حضرت آیت الله جوادی آملی در درس اخلاق بیان فرمودند: مرگ عامل ركود نيست، مرگ افيون نيست، مرگ عامل پويايي است.
حضرت آيت الله جوادي آملي در ادامـۀ مباحث درس اخلاق روزهاي پنجشنبه که در محل نمازخانۀ بنياد بينالمللي علوم وحياني اسراء تشکيل مي شود فرمودند:
يكي از بيانات نوراني امام باقر(سلام الله عليه) اين بود كه هيچ معرفتي همانند خودشناسي نيست «لا معرفة كمعرفتك بنفسك»[1] اين اصل اول.
اصل دوم بيان همان مطالب قبلي است كه ما يك مشكل جدّي داريم آن مشكل جدّي اين است كه در قرآن كريم فرمود انسان بالأخره به ملاقات خدا ميرود ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[2] انسان را خطاب ميكند چه ملحد چه موحّد چه مشرك چه اهل كتاب چه مسلمان همه مشمول اين هستند ميفرمايد انسان تو بالأخره خدا را ملاقات ميكني. سرّش آن است كه انسان با مرگ روبهرو ميشود اين ديگر امر حتمي است منتها بسياري از افراد خيال ميكنند مرگ انسان را ميميراند. انبيا آمدند يك حرف تازه ميزنند ميگويند انسان مرگ را ميميراند خب اين دو ديد است ديگر ما مرگ را ميميرانيم يا مرگ ما را؟ ما با مردن از پوست به در ميآييم يا با مردن ميپوسيم؟
آن كه فكر ميكند مرگ, انسان را ميميراند خيال ميكند مرگ پايان راه است بعد خبري نيست و انسان كه ميميرد ميپوسد آن كه ميگويد انسان مرگ را ميميراند يعني از پوست به در ميآيد مرگ را هجرت ميداند و انسان را ابدي هست كه هست مگر روح ميميرد مگر انديشه ميميرد مگر علم ميميرد. الآن دانشمندان و شما و ديگران اين فرصت را داريد كه درباره دانشمندان و دانشپژوهان چهار, پنج هزار سال قبل اظهارنظر كنيد و از اين طرف آينده را هم بررسي كنيد ارزيابي كنيد.
يك منجّم ماهر و كارشناس ماهر الآن به طور دقيق ميتواند خسوف و كسوف تا سه چهار هزار سال قبل را بررسي كند يا بيشتر, سه چهار هزار سال بعد را هم بررسي كند. يا بيشتر اين روح است كه نه زماني است نه مكاني نه متزمّن است نه متمكّن خب اگر روح نه متزمّن است نه متمكّن نَبشي ندارد وقتي نبشي ندارد فوق تاريخ است وقتي فوق تاريخ شد اين بدن را رها كرد براي ابد ميماند در برزخ با بدن برزخي در قيامت ذات اقدس الهي اين بدن را زنده ميكند كه دوباره با همان روح است. انسان مرگ را ميميراند نه مرگ, انسان را. خب همين مكتب الهي باعث شد كه برخي از بزرگان معرفتي ما با ادبيات عرفاني بگويند :
مرگ اگر مرد است گو نزد من آي ٭٭٭ تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ
من از او عمري ستانم جاودان ٭٭٭ او ز من دلقي بگيرد رنگ رنگ[3]
مولوي و امثال مولوي آدم هاي بزرگياند اما اين حرف بزرگتر از آنهاست اين حرف آنها را به اينجا رساند وگرنه مولوي از كجا ميدانست كه انسان مرگ را ميميراند. پس ما براي ابد زندهايم اگر براي ابد زندهايم ره توشه ابدي ميخواهيم و مرگ طليعه پرواز ماست. اينكه در قرآن آمده انسان تو خدا را ملاقات ميكني يعني ـ معاذ الله ـ اين راه جغرافيايي را بايد طي كنيم برويم برزخ برويم صحنه قيامت آنجا خدا را ببينيم با اينكه ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾ كجا برويم خدا را ببينيم؟ اگر «هو أقرب إلينا مِن حبل الوريد»[4] اگر ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُم وَلكن لاَ تُبْصِرونَ﴾[5] اگر ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾[6] خدا به ما از هر موجودي نزديكتر است آنگاه بيان نوراني امام باقر(سلام الله عليه) روشن ميشود كه هيچ معرفتي به اندازه شناختن روح مجرّد انسان نيست «لا معرفة كمعرفتك بنفسك»[7]
