ادبیات حج در زبانهای مختلف و در دنیای اسلام، جایگاه ویژهای را به خود اختصاص داده است. در سفرنامه ناصر خسرو، شاهد گزارش خواندنی سفر او به حج هستیم. علاوهبراین، در دیوان او و دیگر شاعران پارسیزبان، از دیرباز اشعاری را که بهنوعی به حج، کعبه، مکه و مدینه مربوط است، بسیار دیدهایم. بخشی از این ادبیات، مربوط به سفرنامههای حج است که مسلمانان طی قرون مختلف به نگارش آنها دست زدهاند. این متون در زبانهای عربی، فارسی و ترکی بسیار وجود دارد و حاوی نکات ارجمندی در ارتباط با حج، جغرافیای مکه و مدینه، شرح مسیر کاروانهای حج و آگاهیهای دیگری در این زمینه است.
تعداد سفرنامههایی که در دوره قاجار درباره حج نوشته شده، بیش از 40 سفرنامه است که بهصورت نثر و نظم نگارش یافته است. در زبان عربی، سفرنامههای بیشتری و در زبان ترکی تعداد کمتری در عثمانی نوشته شده، اما بههر روی، در همه این زبانها، این ادبیات وجود داشته است. سفرنامهنویسی در بیشتر این زبانها تا امروز ادامه یافته و میتوان گفت که هر سال دهها سفرنامه به زبانهای مختلف در ارتباط با حج نوشته میشود. در دوران صفویه هم سفرنامه کم نداریم. سفرنامههایی که نویسندگانش شاید فکر نمیکردند روزی همین نوشتهها جزء اسناد تاریخی بشود.
قدیمیترین سفرنامه حج به زبان فارسی از ناصر خسرو قبادیانی است که هزار سال پیش نوشته است. تنها اثر ناصرخسرو که از رنگ و بوی باطنیگری رهاست، سفرنامه است. تا آنجا که عدهای معتقدند او هنگام نوشتن گزارش سفر خود کمترین گرایشی به این آیین نداشته است.
او پس از بازگشت از سفر، یادداشتهای خود را گردآوری کرده و سفرنامهاش را با بینظری حیرتآوری تنظیم میکند. جوری که امروزه از بهترین نمونههای نوشتن مشاهدات و عینیتگرایی به شمار میرود. ناصرخسرو در این سفرنامه، از شغل خود و علت کنارهگیری از آن و خواب بیدارکنندهاش آغاز میکند و راهی را که رفته، شهرهایی را که دیده و حوادثی را که شنیده است، یکایک تـوضیح داده و با شرح بازگشت از سفر به بلخ در سال 444ق گزارش خود را پایان میدهد.
او در این سفرنامه مینویسد: «پس به مرو رفتم و از آن شغل که بهعهده من بود، معاف خواستم و گفتم که مرا عزم سفر قبله است. پس حسابی که بود، جواب گفتم و از دنیاوی آنچه بود، ترک کردم مگر اندک ضروری. (ص 4)
پس من از آنجا [مشهد خلیل در ده حبرون] به بیتالمقدس آمدم و از بیتالمقدس پیاده با جمعی که عزم سفر حجاز داشتند، برفتیم. دلیل ما مردی جلد و پیاده و نیکوروی بود. او را ابوبکر همدانی میگفتند. به نیمه ذیالقعده سنه ثمان و ثلاثین و أربعمائه (438) از بیتالمقدس برفتم. سه روز را به جایی رسیدیم که آن را «ارعز» میگفتند و از آنجا نیز آب روان و اشجار بود.
