«ابوالحسن على النقى الهادى (ع)»درنيمه ذيحجه سال 212 هجرى در اطراف مدينه در محلى به نام «صريا» به دنيا آمدند. پدرشان امام جواد - عليه السلام - و مادرشان بانوى گرامى «سمانه» كنيزى با فضيلت و تقوا بودند.
مختصرى از سيره امام هادى (ع)
مشهورترين القاب امام دهم ، «نقى» و «هادى» است، و به آن حضرت «ابوالحسن الثالث» نيز مى گويند.
امام هادى - عليه السلام - در سال 220 هجرى پس از شهادت پدر گراميشان درحالي به امامت رسيدند كه هشت ساله بودند . مدت امامت آن بزرگوار 33 سال و عمر شريفشان 41 سال و چند ماه بود و در سال 254 در شهر سامرا به شهادت رسيدند.
خلفاى معاصر حضرت
امام هادى در مدت امامت خود با چند تن از خلفاى عباسى معاصر بودند كه به ترتيب زمان عبارتند از:
1- معتصم ، برادر مأمون (217 - 227).
2- واثق، پسر معتصم (227 – 232).
3- متوكل، برادر واثق (232 – 248).
4- منتصر، پسر متوكل (6 ماه).
5- مستعين، پسر عموى منتصر (248 – 252).
6- معتزّ ، پسر ديگر متوكل (252 – 255).
امام هادى (ع) در زمان خليفه اخير مسموم گرديدة و به شهادت رسيدند و در خانه خود به خاك سپرده شدند.
اوضاع سياسى ، اجتماعى عصر امام هادي (ع)
اين دوره از خلافت عباسى ويژگي هائى دارد كه آن را از ديگر دورهها جدا مى سازد ذيلاً به برخى از اين ويژگي ها اشاره مى كنيم:
1- زوال هيبت و عظمت خلافت :
خلافت ، چه در دوره اموى و چه در دوره عباسى ، براى خود هيبت و جلالى داشت ، ولى در اين دوره بر اثر تسلط تركان و بردگان بر دستگاه خلافت ، عظمت آن از بين رفت و خلافت همچون گويى به دست اين عناصر افتاد كه آن را به هر طرف مىخواستند پرتاب مىكردند و خليفه عملاً يك مقام تشريفاتى بود ، ولى در عين حال هر موقع خطرى از جانب مخالفان احساس مىشد خلفا و اطرافيان و عموم كارمندان دستگاه خلافت ، در سركوبى آن خطر نظر واحدى داشتند.
2- هوسرانى درباريان :
خلفاى عباسى در اين دوره به خاطر خلأ اى كه بر دستگاه خلافت حكومت مىكرد ، به شب نشينى و خوش گذرانى و ميگسارى مىپرداختند و دربار خلافت غرق در فساد و گناه بود . صفحات تاريخ اخبار شب نشيني هاى افسانه اى آنان را ضبط نموده است.
3- گسترش ظلم و بيدادگرى و خودكامگى :
ظلم و جور و نيز غارت بيت المال و صرف آن در عياشي ها و خوشگذراني ها جان مردم را به لب آورده بود.
4- گسترش نهضت هاى علوى :
در اين مقطع از تاريخ ، كوشش دولت عباسى بر اين بود كه با ايجاد نفرت در جامعه نسبت به علويان ، آنها را تار و مار سازد . هر گاه كوچكترين شبحى از نهضت علويان مشاهده مىشد ، برنامه سركوبى بى رحمانه آنان آغاز مىگشت و علت شدت عمل نيز اين بود كه دستگاه خلافت با تمام اختناق و كنترلى كه برقرار ساخته بود ، خود را متزلزل و ناپايدار مىديد و از اين نوع نهضت ها سخت بيمناك بود.
شيوه علويان در اين مقطع زمانى اين بود كه نامى از كسى نبرند و مردم را به رهبرى « شخص برگزيدهاى از آل محمد» دعوت كنند، زيرا سران نهضت مىديدند كه امامان معصوم آنان ، در قلب پادگان نظامى « سامرّا» تحت مراقبت و مواظبت مىباشند و دعوت به شخص معين ممكن است كه منجر به شهادت او گردد . اين نهضت ها و انقلاب ها بازتاب گسترش ظلم و فشار بر جامعه اسلامى در آن عصر بود و نسبت مستقيمى با ميزان فشار و اختناق داشت ، به عنوان نمونه در دوران حكومت « منتصر» كه تا حدى به خاندان نبوت و امامت علاقهمند بود و در زمان او كسى متعرض شيعيان و خاندان علوى نمى شد ، قيامى صورت نگرفت.
