اخلاق در لغت و اصطلاح
اخلاق جمع خُلق و خُلُق است.[1] و از مباحث مهم قرآنی است؛ چرا که این کتاب آسمانی یکی از اهداف انبیا را تزکیۀ مردم معرفی کرده است. انسان بدون دستیابی به اخلاق شایسته، مقام خلیفة الله را درک نخواهد کرد. انسان منهای اخلاق، چون حیوان خطرناکی است که میان ظلم و عدل فرقی نمیگذارد و همه چیز و همه جا را به آتش میکشد و موجب فساد عالم میشود.
برای فهم اهمیت و ضرورت اخلاق، میتوان به آیات و روایات زیر استدلال کرد:
)هُوَ الّذِی بَعَثَ فِی الاُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکّیهِمْ وَیُعَلّمُهُمُ الْکِتابَ والْحِکْمَةَ وَإن کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلال مُبِین(؛[2] او کسی است که در میان جمعیتِ درس نخوانده، رسولی از میان خودشان برانگیخت که آیاتش را برای آنها میخواند و آنها را تزکیه میکند و به آنها کتاب (قرآن) و حکمت میآموزد؛ مسلّماً پیش از آن در گمراهی کامل بودند.
)لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أنفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکّیهِمْ وَیُعَلّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإنْ کَانوُا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ(؛[3] خداوند بر مؤمنان منت نهاد، هنگامی که در میان آنها پیامبری از میان خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنها بخواند و آنها را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد و البته پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند.
در سورۀ مبارکه شمس نیز فرموده است:
)قَدْ أفْلَحَ مَنْ زَکّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا(؛[4] هر کس نفس خود را پاک و تزکیه کرده رستگار گشته، و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته، نومید و محروم گشته.
)قَدْ أفْلَحَ مَنْ تَزَکّی * وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّی(؛[5] به یقین کسی که پاکی جست (و خود را تزکیه ساخت) رستگار شد و (آنکه) نام پروردگارش را یاد کرد، سپس نماز خواند.
قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم): «إنَّما بُعِثْتُ لاُتمّم مَکارِمَ الأخْلاق»؛[6] پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) میفرمایند: به درستی که من برای کامل کردن مکارم اخلاقی برانگیخته شدهام.
قال أمیرالمؤمنین(علیه السلام): «لَوْ کنّا لا نَرجُوا جَنَّة ولا نَخْشی ناراً وَلا ثواباً وَلا عِقاباً، لَکان یَنْبَغی لَنا أِن نُطالِبُ بِمَکارِمَ الأخلاق»؛[7] امیر مؤمنان علی(علیه السلام) میفرمایند: اگر امیدی به بهشت نداشته باشیم و از دوزخ نترسیم و امید به ثواب و عقاب هم در کار نباشد، باز هم سزاوار است که به دنبال مکارم اخلاق باشیم.
تاریخچۀ بحث اخلاق
بحثهای اخلاقی از نخستین روز حضور بشر در عرصۀ وجود مطرح بوده است؛ حضرت آدم(علیه السلام)، مسائل اخلاقی را به فرزندانش آموزش داد و انبیای پس از او نیز مردم را با مسائل اخلاقی آشنا میساختهاند.
پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) وامامان معصوم(علیهم السلام) همگی معلم اخلاق بودهاند و روایات
بسیاری را در این زمینه بیان فرمودهاند؛ به خصوص حضرت علی(علیه السلام) که در نامهای به فرزندش امام حسن(علیه السلام)، مسائل اخلاقی را به صورتی جامع یادآور شده است.
نخستین کسی که کتابی با عنوان علم اخلاق نوشته، اسماعیل بن مهران ابی نصر سکونی است که در قرن دوّم میزیست و کتابی را با نام صفة المؤمن و الفاجر، به رشتۀ تحریر درآورد. مرحوم علامه آغا بزرگ تهرانی، در کتاب الذریعه، نام دهها کتاب را که در زمینۀ اخلاق نگاشته شده، یاد کرده است.
از جمله آثار معروف در علم اخلاق میتوان از رسالة الحقوق امام سجاد(علیه السلام) یاد کرد که شرحهای مختلفی بر آن از سوی عالمان و دانشمندان نوشته شده است.
فرق خلق و ادب
«اخلاق عبارت است از ملکات راسخ در روح، و وصفی است از اوصاف روح؛ ولی آداب عبارت است از هیأتهای زیبای گوناگون که اعمال صادر از آدمی بدان متصف میشود».[8] به دیگر سخن، اخلاق به عالم درون، و آداب به ظرافت و زیباییهای بیرون مربوط است.
استاد شهید مطهری(رحمةالله) دربارۀ تفاوت اخلاق و آداب گوید:
اخلاق مربوط است به خود انسان؛ یعنی مربوط است به اینکه انسان به غرایز خودش چه نظامی بدهد؛ خودش را چگونه بسازد؛ نظام دادن به غرایز را اخلاق میگویند. انسان دارای غرایز مختلفی است، همچون قوه شهویه، قوۀ غضبیه. قوۀ شهوانی کارش جلب منافع است. انسان را وادار میکند که منافع خودش را طلب بکند. قوۀ غضبیه قوۀ دفع است؛ نیرویی است که بهطور خودکار، انسان را وادار میکند که چیزهایی را که برای خودش بد و مضرّ تشخیص میدهد، دفع کند.
یک قوۀ دیگر هست به نام قوۀ عقل که قوۀ حسابگری است، هر قوّهای فقط کار خودش را حساب میکند؛ مثلاً شهوت خوردن در انسان هست، آن قوّهای که کارش خوردن است، دیگر حسابی در دستش نیست، فقط احساس لذّت میکند. میگوید فقط باید بخورم، همچنین است قوّۀ غضب؛ ولی اینها باید حسابی داشته باشند، باید انسان به این قوا یک نظمی بدهد. شما اگر یکی از قوا را آزاد بگذارید که کار خودش را انجام بدهد، این آزادی شما را فاسد میکند؛ مثلاً چشم از دیدن یک اموری لذّت میبرد، دیگر حسابی در کارش نیست. زبان میگوید: من از خوردن فلان چیز لذّت میبرم، بگذار لذتم را ببرم؛ امّا یک حساب دیگری هست و آن اینکه تنها این نیست که باید لذّت ببری، بعد از این لذّت باید ببینی بر سر این اجتماع بدنی و شخصیت انسان چه میآید.
