اخلاق در قرآن از دیدگاه امام خمینی رحمة الله علیه

امتیاز بدهید
(0 امتیاز)
اخلاق در قرآن از دیدگاه امام خمینی رحمة الله علیه

اخلاق در لغت و اصطلاح

‏‏اخلاق جمع خُلق و خُلُق است.‏‎[1]‎‏ و از مباحث مهم قرآنی است؛ چرا که این کتاب ‏‎ ‎‏آسمانی یکی از اهداف انبیا را تزکیۀ مردم معرفی کرده است. انسان بدون دستیابی به ‏‎ ‎‏اخلاق شایسته، مقام ‏‏خلیفة‏ ‏الله را درک نخواهد کرد. انسان منهای اخلاق، چون حیوان ‏‎ ‎‏خطرناکی است که میان ظلم و عدل فرقی نمی‌گذارد و همه چیز و همه جا را به آتش ‏‎ ‎‏می‌کشد و موجب فساد عالم می‌شود.‏

‏‏برای فهم اهمیت و ضرورت اخلاق، می‌توان به آیات و روایات زیر استدلال کرد:‏

‏)‏هُوَ الّذِی بَعَثَ فِی الاُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکّیهِمْ وَیُعَلّمُهُمُ الْکِتابَ  ‏والْحِکْمَةَ وَإن کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلال مُبِین‏(‏؛‏‎[2]‎‏ او کسی است که در میان ‏‎ ‎‏جمعیتِ درس نخوانده، رسولی از میان خودشان برانگیخت که آیاتش را برای ‏‎ ‎‏آنها می‌خواند و آنها را تزکیه می‌کند و به آنها کتاب (قرآن) و حکمت می‌آموزد‏‏؛‏‏ ‏‎ ‎‏مسلّماً پیش از آن در گمراهی کامل بودند.‏

‏)‏لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أنفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ  ‏وَیُزَکّیهِمْ وَیُعَلّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإنْ کَانوُا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ‏(‏؛‏‎[3]‎‏ خداوند ‏‎ ‎‏بر مؤمنان منت نهاد، هنگامی که در میان آنها پیامبری از میان خودشان ‏‎‏برانگیخت که آیات او را بر آنها بخواند و آنها را پاک کند و کتاب و حکمت ‏‎ ‎‏بیاموزد و البته پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند.‏

‏‏در سورۀ مبارکه شمس نیز فرموده است:‏

‏)‏قَدْ أفْلَحَ مَنْ زَکّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا‏(‏؛‏‎[4]‎‏ هر کس نفس خود را پاک و تزکیه ‏‎ ‎‏کرده رستگار گشته، و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ‏‎ ‎‏ساخته، نومید و محروم گشته.‏

‏)‏قَدْ أفْلَحَ مَنْ تَزَکّی * وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّی‏(‏؛‏‎[5]‎‏ به یقین کسی که پاکی جست (و ‏‎ ‎‏خود را تزکیه ساخت) رستگار شد و (آنکه) نام پروردگارش را یاد کرد، سپس ‏‎ ‎‏نماز خواند.‏

‏‏قال رسول الله‏‏(صلی الله علیه و آله و سلم)‏‏: «‏‏إنَّما بُعِثْتُ لاُتمّم مَکارِمَ الأخْلاق‏‏»‏‏؛‏‎[6]‎‏ پیامبر اکرم‏‏(صلی الله علیه و آله و سلم)‏‏ ‏‎ ‎‏می‌فرمایند: به درستی که من برای کامل کردن مکارم اخلاقی برانگیخته شده‌ام.‏

‏‏قال أمیرالمؤمنین‏‏(علیه السلام)‏‏: «‏‏لَوْ کنّا لا نَرجُوا جَنَّة ولا نَخْشی ناراً وَلا ثواباً وَلا عِقاباً،  ‏لَکان یَنْبَغی لَنا أِن نُطالِبُ بِمَکارِمَ الأخلاق‏‏»‏‏؛‏‎[7]‎‏ امیر مؤمنان علی‏‏(علیه السلام)‏‏ می‌فرمایند: اگر ‏‎ ‎‏امیدی به بهشت نداشته باشیم و از دوزخ نترسیم و امید به ثواب و عقاب هم در ‏‎ ‎‏کار نباشد، باز هم سزاوار است که به دنبال مکارم اخلاق باشیم.‏

تاریخچۀ بحث اخلاق

‏‏بحث‌های اخلاقی از نخستین روز حضور بشر در عرصۀ وجود مطرح بوده است؛ ‏‎ ‎‏حضرت آدم‏‏(علیه السلام)‏‏، مسائل اخلاقی را به فرزندانش آموزش داد و انبیای پس از او نیز ‏‎ ‎‏مردم را با مسائل اخلاقی آشنا می‌ساخته‌اند.‏

‏‏پیامبر اسلام‏‏(صلی الله علیه و آله و سلم)‏‏ وامامان معصوم‏‏(علیهم السلام)‏‏ همگی معلم اخلاق بوده‌اند و روایات ‏‎ ‎
‏‎‎‏بسیاری را در این زمینه بیان فرموده‌اند؛ به خصوص حضرت علی‏‏(علیه السلام)‏‏ که در نامه‌ای به ‏‎ ‎‏فرزندش امام حسن‏‏(علیه السلام)‏‏، مسائل اخلاقی را به صورتی جامع یادآور شده است.‏

‏‏نخستین کسی که کتابی با عنوان ‏‏علم اخلاق‏‏ نوشته، اسماعیل بن مهران ابی نصر ‏‎ ‎‏سکونی است که در قرن دوّم می‌زیست و کتابی را با نام ‏‏صفة‏ ‏المؤمن و الفاجر‏‏، به رشتۀ ‏‎ ‎‏تحریر درآورد. مرحوم علامه آغا بزرگ تهرانی، در کتاب ‏‏الذریعه‏‏، نام ده‌ها کتاب را که ‏‎ ‎‏در زمینۀ اخلاق نگاشته شده، یاد کرده است. ‏

‏‏از جمله آثار معروف در علم اخلاق می‌توان از ‏‏رسالة‏ ‏الحقوق‏‏ ‏‏امام سجاد‏‏(علیه السلام)‏‏ یاد ‏‎ ‎‏کرد که شرح‌های مختلفی بر آن از سوی عالمان و دانشمندان نوشته شده است.‏

فرق خلق و ادب

‏‏«اخلاق عبارت است از ملکات راسخ در روح، و وصفی است از اوصاف روح؛ ولی ‏‎ ‎‏آداب عبارت است از هیأت‌های زیبای گوناگون که اعمال صادر از آدمی بدان متصف ‏‎ ‎‏می‌شود».‏‎[8]‎‏ به دیگر سخن، اخلاق به عالم درون، و آداب به ظرافت و زیبایی‌های بیرون ‏‎ ‎‏مربوط است.‏

‏‏استاد شهید مطهری‏‏(رحمةالله)‏‏ دربارۀ تفاوت اخلاق و آداب گوید:‏

‏‏اخلاق مربوط است به خود انسان‏‏؛‏‏ یعنی مربوط است به اینکه انسان به غرایز ‏‎ ‎‏خودش چه نظامی بدهد‏‏؛‏‏ خودش را چگونه بسازد‏‏؛‏‏ نظام دادن به غرایز را اخلاق ‏‎ ‎‏می‌گویند. انسان دارای غرایز مختلفی است، همچون قوه شهویه، قوۀ غضبیه. قوۀ ‏‎ ‎‏شهوانی کارش جلب منافع است. انسان را وادار می‌کند که منافع خودش را ‏‎ ‎‏طلب بکند. قوۀ غضبیه قوۀ دفع است‏‏؛‏‏ نیرویی است که به‌طور خودکار، انسان را ‏‎ ‎‏وادار می‌کند که چیزهایی را که برای خودش بد و مضرّ تشخیص می‌دهد، دفع ‏‎ ‎‏کند.‏

‏‏یک قوۀ دیگر هست به نام قوۀ عقل که قوۀ حساب‌گری است، هر قوّه‌ای فقط ‏‎ ‎‎‏کار خودش را حساب می‌کند‏‏؛‏‏ مثلاً شهوت خوردن در انسان هست، آن قوّه‌ای ‏‎ ‎‏که کارش خوردن است، دیگر حسابی در دستش نیست، فقط احساس لذّت ‏‎ ‎‏می‌کند. می‌گوید فقط باید بخورم، همچنین است قوّۀ غضب‏‏؛‏‏ ولی اینها باید ‏‎ ‎‏حسابی داشته باشند، باید انسان به این قوا یک نظمی بدهد. شما اگر یکی از قوا ‏‎ ‎‏را آزاد بگذارید که کار خودش را انجام بدهد، این آزادی شما را فاسد می‌کند‏‏؛‏‏ ‏‎ ‎‏مثلاً چشم از دیدن یک اموری لذّت می‌برد، دیگر حسابی در کارش نیست. زبان ‏‎ ‎‏می‌گوید: من از خوردن فلان چیز لذّت می‌برم، بگذار لذتم را ببرم‏‏؛‏‏ امّا یک ‏‎ ‎‏حساب دیگری هست و آن اینکه تنها این نیست که باید لذّت ببری، بعد از این ‏‎ ‎‏لذّت باید ببینی بر سر این اجتماع بدنی و شخصیت انسان چه می‌آید.‏