تواريخ ، تنها در فاصله سال 219 تا 270 قمرى ، تعداد 18 قيام ضبط كرده اند . اين قيام ها نوعاً با شكست روبرو شده و توسط حكومت عباسى سركوب مى گشتند.
علل شكست قيام ها
علل شكست اين نهضت ها و قيام ها را از يك سو بايد در ضعف رهبرى و فرماندهى اين نهضت ها جستجو كرد و از طرف ديگر در طرفداران و ياران قيام ها دنبال نمود . رهبران نهضت ها نوعاً داراى برنامه صحيح و كاملى نبودند و نابساماني هايى در كار آنها وجود داشت و از طرف ديگر قيام آنها صدر در صد رنگ اسلامى نداشت و از اين جهت معمولاً مورد تأييد امامان زمان خود قرار نمى گرفتند.
البته گروهى از ياران و طرفداران اين قيام ها مردمى مخلص و از شيعيان واقعى بودند كه تا سر حد مرگ براى اهداف عالى اسلامى مى جنگيدند ، ولى تعداد اين دسته كم بود و غالب مبارزين كسانى بودند كه اهداف اسلامى روشنى نداشتند ، بلكه در اثر ظلم و ستمى كه بر آنان وارد مى شد ، ناراحت شده و در صدد تغيير اوضاع برآمده بودند . اين گروه ، در صورت احساس شكست و يا احتمال مرگ ، رهبر خود را تنها گذاشته از اطراف او پراكنده مى شدند.
چنانكه اشاره شد ، اگر بسيارى از اين انقلاب ها مورد تأييد امامان قرار نمى گرفت ، يا به اين دليل بود كه صد در صد اسلامى نبودند و در اهداف و رهبران آنها انحراف هايى مشاهده مى شد و يا طراحى و برنامه ريزى آنها طورى بود كه شكست آنها قابل پيش بينى بود .
فعاليت هاى غيرعلني امام هادي (ع)
آنگونه كه جدول مدت حكومت خلفاى عباسى نشان مى دهد ، از ميان آنان متوكل از همه بيشتر با امام هادى (ع) معاصر بوده است ؛ از اين رو موضعگيرى او را در برابر امام ذيلاً توضيح مى دهيم:
متوكل نسبت به بنى هاشم بد رفتارى و خشونت بسيار روا مى داشت . او به آنان بدگمان بود و همواره آنان را متهم مىنمود . وزير او «عبدالله بن يحيى بن خاقان» نيز پيوسته از بنى هاشم نزد متوكل سعايت مى نمود و او را تشويق به بد رفتارى با آنان مى كرد . متوكل در خشونت و اجحاف به خاندان علوى گوى سبقت را از تمامى خلفاى بنى عباس ربوده بود.
متوكل نسبت به على - عليه السلام - و خاندانش كينه و عداوت عجيبى داشت و اگر آگاه مى شد كه كسى به آن حضرت علاقه مند است، مال او را مصادره مى كرد و خود او را به هلاكت مى رساند.
بر اساس همين ملاحظات بود كه حضرت هادى - عليه السلام - بويژه در زمان متوكل ، فعاليت هاى خود را به صورت غيرعلني انجام مى دادند . مؤيد اين معنا حادثه اى است كه آن را مورخان چنين نقل كرده اند:
«محمد بن شرف» مىگويد : همراه امام هادى - عليه السلام - در مدينه راه مى رفتم. امام فرمودند : آيا تو پسر شرف نيستى ؟ عرض كردم : آرى . آنگاه خواستم از حضرت پرسشى كنم ، امام بر من پيشى گرفت و فرمود : « ما در حال گذر از شاه راهيم و اين محل ، براى طرح سؤال مناسب نيست» . اين حادثه شدت خفقان حاكم را نشان مى دهد.
