حضرت زینب(ع) الگوی مجاهدت و صبوری

امتیاز بدهید
(0 امتیاز)
حضرت زینب(ع) الگوی مجاهدت و صبوری

١. زینب (علیها سلام) فرزند سوم و دختر اول امام علی (ع) و فاطمۀ زهرا(ع) دخت گرامی رسول خدا، به قول مشهور پنجم جمادی الاول سال پنجم هجرت (مطابق ٦٢٧میلادی)[1] در مدینه منوره چشم به جهان گشوده[2] پنج سال با جد بزگوار خویش رسول خدا زندگی کرد و تقریبا از برادرش حضرت امام حسین (ع) دوسال کوچکتر بود. وقتی مادرش حضرت فاطمه (ع) در جوانی به شهادت رسید، حدود شش سال داشت، وقتی پدرش امام علی (ع) ٢١ رمضان سال چهلم هجرت در محراب عبادت مسجد کوفه شهید شد، حدود ٣٤ ساله بود، آن گاه که برادرش حضرت امام حسن(ع) هفتم یا ٢٨ صفر سال پنجاه هجرت، در مدینه مسموم با جهان وداع گفت، زینب (علیها سلام) حدود ٤٤ سال داشت و آن وقت، که همراه برادرش امام حسین (ع) ٢٨ رجب سال ٦٠ هجرت از مدینه به مقصد عراق (کربلا) هجرت میکرد، حدود ٥٤ سال داشت.

٢. چنان که ملاحظه شد، در طول زندگی و سیره این بانوی بزرگ، شهادت پدر، شهادت مظلومانه مادر، و شهادت برادرش حضرت امام حسن(ع) برای وی، آلام و مصائب دردناکی را در پی داشت که تحمل آن ها از طرفی، رنج اور و طاقت فرسا بود، و از طرف دیگر، این بانوی بزرگ را «پولادی آب دیده» میکرد، تا از وی عنصری شجاع و قهرمانی بزرگ پدید آید.

٣. مسافرت های همراه با رنج و سختی ها از مدینه به کوفه، به هنگام اسارت پدرش امام علی (ع) و اقامت حدود پنج سال در آن شهر، بازگشت به مدینه حدود شش ماه پس از پذیرش صلح با «معاویه» از سوی برادرش امام حسن(ع) و مشاهده درد و رنج های آن امام معصوم مظلوم از سوی امویان و سرانجام شهادت دلخراش آقا حضرت، مسافرت از مدینه به مکه، همراه حضرت امام حسین (ع) و اقامت حدد ١٢٥ روز (٣ شعبان تا ٨ ذی حجه سال ٦٠ هجرت) در آن شهر، مسافرت چهارم از مکه به عراق(کوفه-کربلا) سختی ها، دانایی ها و تجاربی در پی داشت، که آن بزرگوار را برای انجام رسالتی بس خطیر و سرنوشت ساز مهیا کرده بود.

٤. شب و روز عاشورا را در نظر بگیریم: یک ارتش مسلمان تمامی دژخیم ١٨ هزار نفری[3] یک سپاه کوچک مؤمن و مخلص (١٤٥) نفری[4] از ١١ ساله تا ٨٠ ساله را مدت ٨ شبانه روز در بیابان گرم و سوزان، بدون دسترسی به شهر و دیار، به محاصره درآورده، از «نوشیدن آب» هم، برای نوادگان پیامبر اسلام(ص) دریغ می دارند، زینب (علیها سلام) در یک نیمه روز، ٦ برادر عزیز، فرزند خویش (عون) برادرزادگان، جمعا هیجده تن از «بنی هاشم» از کودک شیرخوار تا پنجاه و هفت ساله را از دست داده و داغ هیجده عزیز دیده، قاتلان سنگ دل، عربده مستانه سر می دهند، چه کسی باید «حریم مقدس امامت و شهادت» را پاس دارد؟ نقشه ی شوم دشمن را خنثی و حتی برای طولانی مدت، آنان را به شکست و رسوایی کشاند؟ این شخص زینب (علیها سلام) است.

حال، ببینیم، این اسوه ایمان استوار، دارای بینش عمیق، هوشیاری خردمندانه، تجارب سازنده و دارای چشم انداز درخشان، به هنگام آغاز رسالت بسیار سخت، در شرایط بحرانی طاقت فرسای عاشورا سال ٦١ هجرت و پس از آن، این رسالت را چگونه تبلور عینی و عملی بخشیده است؟

الف: کنار پیکر برادر

زینب (علیها سلام) علاوه بر این که در طول زندگی به خصوص در سفر عاشورای «مرزهای اطاعت از امامت» را به خوبی رعایت کرده، در این سفر حساس نیز، لحظه ای از ادای رسالت الهی خویش، غفلت به خود راه نمی دهد. هنوز شیهه اسبان، عربده دژخیامان و هیاهوی مغرورانه دشمنان اموی جریان دارد، گرد و غبار میدان نبرد کربلا، هوا را تیره و تار ساخته، حسین (ع) همه عزیزان و یاران خویش را غرقه به خون نثار کرده، آن گاه برای سپردن «امانت امامت» و وداع با خواهران و دختران و فرزندان، به خیمه های اسکان آنان باز میگردد، این بار حسین (ع) که به هنگام رویایی با دشمن، لباس درخور شأن امامت به تن داشت، به منظور حفظ کیان شخصیتی خویش و پیشگیری از خباثت اموی، از خواهرش زینب (علیها سلام) پیران کهنه برای پوشیدن زیرلباس طلب میکند[5] و آن گاه که زینب (علیها سلام) از مشاهده این وضع آشفته می شود، امام حسین (ع) زینب و همه بانوان را به هنگام وداع به صبر یشتن داری و آمادگی برای اسارت و بردباری در برابر مصائب سخت و طاقت فرسا فرا می خواند:

«استعدوا لبلاء و اعلموا أن الله حافظکم و حامیکم، و سینجیکم من شر الأعداء، و یجعل عاقبة أمرکم إلی خیر، و یعذب أعادیکم بأنواع العذاب، و یعوضکم عن هذا البلیة بانواعی النعم و الکرامة فلا تشکوا، و لا تقولوا بالسنتکم ما ینقص من قدرکم»[6] صبر و شکیبایی پیشه سازید و آماده تحمل بلا و آزمون شوید، و بدانید خداوند نگه دار و پشتیبان شماست، و به زودی از چنگال دشمنان رهایی خواهید یافت، و عاقبت خیر و صلاح از آن شماست، و در مقابل دشمنان شما، به انواع عذاب و شقاوت مبتلا خواهند شد، در حالی که شما به انواع نعمت ها و کرامت و عظمت خواهید رسید بنابراین، چیزی به زبان جاری نگردانید، که از مقام و منزلت شما بکاهد.

