينكه در گفتار حضرت ابراهيم از خداوند درخواست ميكند كه براي تهامه و حجاز پيامبري را برانگيزد و در اين درخواست تعليم كتاب را بر تزكيه نفوس مقدم ميدارد. ولي در سه آيه ديگر كه خداوند خود هدف از بعثت پيامبر اسلام را مطرح كرده است، تزكيه را بر تعليم مقدم داشته است. خلاصه آنجا وظيفه پيامبران را بيان ميكند«تعليم» را بر «تزكيه» مقدم ميدارد و آنجا كه هدف از بعثت را مطرح ميكند، «تزكيه» را جلو مياندازد.
باتوجه به آنچه يادآور شديم كه تعليم كتاب و حكمت زمينه اصلاحات عقيدتي و اجتماعي و اخلاقي است، وجه تقدم تعليم بر تزكيه درگفتار حضرت ابراهيم روشن ميشود؛ زيرا، تا تعليم كتاب و حكمت صورت نگيرد و به اصطلاح بشر با برنامه الهي آشنا نگردد، چگونه ميتوان حالت تزكيه پيدا كند. زيرا تزكيه و طهارت نفس، معلول عمل به دستورات الهي است كه در كتاب و حكمت وارد شده است. ولي از آنجا كه تعليم كتاب و آموزش حكمت نسبت به اهداف والاي بعثت جنبه مقدمي و ابرازي دارد. گويي در حقيقت بعثت پيامبران و نزول حكمت براي تحقق بخشيدن و به آن اهداف سه گانه است كه يكي از آنها اصلاح اخلاقي ميباشد، در آياتي كه خدا از جانب خود مسأله را مطرح ميكند و به خاطر اهميت هدف، آنرا بر مقدمه، مقدم داشته و فرموده است: «هو الذي بعث في الاميين رسولاً منهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفي ضلال مبين». (جمعه /2)
(اوست كه در ميان افراد درس نخوانده پيامبري را از خودشان برانگيخت، تا آيات خدا را تلاوت كند و آنان را پاكيزه گرداند و كتاب و حكمت را به آن بياموزد هرچند قبلاً درگمراهي آشكار بودند.)
در آيه فوق هدف از بعثت را در سه امر خلاصه كرده: يكي جنبه مقدماتي دارد و آن تلاوت آيات الهي است و دو قسمت ديگر يعني «تهذيب و تزكيه نفوس» و «تعليم كتاب و حكمت» دو هدف بزرگ نهايي را تشكيل ميدهد.
آري پيامبر(ص) آمده است كه انسانها را هم در زمينه علم و دانش و هم اخلاق و عمل پرورش دهد، تا به وسيله اين دو بال بر اوج آسمان سعادت پرواز كنند و مسير الي الله را پيش گيرند و به مقام قرب او نايل شوند. اين نكته نيز شايان توجه است كه در آيات قرآن تعليم و تزكيه در كنار هم آمده و نشان دهنده اين است كه اين دو امر در يكديگر تاثير متقابل دارند. اخلاق زاييده علم است همانگونه كه علم زاييده اخلاق است. و نيز اصالت تربيت را مشخص ميسازد. البته منظور از علم، حقيقي است نه اصطلاحي در لباس علم.
و اما فرق ميان كتاب و حكمت ممكن است اين باشد كه اولي اشاره به قرآن و دومي اشاره به سخنان پيامبر(ص) و تعليمات اوست كه سنت ناميده ميشود. و نيز ممكن است كتاب اشاره به اصل دستورات اسلام باشد و حكمت اشاره به فلسفه و اسرار آن .
اين نكته نيز قابل توجه است كه حكمت در اصل به معني منع كردن به قصد اصلاح است، بنابراين مفهوم آن دلايل عقلي است. و از اينجا روشن ميشود كه ذكر كتاب و حكمت در كنار يكديگر ميتوان اشاره به دو سرچشمه بزرگ شناخت يعني وحي و عقل بوده باشد. يا به تعبير ديگر احكام آسماني و تعاليم اسلام در عين حالي كه از وحي الهي سرچشمه ميگيرد، با ترازوي عقل قابل سنجش و درك ميباشد. (منظور كليات احكام است.)