امام هادى - عليه السلام - در بر قرارى ارتباط با كساني كه در شهرها و مناطق گوناگون و دور و نزديك سكونت داشتند ، ناگزير همين روش را رعايت مى كردند و وجوه و هدايا و نذور ارسالى از طرف آنان را با نهايت دقت دريافت مى كردند . يك نمونه از اين قبيل برخورد ، در كتب تاريخ و رجال چنين آمده است:
« محمد بن داود قمى» و «محمد طلحى» نقل مى كنند : اموالى از « قم» و اطراف آن كه شامل «خمس» و نذور و هدايا و جواهرات بود ، براى امام ابوالحسن هادى حمل مى كرديم . در راه ، پيك امام رسيد و به ما خبر داد كه باز گرديم ، زيرا موقعيت براى تحويل اين اموال مناسب نيست . ما باز گشتيم و آنچه نزدمان بود ، همچنان نگه داشتيم تا آنكه پس از مدتى امام دستور داد اموال را بر شترانى كه فرستاده بود بار كنيم و آنها را بدون ساربان به سوى او روانه كنيم . ما اموال را به همين كيفيت حمل كرديم و فرستاديم . بعد از مدتى كه به حضور امام رسيديم ، فرمودند : به اموالى كه فرستاده ايد بنگريد! ديديم در خانه امام ، اموال به همان حال محفوظ است.
تعيين نمايندگان و كارگزاران از سوي امام هادي (ع)
شرائط بحرانى اى كه امامان و ذريه رسول الله (ص) در زمان عباسيان با آن روبرو بودند ، امام را واداشت تا روشى جديد براى برقرارى ارتباط با پيروان خود جستجو كنند . اين ابزار تعيين نمايندگان و كارگزاران در مناطق مختلف توسط امام بود.
هدف اصلى آن جمع آوري خمس، زكات، نذور و هدايا از مناطق مختلف توسط وكلا، و تحويل آن به امام ، و نيز پاسخگويى امام به سؤالات و مشكلات فقهى و عقيدتى و توجيه سياسى آنان توسط وكيل امام بود .
امام هادى - عليه السلام - كه در سامرّأ تحت نظر و كنترل شديدى قرار گرفته بودند ، برنامه تعيين كارگزاران و نمايندگان را كه پدرشان امام جواد - عليه السلام - اجرا كرده بودند را ادامه دادند و نمايندگان و وكلائى در مناطق و شهرهاى مختلف منصوب كردند و بدين وسيله يك خط ارتباطى هماهنگ به وجود آمده بود كه هدف هاى ياد شده را تأمين مى كرد.
فقدان تماس مستقيم بين امام و پيروانش ، نقش مذهبى - سياسى وكلاء را افزايش داد ، به نحوى كه كارگزاران امام مسئوليت بيشترى در گردش امور يافتند. گزارش هاى تاريخى متعدد نشان مى دهد كه وكلا، نواحى گوناگون به چهار گروه تقسيم كرده بودند:
نخستين ناحيه ، بغداد ، مدائن و عراق (كوفه) را شامل مىشد . ناحيه دوم ، شامل بصره و اهواز بود . ناحيه سوم ، قم و همدان ، و بالاخره ناحيه چهارم ، حجاز ، يمن و مصر را در بر مى گرفت . هر ناحيه به يك وكيل مستقل واگذار مى شد كه تحت نظر او كارگزاران محلى ، منصوب مى شدند . اقدامات سازمان وكالت را در دستور العمل هاى حضرت هادى - عليه السلام - به مديريت اين سازمان ، مىتوان مشاهده كرد. نقل مىشود كه آن حضرت طى نامه اى در سال 232 ه . ق، به «على بن بلال»، وكيل محلى خود (در بغداد) نوشتند:
«... من ابو على (بن راشد) را به جاى «على بن حسين بن عبدربه» منصوب كردم. اين مسئوليت را بدان جهت به او واگذار كردم كه وى از صلاحيت لازم به حد كافى برخوردار است ، به نحوى كه هيچ كس بر او تقدم ندارد . مى دانم كه تو بزرگ ناحيه خود هستى ، به همين جهت خواستم طى نامه جداگانه اى تو را از اين موضوع آگاه كنم . در عين حال ، لازم است از او پيروى كرده و وجوه جمع آورى شده را به وى بسپارى . پيروان ديگر ما را نيز به اين كار سفارش كن و به آنان چنان آگاهى ده كه وى را يارى كنند تا بتواند وظائف خود را انجام بدهد...».
