صفات دین در قرآن

امتیاز بدهید
(2 امتیاز)

 

اول. دین قیم

یکی از صفاتِ واژه‌ی دین در قرآن کریم، صفت «قیم» است. این واژه 6 بار به عنوان صفت دین به کار رفته است. لذا از منظر قرآن هم خود دین فی نفسه قیم است و هم مسلمانان موظف گشته‌اند، این دین قیم را اقامه کنند (أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ)، یا آنکه اقامه‌ی وجه کنند به سوی این دین قیم. در این بخش ابتدا به تحلیل لغوی واژه‌ی «قیم» می‌پردازیم و سپس به بررسی آیه و نیز ویژگی‌هایی که برای این دین قیم ذکر شده است، خواهیم پرداخت.

الف. معنای لغوی واژه‌ی قیم

ابن اثیر در «النهایه» می‌گوید:
قوله تعالی: «دِینًا قِیَمًا» أی قائما. (1) و «ذَلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» أی المستقیم الذی لازیغ فیه و لا میل عن الحق. (2)
«واژه قیم در آیه شریفه «دِینًا قِیَمًا» به معنای قائم و ایستاده است. و در آیه «ذَلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» یعنی مستقیمی که گمراهی در آن نیست و از حقیقت هم انحراف پیدا نمی‌کند.»
ابن منظور نیز در «لسان العرب» می‌گوید:
«قوله تعالی: دِینًا قِیَمًا، أی قائما» (3) و معنی الدین: الملة کأنه قال و ذلک دین الملة القیمه. (4)
قیم در کلام خداوند متعال «دِینًا قِیَمًا» یعنی قائم و ایستاده و معنای دین ملت است مثل اینکه گفته باشد و ذلک دین الملة القائمه، آن دین ملتی است که ایستاده و پابرجاست.
همو در معنای آیه «ذَلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» می‌گوید:
«و فی الحدیث: ذَلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ أی المستقیم الذی لا زیغ فیه و لا میل عن الحق. و قوله تعالی: و وَذَلِكَ دِینُ الْقَیِّمَةِ، أی دین الأمه القیمه بالحق و یجوز أن یکون دین الملة المستقیمه، قال الجوهری: إنما أنثه لأنه أراد الملة الحنیفیه. و فی التنزیل: وَذَلِكَ دِینُ الْقَیِّمَةِ، أی الأمه القیمه. و قال ابوالعباس و المبرد: ههنا مضمر، أراد ذلک دین الملة القیمه و فی التنزیل العزیز: دینا قِیَمًا مِّلَّةَ إِبْرَاهِیمَ. و قال اللحیانی دِینًا قِیَمًا أی مستقیما، قال أبوإسحق: القیم هو المستقیم.» (5)
«در حدیث آمده است که ذَلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ یعنی مستقیمی که گمراهی در آن نیست و از حقیقت منحرف نمی‌شود. و کلام خداوند متعال که می‌فرماید وَذَلِكَ دِینُ الْقَیِّمَةِ یعنی دین امتی که قیام کننده به حق هستند و می‌تواند این گونه باشد: دین ملت مستقیم، جوهری در این زمینه گفته است: قیمه را مؤنث آورده است زیرا منظورش ملت حنیفیه بوده است. و در قرآن آمده است: وَذَلِكَ دِینُ الْقَیِّمَةِ یعنی امت قیم. ابوالعباس و مبرد هم گفته‌اند: در اینجا یک کلمه مضمر است و منظور دین ملت قیم بوده است. در آیه دیگری در قرآن آمده است: «دِینًا قِیَمًا مِّلَّةَ إِبْرَاهِیمَ» . لحیانی نیز در این زمینه گفته است: «دِینًا قِیَمًا یعنی دین مستقیم و ابواسحاق نیز گفته قیم همان مستقیم است.»
طریحی نیز در «مجمع البحرین» می‌گوید:
قوله «دِینًا قِیَمًا» هو فعیل من قام، و هو أبلغ من المستقیم، باعتبار الزنه. و قیم: قائم. (6) قوله «وَذَلِكَ دِینُ الْقَیِّمَةِ» قال الشیخ أبوعلی: و قیل دین الملة القیمه. و الشریعه القیمه.» (7)
واژه قیم در آیه «دِینًا قِیَمًا» بر وزن فعیل از قام است، که این واژه به اعتبار وزنش بلیغ‌تر از مستقیم است. و معنای قیم ایستاده و قائم است. درباره آیه «وَذَلِكَ دِینُ الْقَیِّمَةِ» شیخ أبوعلی گفته: در این باره گفته شده به معنای دین ملت قیم است یا به معنای شریعت قیم.»
زبیدی نیز در تاج العروس این گونه می‌گوید:
«قوله تعالی دِینًا قِیَمًا أی قائماً. (8) و در معنای دین القیمة می‌گوید: معنی الدین الملة کأنه قال و ذلک دین الملة القیمه (9) در جای دیگر نیز می‌گوید: و أمر قیم مستقیم و خلق قیم حسن.» (10)
بنابراین از مجموع این سخنان میتوان دریافت که واژه قیم از نظر لغوی به معنای قائم، مستقیمی است که هیچ گمراهی و انحرافی ندارد و معتدل می‌باشد.