باید عقل بر این بدن و بر این شخصیت حکومت کند و به هر کدام سهمی بدهد. این معنای نظام دادن به غرایز است. در اخبار و روایات نیز به سهمبندی غرایز اشاره شده است؛ تمام غرایز و اعضای بدن حق دارند و چون عقل به تنهایی قادر نیست که به حساب اینها برسد، دین با تکالیفی که دارد، سهمبندیهای اینها را مشخص میکند. ما به این مسئله اخلاق میگوییم.
اما آداب مربوط به سهمبندی غرایز نیست، بلکه مربوط به این است که انسان غیر از مسئلۀ اخلاق، به اموری اکتسابی که باید اسم آنها را فنون گذاشت، احتیاج دارد؛ یعنی به یک سلسله صفتها احتیاج دارد. باید آنها را یاد بگیرد؛ مثلاً انسان احتیاج دارد که خط نوشتن را یاد بگیرد. یاد گرفتن خط و نوشتن جزو آداب است. نوشتن، فن است، هنر است. این آداب در زمانهای مختلف فرق میکند؛ اما اخلاق با مقتضیات زمان عوض نمیشود.[9]
در قبال این نظر، برخی صاحبنظران معتقدند که همۀ کارهای ارزشی انسان که به خوب و بد متّصف میشوند، در قلمرو اخلاق قرار میگیرند.[10]
چند پرسش مهم و اساسی
پرسش یکم. آیا روحیات و اوصاف انسان تغییرپذیر است یا خیر؟
عدّهای عقیده دارند که روحیات انسان تغییر نمیپذیرد؛ این گروه به ادلّهای تمسک جستهاند که عبارت است از:
یکم: روایات
قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم): «النّاس کَمعادِن الذّهب وَالفضَّة حِبارُهم فی الْجاهلیَّة حِبارُهم فِی الإسلام»؛[11]پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: انسانها مانند معادن طلا و نقره هستند؛ بهترین آنها در جاهلیت، بهترین آنها در اسلام خواهند بود.
قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم): «إذا سَمِعْتُم إن جَبَلاً زالَ عَنْ مَکانِه فَصَدِّقوهُ وَاِذا سَمِعْتُم بِرَجُل زالَ عَنْ خُلْقِه فَلا تُصَدِّقُوه فَاِنَّه سَیَعُودُ إِلی ما جُبِلَ عَلَیه»؛[12] پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: زمانی که شنیدید، کوهی از مکان خود کنده شده است، آن را قبول کنید؛ ولی اگر شنیدید، شخصی از خلق و خوی خود دست برداشته، آن را تصدیق نکنید، زیرا شخص به آن چیزی که سرشت اوست باز میگردد.
پاسخ این روایات کاملاً واضح و روشن است:
1. این روایات با بسیاری آیات سازگاری ندارد، زیرا از آیات استفاده میشود که هدف از رسالت انبیا تعلیم و تربیت انسانها بوده است، و اگر انسان تربیتپذیر نباشد، ارسال انبیا لغو خواهد بود.
2. این روایات با روایاتی که انسان را قابل تزکیه و تعلیم میداند، تعارض دارد.
3. این روایات با بدیهیات مخالف است، زیرا ما در جامعۀ خود افرادی را مشاهده میکنیم که انسانهای خوبی بودهاند؛ امّا در ادامه دچار انحراف شدهاند یا انسانهایی که دچار انحراف بودهاند؛ امّا هدایت شدهاند.
4. منظور این روایات، تغییرناپذیری انسان نیست، بلکه انسانها را به دو دسته
تقسیم کرده است: دستۀ نخست آنها که خوبند و دستۀ دوّم آنها که خوبترند.
5. وجود پاداشها و کیفرها در همۀ حکومتها نشان میدهد که انسان تغییرپذیر است؛ در غیر این صورت وجود این قوانین بیمفهوم بود.
دوم: روح و جسم انسان رابطه نزدیکی با اخلاق دارند؛ یعنی اخلاق هر فرد، تابع چگونگی آفرینش اوست و چون جسم و روح انسان عوض نمیشود، پس اخلاق و روحیات او هم تغییرپذیر نخواهد بود. این عده برای اثبات کلام خود به این اشعار تمسّک کردهاند:
بر سـیه دل چه سود خواندن وعظ نــرود مـیـخ آهـنـیـن بـر سـنگ
چــون بـود اصـل گـوهـری قابل تــربــیــت را در او اثـر بـاشـد
ســگ بـه دریـای هفتگانه مشوی چـون کـه تـر شـد پـلـیدتر باشد
خـر عـیـسی گـرش بـه مکه برند چـون بـیـایـد هـنـوز خـر بـاشد
پاسخ این دلیل هم کاملاً واضح و روشن است:
1. کسی منکر ارتباط جسم و روح با اخلاقیات نیست؛ ولی این همه به نحو مقتضی است؛ نه علت تامّه.
2. در جامعه افرادی را میبینیم که اخلاق و روحیات آنها کاملاً عوض شده است و راه زندگی خود را تغییر دادهاند؛ عکس آن نیز کاملاً صادق است.
3. اگر این سخن قابل قبول باشد، جبر را در پی خواهد داشت، زیرا صاحبان اخلاق خوب یا بد توانایی تغییر آن را ندارند و احتمال دارد افرادی که این مسائل را تبلیغ میکنند بخواهند خود را از گناهان مبرّا ساخته، از زیر بار مسئولیتها شانه خالی کنند.
پرسش دوّم. آیا ارزشهای اخلاقی در اسلام، از امور نسبی است یا مطلق؟
آیات و روایات نشان میدهد که مسائل اخلاقی نسبی نیست، بلکه از امور مطلقه است:
)قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَالطّیِّبُ وَلَوْ أعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ(؛[13] بگو ناپاک و پاک مساوی نیستند؛ هر چند فزونی ناپاکها تو را به تعجب و شگفتی آورد.
)وَیُحِلُّ لَهُمُ الطّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَآئِثَ(؛[14] خداوند طیبات را برای آنها حلال گردانیده و خبائث را بر آنها حرام کرده است.
براساس دو آیه فوق، مسائل اخلاقی اموری مطلق است. در روایتی از امام علی(علیه السلام) آمده است:
«أیُّها النّاس لا تُسْتَوْحِشُوا فی طَریقِ الهُدی لِقِلّةِ أهْلِهِ»؛[15] ای مردم! در راه هدایت از کمی نفرات وحشت نکنید.
پرسشی که ممکن است در اینجا مطرح شود این است که در اسلام در بعضی موارد، دروغ و غیبت جایز شمرده شده است؛ مانند دروغ گفتن برای اصلاح بین مردم و یا کسی که به او ظلم شده است؛ بنابراین میتوان ارزشهای اخلاقی را از امور نسبی دانست.