امام هادى - عليه السلام - در نامه اى ديگر به وكلاى خود در بغداد ، مدائن ، و كوفه نوشت:
« اى ايوب بن نوح! به موجب اين فرمان از برخورد با «ابوعلى» خوددارى كن ، هر دو موظفيد در ناحيه خاص خويش به وظائفى كه بر عهده تان واگذار شده عمل كنيد، در اين صورت مى توانيد وظائف خود را بدون نياز به مشاوره با من انجام دهيد.
اى ايوب! بر اساس اين دستور هيچ چيز از مردم بغداد و مدائن نپذير، و به هيچ يك از آنان اجازه تماس با من را مده. اگر كسى وجوهى را از خارج از حوزه مسئوليت تو آورد ، به او دستور بده به وكيل ناحيه خود بفرستد.
اى ابو على! به تو نيز سفارش مى كنم كه آنچه را به ابو ايوب دستور دادم عيناً اجرا كنى».
همچنين امام نامه اى توسط « ابو على بن راشد» به پيروان خود در «بغداد»، «مدائن»، «عراق» و اطراف آن فرستاد و طى آن نوشت:
« ... من «ابو على بن راشد» را به جاى «حسين بن عبدربه» و وكلاى قبلى خود برگزيدم ، و اينك او نزد من به منزله حسين بن عبدربه است . اختيارات وكلاى قبلى را نيز به ابوعلى بن راشد دادم تا وجوه مربوط به من را بگيرد و او را كه فردى شايسته و مناسب است ، براى اداره امور شما برگزيدم و بدين منصب گماشتم . شما - كه رحمت خدا بر شما باد - براى پرداخت وجوه نزد او برويد . مبادا رابطه خود را با او تيره سازيد ، انديشه مخالفت با او را از اذهان خود خارج سازيد . به اطاعت خدا و پاك كردن اموال تان بشتابيد . از ريختن خون يكديگر خوددارى كنيد . يكديگر را در راه نيكوكارى و تقوا يارى دهيد و پرهيزگار باشيد تا خدا شما را مشمول رحمت خويش قرار دهد . همگى به ريسمان خدا چنگ بزنيد و نميريد مگر آنكه مسلمان باشيد . من فرمانبردارى از او را همچون اطاعت از خودم لازم مى دانم و نافرمانى نسبت به او را نافرمانى در برابر خود مى دانم ، پس بر همين شيوه باقى باشيد كه خداوند به شما پاداش مى دهد و از فضل خود وضع شما را بهبود مى بخشد . او از آنچه در خزانه خود دارد ، بخشنده و كريم و نسبت به بندگان خود سخاوتمند و رحيم است . ما و شما در پناه او هستيم . اين نامه را به خط خود نوشتم . سپاس و ستايش بسيار تنها شايسته خدا است».
«على بن جعفر»، يكى ديگر از نمايندگان امام هادى - عليه السلام - و اهل «همينيا»، از قراى اطراف «بغداد» بود . گزارش فعاليت هاى او به متوكل رسيده بود ، متوكل او را بازداشت و زندانى كرد . او پس از گذراندن دوران طولانى زندان ، آزاد شد و به دستور امام هادى رهسپار مكه شد و در آن شهر اقامت گزيد.
در شمار نمايندگان امام هادى همچنين بايد از «ابراهيم بن محمد همدانى» نام برد. حضرت هادى طى نامه اى به او نوشت: « وجوه ارسالى رسيد ، خدا از تو قبول فرمايد و از شيعيان ما راضى باشد و آنان را در دنيا و آخرت همراه ما قرار دهد... »
اين نامه به روشنى نشان مى دهد كه ابراهيم از طرف امام مسئوليت مالى داشته و احتمالاً غير از وظائف ديگر - موظف بوده وجوه جمع آورى شده از شيعيان را نزد امام بفرستد . امام در ادامه اين نامه ، در تقدير از فعاليت ها و تأييد موقعيت وى نوشت: « نامه اى به «نضر» نوشتم و به او سفارش كردم كه معترض تو نشود و با تو مخالفت نكند و موقعيت تو را نزد خويش به وى اعلام كردم . به «ايوب» نيز عيناً همين را دستور دادم . همچنين به دوستداران خود در همدان نامه اى نوشته و به آنان تأكيد كردم كه از تو پيروى نمايند و يادآورى نمودم كه : « ماجز تو وكيلى در آن ناحيه نداريم».
