حجاب

امتیاز بدهید
(0 امتیاز)

زائري از شهر كرمانشاه در يكي از زيارت هاي خود به حرم امن خدا ملاقات جالبي انجام داد.

او مي گويد: ساعت 9 شب براي زيارت و طواف در مسجد الحرام وارد شدم. پس از طواف در حال نماز بودم كه دستش را روي شانه ام گذاشت و با تكان دادن، مجبور شدم چند بار اله اكبر بگويم تا نمازم تمام شود. تا به چهره اش نگاه كردم مهرباني و نزديكي خاص به من دست داد.

او يك دانشجوي رشته ايران شناسي بود كه متولد لندن است، ولي در آنكارا تحصيل مي كند و با زبان انگليسي صحبت مي كرد. او مي گفت: اول جامعه شناسي خواندم، سپس با ديدن فيلم امام علي (ع) كه كار ايرانيان بود، شيفته كشورتان ايران شدم و هر روز بيشتر به ايران علاقه مند مي شوم. دوست دارم به كشورتان بيايم.

او درباره حجاب زنان در ايران سؤال كرد و گفت: اين قيد است و تو را به زحمت مي اندازد. سنگين است. اسپرت نيست. به او گفتم: بر عكس، حجاب مرا حفظ مي كند. مثال زدم كه مرواريد زيبا، داخل صدف سالم مي ماند و آسيب نمي بيند. هرچه صدف محكم تر و سخت باشد، مرواريد آن گران تر و با ارزش تر است.

مدت كوتاهي ساكت شد. لبخند زيبائي زد. حجاب خودش كه ساده بود را نشان داد. پرسيدم: چرا تو حجابت را در اينجا رعايت مي كني؟ گفت: مثل بقيه باشم و مشكلي برايم پيش نيايد.

به حجابش اشاره كردم و گفتم: پس اين حجاب ساده، به تو امنيت داده است. بعد از چند دقيقه تأييد كرد و به او گفتم: هرچه بيشتر باشد، بهتر است.

او با مهرباني و رضايت كامل، هر دو دستم را فشار داد و با يكديگر خداحافظي كرديم.

خوانده شده 2454 مرتبه
مطالب بیشتر از این مجموعه: « سجده بر خاک قرآن ايراني »