آری، این توصیه های نویدبخش در ذهن زینب (علیها سلام) برای آینده پیوسته جریان داشت، اما آیا با مشاهده اقدام وحشیانه یک قاتل مسلمان نما، آن هم قتل امام معصوم، سکوت یا بی تفاوتی جایز است؟ و سکوت مساوی با رضایت نیست؟ و می توان قاتل و حاکم متجاوز را به حال خودش رها کرد؟ و وجدان انسانی را خفته داشت؟ هرگز، هرگز؛ بدین خاطر، زینب قهرمان و دانشمند و هوشیار، با یک دنیا شهامت، عمر سعد، فرمانده سپاه دژخیم اموی را، از همان جا به سؤال و محاکمه میکشد؛ که: «أیقتل أبو عبدالله، و أنت تنظر إلیه؟»[7] آیا ابا عبدالله را میکشند، و تو ایستاده ای و نگاه میکنی؟!

ب: سوگواری حماسی

سیدالشهدا(ع) به هنگام درگیری شدید با دشمن، به زینب (علیها سلام) سفارش کرده بود، صحنه نبرد را ترک گوید و برای جمع آوری و حفاظت از زنان و کودکان به خیمه ها برگردد[8] اما: برای بعد آن، زینب (علیها سلام) باید در برابر دژخیمان و برای ثبت در سینه ها و تاریخ و وجدان های خفته و غبار گرفته و فریب خورده، رسالت خویش و «پیام خون های» پاکان را از همان روز و همان ساعت ابلاغ کند.

حضرت امام حسین (ع) تا آخرین لحظه حیات خویش، هرچه دلیل و برهان بر امامت و حقانیت خویش بود، در برابر سپاه «یزید» اقامه کرده، خطبه ها خوانده، موعظه ها نموده و آینده تباه «سپاه یزیدی» اعلام داشته، «عمر سعد هم فرمانده این سپاه دژخیم، به عنوان یک مسلمان «در حضور جمع نماز صبح خویش را صورت داده»[9] اما، هستی مال و منال و پست و مقام، چنان چشم دل آنان را کور و گوش آنان را «کر» نموده و به قساوت قلب مبتلا کرده، که جز به قتل و خونریزی تسکین نمی یابند، اکنون یک راه طولانی پیش پای زینب (علیها سلام) بیشتر باقی نمانده است، راهی که از همان جا، به «وجدان های خفته» منتهی می شود، تا از آن ساعت و بعدها، اگرچه از «جوشش درون» یا «تذکر دیگران» یا کیفر و مجازات نقد، شاید بیدار گردند!

بدین خاطر، زینب (علیها سلام) در گودال قتلگاه و در کنار پیکر غرقه در خون حسین (ع) که به بیان امام صادق(ع) :«٣٣ زخم نیزه و ٣٤ زخم شمشیر و در بیانی در پیراهن آن حضرت بیش از ١١٠ پارگی جای تیر و نیزه بود»[10] و هر انسانی را منقلب می سازد، از راه تهیج عاطفه و «نقب زدن به درون» شیفتگاه قدرت و ثروت اقدام کند. آری، زینب (علیها سلام) بدون این که گریه و ناله و شکوه و بی تابی زنانه سر دهد، با یک دنیا شهامت و عظمت، سابقه درخشان حسین (ع) و پرورش در دامان رسالت و نبوت را، در برابر چشم آن فریب خوردگان، این گونه به نمایش میگذارد:

«یا محمداه! یا محمداه! صلی علیک ملائکة السماء هذا حسین بالعراء، مرمل بالدماء، مقطع الأعضاء یا محمداه! و بناتک سبایا، و ذریتک مقتلة، تسفی علیها الصبا...».[11] «یا محمد! یا محمد! سلام فرشتگان آسمان بر تو باد، این حسین (ع) تو است، که با بدن به خون آغشته و قطعه قطعه شده، روی زمین قرار گرفته است! یا محمد! اکنون دختران تو اسیر دشمنانند، نوادگان تو کشته شده و باد صبحگاهی بر پیکرهای آنان می وزد، من شکایت این قوم را به خدا و پیامبر و به علی مرتضی و حمزه سید الشهدا، می برم. حمید بن مسلم گفته است: به خداوند سوگند، با این رفتار زینب (علیها سلام) همه دوست و دشمنی که در آن جا حضور داشتند، تحت تأثیر قرار گرفتند و ناله و گریه سر دادند!»[12]

در بیانی هم آمده : «وقتی زینب (علیها سلام) اسب بی سوار حسین (ع) را، که به سوی خیمه ها آمده بود، دید، به منظور نشان دادن عمق خباثت دشمنان اموی و بیان عظمت مصیبت، درحالیکه گرد و غبار میدان جنگ فرو ننشسته بود و عربده دشمنان هم چنان جریان داشت، با شتاب از خیمۀ خویش بیرون آمد و فریاد برآورد: ای کاش آسمان بر زمین فرو می افتاد و ای کاش کوه ها متلاشی و پراکنده میگشت و بر دامنه بیابان می ریخت».[13]

ج: به هنگام غارت خیمه ها

مستی قدرت و شعله کینه های سوازن امویان هنوزرو ته بود ولاش میکردند که وحشیگری، کینه توزی و مال اندوزی خویش را افزون گردانند، در حالیکه خورشید به طرف مغرب می رفت، آنان هتاکی و درنده خویی دیگری را آغاز کردند، یعنی برای غارت گری با خوی سبعیت به خیمه های زنان و دختران و کودکان داغ داری، که تعداد آنان به حدود هفتاد تن می رسید، یورش بردند.

حمیدبن مسلم، راوی واقعه کربلا گفته است: امویان نخست، اموال و لباس و زینت آلات و حتی لباس های تن بانوان و گوشواره دختران را غارت کردند، تا جایی که آنان لباس کامل به بر نداشتند. سپس آنان را از خیمه ها بیرون راندند، و در نتیجه آن داغ دیده گان با پای برهنه و پیاده و با گریه و شیون، در بیابان می دویدند! و آن گاه در خیمه ها آتش افروختند![14]

در چنین شرایطی، رسالت و مسئولیت زینب (علیها سلام) وخیم تر و سنگین تر می شود؛ زیرا غیر از توسل به وجدان و عاطفه باقی مانده در نهاد دشمنان خون خوار، در آن بیابان دور از شهر و دیار، راه دیگری سراغ ندارد! حمیدبن مسلم، گفته است: «فوالله، لا أنسی زینب بنت علی (ع) و هی تندب الحسین (ع) و تنادی بصوت حزین و قلب کئیب: وا محمدا(ص)...»[15]

به خدا سوگند، فراموش نمیکنم، زینب دختر علی (ع) را که برای حسین (ع) زاری و ناله میکرد و با صدای سوزناک و با قلبی پر از غم و اندوه میگفت : یا محمد! درود فرشتگان آسمان بر تو باد، این حسین (ع) است، که به خون آغشته اعضای بدن او از هم جدا شده و دختران تو در حال اسارتند، به خدا و محمد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه زهرا و حمزه سیدالشهداء، شکایت میکنم.

یا محمد(ص)! این حسین توست، که در این دشت افتاده، و باد و غبار بیابان بر پیکر وی می وزد، او مقتول فرزندان افراد نابه کار است، وای، وای، به واقع امروز جدم رسول خدا رحلت کرده، ای اصحاب محمد(ص) اکنون اینان فرزندان محمد مصطفایند، که چون اسیران درآمده اند.