اتمام حجت بر بندگان
از برخي از آيات استفاده ميشود كه هدف از بعثت پيامبران اتمام حجت بر بندگان است آنجا كه ميفرمايد: «رسلاً مبشرين و منذرين لئلايكون للناس علي الله حجه بعد الرسل و كان الله عزيزاً حكيما.» (نساء/165)
(پيامبراني نويد دهنده و بيم دهنده برانگيخت تا مردم پس از آمدن پيامبران بر خدا حجت و دليلي نداشته و خدا قدرتمند و حكيم است.)
و باز ميفرمايد: «اي اهل كتاب رسول ما پس از انقطاع بعثت در يك دوره، به سوي شما آمد و دستورات ما را براي شما بيان ميكند تا اينكه نگوييد براي ما نويد دهنده و بيم دهندهاي نيامده است، اين رسولي كه به سوي شما آمده، بشارت و بيم ميدهد و خدا بر همه چيز توانا است».
درباره توضيح اين انگيزه بايد گفت خداوند بزرگ يك ميثاق فطري از انسان گرفته است كه جز او كسي را نپرستند و به اين حقيقت در آيه تصريح ميكند. چنانكه ميفرمايد:
«الم اعهد ايكم يا بني آدم ان لا تعبد الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم.» (يس / 61-60)
(اي فرزندان آدم آيا خدا از شما پيمان نگرفت كه شيطان را نپرستيد؟! او براي شما دشمن آشكار است و مرا بپرستيد كه اين راه مستقيم است.)
همچنين خدا از طريق فطرت كارهاي خير و شر را به انسان آموخته است و هر انساني در درون خود گرايش به كارهاي خير و دوري از كارهاي زشت و پليد را آموخته است كه قبلاً به آيات مورد نظر اشاره كرديم.
ولي اين گرايشهاي دروني غالباً محكوم به شكست است. زيرا تحت سلطه گرايشهاي تعديل نيافته و رهبري نشده غرايز و تمايلات دروني است كه نميتواند در زندگي چراغي روشن و فروزان در مسير غبارآلود غرايز باشد. از اين جهت يك چنين حجتي(فطرت دروني) به خاطر كم فروغي ملاك سئوال و حساب و كيفر نميباشد، لذا بايد حجت نيرومند ديگري را به حمايت از اين حجت باطني برانگيزد. تا هرنوع باب عذر و پوزش به روي بشر بسته شود. اين همان بعثت پيامبران گرامي است كه حجت را بر بندگان كامل نموده و درهاي هر نوع عذر و پوزش را ميبندد و به اين حقيقت علاوه بر آيات گذشته در آيات ديگري اشاره شده است.
« ولو انا اهلكنا هم بعذاب من قبله لقالوا ربنا لولا ارسلت الينا رسولاً فنتبع آياتك من قبل ان نذل و نحزي.» (طه/134)
(هرگاه ما آن را قبل از اعزام پيامبران نابود ميكرديم، ميگفتند چرا بسوي ما رسولي نفرستادي تا پيش از آنكه ذليل و خوار شويم، از آيات تو پيروي كنيم.)
باز ميفرمايد (و ما كنا معذبين حتي نبعث رسولاً» (اسراء/15)
(شأن ما نيست كه افراد پيش از آنكه پيامبري بر ايشان بفرستيم عذاب كنيم.)
و به همين مضمون است آيات 47 و 59 سوره قصص .
بنابراين مشيت حكيمانه و عادلانه الهي ايجاب ميكند كه براي تحكيم رهبريهاي فطرت و خرد كه چراغهاي فروزان دروني هستند، پيامبراني بعنوان ججتهاي خارجي اعزام كند تا در پرتو هدايت اين دو، بشر راه مستقيم را بپيمايد.