در پاسخ باید گفت که در بحث نسبت اصل ثابتی وجود ندارد؛ یعنی نمیتوان گفت، دروغ خوب است یا بد، بلکه بدی و خوبی آن زمانی روشن میشود که از سوی اکثریت جامعه مورد قبول قرار گیرد؛ در حالی که در اسلام دروغ و ظلم مطلقاً بد است، خواه اکثریت مردم بپذیرند یا نپذیرند و احسان و عدل خوب است؛ خواه جامعه آن را قبول داشته باشند یا خیر. این مسئله یک اصل ثابت در اسلام است؛ ولی مواردی از آن استثنا شده است. این مسئله، غیر از نسبی بودن مسائل اخلاقی است و به آن ربطی ندارد.
قلم و بیان از توصیف شخصیتی که تمام وجودش، سوز و گداز و عشق به محبوب ازلی و مظاهر تامّ آن بوده عاجز است؛ تنها میتوان با بیان قطرهای از دریای متلاطم و موّاج معارف بلند امام، به امواجی از آن شخصیت پی برد؛ از این رو با الهام از قلم
نورانی و ملکوتی ایشان، نکاتی دربارۀ مسائل اخلاقی و تربیتی از نگاه این روح بزرگ الهی بیان میکنیم؛ شاید راهگشای طالبان سیر به کوی دوست و لقای او گردد.
اهمیت تهذیب نفس در نگاه امام
آنکه در کتاب و سنت، و سیرۀ اولیای دین اندکی تأمل به مرتبۀ والای تهذیب نفس نزد آنان پی میبرد. آنجا که خدای عزّوجّل پیامبرش را چنین میستاید: )وَإنّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ(؛[16] و راستی که تو را خویی والاست، و رسالتش را بر مبنای رساندن به رحمت بیمنتهای خویش منصرف میسازد: )وَمَا أرْسَلْنَاکَ إلا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ(؛[17] و ما تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم.
چون رسیدن به این رحمت، در عوالم وجود، جز با تلاوت، تعلیم کتاب و حکمت، برای تحقق تزکیۀ نفس ممکن نیست، با چنین بعثتی که موجب برانگیختن همۀ حقیقت انسان میشود، بر مؤمنان به آن رسالت منّت نهاده است.[18]
کسی که چون امام خمینی(رحمةالله) با نگاه ژرف به معارف بیکران کتاب و سنّت بنگرد، قطعاً اهتمام به تهذیب نفس، اساس همۀ حرکاتش خواهد بود، زیرا بیتهذیب نفس، نه میتوان به حقایق این مائدۀ الهی رسید و نه میتوان کسی را در ابعاد دین حرکت داد. چنانکه ایشان خود اینگونه بودند و در موارد گوناگون نیز این حقیقت را بیان میکردند:
تعدیل قُوای نفسانی، غایت کمال انسانی بوده و منتهای سیر کمالی بسته به آن است و غفلت از آن، خسارت عظیم و خسران و شقاوت غیر قابل جبرانی دارد و انسان تا در عالم طبیعت است، ممکن است قوای سرکش خود را تعدیل کند و نفس چموش سرکش را در مهار عقل و شرع کشد.[19]
بهترین زمان خودسازی
انسان تا وقتی که در عالم طبیعت و اختیار حضور دارد، امکان جهت دادن به قوای ظاهر و باطنش را به طرف کمال مطلق و سعادت ابدی و نیز تغییر جهت به این سوی دارد؛ لیکن شرایط این حرکت در اوقات مختلف عمر متفاوت است.
امام خمینی(رحمةالله) در مواردی متعدد، به نعمت جوانی توجه داده است؛ یعنی تا زمینههای حرکت موجود و موانع مفقود است، باید آن را غنیمت شمرد:
در جوانی، تهذیب نفس بسیار اسهل است از ایام پیری و ضعف که قدرت از دست میرود و ریشۀ اخلاق فاسده که اصلش از حب دنیا و نفس است، استحکام پیدا میکند و تصفیه و تهذیب بسیار مشکل میشود.[20]
ایشان در نامهای خطاب به فرزندشان چنین مینویسند:
باید توجه کنی که برای جوانان توبه آسانتر و اصلاح نفس و تربیت باطن سریعتر میتواند باشد. در پیران هواهای نفسانی و جاهطلبی و مالدوستی و خود بزرگبینی، بسیار افزونتر از جوانان است. روح جوانان لطیف است و انعطافپذیر، و آن قدر که در پیران حب نفس و حب دنیا است، در جوانان نیست. جوان میتواند با آسانی نسبی خود را از شرّ نفس امّاره رها سازد و به معنویات گرایش پیدا کند. در جلسات موعظه و اخلاق آن قدر که جوانان تحت تأثیر واقع میشوند، پیران نمیشوند.
جوانان متوجه باشند و گول وسوسههای نفسانی و شیطانی را نخورند. مرگ به جوانان و پیران، به یک گونه نزدیک است. کدام جوانی میتواند اطمینان حاصل کند که به پیری میرسد و کدام انسان از حوادث دهر مصون است؟ حوادث روزانه به جوانان نزدیکتر است.[21]
امام در همین نامه مینگارند:
از وصیتها]ی[ من... به تو که از نعمت جوانی برخورداری، آن است که معاشران خود و دوستان خویش را از اشخاص وارسته و متعهد و متوجه به معنویات و آنان که به حب دنیا و زخارف آن گرایش ندارند و از مال و منال، به اندازۀ کفایت و حدّ متعارف پا بیرون نمیگذارند و مجالس و محافلشان آلوده به گناه نیست و از اخلاق کریمه برخوردارند، انتخاب کن که تأثیر معاشرت در دو طرف صلاح و فساد اجتنابناپذیر است و سعی کن از مجالسی که انسان را از یاد خدا غافل میکند، پرهیز نمایی که با خوگرفتن به این مجالس، ممکن است از انسان سلب توفیق شود که خود مصیبتی است جبرانناپذیر.[22]
در ادامه نیز میفرمایند:
مگذار خدای نخواسته، فرصت از دستت برود و در اصلاح اخلاق و کردار خود بکوش.[23]
دانش و بینش، دو مشخصه مهم حیات انسانی و وجه تمایز آن با سایر نمودهای حیات در پهنۀ گیتی است؛ با این حال، اگر این دو عنصر ارجمند، به ساحت عمل راه نیابند و بر اخلاق، منش و رفتار انسانی اثر نگذارند، حرمت و کرامت انسانی شکل نخواهد گرفت و آدمی چون ظرفی گلین خواهد بود که در آن جواهراتی چند نهادهاند؛ بیآنکه ظرف کمترین ارزش افزودهای یافته باشد.