زینب (علیها سلام) در آن وضع بحرانی، به سفارش حسین (ع) سالار و سرپرست بازماندگان شهیدان کربلاست، پناهگاه دختران داغ دار و مصیبت زده[16] و به حسب شواهد تاریخی، جمع آوری زنان و دختران و کودکان پراکنده از بیم مهاجمان در بیابان، اما ناگاه به روایت «حمیدبن مسلم» و وقتی متوجه می شود: شمر بن ذی الجوشن با عده ای افراد فرومایه از سپاه عمر سعد، به خیمه علی بن الحسین (ع) - زین العابدین – در حالی که آن بزرگوار در بستر بیماری شدید قرار دارد یورش برده اند تا او را به قتل برسانند و به خاطر بیماری و نوجوانی، مورد نکوهش و منع قرار میگیرند...![17] زینب (علیها سلام) نیز با توجه به حساسیت موضوع، فرصت را از دست نمی دهد و با کمال شهامت و هشیاری، در دفاع از جان امام زمان خویش، با خروش فریاد برمیآورد، به خدا سوگند، او کشته نخواهد شد، مگر این که من هم با او کشته شوم![18] و بدین سان رسالت و مدیریت هوشمندانه و مؤمنانه خویش را در قالب سالاری و نگه داری از امام سجاد(ع) و سایر بازماندگان داغ دار به نمایش میگذارد.

د: وداع، در قتلگاه

شام عاشورا را زینب (علیها سلام) با رنج و سختی های دردناک، با سرپرستی بیمار کربلا، زنان داغ دیده و کودکان عزیز از دست داده، با مهارت و درایت و تلخی فراوان از بیم دشمن مزدور پشت سر گذاشت، آیا صبح یازدهم محرم، آب و غذایی به آنان رسیده است؟ نمی دانیم، اما قاتلان پیروز اطلاع دادند، آن روز باید راه «کوفه» را پیش گرفت، نوادگان پیامبر خدا در حال اسارتند و ناچار باید به آن وضع تن دهند، زمزمه حرکت به گوش می رسید، عمر سعد، فرمانده سپاه اموی، دستور حرکت را صادر کرد، اما «بانوان و بازماندگان عاشورا تقاضا کردند، تا آنان را از قتلگاه شهیدان عبور دهند»[19] البته، بعدازظهر روز عاشورا، که آن را «مطابق با ١١ مهرماه سال ٥٩ شمسی» تخمین زده اند، زینب (علیها سلام) و تعداد دیگری از بانوان به قتلگاه آمده و سوگواری کرده بودند، ولی با آمدن روز یازدهم متفاوت بود، زیرا این بار، اولا تحت نظر مأموران جلاد، با اجبار و برای وداع و همگان از زن و مرد و کوچک و بزرگ حضور یافته و با مشاهده پیکرهای بی سر غرقه در خون، غوغایی از گریه و ناله و سوگواری بی نظیری برقرار گردید! به گونه ای که در این فرصت اندک و بحرانی به استناد منابع و شواهد تاریخی، شاهد سه مرحله مدیریت چشم گیر، تأثیرگذار، ماندگار و سرنوشت ساز از سوی حضرت زینب (علیها سلام) هستیم:

شاهد اول : زینب (علیها سلام) که پرورش یافته مکتب علی (ع) است، که به هنگام ارتباط با معبود متعال و عمل براساس حق مداری و انجام وظیفه، برای او از همه چیز برتر و بالاتر است، و غیر از آن همه چیز کوچک و بی مقدار است[20] آن که کنار بدن مقدس حضرت امام حسین (ع) قرار گرفت، رو به قبله دست زیر بدن برد و سر به سوی آسمان و عرض کرد:« اللهم تقبل منا هذا القلیل من القربان».[21] پروردگارا! این قربانی کوچک را از خاندان ما قبول فرما.

شاهد دوم: امام زین العابدین(ع) که هنوز گرفتار بیماری بود به «زائده، پدر قدامة» میگوید: با مشاهده صحنه دلخراش پیکر پدرم حسین (ع)، پیکرهای فرزندان، برادران و سایر یاران و این که دیدم عمه هایم و زنان را می خواهند برای بردن به کوفه بر شترها سوار کنند، چنان منقلب شدم، که در حال جان دادن قرار گرفتم، اما وقتی عمه ام زینب دختر علی (ع) چنین حالتی را از من مشاهده نمود فرمود: «مالی أراک تجود بنفسک یا بقیة جدی و أبی و إخواتی؟[22] ای یادگار جد و پدر و برادرانم! چرا با جان خود بازی میکنی؟ و می خواهی جان خود را از دست بدهی؟

شاهد سوم : اگر زینب (علیها سلام) به خاطر ایمان و قوت قلب و بینش و بصیرت، به این مقام و مرتبت عالی رسیده و این گونه در بحران، کاروان رسالت را مدیریت میکند، علاوه بر تربیت علوی و فاطمی(ع) و تجارب مسافرت ها، پرورش یافته مکتب حضرت امام حسین (ع) که به وی منصب «وصایت و نیابت» نیز داده است.

در تاریخ می خوانیم: «و کانت زینب (علیها سلام) لها نیابة خاصة عن الحسین (ع) و کان الناس یرجعون إلیها فی الحلال و الحرام، حتی برء زین العابدین(ع) من مرضه»[23] زینب (علیها سلام) از جانب امام حسین (ع) نیابت خاص داشت، و مردم در بیان احکام حلال و حرام، به او مراجعه میکردند، تا این که امام زین العابدین(ع) از بیماری خویش بهبودی یافت.

احمدبن ابراهیم، میگوید: «در سال ٢٦٠ هجری، به خانه «حکیمه» دختر امام جواد(ع) و خواهر امام حسن عسکری(ع) وارد شدم و از پشت پرده با وی در مسائل امامت به گفت وگو پرداختیم، در ضمن بحث این مسئله مطرح شد، که آیا «زن» می تواند وصی و نایب قرار گیرد؟ وقتی حکیمه نظر موافق داد، عمل امام حسین (ع) که زینب (علیها سلام) را وصی خود قرار داد دلیل ادعای خود آورد و گفت: «و کان ما یخرج عن علی بن الحسین (ع) من علم، ینسب إلی زینب، سترا علی علی بن الحسین(ع) .[24] آری، حضرت امام حسین (ع) زینب (علیها سلام) وصی خویش قرار داد، و احکام و علومی را هم که از سوی امام زین العابدین(ع) صادر میگردید، به خاطر این که جان آن امام از گزند دشمنان مصون بماند، به زینب (علیها سلام) نسبت داده می شد.

