عواملی که باعث میشود فرزندان جنسیت خود را نپذیرند، به سه دسته فیزیولوژیکی، اجتماعی و خانوادگی تقسیم میشوند؛ اما نقش عوامل خانوادگی پررنگتر است. دلبستگی ناایمن کودک به والدین، الگوهای تربیتی مستبدانه یا سختگیرانه، و عدم ایفای صحیح نقشهای جنسیتی توسط پدر و مادر، میتواند باعث اختلال در هویت جنسی شود.
اشاره؛
نگرشها و باورهای اجتماعی نسبت به جنسیت، به طور مستقیم بر رفتارها و نقشهای فردی تأثیر میگذارند و در شکلگیری هویت جنسیتی نقش مهمی ایفا میکنند. این نگرشها از طریق خانواده، مدرسه و جامعه منتقل شده و باعث تثبیت یا تغییر رفتارهای مرتبط با جنسیت میشوند.
گفتوگوی زیر حاصل سلسله نشستهای مجازی «رابطه پدر-دختری در آینه علم و دین» پژوهشکده تبلیغ و مطالعات اسلامی باقرالعلوم است.
در این گفتوگو به موضوع «نقش پدر مقتدر و مادر محبتدیده در شکلگیری هویت جنسی سالم دختر»، توسط حجتالاسلام محمدرضا بنیانی، استادیار مشاوره اسلامی دانشگاه معارف اسلامی پرداخته شده است :
* محورهای اصلی این نشست:
۱. ابعاد جنسی انسان: شامل رفتار جنسی، نقشهای جنسیتی، گرایش جنسی، هویت جنسی و جنسیت.
۲. انقلاب جنسی و پیامدهای آن: تغییر نگرشها نسبت به جنسیت، افزایش اختلالات جنسی و فروپاشی روابط.
۳. مفهوم هویت جنسیتی و نقش جنسیتی: تفاوت میان احساس فرد از جنسیت خود و نقشهای تعریفشده توسط جامعه.
۴. عوامل مؤثر بر هویت جنسیتی: شامل عوامل فیزیولوژیکی، اجتماعی و خانوادگی.
۵. نقش جنسیتی والدین: تأثیر نقشهای پدر و مادر در شکلگیری هویت جنسی سالم کودکان.
۶. نظریه مهر و اقتدار: تعادل میان مهر مادری و اقتدار پدری بهعنوان پایه سلامت هویت جنسیتی.
بسم الله الرحمن الرحیم؛ برای ورود دقیقتر به این بحث، لازم است ابتدا برخی مقدمات روشن شود تا زمینه برای فهم بهتر موضوع فراهم گردد. همچنین شایسته است توضیح داده شود که چرا این موضوع برای طرح انتخاب شده است.
در آغاز، مناسب است به ابعاد مختلف جنسی در انسان اشاره شود.
ابعاد جنسی انسان در چندین حوزه قابل تعریف هستند که شامل «رفتار جنسی»، «نقشهای جنسی یا جنسیتی»، «گرایش جنسی»، «هویت جنسی» و نهایتاً «جنسیت» میباشد.
این طبقهبندی را میتوان نوعی ترسیم لایهای از جنبههای جنسی دانست؛ بهگونهای که رفتار جنسی در سطحیترین لایه قرار دارد و بهترتیب، نقش جنسیتی، گرایش جنسی، هویت جنسیتی و نهایتاً جنسیت، لایههای عمیقتری را تشکیل میدهند.
* جنسیت؛ از زیستشناسی تا بحران هویت در عصر انقلاب جنسی
«جنسیت» در معنای زیستی و بیولوژیکی آن، از زمان شکلگیری نطفه تعیین میشود. این فرایند، از مرحله لقاح تخمک و اسپرم آغاز شده و بر اساس نوع کروموزوم اسپرم – یعنی اینکه حامل کروموزوم جنسی X باشد یا Y – جنسیت جنین، مذکر یا مؤنث شکل میگیرد.
با این حال، سایر ابعاد جنسی همچون «هویت»، «گرایش»، «نقش» و «رفتار» جنسی، وابسته به عوامل بیرونی و محیطی نیز هستند و تحت تأثیر ساختارهای روانی، فرهنگی، اجتماعی و خانوادگی قرار میگیرند.
نکتهی دیگری که باید به آن توجه داشت، پدیدهای است که از آن با عنوان «انقلاب جنسی» یاد میشود.
این تحول فرهنگی عمدتاً در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی در جوامع غربی، بهویژه ایالات متحده آمریکا، رخ داد و موجب دگرگونیهایی جدی در گفتمان جنسی شد.
انقلاب جنسی، چارچوبهای سنتی اخلاق جنسی را به چالش کشید و با محور قرار دادن لذت، بهعنوان معیار اصلی روابط جنسی، تغییراتی اساسی در نگرشها نسبت به جنسیت و روابط انسانی پدید آورد.
در این رویکرد جدید، برای دستیابی به لذت بیشتر، بسیاری از قیود و محدودیتهای پیشین کنار گذاشته شد.
هرچند از منظر مدافعان آن، این فرایند نوعی رهایی محسوب میشد، اما شواهد موجود نشان میدهد که پیامدهای مورد انتظار – به معنای لذت بیشتر و پایدار – تحقق نیافت.
برعکس، در بسیاری از جوامعی که این جریان در آنها گسترش یافت، افزایش چشمگیر اختلالات جنسی، فروپاشی روابط زناشویی، خیانت، و رواج بیتعهدیهای عاطفی و جنسی مشاهده شد.
از دیگر پیامدهای این تحول میتوان به گسترش روابط جنسی خارج از چهارچوب خانواده، استفاده گسترده از ابزارهای پیشگیری از بارداری، کاهش حریمهای بدنی، بهویژه برای زنان، و تضعیف جایگاه ازدواج اشاره کرد.
در این میان، تغییرات صرفاً محدود به رفتارهای جنسی نماند، بلکه به ساحتهای عمیقتری نظیر «نقشهای جنسیتی»، «نگرشهای جنسیتی» و نهایتاً «هویت جنسیتی» نیز تسری یافت.
در ادامهی این روند، نگرشهای نوینی در مورد جهتگیریهای جنسی شکل گرفت؛ نگرشهایی که صرفاً محدود به تمایل به جنس مخالف نبود، بلکه شامل تمایلات همجنسگرایانه، دوجنسگرایانه و سایر گونههای غیراستاندارد نیز شد.