‏‏باید عقل بر این بدن و بر این شخصیت حکومت کند و به هر کدام سهمی ‏‎ ‎‏بدهد. این معنای نظام دادن به غرایز است. در اخبار و روایات نیز به سهم‌بندی ‏‎ ‎‏غرایز اشاره شده است‏‏؛‏‏ تمام غرایز و اعضای بدن حق دارند و چون عقل به ‏‎ ‎‏تنهایی قادر نیست که به حساب اینها برسد، دین با تکالیفی که دارد، ‏‎ ‎‏سهم‌بندی‌های اینها را مشخص می‌کند. ما به این مسئله اخلاق می‌گوییم.‏

‏‏اما آداب مربوط به سهم‌بندی غرایز نیست، بلکه مربوط به این است که انسان ‏‎ ‎‏غیر از مسئلۀ اخلاق، به اموری اکتسابی که باید اسم آنها را فنون گذاشت، ‏‎ ‎‏احتیاج دارد‏‏؛‏‏ یعنی به یک سلسله صفت‌ها احتیاج دارد. باید آنها را یاد بگیرد‏‏؛‏‏ ‏‎ ‎‏مثلاً انسان احتیاج دارد که خط نوشتن را یاد بگیرد. یاد گرفتن خط و نوشتن ‏‎ ‎‏جزو آداب است. نوشتن، فن است، هنر است. این آداب در زمان‌های مختلف ‏‎ ‎‏فرق می‌کند‏‏؛‏‏ اما اخلاق با مقتضیات زمان عوض نمی‌شود.‏‎[9]‎

‏‏در قبال این نظر، برخی صاحب‌نظران معتقدند که همۀ کارهای ارزشی انسان که به ‏‎ ‎‏خوب و بد متّصف می‌شوند، در قلمرو اخلاق قرار می‌گیرند.‏‎[10]‎

‏‎‏چند پرسش مهم و اساسی‏

‏پرسش یکم‏‏. آیا روحیات و اوصاف انسان تغییرپذیر است یا خیر؟‏

‏‏عدّه‌ای عقیده دارند که روحیات انسان تغییر نمی‌پذیرد؛ این گروه به ادلّه‌ای تمسک ‏‎ ‎‏جسته‌اند که عبارت است از:‏

‏‏یکم: روایات‏

‏‏قال رسول الله‏‏(صلی الله علیه و آله و سلم)‏‏: «‏‏النّاس کَمعادِن الذّهب وَالفضَّة حِبارُهم فی الْجاهلیَّة حِبارُهم  ‏فِی الإسلام‏‏»‏‏؛‏‎[11]‎‏پیامبر اکرم‏‏(صلی الله علیه و آله و سلم)‏‏ فرمودند: انسان‌ها مانند معادن طلا و نقره هستند‏‏؛‏‏ ‏‎ ‎‏بهترین آنها در جاهلیت، بهترین آنها در اسلام خواهند بود.‏

‏قال رسول الله‏‏(صلی الله علیه و آله و سلم)‏‏: «إذا سَمِعْتُم إن جَبَلاً زالَ عَنْ مَکانِه فَصَدِّقوهُ وَاِذا سَمِعْتُم بِرَجُل  ‏زالَ عَنْ خُلْقِه فَلا تُصَدِّقُوه فَاِنَّه سَیَعُودُ إِلی ما جُبِلَ عَلَیه‏‏»‏‏؛‏‎[12]‎‏ پیامبر اکرم‏‏(صلی الله علیه و آله و سلم)‏‏ ‏‎ ‎‏فرمودند: زمانی که شنیدید، کوهی از مکان خود کنده شده است، آن را قبول ‏‎ ‎‏کنید‏‏؛‏‏ ولی اگر شنیدید، شخصی از خلق و خوی خود دست برداشته، آن را ‏‎ ‎‏تصدیق نکنید، زیرا شخص به آن چیزی که سرشت اوست باز می‌گردد.‏

‏‏پاسخ این روایات کاملاً واضح و روشن است:‏

‏‏1. این روایات با بسیاری آیات سازگاری ندارد، زیرا از آیات استفاده می‌شود که ‏‎ ‎‏هدف از رسالت انبیا تعلیم و تربیت انسان‌ها بوده است، و اگر انسان تربیت‌پذیر نباشد، ‏‎ ‎‏ارسال انبیا لغو خواهد بود.‏

‏‏2. این روایات با روایاتی که انسان را قابل تزکیه و تعلیم می‌داند، تعارض دارد.‏

‏‏3. این روایات با بدیهیات مخالف است، زیرا ما در جامعۀ خود افرادی را مشاهده ‏‎ ‎‏می‌کنیم که انسان‌های خوبی بوده‌اند؛ امّا در ادامه دچار انحراف شده‌اند یا انسان‌هایی که ‏‎ ‎‏دچار انحراف بوده‌اند؛ امّا هدایت شده‌اند.‏

‏‏4. منظور این روایات، تغییرناپذیری انسان نیست، بلکه انسان‌ها را به دو دسته ‏‎ ‎
‏‎‎‏تقسیم کرده است: دستۀ نخست آنها که خوبند و دستۀ دوّم آن‌ها که خوب‌ترند.‏

‏‏5. وجود پاداش‌ها و کیفرها در همۀ حکومت‌ها نشان می‌دهد که انسان تغییرپذیر ‏‎ ‎‏است؛ در غیر این صورت وجود این قوانین بی‌مفهوم بود.‏

‏‏دوم: روح و جسم انسان رابطه نزدیکی با اخلاق دارند؛ یعنی اخلاق هر فرد، تابع ‏‎ ‎‏چگونگی آفرینش اوست و چون جسم و روح انسان عوض نمی‌شود، پس اخلاق و ‏‎ ‎‏روحیات او هم تغییرپذیر نخواهد بود. این عده برای اثبات کلام خود به این اشعار ‏‎ ‎‏تمسّک کرده‌اند:‏

‏‏بر سـیه دل چه سود خواندن وعظ‏ ‏نــرود مـیـخ آهـنـیـن بـر سـنگ‏

‏‏چــون بـود اصـل گـوهـری قابل‏ ‏تــربــیــت را در او اثـر بـاشـد‏

‏‏ســگ بـه دریـای هفتگانه مشوی‏ ‏چـون کـه‌ تـر شـد پـلـیدتر باشد‏

‏‏خـر عـیـسی گـرش بـه مکه برند‏ ‏چـون بـیـایـد هـنـوز خـر بـاشد‏

‏‏پاسخ این دلیل هم کاملاً واضح و روشن است:‏

‏‏1. کسی منکر ارتباط جسم و روح با اخلاقیات نیست؛ ولی این همه به نحو مقتضی ‏‎ ‎‏است؛ نه علت تامّه.‏

‏‏2. در جامعه افرادی را می‌بینیم که اخلاق و روحیات آنها کاملاً عوض شده است و ‏‎ ‎‏راه زندگی خود را تغییر داده‌اند؛ عکس آن نیز کاملاً صادق است.‏

‏‏3. اگر این سخن قابل قبول باشد، جبر را در پی خواهد داشت، زیرا صاحبان اخلاق ‏‎ ‎‏خوب یا بد توانایی تغییر آن را ندارند و احتمال دارد افرادی که این مسائل را تبلیغ ‏‎ ‎‏می‌کنند بخواهند خود را از گناهان مبرّا ساخته، از زیر بار مسئولیت‌ها شانه خالی کنند.‏

‏پرسش دوّم.‏‏ آیا ارزش‌های اخلاقی در اسلام، از امور نسبی است یا مطلق؟‏

‏‏آیات و روایات نشان می‌دهد که مسائل اخلاقی نسبی نیست، بلکه از امور مطلقه ‏‎ ‎‏است:‏

‏‏‎‎)‏قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَالطّیِّبُ وَلَوْ أعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ‏(‏؛‏‎[13]‎‏ بگو ناپاک و پاک ‏‎ ‎‏مساوی نیستند‏‏؛‏‏ هر چند فزونی ناپاک‌ها تو را به تعجب و شگفتی آورد.‏

‏)‏وَیُحِلُّ لَهُمُ الطّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَآئِثَ‏(‏؛‏‎[14]‎‏ خداوند طیبات را برای آنها حلال ‏‎ ‎‏گردانیده و خبائث را بر آنها حرام کرده است.‏

