احسان ، بخشش و کَرَم اهل‌بیت علیهم‌السلام در زیارت جامعه کبیره

امتیاز بدهید
(0 امتیاز)
احسان ، بخشش و کَرَم اهل‌بیت علیهم‌السلام در زیارت جامعه کبیره

زیارت جامعه کبیره گنجینه‌ای بزرگ از معارف است که امام هادی علیه‌السلام آن را انشاء فرموده و برای شیعیان و محبین خود به میراث گذاشته‌اند. این زیارت گران‌سنگ، در واقع قطره‌ای از دریای اوصاف اهل‌بیت علیهم‌السلام را برای تشنگانِ معرفت به عظمت آن عزیزان خدا، به تصویر کشیده است.

یکی از اوصافی که در این زیارت کریمه به آن اشاره شده، کَرَم و بخششی است که به صورت عادت و سَجیّه همیشگی اهل‌بیت علیهم‌السلام درآمده است. امام هادی علیه‌السلام می‌فرمایند: «عَادَتُكُمُ الْإِحْسَانُ وَ سَجِيَّتُكُمُ الْكَرَم‏»؛[1] «عادت شما احسان و نیکى و شیوه شما کرم و بزرگوارى است».

سیره عملی اهل‌بیت علیهم‌السلام پر است از مصادیق کَرَم و بخشش به دوستان و غیر دوستان و دستگیری از بی‌نوایان و مستمندان؛ کَرَم و بخششی که در خور و اندازه ظرفیت مردم است، نه در حد و اندازه عظمت روحی آن بزرگواران؛ چراکه اگر در حد ظرفیت جود و سخای خود عطا کنند، دنیا را هم به کسی بدهند، باز قطره‌ای از دریای جودشان را عطا نموده‌اند. اسحاق نوبختی می‌گوید: شخصی نزد امام رضا علیه‌السلام آمده و به ایشان عرض کرد: به من به اندازه جوان‌مردی خودت عطا کن. آن حضرت در جوابش فرمودند: چنین‌چیزی برای من ممکن نیست. آن شخص گفت: پس به اندازه جوان‌مردی خودم به من عنایت نما. فرمودند: اگر چنین باشد، قبول است، پس به غلامشان دستور دادند تا دویست سکه طلا به او بدهد.[2]

همچنین نقل است که امام حسن علیه‌السلام، قاطری خاص داشتند که چشم برخی را پُر کرده بود. ابن‌ابی‌عتیق برای شرطی که با مروان گذاشته بود، قصد داشت قاطر را از حضرت گرفته و به وی بدهد؛ به همین جهت روزی پشت سر ایشان راه افتاد. حضرت که ملتفت حضور او شده بودند، با تبسمی که بر لب داشتند، برگشته و به او فرمودند: کاری داری؟ او نیز که فرصت را مناسب دیده بود، عرض کرد: می‌خواهم سوار قاطرتان شوم. امام که متوجه نیت او شده بودند، از قاطر پیاده شده و آن را به او بخشیدند.[3]

البته جود و احسان ایشان هیچ‌گاه منحصر به زمان درخواست مردم از آن حضرات نبوده و نیست. در بسیاری از مواقع، بدون درخواست، دوستان و غیر دوستان را از عطا و بخشش خود بهرمند می‌سازند. ریان‌بن‌صلت نقل می‌کند: هنگامی که قصد سفر به عراق را داشتم، برای خداحافظی نزد امام رضا علیه‌السلام رفتم. در راه با خود گفتم: از امام تقاضا می‌کنم تا یکی از لباس‌هایش را به من ببخشد تا از آن برای خود کفنی تهیه کنم. مقداری پول نیز از ایشان می‌گیرم تا برای دخترانم انگشتر بسازم.

اما زمانی که با امام وداع کردم، از غم فراق گریسته و از بازگو کردن خواسته‌ام غافل شدم. وقتی خواستم از نزدش خارج شوم، امام با صدای رسا صدایم کرده و فرمود: ای ریان! آیا دوست نداری [لباسی به تو بدهم تا آن را کفن خود نمایی؟] و چند درهم به تو بدهم تا برای دخترانت انگشتری بسازی؟ گفتم: ای مولای من، می خواستم امّا غم فراق مانع شد تا به یاد خواسته‌ام بیفتم. آنگاه حضرت یک لباس و چند درهم به من عطا نمود.[4]

همچنین معلّى‌بن‌خنيس نقل مى‏‌كند: در شبی بارانى [و نسبتاً تاریک]، امام صادق عليه‌السّلام را دیدم که به طرف سايبان بنى‌ساعده روانه شد. من هم به دنبال آن حضرت به راه افتادم. در همين اثناء چيزى از دست آن حضرت بر زمين افتاد، پس فرمود: به نام خدا، خدايا! [اینها را] به من برگردان.

پس من نزد ایشان رفته و سلام كردم. حضرت فرمود: معلّى! تويى؟! عرض كردم: آرى، فدايت شوم. فرمود: با دستان خود بِگَرد! اگر چيزى پيدا كردى، آن را به من بده، راوى گفت: جستجو كردم تا نان‌هایی را كه پخش شده بود، پيدا كردم. هر چه را که پیدا می‌کردم، به آن حضرت مى‌‏دادم تا سرانجام كيسه‌‏اى كه همراه امام بود، پر از نان شد. عرض كردم: فدايت شوم! اجازه بده تا من به جاى شما كيسه نان را بردارم. فرمود: نه! من به اين كار سزاوارترم؛ ولى تو به همراه من بيا!

[آنگاه حرکت کرده و] به سايبان بنى‌ساعده رسيديم. در آنجا جمعى را ديديم كه خوابيده بودند، حضرت شروع كرد (به تقسيم نان‌ها) و در زير لباس و يا بر بالين هر يک از آنها يک يا دو قرص نان گذاشت تا نفر آخر و بعد برگشتيم. من به حضرت عرض كردم: فدايت شوم! آيا اينها حق را مى‏‌شناسند؟ (یعنی به حق امامت شما ايمان دارند؟) فرمود: چنانچه حق را مى‏‌شناختند، نمک نيز به آنها مى‏‌داديم.[5]

پی‌نوشت:
[1]. بحارالانوار، دار احیاء التراث، ج99، ص132.
[2]. همان، ج49، ص100.
[3]. همان، ج43، ص343.
[4]. همان، ج49، ص35.
[5]. همان، ج93، ص125.

خوانده شده 166 مرتبه