حضرت آیت الله مظاهری در کتاب«زندگانی چهارده معصوم» در مورد زندگی امام جواد(ع) مطالبی را به رشته تحریر آورده اند که خلاصه آن عبارت است از:
اسم آن بزرگوار محمد است و کنیۀ مشهور او ابا جعفر الثانی و ابن الرضا، و لقب مشهور ایشان جواد و تقی است.
عمر مبارک ایشان بیست و پنج سال است،[۱] و پس از زهرای مرضیه کسی در میان اهل بیت دیده نمیشود که عمری چنین کوتاه داشته باشد. تولد آن بزرگوار، شب جمعه دهم ماه رجب سال ۱۹۵ هجری[۲]در مدینه واقع شد و شهادت آن بزرگوار به دستور معتصم عباسی (برادر مأمون الرشید) به دست ام الفضل زن امام جواد و دختر مأمون عباسی در آخر ذیالقعده سال ۲۲۰هـ . واقع شد.[۳]مدت امامت او تقریباً هفده سال است؛ زیرا هشت ساله بود که پدر بزرگوارش از دنیا رفت و آن حضرت به امامت رسید.
مأمون بعد از شهادت حضرت رضا(ع) به بغداد آمد و مقر حکومت خود را آنجا قرار داد. او چون شنید که علمای بلاد به مدینه رفتهاند و آن بزرگوار را به امامت پذیرفتهاند، به هراس افتاده و حضرت جواد را به بغداد احضار کرد. مأمون از آن حضرت تجلیل کرد و دخترش ام الفضل را به عقد ایشان در آورد.
امام جواد پس از مدتی با ام الفضل به قصد زیارت بیت الله الحرام به حجاز رفتند و پس از اعمال حج به مدینه برگشتند و تا مأمون زنده بود، در مدینه بودند.[۴] بعد از مرگ مأمون، برادرش معتصم به منصب خلافت نشست و چون از حضرت جواد و استقبال مردم از آن بزرگوار میترسید، حضرت را جبراً به بغداد طلبید و طولی نکشید که حضرت جواد(ع) را شهید نمود.
عمر حضرت جواد گرچه کوتاه بود و غالباً در تبعید صرف شد؛ ولی باید گفت عمر پربرکتی بود. کلینی رُحِمُهْ اللّه، در کافی از حضرت رضا نقل میکند که فرمودهاند:
هذَا الْمَولُودُ الَّذِی لِمْ یُولَدْ مَوْلُودٌ اَعْظَمُ بَرَکَهً مِنْهُ.[۵]
این مولد ـ حضرت جواد ـ مولودی است که پر برکتتر از او زاییده نشده است.
از جمله امتیازهای امام جواد، اظهار علم اهل بیت است و باید گفت شجاعی در میدان علم مثل او نیامده است.
در تاریخ آمده است که چون حضرت رضا(ع) از دنیا رفت، عدهای از بزرگان و علما به مدینه آمدند و سی هزار مسأله در چند روز از حضرت جواد(ع) سؤال نمودند، و حضرت جواد بدون تأمل جواب دادند.
چون مأمون عباسی آن بزرگوار را به بغداد آورد و تصمیم گرفت برای خاموشی اعتراضها دخترش را به عقد ایشان در آورد، مجلس با شکوهی ترتیب داد و در این جلسه، علما و بزرگان را دعوت کرد. یحیی بن اکثم یکی از علمای اهل تسنن و قاضی آن زمان، از حضرت سؤال کرد که: اگر محرمی صیدی را بکشد، حکم او چیست؟ حضرت جواد(ع) بلافاصله شقوق[۶] مختلفی فرمودند: آن صید را در حرم کشته است یا در خارج حرم؟ عالم به حکم بوده یا جاهل؟ عمداً کشته است یا نه؟ آن محرم عبد بوده یا آزاد؟ بالغ بوده یا نابالغ؟ کار اولش بوده یا قبلاً نیز صید کرده است؟ این صید از طیور بوده است یا نه؟ آن صید بزرگ بوده است یا کوچک؟ آن کار در روز بوده یا در شب؟ محرم به احرام حج بوده است یا محرم به احرام عمره؟
مأمون، مجلس را متشنج دید. همه، بخصوص یحیی بن اکثم مبهوت و مفتضح شده بودند. به حضرت جواد گفت که خطبه بخوانید. آن بزرگوار، امالفضل را به پانصد درهم به عقد خود در آوردند. سپس، مأمون از شقوق مسأله سؤال نمود و حضرت حکم کلیۀ شقوق را بیان نمود. در آخر کار حضرت مسألهای از یحیی بن اکثم پرسید، و شاید هم برای تفریح بود؛ چون مجلس عقد و عروسی بود.