انسان زمانی انسان است و به کرامت انسانی بار مییابد که خاک وجودش با زلال دانش و بینش درهم آمیزد.
دانش در این میدان، با همۀ ارجمندی که دارد، تنها نوعی ابزار و ضرورت است. بینش و ایمان نیز یک گذرگاه است و اخلاق و عمل، مقصد و نتیجۀ نهایی؛ از این رو، قرآن هرچند ایمان و علم را باارزش شمرده است؛ ولی نگاه نهایی و ارزشی انسان را به
ساحت عمل مربوط دانسته است:
)یَرْفَعِ اللهُ الّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالّذِینَ اُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ(؛[24] خداوند اهل ایمان و برخورداران از دانش را از میان شما انسانها، بر اساس درجات و مراتب، رفعت میبخشد و خداوند به آنچه انجام میدهید، بس آگاه است.
از این آیه و بسیاری از آیات دیگر چنین برمیآید که علم و ایمان، و دانش و بینش به منزلۀ دو عدد هستند که در یکدیگر ضرب میشوند و حاصل ضرب آنها، اخلاق و عمل است، پس رابطۀ متقابلی میان حاصل ضرب، و اعداد درهم ضرب شده وجود دارد، چنان که همین رابطۀ میان عمل اخلاقی و ایمان و عمل آدمی مشهود است:
)ثُمَّ جَعَلْنَاکُمْ خَلائِفَ فِی الأرْضِ مِن بَعْدِهِم لِنَنظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ(؛[25] پس شما را جانشین نسلهای پیشین در روی زمین قرار دادیم، تا بنگریم که چگونه عمل میکنید.
امروزه امام خمینی(رحمةالله) برای بسیاری انسانها نامی آشناست و هر یک او را از زاویه نگاه و آگاهی و دلبستگیهای خود میشناسند. اهل سیاست، حکومت و مدیریت، او را یک سیاستمدار، اهل فقه، فلسفه و عرفان او را یک فقیه، فیلسوف و معلم عرفان نظری میشناسند، و کاوشگران علوم تربیتی، رهروان عرفان عملی و شیفتگان اخلاق و منش انسانی، او را انسانی نمونه، خودساخته و ذوب شده در اخلاق الهی معرفی میکنند. او به راستی این همه بود و از این جامعیت بهره داشت، اما آنچه به او جذابیت و محبوبیت بخشیده بود و او را تا اوج یک قهرمان، در قلب یک ملت بالا میبرد، اخلاق و منش متعالی ایشان بود، چنان که انبیا چنین بودند و پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) که خدا او را به اخلاق، بردباری، دلسوزی و کرامت ستوده است.
)وَإنّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ(؛[26] همانا تو از اخلاق و منشی بس عظیم برخورداری.
)وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لانفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ(؛[27] و به راستی اگر تو خشن و سختدل بودی، از پیرامون تو پراکنده میشدند.
بدیهی است که نرمدلی و مهربانی، از خصلتهای نیک و ارجمند انسانی است؛ ولی این پرسش مطرح است که چرا خدا از میان همۀ کرامتهای پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، این صفت را «جذابیتآفرین» معرفی کرده است؟
در پاسخ شاید بتوان گفت که محبت به انسانها، عشق به آنها، صبوری در برابر آنها و تحمل خشونت و ناسپاسی آنان، تنها حاصل کسی است که در سایر زمینهها نیز ساخته شده و متعادل و متعالی باشد، چرا که هر خصلت نکوهیده، سرانجام میتواند به سنگدلی، تجاوز و نابردباری بینجامد.
به هر حال، امام خمینی(رحمةالله) در صورت یکی از وارثان خط انبیا و اولیای الهی، چهرهای است که باید بخش عظیمی از موفقیتهای او را در شخصیت عملی و اخلاق او جستوجو کرد. البته به این نکته اشاره شد که عمل و اخلاق شایسته، در سطوح عالی و در گسترۀ مسائل انبوه اجتماعی، حاصل ضرب علم و ایمان است؛ هر چند در سطوح آغازین در فطرت و سرشت انسان ریشه دارد.
به همین دلیل، امام خود نیز به آثار علمی ـ اخلاقی خود توجه بیشتری داشته و در وصیت خود سفارش کرده است که از ضایع شدن آثار خطی ایشان جلوگیری شود؛ به ویژه کتابهای اخلاقیای که به رشتۀ تحریر درآوردهاند.
اقسام اخلاق
عالمان و دانشمندان علم اخلاق تقسیمات مختلفی ارائه دادهاند:
1. اخلاق نظری؛ علمی که به بیان فضائل و رذائل اخلاقی میپردازد.
2. اخلاق عملی؛ از کیفیت تهذیب نفس و راههای رسیدن به آن بحث میکند.
3. اخلاق فردی؛ به ارتباط فردی انسان با جامعۀ پیرامون میگویند.
4. اخلاق اجتماعی؛ تعامل انسان با جامعه را گویند.
امّا بهطور کلی، اخلاق را میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
1. اخلاق الهی یا ارتباط انسان با خدا.
2. اخلاق فردی یا ارتباط میان انسان و خودش.
3. اخلاق اجتماعی: ارتباط میان انسان و جامعه، یا افراد دیگر.
اخلاق الهی
الف. معرفت و ایمان به خدا
مهمترین بحث در اخلاق الهی، معرفت خداست که خود به دو دسته تقسیم میشود:
1. معرفت حضوری (فطری و درونی)
شناخت فطری و درونی خداوند که در درون همۀ انسانها وجود دارد. آیاتی از قرآن نیز بر این شناخت دلالت دارند:
پس روی خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن؛ این فطرتی است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده. دگرگونی در آفرینش نیست. این است آیین استوار، لیکن اکثر مردم نمیدانند.[28]
ـ هنگامی که سوار بر کشتی شدند، خدا را با اخلاص میخوانند (و غیر او را فراموش میکنند)؛ امّا هنگامی که خدا آنها را به خشکی رساند و نجات داد، باز مشرک میشوند.[29]
ـ در آن هنگام، خدا را از روی اخلاص میخوانند که اگر ما را از این گرفتاری نجات دهی، حتماً از سپاسگزاران خواهیم بود؛ اما هنگامی که خدا آنها را
رهایی بخشید، (باز) به ناحق در زمین ستم میکنند.