منتها قرآن كريم به ما از نظر معرفتشناسي فرمود بگذاريد اين شكوفا بشود ما يك عدّه را فرستاديم كه آبياري كنند اين را شكوفا كنند (يك) عدّهاي را فرستاديم كه اين فتيله را بالا بكشند اين چراغ خاموش نشود روشنگر باشد (دو) شما مرتّب روي آن خاك اغراض و غرايز ميريزيد اين را دفن ميكنيد اين كار شماست اين ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[8] همين است اين ﴿دَسَّاهَا﴾ كه باب تفعيل است ياء سومش تبديلشده از سين است اين دَسَّ دو سين دارد دَسَّسَ سه سين دارد اين سين سوم تبديل به ياء ميشود, ميشود دَسَّيَ شده ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ اين دَسَّسَ, تَدسيس مبالغهٴ دسيسه است ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾[9] يعني اين خاك ها را كنار زده چيزي درون خاك گذاشته اين خاك ها را رويش دفن كرده اين را ميگويند دسيسه ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾ اين است دسيسه كردن همين است يعني كسي هدف مشئومي دارد اين را در بين حرف ها دفن ميكند يك سلسله بهانهها را روي آن ميگذارد تا كسي نفهمد اين را ميگويند دسيسه, مبالغهٴ اين كار باب تفعيل است تدسيس است فرمود شما آن قدر خاك اغراض و غرايز روي اين جانتان ريختيد اين بيچاره را در آن وسط دفن كرديد ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ ما از آن طرف انبيا فرستاديم كه اين را شكوفا كند اين را بالنده كند اين فتيله را بالا بكشد شما بدانيد انسان كيست خودتان را دفن كرديد وقتي خودتان را دفن كرديد خودتان را نميشناسيد كه فقط در و ديوار را ميشناسيد سعي ميكنيد در درست كنيد ديوار درست كنيد فرش درست كنيد زندگي درست كنيد اينها همه بيرون شماست اينها شما نيستند شما شناسنامهتان را پيدا كنيد اين خاكها را بزنيد كنار اين گرد و غبار را بزنيد كنار اين چركها را بزنيد كنار.
تعبير ديگر قرآن كريم اين است كه ﴿بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[10] رِيْن همان چرك است اين قدر روي اين آينه چرك رفت كه جايي را نشان نميدهد اين آينهها را از اول به ما دادند گفتند اين را شفاف نگه داريد (يك) ما يك سلسله معلّم هايي براي شما ميفرستيم كه به شما بگوييم كه اين آينه را كدام طرف داشته باشيد خب اگر كسي آينه شفاف دارد پدر و مادر او آشنا نباشند او را براي تفريج و تفريح به باغ وحش ببرند. اين آينه فقط گرگ و گراز را نشان ميدهد جاي ديگر را نشان نميدهد اما اين اساتيد حوزه و دانشگاه به او ميگويند اين آينه را بالا نگه دارد شب به طرف آسمان نگه دار اين راه شيري را ببين اين ستارهها را ببين اين قمر را ببين روز, شمس را ببين اگر كسي اين آينه را به طرف شمس و قمر نگه بدارد شمس و قمر در آن ميافتد اگر باغ وحش برود گرگ و گراز ميافتد اين آينه را انسان تا كدام طرف بگرداند.
بنابراين اين بيان نوراني امام باقر(سلام الله عليه) كه فرمود هيچ معرفتي به اندازه خودشناسي نيست بر اساس اين جهات است آن وقت انسان با يك بيان شفاف و روشن ميگويد مرگ حق است با من در مصاف است من با او درگيرم من مرگ را ميميرانم و من ميمانم نه مرگ مرا بميراند من بپوسم و مرگ بماند چون بعد از برزخ مرگي نيست كسي نميميرد در ساهره قيامت برابر سورهٴ مباركهٴ «واقعه» كه فرمود: ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[11] همه آن روز زنده ميشوند بعد كسي نميميرد كه خب پس ماييم و ابديّت ما اگر ماييم و ابديّت ما بايد فكر ابدي غذاي ابدي ره توشه ابدي زاد و راحله ابدي داشته باشيم و آن معرفت خدا و اسماي خدا و اوصاف خدا و عدل و عقل است اينها ميماند و اگر اينها را فراهم نكرديم انسان تنهاست اخلاق براي آن است كه انسان هم خودش را بشناسد هم بداند مرگ را ميميراند هم بداند مسافر است هم بداند اينكه خدا در قرآن فرمود تو خدا را ملاقات ميكني اين نبايد در و ديوار عالم را نگاه كند تا خدا را ببيند اين اگر در درون خويشتن مطالعه كند ميبيند در درون او يك آينه شفاف است كه فيض خدا را نشان ميدهد انسان اگر يك آينه شفاف بشود و سرش را خم بكند اين آينه را نگاه كند فيض خدا را ميبيند خدا ديدني نيست ولي فيض او وجه او لطف او آثار او ديدني است آن وقت راحت است نه بيراهه ميرود نه راه كسي را ميبندد چون آن جمال محض به انسان فرصت خلاف نميدهد و اخلاق براي اين است.