فرمود: آن چه زنی است که صبح بر مردی حرام و چون روز بلند شود بر او حلال میشود، و چون ظهر میشود حرام میشود و عصر حلال و مغرب حرام و آخر شب حلال و پیش از طلوع فجر حرام و بعد از طلوع فجر حلال میشود؟
یحی بن اکثم گفت: نمیدانم، شما بگویید تا همه بدانیم. فرمودند: آن کنیزکی است که اول صبح اجنبی بوده است و چون روز بلند شد، آن مرد کنیز را خرید و بر او حلال شد ظهر او را آزاد کرد و بر او حرام شد، و عصر او را به عقد خود درآورد و حلال شد و چون مغرب شد، ظهار کرد و به واسطۀ ظهار بر او حرام شد و نصف شب کفارۀ ظهار داد و حلال شد و آخر شب او را طلاق داد و حرام شد و چون طلوع شد، رجوع کرد و او را برای خود تحلیل نمود.[۷]
گرچه اینگونه مسایل، شایستۀ مقام مقدس حضرت جواد نیست؛ ولی چون سر و کارت با کودک اوفتاد، پس زبان کودکی باید گشاد. صدای احسنت احسنت از مجلس بلند میشود. مأمون میگفت: حضرت جواد گرچه کوچک است؛ لکن این اهل بیت، کوچکی و بزرگی ندارند، او میتواند حرف خود را به کرسی بنشاند.
مسألۀ سومی که جلو آمد، مسألۀ دزد است که در زمان معتصم واقع شده بود.
چون حضرت جواد(ع) را جبراً دفعه دوم به بغداد آوردندـ باید گفت که حضرت را برای شهادت آوردند و منتظر وقت بودند ـ معتصم به آن حضرت خیلی احترام گذارد. روزی که بسیاری از علما و بزرگان و اشراف در مجلس بودند، دزدی را آوردند که به دزدی اقرار کرد و باید بر او حد جاری میشد. معتصم پرسید: دست از کجا باید بریده شود؟ ابن ابی داوود که قاضی و از علمای بزرگ آن زمان بود، گفت: از مچ، و به آیۀ تیمم تمسک کرد. دیگران گفتند: از مرفق و به آیه وضوء تمسک کردند.
اختلافات بالا گرفت. معتصم رو کرد به حضرت جواد و از او جواب خواست. حضرت فرمودند: از آخر انگشتها باید قطع کرد و به آیه شریفۀ اَنَّ اَلْمَساجِدلِلّهِ[۸]؛ جاهای سجده برای خدا است، تمسک کردند و فرمودند: آنچه برای خدا است را نباید قطع کرد. صدای تحسین از مجلس بلند شد و به فتوای حضرت جواد عمل کردند.
ابن ابی داوود خود میگوید که به قدری جلسه بر من گران آمد، که از خداوند طلب مرگ کردم. بالاخره نتوانستم صبر کنم و حسد خود را خاموش نمایم. پس از چند روز نزد معتصم آمدم و گفتم: میدانم جهنمی میشوم؛ ولی از نصیحت خلیفه چارهای نیست. این مردی که برفتوای او حکم کردی و فتاوای ما را زیر پاگذاردی، مردم او را خلیفه میدانند و حمایت تو از او، از میان بردن خلافت است. ابن ابی داوود میگوید: معتصم متغیر و متنبه شد[۱۰]. میگویند یکی از علل قتل امام جواد(ع) همین سعایت بوده است.
