بررسی زندگی یاران رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نشان می دهد که با وجود تمجیدی که از اکثر آنها می شود بسیاری از بزرگان آنها، صد در صد تسلیم وحی الهی نبودند و گاهی سلیقه خود را بر وحی الهی مقدم می داشتند. آیات قرآنی و همچنین احادیث اسلامی، مخالفت های آنان را در مواردی با رسول گرامی ضبط کرده و می توان همه آنها را در کتاب مرحوم سید شرف الدین به نام «النص والاجتهاد» خواند، ولی ما به برخی از مخالفت های آنان اشاره می کنیم، بالاخص آنچه با دلیل قرآنی همراه است.
۱. مقاومت در برابر داوری های پیامبر
۱. آیه ۶۵، از سوره نساء، حاکی از آن است که گروهی از یاران پیامبر در برابر برخی از داوری های او مقاومت کرده و آماده پذیرش آن نبودند، و لذا قرآن، آنان را تهدید می کند که یکی از نشانه های ایمان پذیرش بی چون وچرای داوری های اوست، چنان که می فرماید:
(فَلا وَربِّک لا یُؤمِنُونَ حَتّی یحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً).
«به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر آن که در اختلافات خود، تو را به داوری بطلبند، سپس از داوری تو در دل خود، احساس ناراحتی نکنند و کاملاً تسلیم باشند».
اگر واقعاً یاران رسول خدا در حال حیات او دربست تسلیم او بودند، این تهدید چه معنایی داشت؟
۲. مخالفت در جنگ بدر
در جنگ بدر، در حالی که هنوز آتش جنگ شعلهور بود، اسیران دشمن را به عنوان برده خود گرفتند که با اخذ مبلغی (فدیه) آنها را آزاد سازند، در حالی که اسیرگیری مخصوص زمانی است که آتش جنگ خاموش شود. قرآن در نقد عمل خودسرانه آنان، چنین می فرماید:
(لَوْلا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ).([۱])
«اگر فرمان پیشین خدا نبود که بدون ابلاغ، هیچ امتی را کیفر نمی دهد به خاطر اسیرگیری مجازات بزرگی به شما می رسید».
این آیه در مورد بدری هاست که گل سرسبد یاران رسول خدا هستند و شهیدان بدر در عالی ترین درجه شهدای اسلام هستند. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
۳. مخالفت در جنگ احد
در سال سوم هجرت، ابوسفیان، با ارتشی مجهز رو به مدینه آورد و در دامنه کوه احد اردو زد. پیامبر(صلی الله علیه وآله)، مجاهدان اسلام را بسیج کرد و رو در روی سپاه دشمن در نقطه ای که به آن «جبل عینین» می گفتند پنجاه تیرانداز مستقر کرد و عبدالله بن جبیر را فرمانده آنها ساخت و فرمود: اگر دشمن خواست ازاین راه وارد صحنه نبرد شود، آنها را با تیرباران عقب برانید، هرگز از این نقطه حساس دور نشوید، خواه ما پیروز شویم و خواه مغلوب. با این همه از آنجا که در آغاز جنگ، پیروزی از آن مسلمانان بود، چهل نفر از این تیراندازان با وجود تأکید پیامبر، با خود گفتند: ماندن ما، در این نقطه، فایده ای ندارد. فرمانده آنان، هر چه آنان را نصیحت کرد، گوش ندادند و برای گردآوری غنیمت، از آن نقطه فرود آمدند.
