سيره اميرالمومنين علي ابن ابيطالب علیه السلام
حضرت على (ع) در سيزده رجب سال 30 عام الفيل در كعبه به دنيا آمد مادرش فاطمه بنت اسد و پدرش ابوطالب نام داشت .
اميرمومنان علي (ع) ده سال پيش از بعثت پيامبر (ص) ديده به جهان گشود و در حوادث تاريخ اسلام همواره در كنار پيامبر اسلام (ص) قرار داشت و پس از درگذشت آن حضرت نيز سى سال زندگى نمود .
در اين متن به دوران مختلف زندگي آن حضرت اشاره اي مختصر مي گردد :
از ولادت تا بعثت پيامبر اسلام( ص)
زمانى كه على (ع) ديده به جهان گشود ، بيش از سى سال از عمر با بركت پيامبر اكرم (ص) نگذشته بود و پيامبر (ص) در چهل سالگى به رسالت مبعوث گرديد ، بنابراين على (ع) در موقع بعثت پيامبر بيش از ده سال نداشت.
در آغوش پيامبر
على(ع) در اين دوره كه دوره حساس شكل گيرى شخصيت و دوره پذيرش تربيتى و روحى او بود ، در خانه حضرت محمد (ص) و تحت تربيت او بسر برد . مورخان اسلامى در اين زمينه مى نويسند :
يك سال ، قحطى بزرگى در مكه رخ داد . در آن زمان ابوطالب عموى پيامبر داراى عائله زياد و هزينه سنگينى بود . حضرت محمد (ص ) به عموى ديگر خود «عباس» كه از ثروتمندترين افراد بنى هاشم بود ، پيشنهاد كرد كه هر كدام از ما يكى از فرزندان ابوطالب را به خانه خود ببريم تا فشار مالى ابوطالب كم شود ، عباس موافقت كرد و هر دو نزد ابوطالب رفتند و موضوع را با او در ميان گذاشتند. ابوطالب با اين پيشنهاد موافقت كرد در نتيجه عباس ، «جعفر» و حضرت محمد ص «على» را به خانه خود بردند . على (ع) همچنان در خانه آن حضرت بود تا آنكه خداوند او را به نبوت مبعوث فرمود و على (ع) او را تصديق كرد و از او پيروى نمود. پيامبر اسلام (ص) پس از گرفتن على (ع) فرمودند : همان را برگزيدم كه خدا او را براى من برگزيد.
على (ع) در دوران خلافت خود ، در خطبه «قاصعه» به اين دوره تربيتى خود اشاره نموده و مى فرمايد :
« شما (ياران پيامبر) از خويشاوندى نزديك من با رسول خدا و موقعيت خاصى كه با آن حضرت داشتم آگاهيد و مى دانيد موقعى كه من خردسال بودم ، پيامبر مرا در آغوش مى گرفت و به سينه خود مى فشرد و مرا در بستر خود مى خوابانيد به طورى كه من بدن او را لمس مى كردم ، بوى خوش آن را مى شنيدم و او غذا در دهان من مى گذارد . من همچون بچه اى كه به دنبال مادرش مى رود ، همه جا همراه او مى رفتم ، هر روز يكى از فضائل اخلاقى خود را به من تعليم مى كرد و دستور مى داد كه از آن پيروى كنم .»
على (ع) در غار حرا
حضرت محمد (ص) پيش از آنكه به رسالت مبعوث شود ، سالى يك ماه در غار حرا به عبادت مى پرداخت و در اين مدت اگر تهيدستى نزد وى مى رفت به او طعام مى داد و وقتى كه ماه به پايان مى رسيد و مى خواست به خانه برگردد ، ابتدأ به مسجدالحرام مى رفت و هفت بار يا هر قدر كه خدا مى خواست خانه خدا را طواف مى كرد و سپس به منزل خود باز مى گشت.
قرائن نشان مى دهد كه حضرت محمد (ص) با عنايت شديدى كه نسبت به على (ع) داشت او را در آن يك ماه همراه خود به حرا مى برد.