بهتدریج، این گونهگراییهای جنسی نهتنها مشروعیت اجتماعی یافتند، بلکه در برخی جوامع به عنوان اشکالی «مطلوب» از هویت یا گرایش جنسی پذیرفته شدند.
در سطحی بالاتر، حتی مفهوم «هویت جنسی» نیز دستخوش تغییر شد، تا آنجا که میتوان گفت در برخی موارد، تعریفی از «هویت جنسی سالم» دیگر وجود ندارد.
اصطلاحاتی چون «بیجنسیتی»، «دوجنسیتی» و دیگر مفاهیم مشابه، نمایانگر این تحولات جدید هستند.
در اینجا میتوان به موضوع اصلی بحث بازگشت و قدری دقیقتر به مفهوم «هویت جنسی» پرداخت. اصطلاح انگلیسی آن «Gender Identity» است و بهطور خلاصه به معنای «احساس درونی فرد نسبت به جنسیت خود» تعریف میشود.
این احساس، ممکن است با ساختار زیستی فرد – یعنی مرد یا زن بودن – همسو باشد یا نباشد. در حالت سلامت هویت جنسی، فرد از اینکه بدن مردانه یا زنانه دارد، احساس رضایت و تطابق میکند؛ بهعنوان نمونه، پسری که از مرد بودن خود احساس خوبی دارد، یا دختری که از زن بودن خود خرسند است.
* هویت جنسیتی؛ جایی که بدن، جامعه و ذهن به هم گره میخورند
هرچند این تعریف در جوامع غربی مورد نقد قرار گرفته و دیدگاههای فلسفی متفاوتی در مخالفت یا بازنگری آن ارائه شده، اما میتوان گفت که برخی از این دیدگاهها دارای پیامدهایی نگرانکننده برای سلامت روانی و اجتماعی انسانها هستند.
مفهوم دیگری که ارتباط تنگاتنگی با هویت جنسی دارد، «نقش جنسیتی» یا «Gender Role» است.
نقش جنسیتی به مجموعهای از هنجارهای اجتماعی اشاره دارد که انتظارات و رفتارهایی متناسب با جنسیت افراد را تعریف میکنند. به بیان دیگر، هر فرهنگ برای زنان و مردان نقشها، رفتارها و نگرشهایی را تعیین کرده است که متناسب با جنسیت آنها تلقی میشود.
اگرچه ممکن است تفاوتهایی جزئی میان فرهنگها وجود داشته باشد، اما در اکثر جوامع، اشتراکات گستردهای در مورد این نقشها قابل شناسایی است.
پیش از آنکه جریانهایی چون برابری جنسیتی مطرح شوند، در سراسر جهان نگاه نسبتاً یکسانی نسبت به نقشهای جنسیتی وجود داشت و هنوز هم این نگاه در بسیاری از فرهنگها پابرجاست.
بنابراین، اگر بخواهیم این دو مفهوم را بهطور خلاصه جمعبندی کنیم: «هویت جنسی» به احساس فرد نسبت به جنسیت خود اشاره دارد، در حالیکه «نقش جنسیتی» به آن دسته از وظایف، رفتارها و نگرشهایی گفته میشود که جامعه برای هر جنس تعریف و تأیید کرده است.
حال که به موضوع اصلی خود، یعنی «هویت جنسیتی»، بازگشتیم، لازم است اشاره کنیم که پژوهشهای مختلف عوامل گوناگونی را در شکلگیری هویت جنسیتی مؤثر دانستهاند. این عوامل را میتوان در سه دستهی کلی طبقهبندی کرد:
عوامل فیزیولوژیکی
عوامل خانوادگی
و عوامل اجتماعی.
هر یک از این دستهها میتوانند به نحوی در شکلدهی به هویت جنسیتی افراد نقش ایفا کنند.
در بخش فیزیولوژیکی، میتوان به ساختار ژنتیکی، ساختار مغزی و سیستم هورمونی افراد اشاره کرد.
بهطور طبیعی، وقتی فردی بهعنوان مرد یا زن شناخته میشود، این ویژگیهای زیستی نیز با آن جنسیت همراستا هستند.
یعنی ساختار ژنتیکی، مغزی و هورمونی وی متناسب با آن جنسیت تنظیم شده است. در اینجا، نکتهای که لازم به ذکر است آن است که در سالهای اخیر، بحثهای فراوانی پیرامون تفاوتهای فیزیولوژیکی افرادی که دچار اختلال در هویت جنسیتی هستند مطرح شده است.
پرسش این است که آیا این افراد از نظر ساختار مغزی و هورمونی با جنسیتی که بهصورت ظاهری دارند، تفاوت دارند یا خیر؟
شواهد ژنتیکی نشان میدهد که در اکثر موارد، از نظر ژنتیکی تفاوتی وجود ندارد. در مورد ساختار مغزی و هورمونی، اگرچه برخی نظریهها به تفاوتهایی اشاره دارند و برخی پزشکان نیز آنها را میپذیرند، اما تحقیقات علمی هنوز بهطور قطعی و صد درصدی این تفاوتها را تأیید نکردهاند.
حتی در برخی موارد، شائبههایی از سوگیری در این مطالعات به چشم میخورد.
گذشته از عوامل فیزیولوژیکی، عوامل اجتماعی نیز نقش مهمی در شکلدهی به هویت جنسیتی دارند.
هنجارهای اجتماعی در برخی جوامع بهگونهای طراحی شدهاند که به شکلگیری یا حتی تقویت هویتهای جنسیتی غیرسنتی دامن میزنند.
بهعبارت دیگر، برخی ارزشها و الگوهای فرهنگی در این جوامع به گونهای تنظیم شدهاند که پذیرش عمومی نسبت به هویتهای جنسیتی مختلف افزایش یافته است.
* عوامل خانوادگی در شکلگیری هویت جنسیتی
با این حال، تمرکز اصلی بحث حاضر بر دستهی سوم، یعنی «عوامل خانوادگی» در شکلگیری هویت جنسیتی است.
این عوامل به سه محور اصلی تقسیم میشوند که اگرچه بهصورت تحلیلی قابل تفکیک هستند، اما در واقعیت، همپوشانی زیادی با یکدیگر دارند.
این سه محور عبارتاند از:
۱. الگوهای دلبستگی فرزند به والدین
۲. الگوهای تربیتی والدین
۳. نقشهای جنسیتی والدینی
در خصوص الگوهای دلبستگی، پرسش این است که آیا کودک در تعامل با والدین خود، بهویژه مادر، دلبستگی ایمن را تجربه کرده یا خیر؟
پژوهشها نشان میدهد که بسیاری از افرادی که در بزرگسالی با اختلالات هویت جنسیتی مواجهاند، در کودکی دلبستگی ناایمن را تجربه کردهاند.