در نتیجه، خالد بن ولید، یکی از سرداران سپاه دشمن وقتی جبل عینین را خالی از تیرانداز دید فرصت را غنیمت شمرد، و با فوج تحت فرماندهی خود، به آن نقطه حمله کرد، و پس از کشتن ده نفر باقیمانده، از پشت سر به مسلمانان حمله کرد و پیروزی قبلی به شکست تبدیل شد.([۲])
۴. مخالفت با صلح حدیبیه
سال ششم هجرت، پیامبر گرامی، آماده آغاز عمره مفرده، با یاران خود شد و سلاحی، جز سلاح مسافر همراه نداشتند، وقتی به سرزمین حدیبیه رسید که مرز سرزمین حرم است با مقاومت مشرکان مکه روبرو شد و آنها به هیچ قیمت حاضر نشدند که راه را برای زیارت پیامبر و یارانش بگشایند، سرانجام به این نتیجه رسیدند که طرفین تصمیم بگیرند که امسال از عمره صرف نظر شود، و سال آینده راه برای عمره مسلمانان باز باشد و صلح نامه ای که دارای بندهای مختلفی بود میان طرفین به امضاء رسید، آنگاه که صلح نامه به امضا رسید، عمر بن خطاب خشم خود را از این قرارداد، ابراز کرد و گفت:«آیا این قرارداد موجب ذلت و خواری ما از نظر دینی نیست؟».(۲)
پس از گفتگوهای زیادی، او و همفکرانش ساکت شدند و پیامبر راه مدینه را در پیش گرفت و آینده ثابت کرد که پیامبر با عقد قرارداد صلح، منافع بسیار زیادی را کسب کرده است و راه را برای گسترش اسلام گشوده است، و لذا دو سال نگذشته بود که پیامبر به مکه بازگشت و دژ شرک را فتح کرد و خانه توحید را از لوث بتها پاک ساخت.
۵. مخالفت با اعزام لشکر اسامه به سرزمین روم
در روزهایی که پیامبر(صلی الله علیه وآله) در بستر بیماری افتاده بود، مصمم شد که لشکری را برای مقابله با لشکر روم که مرتب مدینه را تهدید می کرد، اعزام کند، پس از بسیج عمومی، اسامة بن زید را فرمانده این سپاه ساخت و به او دستور داد که هر چه زودتر مدینه را ترک کند و به قدری در این کار مصمّم بود که در همان بستر بیماری مرتب می فرمود: «جهّزوا جیش اُسامة، لعنَ الله مَن تخلّف عنه»; «سپاه اسامه را روانه کنید، خدا لعنت کند هر کس را که از این سپاه باز بماند».
در این هنگام، یاران پیامبر(صلی الله علیه وآله) به دو گروه تقسیم شدند: گروهی اصرار بر رفتن و گروهی دیگر، اصرار بر ماندن داشتند . بهانه گروه دوم این بود که بیماری پیامبر(صلی الله علیه وآله)شدت پیدا کرده است و ما را یارای مفارقت او نیست. چه بهتر صبر کنیم تا سرانجام کار روشن شود.([۳])
شهرستانی جریان را به صورت بسیار کوتاه نقل کرده، امّا طبری در رویدادهای سال یازدهم هجری چنین می گوید: آنگاه که یاران پیامبر از فرماندهی اسامة بن زید، آگاه شدند، او را شایسته این مقام ندانستند، و حاضر نشدند زیر پرچم او به جهاد بروند، وقتی پیامبر از نافرمانی آنان آگاه شد، گفت: او شایسته چنین فرماندهی است و قبلاً نیز درباره پدر او چنین سخن می گفتید در حالی که او نیز شایستگی فرماندهی داشت.([۴])
۶. مخالفت با نگارش نامه
ابن عباس می گوید: در روزهای آخر عمر پیامبر، بیماری او شدّت گرفت. در این هنگام، پیامبر(صلی الله علیه وآله)فرمود: برای من قلم و دواتی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید. عمر بن خطاب که در آن جلسه حاضر بود، گفت: بیماری بر پیامبر فشار آورده و کتاب خدا برای ما کافی است. در این هنگام حاضران در مجلس با هم به مشاجره برخاستند. گروهی اصرار بر آوردن قلم و دوات و گروهی دیگر بر نیاوردن آن داشتند. آنگاه که پیامبر از بگو مگوی دور از ادب یاران خود آگاه شد، فرمود: برخیزید و از اینجا بروید و کشمکش در حضور من شایسته شما نیست. ابن عباس می گوید: همه مصیبت ها در چنین روزی بر سر ما فرود آمد که نگذاشتند پیامبر نامه تاریخی خود را بنویسد.([۵])
***
اینها یک رشته نمونه هایی از مخالفت یاران پیامبر با فرمانهای صریح او بود. بنابراین، هیچ مانعی نبود که با جانشینی امیرمؤمنان مخالفت کرده و آن را نادیده بگیرند.