ـ ای مردم! ستمهای شما به زیان خود شماست. از زندگی دنیا بهره میبرید. سپس بازگشت شما به سوی ما است و ما شما را به آنچه عمل میکردید، خبر میدهیم.[30]
ـ هرگاه از آنان بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است؟ مسلماً میگویند که خدای قادر و توانا آنها را آفریده است.[31]
ـ و اگر از آنان بپرسی چه کسی آنها را آفریده است، قطعاً میگویند: خدا، پس چگونه از عبادت او منحرف میشوید.[32]
2. معرفت حصولی (اکتسابی)
شناختی است که از راه استدلال و برهان برای انسان حاصل میشود و عمدتاً پنج راه برای آن بیان کردهاند:
برهان نظم، برهان حرکت، برهان امکان و وجوب، برهان علت و معلول، برهان صدیقین.
پرسش دیگری که در بحث از معرفت خدا مطرح میشود، این است که معرفت خدا از چه ارزش و جایگاهی برخوردار است؟
در پاسخ باید گفت که ریشۀ همۀ ارزشهای اخلاقی معرفت و شناخت است. از نظر اسلام تا کاری با انگیزۀ الهی و ایمان ایجاد نشود، ارزشی نخواهد داشت و هر چه شناخت انسان نسبت به خدا بیشتر و عمیقتر باشد، ارزش افعال انسان بیشتر خواهد شد. بنابراین، ارزش معرفت الهی کاملاً واضح و روشن است و صفات انسانی، زمانی ارزش مییابد که برای خدا انجام پذیرد؛ در غیر این صورت هیچ ارزشی نخواهد داشت. از این رو باید خداوند را بشناسیم تا کارهای خود را برای او انجام دهیم.
هواپرستی، تقلید کورکورانه، حب دنیا، کبر و غرور، جهل و غفلت، نفاق و کفر، رفاهطلبی، گناه و معصیت، رهبران فاسد و تبلیغات سوء... .
ب. محبت
دومین بحث در اخلاق الهی مسئله محبت به خداوند است که عبارت از حالتی است که در دل انسان نسبت به چیزی که با تمایلات انسان تناسب دارد به وجود میآید؛ به عبارت دیگر، محبت همان جاذبهها و کششهای درونی انسان است که با خواستههای او مناسبت داشته باشد.
به عبارت روشنتر، میان موجودات ذیشعور کشش آگاهانهای وجود دارد که انسان را به سوی خود میکشاند. این کشش و جاذبه محبت نامیده میشود. گاهی این محبت، به امور مادی تعلق میگیرد و گاهی هم به امور معنوی.[33]
اخلاق فردی
دربارۀ تعریف اخلاق فردی، در میان دانشمندان اختلاف نظر وجود دارد: بعضی گفتهاند که مراد از اخلاق فردی، ارتباط انسان با روح خود یا ارتباط بدن انسان با روحش است.
این نظریه صحیح به نظر نمیرسد، زیرا مباحث اخلاق فردی در ارتباط بدن با روح خلاصه نمیشود، بلکه محبت و عشق یا لذتجویی و کمالخواهی از ابعاد مختلف روح انسانی است و در اخلاق فردی از ارتباط محبت با کمالخواهی و لذتجویی بحث میشود؛ در حالی که این مسائل به بدن انسان ربطی ندارد.
مهمترین مباحثی که در اخلاق فردی به صورت مفصل از آن سخن به میان میآید:
حبّ به بقا، کمالخواهی که خود در دو مرحلۀ قدرتطلبی و حقیقتجویی است،
لذتجویی، که شامل غرایز، احساسات، جمالدوستی و عواطف میشود.[34]
رابطۀ تربیت و اخلاق
اگر اخلاق را که صفات نفسانی و اعمال و رفتار عالی انسانی است، در جهت صحیح و مثبت لحاظ کنیم، تربیت را مهمترین ثمرۀ آن مییابیم، بر این اساس، تربیت، فعلی است که اخلاق حاصل آن است، اگر چه تمامی آن نیست. پرورش استعدادهای فکری، ذهنی، ذوقی و... همگی در دایره تربیت قرار میگیرند، اما به دلیل اینکه به صورت مستقیم با ملکات نفسانی و خصوصیات اخلاقی مرتبط نیستند، جزء اخلاق محسوب نمیشوند؛ برای مثال پرورش حافظه و قدرت استنتاج و استعدادهای هنری و ذوقی، اگرچه در محدودۀ تربیت قرار میگیرند؛ ولی چون مستقیماً با صفات اخلاقی مرتبط نیستند، جزء اخلاق محسوب نمیشوند.
فضایل اخلاقی
ریشۀ همۀ مسائل اخلاقی را سه قوّه تشکیل میدهد: شهوت، غضب و تفکر. این سه نیرو، نفس را به اتخاذ علوم وامیدارد که افعال مناسب آن قوه از آن سرچشمه میگیرد.
توضیح اینکه کلیۀ افعال انسانی یا به جلب منفعت بازمیگردد؛ مانند خوردن و آشامیدن، لباس پوشیدن و امثال اینها، یا به دفع ضرر بازمیگردد؛ مانند دفاع از جان و مال و حیثیت و مانند آن یا از قبیل افعالی است که به تصور و تصدیق فکری مربوط است؛ مانند تشکیل قیاس و اقامۀ دلیل برای مطالب گوناگون.
قسم نخست از قوّۀ شهویه و قسم دوم از قوّۀ غضبیه و قسم سوم از قوّۀ فکریه سرچشمه میگیرد و چون ذات انسان، از ترکیب و اتحاد این قوای سهگانه حاصل شده
و بر اثر این ترکیب، میتواند مبدأ افعال خاصی شود و در سایه آن به سعادتی که این ترکیب به خاطر آن قرار داده شده، نایل گردد، همواره باید مواظب باشد که هیچ یک از این سه قوّه از مسیر اعتدال خارج نشود، زیرا اگر افراط و تفریطی در یکی از اینها رخ دهد، سعادت حاصل نمیشود.
علم اخلاق، حد اعتدال هر یک از قوای سهگانه را روشن کرده است؛ به این ترتیب که حد اعتدال قوّه شهویه، عفت و حد افراط و تفریط آن حرص و تنبلی است؛ حد اعتدال قوۀ غضبیه شجاعت و افراط و تفریط آن تهور و ترس است؛ حد اعتدال قوّۀ فکریه حکمت و افراط و تفریط آن جربزه و کودن بودن است. در مجموع این ملکات معتدله ملکۀ چهارمی را در نفس به وجود میآورد که عدالت نامیده میشود.