این بدان معناست که در سالهای نخست زندگی، زمانی که رابطهی عاطفی عمیق میان والد و کودک در حال شکلگیری است، احساس امنیت، اعتماد و آرامش در کودک ایجاد نشده است؛ امری که اغلب ناشی از نقص در کیفیت رابطه با والدین، بهویژه مادر، است.
محور دوم، به «الگوهای تربیتی» والدین بازمیگردد.
بهطور کلی، سه الگوی تربیتی عمده در ادبیات روانشناسی مطرح شده است:
الگوی مستبدانه
الگوی سختگیرانه
و الگوی مقتدرانه.
بررسیهای انجامشده نشان میدهد که الگوهای مستبدانه و سختگیرانه، بهویژه زمانی که فاقد انعطافپذیری و همدلی هستند، میتوانند زمینهساز بروز مشکلات در هویت جنسیتی شوند.
در مقابل، الگوی مقتدرانه که همراه با اقتدار، محبت، حمایت و منطق است، میتواند نقش محافظتی در برابر بروز اختلالات هویتی ایفا کند.
* نقش جنسیتی والدین، پایهگذار هویت جنسیتی و رفتارهای کودک در خانواده
سومین و شاید مهمترین محور در این بحث، «نقشهای جنسیتی والدین» است.
به بیان دیگر، چگونگی ایفای نقش پدر و مادر در خانواده، از نظر جنسیتی، تأثیر قابلتوجهی بر شکلگیری هویت جنسیتی کودک دارد.
نقشهایی که یک مرد بهعنوان پدر و همسر و یک زن بهعنوان مادر و همسر در خانواده برعهده دارند، از لحاظ روانی و اجتماعی، الگویی بنیادین برای فرزند محسوب میشود.
برای فهم بهتر این موضوع، لازم است بار دیگر به تعریف نقش جنسیتی بازگردیم.
نقش جنسیتی به مجموعهای از هنجارهای اجتماعی اطلاق میشود که شامل رفتارها، نگرشها و وظایفی است که بر اساس جنسیت فرد، قابل قبول و مطلوب تلقی میشوند.
به بیان سادهتر، جوامع مختلف، بر پایهی فرهنگ خود، برای مردان و زنان نقشهایی را تعیین میکنند که اگرچه ممکن است در برخی جزئیات تفاوتهایی داشته باشند، اما در کلیت خود، دارای اشتراکات فراوانی هستند.
در اغلب جوامع، نقشهای جنسیتی مردانه حول محورهای «اقتدارطلبی»، «مهیّاکنندگی» و «حمایتگری» تعریف شدهاند.
در توضیح جنبهی اقتدارطلبی باید گفت که بر اساس یافتههای پژوهشی، مردان در روابط خود تمایل بیشتری به ایجاد ساختارهای عمودی دارند؛ به این معنا که دوست دارند در جایگاه مدیریتی و هدایتگر قرار گیرند و در برابر دیگران مقبولیت و پذیرش کسب کنند.
البته این نگرش بههیچوجه به معنای استبداد یا تکبّر نیست، بلکه بیانگر تمایل مردان به ایفای نقش هدایتگر است.
در کنار این ویژگی، مردان عموماً تمایل دارند شرایط لازم را برای آرامش و رفاه خانواده فراهم کنند و از اعضای خانواده حمایت کنند.
حال اگر این دو جنبهی «مهیاکنندگی» و «حمایتگری» در کنار اقتدارطلبی قرار گیرد، نتیجه، شکلگیری نقشی مثبت و سازنده خواهد بود؛ در غیر این صورت، ممکن است به دیکتاتوری یا سوءاستفاده از قدرت بینجامد.
در مقابل، نقشهای جنسیتی زنان در اغلب جوامع، در سه محور «مراقبتکنندگی»، «عشقورزی» و «پرورشدهندگی» تعریف میشود.
حس مراقبت، گرایش عاطفی و پرورش عمیق دیگران، بهویژه کودکان، در زنان بهطور طبیعی برجستهتر است. این امر، ریشه در ویژگیهای روانشناختی، زیستی و هورمونی زنان دارد.
برای مثال، در دوران بارداری و شیردهی، تغییرات هورمونی بهگونهای طراحی شدهاند که توان مراقبت و توجه مادر به فرزند را تقویت میکنند.
حتی در مثال سادهای مانند واکنش به گریه کودک در شب، تفاوت واکنشی میان مادر و پدر دیده میشود. مرد ممکن است پس از چند شب به صدای گریه کودک عادت کند و دیگر بیدار نشود، اما مادر، به دلیل تنظیمات زیستی خاص، همچنان حساس باقی میماند.
این ویژگیها نشاندهندهی آن است که طبیعت، برای ایفای نقش مراقبتی در مادر، سازوکارهای ویژهای فراهم کرده است.
در مجموع، میتوان گفت که نظام زیستی و اجتماعی انسان، بهگونهای طراحی شده است که نقشهایی متناسب با جنسیت افراد برای آنها تعریف شده است؛ نقشهایی که در تمام فرهنگها، با درجاتی از تفاوت، اما در کلیت، مورد پذیرش قرار گرفتهاند.
شناخت و پذیرش این نقشها از سوی والدین، و ایفای درست آنها در محیط خانواده، تأثیر بسزایی در شکلگیری سالم و طبیعی هویت جنسیتی فرزندان دارد.
* نظریه مهر و اقتدار؛ کلید تعادل نقشهای جنسیتی و اقتدار سالم پدر در خانواده
موضوع مهم دیگری که در منابع اسلامی نیز بهصورت گسترده مورد تأکید قرار گرفته است؛ موضوعی با عنوان «نظریهٔ مهر و اقتدار» است. این نظریه بیان میدارد که مرد و زن هر یک دارای یک هستهی مرکزی و اساسی در نظام روانی و رفتاری خود هستند که نیاز بنیادین آنها را شکل میدهد.
بر اساس این نظریه، هستهی مرکزی در زن، «نیاز به مهر و محبت» است. هنگامیکه این نیاز در زن بهدرستی ارضا شود، او میتواند نقشهای خود—خواه در مقام مادر، خواه در نقش همسر یا سایر جایگاهها—را به شکلی سالم و متعادل ایفا کند.
در مقابل، برای مرد، آن هستهی مرکزی «اقتدار» است؛ یعنی زمانیکه مرد در جایگاه اقتدار قرار گیرد و احساس کند که این اقتدار به رسمیت شناخته و تأیید شده است، میتواند سایر نقشهای خود را نیز بهدرستی و مطلوب انجام دهد.
