بزرگان اهل سنت فضائل و کرامات امام رضا (ع) را غیر قابل احصا میدانستند و همواره معترف به بزرگی ایشان بودند.
جایگاه امام رضا (ع) در ایران به گونهای است که نه تنها شیعیان از حضور ایشان در این سرزمین فیض میبرند بلکه حرم ایشان همواره پناهگاه دیگر مذاهب و فرقههای اسلامی بوده است. این موضوع نه در حال حاضر که در گذشته نیز ثابت بوده است. حجت الاسلام محمد محسن طبسی، مدیر گروه فرق تشیع دانشگاه مذاهب طی مقالاتی به موضوع جایگاه و کرامات حضرت علی بن موسی الرضا (ع) در آثار اهل سنت پرداختهاند از همین رو و به دنبال فرا رسیدن سالروز میلاد پر برکت ایشان گزارشی از این نگاشتهها ارائه خواهیم کرد.
مقامات حضرت رضا (ع) از زبان علمای اهل سنت
۱- عبد اللهبناسعد بافی: «وی امام جلیل و بزرگوار از سلاله بزرگان و اهل کرم، ابو الحسن علی بن موسی الکاظم (ع) میباشد… وی یکی از دوازده امام شیعیان است که اساس مذهب بر نظرات ایشان است. وی صاحب مناقب و فضائل میباشد.»
۲- یوسف بن اسماعیل نبهانی: «از بزرگان ائمه و چراغهای امت از اهل بیت نبوت و معدن علم و عرفان و کرم و جوانمردی میباشد. وی جایگاه والایی داشته، نام وی شهره میباشد و کرامات زیادی دارد.»
۳- ابو الفوز محمد بن امین بغدادی مشهور به شویدی: «در مدینه به دنیا آمد و بسیار گندمگون بود و کراماتش زیاد و مناقبش مشهور است که در اینجا نمیگنجد.»
۴- عباس بن علی بن نورالدین مکی: «فضائل علی بن موسی (ع) هیچ حد و حصری ندارد.»
کرامات حضرت رضا (ع) از زبان علمای اهل سنت
۱- شیخ عثمان سراج الدین حنفی در کتاب تاریخ الاسلام و الرجال: «زمانی که حمیده مادر امام کاظم کنیزی به نام نجمه را از بازار خریداری کرد، پیامبر را در خواب دید که به ایشان فرمود: این کنیز را به فرزندت (امام کاظم) هدیه کن! همانا از این کنیز، فرزندی به دنیا خواهد آمد که بهترین اهل زمین میباشد؛ و حمیده نیز چنین کرد.»
۲- ابن صباغ مالکی در کتاب الفصول المهمه: «از بکر بن صالح نقل شده که میگوید: «نزد امام رضا رفتم و به وی گفتم: همسرم که خواهر محمد بن سنان از خواص و شیعیان شما میباشد، حامله است و از شما میخواهم دعا کنید خداوند فرزند پسری به من دهد. امام فرمود: دو فرزند در راه است. از نزد امام رفتم و پیش خود گفتم: اسم یکی را محمد و دیگری را علی میگذارم. در این هنگام، امام مرا فرا خواند و بدون اینکه از من چیزی بپرسد، به من فرمود: اسم یکی را علی و دیگری را ام عمرو بگذار. وقتی که به کوفه رسیدم، همسرم یک پسر و یک دختر به دنیا آورده بود و اسم آنها را همان گونه که امام فرموده بود گذاشتم. به مادرم گفتم معنی ام عمرو چیست؟ به من جواب داد: مادر بزرگت ام عمرو نام داشت.»
۳- حاکم نیشابوری به سند خودش از سعید بن سعد نقل میکند: «روزی امام رضا به مردی نگاهی کرد و به او فرمود:ای بنده خدا! به آنچه میخواهی وصیت کن و خود را برای چیزی که گریزی از آن نیست (مرگ)، آماده کن! راوی میگوید: پس آن مرد پس از سه روز از دنیا رفت.»
