گروهى از نويسندگانى كه در مورد شيعه و تشيع قلم زده اند چنين پنداشته اند كه تشيع ايده و آرمان نوظهورى است كه بر اثر عوامل و جرياناتى خاص از پيكره واحد جامعه اسلامى جدا شده و در طول زمان گسترش يافته است. لذا در مورد سبب پيدايش اين مكتب اختلاف كرده اند. آنچه اينان را به طرح اين خيالات واداشته، آن است كه گمان كرده اند اقليّت شيعه مانند عضو زايدى است كه از بدنه ی إسلام جدا شده و از أصل و ريشه ی خود بريده است. بنابراين بايد در جستجوى علل اين جدايى بود. ولى اين فرضيه صحيح نيست، زيرا كثرت عددى دليل برحقّانيّت نيست ،کما اينکه قلّت عدد دليل بر عدم حقانيّت نيست ،قرآن كريم در موارد زيادى رهروان حقّ را قليل و پيروان باطل را كثير شمرده است: « وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ » ([1]) .«و تعداد كمى از بندگان من شكر گزارند.» در جاى ديگر مى فرمايد: «وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ »([2]) .
اينک به لحاظ تاريخی، پديده ی پيدايش تشيع را مورد بحث قرار مي دهيم تا بتوانيم از راه بررسی تاريخ تأسيس و پيدايش آن، له يا عليه آن اظهار نظر كنيم. هنگامی كه نظريات مختلف را پيرامون پيدايش تشيع بررسی می كنيم به نظريات ذيل مي رسيم:
نظرات مورّخين درمورد تاريخ پيدايش تشيع
در مورد پيدايش تاريخى تشيع و ظهور آن نظرات گوناگونى از سوى مورّخين ارائه شده كه به عمده ی آنها اشاره مى كنيم:
1 ـ ظهور تشيع در عصر پيامبر(ص)
شيعه ی إماميه معتقد است كه بذر اوليّه تشيع را خداوند در قرآن كريم نشانده و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)در طول دوران رسالتش آن را آبيارى كرده است.بنابراين شجره ی طيبه تشيع در زمان حضور نبىّ گرامى اسلام به ثمر نشسته و به همين جهت عدّه اى در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) به اين عنوان معروف بوده اند مثل: سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد بن اسود وغيره ،که درآخر همين بحت به استدلال صحَّت اين قول و نظريه می پردازيم .
2 ـ ظهور تشيُّع در سقيفه
بعضى ازتاريخ نگارانِ أهل سنّت معتقدند: هنگامى كه در سقيفه عدّه اى به دنبال على(عليه السلام)رفتند، تشيع به وجود آمد.ابن خلدون([3]) دكتر حسن ابراهيم حسن([4])احمد امين مصرى([5])از نويسندگان أهل سنت، و شرق شناس معروف جولد تسهير([6]) ،اين نظريه را پذيرفته اند.
3 ـ ظهور شيعه هنگام قتل عثمان
گروهى نيز عقيده دارند كه هنگام حمله مردم به خانه عثمان و كشتن او شيعه ظهور پيدا كرده است. از ميان أهل سنت، ابن حزم اندلسى([7])و دكتر على سامى النشار ([8]) ،و از بين شرق شناسان، فلهاوزن چنين نگرشى دارند ([9]) .
4 ـ تشيع متأثر از افكار ابن سبأ
عده اى معتقدند كه شيعه پيروان عبدالله بن سبأاند كه در عصر عثمان، مسلمان شد. برخى از اين افراد عبارتند از: دكتر على سامى النشار([10]) سيد محمد رشيد رضا([11]) ومحمّد ابوزهره .
5 ـ تشيع متأثر از افكار فارسيان
برخى معتقدند كه فكر و ايده ي تشيُّع برخاسته از افكار ايرانى است كه به پايتخت اسلام نفوذ كرده است. از ميان شرق شناسان، دوزى، وبراون ([12]) ،و از ميان أهل سنت، احمد امين مصرى([13]) ، و احمد عطية الله([14]) ،چنين نظريه اى را ابراز كرده اند.
اين خلاصه ی نظريات مختلف، درباره ی پيدايش تشيُّع بود. ازبين اين پنج نظريه سه قول بيشترقابل تأمل وبحث وبررسی است ، که به آنها مي پردازيم :
نظريه ی اوّل: انتساب شيعه به عبدالله بن سبأ
بنا به نقل طبرى در زمان عثمان شخصى يهودى به نام عبدالله بن سبأ از أهل شهرصنعا در يمن، اسلام را اختيار نمود، و افكار خود را با مسافرت هايى كه به بلاد اسلامى، مانند:كوفه، شام، مصر و بصره داشت رواج مى داد. او معتقد به رجعت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) همانند رجعت حضرت عيسى(عليه السلام) بود. هم چنين باور داشت كه براى هر پيامبرى جانشينى است و على بن أبی طالب جانشين رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و خاتم الأوصيا است. عثمان، غاصب حقّ اين وصى بوده و بر او ظلم كرده است، از همين رو بر امت اسلامى است كه قيام نموده، و عثمان را از اريكه ی خلافت به زير كشيده، و حكومت را به على واگذار كنند. در اين ميان گروهى از أصحاب، أمثال: أبو ذر، عمّار بن ياسر، محمّد بن ابى حذيفه، محمّد بن ابى بكر، صعصعة بن صوحان عبدى ، مالك أشتر و ديگران فريب أفكار او را خورده و به او گرويدند، و در نتيجه اين تحريك ها، جماعتى از مسلمانان بر خليفه وقت قيام و شورش نموده و او را به قتل رساندند، و حتى همين گروه در جنگ جمل و صفين نيز دخالت اساسى داشتند ([15]).
براساس همين نقل طبری، كمتر كتابى از عامه مربوط به تاريخ اسلام است كه به «عبدالله بن سبأ» نپرداخته باشد. او چهره اى است كه به شكل هاى گوناگون به تصوير كشيده شده است: او راشخصى كه منشأ انتشار افكار باطل در ميان جامعه اسلامى، وعامل فتنه و اولين محرّك در شورش برضدّ عثمان معرفى كرده اند ،و بعد از آن تمام جنگ ها و فتنه ها را به او نسبت داده اند ،ازطرفى ديگر برخى از عقايد مهمّ و اصولى شيعه از قبيل: قول به نصّ، رجعت و.. را به او نسبت داده اند تا چهره شيعه را از اين منظر مخدوش نمايند . وخطرناك ترين تهمتي كه به شيعه مي زده اند، اين بوده است كه اصول آن يهودی است و ريشه های آن از تعاليم عبدالله بن سبأ يهودی گرفته شده است.