وقتى كه فرشته وحى براى نخستين بار در همان غار بر حضرت محمد (ص) نازل شد و او را به مقام رسالت مفتخر ساخت ، على (ع) در كنار آن حضرت بود و آن روز از همان ماهى بود كه حضرت محمد (ص) براى عبادت به كوه حرا مى رفت.
على (ع) در خطبه «قاصعه» در اين باره مى فرمايند:
« پيامبر هر سال در كوه حرا به عبادت مى پرداخت و جز من كسى او را نمى ديد... هنگامى كه وحى بر آن حضرت نازل شد ، صداى ناله شيطان را شنيدم ، به رسول خدا عرض كردم : اين ناله چيست؟ فرمود: اين ناله شيطان است و علت ناله اش اين است كه او از اينكه در روى زمين اطاعت شود ، نااميد گشته است . آنچه را من مى شنوم تو نيز مى شنوى و آنچه را مى بينم تو نيز مى بينى جز اينكه تو پيامبر نيستى ، بلكه وزير (من) و بر خير و نيكى هستى.»
اين گفتار گر چه مى تواند مربوط به عبادت پيامبر در حرا در دوران پس از رسالت باشد ، ولى قرائن گذشته و اينكه عبادت پيامبر در حرا غالبا قبل از رسالت بوده است ، نشان مى دهد كه اين گفتار مربوط به دوران قبل از رسالت پيامبر اسلام (ص) باشد . در هر حال پاكى روح على (ع) و تربيت هاى پي گير پيامبر سبب شد كه او در همان دوران كودكى با قلب حساس ، ديده نافذ و گوش شنوا ، چيزهايى را ببيند و اصواتى را بشنود كه براى مردم عادى ديدن و شنيدن آنها ممكن نيست.
ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه مى نويسد :
« در كتب صحاح روايت شده است كه وقتى جبرئيل براى نخستين بار بر پيامبر نازل گرديد و او را به مقام رسالت مفتخر ساخت ، على (ع) در كنار پيامبر اسلام بود.» .
از بعثت تا هجرت پيامبر
اين بخش از زندگانى امام شامل يك سلسله خدمات و مجاهدات درخشان و اقدامات بزرگ و برجسته على (ع) در راه پيشرفت اسلام مى باشد كه در تاريخ اسلام نصيب كسى جز او نشده است .
نخستين كسى كه اسلام آورد
نخستين افتخار على (ع) در اين دوران پيشگام بودن وى در پذيرفتن اسلام است .
توجه خاص قران به موضوع « سبقت در گروش به آيين اسلام» به حدى است كه حتى كسانى را كه پيش از فتح مكه ايمان آورده و جان و مال خود را در راه خدا بذل نموده اند، افرادى كه پس از پيروزى مسلمانان برمكيان، ايمان آورده و جهاد كردهاند، برتر شمرده است چه رسد به كسانى كه پيش از هجرت و در سالهاى نخست ظهور اسلام، مسلمان شدهاند، آنجا كه مى فرمايد:
«كسانى از شما كه پيش از پيروزى (فتح مكه) در راه خدا انفاق كردند و سپس به جهاد پرداختند، با كسانى كه بعد از آن در راه خدا انفاق و جهاد كردند، يكسان نيستند، بلكه آنان در پيشگاه خدا مقامى برتر دارند و خداوند به هر دو وعده نيك داده است...» .
علت برترى اميان مسلمانان پيش از فتح مكه (كه در سال هشتم هجرى صورت گرفت) اين است كه آنان در موقعى ايمان آورند كه اسلام در جزيره العرب به اوج عظمت نرسيده بود و هنوز پايگاه بت پرستان يعنى شهر مكه به صورت دژ شكست ناپذيرى باقى بود و خطرهايى از هر طرف جان و مال مسلمانان را تهديد مى كرد. البته مسلمانان پس از مهاجرت به مدينه و گرايش اوس و خزرج و قبايل اطراف مدينه به اسلام ، از پيشرفت و ايمنى نسبى برخوردار بودند و در بسيارى از درگيري هاى نظامى غالب و پيروز مى شدند ، ولى خطر هنوز بكلى برطرف نشده بود .