ماه رجب كه فرا رسيد بعد ماه شعبان و ماه مبارك رمضان اينها فرصت اين كارهاست اگر توفيقي داشتيد ـ انشاءالله ـ در اعتكاف شركت كرديد براي همين كار است آنگاه احساس ميكنيد كه راحت شديد بار از دوشتان افتاد وقتي انسان زير بار سنگين باشد هميشه عرق ميكند خيس عرق است اما وقتي سبكبار باشد آزاد ميشود. يك بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) است فرمود من يك انسان آزاد ميخواهم كه مانده لاي دندان ديگري را رها كند اين در بيانات نوراني حضرت در نهجالبلاغه هست «أَلاَ حُرٌّ يَدَعُ هذِهِ اللُّمَاظَةَ»[12] آيا يك انسان آزادمرد آزادزن پيدا ميشود كه مانده لاي دندان ديگري را رها كند لُماظه اين است كه اگر كسي غذايي خورد چيزي لاي دندانش ماند بعد اين را تُف كرد انداخت اين را ميگويند لماظه, وجود مبارك حضرت امير فرمود آنچه در دست شماست قبلاً در دست ديگران بود مخصوصاً قسمت نوي آن را اول آنها استعمال كردند بهرهبرداري كردند حالا دست دوم و سوم به شما رسيد اين لماظه آنهاست شما براي اين لماظه چرا اين قدر جان ميكَنيد يك انسان آزاده ميخواهم كه مانده لاي دندان نسل قبل را رها كند.
حضرت استاد در ادامه و در توضیح قسمت هایی از نهج البلاغه فرمودند: بخش دوم بحثمان كه به نهجالبلاغه ميرسيم درباره همين لماظه است ابن عباس كه استاندار بصره بود و اهواز و كرمان هم زيرمجموعه او بود بسياري از اموال را گرفت و فرار كرد حضرت امير نامهاي برايش نوشت فرمود تو سابقه جهاد داشتي سابقه جنگ داشتي با ما بيارتباط نبودي مورد اطمينان ما بودي شما ديدي حالا يك مقدار آشفته شد يك مقدار دشمن پيشروي كرد آمدي اموال ايتام و فقرا و مساكين را جمع كردي فرار كردي كه چه؟! فرمود معلوم ميشود آن وقتي هم كه عليه كفار ميجنگيدي براي رضاي خدا نبود تو اگر ميدانستي انسان مسافر است و حق همه جا ناظر است هم آن وقت لله جهاد ميكردي هم اين وقت لله امانت الهي را حفظ ميكردي تو نميداني اينها امانت خداست تو نميداني مال خدا را ذات اقدس الهي اجازه نميدهد از گلوي كسي پايين برود اين عصاره اين نامهاي است كه به عنوان گلايه وجود مبارك حضرت امير براي برخي از عاملان خودشان مرقوم فرمودند.