پس میتوان چنین نتیجه گرفت که زن، زمانی که از لحاظ مهر و محبت اشباع میشود، و مرد، زمانی که از لحاظ اقتدار احساس رضایت و مقبولیت دارد، هر دو میتوانند در نقشهای جنسیتی خود، عملکردی سالم و متعادل داشته باشند.
در بخشهای قبلی، موضوع هویت جنسیتی، نقش جنسیتی و عوامل مؤثر بر آنها را بهتفصیل بررسی کردیم.
این عوامل در سه دستهی کلی فیزیولوژیکی، اجتماعی و خانوادگی دستهبندی شدند. در میان عوامل خانوادگی، یکی از مهمترین آنها «نقشهای جنسیتی والدین» است. در همین زمینه، نظریه مهر و اقتدار را بهاختصار مرور کردیم. اکنون نوبت آن است که به شکل دقیقتری به تعریف «پدر مقتدر» بپردازیم.
پدر مقتدر کیست و چه ویژگیهایی دارد؟ پدر مقتدر، فردی است که جایگاه او در خانواده بهگونهای تثبیت شده که قادر است وظایف و حقوق سایر اعضای خانواده را بهدرستی تعریف و تعیین کند.
بهعبارت دیگر، او کسی است که میتواند ساختار خانواده را هدایت کرده و مرزهای روشن و مؤثری را در روابط بین اعضا برقرار سازد.
برای حفظ این اقتدار، عوامل مهمی موثر هستند:
عواملی که به شخصیت و رفتار خود پدر بازمیگردد و عواملی که به محیط پیرامون، بهویژه همسر او، مربوط است.
در بُعد فردی، دو ویژگی کلیدی برای پدر مقتدر مطرح است:
نخست، «دوراندیشی» در تصمیمگیریها، به این معنا که تصمیمات او با در نظر گرفتن شرایط، اقتضائات و آیندهنگری اتخاذ شود
دوم، «پرهیز از خودمحوری» که به معنای مشارکتپذیری و عدم استبداد در رفتار با سایر اعضای خانواده است.
پدری که در تصمیمگیریهای خانوادگی خودمحور نیست و در عین حال با دقت و آیندهنگری عمل میکند، از اقتداری سالم برخوردار است.
اما برای آنکه این اقتدار تثبیت و عملیاتی شود، به حمایت محیطی نیز نیاز است؛ بهویژه حمایت همسر.
حتی اگر پدر از لحاظ فردی دارای دوراندیشی و پرهیز از خودمحوری باشد، در صورتی که از سوی همسر خود مورد حمایت قرار نگیرد، اقتدار او در فضای خانواده تحقق نخواهد یافت.
بنابراین، همراهی و پشتیبانی همسر، نقش اساسی در تثبیت نقش پدر بهعنوان یک پدر مقتدر دارد. البته روشن است که این تعریف از پدر مقتدر، شامل کسانی نمیشود که دیکتاتورمآبانه رفتار میکنند یا از نظر شخصیتی ضعیف هستند.
پدری که اقتدار سالم دارد، نه مستبد است و نه منفعل، بلکه مسئولیتپذیر، سنجیده و مشارکتجوست.
* تعادل مهر مادری و اقتدار پدری، پایه سلامت هویت جنسیتی فرزندان است
حال نوبت آن است که به جایگاه مادر بپردازیم. همانگونه که پیشتر مطرح شد، هستهی مرکزی نیاز مادر، «مهر و محبت» است.
مادری که از نظر عاطفی اشباع شده باشد، یعنی به نیازهای مهرطلبانهاش پاسخ مناسبی داده شده باشد، مادری که احساس کند جنسیت و نقشهای او در خانواده مورد احترام واقع شده است، میتواند عملکردی مثبت، سازنده و متعادل در نقشهای خود ایفا کند.
بهبیان دیگر، زمانیکه مادر از نظر عاطفی مورد پذیرش و تکریم قرار گیرد، هم از زن بودن خود رضایت خواهد داشت و هم از ایفای نقش مادری لذت خواهد برد.
حال اگر در خانواده، این دو اصل اساسی، یعنی اقتدار پدر و محبت نسبت به مادر، بهدرستی محقق نشوند، چه تأثیری بر هویت جنسیتی فرزندان خواهند گذاشت؟
پاسخ این است: فقدان این دو عنصر، مستقیماً بر شکلگیری احساس فرد نسبت به جنسیت خود تأثیر میگذارد.
بهویژه در مواردی که هویت جنسیتی دچار اختلال میشود، پژوهشها نشان دادهاند که یکی از دلایل اصلی، تعریفنشدن صحیح نقشهای جنسیتی در خانواده و تضعیف جایگاه پدر بوده است.
بهعبارت دیگر، در خانوادههایی که پدر جایگاه مقتدر ندارد، یا نقش او بهصورت دیکتاتورمآبانه تعریف شده است، احتمال بروز اختلالات در هویت جنسیتی فرزندان بیشتر میشود.
در این زمینه، باید توجه داشت که ضعف نقش پدر میتواند هم در قالب «استبداد» و هم در قالب «انفعال» بروز یابد. از منظر عملکردی، هر دو این حالتها نوعی ضعف محسوب میشوند، چراکه در هیچیک از آنها، پدر بهعنوان منبع تعادلبخش، حمایتگر و مرجع خانواده ظاهر نمیشود.
در گذشته، میزان تغییر جنسیت از زن به مرد و بالعکس تقریباً بهصورت متوازن گزارش میشد. اما در سالهای اخیر، روندی رو به رشد در تغییر جنسیت از زن به مرد مشاهده میشود.
این مسئله، میتواند با تضعیف جایگاه پدر در خانواده مرتبط باشد. بهعبارتی، هرچه نقش پدر ضعیفتر شود، احتمال شکلگیری احساس منفی نسبت به جنسیت در دختران افزایش مییابد.
چرا که پدر، بهعنوان منبع امنیت، زمانیکه نتواند نقش خود را بهدرستی ایفا کند—خواه بهدلیل رفتار دیکتاتورمآبانه، خواه بهدلیل بیثباتی و انفعال—زمینهی شکلگیری احساس منفی در همسر و دختر خانواده نسبت به جنسیت زنانه را فراهم میسازد.
