نصر یعنی کمک و یاری و اين سوره، مدنی است.
در سوره نصر می خوانیم:
آنگاه که یاری خدا و پیروزی فرا رسید، و دیدی که مردم دسته دسته به دین خدا در می آیند، پس (به شکرانه آن) پروردگارت را تسبیح و حمد کن، و از او آمرزش بخواه که او بسیار توبه پذیر است.
سوره نصر ظاهراً در مدینه بعد از صلح حدیبیه (سال ششم هجری) و قبل از فتح مکه (سال هشتم هجری)، نازل شده است.
در این سوره خداوند متعال به رسول گرامیش وعده یاری و فتح و پیروزی می دهد و پیشاپیش خبر می دهد که: مردم گروه گروه به دین خدا داخل می شود.
شأن نزول و محتوای سوره نصر
این سوره در مدینه و بعد از هجرت، نازل شده است، و در آن بشارت و نوید از پیروزى عظیمى مى دهد، که به دنبال آن مردم گروه، گروه وارد دین خدا مى شوند، و لذا به شکرانه این نعمت بزرگ، پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را دعوت به تسبیح، حمد الهى و استغفار مى کند.
گر چه، در اسلام فتوحات زیادى رخ داد، ولى فتحى با مشخصات فوق، جز فتح مکه نبود، به خصوص این که: طبق بعضى از روایات، اعراب معتقد بودند: اگر پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم مکه را فتح کند و بر آن مسلط گردد، دلیل بر حقانیت او است؛ چرا که اگر بر حق نباشد، خدا چنین اجازه اى را به او نمى دهد، همان گونه که به لشکر عظیم ابرهه اجازه نداد، به همین دلیل، بعد از فتح مکه مشرکان عرب گروه، گروه وارد اسلام شدند.
بعضى گفته اند: این سوره، بعد از صلح حدیبیه در سال ششم هجرت، و دو سال قبل از فتح مکه نازل گردید.
اما این که، بعضى احتمال داده اند: بعد از فتح مکه در سال دهم هجرت در حجة الوداع نازل شده، بسیار بعید است؛ چرا که تعبیرات سوره، با این معنى سازگار نیست؛ زیرا خبر از یک حادثه مربوط به آینده مى دهد، نه گذشته.
یکى از نام هاى این سوره، سوره تودیع است (تودیع یعنى خدا حافظى) چرا که در آن خبر ضمنى از رحلت پیامبر صلى الله علیه وآله و سلم است.
در حدیثى آمده است: هنگامى که این سوره نازل شد و پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله و سلم آن را بر یاران خود تلاوت کرد، همگى خوشحال و خوش دل شدند، ولى عباس عموى پیامبر (ص) که آن را شنید، گریه کرد، پیغمبر (ص) فرمود: اى عمو چرا گریه مى کنى؟
عرض کرد: اى رسول خدا (ص) گمان مى کنم خبر رحلت شما در این سوره داده شده!
فرمود: مطلب همان گونه است که تو مى گوئى.
در این که: از کجاى این سوره چنین مطلبى استفاده مى شود، در میان مفسران گفتگو است.
زیرا در ظاهر آیات آن چیزى جز بشارت از فتح و پیروزى نیست.
این مفهوم ظاهراً از اینجا استفاده شده که، این سوره دلیل بر آن است که رسالت پیامبر(ص) به پایان رسیده، و آئین او کاملاً تثبیت شده است.
و معلوم است در چنین حالتى، انتظار رحلت از سراى فانى به جهان باقى، کاملاً قابل پیش بینى است.