اگر حسادت در انسان گل کند، اگر عالم خود را نساخته باشد، اگر یکی از صفات رذیله، انسان را کنترل کند و زیر چتر خود درآورد، انسان مهیا است دانسته به جهنم رود. چنانچه قرآن شریف به این مطلب تصریح دارد:
اَفَرَاَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهَ هَوَاهُ وَاَضَلَّهُ اللّهُ عَلی عِلْمٍ.[۱۱]
آیا ندیدی کسی را که هوای خود را خدای خود گرفته و خداوند دانسته و زمینۀ ضلالت را فراهم میکند.
بشر اگر مهذب نشد، ابن ابی داوود میشود که نظیرش در تاریخ فراوان است.
در خاتمه چند روایتی از امام جواد:
قَالَ جَوَادُ الأئِمَّهِ عَلَیهِ السَّلامٌ: اَلّثِقَهُ بِاللَّهِ تَعالی ثَمَنٌ لِکُلِّ غَالٍ وَسُلَّمٌ اِلی کُلِّ عَالٍ.[۱۳]
اعتماد به خدای متعال، بهای هر چیز گرانقیمتی و نردبان برای هر جای بلندی است.
وَقَالَ: عِزُّ الْمُؤْمِنِ غِنَاهُ عَنِ النَّاسِ.[۱۴]
عزت مؤمن، بینیازی او از مردم است.
وَ قَالَ کَیْفَ یَضَییعُ مَنِ اللّهُ تَعَالِیَ کَافِلُهُ؟ وَکَیْفَ یَنْجُو مَنِ اللّهُ تَعَالی طَالِبُهُ؟ وَمَنِ انْقَطَعَ اِلیَ غَیْرِاللّهُ وَکَلَهُ اللّهُ اِلَیْهِ. وَمَنْ عَمِلَ عَلی غَیْرِ عِلْمٍ اَفْسَدَ اَکْثَرَ مِمّا یَصْلُحُ.[۱۵]
چگونه واگذارده به خود شود، کسی که خدا را کفیل خود قرار داده است؟ و چگونه نجات مییابد کسی که خدا در صدد او است؟ کسی که اعتماد به غیرخدا پیدا کند، خداوند او را به خودش وا میگذارد، و کسی که بدون علم کاری را انجام دهد، فساد آن بیشتر از اصلاح است.
این روایات که نظیر آن در روایات اهلبیت بسیار است، به ما میآموزد که ما باید در هر حال و برای هر کار اعتماد به خدا داشته باشیم. از همه بریدن و به خداوند متعال پیوستن، مایۀ سعادت است. از خدا بریدن و به دیگران چشم امید داشتن، جز نگرانی، ناامیدی و شقاوت چیز دیگری در بر نخواهد داشت.
آنچه انسان را از غم و غصه، دلهره و اضطراب خاطر، ترس و وحشت از آینده و یا از دیگران نجات میدهد، اعتماد به خداست و آنچه غم و غصه میآورد، دلهره و اضطراب خاطر را زیاد میکند، چشم امید به دیگران داشتن است. پروردگار عالم در قرآن به این نکته در آیات فراوانی اشاره میکند:
خداوند میفرماید: وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَیَزْرُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَیَحْتِسَبُ وَمَنْ یَتَوکَّلْ عَلیَ اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ اِنَّ اللّهَ بَالِغُ اَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدْراً.[۱۶]
هر که تقوا پیشه کند ـ رابطۀ او با خدا محکم باشد ـ پروردگار عالم در بنبستها برای او راه فرار و چاره میآفریند و از راهی که امید ندارد، به او روزی میدهد. هرکه به خدا اعتماد کند، خدا او را کفایت میکند. همانا خداوند قدرت بر همهچیز دارد و برای هر چیزی مقدری قرار داده است.
این آیۀ شریفه به ما میآموزد؛ مقدر کسی که توکل به خدا کند، اعتماد به خدا داشته باشد، سعادت است و پروردگار عالم یار و مدد کار او است. این آیۀ شریفه به ما میآموزد؛ فقط اعتماد به خدا چارهساز، بها برای هر چیز و نردبان برای هر نارسایی است:
اَلِثَّقَهُ باللّهِ ثَمَنٌ لِکُلِّ غَالٍ وَسُلَّمٌ اِلی کُلِّ عَالٍ.[۱۷]
پروردگار عالم در قرآن میفرماید: مَثَلُ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ اَوْلیَاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اِتَّخَذَتْ بَیْتاً وَاِنَّ اَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کانُوا تَعْلَمُونَ.[۱۸]
مثل افرادی که به غیرخداوند تکیه کنند ـ و آنان را دوست، یار و کمک کار خود پندارند ـ مثل عنکبوت است که خانه میسازد. معلوم است که خانۀ عنکبوت بسیار سست و بیبنیاد است. یک باد مختصر، یک باران بسیار کم آن را نابود میکند.