‏‏براساس دو آیه فوق، مسائل اخلاقی اموری مطلق است. در روایتی از امام علی‏‏(علیه السلام)‏‏ ‏‎ ‎‏آمده است:‏

‏‏«‏‏أیُّها النّاس لا تُسْتَوْحِشُوا فی طَریقِ الهُدی لِقِلّةِ أهْلِهِ‏‏»‏‏؛‏‎[15]‎‏‌ ای مردم! در راه هدایت از ‏‎ ‎‏کمی نفرات وحشت نکنید.‏

‏‏پرسشی که ممکن است در این‌جا مطرح شود این است که در اسلام در بعضی ‏‎ ‎‏موارد، دروغ و غیبت جایز شمرده شده است؛ مانند دروغ گفتن برای اصلاح بین مردم ‏‎ ‎‏و یا کسی که به او ظلم شده است؛ بنابراین می‌توان ارزش‌های اخلاقی را از امور نسبی ‏‎ ‎‏دانست.‏

‏‏در پاسخ باید گفت که در بحث نسبت اصل ثابتی وجود ندارد؛ یعنی نمی‌توان گفت، ‏‎ ‎‏دروغ خوب است یا بد، بلکه بدی و خوبی آن زمانی روشن می‌شود که از سوی اکثریت ‏‎ ‎‏جامعه مورد قبول قرار گیرد؛ در حالی که در اسلام دروغ و ظلم مطلقاً بد است، خواه ‏‎ ‎‏اکثریت مردم بپذیرند یا نپذیرند و احسان و عدل خوب است؛ خواه جامعه آن را قبول ‏‎ ‎‏داشته باشند یا خیر. این مسئله یک اصل ثابت در اسلام است؛ ولی مواردی از آن استثنا ‏‎ ‎‏شده است. این مسئله، غیر از نسبی بودن مسائل اخلاقی است و به آن ربطی ندارد.‏

‏‏قلم و بیان از توصیف شخصیتی که تمام وجودش، سوز و گداز و عشق به محبوب ‏‎ ‎‏ازلی و مظاهر تامّ آن بوده عاجز است؛ تنها می‌توان با بیان قطره‌ای از دریای متلاطم و ‏‎ ‎‏موّاج معارف بلند امام، به امواجی از آن شخصیت پی برد؛ از این رو با الهام از قلم ‏‎ ‎
‏‎‎‏نورانی و ملکوتی ایشان، نکاتی دربارۀ مسائل اخلاقی و تربیتی از نگاه این روح بزرگ ‏‎ ‎‏الهی بیان می‌کنیم؛ شاید راه‌گشای طالبان سیر به کوی دوست و لقای او گردد.‏

اهمیت تهذیب نفس در نگاه امام

‏‏آن‌که در کتاب و سنت، و سیرۀ اولیای دین اندکی تأمل به مرتبۀ والای تهذیب نفس نزد ‏‎ ‎‏آنان پی می‌برد. آن‌جا که خدای عزّوجّل پیامبرش را چنین می‌ستاید: ‏)‏وَإنّکَ لَعَلی خُلُقٍ  ‏عَظِیمٍ‏(‏؛‏‎[16]‎‏ و راستی که تو را خویی والاست، و رسالتش را بر مبنای رساندن به رحمت ‏‎ ‎‏بی‌منتهای خویش منصرف می‌سازد: ‏)‏وَمَا أرْسَلْنَاکَ إلا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ‏(‏؛‏‎[17]‎‏ و ما تو را جز ‏‎ ‎‏رحمتی برای جهانیان نفرستادیم.‏

‏‏چون رسیدن به این رحمت، در عوالم وجود، جز با تلاوت، تعلیم کتاب و حکمت، ‏‎ ‎‏برای تحقق تزکیۀ نفس ممکن نیست، با چنین بعثتی که موجب برانگیختن همۀ حقیقت ‏‎ ‎‏انسان می‌شود، بر مؤمنان به آن رسالت منّت نهاده است.‏‎[18]‎

‏‏کسی که چون امام خمینی‏‏(رحمةالله)‏‏ با نگاه ژرف به معارف بی‌کران کتاب و سنّت بنگرد، ‏‎ ‎‏قطعاً اهتمام به تهذیب نفس، اساس همۀ حرکاتش خواهد بود، زیرا بی‌تهذیب نفس، نه ‏‎ ‎‏می‌توان به حقایق این مائدۀ الهی رسید و نه می‌توان کسی را در ابعاد دین حرکت داد. ‏‎ ‎‏چنان‌که ایشان خود این‌گونه بودند و در موارد گوناگون نیز این حقیقت را بیان ‏‎ ‎‏می‌کردند:‏

‏‏تعدیل قُوای نفسانی، غایت کمال انسانی بوده و منتهای سیر کمالی بسته به آن است ‏‎ ‎‏و غفلت از آن، خسارت عظیم و خسران و شقاوت غیر قابل جبرانی دارد و انسان تا در ‏‎ ‎‏عالم طبیعت است، ممکن است قوای سرکش خود را تعدیل کند و نفس چموش ‏‎ ‎‏سرکش را در مهار عقل و شرع کشد.‏‎[19]‎

‏بهترین زمان خودسازی‏

‏‏انسان تا وقتی که در عالم طبیعت و اختیار حضور دارد، امکان جهت دادن به قوای ‏‎ ‎‏ظاهر و باطنش را به طرف کمال مطلق و سعادت ابدی و نیز تغییر جهت به این سوی ‏‎ ‎‏دارد؛ لیکن شرایط این حرکت در اوقات مختلف عمر متفاوت است.‏

‏‏امام خمینی‏‏(رحمةالله)‏‏ در مواردی متعدد، به نعمت جوانی توجه داده است؛ یعنی تا ‏‎ ‎‏زمینه‌های حرکت موجود و موانع مفقود است، باید آن را غنیمت شمرد:‏

‏‏در جوانی، تهذیب نفس بسیار اسهل است از ایام پیری و ضعف که قدرت از ‏‎ ‎‏دست می‌رود و ریشۀ اخلاق فاسده که اصلش از حب دنیا و نفس است، ‏‎ ‎‏استحکام پیدا می‌کند و تصفیه و تهذیب بسیار مشکل می‌شود.‏‎[20]‎

‏‏ایشان در نامه‌ای خطاب به فرزندشان چنین می‌نویسند:‏

‏‏باید توجه کنی که برای جوانان توبه آسان‌تر و اصلاح نفس و تربیت باطن ‏‎ ‎‏سریع‌تر می‌تواند باشد. در پیران هواهای نفسانی و جاه‌طلبی و مال‌دوستی و خود ‏‎ ‎‏بزرگ‌بینی، بسیار افزون‌تر از جوانان است. روح جوانان لطیف است و ‏‎ ‎‏انعطاف‌پذیر، و آن قدر که در پیران حب نفس و حب دنیا است، در جوانان ‏‎ ‎‏نیست. جوان می‌تواند با آسانی نسبی خود را از شرّ نفس امّاره رها سازد و به ‏‎ ‎‏معنویات گرایش پیدا کند. در جلسات موعظه و اخلاق آن قدر که جوانان تحت ‏‎ ‎‏تأثیر واقع می‌شوند، پیران نمی‌شوند.‏

‏‏جوانان متوجه باشند و گول وسوسه‌های نفسانی و شیطانی را نخورند. مرگ به ‏‎ ‎‏جوانان و پیران، به یک گونه نزدیک است. کدام جوانی می‌تواند اطمینان حاصل ‏‎ ‎‏کند که به پیری می‌رسد و کدام انسان از حوادث دهر مصون است؟ حوادث ‏‎ ‎‏روزانه به جوانان نزدیک‌تر است.‏‎[21]‎

‏‎‏امام در همین نامه می‌نگارند:‏

‏‏از وصیت‌ها‏‎]‎‏ی‏‎[‎‏ من... به تو که از نعمت جوانی برخورداری، آن است که ‏‎ ‎‏معاشران خود و دوستان خویش را از اشخاص وارسته و متعهد و متوجه به ‏‎ ‎‏معنویات و آنان که به حب دنیا و زخارف آن گرایش ندارند و از مال و منال، به ‏‎ ‎‏اندازۀ کفایت و حدّ متعارف پا بیرون نمی‌گذارند و مجالس و محافلشان آلوده به ‏‎ ‎‏گناه نیست و از اخلاق کریمه برخوردارند، انتخاب کن که تأثیر معاشرت در دو ‏‎ ‎‏طرف صلاح و فساد اجتناب‌ناپذیر است و سعی کن از مجالسی که انسان را از ‏‎ ‎‏یاد خدا غافل می‌کند، پرهیز نمایی که با خوگرفتن به این مجالس، ممکن است ‏‎ ‎‏از انسان سلب توفیق شود که خود مصیبتی است جبران‌ناپذیر.‏‎[22]‎