ما به خاطر دوری از عصر رسالت،تصوّر می کنیم که هاله ای از عصمت و پاکی زندگی یاران رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را فرا گرفته بود و همه آنها همیشه گوش به فرمان پیامبر بوده اند، در حالی که یاران پیامبر همان بت پرستان دوران جاهلیت بوده اند که به شرف اسلام مشرف شده بودند و گروهی، مخلص و فرمانبردار، اما گروهی دیگر نافرمان و حسابگر و در پی منافع و مصالح خویش بودند و دست کم می توانیم بگوییم که همگی عصمت نداشتند.
تصرف در آموزه های اسلام
بهترین گواه بر این که گروهی از آنان صد در صد تسلیم وحی الهی نبودند، بلکه به دنبال مصالح شخصی خویش بودند و اسلام برای آنان تا آنجا اهمیّت داشت که با سلیقه و فکر آنان، سازگار و همراه باشد و در غیر این صورت، از پذیرفتن احکام آن سر برمی تافتند، این است که پس از درگذشت پیامبر، در شریعت اسلام، دستکاری هایی کردند که به عقیده خودشان جنبه اصلاحی داشت. اینک نمونه هایی را یادآور می شویم:
۱. تصرف در اذان صبح
مالک در موطأ خود می نویسد: مؤذن آمد تا عمر بن خطاب را(در زمان خلافت وی) برای نماز صبح بیدار کند، با این جمله او را از خواب بیدار کرد:«الصلاةُ خیرٌ من النوم». عمر با شنیدن آن گفت: چه خوب است که این جمله را به اذان بیفزاییم.([۶])
زرقانی در شرح موطّأ می نویسد: عبدالله بن عمر از پدرش نقل کرد که او به مؤذن گفت: هرگاه به جمله «حی علی الفلاح» رسیدی، دوبار پشت سر آن بگو:«الصلاة خیر من النوم»([۷])
۲. محروم کردن دختر پیامبر از میراث
قرآن کریم، در آیات خود، اعلام می کند که فرزندان میت اعم از دختر و پسر، از پدران و مادران ارث می برند و در آیات دیگر ارث بردن سلیمان را از داود یادآوری می کند و می فرماید:(وَ وَرِثَ سلیمانُ داودَ)([۸]) و در آیه دیگر یادآوری می کند که زکریا از خدا فرزندی خواست تا از او ارث ببرد، چنانکه می فرماید:
(فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً * یَرِثُنی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً).([۹])
«خدایا به من فرزندی عنایت فرما تا از من وازخاندان یعقوب ارث ببرد و او را انسانی پسندیده ساز».
این آیات حاکی از آن است که فرزندان پیامبران از آنان ارث می بردند. مقصود در این آیات، ارث اصطلاحی است، نه ارث علم و دانش، زیرا علم و دانش میراثی نیست، نبوت، نیز ارثی نیست. ازاین گذشته اگر مقصود، ارث بردن نبوّت بود، دعای زکریا لزومی نداشت که عرض کرد(وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً)زیرا پیامبران خدا اولیای الهی هستند و پاکی جزء ذات آنها است.
امّا در مقابل این آیات، با خبر واحدی که فقط خود خلیفه نخست، راوی آن بود، دخت گرامی پیامبر را از ارث او محروم ساختند، به استناد اینکه پیامبر فرمود: «نَحْنُ مَعاشِرَ الأنْبیاءِ لانوَرِّثُ».