اينك به برخى از افراد كه اين تهمت ننگين را به شيعه إماميه نسبت مى دهند إشاره مى كنيم:
1 ـ ابوالحسين ملطى گويد: «زعيم اين فرقه ـ شيعه ـ عبدالله بن سبأ است. او همان شخصى است كه با يهود ارتباط داشت و بدين طريق بذر اول تشيع را در جامعه اسلامى كاشت، تا از اين راه به جامعه اسلامى ضربه وارد كند»([16]) .
2 ـ محمّد ابوزهره مى گويد: «طاغوت اكبر ـ عبدالله بن سبأ ـ كسى است كه مردم را به ولايت على و وصايت او دعوت نمود و معتقد به رجعت پيامبر اكرم شد و در سايه اين فتنه ها مذهب شيعى نشأت گرفت»([17]) .
3 ـ دكتر ناصر بن عبدالله بن على القفارى مى گويد: «طليعه عقيده شيعه و اصول آن به دست سبأيّون ظهور كرد...» ([18]) .
4- فريد وجدی مي نويسد: «ابن سوداء (عبدالله بن سبأ) در اصل يهودی و از اهالی حيره بود. او اظهار اسلام نمود و تمايل داشت كه در كوفه داراي رياست و جايگاهی باشد. برای همين به كوفيان گفت كه او در تورات خوانده است: هر پيامبری، يك وصي دارد و علی وصی محمد است....» ([19]) .
5 ـ احسان الهى ظهير مى گويد: «دين إماميه و مذهب اثناعشرى، مبتنى بر مبناهايى است كه يهود جنايت كار توسط عبدالله بن سبأ وضع نمود»([20]) .
هدف از اين اتهام وارده به شيعه است دراين است كه مؤسس آن، شخصى يهودى الأصل است كه با نشر افكار خود نه تنها فرقه اى را در جامعه اسلامى ايجاد نمود، بلكه سبب نشر افكار يهوديت و ايجاد تفرقه و تشتّت در ميان جامعه اسلامى گرديد. از اين رو لازم است موضوع فوق را بررسى كنيم كه آيا عبدالله بن بن سبأ شخصيتى حقيقى است يا خرافى؟ آيا او جايگاهى در فتنه ها داشته است؟ مذهب شيعه چه ارتباطى با او داشته است؟
اقوال مورخان در مورد عبدالله بن سبأ:
دكتر هويمل مى گويد: در خصوص عبدالله بن سبأ سه نظريه مطرح است:
1 ـ نظريه رايج نزد مؤرخان اسلامى، اثبات وجود او، و موقعيّت گسترده اش در فتنه هاست.
2 ـ نظر متأخرين از شيعه، كه انكار وجود عبدالله بن سبأ ، و انكار موقعيّت او است.
3 ـ نظر معتدل، اثبات وجود او، و ابطال موقعيت فعّال او در فتنه هاست، و اين همان نظريه اى است كه ما به آن تمايل داريم»([21]) .
يک نظريه چهارمی هم وجود دارد که چون خيلي بعيد است، دكتر هويمل آن را ذکر نکرده ولی برخی از مورخين آن را ذکرنمودند وآن اينکه عبدالله بن سبأ همان عماربن ياسر است .
گروه اوّل: مؤيدين وجود عبدالله بن سبأ:
أهم كسانى كه عبدالله بن سبأ را شخصى حقيقى دانسته و برايش نقش و موقعيتى عظيم در فتنه قتل عثمان، جنگ جمل و صفين قائلند عبارتند از:
1 ـ أحمد أمين مصرى درکتاب فجر الإسلام ص 269.
2 ـ سامى النشاردرکتاب نشأة الفكر الفلسفى فى الإسلام ج 2 ص 18.
3 ـ محمّد أبوزهره کتاب المذاهب الإسلاميه ص 46.
4 ـ إحسان إلهى ظهير درکتاب الشيعة و السنة ص 24.
5 ـ دكتر قفارى درکتاب أصول مذهب الشيعة ج 1، ص 78.
گروه دوّم: تشكيك كنندگان دروجود عبدالله بن سبأ:
دكتر طه حسين مصرى : او در قسمتى از سخنانش در مورد عبدالله بن سبأ مى گويد: «به گمان من كسانى كه تا اين حدّ موضوع عبدالله بن سبأ را بزرگ جلوه داده اند، بر خود و تاريخ اسراف شديدى نموده اند. زيرا نخستين اشكالى كه با آن مواجه مى شويم آن كه در مصادر مهمّ تاريخى و حديثى ذكرى از عبدالله بن سبأ نمى بينيم. در طبقات ابن سعد، أنساب الأشراف بلاذرى و ديگر مصادر تاريخى يادى از او نشده است. فقط طبرى از سيف بن عمر اين قضيه را نقل كرده و ديگر مورخان نيز از او نقل كرده اند.» همو در آخر سخنانش مى گويد: «به گمان قوى دشمنان شيعه در ايّام بنى اميه و بنى عباس در امر عبدالله بن سبأ مبالغه كردند، تا از طرفى براى حوادثى كه در عصر عثمان اتفاق افتاد منشأيى خارج از اسلام و مسلمين بيابند، و از طرفى ديگر وجهه على(کرم الله وجهه) و شيعيانش را خراب كنند و از اين منظر برخى از عقايد و امور شيعه را به شخصى يهودى نسبت دهند كه به جهت ضربه زدن به مسلمين، اسلام انتخاب كرد. و چه بسيار است تهمت هاى ناروايى كه دشمنان شيعه برعليه شيعه وارد كرده اند»([22]) .