به منزلی دیگر رسیدیم که آن را «وادیالقری» میگفتند و از آنجا به منزلی دیگر رسیدیم و از آنجا به ده روز به مکه رسیدیم و احرام گرفتن آن باشد که جامه دوخته از تن بیرون کنند و ازاری بر میان بندند و ازاری دیگر یا چادری بر خویشتن درپیچند و به آوازی بلند میگویند که لبیک اللهم لبیک و سوی مکه میآیند.»ناصرخسرو در جای دیگری در تعریف مکه میگوید: «شهر مکه اندر میان کوهها نهاده است بلند و از هرجانب که به شهر روند تا به مکه نرسند، نتوان دید. و بلندترین کوهی که به مکه نزدیک است کوه ابوقُبَیس است و آن چون گنبدی گِردْ است، چنانکه اگر از پای آن تیری بیندازند، بر سر رسد. و در مشرقی شهر افتاده است، چنانکه چون در مسجد حرام باشند، به دیماه، آفتاب از سر آن برآید. و بر سر آن میلی است از سنگ برآورده. گویند ابراهیم ـ علیه السلام ـ برآورده است. و این عرصه که در میان کوه است شهر است؛ دو تیر پرتاب در دو بیش نیست و مسجدالحرام به میانه این فراخنایْ اندر است. و گِرد بر گِردِ مسجدِ حرامْ شهر است و کوچهها و بازارها. و هر کجا رخنهای به میانِ کوهْ در است، دیوار باره ساختهاند و دروازه بر نهاده.»
سفرنامه حج بانوی اصفهانی
سفر زیارتی شیعیان ایران به حرمین شریفین، یکی از ابعاد زندگی دینی ـ اجتماعی آنان در دوره صفوی است. سفرنامه حج بانوی اصفهانی، همسر میرزا خلیل رقمنویس، از اولین سفرنامههایی است که در دوران صفوی منتشر شده است که شامل 1400 بیت شعر زیبا درباره سفر او از اصفهان تا مکه است و حاوی اطلاعات جغرافیایی و سفرنامهای ارجمند در این زمینه است.
کتاب «سفرنامه منظوم حج»، مشتمل بر مقدمهای به قلم محقق، رسول جعفریان است. بانوی اصفهانی در سفر خود بهسوی بیتالله از شهرهای بسیاری گذر کرده، لکن بهدلیل علاقهمندی بسیار به موطن خود، همواره از اصفهان یاد کرده است. زمانی که به حلب میرسد، این شهر را در آبادانی شبیه اصفهان میبیند و به همین دلیل، به یاد اصفهان اشکش جاری میشود.
وی در مدینه منوره نیز عشق و علاقه خویش را به اهلبیت(ع) نشان داده و از اینکه میبیند در آستان امامان(ع)، بوریا پهن است، سخت آشفتهخاطر میشود. وی در همانجا با همان طبع شاعرانهاش از نسیم میخواهد تا شاه ایران را از این وضع آگاه کند و از او بخواهد تا فرشهای عالی برای این آستان ارسال کند. بانوی اصفهانی در بخش مهمی از اشعار خویش به پرسشهایی ازقبیل اینکه، یک کاروان حج در دوره صفوی برای رسیدن به مقصد چه اقداماتی انجام میداد؟
کدام مسیر برای طی طریق انتخاب میشد؟ چه مشکلاتی بر سر راهش بود؟ در هر منزل چه مقدار برای توقف منتظر میماند؟ و... پاسخ داده است. او درباره مسیری که از اصفهان تا اردوباد و از آنجا بهسمت حلب و دمشق و سپس مدینه و مکه طی کرده، با دقت اطلاعاتی را در اختیار گذاشته است. این اطلاعات را میتوان در نقشههای ضمیمه کتاب که در لابهلای صفحات درج شده است، ملاحظه کرد. وی درباره غالب شهرها آگاهیهایی به دست میدهد. گاه از آبوهوا و باد، گاه از میوه و محصولات، گاه از پرندگان و چشمهها و سبزهزارها یاد میکند که لطافت طبع او را از این قبیل اشعار بهراحتی میتوان شناخت. او تعمد دارد تا اسامی هر شهر و روستایی را که از آن عبور میکند، به دست دهد.