* پدر استبدادی یا ضعیف، هویت جنسیتی فرزندان را مخدوش میکند
در شرایطی که پدر با استبداد و سختگیری رفتار میکند، زنان خانواده، بهویژه مادر و دختر، ممکن است احساس کنند که زن بودن، با محدودیت و بیارزشی همراه است.
در این حالت، یک نوع احساس منفی نسبت به زن بودن شکل میگیرد که در سطوح بالاتر میتواند به احساس خشم نسبت به جنس مرد و تمایل به تغییر جنسیت منجر شود.
این الگوی ذهنی، مشابه حالتی است که فرد در موقعیتی احساس ناتوانی میکند و آرزو دارد که جایگاه فرد قدرتمند را داشته باشد.
در نتیجه، ناخودآگاه میل به همانند شدن با منبع قدرت شکل میگیرد، اما در مواردی که پدر رفتاری منفعلانه دارد، وضعیت چگونه است؟
در حالتی که پدر، فردی ضعیف باشد، فرآیند متفاوتی در خانواده شکل میگیرد. در چنین شرایطی، پدر توان ایفای نقش خود را ندارد و مادر تلاش میکند این خلأ را جبران کند.
مادری که میکوشد ضعف پدر را جبران نماید، بهویژه در رابطه با دختر خانواده، ممکن است بهصورت ناخودآگاه نقشهایی را برعهده گیرد که متناسب با هویت زنانه او نباشد.
این جبران، گاهی بهگونهای پیش میرود که دختر خانواده برای پاسخ به کمبود نقش پدر، خود بهدنبال بازتعریف جایگاهش در خانواده برمیآید؛ اما برخلاف مادر که صرفاً نقشهایی را از پدر به عاریت میگیرد، در دختران ممکن است این کمبودها در لایههای عمیقتری از وجود آنها نفوذ کرده و منجر به تزلزل در هویت جنسیتی شود، تا جایی که دختر تمایل پیدا کند که تغییراتی اساسی در جنسیت خود ایجاد نماید.
چنانکه پیشتر نیز بیان شد، در خانوادههایی که پدر فاقد اقتدار کافی است—چه بهواسطهی دیکتاتوری و چه به دلیل ضعف شخصیتی—بر اساس پژوهشها، احتمال بروز مشکلات مربوط به هویت جنسیتی در فرزندان، چه در دختران و چه در پسران، بالاتر است.
به همین دلیل، ضروری است که بازنگریای جدی در خصوص نقش پدر در خانواده صورت گیرد؛ نه پدری که مستبد باشد و نه پدری که فاقد قاطعیت و مدیریت لازم باشد.
اصلاح پدری که رفتار دیکتاتورمآبانه دارد، بیش از هر چیز بر عهدهی خود اوست. اما در مورد پدری که ضعیف است، بخشی از این ضعف ممکن است ریشه در ساختار خانواده داشته باشد؛ بهویژه اگر مادر، حمایت لازم را از همسر خود به عمل نیاورد و جایگاه پدر در خانواده تضعیف گردد. در چنین حالتی، اولین آسیبها متوجه فرزندان میشود.
اگر بخواهیم بهطور مشخص به تأثیرات ضعف یا استبداد پدر بر پسر خانواده بپردازیم، باید گفت که پسری که پدری ضعیف دارد، بهدلیل ناتوانی پدر در ایفای نقش خود، احساس مثبتی نسبت به جنس مرد ندارد.
بههمین ترتیب، پسری که پدرش رفتاری دیکتاتورمآبانه دارد، خاطراتش از پدر آمیخته با بیعدالتی، خشونت و سلطهجویی است و بنابراین نیز نگاه مثبتی نسبت به این جنس در او شکل نمیگیرد.
* کمبود مهر و احترام زن، زمینهساز نارضایتی هویت جنسیتی دختران است
نیاز مرکزی در وجود زن، تجربهی مهر و محبت است. این مهر نهتنها از سوی همسر، بلکه در سطح اجتماعی نیز باید در قالب احترام به نقشها و جنسیت زنانه بازتاب یابد.
اگر در جامعهای نقشهای جنسیتی مورد نقد مداوم و منفی قرار گیرند، طبیعی است که افراد احساس کنند کلیت وجود آنها زیر سؤال رفته است.
چراکه بخشهایی از این نقشها، بهویژه در زنان، ریشه در ویژگیهای ذاتی و حتی فیزیولوژیک دارد. وقتی چنین نقشهایی بهشکل منفی دیده میشوند، این نگرش میتواند به لایههای عمیقتری همچون هویت جنسیتی نفوذ کند و فرد را به این سو سوق دهد که کل جنسیت خود را زیر سؤال ببرد؛ تا آنجا که ممکن است چنین سؤالی در ذهنش شکل بگیرد که «اصلاً چرا من زن باشم؟».
این نوع نگرش، بهویژه در دخترانی دیده میشود که مادرشان از مهر کافی برخوردار نبودهاند. مادرانی که یا توسط همسر تحقیر و سرزنش شدهاند یا خود به هر دلیل، نارضایتی عمیقی از جنسیت زنانهشان دارند.
این تجربههای عاطفی، تأثیر بسزایی در شکلگیری احساسات دختران نسبت به هویت جنسیشان دارد. در برخی خانوادهها، این احساس نارضایتی در لایههای پنهان تعاملات خانوادگی پنهان است، اما در ناخودآگاه فرد تأثیرات خود را بر جای میگذارد.
در بسیاری موارد، اگر به خانوادههایی که فرزندانشان با مشکلات هویت جنسیتی مواجهاند نگاهی دقیق شود، مشخص میگردد که مادرانشان نسبت به جنسیت خود احساس رضایت نداشتهاند.
این نارضایتی ممکن است بهصورت غیرمستقیم، از طریق گفتمانهای رایج در خانه منتقل شده باشد؛ برای مثال، وقتی مادری در بیان خاطرات زندگیاش، زنانگی خود را با واژگانی تحقیرآمیز توصیف میکند یا مدام از جنسیت زنانه بهعنوان محدودیت یا ناتوانی یاد مینماید، این نگرش در ذهن فرزند نهادینه میشود. حتی اگر در ظاهر، مادر مخالفتی با تغییر جنسیت دخترش نشان دهد، ولی در باطن از جنسیت خود ناراضی باشد، این احساس به دختر نیز منتقل میشود.
البته باید به این نکته نیز توجه داشت که بخشی از این مسئله به نقش پدر بازمیگردد. پدری که نتوانسته به نیازهای عاطفی همسر خود پاسخ دهد، پدری که نقش حمایتگرایانهی خود را بهدرستی ایفا نکرده، در ایجاد نارضایتی زن خود سهیم است.