حسن بن فرحان مالكى: اوکه ازمحققين وعلمای معتدل معاصر سعودی است در ردّ دكتر سليمان عوده مى گويد: «... او گمان كرده كه من وجود عبدالله بن سبأ را به طور مطلق انكار مى نمايم، البته اين چنين ادعاي ندارم، بلكه در مجله رياض و مقالات سابق خود اشاره نمودم كه من در وجود عبدالله بن سبأ به طور مطلق توقف نموده ام، ولو به شدّت موقعيت گسترده او را در فتنه ايّام عثمان انكار مى كنم» .
گروه سوّم: منكرين وجود عبدالله بن سبأ:
برخى ديگر از مورّخان اصل وجود عبدالله بن سبأ را انكار كرده اند كه در نتيجه نزد آنان قضيه ونقش وموقعيت او نيز مردوداست نظير ابراهيم محمود([23])،و دكتر عبدالعزيز هلابى([24])، نظر مستشرفين و برخی شيعيان متأخر چون سيّد مرتضى العسكرى ([25]) اين است كه ابن سبأ واقعيتی نداشته است، البته شيعيان متقدم، وجود ابن سبأ را قبول داشته اند، اگر چه بعضی از اثرات و نقش او را مردود دانسته اند.
آياعبدالله بن سبأ همان عماربن ياسراست؟:
برخى از مورّخين همانند دكتر على وردى معتقدند كه عبدالله بن سبأ همان عمّاربن ياسر است. او در استدلال بر مدعاى خود مى گويد:عبدالله بن سبأ معروف به ابن السوداء بود كه همين كنيه عمّار نيز بوده است.و عمّار از قوم سبأ در يمن است.وعمّار در مردم را به شورش برعليه خليفه عثمان تحريك مى كرده است، همان گونه كه همين كار را به عبدالله بن سبأ نيز نسبت داده اند.. ([26]) .
اين رأى را دكتر كامل مصطفى شيبى در كتاب «الصلة بين التصوف والتشيع» پذيرفته است.و از عبارات دكتر على سامى نشار در كتاب خود «نشأة الفكر الفلسفى فى الاسلام» نيز تمايل به اين قول استفاده مى شود.
در رد اين نظر بايد گفت:
1- مورّخين اعتراض عمّاربا عثمان را به طور صريح ذكر كرده اند، که احتياج به رمزگويى نبوده است. طبرى در خبرى عمار را ازجمله كسانى معرفى مى كند كه در تحريك مردم برعليه عثمان و كشتن او مساعدت نموده است ([27]) .
2 ـ مورّخين عبدالله بن سبأ را به عنوان يهوديى كه در عصر خلافت عثمان اسلام آورده معرفى كرده اند، درحالى كه عمار از سابقين در إسلام است.
3 ـ عبدالله بن سبأ را اين گونه معرفى كرده اند كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) او را بعد از دعوت به توبه و نپذيرفتن آن آتش زد يا به مدائن تبعيد نمود، درحالى كه عمار بن ياسر در جنگ صفين به شهادت رسيد.
نقد نظريه مؤيّدين عبدالله بن سبأ
نظريه وجود عبدالله بن سبأ با آن افعال وبا اين گستردگي هم ازدولحاظ قابل نقد وبررسی ورد کردن است، أولاً: ضعف سند ، دوماً: مخالف با سيره سياسى عثمان .
أولاً- ضعف سند :
مؤيدين در ادعاى خود برضدّ شيعه به روايتى تمسك كرده اند كه طبرى و ديگران آن را نقل كرده اند.اين حديث به چهار طريق نقل شده كه تمام طرق آن به سيف بن عمر مى رسد: ازطريق طبرى: «فيما كتب به إلى السرّى، عن شعيب، عن سيف، عن عطية، عن يزيد الفقعسى قال...» ([28]) . وازطريق ابن عساكر در تاريخ دمشق;واز طريق ذهبى در تاريخ الاسلام ،واز طريق ابن ابى بكر در التمهيد و البيان ، كه تمام اين طُرق به سيف بن عمر ختم مى شود، که اين شخص مورد طعن و لعن و مذمت أکثر رجاليون أهل سنت می باشد .
شخصيت سيف بن عمر:
سيف بن عمر تميمى اسيّدى متوفاى سنه 170 هجرى مورد طعن و لعن و مذمت اکثر علماء ورجاليون أهل سنت واقع شده است. نسائى اورا ضعيف، متروك الحديث و غيرثقه معرفى كرده است. ابوداود او را كذّاب می داند، وابن حبان مى گويد: او،أحاديث جعلى را نقل كرده و به موثّقين نسبت مى دهد.حاكم مى گويد: او متروك الحديث و متّهم به كفر است.حال جاى تعجّب است كه طبرى چگونه در تاريخ خود بیش از 700 روايت از سيف نقل كرده است ([29]). به همين جهت است كه مى بينيم مستشرقان توجه خاصى به احاديث سيف بن عمر نموده و آنها را در كتاب هايشان منتشر نموده اند، تا از اين راه چهره مقدس اسلام را در ميان جوامع بشرى كريه و مشوّه جلوه دهند. ([30]).
شخصيت عطيه ويزيد فقعسى:
اگر مراد از عطيه عوفى متوفاى سنه 110هجري باشد اين احتمال بعيد مى باشد. به دليل آن كه عطيه عوفى از تابعين بوده و سيف بن عمر او را درك نكرده است. واگر مراد از وى عطيه بن قيس كلابى شامى باشد كه ارتباطى با سيف نداشته است. وبا مراجعه به كتاب هاى رجال پى خواهيم برد كه شخصى به نام يزيد كه ملقّب به فقعسى باشد نيزوجود ندارد.