بنابراين در صورتى كه گروش به اسلام و بذل مال و جان در چنين شرائطى ، از ارزش خاصى برخوردار باشد ، قطعا اظهار ايمان و اسلام در آغاز دعوت پيامبر كه قدرتى جز قدرت قريش و نيرويى جز نيروى بت پرستان در كار نبود ، ارزش بالاتر و بيشترى خواهد داشت . از اين نظر سبقت در اسلام در ميان ياران پيامبر، از افتخارات مهم بشمار مى رفت. با اين توضيح ميزان ارزش پيشگامى على (ع) در اسلام بخوبى روشن مىگردد .
دلائل پيشگامى على (ع) در اسلام
الف- پيش از همه ، خود پيامبر اسلام (ص) به پيشقدم بودن على (ع) تصريح كرده و در ميان جمعى از ياران خود فرمودند :
«نخستين كسى كه در روز رستاخيز با من در كنار حوض (كوثر) ملاقات مىكند پيشقدم ترين شما در اسلام ، على بن ابى طالب است.»
ب - دانشمندان و محدثان نقل مى كنند:
حضرت محمد (ص) روز دوشنبه به نبوت مبعوث شد و على (ع) فرداى آن روز (سه شنبه) با او نماز خواند.
ج- امام در خطبه «قاصعه» مى فرمايد: «آن روز اسلام جز به خانه پيامبر و خديجه راه نيافته بود و من سومين نفر آنها بودم. نور وحى و رسالت را مى ديدم، و بوى نبوت را مى شنيدم.»
د - عفيف بن قيس كندى مى گويد :
من در زمان جاهليت بازرگان عطر بودم . در يكى از سفرهاى تجارتى وارد مكه شدم و مهمان عباس (يكى از بازرگانان بزرگ مكه) شدم ، در يكى از روزها در مسجدالحرام در كنار عباس نشسته بودم ، در اين هنگام كه خورشيد به اوج رسيده بود ، جوانى به مسجد در آمد كه صورتش همچون قرص ماه نورانى بود ، نگاهى به آسمان كرد و سپس رو به كعبه ايستاد و شروع به خواندن نماز كرد ، چيزى نگذشت كه نوجوانى خوش سيما به وى پيوست و در سمت راست او ايستاد . سپس زنى كه خود را پوشانده بود ، آمد و در پشت سر آن دو نفر قرار گرفت و هر سه با هم مشغول نماز و ركوع و سجود شدند .
من در شگفت ماندم ، رو به عباس كرده و گفتم : حادثه بزرگى است ! او نيز اين جمله را تكرار كرد و افزود : آيا اين سه نفر را مى شناسى ؟ گفتم: نه. گفت : نخستين كسى كه وارد شد جلوتر از هر دو نفر ايستاد ، برادر زاده من محمد بن عبدالله (ص) ، و دومين فرد ، برادرزاده ديگر من على بن ابى طالب (ع) ، و سومين شخص همسر محمد است . او مدعى است كه آيين وى از طرف خداوند نازل شده است و اكنون در روى زمين ، جز اين سه نفر كسى از اين دين پيروى نمى كند.
حامى و جانشين پيامبر (ص)
پيامبر اسلام به مدت سه سال ، از دعوت عمومى خوددارى مى ورزيد و تنها در تماس هاى خصوصى با افرادى كه زمينه پذيرش را در آنها احساس مى كرد، آنها را به اسلام دعوت مى کرد .