این کار بسا در ایران آسان باشد، اما همین رویه را در عثمانی و جزیرهالعرب ادامه میدهد. وی درباره کاروان حج ایرانیان و اینکه این کاروان تحتنظارت «عجم آقاسی» بوده، تفصیلاتی را آورده است. این فرد در انتهای کاروان میمانده و مراقب بوده است تا آسیبی به زائران نرسد. کاروان یادشده در مسیر عبور عثمانی، گرفتار دشواریهایی میشود.
سفرنامه شیخ علی
از دیگر سفرنامههای صفوی میتوان به سفرنامه شیخ علی بن محمد بن حسن بن شهیدثانی، یکی از علمای سرشناس شهر اصفهان در دوره اخیر صفوی یاد کرد. او از نسل علمای عرب مقیم اصفهان بود که همچنان بر حفظ فرهنگ عربی خویش تاکید داشت و نسبت به برخی علمای ایرانی زمانش که صاحبمنصب بودند، چندان خوشبین نبود.
پدران وی از شهیدثانی به این سوی، همه عالم بودند و بهرغم آنکه صفویان دعوتهای مکرری از آنان برای آمدن به ایران داشتند، اما آنان از آمدن خودداری کردند. بااینحال، شیخعلی به ایران آمد و تا پایان عمر در اصفهان زیست.
یکی از آثار برجایمانده از او که حاوی نکات دقیقی از زندگی و خاندان خود وی، همچنین شماری از علمای وقت جبل عاملی و نیز آثار و کتابهای برجایمانده از آنان است، کتاب الدرالمنثور منالمأثور و غیرالمأثور است. این اثر که نوعی اثر کشکولی است، حاوی مقالات مختلفی درباره مسائل فقهی و تفسیری و نیز اطلاعاتی از تاریخ فرهنگی و علمی این دوره است.
شیخعلی در جایی از کتابش، اشاراتی به سفرش به مکه و برخی رخدادهای مربوط به آن دارد که با قدری تسامح میتوان از آن بهعنوان سفرنامه مکه یا خاطراتی از سفرهای حج یاد کرد. وی در 16 سالگی در سال 1032 یا 1033 پس از درگذشت پدرش به سال 1030 عازم مکه میشود. گفتنی است که پدرش در این سال، در شهر مکه درگذشت. بنابراین جدای از اعمال حج، ممکن است به قصد زیارت مزار پدرش در مقبره معلی عازم این سفر شده باشد.شیخعلی مینویسد: «وقتی داخل مکه شدم، همراه یک نفر دیگر از حجاج کاروان جلو افتاده، به حرم مشرف شدم تا اعمال عمره را انجام دهم. ابتدا گشتی در مسجد زدم تا نقاط مختلف آن را که وقت طواف به آن نیاز داشتم، بشناسم.
وقتی خواستم طواف را شروع کنم یک مطوِّف آمد و گفت من تو را طواف میدهم. گفتم من شامی هستم، زودتر از دیگر حاج آمدهام و هیچ پولی برای اینکه به تو بدهم، ندارم. اگر مجانا مرا طواف میدهی، شروع کن. وی با من به نزاع برخاست و کلمات تندی گفت. در همین حال مردی نزدیک شد و خطاب به او گفت رهایش کن تا خودش طواف کند؛ این شخص و پدرش صد نفر مثل تو را برای طواف تعلیم میدهند. آن شخص هم مرا رها کرد و من مشغول طواف شدم. بعد از حج بهسوی مدینه آمدیم. صبحی در منطقه بدر مشغول نماز بودم، درحالیکه کاروان اینسوی و آنسوی من حرکت میکرد. درحال نماز شمشیرم را روی زمین در کنارم گذاشتم. بعد از نماز، فراموش کردم آن را بردارم. نیمفرسنگ از آنجا دور شدیم که یادم آمد. بهسرعت با رفیقی بازگشتم و دیدم درحالیکه هنوز حجاج از اینسوی و آنسوی محل نماز من میگذرند، شمشیرم روی زمین است که درمقابل چشم حیرتزده دیگران آن را برداشتم.»