دوماً- عبدالله بن سبأ وسيره ی عثمان:
با مراجعه به سيره ی سياسى عثمان بن عفان پى خواهيم برد كه او مسائل سياسى بسيار سخت گير بود، و بر هيچ شخص معترضى امتيازى قائل نبود. ولذا با هر كسى كه از سر مخالفت با او در مى آمد با شدّت تمام و به هر نحو ممكن به مقابله مى پرداخت. حال چگونه ممكن است كه انسان باور كند شخصى يهودى از «صنعاء» يمن وارد مركز حكومت اسلامى،( مدينه منوّره) شود، و با تحريك او مردم بر عليه حكومت وقت يعنى عثمان بن عفان قيام كرده و او را به قتل برسانند. آيااين فرضيه با نظريه عدالت صحابه كه أهل سنت به آن قائلند سازگارى دارد؟ آيا اين فرضيه با شدّت و خشونت عثمان نسبت به مخالفان و سخت گيرى او در سياست سازگار است؟
آيا عثمان همان كسى نبود كه ابوذر غفارى را به دليل اعتراض هايش برضدّ عثمان در كيفيت تقسيم بيت المال از مدينه به ربذه تبعيد نمود؟! ([31]) .و وقتى مقداد بن عمرو و عمار بن ياسر و طلحه و زبير با جماعتى از اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بر او نامه نوشته و بر بدعت هايش اعتراض كردند با شدّت تمام بر عمار حمله كرده و به او ناسزا گفت؟ آن گاه به غلامانش دستور داد تا دست و پايش را كشيده و سپس با دو پاى خود آن قدر به او كتك زد كه غش كرد و به مرض فتق مبتلا شد ([32]).آيا عثمان كسى نبود كه به جهت شركت كردن عبدالله بن مسعود در دفن اباذر او را چهل ضربه شلاّق زد؟ ([33])آيا عثمان كسى نبود كه مالك اشتر و گروهى از صالحان كوفه را به پيشنهاد سعيدبن عاص به جهت مخالفت با دستگاه حاكم به شام تبعيد نمود؟ ([34]) .
مگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حق ابوذر نفرموده بود: خداوند عزوجل مرا به دوست داشتن چهار نفر امر نموده است: على، ابوذر، مقداد و سلمان ([35]).مگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) درحقّ عمار نفرمود: همانا عمار با حقّ و حقّ با عمار است ([36]).
علامه امينى در اين باره مى فرمايد: «اگر عبدالله بن سبأ تا اين حدّ در جامعه فتنه نموده، و مردم را تحريك كرده است، تا جايى كه با ايجاد اغتشاش بين مسلمانان حكومت را ساقط نمود، چگونه عثمان او را دستگير نكرد تا به جهت جنايت هايش او را محاكمه و مورد ضرب وشتم قرار داده و در اعماق زندان ها جاى دهد؟ چرا او را اعدام نكرد تا امت از شرّ و فساد او راحت گردند، همان گونه كه اين رفتار را با صالحان امت داشت ؟! » ([37]).
چرا شيعه را به عبدالله بن سبأ نسبت مي دهند؟
باتوجه به ادلّه مطرح شده در إبطال انتساب شيعه به عبدالله بن سبأ اين سؤال است که چرا شيعه را به عبدالله بن سبأ نسبت مي دهند؟!. درجواب بايد گفت:
1 ـ شيعه در باب إمامت معتقد به عقايدى، همچون: قول به وصيت و نص و عصمت است. اين دو عقيده از اصول تشيُّع است كه با آن، از گروه أهل سنت جدا مى شوند. أهل سنت با نداشتن دليل بر انكار اين دو اصل مهمّ در صدد بر آمده اند تا اين دو اصل را به يهوديت ویا ایرانیان نسبت دهند، تا از اين راه بر عقول عوام مردم مسلط شوند، و مردم را نسبت به شیعه بد بین کنند .
2 ـ مورخان با مراجعه به تاريخِ اواخر حكومت عثمان و حكومت إمام على(عليه السلام) و جنگ هايى كه عليه او تحميل شد، و خصوصاً با در نظر گرفتن اين كه عده زيادى از صحابه در آن شركت داشتند، صحابه اى كه قائل به عدالت تمام آنانند نتوانستند اين قضيّه را تحليل كنند، از همين رو اصل اين شورش و جنگ ها را به شخصیتی نسبت دادند، تا صحابه را از اين جنايت ها مبرّا گردانند. وازطرفی أعمال ناشايست عثمان و واليانش که سبب شورش برعليه او بوده است، پوشش داده آنهارا تبرئه کنند .
عبدالله بن سبأ درروايات أهل بيت
آنچه در مورد عبدالله بن سبأ و گروه سبأيّون گفته مى شود، كمى از آن صحيح و بقيه به طور كلّى باطل است.اگربخواهيم طبق روايات وارده از أهل بيت(عليهم السلام) نظربدهيم آنچه صحت دارد اين كه شخصى به نام عبدالله بن سبأ درباره إمام على(عليه السلام) غلوّ مى كرد و مى گفت: او خداست ـ نعوذ بالله تعالى ـ و من رسول اويم. اين موضوع چندان قابل انكار نيست و داعى بر انكار آن نيز وجود ندارد، زيرا در روايات معتبر كه از طرق أهل بيت(عليهم السلام) وارد شده به وجود او اشاره شده است:
إمام سجاد(عليه السلام) مى فرمايد: «نزد من يادى از عبدالله بن سبأ شد كه تمام موهاى بدنم راست شد، او ادعاى امرى عظيم نمود ـ خداوند او را لعنت كند ـ به خدا سوگند! على(عليه السلام)بنده صالح خدا و برادر رسول خدا بود و به كرامت نرسيد مگر به سبب اطاعت خدا و رسولش» ([38]) . و نيز از إمام صادق(عليه السلام) روايت شده كه فرمود: «خدا لعنت كند عبدالله بن سبأ را، او ادعاى ربوبيّت در حقّ اميرالمؤمنين(عليه السلام) نمود. به خدا سوگند! اميرالمؤمنين(عليه السلام) بنده مطيع خدا بود، واى بر كسى كه بر ما دروغ ببندد...» ([39]).
از همين رو، به دليل وجود اين روايات مى بينيم كه علما به طور صريح او را به غلو و كفر نسبت داده اند: شيخ طوسى مى گويد: «عبدالله بن سبأ كسى است كه به كافر شد و اظهار غلو نمود» ([40]). علامه حلّى مى گويد: «او غالى و ملعون است... او گمان نمود كه على خدا و خود، نبى اوست،خداوند او را لعنت كند »! ([41]) .