در هر حال نقش سازمان وكالت، بويژه در زمان حكومت متوكل عباسى، نمايان بود. متوكل با جذب و استخدام نظامى افرادى كه بينش ضد علوى داشتند ، مى كوشيد تا ترتيب كار مخالفان خود را بدهد و فعاليت هاى سازمان يافته زير زمينى علويان بويژه اماميه ، را نابود سازد . او دست به يك رشته عمليات نظامى جهت بازداشت و دستگيرى شيعيان زد و اين برنامه را با خشونت و شدت ادامه داد ، به طورى كه بعضى از وكلاى امام در بغداد ، مدائن ، كوفه و ساير نقاط عراق زير شكنجه در گذشتند و عدهاى ديگر به زندان افتادند . اين اقدامات لطمههاى جدّى بر پيكر شبكه وكالت وارد كرد ، امام هادى - عليه السلام - با تلاش پخته خويش ، اين شبكه را همچنان فعال و پر ثمر نگه داشت.
انتقال امام از مدينه به سامرّأ
متوكل براى زير نظر گرفتن امام هادى - عليه السلام - از روش نياكان پليد خود استفاده مى كرد و در صدد بود به هر وسيله ممكن فكر خود را از طرف حضرت راحت كند . روش مأمون را در مورد كنترل فعاليت هاى امام پيش از اين ديديم :
او از طريق وصلتى كه با حضرت جواد - عليه السلام - برقرار كرد ، توانست كنترل و سانسور را حتى در درون خانه امام بر قرار سازد و تمام حركات و ملاقات هاى حضرت را زير نظر داشته باشد . پس از شهادت امام جواد - عليه السلام - و جانشينى امام «هادى» به جاى پدر ، ضرورت اجراى چنين نقشه اى بر خليفه وقت كاملاً روشن بود ، زيرا اگر امام در مدينه اقامت مىكرد و خليفه به او دسترسى نمى داشت ، قطعاً براى حكومت جابرانه او خطر جدى دربر مى داشت . اينجا بود كه كوچكترين گزارشى درباره خطر احتمالى امام ، خليفه را بشدت نگران ساخت و منجر به انتقال امام به سامرا گشت . توضيح اينكه:
« عبدالله بن محمد هاشمى» ، فرماندار وقت مدينه ، طى نامه اى خليفه را بشدت از فعاليت هاى سياسى امام نگران ساخت و پايگاه اجتماعى آن حضرت را براى متوكل تشريح كرد ، ولى حضرت با ارسال نامه اى براى متوكل ادعاهاى «عبدالله» را رد كرد و از او به متوكل شكايت كرد .
متوكل مانند اغلب سياستمداران جهان ، با يك حركت مزورانه و دو پهلو ، از يك طرف «عبدالله بن محمد» را از كار بركنار كرد و از طرف ديگر به كاتب دربار خويش دستور داد نامه اى به حضرت بنويسد كه بر حسب ظاهر علاقه متوكل را نسبت به امام - عليه السلام - بيان مى كرد ، ولى در واقع دستور جلب محترمانه ! حضرت بود و بعداً خواهيم ديد كه متوكل چه فشارها و تضييقاتى براى امام - عليه السلام - فراهم ساخت . نامه بدين مضمون بود:
« بنام خدا ، پس از حمد و ثناى خداوند ، امير المؤمنين شما را خوب مى شناسد ، شخصيت ، بزرگوارى و نسبت و قرابت شما را با رسول خدا (ص) رعايت مى كند و تنها هدف او جلب رضايت و خشنودى خداوند و شما است. اكنون دستور دادند كه طبق درخواست شما فرمانده جنگ و امام جمعه شهر «عبدالله بن محمد» ، كه مرتكب خلاف اهانت به شما شده است ، بركنار و به جاى او «محمد بن فضل» منصوب شود . او دستور دارد در برابر امر شما مطيع بوده در تكريم و تعظيم شما نهايت سعى و كوشش را به عمل آورد تا بدان وسيله به خدا و رسول او و اميرالمؤمنين (متوكل) تقرب جويد.