تذکره صفویه کرمان
یکی از منابع غنی دوره صفوی کتاب «تذکره صفویه کرمان» است که بهرغم آنکه یک تاریخ محلی است، اما اطلاعات ارجمندی از این دوره در همه ابعاد سیاسی، اجتماعی، مذهبی و فرهنگی بهدست داده است. محمد سعید، یکبار از سفر خود یاد میکند، اما پیش از آن از میرزا شمسالدین محمد مستوفی یاد کرده است که لازم بود برای رفتن به سفر حج از اعتمادالدوله وقت؛ یعنی نخستوزیر آن زمان شیخ علیخان زنگنه اجازه سفر بگیرد و چنین کرد: «میرزا شمسالدین محمد مستوفی چون اراده طواف بیتاللّه الحرام را در خاطر مخمّر ساخته بود و عریضه به شیخ علیخان اعتمادالدوله در این باب مرسول، و رخصتنامچه او را میرزا عبدالباقی برادرش که در اردوی مُعلّی بود، آورد. از بلده به باغ شاهآباد نقلمکان و از آنجا روانه شدند.» روشن بود که وقتی شخصیتی برای سفر بیتاللّه الحرام عزیمت میکرد، شمار زیادی از صاحبمنصبان و تودهها با او همراهی میکردند تا از مزایای وجود او برای تامین امنیت خود و سایر مسائل بهره ببرند. میر محمدسعید خود از همسفرهای اوست و در اینباره چنین ادامه میدهد: «میرزا شجاع خبیصی نیز با کوچ و متعلقان خود نیز رفیق و عازم زیارت بیتاللّه الحرام شد. راقم حروف محمدسعید میرشهاب نیز از خدمت عالیجاه دستوری مرخص و به رفاقت مستوفی روانه و در 21 شهر رمضانالمبارک بندر کنگ و در 4 شهر شوال از بندر، داخل جهازِ ـ کشتی ـ عبدالشیخ کنگی و در 6 شهر ذیقعده الحرام داخل بندر قنفذه که از بنادر حجاز است شده، دو یوم در آنجا توقف، در روز ششم داخل مکه معظمه شدیم.»
خاطرات طنزآمیز حج
ملاصالح قزوینی از عالمان دوره صفوی، در کتاب نوادر (چاپ احمد مجاهد) خود یک خاطره و سه طنز درباره حج نقل کرده که جالب است. نخست آنکه مینویسد: «و پدر فقیر ـ خدای عزّوجل او را بیامرز ـ میگفت [در مکه]: کیسه زر سرخ داشتم، میخواستم به زر نقره تبدیل نمایم و با هیچکس جرأت آن معامله نمیکردم. صرافیای دیدم محاذی درِ خانه کعبه بر دکانی نشسته بود با محاسنی سفید و تسبیحی در دست، از ذکر و دعا هیچ نمیآسود و از وضع و لباس، یکی از ابدال زمانه مینمود. گفتم هیچ شک نکنم که این مرد از صلحا و عباد است. زر پیش او بردم و او هیچ دست نزدیک نیاورد که به ذکر و تسبیح مشغول بود. چون بازگشتم، مبلغی از آن سرخها به جلد دستی ربوده بود! اما چند طنز: یکی از تجار در مکه به بعضی آشنایان برسید. به او گفتند: مروارید نمیخری که ارزان است؟ گفت: ای ظالمان! پس برای چه آمدهام؟ با دیگری گفتند: مُشک آوردهای که اینجا سود میکند. گفت: بیدردان! پس به چهکار آمدهام؟ ترکی را پسری صالح بود و از نماز او پیوسته کوفتهخاطر بود. عزم حج کرد و از پدر رخصت خواست. گفت: چندان نماز کردی که خانهام خراب کردی. حالا فکر حج داری؟ دانم اجاق مرا کور کنی و خانه من ویران گردانی! خَلَجی به مکه رفت و بازگشت دلتنگ و غمگین. گفتند: چه حال داری؟ گفت: خانه خود خراب کردم و بسی سختی کشیدم تا به مکه رسیدم؛ خدای در خانه نبود. به مدینه آمدم آن گوخا که آنجا بود، از جهان رفته بود. کور و پشیمان برگشتم. پهلوانی قزوینی از حج آمده بود. روزی بر پسر خود خشم گرفت و گفت: به فلان قسم که تو را بکشم و یک بار دیگر این راه که هیچ کافری را نصیب نشود، بروم.»