ب. ویژگی‌های دین قیم

قُلْ إِنَّنِی هَدَانِی رَبِّی إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ دِینًا قِیَمًا مِّلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِینَ. (11)
(بگو: «آری! پروردگارم مرا به راه راست هدایت کرده است: دینی پایدار، آیین ابراهیمِ حق گرای! و او از مشرکان نبود.)
کلمه قیم مخفف قیام است و توصیف دین به آن برای مبالغه در این است که دین بر مصالح بندگان قیام دارد، بعضی هم گفته‌اند: این کلمه به معنای قیم و سرپرست امر است. در این آیه خدای تعالی پیغمبر گرامی خود را دستور می‌دهد که به مردم بگوید: پروردگارش او را به هدایت الهی خود به سوی صراط مستقیم و آن راه روشنی که قیم بر سالکان خویش است و تخلف و اختلاف در آن راه ندارد دینی که- چون مبنی بر فطرت است- به بهترین وجهی قائم به مصالح دنیا و آخرت انسانی است هدایت فرموده، همچنان که ابراهیم را به آن دین حنیف و یا به عبارت دیگر آن دینی که از انحراف شرک به سوی اعتدال توحید متمایل است هدایت فرمود.
«إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا فِی كِتَابِ اللّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَات وَالأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذَلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلاَ تَظْلِمُواْ فِیهِنَّ أَنفُسَكُمْ وَقَاتِلُواْ الْمُشْرِكِینَ كَآفَّةً كَمَا یُقَاتِلُونَكُمْ كَآفَّةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ». (12)
(در حقیقت، شماره ماه‌ها نزد خدا، از روزی که آسمانها و زمین را آفریده، در کتاب [علمِ] خدا، دوازده ماه است؛ از این [دوازده ماه]، چهار ماه، [ماهِ] حرام است. این است آیین استوار، پس در این [چهار ماه] بر خود ستم مکنید و همگی با مشرکان بجنگید، چنانکه آنها همگی با شما می‌جنگند و بدانید که خدا با پرهیزگاران است.)
کلمه ذلک در جمله ذَلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ‌اشاره به حرمت چهار ماه مذکور دارد و کلمه دین همانطوری که اطلاق می‌شود بر مجموع احکامی که خداوند بر انبیای خودش نازل کرده (از قبیل دین موسی، دین عیسی و دین خاتم انبیاء (صلَّی اللهُ علیه و آله وسلم)، همچنین بر بعضی از احکام نیز اطلاق می‌شود و بهمین جهت معنای جمله مورد بحث این می‌شود که: تحریم چهار ماه از ماههای قمری، خود دینی است که مصالح بندگان را تأمین و تضمین می‌نماید.
«مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاءً سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ ذَلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ». (13)
(شما به جای او جز نام‌هایی [چند] را نمی‌پرستید که شما و پدرانتان آنها را نامگذاری کرده‌اید و خدا دلیلی بر [حقانیت] آنها نازل نکرده است. فرمان جز برای خدا نیست. دستور داده است که جز او را نپرستید. این است دینِ درست، ولی بیشتر مردم نمی‌دانند.)
کلمه قیم به معنای قائم به امری است که در قیام خود و تدبیر آن امر قوی باشد. و یا به معنای کسی است که قائم به پای خود بوده دچار تزلزل و لغزش نگردد. معنای آیه این است که: تنها دین توحید است که قادر بر اداره جامعه و سوقش به سوی سرمنزل سعادت است و آن تنها دین محکمی است که دچار تزلزل نگشته تمامی معارفش حقیقت است و بطلان در آن راه ندارد و همه‌اش رشد است و ضلالتی در آن یافت نمی‌شود و لیکن بیشتر مردم به خاطر انس ذهنی که به محسوسات دارند و به خاطر اینکه در زخارف دنیای فانی فرو رفته‌اند و در نتیجه سلامت دل و استقامت عقل را از دست داده‌اند، این معنا را درک نمی‌کنند آری، اکثریت مردم را کسانی تشکیل می‌دهند که همه همشان زندگی ظاهر دنیا است و از آخرت روی گردانند. اما اینکه گفتیم رشد در پیروی دین توحید است و معارفش همه حقیقت و مطابق با واقع است در بیان و توضیحش همان برهانی که یوسف (علیه السلام) اقامه کرده بود کافی است. و اما اینکه گفتیم تنها دین توحید قادر بر اداره جامعه انسانی است دلیلش این است که نوع انسانی وقتی در سیر زندگیش سعادتمند می‌شود که سنن حیاتی و احکام معاش خود را بر اساس حق و مبنایی که مطابق با واقع باشد بنا نماید و در مقام عمل هم بر طبق آن عمل نماید، نه آنکه بر مبنای باطل و خرافی و فاقد تکیه گاهی ثابت بنا کند. (14)