امير المؤمنين مشتاق ديدار شما است تا تجديد عهدى صورت گيرد ، اگر مايل به زيارت خليفه باشيد و به آن علاقه داريد مى توانيد به اتفاق خانواده و دوستان و علاقه مندان حركت كنيد. برنامه سفر به اختيار خودتان است ، هرجا خواستيد توقف نماييد. در صورت تمايل ، خدمتگزار خليفه ، «يحيى بن هرثمه» ، ملازم ركاب خواهد بود و به خدمتگزارى شما مفتخر خواهد شد ، زيرا شما نزد ما محترميد و ما شديداً به شما علاقه منديم . والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته .
بدون ترديد امام از سوء نيت متوكل آگاه بود ، ولى چاره اى جز رفتن به سامرّأ نداشت ، زيرا قبول نكردن دعوت متوكل سندى در تأييد گفتار سعايت كنندگان مى شد و باعث تحريك بيشتر متوكل مى گرديد و بهانه بيشترى به دست او مى داد كه تضييقات و مشكلات فراوانى را براى حضرت فراهم كند . دليل اينكه امام از نيت شوم متوكل آگاه بود و بناچار به اين سفر اقدام نمود ، جملاتى است كه امام بعدها در سامرّآ مى فرمود : « مرا از مدينه با اكراه با سامرّأ آوردند». در هر حال امام نامه دعوت را دريافت داشت و ناگزير همراه «يحيى بن هرثمه» عازم سامرّأ گرديد.
گزارش فرمانده دژخيمان متوكل
« يحيى بن هرثمه»، كه مأموريت داشت امام هادى - عليه السلام - را از مدينه به سامرّأ جلب نمايد ، ماجراى مأموريت خود را چنين شرح مى دهد:
وارد مدينه شدم ، به سراغ منزل «على» (النقى) رفتم . پس از ورود من به خانه او ، و آگاه شدن مردم مدينه از جريان جلب او ، اضطراب و ناراحتى عجيبى در شهر به وجود آمد و چنان فرياد و شيون برآوردند كه تا آن روز مانند آن را نديده بودم.
ابتدأً با قسم و سوگند تلاش كردم كه آنان را آرام سازم ، گفتم : هيچ قصد سوئى در كار نيست و من مأمور اذيت و آزار او نيستم. آنگاه مشغول بازديد و جستجوى خانه و اثاثيه آن شدم . در اطاق مخصوص او جز تعدادى قرآن و كتاب دعا چيز ديگرى نيافتم . چند نفر مأمور، او را از منزل خارج كردند و خود خدمتگزارى او را از منزل تا شهر سامرّأ عهده دار گشتم.
پس از ورود به «بغداد» ابتدا با «اسحاق بن ابراهيم طاهرى» ، فرماندار بغداد ، روبرو شدم . وى به من گفت : يحيى ! اين آقا فرزند پيامبر است ، اگر متوكل را در كشتن او تحريك و ترغيب نمايى بدان كه خونخواه و دشمن تو ، رسول خدا (ص)خواهد بود. در پاسخ گفتم : به خدا قسم ، تا به حال جز نيكى و خوبى چيز ديگرى از او نديده ام كه به چنين كارى دست بزنم.
(آنگاه به سوى سامرّأ حركت كردم) و پس از ورود به شهر سامرّأ جريان را براى «وصيف تركى» نقل كردم ، او نيز به من گفت : اگر يك مو از سر او كم شود ، مسئول آن تو خواهى بود ! از سخنان اسحاق بن ابراهيم و وصيف تركى تعجب كردم و پس از ورود به دربار و ديدار با متوكل ، گزارش سفر را به اطلاع او رساندم ، ديدم متوكل نيز براى او احترام قائل است.
ورود امام به سامرأ
طبق دستور «متوكل» روز ورود به سامرّأ به بهانه اينكه هنوز محل اقامت امام آمده نيست ! حضرت را در محل پستى كه به «خان الصعاليك» (كاروانسراى گدايان و مستمندان) معروف بود ، وارد كردند و حضرت آن روز را در آنجا به سر برد . البته هدف از اين كار تحقير موذيانه و ديپلمات مآبانه حضرت بود! روز بعد ، منزلى براى سكونت امام معيّن كردند كه در آنجا استقرار يافت.