چادر کردیم رفتیم تماشا
همانطور که گفتیم، سفرنامههای حج در زمان قاجار بسیار نوشته شده، اما «چادر کردیم رفتیم تماشا» کتاب متفاوتی است که نشر اطراف منتشر کرده است. «چادر کردیم رفتیم تماشا» سفرنامه عالیهخانم شیرازی همزمان با حکومت ناصرالدینشاه نگاشته شده است. در بخش اول نویسنده درمورد شروع سفرش از کرمان، رفتن به بمبئی و سختیها و ماجراهای سفر حج و عتبات مینویسد. در بخش دوم با پایان سفر حج و رسیدن به تهران نوع نگارش سفرنامه تغییر میکند. در تهران نویسنده مدتی طولانی در دربار ناصری میماند. روزنگاریهای دقیق نویسنده بهعنوان یک غریبه از دربار ناصری، تصویر خواننده از وضعیت حاکمیت در آن دوره را کامل میکند. اطلاعات ما از زندگی پادشاهان قاجار بهطور معمول از نوشتههای نزدیکان شاه بهدست میآید، اما نویسنده این سفرنامه از آشنایان دور خانواده شاه بوده و بهخاطر سکونت در کرمان مراوده زیادی با آنها نداشته است. بههمین دلیل آنچه در این برخورد از دربار و حرمسرای ناصرالدینشاه دیده و نوشته، با روزنگاریهای دیگری که خواندهایم، متفاوت است. یادداشتهای عالیهخانم از او تصویر زنی شجاع، مستقل و جسور را ساخته که بدون همراهی شوهر و فرزندان عازم سفری سخت و طولانی شده، برای بهدست آوردن آنچه میخواسته؛ گاهی با مردان جنگیده، گاهی وارد مذاکره شده و گاهی راهش را جدا کرده است. عالیهخانم شیرازی با بزرگان و افراد سرشناس آشنایی داشته و در سفرش با آنها دیدار کرده است. در سامرا به خانه میرزای شیرازی میرود و در تهران میهمان ناصرالدینشاه میشود. جنگیشاه، پسر آقاخان محلاتی در بمبئی، برایشان گاری میفرستد و نصیرلشکر در کرمانشاه از او پذیرایی میکند.رسول جعفریان بر این کتاب مقدمه نوشته است. در بخشی از این مقدمه میخوانیم: «اولین باری که نسخه این سفرنامه را در کتابخانه دانشگاه در میانه دهه هفتاد دیدم، فهمیدم که چه گوهری است. هرچه بیشتر خواندم، بیشتر به ارزش آن پی بردم و با شوق بیشتری رویش کار کردم. آنوقت و حتی پس از چاپ و بهرغم تلاش مرحوم باستانیپاریزی نویسنده را نشناختیم تا آنکه بعدها یادداشتی از دوستی کرمانی آمد که او را شناسانده بود. ما به حدس اسم «علویه کرمانی» را انتخاب کردیم، اما معلوم شد نام درست «عالیهخانم شیرازی» است. بخش مهمی از حسن این سفرنامه به حس زنانگی نویسنده برمیگردد که از تمام عبارات آشکار است؛ زنی با وجوهی گسترده، هم تلاشگر، هم پراحساس و پرجاذبه و پرنفوذ. زنی که به اندرونی میرزای شیرازی آن مرجع بزرگ راه دارد و وقتی به تهران میآید، مدتها در اندرونی ناصرالدینشاه به رتقوفتق امور دختران و ازدواج آنان میپردازد. این سفرنامه سرشار از دادههای باارزش از هر آن چیزی است که بر سر راه او بوده؛ سفرنامه پراحساس.»