حضرت علي(ع) درباره انگيزه اتمام حجت چنين ميفرمايد:
« بعث الله رسله بما خصهم به من وحيه و جعلهم له علي خلقه لئلا تجبالحجه لهم بترك الاعذار اليهم.»
(خداوند رسولان خود را با وحي به سوي آنان برانگيخت و آنان را حجت خود بر بندگان قرار داد تا به خاطر نبستن باب عذر بر آنان حجت به سود آنان تمام نگردد.)
«و درباره آدم، پس از هبوط به زمين او را فرود آورد، تا خدا زمين را با فرزندان آدم آباد سازد و حجت را به وسيله او بر بندگان تمام كند و پس از قبض روح او بندگان خود را از آنچه ربوبيت او را تحكيم ميكند، رها نكرد.»
البته بايد توجه داشت كه در بعثت برخي از پيامبران يك رشته نتايج و پيآمدهايي وجود داشته كه نميتوان آنها را از انگيزههاي كلي بعثت شمرد. مثلا يكي از علل بعثت موسي(ع) اين بود كه بنياسرائيل را از دست فرعون نجات بخشد.
البته اين مطلب هرچند هدف و غايت رسالت او بود اما نميتوان آن را انگيزه كلي شمرد. مسلماً هر پيامبري كه در محيط خاصي مبعوث ميگرديد، يك نوع دگرگونيهايي در آنجا ايجاد ميكرد و ايجاد عدل و قسط اجتماعي يا تهذيب اخلاق و نفوس افراد بدون درگيري با ستمگراني همانند فرعون امكانپذير نبوده است، بنابراين نجات جامعه از ستمگران هدفي جدا از اهداف ياد شده نميباشد.
يا درباره پيامبران گرامي از جمله پيامبر اسلام ميخوانيم؛
يكي از كارهاي او تحليل طيبات و تحريم خبائث و برداشتن بارهايي بود كه بر دوش اهل كتاب سنگيني ميكرد. و نيز احكام شاق و دشواري كه در شريعت آنان وجود داشت يا اخبار بهبود در طول زمان، بدعتگذاري كرده بودند و به وسيله شريعت خاتم برداشته شد چنانكه ميفرمايد:
«يحل لهم الطيبات و يحر عليهم والخبائث و يضع عنهم اصراهم و الا غلال التي كانت عليهم.» (اعراف/157)
(اشياء پاكيزه را براي آنان حلال و ناپاكيها را حرام ميكند، و بارهاي سنگين و غل و زنجيرهايي كه بر گردن آنان بود، برميدارد.)
البته مقصود از اين بار سنگين و يا غل و زنجير، احكام شاق و تعهدات سنگيني بود كه مثل غل به گردن داشتند و شريعت سهله و سمهه پيامبر (ص) همه را برداشت.
و نيز درباره حضرت عيسي ميخوانيم كه خطاب به بنياسرائيل فرمود:
« ... ولاحل لكم بعض الذي حرم عليكم...» (آل عمران/50)
(... و برخي از حرامها را براي شما حلال كنم...)
بنابراين نميتوان اين نوع آيات را در رديف انگيزههاي كلي بعثت پيامبران دانست. و همچنين گروهي از آيات كه متن آيين پيامبران را متذكر است مانند آيات مربوط به پيروي از خدا و مبارزه با طاغوت و دوري از شيطان كه همگي بيانگر خصوصيات آيين پيامبران است و اصول مشترك ميان همه آيينهاي الهي ميباشند. و همچنين آياتي كه از نتيجه پيروي از پيامبران سخن ميگويد و اينكه پيروي از آنان مايه حيات جاودانه است چنانكه ميفرمايد:
«يا ايها الذين آمنوا استجيبوالله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم.» (انفال/24)
(اي افراد با ايمان! دعوت خدا و رسول او را آنگاه كه شما را به چيزي كه مايه حيات شما است دعوت نمايند، پذيرا شويد.)