اگر به راستی پیامبر، گوینده این سخن بود و این، یکی از آموزه های شریعت اسلام بود باید آن را به وارثان خود یعنی دختر و همسرانش نیز بگوید، در حالی که آنان از این حدیث آگاه نبودند و شگفت اینجاست که دختر پیامبر از ارث محروم شد ولی همسرانش هر کدام مالک حجره ای شدند که در آن زندگی می کردند!!
آنچه می توان گفت این است که مقصود پیامبر از آن حدیث بر فرض ثبوت آن است که پیامبران دنیاخواه و دنیاپرست نیستند که برای فرزندانشان ثروت فراوانی بر جای گذارند، امّا اگر گلیمی یا ظروفی و یا لباسی از آنها بر جای بماند، قطعاً ملکِ وارثان آنهاست و در این تردیدی نیست.
۳. قطع سهم «ذوی القربی»
از نظر قرآن کریم، هنگامی که غنائمی که لشکر اسلام، از طریق جهاد به دست می آورد، ۵۱ آن باید به خدا و پیامبر و بستگان پیامبر برسد و باید صرف یتیمان و نیازمندان و درماندگان در راه، از خاندان او شود. چنانکه می فرماید:
(وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْء فَأنَّ للهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُربی وَالْیَتامی وَالْمَساکِین وَابنِ السَّبیلِ).([۱۰])
«بدانید هرگونه غنیمتی به دست آورید، خمس آن برای خدا، و برای پیامبر، و برای نزدیکان و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه (از آنها) است».
پس از درگذشت پیامبر گرامی که غنایم به مدینه سرازیر شد، سهم ذی القربی را قطع کرده و آنان را محروم ساختند.([۱۱])
۴. قطع سهم «المؤلفة قلوبهم»
از نظر آموزه های قرآنی، زکات بین هشت گروه تقسیم می شود:
۱. فقیران ۲. بیچارگان، ۳. کارگزاران گرد آوری زکات، ۴. کسانی که با کمک مالی دلجویی می شوند، ۵. بردگان، ۶. بدهکاران، ۷. امور مربوط به نیکوکاری، ۸. در راه ماندگان.([۱۲]) ولی پس از درگذشت پیامبر سهم گروه چهارم قطع شد، به بهانه اینکه «فعلاً نیازی به جلب قلوب آنان نداریم، چون این در حالی بود که اسلام در حال ضعف بود و دولت اسلامی، به جلب دوستی چنین افرادی نیاز داشت و اکنون که در اوج قدرت است، نیازی به چنین کاری ندارد».
اینها یک رشته نمونه هایی از مخالفت برخی از صحابه با نص صریح فرمان خدا است. با توجه به این مخالفتها و بدعتها، نباید، نادیده گرفتن وصیت رسول خدا را درباره علی(علیه السلام) امری عجیب و غریب شمرد.
پی نوشت ها:
[۱] . انفال، آیه۶۸.
[۲] . سیره ابن هشام، ج۳، ص ۸۳. ۲ . سیره ابن هشام، ج۲، ص ۳۱۷.
[۳] . ملل ونحل، شهرستانی، ج۱، ص ۲۹ و ۳۰.
[۴] . تاریخ طبری، ج۲، ص ۲۹.
[۵] . صحیح بخاری، باب کتابة العلم، حدیث۱۱۴.
[۶] . موطأ، باب ما جاء من النداء للصلاة، حدیث۶.
[۷] . موطأ، شرح زرقانی، ج۱، ص ۱۵۰.
[۸] . نمل، آیه ۱۶.
[۹] . مریم، آیه ۵ و ۶.
[۱۰] . انفال، ص ۴۱.
[۱۱] . مسند احمد، ج۱، ص ۳۴۸ و تفسیر قرطبی، ج۸، ص ۱۰.
[۱۲] . سوره توبه، آیه۶۰.