شاهد چهارم: باری، زینب (علیها سلام) با چنین مقامی و با توجه به آموزه های جدش رسول خدا و پدرش امام علی (ع) در قتلگاه شهیدان و در بحران عزاداری و سوگواری در محاصره آدم کشان اموی و تب و تاب بانوان و دختران سوگوار و پریشانی حضرت امام زین العابدین (ع) در مجال اندک بحرانی، درباره وضع اینده حسین (ع) و عاشورا و شهیدان خاندان نبوت، این گونه به امام زین العابدین(ع) دل داری و آینده کربلا و عاشورا، اعلام میکند:

برادرزاده عزیزم، بی تابی مکن و ناراحت مباش، به خدا سوگند این وضع «میثاقی» است، که خداوند با جد و پدر و عموی تو برقرار کرده و باید اجرا شود، چنان که از جماعتی هم خداوند پیمان گرفته، و آنان را فرعون صفتان این امت نمی شناسند، در حالی که آنان نزد فرشتگان آسمان ها شناخته شده اند، آن وقت آنان: «ینصبون لهذا الطف علما لقبر أبیک سید الشهدا(ع) لا یدرس أفره، و لا یعفوا وسمه علی کرور اللیالی و الأیام. ..»[25] بدن های پاره پاره شده را جمع آوری کرده و به خاک می سپارند، و در سرزمین «طف» برای قبر پدرت سید الشهداء(ع) علامت نصب میگردانند، که با گذشت شب ها و روزها، آن آثار و علائم محو و نابود نمیگردد، و هر چند هم ظالمان و قدرتمندان برای محو و نابودی آن تلاش کنند، جز بر اعتلا و عظمت و شکوه آن نخواهند افزود.

خطبه زینب (علیها سلام) در کوفه

سپاه انبوه «عمر سعد» که حسین (ع) و سپاه اندک او را در بیابان، بدون دست رسی به شهر و دیار و یار و یاور، به محاصره درآورده و به گمان خود، آن حضرت را مغلوب و نابود کرده است، اکنون کاروان کوچک خواهران، دختران، کودکان و بازماندگان داغدار شهیدان عاشورا (٢٠ زن و کودک)[26] امام زین العابدین بیمار(ع) حضرت محمد بن علی الباقر(ع) چهار ساله[27] حسن مثنی مجروح، زید، عمر، هر سه فرزندان امام حسن مجتبی(ع) که جمعا ٢٥ نفر بودند، سوار بر شترهای بی جهاز و مرکب های تندرو، در قالب کاروان اسیران جنگی، بعد از ظهر یازدهم محرم سال ٦١ هجرت، حرکت داده[28] با بیم و شتاب، فاصله ١٢ فرسنگی کربلا تا کوفه را شبانه نیز پشت سر گذاشته و نزدیک ظهر روز دوازهم محرم، وارد کوفه شدند.

همان طور که در مسیر، اهل بیت(ع) تحت نظارت و اسارت داشتند، شهر کوفه و مسیر ورود این کاروان را تحت مراقبت داشته، تا از هر گونه عکس العملی از سوی شیعیان و مخالفان جلوگیری کنند، لذا کسانی از شیعیان اهل بیت(ع) در مسیر حرکت آنان به چشم نمی خورند، اما تماشاچیان و غفلت زدگان و فریب خوردگان مرعوب، نظاره گران اسارت بودند و احیانا با دیدن آن صحنه دلخراش بی سابقه آه و افسوس و اشک تأثری جاری میکردند.

در این وضع بحرانی وحشت و رعب مزدوران اموی و تأثر و حسرت و پریشانی و سرگردانی و سکوت تلخ و مرگ باری، که رسالت و شهادت حسین (ع) را تحت الشعاع قرار داده بود، و همۀ تماشاچیان، که بر حال زنان و کودکان در حال اسارت میگریستند، نمی دانستند آنان چه کسانی هستند؟ و چرا آنان را به اسارت وارد آن شهر کرده اند، در عین حالی که ام کلثوم دختر علی (ع) و امام زین العابدین(ع) نوحه سرایان و گریه کنندگان را تا حدی متوجه قتل و آدم کشی حزب اموی کرده بودند[29] زینب دختر علی (ع) تشخیص داد، برای شکستن مهر سکوت دشمن و افشای کارنامه سیاه «بنی امیه» و بیان بی وفایی کوفیان، باید مؤمنانه و شجاعانه سخن بگوید و در آن فرصت پیش آمده، فریادهای در گلو شکسته و پیام خون حسین (ع) و شهیدان کربلا را، در مرکز حاکمیت فرصت طلبان و خودکامگان فریب کار، با فریاد تمام و در ملاء عام اعلام دارد، تا همه مخاطبان متوجه جرم و خطای دردناک خویش شوند و مسیر سیاست شوم و مرموز قاتلان و حزب ضد انسانی امویان را، علیه آنان تغییر دهد.

سرهای بریده، بر سرِ نی

بعدازظهر روز عاشورا، عمر سعد فرمانده سپاه اموی سر بریده حضرت حسین (ع) را به وسیلۀ خولی بن یزید اصبحی، و حمید بن مسلم ازدی، برای عبیدالله بن زیاد حاکم کوفه، به آن جا فرستاد.[30] اما بقیه سرهای شهیدان را، که ٦٥ یا ٧٠ سر بود، برای پاداش گرفتن از عبیدالله بن زیاد، اجازه داد، که رؤسای قبایل و فرماندهان قاتل میان خود تقسیم کند و به کوفه ببرند.

بر این اساس، ١- قبیله «کنده» به سرپرستی قیس بن اشعث (١٣) سر. ٢- قبیله «هوازن» به سرپرستی شمر بن ذی الجوشن (١٢) سر. ٣- بنی تمیم (١٧) سر. ٤- بنی اسد (١٦) سر. ٥- قبیله «مذحج» (١٧) سر. ٦- و سایر قبایل (١٣) سر جمعا (٧٨) سر.[31]

گمان زیاد می رود که به هنگام ورود اهل اسیران اهل بیت(ع) به کوفه، به منظور نمایش قدرت و زهر چشم گرفتن از مخالفان و نشان دادن عمق خباثت درونی خویش، این سرهای مقدس را از جلو کاروان اسیران داغ دار، از جلو آنان با اندکی فاصله حرکت داده باشند.[32] که زینب (علیها سلام) هم از فرصت استفاده کرد و خطابه مشهور و ماهرانه خویش را، که بخشی از آن چنین است، ایراد کرده باشد:

خطابه زینب (علیها سلام)

بشیر بن خذیم اسدی گفته است: آن روز، زینب دختر علی (ع) را مشاهده کردم، تا آن روز زن پوشیده و باوقاری را این گونه ندیده بودم، که با بلاغت علی (ع) و فصاحت فاطمه (ع) در میان انبوه مردم کوچه و بازار و هیاهوی مخالفان سخنرانی کرده باشد.

آری، زینب (علیها سلام) با یک اشاره به مردم، آنان را به سکوت کشانید، به گونه ای که نفس ها در سینه ها حبس شد و زنگ مرکب ها آرام و خاموش گردید، آن گاه فرمود: حمد و ستایش برای خداست، و درود من بر جدم محمد(ص) و آل پاک و برگزیده او.