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَت اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ». (15)
(پس روی خود را با گرایش تمام به حق، به سوی این دین کن، با همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خدا تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار، ولی بیشتر مردم نمی‌دانند.)
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ الْقَیِّمِ مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ یَوْمٌ لَّا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ یَوْمَئِذٍ یَصَّدَّعُونَ». (16)
(پس به سوی این دین پایدار روی بیاور، پیش از آنکه روزی از جانب خدا فرا رسد که برگشت ناپذیر باشد و در آن روز [مردم ] دسته دسته می‌شوند.)
این آیه تفریع بر مطالبی است که در آیات قبل از آن آمده است و معنایش این است که: وقتی شرک و کفر به حق چنین سرانجامی داشت و وبالش گردنگیر مرتکب شوندگانش می‌شود، پس رو به سوی دین مستقیم کن.
«وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفَاء وَیُقِیمُوا الصَّلَاةَ وَیُؤْتُوا الزَّكَاةَ وَذَلِكَ دِینُ الْقَیِّمَةِ». (17)
(و فرمان نیافته بودند جز اینکه خدا را بپرستند و در حالی که به توحید گراییده‌اند، دین [خود] را برای او خالص گردانند و نماز برپا دارند و زکات بدهند و دین [ثابت و] پایدار همین است.)
علامه طباطبایی می‌فرماید «وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِیَعْبُدُواْ الله...» می‌فهماند که آنچه بدان دعوت شده‌اند و مأمور به آن گشته‌اند، دینی است قیم، که مصالح اجتماع بشریشان را تأمین می‌کند، پس بر همه آنان لازم است به آن دین ایمان آورند و کفر نورزند. رسالت این رسول جز این نبود که به مشرکین و اهل کتاب بفهماند از طرف خدا مأمورند الله تعالی را به عنوان یگانه معبود خالصانه بپرستند و چیزی را شریک او نسازند و نماز را بپا داشته زکات را بدهند و دین قیم هم همین است. به عبارت دقیق تر و نیز به بیان سازگارتر با آنچه که قرآن درباره دین قیم دارد: انسان یکی از حقایق این عالم است که وجودش مرتبط با تمامی عالم می‌باشد و این موجود نیز در نوعیتش غایتی دارد که همان سعادت او است و برای رسیدنش به آن، خط مشی و مسیری برایش معین شده، همانطور که سایر انواع موجودات نیز چنینند. پس هستی عام عالمی انسان و هستی خصوصی‌اش وی را مجهز به قوا و آلاتی کرده که مایه سعادت و کمال اوست و طریقی از اعتقاد و عمل برایش معین کرده که او را به آن سعادت می‌رساند. پس طریقی که آدمی را به سعادت برساند یعنی اعتقادات و اعمالی معین- واسطه بین او و بین سعادت او است که نامش را دین و یا سنت حیاتی می‌گذاریم که به مقتضای نظام عام عالمی و نظام خاص انسانی تعیین یافته است. و به عبارتی دیگر آن را فطرت نام می‌گذاریم و این طریق و این واسطه تابع آن نظام است. و این همان است که خدای تعالی به آن‌اشاره نموده و می‌فرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ». پس معلوم شد که آن سنت حیاتی که سالک خود را به سعادت انسانی‌اش می‌رساند یک سنت است، سنتی است که نظام عالمی و آدمی آن را اقتضاء دارد. (18)