انسان وقتی عزیز است، پابرجاست، وقتی مورد عنایت خاص خدا است که امیدی جز به خدا نداشته باشد و الا حوادث و طوفانهای روزگار و برخوردها او را و امیدش را نابود میکند.
عِزُّالْمُؤمِنِ غِنَاهُ عَنِ النَّاسِ، مَنِ انْقَطَعَ اِلی غَیْرِاللّهِ وَکَلَهُ اللّهُ اِلَیْهِ.[۱۹]
ابا صلت میگوید: «بعد از شهادت حضرت رضا(ع)، مطرود مأمون عباسی شدم و به زندان افتادم و چون امیدم به مأمون و سرکردگان و امیران و دیگر دست اندرکاران حکومت بود، یک سال زیر غل و زنجیر ماندم. شبی توسل به خدا یافتم و خدا را به اهلبیت قسم دادم. امیدم را از همه قطع کردم و به او پیوستم. ناگهان جوادالائمه(ع) را در زندان دیدم. چون چشمم به ایشان افتاد، گریه کردم؛ گله کردم که چرا به داد من نمیرسید. فرمود: «ابا صلت چه وقت خواستی و نیامدم؟» سپس دست مرا گرفت و از میان زندانبانها بیرون آورد و فرمود: «برو به امید خدا که دیگر به تو دسترسی پیدا نخواهند کرد.»[۲۰]
تذکری که اینجا باید داده شود، این است که توسل به امام جواد(ع) برای امور دنیویه؛ گرفتاریها؛ غمها و غصههای بزرگ؛ دردهای بیدرمان معنوی و ظاهری بسیار مؤثر است. حتی اهل تسنن نیز بسیار به قبر مطهرش متوسل میشوند.
پی نوشت ها:
[۱]. اصول کافی ج ۱ ص ۴۹۲
[۲]. اصول کافی ج ۱ ص ۴۹۲
[۳]. اصول کافی ج ۱ ص ۴۹۲
[۴]. جلاء العیون شبر ج ۳ ص ۱۱ به نقل مجلسی ره از شیخ مفید ره و دیگران
[۵]. کافی ج ۱ ص ۳۲۱ ـ ارشاد مفید ۲۲۹ ـ انوار البهیه ص ۱۲۵
[۶]. شاخههای فرعی مسأله
[۷]. ارشاد مفید ص ۲۹۹ ـ احتجاج طبرسی ص ۲۴۵ ـ بحار ج ۵ ص ۷۴ ـ ۷۸
[۸]. سورۀ جن / ۱۸
[۹]. قانع نمودن و محکوم کردن
[۱۰]. تفسیر عیاشی ج ۱ ص ۳۱۹ ـ بحار ج ۵۰ ص ۵
[۱۱]. جاثیه، قسمتی از آیه ۲۳
[۱۲]. ابن حدیث شریف با کمی اختلاف در عبارات در بحار الانوا ر ج ۱۱ ص ۷۹ چاپ قدیم آمده است.
[۱۳]. روضه بحار ج ۲ ص ۳۶۵، اعلام الدین ص ۳۰۹
[۱۴]. اعلام الدین ص ۳۰۹ چاپ قم انتشارات آل البیت(ع) روضه بحار ج ۲ ص ۳۶۵
[۱۵]. اعلام الدین ص ۳۰۹ ـ روضه بحار ج ۲ ص ۳۶۳
[۱۶]. طلاق، قسمتی از آیه ۲ و ۳
[۱۷]. اعلام الدین ص ۳۰۹
[۱۸]. عنکبوت، آیۀ ۴۱
[۱۹]. اعلام الدین ص ۳۰۹
[۲۰]. عیون اخبار ج ۲ ص ۲۴۷ ـ بحار ج ۴۹ ص ۳۰۳