مرحوم علامه طباطبایی میفرماید: مجموعۀ این چهار اصل (عفت، شجاعت، حکمت، عدالت) اصول اخلاق فاضله را تشکیل میدهد که دانشمندان ذکر کردند.
معیار فضیلت اخلاقی
از مسائل اساسی فلسفه اخلاق، ملاک و معیار فضیلت اخلاقی و چگونگی شناخت فعل اخلاقی از فعل طبیعی است.
بعضی عملی را فعل اخلاقی دانستهاند که به انگیزه دیگرخواهی صورت پذیرد و بعضی دیگر، ملاک فعل اخلاقی را در این دانستهاند که از وجدان انسان سرچشمه گیرد و برخی عقلی بودن فعل را، لازم اخلاقی بودن آن معرفی کردهاند.
استاد شهید مطهری میفرماید:
کارهایی که ما به آنها میگوییم کار اخلاقی، میبینیم فرقشان با کار عادی این است که قابل ستایش و آفرین و تحسینند؛ به عبارت دیگر، بشر برای اینگونه کارها ارزش قائل است. تفاوت کار اخلاقی با کار طبیعی در این است که کار اخلاقی در وجدان هر بشری دارای ارزش است و یک کار ارزشمند و گرانبهاست و بشر برای این کار قیمت و ارزش قائل است؛ آن هم نه قیمت مادی، بلکه مافوق ارزشهای مادی.[35]
بیشک فعلی را میتوان اخلاقی نامید که به انسان در رسیدن به کمال نهایی ـ قرب به خداوند ـ یاری برساند یا زمینه را برای رسیدن به مقام قرب الهی فراهم آورد. با توجه به این که کمال نهایی انسان، رسیدن به مقام قرب الهی است، در نتیجه هر فعل و صفتی که انسان را در رسیدن به این مرتبه یاری کند و سبب ارتقای انسان در مراتب قرب به پروردگار باشد، فضیلت محسوب میشود.[36]
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید:
در روز قیامت چیزی برتر و بالاتر از حسن خلق، در ترازوی عمل کسی نهاده نمیشود[37] و نیز بیشترین چیزی که سبب میشود، امت من وارد بهشت شود، تقوای الهی و حسن خلق است.[38] و نیز اینکه: اخلاق نیک، نصف دین است.[39]
امام علی(علیه السلام) هم میفرماید: بسا انسان بلند پایهای که اخلاق وی موجب سقوط او شد و بسا انسان ضعیفی که اخلاق او مایۀ عزت و سربلندی او گردید.[40]
قرآن کریم دستورات فراوانی مبنی بر عفو و بخشش، مدارا کردن، مهربان بودن و برادری و اخوّت میان مؤمنان دارد و پیامبر اکرم را صاحب خلق عظیم معرفی کرده است؛ تا رفتار و گفتار او سرمشق و الگوی همه مسلمانها باشد. در روایات نیز به مسئله تربیت اخلاقی عنایت خاصّی شده است.
مراحل راهبردی از نگاه امام(رحمةالله)
امام خمینی(رحمةالله) برای تهذیب و تزکیۀ نفس و سیر و سلوک اخلاق، مراحلی را برمیشمارد که با منازل سیر و سلوک و مراتب خودسازی که اهل اخلاق برشمردهاند، اندکی متفاوت است. اصحاب اخلاق و عرفان، چهار منزل، هفت منزل، چهل میدان تا صد مرحله، بیش و کم شمردهاند؛ اما امام مراحل مجاهده با نفس را چهار مرتبه دانسته است:
1. تفکر
بدان که اول شرط مجاهدۀ با نفس و حرکت به جانب حقتعالی «تفکر» است... و تفکر در این مقام عبارت است از آنکه انسان لااقل در هر شب و روزی، مقداری ـ و لو کم هم باشد ـ فکر کند در اینکه آیا مولای او که او را در این دنیا آورده و تمام اسباب آسایش و راحتی را از برای او فراهم کرده، و بدن سالم و قوای صحیحه که هر یک دارای منافعی است که عقل هر کس را حیران میکند، به او عنایت کرده، و این همه بسط بساط نعمت و رحمت کرده، و از طرفی هم این همه انبیا فرستاده و کتابها نازل کرده و راهنماییها نموده و دعوتها کرده، آیا وظیفۀ ما با این مولای مالک الملوک چیست؟[41]
امام با تأکید بر ضرورت تفکر در هدف آفرینش و فرجام هستی میفرماید:
امید است این تفکر که به قصد مجاهدۀ با شیطان و نفس اماره است، راه دیگری برای تو بنمایاند و موفق شوی به منزل دیگر از مجاهده.[42]
بدان که از برای تفکر، فضیلت بسیار است، و تفکر، مفتاح ابواب معارف و کلید خزائن کمالات و علوم است و مقدمۀ لازمۀ حتمیّه سلوک انسانیت است و در قرآن شریف و احادیث کریمه، تعظیم بلیغ و تمجید کامل از آن گردیده... .[43]
امام خمینی(رحمةالله) برای تفکر، درجات و مراتبی قائل است که هر مرتبه نیز نتایجی دارد؛ مانند تفکر در حق و اسما و صفات و کمالات او، یا تفکر در لطایف صنعت و اتقان نظام آفرینش و دقایق خلقت و اسرار هستی، افلاک، نظم سیارات و اسرار آفرینش خود انسان که پس از این، جای تردید و غفلت نمیماند:
آیا پس از این تفکر، عقل شما محتاج به مطلب دیگری است برای آنکه اذعان کند به آنکه یک موجود عالِم قادر حکیمی که هیچ چیزش شبیه موجودات دیگر نیست، این موجودات را با این همه حکمت و نظام و ترتیب متقن ایجاد فرموده؟ )أفِی الله شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَوَاتِ وَالأرْضِ(.[44]... یکی از درجات تفکر، فکر در احوال نفس است که از آن نتایج بسیار و معارف بیشمار حاصل شود.[45]
2. عزم
منزل دوم در مسیر مجاهدۀ با نفس، «عزم» است:
بناگذاری و تصمیم بر ترک معاصی، و فعل واجبات، و جبران آنچه از او فوت شده در ایام حیات، و بالاخره عزم بر اینکه ظاهر و صورت خود را انسان، عقلی و شرعی نماید.[46]
امام خمینی(رحمةالله) دربارۀ اهمیت عزم به نقل از مشایخ مینویسد:
عزم، جوهرۀ انسانیت و میزان امتیاز انسان است و تفاوت درجات انسان، به تفاوت درجات عزم او است.[47]
در جای دیگر هم مینویسد:
عزم و ارادۀ قویه در آن عالم خیلی لازم است و کارکن است، میزان یکی از مراتب بهشت، که از بهترین بهشتهاست، اراده و عزم است که انسان تا دارای ارادۀ نافذ و عزم قوی نباشد، دارای آن بهشت و مقام عالی نشود.[48]
این قدرت و نفوذ اراده برای سیر و سلوک و مجاهدۀ با نفس بسیار لازم و کارساز است، زیرا آنکه ارادهاش خمود و عزمش مرده است، نمیتواند نخستین گام سیر را بردارد و همواره در معرض سقوط و بازیچۀ هوسهاست. برای ترک محرمات، انجام واجبات و التزام به آداب شریعت، باید نفسی صاحب عزم، مقتدر و ارادهای مصمم داشت.