سفرنامههای جدید
حاجی خودتی
«ما از جهان زندگی دینداران ایرانی چیز زیادی نمیدانیم و به خلوت دینیشان راه نمییابیم. ما، ایرانیان معمولا بهخاطر حفظ آبرو از وجوه زشت زندگیمان کمتر سخن میگوییم. اما این همه حفظ آبرو کردیم به کجا رسیدیم؟ به قول مادربزرگم (کدام قلعه و خیبر را گرفتیم؟)
بارها تجربه کردهایم که کسی را به دلیل احترام با لفظ (حاجی) موردخطاب قرار دادهایم، اما وی با عصبانیت و غیظ پاسخ گفته است: (حاجی خودتی!). چرا برخی اوقات نوعی خشم و نفرت از کاربرد تعبیر (حاجی) در کشور ما وجود دارد. درحالی که حاجی آکنده از معنویت است؟! حاجیان ایرانی چه کردهاند که حاجی چنین بار معنایی زنندهای پیدا کرده است؟»
کتاب «حاجی خودتی» تفاوتی با سفرنامههای دیگر دارد و آن هم نگارش آن از منظری جامعهشناسانه است. حسن محدثی، که تخصص اصلیاش هم جامعهشناسی دین است در سفری که در سال 1386 به مکه داشته، تلاش کرده اینبار از منظر یک زائر ـ محقق به حج و مناسک بنگرد! مخاطب اصلی او در کتاب جدیدش با عنوان «حاجی خودتی» حاجیها هستند که طی سالهای اخیر از سوی بخشی از جامعه موردانتقاد هم قرار گرفتند.
او درباره این کتاب میگوید: «ما از نوجوانی با این موضوع (تعبیر حاجی خودتی) یعنی عنوان کتاب درگیر و مواجه بودیم و بارها من از افراد مختلف شنیده بودم که در مقام اعتراض گفته بودند که حاجی خودتی! یعنی حاجی را یک لقب توهینآمیز تلقی میکردند! تصور میکردم که فقط در گیلان است که به حاجی واکنش نشان میدهند اما بعدها دیدم که در جاهای دیگر نیز همینطور است و عمومیت دارد. در واقع، یک تلقی منفی از این کلمه وجود دارد و افراد واکنشهای گوناگونی نسبت به آن نشان میدهند. بنابراین، خواستم از این واکنش استفاده کنم، چراکه جنبه طنزآمیز هم به کار میدهد. به هرحال باید بین حج و حاجی فرق گذاشت. این دو با هم متفاوتند. بنابراین، این کتاب درعینحال که درباره حج سخن میگوید، اما حاجی بودن را مورد مناقشه و بحث قرار میدهد، چون قرار است بهصورت طنز سخن گفته شود این ایده و تعبیر، مناقشه و نقد را منعکس میکند؛ چراکه یکی از اهداف من در این کتاب این بود که میخواستم فرهنگ دینی موجود را نقد کنم. بنابراین، این عنوان چنین امکانی را به من میداد که هم مایهای از طنز داشته باشد و هم مایههایی از نقد را منعکس کند.»
خال سیاه عربی و نگاه شاعرانه
«خدا را توی همان چند سال اول کودکی از چند عینک مختلف دیدم. عینک اول، عینک معلمهای دینیمان بود. خدای معلمهای دینی مثل خودشان بود. خدایی با عینک کائوچویی که یکسری مقررات وضع کرده بود سختتر از مقررات مدرسه. یک خدای اخمو و بیاعصاب که انگار همیشه از دنداندرد رنج میبرد و همین روی کارهایش تاثیر منفی گذاشته بود. از این خدا خیلی میترسیدم. عینک بعدی، عینک مادرم بود. مثل خودش بود این خدا؛ مثل مادرم! مهربان و صمیمی. همیشه هم یک بغضی توی صدا و چشمهایش بود. این خدا را خیلی دوست داشتم. اگر کار بدی میکردم سگمحلم میکرد ولی با یک ببخشید گفتن من، یخش میشکست و دوباره بغلم میکرد و میگفت پسر خوبی باش؛ دلم ریش میشه تا برگردی و بگی ببخش! برای پرستیدن، توسل کردن و پناه بردن سراغ همین خدا میرفتم. نه اینکه خداها متفاوت باشند، نه! خدا، یک خدا بود و فقط پنجرهای که آدمها از آن به او نگاه میکردند فرق میکرد. برای اینکه مطمئن شوم انتخابم درست بوده چندباری امتحانش کرده و دیدم نه جواب میشود. پس انتخابش کردم برای پرستیدن!»حامد عسکری شاعر است و با دایره واژگانی از دنیای شعر و ادبیات، مخاطبانش را با «خال سیاه عربی» همراه میکند. سفرنامه او دقیقا نشان از سفر یک بچههیاتی شاعر دارد با همان دغدغههای هیاتی، با همان روضههایی که باعث میشود همراه با نویسنده گریه شویم.