داستان سوره نصر
دیدار ابوسفیان با پیامبر(ص) و اسلام آوردن او به نقل از عباس
از اینجا مطلب را از قول عباس مى خوانیم: به خدا سوگند در لابلاى درختان اراک دور مى زدم تا شاید به کسى برخورم، که ناگهان صدایى شنیدم که چند نفر با هم صحبت مى کردند، خوب گوش دادم صاحبان صدا را شناختم، ابو سفیان بن حرب و حکیم بن حزام و بدیل بن ورقاء بودند، و شنیدم ابو سفیان مى گفت به خدا سوگند هیچ شبى در همه عمرم چنین آتشى ندیده ام، بدیل در پاسخ گفت: به نظر من این آتشها از قبیله خزاعه باشد، ابو سفیان گفت: خزاعه پست تر از اینند که چنین لشکرى انبوه فراهم آورند من او را از صدایش شناختم،
و صدا زدم اى ابا حنظله ابو سفیان تا صدایم را شنید شناخت، و گفت ابو الفضل تویى؟ گفتم آرى، گفت: لبیک پدر و مادرم فداى تو باد، چه خبر آورده اى؟ گفتم: اینک رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم است با لشکرى آمده که شما را تاب مقاومت آن نیست، ده هزار نفر از مسلمین است. پرسید: پس مى گویى چه کنم؟ گفتم: با من سوار شو تا نزد آن جناب برویم تا از حضرتش برایت امان بخواهم، به خدا قسم اگر آن جناب بر تو دست یابد گردنت را مى زند، ابو سفیان با من سوار شد، با شتاب استر را به طرف رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم راندم، از هر اجاق و آتشى رد مى شدیم مى گفتند: این عموى رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم و سوار بر استر آن جناب است، تا به آتش عمر بن خطاب رسیدیم، صدا زد اى ابا سفیان حمد خداى را که وقتى به تو دست یافتیم که هیچ عهد و پیمانى در بین نداریم، آنگاه به عجله به طرف رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم دوید، من نیز استر را به شتاب رساندم، به طورى که عمر و استر من جلو درب قبه راه را به یکدیگر بستند، و بالاخره عمر زودتر داخل شد، آنطور که یک سواره کندرو، از پیاده کندرو جلو مى زند.
عمر عرضه داشت: یا رسول الله این ابو سفیان دشمن خدا است که خداى تعالى ما را بر او مسلط کرده و اتفاقا عهد و پیمانى هم بین ما و او نیست اجازه بده تا گردنش را بزنم، من عرضه داشتم: یا رسول الله من او را پناه داده ام، و آنگاه بلافاصله نشستم و سر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را به رسم التماس گرفتم، و عرضه داشتم به خدا سوگند کسى غیر از من امروز در باره او سخن نگوید، ولى عمر اصرار مى ورزید، به او گفتم: اى عمر آرام بگیر، درست است که این مرد چنین و چنان کرده، ولى هر چه باشد از آل عبد مناف است، نه از عدى بن کعب دودمان تو اگر از دودمان تو بود من وساطتش را نمى کردم. عمر گفت اى عباس، کوتاه بیا، اسلام آوردن تو آن روز که اسلام آوردى محبوب تر بود براى من از اینکه پدرم خطاب اسلام بیاورد. مى خواست بگوید: تعصب دودمانى در کارم نیست، به شهادت اینکه از اسلام تو خوشحال شدم بیش از آنکه پدرم مسلمان مى شد، اگر مى شد. در این جا رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به عمویش عباس فرمود فعلا برو او را امان دادیم، فردا صبح او را نزد من آر.
مى گوید: صبح زود قبل از هر کس دیگر او را نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بردم، همینکه او را دید فرمود: واى بر تو اى ابا سفیان آیا هنوز وقت آن نشده که بفهمى جز الله معبودى نیست؟ عرضه داشت: پدر و مادرم فداى تو که چقدر پابند رحمى، و چقدر کریم و رحیم و حلیمى،
به خدا قسم اگر احتمال مى دادم که با خداى تعالى خداى دیگرى باشد، باید آن خدا در جنگ بدر و روز احد یاریم مى کرد. رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم فرمود: واى بر تو اى ابا سفیان آیا وقت آن نشده که بفهمى من فرستاده خداى تعالى هستم؟ عرضه داشت: پدر و مادرم فدایت شود، در این مساله هنوز شکى در دلم است عباس مى گوید: به او گفتم واى بر تو شهادت بده به حق قبل از اینکه گردنت را بزنند. ابو سفیان بناچار شهادت داد.