عبدالحليم محمود ـ شيخ أزهر ـ مى گويد: «امّا عبدالله بن سبأ كه او را به شيعه مرتبط مى دانند و يا آن كه شيعه را به او نسبت مى دهند، اين كتاب هاى شيعه است كه به تمام معنا به مقابله با او پرداخته، او را لعن مى كنند و از او برائت مى جويند. و كمترين كلمه اى كه در حقّ او مى گويند آن كه او ملعون تر از آن است كه يادى از او شود» ([42]).
نظريه ی دوّم: انتساب تشيع به فارسهای ايران
از آنجا كه شيعه به عنوان قوی ترين معارضان و مخالفان حكومت بني اميه به شمار مي رفتند و انتشار آثار و عقايد آنها، پايه های سلطنت بني اميه را تهديد مي كرد، بنی اميه به همين اكتفا نكردند كه شيعه را به عبدالله بن سبأ يهودی نسبت دهند، بلكه تلاش كردند اين فكر را ترويج كنند كه شيعه يك تفكر و انديشه وارداتی از عجم وفارس است كه پس از فتح سرزمين های فارس ها به وجود آمده است! وشكست ايرانيان از سپاهيان اسلام و فتح ايران توسط مسلمانان احساس حقارت و كينه توزى نسبت به مسلمانان عرب را در وجود آنان پديد آورد. آنان در پى انتقام جويى بودند، و اين هدف را با مطرح ساختن عقايد خاص شيعه در إمامت و غيره، عملى ساختند. مخالفتهاى عقايد شيعه با عقايد مسلمانان أهل سنّت از اين جا نشأت مىگيرد.
اين فرضيه كه توسط برخى از شرق شناسان مطرح شده است مورد قبول بعضى از نويسندگان متعصّب سنّى و برخى از ناسيوناليستهاى ايرانى نيز قرار گرفته است ([43]) . مدعیان این فرضیه برای اين ادعای خود دلائلی ذکر نمودند که به بحث وبررسی ونقد آن می پردازیم :
دليل اوَّل مدعيان فارسی بودن تشيُّع :
برخی نويسندگان مستشرق وافراد متأثرازآنان برفارسی بودن تشيع ذکر مي کنند ، قضيه ی ازدواج إمام حسين (عليه السلام) با يكی از دختران فارسی است. دكتر مصطفي شكعه مي نويسد: كسانی كه مي گويند، شيعه به عنوان يك مذهب سياسی به وجود آمده است، نه مذهب دينی، برای اثبات مدعای خويش چنين استدلال مي كنند كه: بيشتر فارسي ها، شيعه ي آل علی عليه السلام هستند. علت امر آن است كه فارس ها گمان مي كنند از اقوام نسبی إمام حسين هستند، زيرا آن حضرت با شهربانو (سلافه) دختر يزدگر، بعد از آن كه به دست مسلمانان اسير شد، ازدواج كرده است. شهربانو، زين العابدين عليه السلام را به دنيا آورد و بدين ترتيب، فارس ها، دايی هاي او شدند! بنابر اين علاقه ی ايشان به آل علی بيشتر سياسی بوده است تا ديني و حداقل اين است كه انديشه ی تشيع از جانب فارس ها، بيشتر سياسی بوده است و خودشان اعتراف مي كرده اند كه به خاطر پيوند نسبی با خانواده ي إمام حسين (عليه السلام) طرفدار آل علی هستند ([44]).
به دكتر شكعه بايد گفت كه اولاً تمام شيعيان، فارسی نيستند. و اگر به خاطر رابطه ی نسبی، شيعه شده باشند ! پس در مورد شيعيان غيرفارسی چه بايد گفت؟ به خصوص در مورد عرب هايی كه از شيعيان اصلی بوده و قبل از فارس ها شيعه شده بودند. از سوی ديگر بايد گفت كه اگر ازدواج إمام حسين (عليه السلام) با سلافه ی ايرانی، علت گرايش فارس ها به مذهب تشيع شده است، چرا اين جريان در مورد ديگران رخ نداده است. از جمله عبدالله بن عمر که با خواهر سلافه، دختريزدگرد ازدواج كرد و از او صاحب فرزند به نام سالم شد. اگر حسين (عليه السلام) پسر خليفه ي مسلمين بوده است، عبدالله بن عمر هم فرزند خليفه ی مسلمين بوده وهمچنين محمدبن ابي بكر با خواهر ديگر سلافه ازدواج كرد و قاسم، فقيه معروف از همين مادر زاده شد. اين در حالی است كه محمدبن ابي بكر نيز پسر خليفه است. اين سه ازدواج در زمان عمربن خطاب واقع شده بود، پس اين دليل مخدوش است و نمي تواند علت گرايش فارس ها به تشيع باشد ([45])..
دليل دوّم مدعيان فارسی بودن تشيُّع :
دليل ديگر مدعيان فارسی بودن تشيع اينکه بين عقايد شيعه و نظام پادشاهی فارسی درمسأله خلافت تشابه وجود دارد ، بطوري که ايرانيان معتقد به وراثت درخلافت بودند وشيعه هم متأثر ازافکار فارسها معتقدند چون پيغمبر فرزند نداشت خلافت به پسرعمو ودامادش علی بن ابي طالب مي رسد وپس آن به فرزندان علی وهمين طور خلافت ازپدر به فرزند منتقل مي شود ، وبااين کار می خواستند اسلام را منهدم ونابود کنند.
شيخ محمد ابوزهره در اين باره می نويسد: «حقيقت اين است كه ما معتقديم شيعه از افكار و انديشه هاي فارس ها در موضوع پادشاهی و وراثت، تأثير پذيرفته اند. تشابه بين عقايد آنها و نظام پادشاهی فارسی بسيار واضح و روشن است و اين نظر اين مطلب تأييد می كند كه اكثر فارس ها شيعه هستند و شيعيان اوليه هم از فارس ها بوده اند» ([46]) .
درجواب ابوزهره بايد گفت که : شيعه خلافت را به نص ونصب ازطرف خدا وپامبر(صلى الله عليه وآله) می داند نه به طور وراثت فرزند ازپدر ، واما اينكه شيعيان اوليه از فارس ها بوده اند، بازمطلب درستی نيست، تحقيق تاريخی نشان می دهد كه اكثر شيعيان اوليه، عرب خالص بوده اند. ياران اوليه إمام علی(علیه السلام) اکثراً از خانواده های عربی بودند چون ابوذر ومقداد وعمّار ومالک اشتر وکميل ، و...و بسياري از مستشرقان و محققان معاصر به اين حقيقت اعتراف كرده اند. كه ظهور تشيُّع در بين عرب ها بوده است.