زنی که از نظر عاطفی تأمین نشده باشد، ممکن است به مرور، نگاهی منفی به جنسیت خود پیدا کند. بنابراین، پدر باید نسبت به نیازهای عاطفی همسرش توجه کافی داشته باشد. در صورتیکه این نیازها بهدرستی پاسخ داده شود، مادر میتواند در کنار حفظ احساس خوب نسبت به خود، فرزندان را نیز با تصویری مثبت از هویت جنسیتی تربیت نماید.
در نتیجه، چیزی که به فرزندان منتقل میشود، نهتنها الگوی رفتار، بلکه احساسی است که والدین نسبت به جنسیت خود دارند. بنابراین، بسیار مهم است که هم پدران و هم مادران در آموزشها، تعاملات روزمره و تربیت فرزندان، فضای مثبتی نسبت به جنسیت خود ارائه دهند.
مادران بهویژه باید به این احساس مثبت مجهز باشند و حس کنند که زن بودن، یک شأن محترم است، نه جنس دوم، نه موجودی بیارزش. کسی که چنین احساسی داشته باشد، نهتنها نیازی به تغییر جنسیت در خود نمیبیند، بلکه این احساس مثبت را نیز به فرزندان منتقل میکند.
در غیر این صورت، فرزند، خصوصاً دختران، با احساس تحقیر و نارضایتی از جنسیت خود رشد میکنند. چنین احساسی آنها را به این فکر سوق میدهد که برای فرار از جایگاه فرودست، باید به جنسیت غالب یا بهظاهر قدرتمندتر تغییر یابند.
همین امر سبب افزایش شیوع اختلالات هویت جنسیتی در جامعه میشود. بررسیهای اخیر نیز نشان میدهد که در سالهای اخیر، این اختلالات در میان دختران نسبت به پسران رشد بیشتری داشته است. این موضوع، واقعیتی اجتماعی است که باید بهطور جدی مورد توجه قرار گیرد.
* جمعبندی و نتیجه گیری
پس در جمعبندی مطالب، ما از بحث مربوط به ابعاد و لایههای جنسی انسان آغاز کردم. لایههایی که شامل «رفتارهای جنسی»، «نگرشهای جنسی»، «نقشهای جنسی»، «هویت جنسی» و در نهایت «جنسیت» هستند.
از میان این لایهها، آن بخشی که در این گفتوگو تمرکز اصلی ما بر آن بود، موضوع «هویت جنسی» بود.
تأکید شد که هویت جنسی، تحتتأثیر نقشهای جنسی تعریفشده در خانواده شکل میگیرد.
یعنی زمانی یک فرد میتواند هویت جنسی خود را بپذیرد و از آن احساس رضایت داشته باشد—به این معنا که از زن یا مرد بودن خود احساس خوبی داشته باشد—که نقشهای جنسیتی او در جامعه بهخوبی تعریف و تبیین شده باشند.
برای روشن شدن موضوع، میتوان مثالی ساده ارائه کرد. فرض کنید من، بهعنوان یک روحانی، زمانی از این نقش خود احساس مثبتی دارم که این نقش در جامعه شناختهشده، مورد پذیرش، محترم و باارزش باشد.
در مورد هر شغل دیگری نیز همین قاعده صدق میکند؛ چه یک پزشک، چه یک مهندس، چه یک روانشناس یا جامعهشناس. زمانی که نقش اجتماعی فرد با احترام و تأیید همراه باشد، فرد میتواند از بودن در آن نقش، احساس مثبت و مفید بودن داشته باشد.
در فضای جنسیتی نیز دقیقاً چنین سازوکاری برقرار است. زمانی یک فرد از جنسیت خود—چه زن باشد و چه مرد—احساس رضایت دارد، که نقشهای جنسیتی تعریفشده برای او در جامعه و خانواده، مورد احترام و توجه قرار گرفته باشند.
به عبارتی، فرد زمانی از زن یا مرد بودن خود احساس خوبی دارد که نقشهای جنسیتی مرتبط با او، نهتنها در خانواده بلکه در ساختار کلی جامعه، با عزت و احترام تعریف و معرفی شده باشند.
نقشهای جنسیتی مردانه و زنانه، بهویژه در درون نهاد خانواده، از اهمیت بسیار بالایی برخوردارند. زیرا نخستین جایی که کودک با این نقشها مواجه میشود و آنها را درونی میسازد، محیط خانواده است. کودک، ابتدا در خانواده یاد میگیرد که نقش جنسیتی چیست، چگونه باید ایفا شود، و آیا ارزشمند هست یا نه.
بنابراین، اگر نقشهای جنسیتی بهدرستی در خانواده تعریف شده باشند و در فضای عاطفی سالم و محترمانهای میان والدین قرار بگیرند، کودک نیز از جنسیت خود احساس رضایت خواهد داشت. مثلاً دختر بودن یا پسر بودن را نعمت و فرصت میبیند، نه محدودیت یا تحقیر.
همین امر است که وظایف پدر و مادر را در این زمینه بسیار مهم، حساس و پررنگ میسازد. والدین باید اولاً خودشان بتوانند نقشهای جنسیتی خود را با رضایت، پذیرش و عزت نفس بپذیرند، و ثانیاً در تعامل با یکدیگر، به جنسیت طرف مقابل نیز با احترام نگاه کنند؛ چه مرد نسبت به زن و چه زن نسبت به مرد.
بخش دوم نشست - پاسخگویی به سؤالات
* با توجه به این نکتهای که بیان کردید—اینکه نقش مرد این است که همسر خود را، یعنی مادرِ فرزند دختر، از محبت سیراب کند—این پرسش بهوجود میآید که: آیا همین محبت کردن، ممکن است بهصورت ناخواسته باعث افزایش توقعات عاطفی در دختر نشود؟ یعنی آیا باعث نمیشود که او در روابط آیندهاش، مثلاً با همسرش، دختری پرتوقع یا وابسته باشد؟ یا حتی نسبت به خانواده پدریاش دچار وابستگی یا دلبستگی افراطی شود؟ این مسئله چطور تحلیل میشود؟
بدون تردید، هنگامی که ما از تأمین نیازهای عاطفی صحبت میکنیم—مثلاً نیاز عاطفی مادر توسط پدر، یا تأمین اقتدار پدر توسط مادر—این پاسخدهی در یک «دامنهی مطلوب» و «تعادل معقول» تعریف میشود. بهعبارت دیگر، این تأمین نیازها بهمعنای افراط یا بیمرز بودن در ارضای آنها نیست.