در این هنگام رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم فرمود: اى عباس برگرد و او را در تنگه دره نگه دار، تا لشکر خدا از پیش روى او بگذرد، و او قدرت خداى تعالى را ببیند، من او را نزدیک دماغه کوه، تنگترین نقطه دره نگه داشتم، لشکریان اسلام قبیله قبیله رد مى شدند و او مى پرسید: اینها کیانند؟ و من پاسخ مى دادم، و مى گفتم مثلا این قبیله اسلم است، این جهینه است، این فلان است، تا در آخر خود رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در کتیبه خضراء از مهاجرین و انصار عبور کرد، در حالى که نفرات کتیبه آنچنان غرق آهن شده بودند که جز حدقه چشم از ایشان پیدا نبود، ابو سفیان پرسید اینها کیانند: اى ابا الفضل؟ گفتم این رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم است که با مهاجرین و انصار در حرکت است. ابو سفیان گفت: اى ابا الفضل سلطنت برادرزاده ات عظیم شده، گفتم واى بر تو سلطنت و پادشاهى نیست. بلکه نبوت است، گفت: بله حالا که چنین است.
حرکت لشکر اسلام بر سوى مکه و فتح مکه
حکیم بن حزام و بدیل بن ورقاء نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم آمدند، و اسلام را پذیرفته با آن جناب بیعت کردند، وقتى مراسم بیعت تمام شد، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم آن دو را پیشاپیش خود روانه به سوى قریش کرد تا ایشان را به سوى اسلام دعوت کنند و اعلام بدارند هر کس بر خانه ابو سفیان که بالاى مکه است داخل بشود ایمن است، و هر کس داخل خانه حکیم که در پایین مکه است بشود او نیز ایمن خواهد بود، و هر کس هم درب خانه خود را بروى خود ببندد و دست به شمشیر نزند ایمن است.
و بعد از آنکه ابو سفیان و حکیم بن حزام از نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بیرون آمدند و به طرف مکه روانه شدند، رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم زبیر بن عوام را به سرکردگى جمعى از سواره نظام مهاجرین مامور فرمود تا بیرق خود را در بلندترین نقطه مکه که محلى است به نام حجون نصب کند و فرمود از آنجا حرکت نکنید تا من برسم، و وقتى خود آن جناب به مکه رسید، در همین حجون خیمه زد، و سعد بن عباده را به سرکردگى کتیبه انصار در مقدمه اش، و خالد بن ولید را با جمعیتى از مسلمانان قضاعه و بنى سلیم را دستور داد تا به پایین مکه بروند، و پرچم خود را در آنجا نرسیده به خانه ها نصب کنند.
و به ایشان دستور داد که به هیچ وجه متعرض کسى نشوند و با کسى نجنگند، مگر آنکه ابتدا به جنگ کرده باشد، و دستور داد چهار نفر را هر جا دیدند به قتل برسانند: 1. عبد الله بن سعد بن ابى سرح 2. حویرث بن نفیل 3. ابن خطل 4. مقبس بن ضبابه، و نیز دستورشان داد که دو نفر مطرب و آوازه خوان را هر جا دیدند بکشند، و اینها کسانى بودند که با آوازه خوانیهایشان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را هجومى گفتند. و فرمود حتى اگر دیدند دست به پرده کعبه دارند در همان حال به قتلشان برسانند. طبق این فرمان على علیه السلام حویرث بن نفیل و یکى از دو آوازه خوانها را کشت، و آن دیگرى متوارى شد، و نیز مقبس بن ضبابه را در بازار به قتل رسانید، و ابن خطل را در حالى که دست به پرده کعبه داشت پیدا کردند، و دو نفر به وى حمله کردند، یکى سعید بن حریث، و دیگرى عمار بن یاسر، سعید از عمار سبقت گرفت و او را به قتل رسانید.
ابو سفیان با شتاب خود را به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رسانیده رکاب مرکب آن جناب را گرفت و بدان بوسه زد، آنگاه گفت: پدر و مادرم به قربانت، آیا نشنیدى که سعد گفته:
الیوم یوم الملحمه
الیوم تسبى الحرمه
حضرت به على علیه السلام دستور داد: به عجله خود را به سعد برسان، و پرچم که همواره به دست فرمانداران سپرده مى شد را از او بگیر، و تو خودت آن را داخل شهر کن، اما با رفق و مدارا، و على علیه السلام پرچم انصار را از سعد بن عباده گرفت، و انصار را همانطور که فرموده بود با رفق و مدارا داخل شهر کرد.