مستشرق اروپايی، فلهوزن مي نويسد: اين كه بگوييم آراء و نظرات شيعه با ايرانيان سازگار است و لذا نتيجه بگيريم كه شيعه، متأثر از افكار و انديشه های ايرانی است، مطلب اشتباهی است، بلكه اقوال تاريخی می گويد: تشيُّع در ابتدا در محيط های عربی وجود داشت و پس از آن به موالی منتقل شد ([47]).
وجولد تسهير می نويسد:تشيع، در محيط نشأت، و اصولی كه بر پايه ي آن پديد آمد، عربی اصيل بوده است ،پس كسانی كه سعي می كنند تا ثابت كنند كه فارس ها به منظور منهدم كردن اسلام و اعاده ی ديانت زرتشتی، تشيع را پذيرفته اند،به بی راه رفته اند ([48]).
دكتر عبدالله فياض مي نويسد: ادله ی تاريخی ثابت می كند كه ظهور تشيُّع در بين عرب ها و در محيطي بوده است كه آداب و رسوم و ويژگی هاي عربی حاكم بوده است. از جمله ي اين مناطق، كوفه بوده كه مردم آن در سال 60 هجري برای حسين بن علی نامه نوشتند و از او درخواست كردند كه به كوفه بيايد، وآنها همگی از رؤسای قبائل عربی ساكن در كوفه و اطراف آن بودند، چنان كه از اسامی ايشان كه در مقتل ابي مخنف آمده است، اين مطلب به دست مي آيد. ونيز ياران سليمان بن صرد خزاعی در قيام توابين، همگی از قبائل عربی معروف بودند ([49]) .
عبدالله فياض از ماسينيون نقل مي كند:هَمْدان كه قبيله اي بزرگ يمني که صاحب شوكت و قوت بود، گرايش شديدی به تشيع داشت ([50]).
از طرف ديگر بزرگان و رهبران شيعی از خاندان عرب به حساب ميآيند. دوازده إمام معصوم از أهل بيت پيامبر(صلی الله علیه وآله) و خاندانهای بزرگی امثال: آل عين، آل حيان، تغلبی، آل عطيه و راويان بزرگ ديگری که تراث أهل بيت به توسط آنان منتشر شده، همگی از خانوادههاي عرب به حساب ميآيند. همچنين با عنايت به طبقه بعد از اصحاب إمامان شيعه، به وجود بزرگاني از علماي شيعه همچون شيخ مفيد، شريف مرتضي، علامه حلی، ابن براج، سيدبن طاوس، خاندان آل طاوس، ابن ادريس، محقق حلی، شهيد اول و دوم و... پی میبريم که فقه أهل بيت(علیهم السلام) توسط آنان گسترش يافته است، در حالی که همه آنان از خاندان بزرگ عرب بودهاند.ادله ديگری در اين زمينه وجود دارد که به جهت پرهيز از اطاله کلام به همين حد بسنده می کنيم.
ايران بين تسنن و تشيُّع
ازابتدای ورود اسلام به ایران درزمان خلیفه ی دوم درسال 17هجری تا أوآخر قرن نهم هجری مذهب اکثر مردم ايران برتسنن بوده ومولفان متقدم اين مطالب را ثبت كرده اند و گفته اند كه تشيع درأوآخر قرن أوّل در مناطق محدودي از سرزمين فارس ها وجود داشته است كه ابتدای آن در شهر قم بوده است با توجه به اين نكته كه اکثرساكنان اوليه ي قم، عرب اشعری بوده اند، نه از فارس ها !.
شروع تشيع در ايران توسط اشعريون بود که با هجرتشان از کوفه به قم و کاشان و خراسان اين عقيده و فکر را با خود به بلاد ايران منتقل نمودند،. مورخان ميگويند: در عصر حکومت زياد بن ابيه بر کوفه، از جمله برنامههاي سياسي که او براي نابودي تشيع به اجرا گذاشت اين بود که پنجاه هزار نفر از شيعيان مخلص کوفه را از آن شهر اخراج و به خراسان تبعيد نمود.اين افراد در شهرهاي ايران خصوصا قم و کاشان ساکن شدند و با گسترش وجودي خود، افکار و عقايد شيعه را نيز بين ايرانيان منتقل کردند و مردم آن ديار نيز از افکار آنها متاثر شدند. ([51]).
يا قوت حموی درباره ي شهر قم مي نويسد:« شهر قم، شهري جديد است كه در معاجم اثری از آن ديده نمی شود. اولين كسي كه متوجه آن شد، طلحة بن أحوص أشعری بود... و تمام ساكنان آن شيعه ی إماميه هستند. آغاز تأسيس آن در زمان حجاج بن يوسف در سال 83 هجری بوده است... ([52]) .چنان كه حموی نقل مي كند، تشيع تا زمان معتمد عباسی وارد شهر ري نشده بود. او مي نويسد: أهل ري، از أهل سنت و جماعت بودند تا اين كه احمد بن حسن مادراتی بر آن غالب شد...غلبه ی احمدبن حسن بر ری در سال 275 هجری صورت گرفت ([53]) .
درقرن چهارم هجرى عواملى چون سستى اركان خلافت بنى عباس و ظهور پادشاهان آل بويه، كه متمایل به شيعه بوده اند وكمال نفوذ را در مركز خلافت (بغداد) داشتند. زمينه ى تشيع در ايران رافراهم ساخت ،ولی باز اکثريت مطلق مردم ايران تا زمان حکومت صفويه أهل تسنن بودند، پس چگونه می توان ادعا کرد ايرانيان تشيع رابوجود آوردند ؟! .
نظريه ی سوّم: ظهور تشيع درعصر پيامبر(ص)
ازمجموع ادلّه ی آيات وروايات وعبارات تاريخي ثابت مي شود كه بذر تشيع در زمان رسول خدا (صلی الله عليه و آله) ريخته شد و آن حضرت به مناسبت هاي مختلف مردم را دعوت مي كرد كه دور علی (عليه السلام) باشند و می فرمود كه علی (عليه السلام) دائماً با حق است و شيعيانش رستگار مي شوند.