پس از سه سال فرشته وحى نازل شد و فرمان خدا را ابلاغ كرد كه پيامبر دعوت همگانى خود را از طريق دعوت خويشان و بستگان آغاز نمايد . فرمان خدا چنين بود :
«بستگان نزديك خود را از عذاب الهى بيم ده ، و پرو بال مهر و مودت خود را بر سر افراد با ايمان فروگستر (نسبت به آنان ابراز علاقه و محبت كن) پس اگر با تو از در مخالفت وارد شوند بگو من از كارهاى (بد) شما بيزارم.»
پيامبر به على (ع) دستور داد كه چهل و پنج نفر از شخصيت هاى بزرگ بنى هاشم را براى ضيافت ناهار دعوت كند و غذايى از گوشت همراه با شير آماده سازد.
مهمانان همگى در وقت معين به حضور پيامبر شتافتند و پس از صرف غذا «ابولهب» عموى پيامبر با سخنان سبك خود مجلس را از آمادگى براى طرح سخن و تعقيب هدف ، انداخت و مجلس بدون اخذ نتيجه به پايان رسيد و مهمانان پس از صرف غذا و شير ، خانه رسول خدا (ص) را ترك گفتند و پيامبر تصميم گرفت كه فرداى آن روز ، ضيافت ديگرى ترتيب دهد و همه آنان را جز ابولهب به خانه خود دعوت نمايد.
باز على (ع) به دستور پيامبر غذا و شير آماده نمود و از شخصيت هاى برجسته و شناخته شده بنى هاشم براى صرف ناهار و استماع سخنان پيامبر دعوت به عمل آورد . مهمانان همگى باز در موعد مقرر حضور بهم رسانيدند . پيامبر (ص) پس از صرف غذا سخنان خود را چنين آغاز كرد : « هيچ كس از مردم براى كسان خود چيزى بهتر از آنچه من براى شما آورده ام ، نياورده است . من خير دنيا و آخرت براى شما آورده ام . خدايم به من فرمان داده كه شما را به توحيد و يگانگى وى و رسالت خويش ، دعوت كنم . چه كسى از شما مرا در اين راه كمك مى كند تا برادر و وصى و نماينده من در ميان شما باشد؟»
ايشان اين جمله را گفته و مقدارى مكث فرمودند تا ببيند كدام يك از آنان به نداى او پاسخ مثبت مىدهد؟ در اين موقع سكوتى مطلق آميخته با بهت و تحير بر مجلس حكومت مى كرد و همگى سر به زير افكنده و در فكر فرو رفته بودند . ناگهان على (ع) كه سن او در آن روز از 15 سال تجاوز نمى كرد ، سكوت را درهم شكست و برخاست و رو به پيامبر كرد و گفت :
« اى پيامبر خدا من تو را در اين راه يارى مى كنم »
سپس دست خود را به سوى پيامبر دراز كرد تا دست او را به عنوان پيمان فداكارى بفشارد . در اين موقع پيامبر دستور داد كه على (ع) بنشيند . بار ديگر پيامبر گفتار خود را تكرار فرمود، باز على برخاست و آمادگى خود را اعلام كرد . اين بار نيز پيامبر به وى دستور داد بنشيند . در مرتبه سوم نيز مانند دفعات پيشين كسى جز على برنخاست و تنها او بود كه بپاخاست و پشتيبانى خود را از هدف مقدس پيامبر اعلام كرد. در اين موقع پيامبر (ص) دست خود را بر دست على زد و جمله تاريخى خود را در مجلس بزرگان بنى هاشم درباره على بيان نموده و فرمود :
« هان اى خويشاوندان و بستگان من ! على برادر و وصى و خليفه من در ميان شما است.»