امام در اين شهر ظاهراً آزاد بود ولى در حقيقت همانند يك زندانى به سر مى برد ، زيرا موقعيت محل طورى بود كه امام همواره تحت نظر بود و رفت و آمدها و ملاقات هاى حضرت توسط مأموران خليفه كنترل مى گرديد.
« يزداد » ، طبيب مسيحى و شاگرد «بختيشوع» ، با اشاره به انتقال اجبارى امام به سامرّأ مى گفت : اگر شخصى علم غيب مى داند ، تنها اوست . او را به اينجا آورده اند تا از گرايش مردم به سوى او جلوگيرى كنند ، زيرا با وجود وى حكومت خود را در خطر مى بينند. ترس و وحشت متوكل از نفوذ معنوى امام در ميان مردم را مى توان از انتخاب محل سكونت حضرت فهميد.
بارى متوكل با همه اين مراقبت ها باز هم وجود حضرت را براى حكومت خود خطرى جدى مى دانست و مى ترسيد ياران و پيروان امام مخفيانه با او تماس گرفته براى قيام و شورش نقشه اى طرح كنند و براى زمينه سازى جهت اين كار، پول و سلاح جمع آورى كرده افرادى را آموزش دهند.
اطرافيان خليفه هم گاهى او را از احتمال شورش امام و يارانش بر حذر مى داشتند. لذا متوكل هر چند وقت يك بار دستور مى داد خانه امام به دقت مورد بازرسى قرار گيرد، و با آنكه مأموران هر بار با دست خالى بر مى گشتند، اما او باز نگران بود و احساس خطر مى كرد.
چگونگي شهادت امام هادي (ع)
امام هادی ـ علیه السّلام ـ در طول دوران امامت خود از سرکشان و حاکمان فاسد بنی عباس رنجها و محنت های زیادی کشید و در این میان متوکل در ظلم و ستم به حضرت و سنگدلی گوی سبقت را از دیگران ربود .
متوکل وجود امام هادی ـ علیه السّلام ـ را خطر بزرگی برای حکومت خویش احساس می کرد ، لذا تصمیم گرفت تا با دو روش هم زمان در یک اقدام از بحرانی تر شدن اوضاع جلوگیری کند . یکی حمله به یاران امام و نابود کردن آثار شیعیان تا حدی که قبر مطهر امام حسین ـ علیه السّلام ـ را نیز تخریب کرد و دوم دور کردن امام از مدینه که پایگاه سازمان تشیع بود.
متوکل دستور داد : «حضرت را کاملا تحت نظر گیرند و خانه شان را محاصره کرده و مانع دیدار شیعیان با ایشان و استفاده دانش پژوهان از آن سرچشمه علم و معرفت گردند و حتی ایشان را در تنگنا و محاصره اقتصادی قرار داد و رساندن حقوق شرعیه و هدایا را از داخل و خارج بر حضرت ممنوع کرد و متخلفان را عقوبتی سخت نمود».
این وضعیت جز در حکومت شش ماهه منتصر تا زمان شهادت امام ادامه داشت و در زمان معتز شدت گرفت.
یکی دیگر از سختگیری های متوکل در آزار امام هادی ـ علیه السّلام ـ این بود که «گاه بي گاه به مأموران خود دستور می داد تا ناگهانی به خانه امام ریخته و آنجا را بازرسی کنند به امید آنکه سلاح یا مدرکی دال بر فعالیت ایشان علیه حکومت بدست آورند. لکن در این حمله های شبانه جز کتاب های علمی و ادعیه چیزی یافت نشد».
گاهی متوکل فرمان می داد «حضرت را در هر حالتی که هست به دربار آورند. در یکی از این احضارها امام در حالی بر متوکل وارد شد که متوكل مست و لا یعقل در کنار جام ها و سبوهای شراب و در میان گروه های خنیاگر و رقاصه افتاده بود . امام بی توجه به موقعیت خطیر و خطرات احتمالی به شدت او را سرزنش و ملامت کرد و به نصیحت گویی و یاد آوری قیامت پرداخت و فسق و فجور و می خوارگی و بدکارگی او را محکوم ساخت. متوکل بر آشفت و دستور داد ایشان را در زندان محبوس سازند» .