نامه 40 و 41 در همين زمينه است. فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي عَنْكَ أَمْرٌ إِنْ كُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ رَبَّكَ وَ عَصَيْتَ إِمَامَكَ وَ أَخْزَيْتَ أَمَانَتَكَ بَلَغَنِي أَنَّكَ جَرَّدْتَ الْأَرْضَ فَأَخَذْتَ مَا تَحْتَ قَدَمَيْكَ وَ أَكَلْتَ مَا تَحْتَ يَدَيْكَ فَارْفَعْ إِلَيَّ حِسَابَكَ وَ اعْلَمْ أَنَّ حِسَابَ اللَّهِ أَعْظَمُ مِنْ حِسَابِ النَّاسِ» به من گزارش دادند تو در اموال مسلمانها خيانت كردي فوراً بايد گزارش بدهي (يك) و بداني حساب خدا دقيقتر از حساب مردم است (دو) اين چند سطر است كه به عنوان نامه چهلم است. اين نامه 40 و 41 ظاهراً مربوط به همين استاندار بصره است در نامه 41 ميفرمايد: « أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي كُنْتُ أَشْرَكْتُكَ فِي أَمَانَتِي» من تو را در اين حكومت شريك كردم براي اينكه تو را استاندار بصره كردم بصره و اهواز و كرمان اين محدوده وسيع يك استانداري بود و استاندارش هم همين ابن عباس بود « وَ جَعَلْتُكَ شِعَارِي وَ بِطَانَتِي» تو را جزء افراد خاص و اندرونيام ميدانستم محرم اسرار دانستم « وَ لَمْ يَكُنْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِي أَوْثَقَ مِنْكَ فِي نَفْسِي» هيچ كسي از بستگان و فاميل هاي من به اندازه تو نزد من موجّه نبود.
مستحضريد كه علم غيب و ملكوتي امام فوق حجّت است بنا نيست كه امام بر اساس علم غيب كشورداري كند از وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) به صورت رسمي نقل شده كه ما در محاكم قضايي مطابق علم ملكوتيمان مطابق علم غيبمان عمل نميكنيم «إنّما أقضي بينكم بالبيّنات و الأيمان» اين «إنّما» مفيد حصر است آن علم فوقالحجّه است يك علم متعارف است كه حجّت است و طمأنينه هم به منزله علم است در حجيّت. فرمود آن علم ملكوتي فوق حجّت است ما مطابق علم ملكوتي محكمهمان را اداره نميكنيم ما ميخواهيم شما آزاد باشيد ما اگر مطابق علم غيب عمل بكنيم كه همه شما اطاعت ميكنيد ميشويد مجبور ما ميخواهيم شما آزاد باشيد «إنّما أقضي بينكم بالبيّنات و الأيمان» و اگر كسي در محكمه شاهد باطل بياورد يا سوگند دروغ ياد كند محكمهٴ من مالي را در اثر سوگند دروغ او يا شاهد دروغ او به او داد مبادا بگويد من در محكمه پيغمبر از دست خود پيغمبر اين مال را گرفتم اين «فقطعتُ له به قطعةً مِن النار»[13] اين يك گوشه آتش است داري به همراه ميبري ما شما را آزاد گذاشتيم مطابق قوانين فقهي داريم جامعه را اداره ميكنيم. ما بنا نيست مطابق علم غيب عمل بكنيم ما اگر مطابق علم غيب عمل بكنيم كه شما در اطاعت كردن مجبوريد آن وقت درونتان امتحان نميشود خدا شما را آزاد گذاشت ﴿لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾[14]
ابن عباس تو از نزديكترين بستگان من بودي من به تو اطمينان كردم تو را استاندار بصره كردم بصره و اهواز و كرمان را در اختيار تو قرار دادم «لِمُوَاسَاتِي وَ مُوَازَرَتِي وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَيَّ فَلَمَّا رَأَيْتَ الزَّمَانَ عَلَي ابْنِ عَمِّكَ قَدْ كَلِبَ وَالْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ وَ أَمَانَةَ النَّاسِ قَدْ خَزِيَتْ وَ هذِهِ الْأُمَّةَ قَدْ فَنَكَتْ وَ شَغَرَتْ قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّكَ ظَهْرَ الِْمجَنِّ فَفَارَقْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِينَ» تو همين كه ديدي يك مختصر دشمن پيشروي كرده آمدي اموال مسلمان ها را جمع كردي اموال بيتالمال را غارت كردي اين نشان ميدهد كه اينها خيال ميكنند مرگ, پايان راه است اصرار قرآن كريم كه شما مرگ را هميشه در نظر داشته باشيد و مرگ عامل پوياي است براي همين جهت است مرگ عامل ركود نيست مرگ افيون نيست مرگ عامل پويايي است زيرا انسان وقتي كه ميداند مصافي دارد نبردي دارد هميشه آماده است ديگر هيچ عاملي به اندازه توجه به مرگ باعث پويايي انسان نيست چون همين كه انسان مُرد از او سؤال ميكنند چه چيزي آوردي.