فداكارى بزرگ
در سال سيزدهم بعثت، به دنبال انعقاد پيمان عقبه دوم در شب سيزدهم ذيحجه، ميان پيامبر اسلام (ص) و يثربيان كه طى آن مردم يثرب پيامبر را به آن شهر دعوت نموده و قول حمايت و دفاع از آن حضرت دادند ، و از فرداى آن شب مسلمانان مكه بتدريج به يثرب هجرت كردند ، سران قريش دانستند پايگاه تازهاى براى نشر دعوت اسلام در يثرب آماده شده است ، از اين رو احساس خطر كردند ، چه ، مى ترسيدند كه پس از آن همه آزار و اذيت كه به پيامبر و پيروان او رسانده اند ، پيامبر در صدد انتقام بر آيد و اگر هم فرضا قصد جنگ نداشته باشد ، ممكن است راه بازرگانى قريش به شام را كه از كنار يثرب عبور مى كرد ، مورد تهديد قرار دهد .
براى رويارويى با چنين خطرى ، در آخر ماه صفر سال 14 بعثت در «دارالندوه» (مجلس شوراى مكه) اجتماع كردند و به چاره انديشى پراختند. در اين شورا برخى از حاضران پيشنهاد كردند كه پيامبر تبعيد يا زندانى شود ولى پيشنهاد رد شد . سرانجام تصميم گرفتند او را به قتل برسانند ، اما كشتن پيامبر كار آسانى نبود زيرا بنى هاشم آرام نمى نشستند و به خونخواهى بر مى خاستند. سرانجام تصميم گرفتند كه از هر قبيله جوانى آماده شود تا شبانه دسته جمعى بر سر حضرت محمد (ص) بريزند و او را در بستر خواب قطعه قطعه كنند ، در اين صورت قاتل ، يك نفر نخواهد بود و بنى هاشم نمى توانند به خونخواهى برخيزند زيرا جنگ با همه قبائل براى آنان مقدور نخواهد بود و ناچار به گرفتن خون بها راضى خواهند شد و ماجرا خاتمه خواهد يافت . قريش براى اجراى نقشه خود شب اول ربيع الاول را انتخاب كردند .
خداوند بعدها هر سه نقشه آنان را يادآورى نموده و فرمود: «به يادآور هنگامى را كه كافران نقشه مى كشيدند كه تو را به زندان بيفكنند، يا به قتل برسانند و يا (از مكه) خارج سازند. آنها چاره مى انديشيدند (و تدبير مى كردند) و خداوند هم تدبير مى كرد و خدا بهترين چاره جويان (و مدبران) است».
به دنبال اين تصميم قريش ، فرشته وحى پيامبر را از نقشه شوم مشركان آگاه ساخت و دستور الهى را ابلاغ كرد كه پيامبر شهر مكه را به عزم يثرب ترك كند. در اينجا براى شكست نقشه دشمن لازم بود پيامبر (ص) از شيوه «رد گم كردن» استفاده كند تا بتواند از شهر خارج شود. براى اين منظور لازم بود فرد جانباز و فداكارى شب در بستر پيامبر بخوابد تا گروهى كه به خانه او يورش مى برند، تصور كنند او هنوز خانه را ترك نگفته است و در نتيجه فكر آنان فقط متوجه خانه او شود و از كنترل راه ها غفلت كنند. چنين فردى جز على (ع) كسى نبود .
از اين نظر پيامبر نقشه سران قريش را با على (ع) در ميان گذاشت و فرمود : امشب در بستر من بخواب و آن پارچه سبزى را كه من هر شب بر روى خود مى كشيدم ، بر روى خود بكش تا تصور كنند كه من در بستر خفته ام .
على (ع) به اين ترتيب عمل كرد، ماموران قريش از سر شب خانه پيامبر را محاصره كردند و بامداد كه با شمشيرهاى برهنه به خانه هجوم بردند ، على (ع) از بستر بلند شد .
آنان نقشه خود را تا آن لحظه صد در صد دقيق و موفق مى پنداشتند ، با ديدن على سخت برآشفتند و روى به وى كرده گفتند : محمد كجاست؟ على فرمود : مگر او را به من سپرده بوديد كه از من مى خواهيد ؟ كارى كرديد كه او ناچار شد خانه را ترك كند.