او درباره این کتاب و حس و حالی که از کعبه گرفته است، در گفتوگویی که با او داشتیم گفت: «ما شیعهها عادت داریم در ضریح و امامزاده یک چیزی باشد. در کعبه هیچ چیزی نیست. عظمت دارد. شوخی هم نیست، به چشم این عظمت را دیدیم. در کتب اهل سنت هم وجود دارد که فاطمه بنتاسد برای عبادت آمد و شکاف کعبه باز شد. از چه چیزی گذشته است؟ اینکه چه اتفاقی آنجا افتاده، چه چیزی دیده است. یک خانهای برای 70 سال پیش است، با خانه کناری که برای 100 سال پیش است، فرق دارد و فرق در این است که در این خانه مادربزرگ شما زندگی میکرد، در این خانه مادر شما به دنیا آمده است. بهواسطه اتفاقاتی که در آن افتاده، عزیز شده است. این خانه، خانه بزرگی است، این مکان بزرگی است. مرکز مغناطیس جهان است. همه اینها درست است ولی وقتی میبینید علی(ع) در اینجا به دنیا آمده است و بر شانه رسولالله رفته است، نمیشد اتفاق دیگری بیفتد؟ چطور در غدیر جهاز اشتران را میآورند، اینجا هم نمیشد همین کار را کنند؟ چرا روی شانه رسولالله رفته است؟ اینها حقیقتی است که بگویید خبری در دنیا است.»
یار کجاست؟ و تقریظی شیرین
«بار دیگر موسم حج شد و وقت انس و معاشقه من با سفرنامههای حج، دودکبابی به ضرورت، با مصداقی از «وصفالعیش، نصفالعیش»؛ و «ماشاءالله کان». اما بیشک این یکی از بهترین سفرنامههای حج است که من خواندهام. اگر نگویم بهترین؛ لطیف، پرنکته، ژرفنگر، با روح، موعظهآمیز، گویا و همراه با هنرمندیهای ادیبانه و نگارش؛ ازقبیل زیبایی قلم، همراهی طنز، اشتمال بر تصویر، آمیختگی به خیال؛ بعضی جاها از این جهت مثل شعر است... خلاصه اینکه، نوشته زیبا و شیرینی است... مرا دو، سه روزی در هنگام بیداریهای کوتاه پیش از خواب، مست و دلاویز خود ساخت.»این تقریظ رهبری بر کتاب «یار کجاست؟» است؛ کتابی که رحیم مخدومی آن را در سال ۱۳۷۲ نوشته و به چاپ رسانده است. زبان قوی، تصاویر زیبا و نکتههای ظریف و طنزگونه این کتاب را پس از گذشت سالها از انتشار آن همچنان در بین سفرنامههای خواندنی حج قرار داده است. عنوان این اثر برگرفته از این بیت معروف است: کعبه یک سنگ نشان است که ره گم نشود/حاجی! احرام دگر بند، ببین یار کجاست؟
نویسنده در توضیحی که در ابتدای این سفرنامه آمده است، مینویسد: «حج درس زندگی است و بانگ بیداری و فرصت بازگشت برای آنان که قسمتی از عمر خویش را به غفلت گذراندند؛ و این همه نهتنها در حج، که در لحظهلحظه طبیعت و نیز دیگر عبادات هویداست؛ اما در حج آشکارتر. هرکس به فراخور گنجایش فهم خویش از این کلاس بزرگ برداشتی دارد. این دفتر نیز مجموعهای است از برداشت بسیار اندک اینجانب از حج.»