وصيت پيامبر (صلي الله عليه و آله) به علی (عليه السلام) ودعوت مسلمانان درواقعه غدير خم به پيروي ازآن چيزی نيست كه عبدالله بن سبأ آن را ادعا كرده وآورده باشد، بلكه نص ثابتی از پيامبراكرم صلی الله عليه و آله از همان آغاز اسلام تا نزديک پايان عمرشريفشان مي باشد. وصحابه ی رسول خدا طی سؤال های خود، درباره وصی وجانشينش از آن حضرت سؤال می كردند و او جواب می داد. تا اين كه علي (عليه السلام) به لقب وصی مشهور شد ومسلمانان صدراسلام به وی به خاطر اين لقب تهنيت گفتند وشعرا شعرسرودند ونويسندگان کتابها نوشتند و كلمه وصي به عنوان لقبی براي آن حضرت حتی در معاجم لغت آمده بطوري که ابن منظور مي نويسد: «به علی وصی گفته شد»([54]).
واينک پس ازإبطال نظريات انحرافی پيشين که درمورد تاريخ پيدايش تشيع مطرح شده ، دلائل متقن مبنی برظهور تشيع درعصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به اختصار مي آوريم تاخط بطلان آن ديدگاههای انحرافی بیشترنمايان شود وحقانيت شيعه بيشتر هويدا گردد .
أدلّه ی ظهور تشيع درعصر پيامبر(ص)
شيعه معتقد است که شجره ی طيبه ی تشيع توسط نبىّ گرامى اسلام کاشته، وبه ثمر نشسته، و به همين جهت عدّه اى در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) به اين عنوان معروف بوده اند ، ابوحاتم رازى مى گويد: «اوّلين لقب و كلمه اى كه در عهد رسول خداظهوركرد كلمه «شيعه» بود. اين كلمه، لقب چهار نفر از صحابه بوده است كه عبارتند از: ابوذر،سلمان، مقداد و عمّار» ([55]).
تنها مذهبي كه در نامگذاری خود، به نص روايات نبوی مستند است، مذهب أهل بيت (عليهم السلام) است وشايد بتوان گفت: که قديمی ترين سند قرآنی وروائی كه در آن، لفظ «شيعة علي» به كار رفته، روايتی نبوی است كه محدثان آن را در مورد نازل شدن آية شريفة زير بيان كرده اند: «إِنَّ الَّذِينَ ءَامنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ اولَئك هُمْ خَيرُ الْبرِيَّةِ» ([56]).بطوریکه روايات بسياری درتفسير وتبيين اين آيه از پيامبر اكرم (صلی الله عليه و آله) از طريق أهل سنّت رسيده است، كه به دو مورد ازآنها إشاره می كنيم:
سيوطی درتفسيرالدُّر المنثور آورده :ابن عدی، از ابن عباس روايت كرده كه گفت: چون آية: «إِنَّ الَّذِينَ ءَامنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ اولَئك هُمْ خَيرُ الْبرِيَّةِ » نازل شد، رسول خدا به علي فرمود:« هُو أنت و شيعتُك يوم القيامة راضين مرضيين»([57]). «برترين آفريدگان خدا، تو و شيعيان تو هستيد كه در روز قيامت خدا از شما راضی است و شما نيز از خدا خشنود ميباشيد ». وطبری در تفسير خود چنين آورده: از ابوالجارود از محمد بن علي در ذيل آية :«...اولَئك هُمْ خَيرُ الْبرِيَّةِ» نقل است كه پيامبر اكرم (صلی الله عليه و آله) فرمود:«أنت يا علي و شيعتك» ([58]).
ظهور تشيُّع درروايات پيامبر(ص)
از أدله ی ظهور و بروز شيعه واعتقادات آنها درزمان پيامبر(صلی الله عليه و آله) ، رواياتى است ازخود پيامبر كه درمدح وستايش علي وشيعيانش ودرمعرفی إمامت و ولايت إمام على بن ابى طالب (عليه السلام) وارد شده که در اينجا به برخی ازآنها إشاره نموده و تفصيل آنرا درمبحث مبانی قرآنی وروائی اعتقادات تشيع ذکرمی کنيم :
1- شايد بتوان گفت که: قديمی ترين سند قرآنی وتاريخی كه در آن، لفظ «خلافت علي» به كار رفته، وپيامبرمردم مکه رابه پيروی ازعلی (علیه السلام) دعوت نموده، روايتی است كه مؤرخان ومحدثان آن را در مورد نازل شدن آية شريفه ی «وأنذر عشيرتك الأقربين» بيان كرده اند که پيامبر(صلى الله عليه وآله) درآن روز خطاب به على(عليه السلام) فرمود: «هذا (علي) أخى و وصيّى و خليفتي فيكم فاسمعوا له و أطيعوا» ([59]). « این (علی) برادر،و وصىّ و جانشين من در ميان شماست ، پس به سخنان او گوش داده و ازاو إطاعت كنيد» .
2- صاحب صواعق المحرقة نيز، در كتاب خود از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) نقل میكند كه به علي (عليه السلام) فرمود:«يا علي، إنّ الله غفر لك و لذرّيتك و لولدك و لأهل ك و شيعتك ولمحبّي شيعتك» ([60]). «ای علي، همانا خداوند، تو و ذريه ی تو و فرزندانت،و خاندانت،و شيعيانت و دوستداران شيعيانت را آمرزيده است » .
3- در مجمع الزوائد آمده است كه پيامبر (صلی الله عليه و آله) به علي (عليه السلام) فرمود:«أنت أوّل داخل الجنة من امتي و أنّ شيعتك علی منابر من نور مسرورون مبيضّة وجوههم حولي أشفع لهم فيكونون غداً في الجنة جيراني» ([61]). «تو اولين كس از امت من هستی كه وارد بهشت می شود و همانا شيعيان تو، بر منبرهايي از نور، شادمان و با چهرههايي سپيد پيرامون من هستند و من از آنان شفاعت ميیكنم و ايشان در بهشت همسايگان من هستند».