امام، دومین منزل تهذیب را به این آیه قرآن مستند میداند که خداوند به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده:
)فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ(.[49]
3. مشارطه، مراقبه و محاسبه
امام پس از تفکر و عزم برای جهاد با نفس و خودسازی، مشارطه، مراقبه و محاسبه را ضروری دانسته است:
«مشارطه» آن است که در اول روز، مثلاً با خود شرط کند که امروز بر خلاف فرمودۀ خداوند تبارک و تعالی رفتار نکند و این مطلب را تصمیم بگیرد...، پس از این مشارطه، باید وارد «مراقبه» شوی؛ و آن چنان است که در تمام مدت شرط، متوجه عمل به آن باشی و خود را ملزم بدانی به عمل کردن به آن، و اگر خدای نخواسته در دلت افتاد که امری را مرتکب شوی که خلاف فرمودۀ خداست، بدان که این از شیطان و جنود اوست که میخواهند تو را از شرطی که کردهای باز دارند.
... و به همین حال باشی تا شب که موقع «محاسبه» است، و آن عبارت است از اینکه حساب نفس را بکشی در این شرطی که با خدای خود کردی که آیا به جا آورد و با ولینعمت خود در این معاملۀ جزئی خیانت نکردی؟[50]
اگر مثلاً حساب ما درست بود و خود ما قیام به محاسبۀ خود کرده ]بودیم[، وحشت از حساب نداشتیم، زیرا که آنجا حساب عادلانه و محاسب عادل است، پس ترس ما از حساب، از بدحسابی خود ماست.[51]
4. تذکر پیوسته
از امور دیگری که در مجاهدۀ با نفس و شیطان به یاری انسان میشتابد و انسان سالک باید از آن فراوان بهره بگیرد، «تذکر» است و به فرمودۀ امام «یاد خدای تعالی و نعمتهایی که به انسان مرحمت فرموده».[52]
بدان که تذکر از نتایج تفکر است، و لهذا منزل تفکر را از منزل تذکر مقدم دانستهاند.
جناب خواجه عبدالله فرماید: «... تذکر فوق تفکر است، زیرا که این طلب محبوب است، و آن حصول مطلوب». تا انسان در راه طلب و دنبال جستوجوست، از مطلوب محجوب است.[53]
در دیدگاه امام خمینی(رحمةالله) یاد تمام و کمال الهی، لقای خدا و عامل تقرّب به درگاه خدای متعال است. امام با استفادۀ دقیق و لطیفی از قرآن، این برداشت عرفانی و اخلاقی را یادآور میشود:
بدان ای عزیز که تذکر تام از حضرت حق و توجه مطلق به باطن قلب به آن ذات مقدّس، موجب گشوده شدن چشم باطنی قلب شود که به آن لقاء الله، که قرةالعین اولیاء است حاصل گردد.
)وَالّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا...([54].[55]
غفلت از یاد حق و اشتغال به لهو و لعب و هوسهای نفسانی و خواستههای دنیایی، سختترین آفت و جدیترین مانع در راه رستگاری است. این عامل، بهطور کلی انسان را از حقیقت باز میدارد.
اگر نفوس یکسره متوجه به دنیا و تعمیر آن باشند و منصرف از حق باشند،
گرچه اعتقاد به مبدأ و معاد هم داشته باشند، منکوس هستند. و میزان در انتکاس قلوب، غفلت از حق و توجه به دنیا و تعمیر آن است.[56]
رابطۀ اخلاق و عرفان با عشق به انسانها
آنچه بیش از همۀ عناصر و ویژگیها به اخلاق و عرفان امام صبغۀ قرآنی بخشیده، عنصر خدمت و خیراندیشی و ایثار برای بندگان خداست؛ عنصری که نابترین آن در وجود انبیای الهی یافت میشد و آنان را از حدّ یک معلم تا اوج یک پدر دلسوز و شیفتۀ انسانها ارتقا میبخشید. این نکتهای است که در کمتر کتاب عرفانی و اخلاقی مشاهده میشود.
اخلاق که ناظر بر جنبههای معنوی و روحی شخصیت انسان و ارائه طریق به سوی کمالات و خوبیها و فضایل است، در ابتدا اصطلاحی برای علم اخلاق نبوده است. وضع اولیۀ اخلاق به صورتی بود که همۀ خصوصیات باطنی و شخصیتی فرد را شامل میشد. اخلاق جمع «خُلق» که قبلاً هم گذشت، به معنای خصوصیات و اوصاف باطنی و درونی انسان است. حدیث معروف نبوی «إنما بعثت لاُتمّم مکارم الأخلاق»؛[57] من برای به پایان رساندن خوبیهای اخلاق مبعوث شدهام، به تکمیل و کمال رساندن ابعاد معنوی و شخصیتی انسانها و بیان تربیت نظر دارد. سیری در کتابهای اخلاقی از قبیل جامع السعادات، معراج السعاده، اخلاق ناصری، محجّة البیضاء و احیاء العلوم، این حقیقت را به خوبی روشن میسازد که اخلاق و تربیت در گذشته از هم جدا نبودهاند. این کتابها مملوّ از رهنمودهای تربیتی است. دانشمندان اسلامی مطالب تربیتی را ضمن مباحث اخلاقی مورد بحث قرار دادهاند. این امر نشان میدهد که تربیت و اخلاق در نظر آنان به یک معنا بوده و در یک بخش مورد بررسی قرار گرفته است. به نظر فارابی، سعادت، آخرین هدفی است که انسان برای وصول به آن میکوشد.