در اين هنگام به سوى على (ع) يورش بردند و به نقل «طبرى» او را آزردند و آنگاه وى را به سوى مسجدالحرام كشيدند و پس از بازداشت مختصرى او را آزاد ساختند و در سمت مدينه به تعقيب پيامبر پرداختند ، در حالى كه پيامبر در غار «ثور» پنهان شده بود. قرآن مجيد اين فداكارى بزرگ على (ع) را در تاريخ جاودانگى بخشيده و طى آيه اى او را از كسانى معرفى مى كند كه در راه خدا جان خود را فدا مى كنند :
«بعضى از مردم با ايمان جان خود را براى كسب خشنودى خدا مى فروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است.»
مفسران مى گويند: اين آيه درباره فداكارى بزرگ على (ع) در ليله المبيت نازل شده است.
از هجرت تا وفات پيامبر (ص)
على (ع) برادر پيامبر (ص)
اخوت اسلامى و پيوند برادرى از اصول اجتماعى آيين اسلامى است. پيامبر اسلام به صورت هاى مختلف و گوناگون در ايجاد و استوار ساختن اين پيوند ، كوشش نموده است . از آن جمله پس از ورود به مدينه تصميم گرفت ميان مسلمانان مهاجر و انصار پيمان برادرى منعقد سازد ، به اين منظور روزى در اجتماع مسلمانان بپاخاست و فرمود : «تآخوا فى الله اخوين اخوين»: در راه خدا ، دو تا دوتا برادر شويد .
آنگاه مسلمانان دوبدو دست يكديگر را به عنوان برادرى فشردند و بدين ترتيب وحدت و همبستگى بين آنان استوارتر گرديد. البته در اين پيمان نوعى هماهنگى و تناسب افراد با يكديگر از نظر ايمان و فضيلت و شخصيت اسلامى رعايت مى شد . اين معنا با دقت در وضع و حال افرادى كه با هم برادر شدند بخوبى روشن مىگردد .
پس از آنكه براى هر يك از حاضران برادرى تعيين گرديد ، على (ع) كه تنها مانده بود ، با چشمان اشكبار به حضور پيامبر عرض كرد : بين من و كسى پيوند برادرى برقرار نساختى . پيامبر فرمود : تو برادر من در دو جهان هستى. آنگاه بين خود و على (ع) عقد برادرى خواند . اين موضوع ميزان عظمت و فضيلت على (ع) را بخوبى نشان مى دهد و روشن مى سازد كه وى تا چه حد به رسول خدا (ص) نزديك بوده است.
در جبهه هاى جنگ
زندگى على (ع) از هجرت تا وفات پيامبر، شامل حوادث و رويدادهاى فراوان بويژه فداكاريهاى بزرگ آن حضرت در جبهه هاى جنگ است.
پيامبر اسلام پس از هجرت به مدينه، بيست و هفت «غزوه» با مشركان و يهود و شورشيان داشت كه على (ع) در بيست و شش غزوه از اين غزوات شركت داشت و فقط در غزوه «تبوك» به علت حساسيت شرائط كه بيم آن مى رفت منافقان در غياب پيامبر در مركز حكومت اسلامى دست به توطئه بزنند ، به دستور پيامبر (ص) در مدينه ماند.
جنگ با روميان
يكى از دشمنان سرسخت حكومت جوان اسلام , امپراتورى روم بود كه پيوسته مركز حكومت اسلامى را از جانب شمال تهديد مى كرد و پيامبر گرامى (ص) تا آخرين لحظه زندگى خود از فكر روم غافل نبودند .
در سال هشتم هجرت گروهى را به فرماندهى "جعفر طيار" روانه كرانه هاى شام كرد , ولى سپاه اسلام با از دست دادن سه فرمانده و تعدادى از سربازان اسلام بدون اخذ نتيجه به مدينه بازگشت . براى جبران اين شكست , پيامبر گرامى در سال نهم با سپاهى گران عازم تبوك گرديد , ولى بدون آنكه با سپاه دشمن روبرو گردد , به مدينه بازگشت و اين سفر نتايج درخشانى داشت كه در تاريخ مذكور است - مع الوصف - خطر حمله روم هميشه فكر پيامبراكرم (ص) را به خود مشغول مى داشت , به همين جهت در آخرين لحظه هاى زندگى كه در بستر بيمارى بودند , سپاهى از مهاجر و انصار را ترتيب دادند كه رهسپار كرانه هاى شام شوند . پيامبر , در حالى كه سپاه اسلام , در چند كيلومترى مدينه اردو زده بود چشم از جهان فرو بستند .