4- حاكم در مستدرك، نقل كرده است که رسول خدا فرمود:«أنا الشجرة و فاطمة فرعها، و علي لقاحها و حسن و حسين ثمرها، و شيعتنا ورقها، و أصل الشجرة في جنة عدن و سائر ذلك في سائر الجنة»([62]) .من به منزله ی تنه ي درخت هستم؛ فاطمه شاخه ی درخت، علي مايه ي باروری آن، حسن و حسين ميوههاي آن و شيعيان ما برگهاي اين درخت هستند ، ريشه ی اين درخت در بهشت عدن، و ساير قسمتهای آن در ديگر بهشتها است.
5- حديث غديرخم: شايد بتوان گفت که آخرين پيام پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نسبت به خلافت إمام علي وجانشينی بعد ازاو در غديرخم بود که دراينجا فقط به آن اشاره نموده وتفصيل آن را به بخش دوم نوشتارموکول مي کنيم . پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) درروزغديرفرمود: «من كنت مولاه فهذا (على) مولاه ...»([63]).«هر كه من مولاى اويم اين على مولاى اوست».
از آنچه تا كنون ازآيات وروايات وعبارات تاريخی آورده يم، دلالت مي کند كه بذر تشيع توسط خود پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله پاشيده شد ، و براي رشد و پرورش اين نهال، تلاش فراوان نمود و همگان را به آن فرا خوانده است؛ و معلوم شد مذهب تشيُّع بر گرفته از كتاب و سنت است، ومدّعای ما اين است كه بر هر انسان مسلمانی لازم است كه از مذهب أهل بيت (عليهم السلام) پيروی كند، تا ازگمراهی نجات یابد.
([3]) مقدمة ابن خلدون، ج 3، ص 364.
([4]) تاريخ الاسلام، ج 1، ص 371.
([6]) العقيدة و الشريعة فى الاسلام، ص 174.
([7]) الفِصَل في الملل والأهواء والنحل، ج 2، ص 78.
([8]) نشأة الفكر الفلسفى فى الاسلام، ج 2، ص 78.
([9]) الخوارج و الشيعة، ص 146.
([10]) نشأة الفكر الفلسفى فى الاسلام، ص 18.
([11]) السنة و الشيعة، ص 4 تا 6.
([12]) تاريخ المذاهب الاسلامية، ج 1، ص 41.
([14]) القاموس الاسلامى، ج 3، ص 222.
([15]) ر.ش .به : تاريخ طبرى ج 3 ص 378، حوادث سال 35 هـ . الكامل في التاريخ ، حوادث سنه 30 .
([16]) التنبيه و الردّ على أهل الأهواء و البدع ص 25.
([17]) المذاهب الاسلاميّة ص 46.
([18]) اصول مذهب الشيعه ج 1ص 78.
([19]) دائرة المعارف القرن العشرين ج 5، ص 17.
([21]) عبقرية عثمان، عباس محمود عقاد .
([22]) الخلافة ونشأة الأحزاب الاسلاميه ص 151.
([23]) أئمة و سحرة عن مسيلمة الكذّاب و عبدالله بن سبأ ص 192.
([24]) عبدالله بن سبأ دراسة للروايات التاريخية ص 71.
([25]) عبدالله بن سبأ و أساطير اخرى ، سيّد مرتضى عسكرى.
([26]) وعّاظ السلاطين ص 274 به نقل از كتاب (الصلة بين التصوف والتشيع) ج 1ص 36.
([27]) تاريخ الطبرى، ج 3 ص 379.
([28]) تاريخ الطبرى، ج 3، ص 378.
([29]) ر.ش.به: الغدير، ج 8، ص 327.
([30]) ر.ش.به: عبدالله بن سبأ وأساطیر اخری ، سيد مرتضى عسکرى .
([31]) شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد، ج 2، ص 316، الاستيعاب، ترجمة ابى ذر.
([32]) أنساب الأشراف، ج 5، ص 49.
([33]) شرح نهج البلاغه ،ابن أبى الحديد ، ج 1، ص 237.
([34]) أنساب الأشراف، ج 5، ص 39 .
([35]) صحيح الترمذى، ج 2، ص 213.
([36]) طبقات ابن سعد، ج 3، ص 187.
([38]) رجال الكشى، ج 1، ص 323.
([39]) رجال الكشى، ج 1، ص 323.
([40]) رجال الطوسى، باب اصحاب على(عليه السلام)، شماره 76.
([42]) التفكير الفلسفى فى الاسلام، ص 176.
([43])ازنويسندگان شرق شناس، كنت گوبينو و ادوارد براون، و از نويسندگان سنّى احمد امين مصرى در كتاب «فجر الإسلام» و از ناسيوناليستهاى ايرانى، دكتر پرويز صانعى، نويسندهى كتاب «قانون و شخصيت» را مىتوان نام برد. ر.ش .به: خدمات متقابل اسلام و ايران مرتضى مطهرى ج١ ص ١٢٨.
([44]) الإسلام بلامذاهب، ص 173.
([45]) ر.ش.به: وفيات الاعيان ، ج 1، ص 455.
([46]) تاريخ المذاهب الاسلامية، ج 1، ص 41.
([47]) تاريخ الإمامية ، ص 240.
([48]) العقيدة و الشريعة في الاسلام، ص 205.
([50]) تاريخ الإمامية، به نقل از خطط الكوفة ص 16.
([51]) ر.ش.به:معجمالبلدان، ج4، ص 397.
([52]) معجم البلدان: ج 7، ص 159.
([53]) تاريخ الإمامية، به نقل از خطط الكوفة: ص 16.
([54]) لسان العرب: ج 15، ص 394.
([55])حاضر العالم اسلامى، ابوحاتم رازى، ج 1، ص 188.
([57]) الدُّر المنثور، ج 6 ص 379 .
([58]) تفسير الطبری ، ج 3 ص 146.
([59]) الكامل في التایخ ، ابن اثير، حوادث سال سوّم بعثت.
([60]) الصواعق المحرقه ، ص 96 ، 139 .
([61]) مجمع الزوائد ،ج 9 ص 31 ، كفايه الأثرص 135.
([62]) مستدرك الصحیحین ،ج 3 ص 160 ، تاريخ ابن عساكر ج4ص318 .