دوم. دین حق

یکی دیگر از صفاتی که در قرآن برای واژه دین ذکر شده است، صفت «حق» است، که ما در ادامه به بررسی آیاتی می‌پردازیم، که واژه دین همراه با این صفت به کار رفته است. قبل از وارد شدن به بحث ذکر این نکته ضروری به نظر می‌رسد که: اضافه واژه دین به واژه حق هم می‌تواند اضافه بیانیه باشد و هم می‌تواند اضافه لامیه باشد. در اضافه بیانیه مضاف از سنخ مضاف الیه است و بر این اساس «دین الحق» یعنی دینی که حق است و در اضافه لامیه مراد افاده اختصاص مضاف به مضاف الیه است، یعنی دینی که مخصوص خدا و ویژه حق است. (19)

الف. ویژگی‌های دین حق

«هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ». (20)
(اوست کسی که پیامبر خود را به [قصد] هدایت، با آیین درست روانه ساخت، تا آن را بر تمام ادیان پیروز گرداند و گواه بودن خدا کفایت می‌کند)
این عبارت در سه آیه از آیات قرآن تکرار شده است و بیان می‌کند که خداوند رسولش را با هدایت و دین حق فرستاده است، پس ویژگی این دین حق آنست که از سوی خدا نازل شده است و همان هدایتی است که خداوند رسولش را به خاطر آن فرستاده است و سرانجام نیز این دین را بر همه‌ی ادیان پیروز خواهد گرداند. البته انتهای این عبارت در دو آیه «وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» است و در یک آیه وَكَفَى بِاللّهِ شَهِیدًا.
« قَاتِلُواْ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلاَ یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتَّى یُعْطُواْ الْجِزْیَةَ عَن یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ». (21)
(با کسانی از اهل کتاب که به خدا و روز بازپسین ایمان نمی‌آورند و آنچه را خدا و فرستاده‌اش حرام گردانیده‌اند حرام نمی‌دارند و متدیّن به دین حق نمی‌گردند، کارزار کنید، تا با [کمالِ] خواری به دست خود جزیه دهند.)
در تفسیر المیزان درباره‌ی «وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ» آمده است:
اضافه کردن دین بر کلمه حق، اضافه موصوف بر صفت نیست تا معنایش آن دینی باشد که حق است، بلکه اضافه حقیقیه است و منظورش آن دینی است که منسوب به حق است و نسبتش به حق این است که حق اقتضاء می‌کند انسان آن دین را داشته باشد و انسان را به پیروی از آن دین وادار می‌سازد. و اگر با این حال می‌گوئیم دین، انسان را به حق می‌رساند این گفتار مثل تعبیر به طریق حق و طریق ضلالت است که به معنای طریقی است که برای حق و یا طریقی است که برای باطل است و یا به عبارتی دیگر، به معنای طریقی است که غایت و هدف آن حق و یا باطل است. دلیل این معنا نکته‌ای است که از آیه «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» و همچنین از آیه «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ» و سایر آیاتی که در این مقوله نازل شده استفاده می‌شود. آن نکته این است که دین اسلام در عالم کون و خلقت و در عالم واقع، اصلی دارد که رسول خدا (صلَّی اللهُ علیه و آله وسلم) به اسلام (تسلیم) و خضوع در برابر آن دعوت می‌کند و قرار دادن آن را به عنوان روش زندگی و عمل به آن را اسلام و تسلیم در برابر خدای تعالی نامیده است. بنابراین، اسلام بشر را به چیزی دعوت می‌کند که هیچ چاره‌ای جز پذیرفتن آن و تسلیم و خضوع در برابر آن نیست و آن عبارت است از خضوع در برابر سنت عملی و اعتباریی که نظام خلقت و ناموس آفرینش، بشر را بدان دعوت و هدایت می‌کند و بعبارت دیگر اسلام عبارت است از تسلیم در برابر اراده تشریعی خدا که از اراده تکوینی او ناشی می‌شود و کوتاه سخن، برای حق که واقع و ثابت است، دینی و سنتی است که از آنجا سرچشمه می‌گیرد، همچنان که برای ضلالت و کجی دینی است که بشر را بدان می‌خواند، اولی پیروی حق است، همچنان که دومی پیروی هوی، لذا خدای تعالی می‌فرماید: «وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ». پس اگر می‌گوئیم اسلام دین حق است معنایش این است که اسلام تکوین و طریقه‌ای است که نظام خلقت مطابق آن است و فطرت بشر او را به پیروی آن دعوت می‌کند، همان فطرتی که خداوند بر آن فطرت انسان را آفریده، پس تدین نداشتن ایشان به دین حق معنایش این است که آنها سنت حق را که منطبق با نظام خلقت و نظام خلقت منطبق بر آن است پیروی نمی‌کنند. در این آیه ویژگی‌های دین حق از دید قرآن بیان شده است، با عنایت به این آیه، دین حق دینی است که در آن آموزه‌هایی چون: ایمان به خدا، ایمان به روز قیامت و حرام دانستن آنچه خداوند و رسولش حرام دانسته‌اند، وجود دارد.

