عبدالله عبداللهی: توصیف وضعیت افغانستان تا وقتی مقدمهای بر توصیه و تجویز نباشد اگرچه کاملاً لازم است اما کفایت نمیکند، به همین دلیل بسیاری در این اندیشهاند؛ نقشهراه بهبود وضعیت در افغانستان چیست؟
اما مسئله بالاتر اینکه واقعاً هر توصیهای فعلاً ناقص است و بعید است ماجرای افغانستان به این سادگی حل شود.
در مدتی که اینجا هستم و یا از پیش که با موضوع افغانستان درگیر شدیم حداقل 3 رهیافت برای حل مسئله وجود دارد اما اشاره خواهیم کرد که چرا بعید است هیچکدامشان به این سادگی راه به جایی ببرد.
1 ـ اینکه تفکر طالبان در افغانستان تفکر اکثریت نیست، اینکه مردم نسبت به طالبان خوشبین نیستند، اینکه طالبان اگر دستش برسد و مجالی دست بدهد بعید نیست خشونتهای عجیب بهخرج بدهد، امر پوشیدهای نیست اما اینکه مردم از جنگ خستهاند بهدنبال امنیت و اقتصاد خوب و معیشت و مناسبات اجتماعی خوب میگردند هم قطعی است؛ لذا دیدگاهی میگوید که "با این توصیفات و علیرغم آنکه طالبان را هم میشناسیم ولی عجالتاً کسی با طالبان جنگ نکند، کشورهای دیگر هم کمک کنند تا حتیالمقدور طالبان با کمی تعدیل، امنیت و اقتصاد را ساماندهی کند و مردم از این وضع بغرنج خارج شوند".
محدودیت این دیدگاه آن است طالبان اگرچه میتواند بگوید تغییر کردم و بعضی جاها تغییر هم بکند اما احتمالاً نمیتواند این تغییر را آنقدر بنیادی کند که ماهیتش دچار انقلاب شود؛ لذا حتی اگر قدرتهایی مثل چین و روسیه هم به او کمک کنند و بهرسمیت هم شناخته شود کار سنگین و دوری تا شکل دادن به یک حکمرانی مطلوب دارد و شاید نوع نگاهش اساساً اجازۀ چنین کاری را ندهد.
در کتاب صلحی که همه صلحها را بر باد داد یک جمله طلایی هست: عثمانیها هنر جنگیدن را خوب آموخته بودند اما هنر کشورداری را خیر! احتمال میدهم این جمله درباره طالبان هم صدق کند.
2 ـ دیدگاه دوم میگوید "با توجه به تفکر و سابقه طالبان و عدم خوشبینی به تغییر جدی ماهیت او، باید یک جنگ فراگیر علیه طالبان آغاز شود و با کنار زدن طالبان باقی گروهها و اقوام یک دولت همهشمول (فراگیر) را تشکیل دهند و وضعیت امنیت و اقتصاد و جامعه را سازماندهی کنند".
این ایده مبتنی بر این دیدگاه است که «مدارا با همه، غیر از مخالفان مدارا»؛ لذا چون طالبان اهل مدارا نیست نباید با او مدارا کرد و در دولت جایش داد.
محدودیت این دیدگاه آن است که اولاً بخش زیادی از مردم از جنگ خستهاند و ثانیاً امکان و ارادهای از ناحیه خود افغانستانیها برای یک نبرد تعیینکننده با طالبان نمیبینند.
اینها میگویند این کار فقط خونریزی را افزایش میدهد اما طالبان هم کاملاً کنار نمیرود؛ کما اینکه در 20 سال گذشته کنار نرفت، الآن نیز غیر از یک محدوده کوچک در پنجشیر مقاومت خاصی علیه طالبان شکل نگرفته است؛ لذا این دیدگاه دوم هم چندان شانس زیادی برای تحقق ندارد.
3 ـ دیدگاه سوم اما میگوید که "طالبان به این سادگیها کنارزدنی نیست؛ حداقل بخشی از مردم افغانستان دیدگاه نزدیک به طالبان دارند، لذا میشود طالبان را قانع و راضی کرد که با دیگر گروهها بنشینند و حکومتی همهشمول و بر مبنای ارزشهای مشترک و نه انحصارطلبانه تشکیل دهند؛ در این حالت هم مشکل جنگ حل میشود و هم مشکل اقتصاد و امنیت"!
اما مسئله و محدودیت این دیدگاه هم آن است که بسیار بسیار بعید است که طالبان زیر بار دولت فراگیر برود. برخی از افراد همسو با طالبان این روزها در تلویزیونهای افغانستان هم با تأکید از این ایده دفاع میکنند که نیازی به شرکت دادن بقیه تفکرات نیست.
آنها ادبیاتسازی هم کردهاند و میگویند "چرا قومیتپرستی میکنید؟ در همین طالبان قومیتهایی هستند و در دولت هم حضور دارند"! در واقع طالبان میخواهد بگوید "اگر هم از قومیت دیگری بخواهیم در دولت باشد، باید طالبانی باشد".
از سوی دیگر بعید است که طالبان بتواند یکجانبه و بدون رضایت دیگر تفکرات بتواند حکومت کارآمد و مطلوبی داشته باشد.
لذا این دیدگاه هم بعید است محقق شود و همۀ این مسائل باعث میشود که احتمال بدهیم مسائل افغانستان به این سادگی قابل حل نیست؛ مگر اینکه یک ایدۀ مشترک و عمومی شکل بگیرد و همه گروهها به آن رضایت بدهند.
این روزها که در افغانستانم بهنحو ناخودآگاه اما مداوم این مفهوم از سفرنامه جانستان کابلستان رضا امیرخانی در ذهنم تکرار میشود که مهمترین مشکل افغانستانیها این است که هنوز یک ملّت نشدهاند و قومیتهای مختلفاند؛ چیزی که شرایط ایران را با افغانستان متمایز میکند.