پس از درگذشت پيامبر , فضاى سياسى مدينه با تثبيت خلافت ابوبكر , بعد از بحران , به آرامش گراييد . ابوبكر كه زمام امور را به دست گرفته بود , در اجراى فرمان پيامبر (نبرد با روميان) با گروهى از صحابه مشاوره كرد , هر كدام نظرى دادند كه او را قانع نساخت , سرانجام با امام علي (ع) به مشاوره پرداخت , امام او را بر اجراى دستور پيامبر تشويق فرموده و افزودند: اگر نبرد كنى پيروز خواهى شد . خليفه از تشويق امام , خوشحال شده و گفت : فال نيكى زدى و به خير بشارت دادى .
على (ع ) و مشاوره هاى سياسى خليفه دوم با وى
امام در دوران خليفه دوم نيز مشاور مهم و گره گشاى بسيارى از مشكلات سياسى و علمى و اجتماعى خيلفه دوم عمرابن خطاب بودند .
در سال چهار ده هجرى در سرزمين " قادسيه " نبرد سختى ميان سپاه اسلام و نظاميان ايران رخ داد كه سرانجام فتح و پيروزى از آن مسلمانان گرديد . خليفه به مسجد رفت , سران صحابه را جمع كرد و آنان را از تصميم خود مبنى بر اينكه مى خواهد مدينه را ترك گويد و در منطقه اى ميان بصره و كوفه فرود آيد, و از آن نقطه رهبرى سپاه را به دست بگيرد, آگاه ساخت در اين موقع "طلحه " برخاست و خليفه را بر اين كار تشويق كرد . پس از او "عثمان " برخاست و افزود : به سپاه شام و يمن بنويس كه همگى منطقه خود را ترك كنند و به تو بپيوندند و تو با اين جمع انبوه بتوانى با دشمن روبرو شوى .
در اين موقع "امير مومنان (ع )" برخاست و فرمود : پيروزى و شكست اين امر (اسلام) بستگى به فزونى نيرو و كمى جمعيت نداشته است , اين دين خدا است كه آن را پيروز ساخت و سپاه اوست كه خود آن را آماده و يارى كرد تا آنكه به آنجا كه بايد برسند رسيد و به هر جا كه بايد طلوع بكند طلوع كرد, از ناحيه خداوند به ما وعده پيروزى داده شده است , و مى دانيم كه خداوند به وعده خود جامه عمل پوشانيده و سپاه خويش را يارى خواهد كرد.
موقعيت زمامدار, همچون رشته مهره ها است كه آنها را گرد آورد به هم پيوند مى دهد. اگر رشته از هم بگسلد, مهره ها پراكنده مى شوند و سپس هرگز نمى توان آنها را جمع آورى كرده و از نو نظام بخشيد. امروز, اگر چه عرب از نظر تعداد كم است , اما نيروى اسلام فراوان , و در پرتو اجتماع و اتحاد و هماهنگى , عزيز و نيرومند است . بنابراين تو (خليفه) همچون محور سنگ آسياب , جامعه را به وسيله مسلمانان به گردش در آور, و با همكارى آنان در نبرد, آتش جنگ را براى دشمنان شعله ور ساز, زيرا اگر شخصا از اين سرزمين خارج شوى , عرب از اطراف اكناف سر از زير بار فرمانت بيرون خواهد برد, و آنگاه آنچه پشت سرگذاشته اى , مهمتر از آن خواهد بود كه در پيش رو دارى .