ب. دین حق و باطل در قرآن

یکی از نکات قابل توجه در قرآن آنست که واژه دین در اصطلاح قرآنی‌اش، هم به دین حق اطلاق می‌گردد و هم به دین باطل، به عبارت دیگر، قرآن ادیان دیگر- و حتی بت پرستی- را هم دین میداند، ولی نه از نوع برحق‌اش، بلکه آنها را باطل می‌شمارد و بیان می‌کند که بقیه ادیان غیر از اسلام باید از بین بروند، به عنوان مثال، آیه 193 سوره بقره می‌گوید: «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَیَكُونَ الدِّینُ لِلّهِ» (22) یا در آیه زیر، که بیان می‌کند که تنها دین پذیرفته نزد خداوند اسلام است، که مفهوم مخالف آن این است که دیگر آیین‌ها گرچه نزد خداوند مقبول نیستند، ولی بالاخره نوعی دین و آیین بشمار می‌آیند: «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ» (23) «وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الإِسْلاَمِ دِینًا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ» (24) این دو آیه در مورد کسانی صحبت می‌کند که دینی غیر از اسلام در پیش گیرند، به عبارت دیگر، گرچه دین و آیین این افراد مقبول و هماهنگ با سنت جاری در سراسر هستی نیست، ولی بالاخره نوعی دین و آیین بشمار می‌آید. «وَمَنْ أَحْسَنُ دِینًا مِّمَّنْ...». (25)
در آیه فوق نیز بیان شده است که بهترین دین، دینی است که دارای این خصوصیات باشد، مفهوم مخالف این جمله آن است که آیینهای دیگر گرچه بهترین دین نیستند، ولی بهرحال نوعی دین و آیین به شمار می‌آیند. در دو آیه ذیل نیز، گرچه خداوند نواقص و کاستی‌های دین اهل کتاب را برمیشمارد، ولی به هر حال آیینشان را به عنوان یک دین به رسمیت شناخته است: «یَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِی دِینِكُمْ». (26) آیات زیر هر کدام به تنهایی ثابت می‌کند که در قاموس قرآن واژه دین هم به دین باطل اطلاق شده است و هم به دین حق «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَیَكُونَ الدِّینُ كُلُّهُ لِلّه» (27) «إِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ غَرَّ هَؤُلاء دِینُهُمْ» (28) «وَقَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسَى وَلْیَدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَكُمْ أَوْ أَن یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسَادَ» (29)، «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ» (30) به مشرکان خطاب می‌کند که: «َلکُم دِینُکُم وَلیَ دینِ».