حضرت روانه زندان شد و «شخصی از حضرت شنید که می فرمودند انا اکرم علی الله من ناقه صالح» ؛ و سپس این آیه را خواندند « تمتعوا فی دارکم ثلاثة ایام ذلک وعد غیر مکذوب». بیش از سه روز نگذشت که متوکل به دست فرزندش منتصر به هلاکت رسید» .
منتصر گر چه بر امام سخت نگرفت ولی این آرامش نسبی امام و شیعیان پس از شش ماه تمام شد و دوباره آزار و حصر و شکنجه و قتل راه کار اساسی خلافت در مقابل شیعیان بود « امام هادی ـ علیه السّلام ـ با حاکمان ستمگر سازش نکرد و آنها از مبارزه منفی و عدم همکاری حضرت هراس داشتند و رنج می بردند تا اینکه تنها راه خویش را خاموش کردن نور خدا پنداشتند و بدین ترتیب امام هادی ـ علیه السّلام ـ نیز مانند امامان پیشین به مرگ طبیعی از دنیا نرفت بلکه در زمان معتز مسموم گردید».
گوشه اي از اقدامات امام هادی علیه السلام
1- تربیت نیرو و افراد شایسته
یکی از اقدامات و فعالیت های ائمه علیه السلام پرورش شاگردان و افراد شایسته بوده است. امام هادی علیه السلام نیروهایی را که استعدادهای لازم را داشتند شناسایی کرده و آنان را جهت پیش برد اهداف اسلامی تربیت می فرمودند. این افراد افزون بر راویانی هستند که سخنان و روایات امام هادی علیه السلام را نقل می نمودند. برخی از این افراد همان کسانی هستند که وکالت آن حضرت را عهده دار بودند. سه تن از برجسته ترین این افراد عبارتند از:
1- عبدالعظیم حسنی (ره)، که مرقد وی در شهر ری می باشد و از یاران امام عسکری علیه السلام بوده است.
2- حسن بن راشد، مشهور به ابوعلی و وکیل امام هادی علیه السلام بوده است.
3- عثمان بن سعید عمری، که از یازده سالگی در محضر امام هادی علیه السلام بود و بعدها یکی از نایبان خاص امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف شده است.
2- تبیین مقام شامخ امامت از طریق زیارت غدیریه و زیارت جامعه
در زمان امام هادی علیه السلام اصل امامت باید معرفی می گردید؛ چون ائمه علیهم السلام و فضائل و جایگاه ایشان رو به فراموشی می رفت. امام هادی علیه السلام پدران و اجداد گرامی خود را با بیان زیارات معرفی می کردند . مجموعه این زیارات و ادعیه به عنوان یک دائرة المعارف شیعه به حساب می آید و در بردارنده دلایل بسیار استوار در حقانیت ائمه اطهار و اهل بیت علیهم السلام می باشد.
الف) زیارت جامعه کبیره
این زیارت از مشهورترین ، برترین و شناخته شده ترین زیارات ائمه علیهم السلام است كه به خواندن آن بخصوص روزهای جمعه توجه خاصی مي باشد . شیخ طوسی (ره) در التهذیب و شیخ صدوق (ره) در الفقیه آن نقل کرده اند. علامه مجلسی (ره) در مورد صحت سند آن ـ که به درجه قطع رسیده ـ می گوید: « این زیارت دارای بهترین سند ، عمیق ترین مفهوم ، فصیح ترین الفاظ ، بلیغ ترین معنا و عالی ترین شأن است.
ب) زیارت غدیریه
این زیارت به زیارت امیرالمؤمنین در عید غدیر خم معروف است. در سالی که معتصم امام علیه السلام را از مدینه به سامرا فراخواند ، ایشان به زیارت امام علی علیه السلام در نجف اشرف رفته و این زیارت را قرائت کردند که در ضمن آن یکصد و پنجاه منقبت از مناقب امام علی علیه السلام را بیان فرموده و از برخی مشکلات سیاسی و اجتماعی که ایشان را آزرده کرده بود ، سخن گفتند.
این زیارت از زیباترین ، اصیل ترین ، بدیع ترین و پربارترین زیارت هاست . در زمانی این زیارت توسط امام هادی علیه السلام قرائت شد که امامت به فراموشی سپرده شده بود . امام هادی علیه السلام در ضمن زیارت با ترسیم مظلومیت امام علی علیه السلام و هشدار به مردم ، آنان را از خواب غفلت بیدار می کند.