ماجرای اطلاع نویسنده از سفر حج نیز جالب است؛ مخدومی در اینباره میگوید: «گوشی را برمیدارم. آقای صفری است، یکی از نویسندهها و محققین خوب دفاع مقدس. میگوید: از سفر اطلاع داری؟ میگویم: کدام سفر!؟ روحم میچرخد توی زیارتگاهها؛ مشهد، دمشق و... میگوید: سفر حج! غافلگیر میشوم. نمیدانم چه بگویم. فقط اشتیاق عجیبی در درونم احساس میکنم که گویی پس از سالها سستی دوباره زنده شده است. اشتیاقی که مرا در عالم خیال، بارها برده بود و به تماشای جای پای اولین قدمهای اسلام و میدان کارزار اولین مجاهدین مسلمان، پیامبر صلیاللهعلیهوآله، امام علی علیهالسلام و یاران با وفایشان؛ حمزه، سلمان، ابوذر، بلال و... میگوید: پانزده نفر از حوزه هنری هستیم؛ نویسنده، محقق، عکاس، فیلمبردار و... »
پرستو در قاف
«بوی مدینه میآید. این را از نمنم باران فهمیدم. دلها بیتاباند و چشمها گریان. سمت چپمان مسجد شجره است. کمکم شهری سپیدپوش به استقبالمان میآید و من چقدر دوست دارم بقیع را ببینم و چقدر دلم میخواهد مدینه را بغل کنم و سرش را بگذارم روی شانههایم.» علیرضا قزوه هم مانند حامد عسکری شاعری است که یک سفرنامه از حج دارد. سفرنامهای که چاپ نخست آن سالها پیش تمام شد و بهرغم استقبالی که از آن شد، نویسنده چندان تمایلی به تجدیدچاپ آن نداشته تا اینکه سفر دوباره نویسنده به سرزمین وحی بهانهای شد تا این سفرنامه بعد از سالها با تجدیدنظر منتشر شود. متن ادبی و تاریخی کتاب در قالب یادداشتهای روزانه آمده است و طبع لطیف و شاعرانه نویسنده حج را طور دیگری میبیند و در جایجای سفر تراوشات ادبی و ذوقی خود را به شیوه نگارش درآورده است. هر یادداشت حاوی ابیاتی از بیدل و سعدی و دیگر شاعران ازجمله خود نویسنده و پارههایی از «سفرنامه ناصرخسرو» تا «خسی در میقات» جلال آلاحمد است. به دلیل مطالعات گسترده نویسنده در مورد سرزمین وحی برای هر مکان تاریخچهای میگوید، اگر جا داشته باشد از زمان حضرت آدم(ع) تا صدر اسلام و گاهی تا حکومت آلسعود؛ از تاریخ مسجدالنبی و مسجدالحرام تا مسجد شیعیان نخاوله در مدینه و مسجد کوچکی در میان مِنا که اثری از آن باقی نمانده است. ویژگی دیگر کتاب، خشم نویسنده از سعودیها و وهابیهاست که بر تمام مراحل سفر سایه انداخته و به خوبی به چشم میآید. صفحه به صفحه متن پر است از طعنهها و فریادهای شاعر ایرانی بر سر علمای دینفروش وهابی و سلاطین دنیاپرست سعودی. این لحظات را در کتاب حامد عسکری هم شاهد بودیم. اواخر کتاب کار به ارائه آمار کشتارهای این سلسله پادشاهی میرسد که در همین چند ده سال اخیر بیش از دومیلیون مسلمان را شهید کردهاند اما به دشمنان اسلام کمتر از گل نگفتهاند.