اگر فردا چشم عجم ها بر تو افتد , خواهند گفت : اين اساس و ريشه (رهبر) عرب است , اگر ريشه اين درخت را قطع كنيد, راحت مى شويد , و اين فكر , آنان را در مبارزه با تو و طمع در نابودى تو حريص تر و سرسخت تر خواهد ساخت . اما اينكه گفتى آنان براى جنگ با مسلمانان آماده مى شوند و از اين موضوع نگرانى , بدان كه خداوند بيش از تو اين كار را ناخوش دارد, و او بر تغيير آنچه نمى پسندد, تواناتر است ؛ و اما اينكه به فزونى تعداد سربازان دشمن اشاره كردى , (بدان كه) ما, در گذشته , در نبردها, روى تعداد افراد تكيه نمى كرديم , بلكه بر يارى و كمك خداوندى حساب مى كرديم (و پيروز هم مى شديم) .
عمر پس از شنيدن سخنان امام نظر او را پسنديد و از رفتن منصرف شد. با توجه به اين گره گشايي ها بود كه عمر مى گفت : به خدا پناه مى برم كه مشكلى پيش بيايد و ابوالحسن (على) براى حل آن حضور نداشته باشد.
خلافت
چگونگى بيعت با اميرمومنان (ع )
بدنبال قتل خليفه سوم عثمان ؛ مردم به حضرت مراجعه مى كردند , ولى ايشان چندان خود را نشان نمى دادند , و چون مردم درخواست بيعت مى كردند , از آنجا كه اوضاع را براى قبول خلافت نامساعد مى ديدند و حجت را بر خود تمام نمى دانستند , مى فرمودند : "مرا واگذاريد و به سراغ شخص ديگرى برويد , زيرا ما به استقبال وضعى مى رويم كه چهره هاى مختلف و جهات گوناگونى دارد (اوضاع مبهم و پيچيده است ), دلها بر اين امر استوار و عقل ها ثابت نمى مانند, ابرهاى فساد, فضاى جهان اسلام را تيره و راه مستقيم ناشناخته مانده است. آگاه باشيد كه اگر دعوت شما را اجابت كنم , بر طبق علم خويش با شما رفتار خواهم كرد و به سخن اين و آن و سرزنش ملامت گران گوش فرا نخواهم داد , اما اگر مرا رها كنيد, من هم مانند يكى از شما خواهم بود , شايد من شنواتر و مطيع تر از شما نسبت به خليفه شما باشم , و من وزير و مشاورتان باشم بهتر از آن است كه امير و رهبرتان گردم ."
اما چون رفت و آمدها زياد شد و درخواست هاى مصرانه مسلمانان افزايش يافت و سيل مردم مشتاق عدالت , به درب خانه حضرت سرازير گرديد , امام احساس وظيفه كرد و ناگزير بيعت مردم را پذيرفت . امام در چند جاى نهج البلاغه از استقبال پرشور و پافشارى مردم هنگام درخواست بيعت ياد نموده است . از آن جمله مى فرمايد :
"مردم همانند شتران تشنه كامى كه به آب برسند و ساربان رهايشان ساخته و افسار از سر آنها برگيرد, بر من هجوم آوردند, به يكديگر تنه مى زدند و فشار مى آوردند آنچنانكه گمان كردم مرا خواهند كشت , يا برخى , برخى ديگر را به قتل خواهند رسانيد, سپس اين موضوع (قبول خلافت) را زير و رو كردم , همه جهاتش را سنجيدم به طورى كه خواب را از چشمم ربود."
نبرد در سه جبهه
خلافت و زمامدارى على (ع ) كه سراسر عدل و دادگرى و احياى سنت هاى اصيل اسلامى بود, بر گروهى سخت و گران آمد و صفوف مخالفتى در برابر حكومت او تشكيل گرديد. اين مخالفتها سرانجام به نبردهاى سه گانه با "ناكثين ", "قاسطين " و "مارقين " منجر گرديد.