اما بعد، ای اهل کوفه، ای مردمان فریب کار و خیانت پیشه، هرگز گریه شما سکون و ناله شما سکوت نگیرد، داستان شما، چون داستان آن زنی است، که هر روز از بامداد پنبه ها را می ریشت و شب هنگام، دوباره همه آن ها را در می ریخت! به خدا سوگندهای خود را وسیله فریب دادن خویش قرار دادید. آیا گریه میکنید؟ چگونه می خواهید خود را از ننگ و نکبت، که جگر گوشه رسول خدا را کشته اید پاک کنید؟ حسین (ع) چراغ راه، پناهگاه نیکان و فریادرس ستم دیدگان بود، شما «سید جوانان اهل بهشت» را کشته اید و گناه بسیار بزرگی را مرتکب شده اید، که ننگ و نفرت و لعنت همیشگی در انتظار شماست.[33]

آری، زینب (علیها سلام) با کمال ایمان و هوشیاری، با ابلاغ «پیام خون حسین (ع)» در میان غوغای ستمکاران و نظامیان  خونخواران اموی، تا این مرحله، رسالت خویش را علمی کرد.

فریب خوردگان سخت منقلب شدند، انگشت حیرت به دندان گزیدند، اشک باریدند، ناله سر دادند و بیدار شدند، تا سرانجام حاکمان و قاتلان فریبکار به کیفر برسانند...[34]

در برابر هجومی دیگر

زینب قهرمان، دختر علی و فاطمه (ع) در قامت یک بانوی خردمند و دانشمند، در چنگال دژخیمانه خودکامکان سرمست قدرت و حکومت، با هوشیاری و توانمندی، یورش های مزدورانه را نقش بر آب کرده و در پیشگاه خالق و خلق سرفراز برآمده، اما خوی دون منشان دون صفتان دنیاطلب آرام نمیگیرد، و هم چنان زخم زبان و نیش زهرآگین خویش را بر قلب ریش و داغ دار فرزندان فاطمه (ع) نثار میگردانند.

این بار، عبیدالله زیاد، حاکم خودکامه کوفه که خود را پیروز میدان نبرد می داند، زینب (علیها سلام) و سایر بازماندگان عاشورا، به قصر «دارالاماره» فرا می خواند، جایی که روزگاری زینب (علیها سلام) در قامت بانوی اول و دخت امیرمؤمنان(ع) گاهی رفت وآمد داشت، اما اکنون در نشیب روزگار، در هیأت یک زن اسیر قرار گرفته است، او درواقع شریک حسین (ع) در قیام مقدس و کاروان سالار عاشورائیان است، و به نحوی شده، باید نهضت بیداری، افشاگری، آگاهی بخشی، ظلم ستیزی و پیروزی حق مظلومان را استمرار بخشد، تا قیام حسین (ع) هم چنان جاویدان یابد.

باری، ابن زیاد، بر تخت امارت در «قصر» نشست، اجازه ورود عام داد، دستور داد سر بریده حضرت حسین (ع) جلو او قرار دادند، زنان و کودکان داغ دار و یتیم را نیز روبه روی تخت وی نشانیدند، زینب (علیها سلام) نیز در حالی که لباس کهنه و غبارآلود به بر داشت، طوری که شناخته نشود، در گوشه مجلس قرار گرفت، کنیزانش نیز دور او نشستند، ابن زیاد پرسید: این زن و همراهان او کیست: زینب (علیها سلام) پاسخ نداد، بار دوم و سوم سؤال خود را تکرار نمود، و زینب (علیها سلام) جواب او را نداد! ولی یکی از اطرافیان آن بانوی بزرگ، پاسخ داد: ایشان، زینب دختر فاطمه (ع) دخت رسول خداست.

ابن زیاد کینه توز، روی خود را برگردانید و خطاب به زینب (علیها سلام) با کمال قساوت و بی حیایی گفت: سپاس خدایی را، که شما را رسوا نمود، به قتل رسانید و ساخته های شما را تکذیب کرد!!

زینب (علیها سلام) با یک دنیا شهامت واد پ ینطرن گفت: «سپاس خداوندی را، که ما را به خاطر انتساب به پیامبرش محمد(ص) و آل آن حضرت تکریم بخشید، از آلودگی ها پاک و پیراسته گردانید، بلی چنین است، خداوند فاسق را رسوا و فاجر را تکذیب میکند، و الحمدلله آنان، غیر از خاندان ما هستند!»[35]

ابن زیاد (بر اثر تفکر جبریگری) پرسید: کار خوار را با برادرت و خاندانت، چگونه دیدی؟!

زینب (علیها سلام) پاسخ داد: «من جز خوبی و زیبایی ندیدم، کشته شدن یک مکتوب الهی بود، آنان به خوابگاه خویش رفتند، و به زودی خداوند در محکمه عدل خویش محاکمه خواهید شد و باید از خویش دفاع کنید! آن گاه معلوم خواهشد شد، چه کسی پیروز شده، ای پسر «مرجانه!»[36]

ابن زیاد، که از پاسخ های صریح و قاطع زینب (علیها سلام) سخت به خشم آمده و تحقیر شده بود، خیز برداشت، که زینب (علیها سلام) مورد حمله قرار دهد، اما عمروبن حریث (یکی از دربان) گفت: «ای امیر! این یک زن است، یک زن داغ دیده و رنج سفر کشیده! که نباید از سخنان وی ناراحت شد! ولی ابن زیاد خیره سر، خباثت و کینه درونی خویش را این گونه بیرون ریخت: خداوند با کشته شدن حسین (ع) و دودمان سرکش تو، قلب مرا شفا بخشید!»

اما، زینب (علیها سلام) با لحنی آرام تر و قلبی انباشته از غم و اندوه ادامه داد: «تو برادر و خویشاوندان مرا کشتی، ریشه و رشته های زندگی مرا قطع کردی، عزیزان مرا به خاک و خون کشیدی، اگر از این همه کشتار و رفتار شقاوت مندانه دلت آرام میگیرد، باشد ایرادی ندارد!» ولی ابن زیاد، که باز هم به ستوه آمده و جوابی برای گفتن نداشت، خطاب به اطرافیان گفت: این زن هم مثل پدرش، با سجع و قافیه شعر و سخن می راند!» اما، زینب (علیها سلام) پاسخ داد: «زن را با سجع و قافیه چه کار است؟ من خواستم با این سخنان، غم و اندوه و آن چه درد از سوی تو بر قلب و سینه من وارد آمده بود، بیان کنم».[37]

زینب (علیها سلام) بدین سان، با کمال شهامت، ابتکار عمل را به دست گرفت و با بیان جرائم و جنایات عبیدالله خودکامه و حزب اموی گرفت و مجلس جشن و پیروزی را برای آنان به عزا و محاکمه تبدیل کرد!

دفاع از جان امام(ع)

ابن زیاد، درآن ماجلس عالم، پس از اسائه ادب و زخم زبان به زینب دختر علی (ع) که از سوی آن بانوی شجاع و مقاوم و پاسخ های صریح و کوبنده ای دریافت کرده و سخت تحقیر شده بود، این بار با نگاهی سایر بازماندگان شهیدان کربلا را ورانداز کرد و چشمش به جوان بیمار و آزرده افتاد، پرسید، این کیست؟ گفته شد: علی بن الحسین (ع) است.

وی گفت: مگر خدا علی بن الحسین(ع) را نکشته است؟!