‏‏در ادامه نیز می‌فرمایند:‏

‏‏مگذار خدای نخواسته، فرصت از دستت برود و در اصلاح اخلاق و کردار خود ‏‎ ‎‏بکوش.‏‎[23]‎

‏‏دانش و بینش، دو مشخصه مهم حیات انسانی و وجه تمایز آن با سایر نمودهای ‏‎ ‎‏حیات در پهنۀ گیتی است؛ با این حال، اگر این دو عنصر ارجمند، به ساحت عمل راه ‏‎ ‎‏نیابند و بر اخلاق، منش و رفتار انسانی اثر نگذارند، حرمت و کرامت انسانی شکل ‏‎ ‎‏نخواهد گرفت و آدمی چون ظرفی گلین خواهد بود که در آن جواهراتی چند نهاده‌اند؛ ‏‎ ‎‏بی‌آن‌که ظرف کم‌ترین ارزش افزوده‌ای یافته باشد.‏

‏‏انسان زمانی انسان است و به کرامت انسانی بار می‌یابد که خاک وجودش با زلال ‏‎ ‎‏دانش و بینش درهم آمیزد.‏

‏‏دانش در این میدان، با همۀ ارجمندی که دارد، تنها نوعی ابزار و ضرورت است. ‏‎ ‎‏بینش و ایمان نیز یک گذرگاه است و اخلاق و عمل، مقصد و نتیجۀ نهایی؛ از این رو، ‏‎ ‎‏قرآن هرچند ایمان و علم را باارزش شمرده است؛ ولی نگاه نهایی و ارزشی انسان را به ‏‎ ‎
‏‎‎‏ساحت عمل مربوط دانسته است:‏

‏)‏یَرْفَعِ اللهُ الّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالّذِینَ اُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ‏(‏؛‏‎[24]‎‏ ‏‎ ‎‏خداوند اهل ایمان و برخورداران از دانش را از میان شما انسان‌ها، بر اساس ‏‎ ‎‏درجات و مراتب، رفعت می‌بخشد و خداوند به آنچه انجام می‌دهید، بس آگاه ‏‎ ‎‏است.‏

‏‏از این آیه و بسیاری از آیات دیگر چنین برمی‌آید که علم و ایمان، و دانش و بینش ‏‎ ‎‏به منزلۀ دو عدد هستند که در یکدیگر ضرب می‌شوند و حاصل ضرب آنها، اخلاق و ‏‎ ‎‏عمل است، پس رابطۀ متقابلی میان حاصل ضرب، و اعداد درهم ضرب شده وجود ‏‎ ‎‏دارد، چنان که همین رابطۀ میان عمل اخلاقی و ایمان و عمل آدمی مشهود است:‏

‏)‏ثُمَّ جَعَلْنَاکُمْ خَلائِفَ فِی الأرْضِ مِن بَعْدِهِم لِنَنظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ‏(‏؛‏‎[25]‎‏ پس شما را ‏‎ ‎‏جانشین نسل‌های پیشین در روی زمین قرار دادیم، تا بنگریم که چگونه عمل ‏‎ ‎‏می‌کنید.‏

‏‏امروزه امام خمینی‏‏(رحمةالله)‏‏ برای بسیاری انسان‌ها نامی آشناست و هر یک او را از زاویه ‏‎ ‎‏نگاه و آگاهی و دلبستگی‌های خود می‌شناسند. اهل سیاست، حکومت و مدیریت، او را ‏‎ ‎‏یک سیاستمدار، اهل فقه، فلسفه و عرفان او را یک فقیه، فیلسوف و معلم عرفان نظری ‏‎ ‎‏می‌شناسند، و کاوش‌گران علوم تربیتی، رهروان عرفان عملی و شیفتگان اخلاق و منش ‏‎ ‎‏انسانی، او را انسانی نمونه، خودساخته و ذوب شده در اخلاق الهی معرفی می‌کنند. او ‏‎ ‎‏به راستی این همه بود و از این جامعیت بهره داشت، اما آنچه به او جذابیت و ‏‎ ‎‏محبوبیت بخشیده بود و او را تا اوج یک قهرمان، در قلب یک ملت بالا می‌برد، اخلاق ‏‎ ‎‏و منش متعالی ایشان بود، چنان که انبیا چنین بودند و پیامبر اکرم‏‏(صلی الله علیه و آله و سلم)‏‏ که خدا او را به ‏‎ ‎‏اخلاق، بردباری، دلسوزی و کرامت ستوده است.‏

‏‎)‏وَإنّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ‏(‏؛‏‎[26]‎‏ همانا تو از اخلاق و منشی بس عظیم برخورداری.‏

‏)‏وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لانفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ‏(‏؛‏‎[27]‎‏ و به راستی اگر تو خشن و ‏‎ ‎‏سخت‌دل بودی، از پیرامون تو پراکنده می‌شدند.‏

‏‏بدیهی است که نرم‌دلی و مهربانی، از خصلت‌های نیک و ارجمند انسانی است؛ ولی ‏‎ ‎‏این پرسش مطرح است که چرا خدا از میان همۀ کرامت‌های پیامبر اکرم‏‏(صلی الله علیه و آله و سلم)‏‏، این ‏‎ ‎‏صفت را «جذابیت‌آفرین» معرفی کرده است؟‏

‏‏در پاسخ شاید بتوان گفت که محبت به انسان‌ها، عشق به آنها، صبوری در برابر آنها ‏‎ ‎‏و تحمل خشونت و ناسپاسی آنان، تنها حاصل کسی است که در سایر زمینه‌ها نیز ‏‎ ‎‏ساخته شده و متعادل و متعالی باشد، چرا که هر خصلت نکوهیده، سرانجام می‌تواند به ‏‎ ‎‏سنگ‌دلی، تجاوز و نابردباری بینجامد.‏

‏‏به هر حال، امام خمینی‏‏(رحمةالله)‏‏ در صورت یکی از وارثان خط انبیا و اولیای الهی، ‏‎ ‎‏چهره‌ای است که باید بخش عظیمی از موفقیت‌های او را در شخصیت عملی و اخلاق ‏‎ ‎‏او جست‌وجو کرد. البته به این نکته اشاره شد که عمل و اخلاق شایسته، در سطوح ‏‎ ‎‏عالی و در گسترۀ مسائل انبوه اجتماعی، حاصل ضرب علم و ایمان است؛ هر چند در ‏‎ ‎‏سطوح آغازین در فطرت و سرشت انسان ریشه دارد.‏

‏‏به همین دلیل، امام خود نیز به آثار علمی ـ اخلاقی خود توجه بیش‌تری داشته و در ‏‎ ‎‏وصیت خود سفارش کرده است که از ضایع شدن آثار خطی ایشان جلوگیری شود؛ به ‏‎ ‎‏ویژه کتاب‌های اخلاقی‌ای که به رشتۀ تحریر درآورده‌اند.‏

اقسام اخلاق

‏‏عالمان و دانشمندان علم اخلاق تقسیمات مختلفی ارائه داده‌اند:‏

‏‏1. اخلاق نظری؛ علمی که به بیان فضائل و رذائل اخلاقی می‌پردازد.‏

‏‎‏2. اخلاق عملی؛ از کیفیت تهذیب نفس و راه‌های رسیدن به آن بحث می‌کند.‏

‏‏3. اخلاق فردی؛ به ارتباط فردی انسان با جامعۀ پیرامون می‌گویند.‏

‏‏4. اخلاق اجتماعی؛ تعامل انسان با جامعه را گویند.‏

‏‏امّا به‌طور کلی، اخلاق را می‌توان به سه دسته تقسیم کرد:‏

‏‏1. اخلاق الهی یا ارتباط انسان با خدا.‏

‏‏2. اخلاق فردی یا ارتباط میان انسان و خودش.‏

‏‏3. اخلاق اجتماعی: ارتباط میان انسان و جامعه، یا افراد دیگر.‏

اخلاق الهی

الف. معرفت و ایمان به خدا

‏‏مهم‌ترین بحث در اخلاق الهی، معرفت خداست که خود به دو دسته تقسیم می‌شود:‏

‏‏1. معرفت حضوری (فطری و درونی)‏

‏‏شناخت فطری و درونی خداوند که در درون همۀ انسان‌ها وجود دارد. آیاتی از ‏‎ ‎‏قرآن نیز بر این شناخت دلالت دارند:‏

‏‏پس روی خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن‏‏؛‏‏ این فطرتی است که ‏‎ ‎‏خداوند، انسان‌ها را بر آن آفریده. دگرگونی در آفرینش نیست. این است آیین ‏‎ ‎‏استوار، لیکن اکثر مردم نمی‌دانند.‏‎[28]‎