برای توضیح بیشتر، اجازه بدهید مثالی را در پرانتز مطرح کنم. ما در روانشناسی مفهومی داریم تحت عنوان «پاداش بهینه» یا «پاداش متعادل».
این مفهوم معمولاً در تربیت کودکان کاربرد دارد، اما در سایر روابط انسانی نیز قابل استفاده است. حتی میتوان گفت که خدای متعال نیز در ارتباط با بندگانش از همین الگوی پاداشدهی بهره میبرد.
معنای پاداش بهینه چیست؟ مثلاً در رابطه با کودک، گفته میشود که برخی از نیازهای ضروری او باید «فوراً»، «بهموقع» و بدون تأخیر تأمین شوند.
برخی نیازها را میتوان «با تأخیر» پاسخ داد تا کودک تحمل، صبر و زمانبندی را بیاموزد. و برخی نیازها را نیز «اصلاً نباید» برآورده کرد تا کودک بداند که همیشه قرار نیست هر آنچه میخواهد، لزوماً اتفاق بیفتد.
این رویکرد، اتفاقاً در نظام تربیتی الهی هم دیده میشود. برخی نیازهای ما بلافاصله اجابت میشوند، برخی با تأخیر، و برخی هرگز. هدف این است که ما بهعنوان انسان، ظرفیت درک، پذیرش، و مدیریت خواستهها را پیدا کنیم.
حال اگر برگردیم به فضای عاطفی در خانواده، یک فضای عاطفی سالم دقیقاً همین معنا را دارد: نه افراط، نه تفریط. به این معنا که اگر پدر نیازهای عاطفی مادر را تأمین میکند، مادر نیز با «پختگی روانی» و «درک واقعیتهای زندگی» رفتار میکند. یعنی میداند که همیشه قرار نیست هر خواستهای در لحظه و بهطور کامل برآورده شود.
گاهی شرایط کاری مرد، فشارهای اقتصادی، محدودیتهای زمانی یا خستگیهای روانی و جسمی باعث میشود که نتواند بهطور کامل یا همیشگی به این نیازها پاسخ دهد.
در این مواقع، مادر با آگاهی از این محدودیتها، آنها را برای فرزند توضیح میدهد. مثلاً ممکن است به فرزند خود بگوید: «پدرت با وجود تمام سختیهای کاریاش، اگر شرایطش اجازه بدهد، حتماً فلان کار را انجام میدهد.»
این نوع بیان، به کودک آموزش میدهد که:
ما انسانها نیازهایی داریم؛
برخی از این نیازها بهحق هستند؛
اما تأمین آنها همیشه در اختیار و کنترل ما نیست؛
گاهی لازم است صبر کنیم؛
گاهی ممکن است اصلاً به آن نیاز پاسخی داده نشود، و این طبیعی است.
بنابراین، چنین تربیتی نهتنها موجب افزایش توقع یا وابستگی افراطی نمیشود، بلکه موجب رشد عاطفی، تقویت تابآوری، و شکلگیری درکی واقعبینانه از روابط انسانی در کودک خواهد شد.
در این میان، هم پدر بهخوبی نقش خود را ایفا کرده است، و هم مادر، نقش خود را در مقام یک «الگو» برای فرزندان، بهدرستی ایفا کرده است.
چنین الگویی باعث میشود که فرزند دچار این تصور غلط نشود که: «اگر از تأمین نیاز عاطفی صحبت میکنیم، یعنی هر وقت چیزی خواستم، باید همان موقع، دقیقاً همانطور که خواستم، برایم مهیا شود.»
برعکس، او یاد میگیرد که مفهوم «تأمین عاطفی»، مانند همان مفهوم «پاداش بهینه»، دارای حد و اندازه، ملاحظه و عقلانیت است.
* حالا اگرچه در خلال فرمایشاتتان بین «اقتدار» و «دیکتاتوری» تفاوت قائل شدید، اما با این حال ممکن است در عمل، چالشهایی بهوجود بیاید. به این معنا که یک مرد اقتدار خودش را چگونه باید اعمال کند تا تأثیر مطلوبی که مدنظر دارد—یعنی ایجاد احساس امنیت و آرامش در خانواده—تحقق پیدا کند؟ بهعبارتی، این اقتدار چگونه باید اعمال شود که باعث نشود دختر خانواده از پدر فاصله بگیرد یا احساس ترس و گریز داشته باشد»؟ و در نهایت، این اقتدار چه تأثیری دارد بر اینکه دختر بتواند از هویت جنسی خود احساس رضایت داشته باشد؟
اقتدار پدر، در واقع شامل چند بُعد و لایه متفاوت است. یکی از مهمترین این ابعاد، ایجاد «احساس امنیت» در فرزندان است. بهبیان دیگر، وقتی ما از اقتدار یک مرد صحبت میکنیم، نخستین جلوه آن، ایجاد یک حس ایمنی و آرامش در فضای خانواده است.
این اقتدار به معنای وجود «یک پدرِ حامی»، «یک پدرِ محافظ»، «یک پدرِ تکیهگاه» و «یک پدرِ دور از آسیبرسانی» است. این همان بُعد ایمنیبخش و اطمینانآفرین شخصیت پدر است.
اما در کنار این بُعد، جنبه مهم دیگری نیز وجود دارد: احترامگذاری به نقشها و جنسیتِ مقابل. یعنی پدر، در عین داشتن اقتدار، باید به جایگاه جنس مقابل نیز احترام بگذارد؛ این دو وجه باید «همزمان» و «همراستا» در شخصیت پدر حضور داشته باشند.
زمانی که این دو بُعد—اقتدار ایمنیبخش و احترامگذاری به جنس مقابل—در کنار هم قرار میگیرند، در فرزند، بهویژه در دختر، یک احساس مثبت عمیق شکل میگیرد. چرا؟ چون از یک سو، دختر از حضور پدر احساس امنیت، آرامش و اطمینان میکند؛ چراکه میبیند پدر در نقش یک مراقب و تکیهگاه، بهدرستی ایفاگر مسئولیتهای خود است.
و از سوی دیگر، دختر میبیند که پدر با وجود تفاوتهای جنسیتی، یعنی اینکه خودش مرد است و دختر جنس مؤنث است، همچنان برای جنسیت او احترام قائل است. بهعبارتی، این تفاوت جنسی نه تنها مانعی برای احترام و محبت نیست، بلکه پدر با «کلام مناسب»، «رفتار محترمانه» و «توجه واقعی»، شأن و جایگاه او را بهعنوان یک دختر، و همچنین شأن مادرش را بهعنوان یک زن، به رسمیت میشناسد.