امام علی بن الحسین (ع) فرمود: «من برادر دیگری داشتم، که او هم علی نام داشت و دشمنان او را کشتند». پسر مرجانه، با خشم فریاد زد: خدا او را کشته است .

امام (ع) با آرامی فرمود: «آری، هنگام مرگ آدمیان، خداوند روح آنان را تحویل میگیرد».[38]

ابن زیاد، که از این حاضرجوابی صریح و دندان شکن به خشم آمده بود، خطاب به مأموران گفت: او را ببرید و گردنش را بزنید!

زینب (علیها سلام) عقیله بنی هاشم و عمه علی بن الحسین (ع) در عین حالی که چنین جرأتی در آنان نمی دید، با شنیدن آن دستور، احتیاط را از دست نداد و با شتاب به طرف علی بن الحسین (ع) رفت، او را در آغوش گرفت، ای پسر زیاد! گویا می خواهی حتی یک تن از ما را زنده نگذاری، اگر چنین است، من از علی جدا نمی شوم، اگر می خواهی او را به قتل برسانی، باید مرا هم به قتل برسانی، ابن زیاد، اندکی سکوت کرد و گفت: راستی قوم و خویشی چه قدرتی دارد؟ من گمان میکنم، اگر به قتل علی (ع) اقدام میکردم، زینب (علیها سلام) هم خون خود را می داد.

آری، زینب (علیها سلام) بدین سان با هوشیاری و شجاعت از جان امام(ع) دفاع کرد، ولی امام زین العابدین هم با لحن مؤدبانه ای فرمود: «عمه جان آرام بگیر و اجازه بده من با وی سخن بگویم»، آن گاه با کمال ایمان و قوت قلب، فرمود: «ای پسر زیاد! آیا مرا به قتل تهدید میکنی؟ شرمت باد، مگر نمی دانی، کشته شدن در راه خدا عادت ما، و شهادت در چنین راهی کرامت ماست؟» آن گاه ابن زیاد کوتاه آمد و دستور داد: زینب (علیها سلام) و امام زین العابدین(ع) و سایر بانوان و کودکان را، به خانه ای کنار «مسجداعظم» قرار داشت، منتقل کردند.[39]

در شهر «شام»

از بعدازظهر عاشورا، در مسیر کربلا تا کوفه و در ایام کوفه، زینب (علیها سلام) آمارگیری، مراقبت از کودکان، پرستاری از امام زین العابدین(ع) تقویت روحیه بانوان و دختران داغ دیده و بالاخره سالاری و نگه بانی کاروان عاشورا را به خوبی انجام داده، و حال پس از سفرهای طولانی و رنج های فراوان آن، تحت تدابیر شدید نظامی و امنیتی، به شهر شام، مرکز امارت غاصبانه «یزید بن معاویه» وارد شده است. رنج ها و زخم های دردناک این شهر هم، قصۀ پر غصه ای دارد، که مجال بیان آن ها نیست. اما به عنوان آخرین پرده، به سراغ مجلس جشن پر تشریفات «یزید» در شام می رویم، تا «مدیریت بحران در این بخش از سیره زینب (علیها سلام) مرور کنیم:

ابن سعد، ابوعبدالله، محمد بن سعد بن منیع بصری – بغدادی (١٦٨ – ٢٣٠ه) نوشته است: «اول سری، که در اسلام بر سر نیزه رفت و در کوچه ها و میدان ها گردانیده شد، سر حسین بن علی (ع) بود، که به دستور «یزید» عبیدالله زیاد، آن را از کوفه به شام نیز ارسال داشت!»[40]

شام، شهر عجیبی بود، اگر بویی از اسلام در آن جا استشمام می شد، همان چیزی بود، که مردم آن را در افکار و اعمال معاویه و فرزندش مشاهده میکردند، یعنی هرگز اثری از پیامبر و علی (ع) در آن جا دیده نمی شد، لذا تبلیغات دروغین و فریب کارانه «یزید» و مزدورانش در کوی و برزن، این گونه به مردم باورانده بود، که یک خارجی علیه امیرالمؤمنین قیام کرده، او را شکست داده و به قتل رسانده و اکنون زنان و دختران و فرزندان او را به شام وارد میکنند و بدین خاطر باید شهر را آذین بندی نمود و جشن و شادمانی داشت!

یزیدبن معاویه و مادری به نام «میسون دختر بجدل کلبی»[41] که پرورش یافته چنین زن مسیحی است، وقتی از شهادت حسین (ع) و اسارت اهل بیت داغ دار در کوفه خبر یافت، دستور داد سر بریدٔە فرزند پیامبر(ص) و بازماندگان آن حضرت را به شام اعزام دارد.[42]

عبیدالله زیاد، حاکم دژخیم کوفه، محفر بن ثعلبۀ عائذی، که از مأموران عالی رتبه اموی بود، و بعدها مشاهده شد، برای توبه و جبران گناه بزرگ خویش، در کنار کعبه به گریه و ناله افتاده بود، با شمربن ذی الجشون، به فامرندهی مأموارنی که تعداد آنان پجناه تن رسیده بود، برای بردن سر مقدس حضرت حسین (ع) و اهل بیت سوگوار و ماتم زده، از کوفه به شام، مأموریت داده بود.[43]

هنگامی که کاروان نزدیک شام رسید، ام کلثوم دختر علی (ع) برای شمربن ذی الجوشن پیام داد، آنان را از دروازه ای وارد شهر کنند، که خلوت تر باشد و جمعیت کم تری آنان را مشاهده کنند، و نیزه داران هم که سرهای بریده را حمل میکردند، را از میان کجاوه ها بیرون ببرند و با فاصله از جلو کاروان حرکت کنند، تا از نگاه تماشاگران کم رنج و آسیب ببینند، ولی شهر کینه توز برخلاف این تقاضا عمل کرد![44]

به هرحال، روز اول ماه صفر سال ٦١ هجری، کاروان داغ دار خاندان پیامبر(ص) را وارد شام کردند[45] حاکمیت یزیدی، جمعیت انبوهی را به استقبال کشانده بود، در شام دف زدن، شیپور نواختن، هلهله و شادی و پایکوبی برقرار بود[46] و یزید، هم که خود را پیروز پنداشته بود، برای تماشای آن وضع بالای بلندی رفته بود، هنگامی که کلاغی فریاد زد، وی نغمه ای بدین گونه سر داد:

لما بدت تلک الحسمول و أشرقت

تلک الرؤس علی شفا حیروت[47]

تعب الغراب، فقلت : قل أو لاتقل

فقد اقتضیت من الغرثیم ذیونی[48]

وقتی کجاوه ها نمایان شدند، و سرهای نورانی کشتگان بر فراز جیرون بتافتند؛ کلاغ، آواز سر داد، پس به آن گفتم: چه آواز برآوری و چه برنیاوری، من انتقام خود را از پیغمبری گرفتم!