‏‏ ـ هنگامی که سوار بر کشتی شدند، خدا را با اخلاص می‌خوانند (و غیر او را ‏‎ ‎‏فراموش می‌کنند)‏‏؛‏‏ امّا هنگامی که خدا آنها را به خشکی رساند و نجات داد، باز ‏‎ ‎‏مشرک می‌شوند.‏‎[29]‎

‏‏ ـ در آن هنگام، خدا را از روی اخلاص می‌خوانند که اگر ما را از این گرفتاری ‏‎ ‎‏نجات دهی، حتماً از سپاس‌گزاران خواهیم بود‏‏؛‏‏ اما هنگامی که خدا آنها را ‏‎ ‎
‏‎‎‏رهایی بخشید، (باز) به ناحق در زمین ستم می‌کنند. ‏

‏‏ ـ ‌ای مردم! ستم‌های شما به زیان خود شماست. از زندگی دنیا بهره می‌برید. ‏‎ ‎‏سپس بازگشت شما به سوی ما است و ما شما را به آنچه عمل می‌کردید، خبر ‏‎ ‎‏می‌دهیم.‏‎[30]‎

‏‏ ـ هرگاه از آنان بپرسی چه کسی آسمان‌ها و زمین را آفریده است؟ مسلماً ‏‎ ‎‏می‌گویند که خدای قادر و توانا آنها را آفریده است.‏‎[31]‎

‏‏ ـ و اگر از آنان بپرسی چه کسی آنها را آفریده است، قطعاً می‌گویند: خدا، پس ‏‎ ‎‏چگونه از عبادت او منحرف می‌شوید.‏‎[32]‎

‏‏2. معرفت حصولی (اکتسابی)‏

‏‏شناختی است که از راه استدلال و برهان برای انسان حاصل می‌شود و عمدتاً پنج ‏‎ ‎‏راه برای آن بیان کرده‌اند:‏

‏‏برهان نظم، برهان حرکت، برهان امکان و وجوب، برهان علت و معلول، برهان ‏‎ ‎‏صدیقین.‏

‏‏پرسش دیگری که در بحث از معرفت خدا مطرح می‌شود، این است که معرفت ‏‎ ‎‏خدا از چه ارزش و جایگاهی برخوردار است؟‏

‏‏در پاسخ باید گفت که ریشۀ همۀ ارزش‌های اخلاقی معرفت و شناخت است. از ‏‎ ‎‏نظر اسلام تا کاری با انگیزۀ الهی و ایمان ایجاد نشود، ارزشی نخواهد داشت و هر چه ‏‎ ‎‏شناخت انسان نسبت به خدا بیش‌تر و عمیق‌تر باشد، ارزش افعال انسان بیش‌تر خواهد ‏‎ ‎‏شد. بنابراین، ارزش معرفت الهی کاملاً واضح و روشن است و صفات انسانی، زمانی ‏‎ ‎‏ارزش می‌یابد که برای خدا انجام پذیرد؛ در غیر این صورت هیچ ارزشی نخواهد ‏‎ ‎‏داشت. از این رو باید خداوند را بشناسیم تا کارهای خود را برای او انجام دهیم.‏

‏هواپرستی، تقلید کورکورانه، حب دنیا، کبر و غرور، جهل و غفلت، نفاق و کفر، ‏‎ ‎‏رفاه‌طلبی، گناه و معصیت، رهبران فاسد و تبلیغات سوء... .‏

ب. محبت

‏‏دومین بحث در اخلاق الهی مسئله محبت به خداوند است که عبارت از حالتی است ‏‎ ‎‏که در دل انسان نسبت به چیزی که با تمایلات انسان تناسب دارد به وجود می‌آید؛ به ‏‎ ‎‏عبارت دیگر، محبت همان جاذبه‌ها و کشش‌های درونی انسان است که با خواسته‌های ‏‎ ‎‏او مناسبت داشته باشد.‏

‏‏به عبارت روشن‌تر، میان موجودات ذی‌شعور کشش آگاهانه‌ای وجود دارد که انسان ‏‎ ‎‏را به سوی خود می‌کشاند. این کشش و جاذبه محبت نامیده می‌شود. گاهی این محبت، ‏‎ ‎‏به امور مادی تعلق می‌گیرد و گاهی هم به امور معنوی.‏‎[33]‎

اخلاق فردی

‏‏دربارۀ تعریف اخلاق فردی، در میان دانشمندان اختلاف نظر وجود دارد: بعضی گفته‌اند ‏‎ ‎‏که مراد از اخلاق فردی، ارتباط انسان با روح خود یا ارتباط بدن انسان با روحش ‏‎ ‎‏است.‏

‏‏این نظریه صحیح به نظر نمی‌رسد، زیرا مباحث اخلاق فردی در ارتباط بدن با روح ‏‎ ‎‏خلاصه نمی‌شود، بلکه محبت و عشق یا لذت‌جویی و کمال‌خواهی از ابعاد مختلف ‏‎ ‎‏روح انسانی است و در اخلاق فردی از ارتباط محبت با کمال‌خواهی و لذت‌جویی ‏‎ ‎‏بحث می‌شود؛ در حالی که این مسائل به بدن انسان ربطی ندارد.‏

‏‏مهم‌ترین مباحثی که در اخلاق فردی به صورت مفصل از آن سخن به میان‏‎ ‎‏می‌آید:‏

‏‏حبّ به بقا، کمال‌خواهی که خود در دو مرحلۀ قدرت‌طلبی و حقیقت‌جویی‌ است، ‏‎ ‎
‏‎‎‏لذت‌جویی، که شامل غرایز، احساسات، جمال‌دوستی و عواطف می‌شود.‏‎[34]‎

رابطۀ تربیت و اخلاق

‏‏اگر اخلاق را که صفات نفسانی و اعمال و رفتار عالی انسانی است، در جهت صحیح و ‏‎ ‎‏مثبت لحاظ کنیم، تربیت را مهم‌ترین ثمرۀ آن می‌یابیم، بر این اساس، تربیت، فعلی است ‏‎ ‎‏که اخلاق حاصل آن است، اگر چه تمامی آن نیست. پرورش استعدادهای فکری، ‏‎ ‎‏ذهنی، ذوقی و... همگی در دایره تربیت قرار می‌گیرند، اما به دلیل این‌که به صورت ‏‎ ‎‏مستقیم با ملکات نفسانی و خصوصیات اخلاقی مرتبط نیستند، جزء اخلاق محسوب ‏‎ ‎‏نمی‌شوند؛ برای مثال پرورش حافظه و قدرت استنتاج و استعدادهای هنری و ذوقی، ‏‎ ‎‏اگرچه در محدودۀ تربیت قرار می‌گیرند؛ ولی چون مستقیماً با صفات اخلاقی مرتبط ‏‎ ‎‏نیستند، جزء اخلاق محسوب نمی‌شوند.‏

فضایل اخلاقی

‏‏ریشۀ همۀ مسائل اخلاقی را سه قوّه تشکیل می‌دهد: شهوت، غضب و تفکر. این سه ‏‎ ‎‏نیرو، نفس را به اتخاذ علوم وامی‌دارد که افعال مناسب آن قوه از آن سرچشمه ‏‎ ‎‏می‌گیرد.‏

‏‏توضیح این‌که کلیۀ افعال انسانی یا به جلب منفعت بازمی‌گردد؛ مانند خوردن و ‏‎ ‎‏آشامیدن، لباس پوشیدن و امثال این‌ها، یا به دفع ضرر بازمی‌گردد؛ مانند دفاع از جان و ‏‎ ‎‏مال و حیثیت و مانند آن یا از قبیل افعالی است که به تصور و تصدیق فکری مربوط ‏‎ ‎‏است؛ مانند تشکیل قیاس و اقامۀ دلیل برای مطالب گوناگون.‏

‏‏قسم نخست از قوّۀ شهویه و قسم دوم از قوّۀ غضبیه و قسم سوم از قوّۀ فکریه ‏‎ ‎‏سرچشمه می‌گیرد و چون ذات انسان، از ترکیب و اتحاد این قوای سه‌گانه حاصل شده ‏‎ ‎
‏‎‎‏و بر اثر این ترکیب، می‌تواند مبدأ افعال خاصی شود و در سایه آن به سعادتی که این ‏‎ ‎‏ترکیب به خاطر آن قرار داده شده، نایل گردد، همواره باید مواظب باشد که هیچ یک از ‏‎ ‎‏این سه قوّه از مسیر اعتدال خارج نشود، زیرا اگر افراط و تفریطی در یکی از این‌ها رخ ‏‎ ‎‏دهد، سعادت حاصل نمی‌شود.‏