در چنین فضایی، احساس مثبت و سالمی در دختر شکل میگیرد:
هم نسبت به جنس مقابل—یعنی مردان—که این احساس در آینده در ازدواج و روابط او بسیار مؤثر خواهد بود. او دچار گریز یا ترس از مردان نمیشود و به این باور نمیرسد که «همه مردها ظالماند» یا «همه مردها خودخواه و دیکتاتورند».
و هم نسبت به جنسیت خودش—یعنی زن بودن—که این احساس باعث میشود هویت جنسیاش را با رضایت، آرامش و افتخار بپذیرد. او خود را بهعنوان یک زن، «محترم»، «ارزشمند» و «قابل پذیرش» تجربه میکند.
بنابراین، مرد باید هر دو بُعد را بهصورت همزمان در شخصیت خود داشته باشد:
هم آن بُعد اقتدارآفرین و ایمنیبخش که باعث ایجاد نظم و آرامش میشود؛
و هم آن بُعد مهرورزانه و محترمانه نسبت به جنس مخالف، که منجر به بازخورد عاطفی مثبت و درک سالم از تفاوتهای طبیعی جنسیتی میگردد.
* پدر چگونه میتواند هم نسبت به فرزند خودش و هم در رابطه با محبتی که باید به همسرش ابراز کند، راهکارها و تکنیکهایی را در پیش بگیرد که بتواند همسرش را از محبت سیراب کند و در عین حال، اقتدار خود را نیز حفظ نماید؟
من فکر میکنم یکی از بخشهای بسیار مهم در این زمینه—که متأسفانه تحت تأثیر شرایط اجتماعی و اقتصادی امروز آسیبهایی نیز دیده—این است که پدران باید مدیریت بالاتری را نسبت به «مرزهای زمانی و عاطفی» در روابط خانوادگی داشته باشند.
در واقع، وقتی افراد بهشدت درگیر فضای کاری، دغدغههای مالی و مشغلههای روزمره میشوند، بهطور طبیعی زمان و کیفیت روابط خانوادگی تحتالشعاع قرار میگیرد.
بنابراین، نخستین قدم این است که «زمان اختصاصی» برای همسر و فرزندان، بهویژه دختران در نظر گرفته شود. این زمان اختصاصی صرفاً به معنای حضور فیزیکی نیست، بلکه به معنای «توجه فعال» و «ارتباط معنادار» است.
بهعنوان مثال، یکی از راهکارهای مهم، «مشورت کردن» با همسر و فرزندان است. این موضوع بسیار کلیدی است. وقتی پدر در فضای خانه نشان میدهد که با همسر و فرزندانش مشورت میکند و حتی در مواقعی که نظر آنها منطقی و معقول است، آن نظر را اجرایی میکند، این خود نوعی «ابراز محبت» است.
چنین رفتاری هم به حفظ اقتدار پدر کمک میکند، چون نشان میدهد که پدر در موقعیت تصمیمگیری است، و هم به خانواده القا میکند که این اقتدار، از جنس «دیکتاتوری» نیست، بلکه همراه با احترام، محبت و مشارکت است.
از سوی دیگر، باید توجه داشت که نیازهای عاطفی صرفاً با گفتن جملاتی مثل «دوستت دارم» یا ابرازهای رمانتیک برآورده نمیشوند. گاهی توجهی ساده، مشارکت در تصمیمگیری، یا حتی شنیدن نظر طرف مقابل و احترام گذاشتن به آن، یک پیام عاطفی عمیق را منتقل میکند.
بنابراین، یکی از مصادیق روشن محبت این است که پدر زمانی را صرف کند برای گفتوگو با همسرش، شنیدن دغدغهها، شنیدن ایدهها و همراهی در تصمیمگیریها. همین روند را نسبت به فرزندان هم باید داشته باشد. ما گاهی تصور میکنیم که اگر بهعنوان پدر، صرفاً نیازهای مالی فرزندان را تأمین کنیم، کافی است؛ در حالیکه «حضور عاطفیِ فعال» بسیار مؤثرتر است.
پدر باید زمانی را اختصاص دهد برای همراهی با فرزندانش؛ مثلاً به نگرانیهای آنها گوش بدهد، درباره موضوعات روزمره صحبت کند، یا در فعالیتهایی مثل تفریح، بازی، یا حتی صرف یک وعده غذایی در فضای دوستانه مشارکت کند. این همراهیها میتواند در داخل خانه یا بیرون از خانه باشد.
بهعنوان مثال، اینکه یک پدر با دخترش به کافیشاپ برود و یک نوشیدنی ساده با او بنوشد، نهتنها ایرادی ندارد بلکه یک مصداق روشن از همراهی عاطفی و صمیمی است. چنین تجربهای این پیام را به دختر منتقل میکند که «پدرم همراه من است»، و این یک پایهگذاری بسیار سالم برای رابطه عاطفی او در آینده خواهد بود.
همچنین، گاهی اوقات پدر فقط باید «گوش بدهد»—نه برای اینکه بلافاصله راهحل ارائه دهد، بلکه برای اینکه فرزند یا همسرش احساس کند که «دیده شده»، «شنیده شده» و مورد توجه واقعی قرار گرفته است. ایجاد چنین فضایی نیازمند این است که پدر خود را از فرزندان، بهویژه دختران، جدا احساس نکند. متأسفانه یکی از آسیبهایی که وجود دارد این است که پدران خود را به دلایل مختلف—چه فرهنگی، چه ذهنی—از دخترانشان جدا میبینند.
در حالیکه اگر پدر برای دخترش زمان اختصاصی بگذارد، به او گوش دهد، همراهی کند، و فضای گفتوگو و راحتی را فراهم نماید، هم جایگاه اقتدار خود را حفظ کرده، و هم این احساس را در دختر ایجاد میکند که «من بهعنوان یک زن آینده، دیده شدهام، ارزشمند هستم، و مورد احترام قرار گرفتهام».
در نهایت، چنین رویکردی باعث میشود که:
فرزندان، بهویژه دختران، نگاه مثبتی به پدر خود و به جنس مرد داشته باشند.
رابطهی همسرانه نیز غنیتر شود، چون همسر احساس میکند که مورد محبت و احترام قرار گرفته است.
و مهمتر از همه، آن احساسی که باید نسبت به هویت جنسی در فرزند شکل بگیرد—یعنی احساس رضایت، امنیت، ارزشمندی و افتخار نسبت به زن بودن—بهخوبی در او نهادینه میشود.