ناگفته پيداست در پيروي از دعوت پيامبران دل و جان به نور ايمان زنده شده، همچنان كه در كفر و پيروي از هوي و هوس و شيطان مرگ دل فرا ميرسد.
اين نوع آيات مربوط به خصوصيات شريعت است نه انگيزهها، و ما باتوجه به اين آيات، آنها را در رديف انگيزهها و علل بعثت به شمار نياورديم.
نتيجه
تحقيق حاضر به بيان لزوم بعثت پيامبران الهي اشاره دارد. يعني ضرورت وجود پيامبران و مصلحان بشري را بررسي كرده است. به عبارت ديگر فلسفه وحي و نبوت هرچند ناچيز بيان شده است، ضرورت اين بحث با مراجعه به متن كاملا محرز است به طور خلاصه اينكه:
در طول تاريخ و زندگي امروز، بشر به دليل سرگرداني و تحيّري كه در گزينش نحوه زندگي براي دستيابي به سعادتش داشته و همچنان دارد، و اين امر حقيقتاً مشهود و ملموس است تا آنجا كه به يكي از مهمترين مسائل اساسي حيات و درگيري فكري و روحي او منجر شده است.
به نظر ميرسد تحقيقي كه پيش رو است توانسته باشد با كمك گرفتن از منبع وحي (قرآن كريم) و سخنان معصومين عليهمالسلام جايگاه يكي از اصول دين را به خود تبيين كند، و واجب بودن بعثت انبياء الهي را اثبات كند و هدف شخصي كه براي بهتر زندگي كردن در اثر شناخت بيشتر و بهتر از اصل نبوت بود به خوبي تأمين شده است.
با مطالعه اثر موجود سوالي كه در ذهن انسان وجود دارد از جمله اينكه؛
آيا انسان به تنهايي ميتواند به سعادت خويش دست يابد؟ و... تا حدي جواب داده شود.
نتيجهاي كه از اين تحقيق ميگيريم اين است كه سعادت بشر در گروه پيروي از دستورات الهي است، كه تنها از راه گزينش اختياري انسان صورت ميگيرد به گونهاي كه اگر با انتخاب آگاهانه و آزادانه خويش راه انبياء الهي را برگزيند و آن را بپيمايد به مقامي ميرسد كه كائنات به آن مقام غبطه ميخورند.
همان مناديان نور كه مردان خدا هستند و مصلحان جامعه بشري شمرده ميشوند. آنان هيچ گونه غرض شخصي و منفعت طلبي نداشته بلكه تنها دغدغه زندگيشان هدايت انسانها و به كمال رساندن آنها ميباشد. همان افرادي كه به خاطر روح لطيف و حساسي كه داشتند، گويي ميخواستند تا آنجا كه براي هدايت و سعادت انسان تلاش كنند كه از هلاك شدن خود در اين راه باكي نداشتند.
اگر پيامبران نبودند انسان در تارهاي محدوديتش كه براي خود تنيده بود گرفتار ميآمد. جز خوردن و خوابيدن و ارضاي غريزه كاري نداشت، تا دو قدمي خود را نميتوانست ببيند، نه تنها به مفاهيم عالي و معنوي دست نمييازيد، بلكه مفاهيم عالي بشري مثل ايثار و گذشت، محبت و فداكاري را هم نميتوانست درك كند.
پيامبران آمدند تا اين بشر بينهايت طلب را به بينهايت رهنمون شوند. بشري كه اگر راهنمايي نداشته باشد، اسير محدوديتهاي ناشي از نقص و نياز خود خواهد شد و جز خود و خواستههاي خود چيزي را نخواهد ديد.
منابع و مآخذ
1- قرآن كريم
2- سيري در نهجالبلاغه، تأليف شهيد مطهري
3- نقش پيامبران در تمدن انسانها، تأليف فخرالدين حجازي
4- بعثت (مجموعه مقالات) تأليف مهندس مهدي بازرگان
5- منشور جاويد تأليف آيتالله جعفر سبحاني
منبع :
مقالات برتر همایش دانشجویی نگین هستی