خطبه پیامبر صلى الله علیه و آله بعد از فتح مکه
بعد از آنکه خود رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم وارد مکه شد، صنادید (بزرگان) قریش داخل کعبه شدند، و به اصطلاح بست نشستند، چون گمان نمى کردند با آن همه جنایات که کرده بودند جان سالم بدر برند، در این هنگام رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم وارد مسجد الحرام شد و تا جلو درب کعبه پیش آمد، در آنجا ایستاده سخن آغاز کرده فرمود: (لا اله الا الله وحده وحده انجز وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده) معبودى نیست به جز الله، تنها او تنها او که وعده خود به کرسى نشاند و بنده خود را یارى داد، و یک تنه همه حزبهاى مخالفش را از میدان بدر برد، هان اى مردم هر مال و هر امتیاز موروثى و طبقاتى، و هر خونى که در جاهلیت محترم بود، زیرا این دو پاى من (من امروز همه آنها را لغو اعلام مى کنم) مگر پرده دارى کعبه و سقایت حاجیان، که این دو امتیاز را به صاحبانش اگر اهلیت داشته باشند بر مى گردانم، هان اى مردم، مکه همچنان بلد الحرام است، چون خداى تعالى آن را از ازل حرمت داده، براى احدى قبل از من و براى خود من کشتار در آن حلال نبوده، تنها براى من پاسى از روز حلیت داده شده، از آن گذشته تا روزى که قیامت بپا شود این بلد، بلد الحرام خواهد بود، گیاه و روئیدنیهایش مادامى که سبز باشد کنده نمى شود، و درختانش قطع نمى گردد، و شکارش مورد تعرض احدى قرار نمى گیرد، گیرد (و با اشاره دست و یا سر و صدا فرارى نمى شود) و کسى نمى تواند گم شده اى را بردارد، مگر به منظور اینکه صاحبش را پیدا کند، و گم شده اش را بدو بدهد.
آنگاه فرمود: هان اى مردم مکه ! براى پیامبر خدا همسایگان بسیار بدى بودید، نبوت و دعوتش را تکذیب کردید، و او را از خود راندید، و از وطن مالوفش بیرون کردید و آزارش دادید، و به این اکتفا نکردید، حتى به محل هجرتم لشکر کشیدید و با من به قتال پرداختید، با همه این جنایات بروید که شما آزاد شدگانید.
وقتى این صدا و این خبر به گوش کفار مکه که تا آن ساعت در پستوى خانه ها پنهان شده بودند رسید، مثل اینکه سر از قبر برداشته باشند همه به اسلام گرویدند، و چون مکه با لشکرکشى فتح شده بود، و قانونا تمامى مردمش غنیمت و بردگان اسلام بودند، ولى رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم همه را آزاد کرد، از این جهت از آنان تعبیر کرد به طلقاء.
پس از آن ابن الزبعرى شرفیاب حضور رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شد، و اسلام آورد و اشعار زیر را انشاء نمود:
یا رسول الاله ان لسانى
راتق ما فتقت اذا انا بور
اذا ابارى الشیطان فى سنن
الغى و من مال میله مثبور
امن اللحم و العظام لربى
ثم نفسى الشهید انت نذیر.
مجمع البیان سپس اضافه مى کند از ابن مسعود روایت شده که گفت: رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در روز فتح داخل مکه شد، در حالى که پیرامون خانه کعبه سیصد و شصت بت کار گذاشته بودند، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم با چوبى که در دست شریف داشت به یک یک آن بت ها مى زد و مى خواند: (جاء الحق و ما یبدى ء الباطل و ما یعید حق آمد دیگر باطل را آغاز نمى کند و بر نمى گرداند) و نیز مى خواند: (جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا).
و نیز از ابن عباس روایت شده که گفت: وقتى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم وارد مکه شد، حاضر نشد داخل خانه شود، در حالى که معبودهاى مشرکین در آنجا باشد و دستور داد قبل از ورود آن جناب بت ها را بیرون سازند، و نیز مجسمه اى از ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام بود که در دستشان چوبه از لام که وسیله اى براى نوعى قمار بود وجود داشت، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: خدا بکشد مشرکین را، به خدا سوگند که خودشان هم مى دانستند که ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام هرگز مرتکب قمار از لام نشدند.