حضرت آیت الله جوادی آملی ادامه دادند: خدا غريق رحمت كند شيخ مشايخ ما مرحوم آقاي شاهآبادي استاد اساتيد ما اين دو آيهاي كه در قرآن كريم است يك تعبير لطيفي ايشان در اين زمينه دارد در دو جاي قرآن دارد كه عدّهاي هنگام مرگ ﴿الْمَلاَئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾[15] در دو جاي قرآن است اينچنين نيست كه هنگام مرگ به بعضي ها خوش بگذرد كه ما به حسب ظاهر ميبينيم اين گاهي سكته كردند نفسشان بند آمد ايست قلبي دارند خيال ميكنيم اين فشار جان دادن ندارد يك وقت است از يك حكيم الهي سؤال ميكنيد كه مرگ يعني چه؟ يك وقت از طبيب, طبيب همين كه ديد قلبش از كار افتاد اجازه دفن ميدهد اما آن حكيم الهي ميگويد مرگ, انتقال از دنيا به برزخ است اين شخص بخواهد از دنيا وارد برزخ بشود بايد تمام تعلّقات دنيايي از او گرفته بشود تا او را وارد برزخ كنند تمام تعلّقات دنيايي چطور از او گرفته ميشود مگر كار آساني است چرا دندان كسي را اگر بدون تخدير بكِشند درد ميآيد چرا درد ميآيد؟ براي اينكه زندهاي را ميخواهند جانش را بگيرند ديگر, ناخن چون حيات حيواني ندارد وقتي قيچي ميكني درد نميآيد اما دندان پوست, گوشت اينها چرا درد ميآيد براي اينكه زنده زنده بدون تخدير ميخواهي اماته كني.
شخصي كه تعلّق دنيايي دارد زنده زنده همه اين تعلّقات را ميخواهند بكِشند اين ميشود فشار جان دادن اگر از حكيم الهي سؤال كني كه فلان رباخوار فشار جان دادن نداشت براي اينكه با ايست قلبي مرد ميگويد نه, اين وارد اين چاله شد در خاك رفت اما وارد برزخ نشد بخواهد وارد برزخ بشود بايد تمام آن تعلّقات را بكَند خب پس مرگ اين است توجيه اين بزرگوار اين است چرا پشت اين شخص را ميزنند (يك) چرا صورت او را سيلي ميزنند (دو) ﴿الْمَلاَئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾ يعني صورت هاي اينها را سيلي ميزنند پشت هاي اينها را هم ميزنند ايشان ميفرمودند ملائكه دنيا ميبينند اين نوبتش تمام شده كاري هم انجام نداده با فشار پشتش را ميزنند اين را از دنيا بيرون ميبرند ملائكه برزخ ميبينند عمري گذرانده با دست خالي دارد ميآيد صورتش را سيلي ميزنند كه چه كار ميكردي. خب اين صحنه وقتي به ياد انسان باشد انسان با دست پر ميرود مرگ آدم را بيدار ميكند; وقتي ميروي اوّلين كار در آن قرنطينه سؤال ميكنند چه چيزي آوردي, بايد دست پر باشد.
اميدواريم ذات اقدس الهي آن توفيق حيات معنوي را به همه ما بدهد كه ما با دست پر اين سفر الهي را طي كنيم.
پي نوشت :
[1] . تحفالعقول, ص286.
[2] . سورهٴ انشقاق, آيهٴ 6.
[3] . ديوان شمس, غزل 1326.
[4] . ر.ك: سورهٴ ق, آيهٴ 16.
[5] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 85.
[6] . سورهٴ انفال, 24.
[7] . تحفالعقول, ص286.
[8] . سورهٴ شمس, آيهٴ 10.
[9] . سورهٴ نحل, آيهٴ 59.
[10] . سورهٴ مطففين, آيهٴ 14.
[11] . سورهٴ واقعه, آيات 49 و 50.
[12] . نهجالبلاغه, حكمت 456.
[13] . الكافي, ج7, ص414.
[14] . سورهٴ هود, آيهٴ 7; سورهٴ ملك, آيهٴ 2.
[15] . سورهٴ انفال, آيهٴ 50; سورهٴ محمد, آيهٴ 27.