مجلس یزید

شام، شهر عجیبی است، از سال ١٨ هجرت، معاویه از سوی خلیفه دوم، به امارت آن سرزمین منصوب شده[49] پس از فتوحاتی در شامات، به عنوان خلیفه مسلمین، مدت ٢٠ سال یعنی جمعا بیش از ٤٠ سال نفوذ و حاکمیت خویش را تحکیم بخشیده[50] براساس فرهنگ خویش مردم را پرورش داده، و از دهم رجب سال ٦٠ به بعد که فرزندش «یزید» بیش از سه سال وارث چنین فرهنگی بوده و همان آداب و رسوم و عقاید پوچ را حفظ کرده اند، برای امام زین العابدین(ع) زینب (علیها سلام) ام کلثوم، زنان و دختران و خلاصه برای خاندان پیامبر(ص) بسیار دردناک و رنج آور است.

آری، در چنین شهری و در چنین فضای شادمانی تلخ و دردناکی خاندان داغ دار حسین بن علی (ع) وارد کردند و از میان هلهله زنان و مردان بی شرم یزیدی عبور دادند، تا وارد «کاخ سبز» کنند!

امام علی بن الحسین (ع) فرموده: وقتی ما را بر «یزید» وارد کردند، دوازده مرد بودیم، که دست های ما را با ریسمان به یک دیگر بسته بودند، یزید، سر پدرم را در طشت و با چوب بر لب و دندان او می زد و میگفت: میان من و صاحب این سر، آن گذشت، که «خصین بن حمام» گفته است:

أبا قومنا أن ینصفونا، فأنصفت

قواصب فی إیماننا تقطر الدما

نفلق هاما من رجال أعزة علینا

و هم کانوا، أعق و أظلما[51]

خویشان ما، با ما انصاف نکردند، ولی شمشیرهای برنده در دست ما، منصفانه عمل کردند، سرهای مردانی را شکافتیم، که برای ما گرامی بودند، اما آن ها ما را خوش نداشتند و بر ما ستم کردند!

در آن حال، که افراد فراوانی از رجال شام حضور داشتند و یزید بر تخت حاکمیت تکیه زده بود، هر یک از بانوان: ام کلثوم خواهر، فاطمه و سکینه دختران حسین (ع) ناله و اعتراضی سر داده بودند، امام زین العابدین(ع) خطاب به یزید فرمود: «انشیدک الله یا یزید، ما ظنک برسول الله، لو رآنا علی هذه الحال؟»[52]

تو را به خدا سوگند، ای یزید، اگر رسول خدا ما را با این وضع مشاهده کند، گمان میکنی چه خواهد گفت؟

یزید، نخست دستور داد، بند و ریسمان ها از دست های آنان باز کردند، اندکی منفعل شد و برای تبرئه خویش، گناه را به گردن «ابن مرجانه» یعنی عبیدالله زیاد حاکم کوفه انداخت.[53]

اما زینب دختر علی (ع) وقتی وقاحت و کینه توزی دیرینه یزید را دید و مشاهده کرد: ابو برزه اسلمی، از یاران پیامبر(ص) چوب «خیزران» زدن بر لب و دندان حسین (ع) مورد نکوهش سخت قرار داده[54] تشخیص داد باید سخن بگوید و با توجه به سوابق رسوای امویان، یزید را محاکمه تاریخی کند، بدین لحاظ از قدرت ایمان و دانش و منطق استوار خویش بهره گرفت، در آن مجلس به پاخاست و خطابه آتشینی ایراد نموده که بخشی از آن چنین است:

زینب، سخن میگوید:

«حمد و ستایش خدایی را، که پروردگار جهانیان است، درود بر جدم سالار رسولان الهی، راست گفت خدای سب احن که: «سپس فرجام آنان که رفتار بد مرتکب شدند این بود، که آیات خدا را تکذیب نمودند و آن به استهزا گرفتند»[55] ای یزید! اکنون که زمین و آسمان را بر ما تنگ گر فته، ما را به اسارت آورده و بر ما چیره شده ای، می پنداری خدا تو را گرامی داشته و ما را ذلیل کرده است؟ و این پیروزی را به دلیل آبرویت نزد خدا به دست آورده ای؟ آن وقت با تکبر و غرور باد به دماغ انداخته و با شادمانی به خود می بالی؟ و گمان میکنی همۀ دنیا را به دست آورده ای؟!

اندکی آرام باش، بیش از نادانی مکن، آیا این کلام خداوند را فراموش کرده ای، که فرموده: «آنان که کفر ورزیدند گمان نکنند، مهلتی که به آنان می دهیم، برای آن ها بهتر است، هرگز، آنان را مهلت می دهیم، تا بر گناهانشان افزوده گردد، «برای آنان عذابی خوار کننده خواهد بود»[56]

ای فرزند آزادشدگان (به دست پیامبر(ص)) آیا این از عدالت توست، که زنان و کنیزان خود را در پشت پرده نگه داری، ولی دختران رسول خدا به اسارت درآوری تا از شهری به شهر دیگری بگردانی و نامحرمان و هزگان آنان را نظاره گر باشند؟...

ای یزید! جشن و شادمانی به پا کرده و به مزدوران قاتل خویش دست مریزاد میگویی؟ این کار تو، طغیان در برابر پروردگار عالم و انکار نبوت است، با این کار پوست خود را شکافتی و گوشت بدن خویش را پاره کرده ای، و آن گاه که در برابر رسول خدا قرار گیری، به محاکمه سختی دچار خواهی بود...

آری، روزگار سپری می شود، شیطان صفتان دنیاداری میکنند و سپس به بوته فراموشی خواهند پیوست. بنابراین، هرچه می خواهی بتاز، اما این را بدان که: «فوالله لا تمحو ذکرنا، و لا تمیت وحینا، و لا یدرک امرنا، و لا ترحض عنک عارها...»[57]

به خدا سوگند، نمی توانی نام و یاد ما را محو کنی، وحی و نبوت را بمیرانی، عظمت جاویدان ما را به فراموشی سپاری، و ننگ و عاری را که برای خویش به وجود آورده ای برطرف نمایی.

پس از القای این خطابه آتشین، یزید چنان شکست خورد که دستور آزادی اسیران، انتقال به خانه مناسبی، سه روز عزاداری و پذیرایی و احترام ظاهری. ..[58] و آن گاه که خطابه معروف امام زین العابدین(ع) در «مسجد جامع شام» یزید را رسوا و آل ابوسفیان را مفتضح و محکوم نمود، یزید دستور اعزام امام زین العابدین(ع) زینب قهرمان و سایر بازماندگان سوگوار حسین (ع) به مدینه صادر نمود.[59]

پی نوشت ها:

[1] ریاحین الشریعة، در ترجمه دانشمندان بانوان شیعه ٣: 34- ٣٣ و رک، زندگانی حضرت زینب: 10، زینب قهرمان، دختر علی (ع): 13؛ الوثائق الرسمیة لثورة الامام الحسین ١: 107؛ چهره خونین حسین: ٢٤٢، و محمد الحسون، اعلام النساء المؤمنات: 380.

[2] همان.

[3] اثبات الوصیة : 166، 25 هزار نفر هم نوشته اند:

(رک) عبدالکریم الحسینی القزوینی، الوثائق الرسمیة لثورة الامام الحسین ١: 107؛ چهره خونین حسین (ع):31.