سوم. دین خالص

صفت دیگری که برای واژه دین در قرآن به کار رفته است، صفت خالص است. که ما در این بخش نیز ابتدا به تعریف لغوی آن می‌پردازیم و سپس آیات قرآنی آن را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

الف. معنای لغوی واژه‌ی خالص

طریحی در مجمع البحرین درباره معنای واژه خالص می‌گوید:
«الخالص فی اللغة کما صفی و تخلص و لم یمتزج بغیره، سواء کان ذلک الغیر أدون منه‌ام لا» (31)
«در زبان عربی خالص به هر چیزی گفته می‌شود که زلال باشد و با چیز دیگری مخلوط نشده باشد؛ چه آن غیر پست تر باشد یا نه.»
ابن منظور در لسان العرب درباره معنای واژه خالص می‌گوید:
«و أخلصه و خلصه و أخلص لله دینه: أمحضه. و أخلص الشیء: اختاره.» (32)
«أخلصه و خلصه و أخلص لله دینه یعنی دین را محض و ناب و یکدست نماید و أخلص الشیء یعنی آن را انتخاب کرد.»
بنابراین کلمه خالص به معنی صاف، آمیخته نشده یا شیء دیگر و انتخاب شده می‌باشد.

ب. ویژگی‌های دین خالص

«إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَیْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصًا لَّهُ الدِّینَ أَلَا لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ». (33)
(ما [این] کتاب را به حقّ به سوی تو فرود آوردیم، پس خدا را- در حالی که اعتقاد [خود] را برای او خالص کننده‌ای- عبادت کن. آگاه باشید: آیینِ پاک از آنِ خداست)
در تفسیر المیزان این گونه آمده است که از خلال آیات سوره زمر برمی آید که مشرکین معاصر رسول خدا (صلَّی اللهُ علیه و آله وسلم) از آن جناب درخواست کرده‌اند که از دعوتش به سوی توحید و از تعرض به خدایان ایشان صرف نظر کند وگرنه نفرین خدایان گریبانش را خواهد گرفت. در پاسخ آنان این سوره که به وجهی قرین سوره ص است، نازل شده و به آن جناب تأکید کرده که دین خود را خالص برای خدای سبحان کند و اعتنایی به خدایان مشرکین نکند و علاوه بر آن به مشرکین اعلام نماید که مأمور به توحید و اخلاص دین است، توحید و اخلاصی که آیات و ادله وحی و عقل همه بر آن تواتر دارند. و لذا می‌بینیم خدای سبحان در خلال سوره چند نوبت کلام را متوجه این مسأله می‌سازد، مثلاً در آغاز سوره می‌فرماید: «فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصًا لَّهُ الدِّینَ» و باز در آیه بعدی می‌فرماید: أَلَا لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ سپس در وسط سوره دوباره به این مسأله برمی گردد و می‌فرماید: «أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصًا لَّهُ الدِّینَ» و باز در آیه 14 می‌فرماید: «قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصًا لَّهُ دِینِی» و در آیه 15 می‌فرماید: «فَاعْبُدُوا مَا شِئْتُم مِّن دُونِهِ». و معنای خالص بودن دین برای خدا این است که: خدا عبادت آن کسی را که فقط برای او عبادت نمی‌کند نمی‌پذیرد، حال چه اینکه هم خدا را بپرستد و هم غیر خدا را و چه اینکه اصلاً غیر خدا را بپرستد. (34)

پی‌نوشت‌ها:

1. ابن اثیر: ج2: 112.
2. همو، ج4: 134.
3. ابن منظور، ج4: 280.
4. همو، ج8، ص 55.
5. همو، ج21، ص 502 و 503.
6. طریحی: ج3: 564.
7. همو، ج3: 568.
8. زبیدی، همان، ج3، 206.
9. همو، ج3: 305.
10. همو، ج9: 37.
11. انعام/161/6.
12. توبه/36/9.
13. یوسف/40/12.
14. موسوی همدانی، ج15: 243.
15. روم/ 30/30.
16. روم/ 43/30.
17. بینه/ 5/98.
18. همو، ج15، ص 64.
19. جوادی آملی (1373): 95.
20. فتح/ 28/48.
21. توبه/29/9.
22. بقره/ 193/2.
23. آل عمران/19/3.
24. آل عمران/85/3.
25. نساء/125/4.
26. نساء/171/4 و مائده 77/5.
27. انفال/39/8.
28. انفال/49/8.
29. غافر/26/40.
30. صف/9/61.
31. طریحی: ج4: 168.
32. ابن منظور: ج7: 26.
33. زمر/2/39 و 3.
34. موسوی همدانی: ج17: 355.

 

خوانده شده 5960 مرتبه