‏‏علم اخلاق، حد اعتدال هر یک از قوای سه‌گانه را روشن کرده است؛ به این ترتیب ‏‎ ‎‏که حد اعتدال قوّه شهویه، عفت و حد افراط و تفریط آن حرص و تنبلی است؛ حد ‏‎ ‎‏اعتدال قوۀ غضبیه شجاعت و افراط و تفریط آن تهور و ترس است؛ حد اعتدال قوّۀ ‏‎ ‎‏فکریه حکمت و افراط و تفریط آن جربزه و کودن بودن است. در مجموع این ملکات ‏‎ ‎‏معتدله ملکۀ چهارمی را در نفس به وجود می‌آورد که عدالت نامیده می‌شود.‏

‏‏مرحوم علامه طباطبایی می‌فرماید: مجموعۀ این چهار اصل (عفت، شجاعت، ‏‎ ‎‏حکمت، عدالت) اصول اخلاق فاضله را تشکیل می‌دهد که دانشمندان ذکر کردند.‏

معیار فضیلت اخلاقی

‏‏از مسائل اساسی فلسفه اخلاق، ملاک و معیار فضیلت اخلاقی و چگونگی شناخت فعل ‏‎ ‎‏اخلاقی از فعل طبیعی است.‏

‏‏بعضی عملی را فعل اخلاقی دانسته‌اند که به انگیزه دیگرخواهی صورت پذیرد و ‏‎ ‎‏بعضی دیگر، ملاک فعل اخلاقی را در این دانسته‌اند که از وجدان انسان سرچشمه گیرد ‏‎ ‎‏و برخی عقلی بودن فعل را، لازم اخلاقی بودن آن معرفی کرده‌اند.‏

‏‏استاد شهید مطهری می‌فرماید:‏

‏‏کارهایی که ما به آن‌ها می‌گوییم کار اخلاقی، می‌بینیم فرقشان با کار عادی ‏‎ ‎‏این است که قابل ستایش و آفرین و تحسینند‏‏؛‏‏ به عبارت دیگر، بشر برای ‏‎ ‎‏این‌گونه کارها ارزش قائل است. تفاوت کار اخلاقی با کار طبیعی در این ‏‎ ‎‏است که کار اخلاقی در وجدان هر بشری دارای ارزش است و یک کار ‏‎ ‎‏ارزشمند و گران‌بهاست و بشر برای این کار قیمت و ارزش قائل است‏‏؛‏‏ آن ‏‎ ‎‏‎‎‏هم نه قیمت مادی، بلکه مافوق ارزش‌های مادی.‏‎[35]‎

‏‏بی‌شک فعلی را می‌توان اخلاقی نامید که به انسان در رسیدن به کمال نهایی ـ قرب ‏‎ ‎‏به خداوند ـ یاری برساند یا زمینه را برای رسیدن به مقام قرب الهی فراهم آورد. با ‏‎ ‎‏توجه به این که کمال نهایی انسان، رسیدن به مقام قرب الهی است، در نتیجه هر فعل و ‏‎ ‎‏صفتی که انسان را در رسیدن به این مرتبه یاری کند و سبب ارتقای انسان در مراتب ‏‎ ‎‏قرب به پروردگار باشد، فضیلت محسوب می‌شود.‏‎[36]‎

‏‏پیامبر اکرم‏‏(صلی الله علیه و آله و سلم)‏‏ می‌فرماید:‏

‏‏در روز قیامت چیزی برتر و بالاتر از حسن خلق، در ترازوی عمل کسی نهاده ‏‎ ‎‏نمی‌شود‏‎[37]‎‏ و نیز بیش‌ترین چیزی که سبب می‌شود، امت من وارد بهشت شود، تقوای ‏‎ ‎‏الهی و حسن خلق است.‏‎[38]‎‏ و نیز این‌که: اخلاق نیک، نصف دین است.‏‎[39]‎‏ ‏

‏‏امام علی‏‏(علیه السلام)‏‏ هم می‌فرماید: بسا انسان بلند پایه‌ای که اخلاق وی موجب سقوط او ‏‎ ‎‏شد و بسا انسان ضعیفی که اخلاق او مایۀ عزت و سربلندی او گردید.‏‎[40]‎

‏‏قرآن کریم دستورات فراوانی مبنی بر عفو و بخشش، مدارا کردن، مهربان بودن و ‏‎ ‎‏برادری و اخوّت میان مؤمنان دارد و پیامبر اکرم را صاحب خلق عظیم معرفی کرده ‏‎ ‎‏است؛ تا رفتار و گفتار او سرمشق و الگوی همه مسلمان‌ها باشد. در روایات نیز به ‏‎ ‎‏مسئله تربیت اخلاقی عنایت خاصّی شده است.‏

مراحل راهبردی از نگاه امام‏‏(رحمةالله)

‏‏امام خمینی‏‏(رحمةالله)‏‏ برای تهذیب و تزکیۀ نفس و سیر و سلوک اخلاق، مراحلی را ‏‎ ‎‏‎‎‏برمی‌شمارد که با منازل سیر و سلوک و مراتب خودسازی که اهل اخلاق برشمرده‌اند، ‏‎ ‎‏اندکی متفاوت است. اصحاب اخلاق و عرفان، چهار منزل، هفت منزل، چهل میدان تا ‏‎ ‎‏صد مرحله، بیش و کم شمرده‌اند؛ اما امام مراحل مجاهده با نفس را چهار مرتبه دانسته ‏‎ ‎‏است:‏

‏1. تفکر‏

‏‏بدان که اول شرط مجاهدۀ با نفس و حرکت به جانب حق‌تعالی «تفکر» است... ‏‎ ‎‏و تفکر در این مقام عبارت است از آن‌که انسان لااقل در هر شب و روزی، ‏‎ ‎‏مقداری ـ و لو کم هم باشد ـ فکر کند در این‌که آیا مولای او که او را در این ‏‎ ‎‏دنیا آورده و تمام اسباب آسایش و راحتی را از برای او فراهم کرده، و بدن سالم ‏‎ ‎‏و قوای صحیحه که هر یک دارای منافعی است که عقل هر کس را حیران ‏‎ ‎‏می‌کند، به او عنایت کرده، و این همه بسط بساط نعمت و رحمت کرده، و از ‏‎ ‎‏طرفی هم این همه انبیا فرستاده و کتاب‌ها نازل کرده و راهنمایی‌ها نموده و ‏‎ ‎‏دعوت‌ها کرده، آیا وظیفۀ ما با این مولای مالک الملوک چیست؟‏‎[41]‎

‏‏امام با تأکید بر ضرورت تفکر در هدف آفرینش و فرجام هستی می‌فرماید:‏

‏‏امید است این تفکر که به قصد مجاهدۀ با شیطان و نفس اماره است، راه دیگری ‏‎ ‎‏برای تو بنمایاند و موفق شوی به منزل دیگر از مجاهده.‏‎[42]‎

‏‏بدان که از برای تفکر، فضیلت بسیار است، و تفکر، مفتاح ابواب معارف و کلید ‏‎ ‎‏خزائن کمالات و علوم است و مقدمۀ لازمۀ حتمیّه سلوک انسانیت است و در ‏‎ ‎‏قرآن شریف و احادیث کریمه، تعظیم بلیغ و تمجید کامل از آن گردیده... .‏‎[43]‎

‏‏امام خمینی‏‏(رحمةالله)‏‏ برای تفکر، درجات و مراتبی قائل است که هر مرتبه نیز نتایجی دارد؛ ‏‎ ‎‏مانند تفکر در حق و اسما و صفات و کمالات او، یا تفکر در لطایف صنعت و اتقان ‏‎ ‎‎‏نظام آفرینش و دقایق خلقت و اسرار هستی، افلاک، نظم سیارات و اسرار آفرینش خود ‏‎ ‎‏انسان که پس از این، جای تردید و غفلت نمی‌ماند:‏

‏‏آیا پس از این تفکر، عقل شما محتاج به مطلب دیگری است برای آن‌که اذعان ‏‎ ‎‏کند به آن‌که یک موجود عالِم قادر حکیمی که هیچ چیزش شبیه موجودات ‏‎ ‎‏دیگر نیست، این موجودات را با این همه حکمت و نظام و ترتیب متقن ایجاد ‏‎ ‎‏فرموده؟ ‏)‏أفِی الله شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَوَاتِ وَالأرْضِ‏(‏.‏‎[44]‎‏... یکی از درجات تفکر، فکر ‏‎ ‎‏در احوال نفس است که از آن نتایج بسیار و معارف بی‌شمار حاصل شود.‏‎[45]‎

‏2. عزم‏

‏‏منزل دوم در مسیر مجاهدۀ با نفس، «عزم» است:‏

‏‏بناگذاری و تصمیم بر ترک معاصی، و فعل واجبات، و جبران آنچه از او فوت شده در ایام حیات، و بالاخره عزم بر این‌که ظاهر و صورت خود را انسان، عقلی و شرعی نماید.‏‎[46]‎