[4] دمع السجوم، ترجمة نفس المهموم: 120، کمتر هم آمده؛ اثبات الوصیة : 166.

[5] الملهوف علی قتلی الطفوف: 174.

[6] چهره خونین حسین: 335، زینب کبری از ولادت تا شهادت: 158.

[7] تاریخ الامم و الملوک ٦: 259؛ بحارالانوار 45: ٥٥

[8] ریاحین الشریعه ٣: 100، زینب قهرمان: ١٩١.

[9] طبری، تاریخ الامم و الملوک ٦: 240.

[10] الملهوف: 178؛ مثیرالاحزان: 117 – 116.

[11] طبری ٦: ٢٦٢؛ الملهوف ١٨١؛ 45:59؛ لواعج الاشجان : 198.

[12] همان.

[13] بحارالانوار 45: ٥٥ – 54، نفس المهموم : 194.

[14] بحارالانوار58:45.

[15] الملهوف: ١٨١، بحارالانوار 45: 95 – 85، نفس المهموم: ٢٠٢.

[16] بحارالانوار 45: 61.

[17] الارشاد ١: 113، بحارالانوار 45: 76.

[18] نفس المهموم: 205، ریاحین الشریعة ٣: 701، چهره خونین حسین: 663.

[19] الملهوف: 189، بحارالانوار 45 : 62.

[20] علی (ع): «عظم الخالق فی انفسهم، فصغر ما دونه فی أعینهم». نهج البلاغه فیض الاسلام خطبه 184 : 612.

[21] ریاحین الشریعة ٣: 128، زینب قهرمان دختر علی: 214، چهره خونین حسین : 372.

[22] کامل الزیارات ١:162، باب ٨٨، زینب قهرمان: ٢١٢.

[23] زینب قهرمان : 107، به نقل از العیون العبری: ٥.

[24] بحارالانوار 51: 364؛ سفینة البحار٢: 472؛ زینب قهرمان: 108.

[25] کامل الزیارات: ٢٦٢، باب ٨٨؛ ریاحین الشریعة ٣:127؛ زینب قهرمان: 127.

[26] نفس المهموم: 209.

[27] همان: 209، کلینی، ولادت امام محمد باقر(ع) را، اول رجب سال 57 هجری می داند(کافی ١: 469 و 472) که در عاشورای سال 61 هجری، حدود ٤ سال داشته، ولی مسعودی، سن آن بزرگوار را دو سال و چندماه دانسته است. اثبات الوصیة: ١٨١.

[28] مثیرالاحزان : 129؛ نفس المهموم: 209؛الملهوف: 119.

[29] الملهوف : 199 – 198؛ مثیر الاحزان: 139- 137.

[30] الملهوف: 189؛ الارشاد٢: 113؛ مثیرالاحزان : ١٣١؛ بحارالانوار 45: 107.

[31] الملهوف: 190؛ چهره خونین حسین: 368.

[32] رک، زینب (علیها سلام) فریاد فرهمند: 155.

[33] الملهوف: 193؛ نفس المهموم: 215؛ مثیرالاحزان: 135 – 133؛ بحارالانوار 45: ١١١ – 109.

[34] همان.

[35] الطبقات الکبیر، ترجمة الامام الحسین، تحقیق، السید عبدالعزیز الالمیزان: 79.

[36] تاریخ الامم و الملوک ٦: ٢٦٢؛ الملهوف: 201.

[37] طبری ٦: ٣٦٣؛ الملهوف : ٢٠٢ – 201، مفید، الارشاد٢: 116 – 115؛ بحارالانوار 45: 117 – 116؛ مثیر الاحزان: ١٤١.

[38] (الزمر(39) 42)، «الله یتوفی الأنفس حین موتها».

[39] طبری ٦: 263؛ ملهوف: ٢٠٢، الارشاد ٢: 117، بحارالانوار 45: 118، مثیرالاحزان: 143.

[40] الطبقات الکبیر، ترجمة الامام الحسین: 81.

[41] سیوطی تاریخ الخلفاء : 205 – 201؛ المعارف: 153، یزید، فرزند معاویه و میسون، سال 26 هجرت متولد شد،

اول رجب سال 60 هجرت، از 35 سالگی برای مدت سه سال و چند ماه جانشینی پدر را عهده دار گردید، در این

مدت حاکمیت کوتاه مأموران وی مرتکب سه خیانت شدند: ١. قتل حسین بن علی (ع) و نواده پیامبر اسلام، ٢. حمله به مدینة الرسول برای گرفتن بیعت و کشتن 360 صحابی و قاری قرآن، ٣. یورش به مکه و آتش زدن خانه کعبه، وی در حالی که 38 سال داشت، 14 ربیع الاول سال 64 هجرت در «حوارین» از روستاهای «دمشق» درگذشت. رک تاریخ الامم و الملوک ٦: 188؛ تاریخ الخلفاء:120 – 205؛ المعارف: 153 و ج ٧:15.

[42] الطبقات الکبیر، ترجمة الامام الحسین: 83؛ الارشاد ٢: 119، الملهوف: 208.

[43] طبری ٦: 264؛ الملهوف: 209؛ بحارالانوار 45 :126.

[44] نفس المهموم: 239؛ مثیرالاحزان: ١٥١.

[45] آثار الباقیة: 527، نفس المهموم : 239، چهره خونین حسین: 416.

[46] نفس المهموم: ٢٤٢.

[47] همان : 246، پاورقی: معجم البلدان گوید: جیرون، نزدیک دروازه «دمشق» سقفی مستطیل است، بر ستون ها بنا کرده و بر گرد آن شهری است، و از یکی از اهل سیر نقل کرده است : که یکی از جبابره، در زمان قدیم، قلعۀ آن را ساخت، و پس از آن «صائبین» آن را عمارت کردند و در داخل آن معبدی برای «مشتری» ساختند.

[48] نفس المهموم : 246، چهره خونین حسین: 417.

[49] تاریخ الیعقوبی ٢: 150.

[50] تاریخ الخلفاء: 195.

[51] طبری ٦: 246؛ الارشاد٢: 119؛ مثیر الاحزان : 155؛ بحارالانوار 45: 132.

[52] الطبقات الکبیر، ترجمه الامام الحسین: 83؛ الملهوف : 213؛ مثیرالاحزان : 154؛ بحارالانوار 45: 132.

[53] طبری، ٦: 265، الارشاد٢: 122.

[54] الملهوف: 214؛ بحارالانوار 45: 133.

[55] (روم(30) 10)، «ثم کان عاقبة الذین أساءوا السوأی أن کذبوا بآیات الله وکانوا بها یستهزئون».

[56] (آل عمران(٣) 178) «ولا یحسبن الذین کفروا أنما نملی لهم خیر لأنفسهم إنما نملی لهم لیزدادوا إثما ولهم عذاب مهین».

[57] الملهوف: 218–215؛مثیرالاحزان: 158؛الاحتجاج للطبرسی ٢: 37 – 35؛ بحارالانوار 45: 135.

[58] رک، طبری ٦: 265؛ بحارالانوار 45: 144.

[59] بحارالانوار 45: 139 – 138.

خوانده شده 206 مرتبه