سعادت، جز با ممارست کارهای نیک به دست نمیآید. ابن سینا معتقد است که پدر و مادر باید برای فرزندان خود نام نیکو انتخاب کنند و آنگاه که کودک برای هرگونه تربیتی آمادگی و قابلیت دارد، به تربیت او بپردازند و سختی، نرمی، تشویق و ترهیب را به هم آمیزند. برای طفل معلمی را در نظر بگیرند که دیندار، خردمند و دارای اخلاق پسندیده باشد.[58]
آن اندازه که قرآن کریم و روایات اسلامی به مسئله تربیت اخلاقی انسانها اهمیت قائل شدهاند، نسبت به کمتر موضوعی توجه کردهاند. رعایت این مسئله موجب یک زندگی آرامبخش در جامعه میشود، مسئله حسن خلق، ملاطفت در برخوردها، ترک خشونت در معاشرت و احترام افراد مختلف را در نظر گرفتن و به شخصیت و حقوق دیگران ارج نهادن، از جمله صفات عالی هر انسان خودساخته و تربیتشده است.
تربیت از نظر غزالی چنین است:
1. کودک سعادت دین و دنیا را حاصل کند.
2. خشنودی خدا را به دست آورد.
3. نفس امّاره را مطیع و اخلاق خود را مهذّب سازد.
همانگونه که بدن انسان با غذا رشد و کمال مییابد، نفس انسان نیز در ابتدا ناقص و پذیرای کمال است. کمال نفس، به تربیت و تهذیب اخلاق و تغذیۀ آن به علم است.[59]
به خدای متعال رو کنیم که ما ضعیف و ناتوانیم و عقبافتاده از قافلۀ سالکان! تو خود از ما دستگیری فرما؛ «رَبَّنا عَامِلْنا بفَضْلِکَ وَلا تُعامِلْنَا بَعدلِکَ».[60] و ما را از افراد بااخلاق قرار ده.
والسلام علی عباد الله الصالحین
پدیدآورنده : الرّیان حسین لون کشمیری
کتابنامه
قرآن کریم.
نهج البلاغه.
1. اخلاق اسلامی، امینزاده، مؤسسه در راه حق، قم.
2. اخلاق در قرآن، محمدتقی مصباح یزدی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، قم.
3. اسلام و مقتضیات زمان، مرتضی مطهری، انتشارات صدرا.
4. بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، کتابفروشی اسلامی، تهران.
5. تاریخ فرهنگ ایران، محمد محمدی، انتشارات توس، تهران.
6. تاریخ فلسفه در جهان اسلام، حنا فاخوری و خلیل جر، ترجمه عبدالحمید آیتی، وزارت فرهنگ و آموزش عالی، 1373.
7. جامع السعادات، مهدی نراقی، منشورات جامعة النجف.
8. الخصال، شیخ صدوق، جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیه.
9. شرح چهل حدیث، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1380.
10. شرح حدیث جنود عقل و جهل، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1380.
11. صحیفه امام، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1378.
12. فلسفه اخلاق، مرتضی مطهری، انتتشارات صدرا.
13. الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، دار الکتب الاسلامیه، چاپ سوم، 1388.
14. کنز العمال، علی بن حسامالدین متقی، مؤسسة الرسالة، بیروت، 1409ق.
15. مستدرک الوسائل، میرزا حسین نوری، المکتبة الاسلامیه.
16. المیزان فی تفسیر القرآن، سید محمدحسین طباطبایی، دفتر انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم.
- . جمعه (62): 2.
- . آل عمران (3): 164.
- . شمس(91):9 ـ 10.
- . اعلی(87): 14 ـ 15.
- . کنز العمال، ج 11، ص 420، ح 31969.
- . مستدرک الوسائل، ج 11، ص 193، ح 21.
- . المیزان فی تفسیر القرآن، ج6، ص257.
- . اسلام و مقتضیات زمان، ج1، ص154.
- . ر.ک: اخلاق در قرآن، ج1، ص240 ـ 241.
- . جامع السعادات، ج1، ص24.
- . همان.
- . مائده (5): 100.
- . اعراف (7): 157.
- . نهج البلاغه، خطبۀ
- . قلم (68): 4.
- . انبیاء (21): 107.
- . ر.ک: آل عمران (3): 164.
- . ر.ک: شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 153.
- . صحیفه امام، ج 2، ص 101.
- . همان، ج 16، ص 222.
- . همان، ص 211 ـ 212.
- . همان، ص 224.
- . مجادله (58): 11.
- . یونس (10): 14.
- . قلم (68): 4.
- . آل عمران (3): 159.
- . روم (30): 30.
- . عنکبوت (29): 65.
- . یونس (10): 22 و 23.
- . زخرف (43): 9.
- . زخرف (43): 87 .
- . در مورد مسئله محبت ر.ک: توبه (9): 24؛ مائده (5): 54؛ بقره (2): 165؛ آل عمران (3): 31.
- . برای آگاهی بیشتر ر.ک: بقره (2): 96؛ حجر (15): 3؛ نحل (16): 95 ـ 96؛ قصص (28): 60؛ شوری (42): 36؛ اعلی (87): 17 که به حبّ به بقا پرداخته اند و برای کمال طلبی یا قدرت طلبی و حقیقت جویی ر.ک: طه (20): 120؛ اعراف (7): 20؛ بقره (2): 165؛ حج (22): 40؛ زخرف (43): 9.
- . فلسفه اخلاق، ص 13.
- . اخلاق اسلامی، ص 53.
- . الکافی، ج 2، ص 99، ح 2.
- . بحار الانوار، ج 68، ص 375، ح 6.
- . خصال، ص 30، ح 106.
- . بحار الانوار، ج 68، ص 396، ح 79.
- . شرح چهل حدیث، ص 6.
- . همان، ص 7.
- . همان، ص 191.
- . ابراهیم (14): 10.
- . شرح چهل حدیث، ص 197 ـ 198.
- . همان، ص 7 ـ 8 .
- . همان، ص 7.
- . همان، ص 125.
- . آل عمران (3): 159.
- . شرح چهل حدیث، ص 9.
- . همان، ص 359.
- . همان، ص 10.
- . همان، ص 291.
- . آنان که در راه ما جهاد کنند، هر آینه ایشان را به راه های خود هدایت می کنیم؛ عنکبوت (29): 69.
- . آداب الصلوة، ص 355.
- . شرح چهل حدیث، ص 535.
- . بحار الانوار، ج 16، ص 210.
- . ر.ک: تاریخ فلسفه در جهان اسلام، ج 2، ص 432.
- . تاریخ فرهنگ ایران، ص 155.
- . خداوندا با ما به فضل خودت رفتار نما، با ما به عدالت خود رفتار مکن.