‏‏امام خمینی‏‏(رحمةالله)‏‏ دربارۀ اهمیت عزم به نقل از مشایخ می‌نویسد:‏

‏‏عزم، جوهرۀ انسانیت و میزان امتیاز انسان است و تفاوت درجات انسان، به ‏‎ ‎‏تفاوت درجات عزم او است.‏‎[47]‎

‏‏در جای دیگر هم می‌نویسد:‏

‏‏عزم و ارادۀ قویه در آن عالم خیلی لازم است و کارکن است، میزان یکی از ‏‎ ‎‏مراتب بهشت، که از بهترین بهشت‌هاست، اراده و عزم است که انسان تا دارای ‏‎ ‎‏ارادۀ نافذ و عزم قوی نباشد، دارای آن بهشت و مقام عالی نشود.‏‎[48]‎

‏‏این قدرت و نفوذ اراده برای سیر و سلوک و مجاهدۀ با نفس بسیار لازم و کارساز ‏‎‏‎‎‏است، زیرا آن‌که اراده‌اش خمود و عزمش مرده است، نمی‌تواند نخستین گام سیر را ‏‎ ‎‏بردارد و همواره در معرض سقوط و بازیچۀ هوس‌هاست. برای ترک محرمات، انجام ‏‎ ‎‏واجبات و التزام به آداب شریعت، باید نفسی صاحب عزم، مقتدر و اراده‌ای مصمم ‏‎ ‎‏داشت.‏

‏‏امام، دومین منزل تهذیب را به این آیه قرآن مستند می‌داند که خداوند به پیامبر ‏‎ ‎‏اکرم‏‏(صلی الله علیه و آله و سلم)‏‏ فرموده:‏

‏)‏فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ‏(‏.‏‎[49]‎

‏3. مشارطه، مراقبه و محاسبه‏

‏‏امام پس از تفکر و عزم برای جهاد با نفس و خودسازی، مشارطه، مراقبه و محاسبه ‏‎ ‎‏را ضروری دانسته است:‏

‏‏«مشارطه» آن است که در اول روز، مثلاً با خود شرط کند که امروز بر خلاف ‏‎ ‎‏فرمودۀ خداوند تبارک و تعالی رفتار نکند و این مطلب را تصمیم بگیرد...، پس ‏‎ ‎‏از این مشارطه، باید وارد «مراقبه» شوی‏‏؛‏‏ و آن چنان است که در تمام مدت ‏‎ ‎‏شرط، متوجه عمل به آن باشی و خود را ملزم بدانی به عمل کردن به آن، و اگر ‏‎ ‎‏خدای نخواسته در دلت افتاد که امری را مرتکب شوی که خلاف فرمودۀ ‏‎ ‎‏خداست، بدان که این از شیطان و جنود اوست که می‌خواهند تو را از شرطی ‏‎ ‎‏که کرده‌ای باز دارند.‏

‏‏... و به همین حال باشی تا شب که موقع «محاسبه» است، و آن عبارت است از ‏‎ ‎‏این‌که حساب نفس را بکشی در این شرطی که با خدای خود کردی که آیا به ‏‎ ‎‏جا آورد و با ولی‌نعمت خود در این معاملۀ جزئی خیانت نکردی؟‏‎[50]‎

‏‏اگر مثلاً حساب ما درست بود و خود ما قیام به محاسبۀ خود کرده ‏‎]‎‏بودیم‏‎[‎‏، ‏‎ ‎‏وحشت از حساب نداشتیم، زیرا که آنجا حساب عادلانه و محاسب عادل است، ‏‎ ‎‎‎‏پس ترس ما از حساب، از بدحسابی خود ماست.‏‎[51]‎

‏4. تذکر پیوسته‏

‏‏از امور دیگری که در مجاهدۀ با نفس و شیطان به یاری انسان می‌شتابد و انسان ‏‎ ‎‏سالک باید از آن فراوان بهره بگیرد، «تذکر» است و به فرمودۀ امام «یاد خدای تعالی و ‏‎ ‎‏نعمت‌هایی که به انسان مرحمت فرموده».‏‎[52]‎

‏‏بدان که تذکر از نتایج تفکر است، و لهذا منزل تفکر را از منزل تذکر مقدم دانسته‌اند.‏

‏‏جناب خواجه عبدالله فرماید: «... تذکر فوق تفکر است، زیرا که این طلب ‏‎ ‎‏محبوب است، و آن حصول مطلوب». تا انسان در راه طلب و دنبال ‏‎ ‎‏جست‌وجوست، از مطلوب محجوب است.‏‎[53]‎

‏‏در دیدگاه امام خمینی‏‏(رحمةالله)‏‏ یاد تمام و کمال الهی، لقای خدا و عامل تقرّب به درگاه ‏‎ ‎‏خدای متعال است. امام با استفادۀ دقیق و لطیفی از قرآن، این برداشت عرفانی و اخلاقی ‏‎ ‎‏را یادآور می‌شود:‏

‏‏بدان ‌ای عزیز که تذکر تام از حضرت حق و توجه مطلق به باطن قلب به آن ‏‎ ‎‏ذات مقدّس، موجب گشوده شدن چشم باطنی قلب شود که به آن لقاء الله، که ‏‎ ‎‏قر‏‏ة‏‏‌العین اولیاء است حاصل گردد.‏

‏)‏وَالّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا...‏(‎[54]‎‏.‏‎[55]‎‏ ‏

‏‏غفلت از یاد حق و اشتغال به لهو و لعب و هوس‌های نفسانی و خواسته‌های ‏‎ ‎‏دنیایی، سخت‌ترین آفت و جدی‌ترین مانع در راه رستگاری است. این عامل، به‌طور ‏‎ ‎‏کلی انسان را از حقیقت باز می‌دارد.‏

‏‏اگر نفوس یکسره متوجه به دنیا و تعمیر آن باشند و منصرف از حق باشند، ‏‎ ‎
‏‎‎‏گرچه اعتقاد به مبدأ و معاد هم داشته باشند، منکوس هستند. و میزان در انتکاس ‏‎ ‎‏قلوب، غفلت از حق و توجه به دنیا و تعمیر آن است.‏‎[56]‎

رابطۀ اخلاق و عرفان با عشق به انسان‌ها

‏‏آنچه بیش از همۀ عناصر و ویژگی‌ها به اخلاق و عرفان امام صبغۀ قرآنی بخشیده، ‏‎ ‎‏عنصر خدمت و خیراندیشی و ایثار برای بندگان خداست؛ عنصری که ناب‌ترین آن در ‏‎ ‎‏وجود انبیای الهی یافت می‌شد و آنان را از حدّ یک معلم تا اوج یک پدر دلسوز و ‏‎ ‎‏شیفتۀ انسان‌ها ارتقا می‌بخشید. این نکته‌ای است که در کمتر کتاب عرفانی و اخلاقی ‏‎ ‎‏مشاهده می‌شود.‏

‏‏اخلاق که ناظر بر جنبه‌های معنوی و روحی شخصیت انسان و ارائه طریق به سوی ‏‎ ‎‏کمالات و خوبی‌ها و فضایل است، در ابتدا اصطلاحی برای علم اخلاق نبوده است. ‏‎ ‎‏وضع اولیۀ اخلاق به صورتی بود که همۀ خصوصیات باطنی و شخصیتی فرد را شامل ‏‎ ‎‏می‌شد. اخلاق جمع «خُلق» که قبلاً هم گذشت، به معنای خصوصیات و اوصاف باطنی ‏‎ ‎‏و درونی انسان است. حدیث معروف نبوی ‏‏«إنما بعثت لاُتمّم مکارم الأخلاق‏‏»؛‏‎[57]‎‏ من برای ‏‎ ‎‏به پایان رساندن خوبی‌های اخلاق مبعوث شده‌ام، به تکمیل و کمال رساندن ابعاد ‏‎ ‎‏معنوی و شخصیتی انسان‌ها و بیان تربیت نظر دارد. سیری در کتاب‌های اخلاقی از قبیل ‏‎ ‎‏جامع السعادات‏‏، ‏‏معراج السعاده‏‏، ‏‏اخلاق ناصری‏‏، ‏‏محجّة‏ ‏البیضاء‏‏ و ‏‏احیاء العلوم‏‏، این ‏‎ ‎‏حقیقت را به خوبی روشن می‌سازد که اخلاق و تربیت در گذشته از هم جدا نبوده‌اند. ‏‎ ‎‏این کتاب‌ها مملوّ از رهنمودهای تربیتی است. دانشمندان اسلامی مطالب تربیتی را ‏‎ ‎‏ضمن مباحث اخلاقی مورد بحث قرار داده‌اند. این امر نشان می‌دهد که تربیت و اخلاق ‏‎ ‎‏در نظر آنان به یک معنا بوده و در یک بخش مورد بررسی قرار گرفته است. به نظر ‏‎ ‎‏فارابی، سعادت، آخرین هدفی است که انسان برای وصول به آن می‌کوشد.‏