۴- شبراوی شافعی نقل میکند: هنگامی که مأمون امام رضا (ع) را، ولی عهد و خلیفه بعد از خود قرار داد، اطرافیان مأمون از کار خلیفه ناراضی بودند و ترس این را داشتند که خلافت از بنی عباس خارج شود و به بنی فاطمه بازگردد؛ لذا کینه و نفرت از آن حضرت داشتند و منتظر فرصتی برای ابراز این نفرت و کینه بودند. امام رضا همیشه وقتی که وارد بر خلیفه میشد، از دالانی عبور میکرد که پردهای داشت و خدام و نگهبانان، مأمور احترام و ایستادن و سلام کردن بر امام و برداشتن پرده بودند تا امام عبور کند. قرار بر این شد که احدی به امام سلام نکند و ایشان را احترام نکنند و پرده را برندارند. بعد از این تصمیم، امام رضا طبق عادت روزانه وارد دالان شد و افراد سلام نکردند و به امام احترام نگذاشتند؛ اما برخلاف تصمیم خود و طبق عادت روزانه، پرده را کنار زدند تا امام عبور کند. بعد از این جریان، همدیگر را ملامت کردند که چرا پرده را کنار زدید؟ قرار شد روز بعد چنین نکنند. روز بعد امام رضا وارد شد و بر وی سلام کردند؛ اما پرده را برنداشتند. در این هنگام باد شدیدی وزید و پرده را از حد معمول خود نیز بالاتر برد و امام وارد شد و هنگام خروج نیز چنین شد. بعد از این جریان با یکدیگر به سخن نشستند و در مورد امام رضا چنین میگفتند که این شخص نزد خداوند جایگاه ویژهای دارد. بعد از این قضیه، قرار گذاشتند به ایشان خدمت کنند که این کار از همه کارها بهتر است.
۵- قاضی ابوعلی تنوخی در کتاب الفرج بعد الشده نقل میکند: در خراسان زنی به نام زینب ادعا میکرد که علویه و از نسل فاطمه میباشد. خبر این زن تمامی خراسان را فرا گرفت. خبر به امام رضا رسید، امام آن زن را احضار کرد و علویه بودن وی را تأیید نکرد و فرمود: وی دروغگو است. آن زن امام را مسخره کرد و با کمال بی ادبی به امام گفت: تو نسب مرا زیر سوال بردی؛ من نیز نسب تو را زیر سوال میبرم. در این هنگام، غیرت علوی امام به جوش آمد و به سلطان خراسان فرمود که وی را در «برکة السباع»، بیفکند. در آن دوران سلطان مکانی داشت که در آن درندگان وجود داشتند و آن مکان برای انتقام گرفتن از مفسدین و مجرمین بود. امام رضا آن زن را نزد سلطان حاضر کرد و فرمودند: این زن دروغگو است و بر علی و فاطمه دروغ میبندد و از نسل این دو نیست. اگر این زن راست گفته و پاره تن فاطمه و علی باشد، بدنش بر درندگان حرام میباشد؛ پس او را در میان درندگان بیندازید. اگر راستگو باشد، درندگان به وی نزدیک نمیشوند و اگر دروغگو باشد، وی را میدرند. وقتی که زینب این سخن را شنید، پیش دستی کرد و به امام گفت: اگر راست میگویی، داخل این گودال شو؟ امام نیز بی هیچ سخنی وارد گودال شد. مردم و سلطان نیز از بالا نظارهگر جریان بودند. زمانی که امام وارد گودال شد، درندگان که گویا رام شده بودند، یک به یک نزدیک امام میآمدند و دمهای خودشان را به نشانه تسلیم و زانو زدن در برابر امام به زمین میگذاشتند و دست و پا و صورت امام را میبوسیدند تا اینکه امام از آنجا بیرون آمد. بعد از این جریان، سلطان دستور داد این زن دروغگو را داخل گودال بیندازند. زن امتناع کرد. سلطان دستور داد وی را داخل گودال بیندازند تا طعمه درندگان شود. بعد از این ماجرا اسم این زن در خراسان به زینب کذابه مشهور شد.