‏‎‏سعادت، جز با ممارست کارهای نیک به دست نمی‌آید. ابن سینا معتقد است که ‏‎ ‎‏پدر و مادر باید برای فرزندان خود نام نیکو انتخاب کنند و آن‌گاه که کودک برای ‏‎ ‎‏هرگونه تربیتی آمادگی و قابلیت دارد، به تربیت او بپردازند و سختی، نرمی، تشویق و ‏‎ ‎‏ترهیب را به هم آمیزند. برای طفل معلمی را در نظر بگیرند که دیندار، خردمند و دارای ‏‎ ‎‏اخلاق پسندیده باشد.‏‎[58]‎

‏‏آن اندازه که قرآن کریم و روایات اسلامی به مسئله تربیت اخلاقی انسان‌ها اهمیت ‏‎ ‎‏قائل شده‌اند، نسبت به کمتر موضوعی توجه کرده‌اند. رعایت این مسئله موجب یک ‏‎ ‎‏زندگی آرام‌بخش در جامعه می‌شود، مسئله حسن خلق، ملاطفت در برخوردها، ترک ‏‎ ‎‏خشونت در معاشرت و احترام افراد مختلف را در نظر گرفتن و به شخصیت و حقوق ‏‎ ‎‏دیگران ارج نهادن، از جمله صفات عالی هر انسان خودساخته و تربیت‌شده است.‏

‏‏تربیت از نظر غزالی چنین است:‏

‏‏1. کودک سعادت دین و دنیا را حاصل کند.‏

‏‏2. خشنودی خدا را به دست آورد.‏

‏‏3. نفس امّاره را مطیع و اخلاق خود را مهذّب سازد.‏

‏‏همان‌گونه که بدن انسان با غذا رشد و کمال می‌یابد، نفس انسان نیز در ابتدا ‏‎ ‎‏ناقص و پذیرای کمال است. کمال نفس، به تربیت و تهذیب اخلاق و تغذیۀ آن ‏‎ ‎‏به علم است.‏‎[59]‎

‏‏به خدای متعال رو کنیم که ما ضعیف و ناتوانیم و عقب‌افتاده از قافلۀ سالکان! تو ‏‎ ‎‏خود از ما دستگیری فرما؛ ‏‏«رَبَّنا عَامِلْنا بفَضْلِکَ وَلا تُعامِلْنَا بَعدلِکَ‏‏».‏‎[60]‎‏ و ما را از افراد ‏‎ ‎‏بااخلاق قرار ده.‏

‏‏والسلام علی عباد الله الصالحین‏

 

پدیدآورنده : الرّیان حسین لون کشمیری

 

‏‎‏کتاب‌نامه

‏‏قرآن کریم.‏

‏‏نهج البلاغه.‏

‏‏1.‏ ‏اخلاق اسلامی‏‏، امین‌زاده، مؤسسه در راه حق، قم.‏

‏‏2.‏ ‏اخلاق در قرآن‏‏، محمدتقی مصباح یزدی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ‏‎ ‎‏قم.‏

‏‏3.‏ ‏اسلام و مقتضیات زمان‏‏، مرتضی مطهری، انتشارات صدرا.‏

‏‏4.‏ ‏بحارالانوار‏‏، محمد باقر مجلسی، کتابفروشی اسلامی، تهران.‏

‏‏5.‏ ‏تاریخ فرهنگ ایران‏‏، محمد محمدی، انتشارات توس، تهران.‏

‏‏6.‏ ‏تاریخ فلسفه در جهان اسلام‏‏، حنا فاخوری و خلیل جر، ترجمه عبدالحمید آیتی، ‏‎ ‎‏وزارت فرهنگ و آموزش عالی، 1373.‏

‏‏7.‏ ‏جامع السعادات‏‏، مهدی نراقی، منشورات جامعة‏ ‏النجف.‏

‏‏8.‏ ‏الخصال‏‏، شیخ صدوق، جماعة‏ ‏المدرسین فی الحوزة العلمیه.‏

‏‏9.‏ ‏شرح چهل حدیث‏‏، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، ‏‎ ‎‏1380.‏

‏‏10.‏ ‏شرح حدیث جنود عقل و جهل‏‏، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام ‏‎ ‎‏خمینی، تهران، 1380.‏

‏‏11.‏ ‏صحیفه امام‏‏، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1378.‏

‏‏12.‏ فلسفه اخلاق‏‏، مرتضی مطهری، انتتشارات صدرا.‏

‏‏13.‏ ‏الکافی‏‏، محمد بن یعقوب کلینی، دار الکتب الاسلامیه، چاپ سوم، 1388.‏

‏‏14.‏ ‏کنز العمال‏‏، علی بن حسام‌الدین متقی، مؤسسة الرسالة، بیروت، 1409ق.‏

‏‏15.‏ ‏مستدرک الوسائل‏‏، میرزا حسین نوری، المکتبة‏ ‏الاسلامیه.‏

‏‏16.‏ ‏المیزان فی تفسیر القرآن‏‏، سید محمدحسین طباطبایی، دفتر انتشارات دفتر تبلیغات ‏‎ ‎‏اسلامی، قم.‏

‏‏ ‏

  1. . جمعه (62): 2.
  2. . آل عمران (3): 164.
  3. . شمس(91):9 ـ 10.
  4. . اعلی(87): 14 ـ 15.
  5. . کنز العمال، ج 11، ص 420، ح 31969.
  6. . مستدرک الوسائل، ج 11، ص 193، ح 21.
  7. . المیزان فی تفسیر القرآن، ج6، ص257.
  8. . اسلام و مقتضیات زمان، ج1، ص154.
  9. . ر.ک: اخلاق در قرآن، ج1، ص240 ـ 241.
  10. . جامع السعادات، ج1، ص24.
  11. . همان.
  12. . مائده (5): 100.
  13. . اعراف (7): 157.
  14. . نهج البلاغه، خطبۀ
  15. . قلم (68): 4.
  16. . انبیاء (21): 107.
  17. . ر.ک: آل عمران (3): 164.
  18. . ر.ک: شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 153.
  19. . صحیفه امام، ج 2، ص 101.
  20. . همان، ج 16، ص 222.
  21. . همان، ص 211 ـ 212.
  22. . همان، ص 224.
  23. . مجادله (58): 11.
  24. . یونس (10): 14.
  25. . قلم (68): 4.
  26. . آل عمران (3): 159.
  27. . روم (30): 30.
  28. . عنکبوت (29): 65.
  29. . یونس (10): 22 و 23.
  30. . زخرف (43): 9.
  31. . زخرف (43): 87 .
  32. . در مورد مسئله محبت ر.ک: توبه (9): 24؛ مائده (5): 54؛ بقره (2): 165؛ آل عمران (3): 31.
  33. . برای آگاهی بیشتر ر.ک: بقره (2): 96؛ حجر (15): 3؛ نحل (16): 95 ـ 96؛ قصص (28): 60؛ شوری (42): 36؛ اعلی (87): 17 که به حبّ به بقا پرداخته اند و برای کمال طلبی یا قدرت طلبی و حقیقت جویی ر.ک: طه  (20): 120؛ اعراف (7): 20؛ بقره (2): 165؛ حج (22): 40؛ زخرف (43): 9.
  34. . فلسفه اخلاق، ص 13.
  35. . اخلاق اسلامی، ص 53.
  36. . الکافی، ج 2، ص 99، ح 2.
  37. . بحار الانوار، ج 68، ص 375، ح 6.
  38. . خصال، ص 30، ح 106.
  39. . بحار الانوار، ج 68، ص 396، ح 79.
  40. . شرح چهل حدیث، ص 6.
  41. . همان، ص 7.
  42. . همان، ص 191.
  43. . ابراهیم (14): 10.
  44. . شرح چهل حدیث، ص 197 ـ 198.
  45. . همان، ص 7 ـ 8 .
  46. . همان، ص 7.
  47. . همان، ص 125.
  48. . آل عمران (3): 159.
  49. . شرح چهل حدیث، ص 9.
  50. . همان، ص 359.
  51. . همان، ص 10.
  52. . همان، ص 291.
  53. . آنان که در راه ما جهاد کنند، هر آینه ایشان را به راه های خود هدایت می کنیم؛ عنکبوت (29): 69.
  54. . آداب الصلوة، ص 355.
  55. . شرح چهل حدیث، ص 535.
  56. . بحار الانوار، ج 16، ص 210.
  57. . ر.ک: تاریخ فلسفه در جهان اسلام، ج 2، ص 432.
  58. . تاریخ فرهنگ ایران، ص 155.
  59. . خداوندا با ما به فضل خودت رفتار نما، با ما به عدالت خود رفتار مکن.
خوانده شده 2303 مرتبه