حضرت جعفر ابن ابوطالب

امتیاز بدهید
(1 امتیاز)

ضريح حضرت جعفر اين ابيطالب

ضريح حضرت جعفر اين ابيطالب

ايشان فرزند جناب ابوطالب ، عموی گرامي پیامبر اسلام و برادر حضرت علی(ع) هستند . نسب شان جعفر بن ابی‌طالب بن عبدالمطلب بن هاشم و کنیه ‌ايشان ابوعبدالله ، معروف به جعفر طیار از قبیله بنی‌هاشم ، از مهم‌ترین قبایل قریش است. پسران ابوطالب عبارتند بودند از : طالب ، عقیل ، جعفر و امام علی(ع) .

مادر بزرگوار همگي آنان فاطمه بنت اسد بوده است که جایگاه ویژه‌ای نزد رسول خدا (ص) داشتند و به منزله مادر ايشان بودند . جعفر (به معنی نهر) حدودا در سال بیستم عام‌الفیل یعنی بیست سال پیش از بعثت رسول خدا (ص) متولد شدند . " ثوبیه " کنیز ابولهب، به جعفر در کودکی شیر داد (1) که همین ثوبیه، به رسول خدا (ع) و حمزة بن عبدالمطلب نیز شیر داده بود (2) و جعفر از این طریق برادر رضاعی ایشان نيز به شمار می‌رفتند .

مكّه روزهاى سختى را سپرى مى‏كند. رشد اسلام و افزايش ياران پيامبر ـ ص ـ براى كفار عنود و لجوج قريش قابل تحمّل نيست. روز به روز آزار و اذيت آنان بيشتر شده ميدان بر تازه مسلمانان تنگ‏تر مى‏شود. در چنين شرايط سختى، پيامبر ـ ص ـ اذن هجرت داده (3) تعدادى از مسلمانان را به سرپرستى جعفر به سوى حبشه روانه مى‏كند.(4)

* * *

ظهور اسلام در مكه و هجرت جعفربن ابيطالب به حبشه

قريش كه همچون مارى زخم خورده به خود مى‏پيچد و از گسترش اسلام و طرفدارانش رنج مى‏كشد و دستش از همه جا كوتاه شده، از اين شگرد تازه، سخت عصبانى شده در صدد انتقام برمى‏آيد. آنها تصميم مى‏گيرند حتى در خارج از مكّه هم، عرصه را بر مسلمانان تنگ كنند. به همين خاطر سران كفر با اعزام نمايندگانى به دربار (نجاشى) پادشاه حبشه در صدد كارشكنى برآمده و براى مسلمانان تازه هجرت كرده مزاحمت ايجاد مى‏كنند.

* * *

حضور جعفربن ابيطالب قصر نجاشي

در حبشه تالار قصر، رنگ و بوى ديگرى دارد. پادشاه و قسّيسين مسيحى با لباسهاى مخصوص در يك طرف و نمايندگان كفار قريش در طرف ديگر، همه در انتظار ورود ميهمانان مسلمانى هستند كه تازه به حبشه هجرت كرده ‏اند.

نمايندگان قريش از قبل با تبليغات سوء، اذهان حاضران را نسبت به مسلمانان بدبين كرده و از پادشاه خواسته‏اند كه مسلمانان تازه وارد را از سرزمين خود بيرون كند.

پادشاه دورانديش، پيك خود را جهت دعوت مسلمانان و تحقيق از كار آنان به دنبالشان فرستاد. با ورود مسلمانان به جلسه، سكوت در هم شكسته و مجلس حال و هواى ديگرى پيدا مى‏كند. مسلمانان، در حالى كه جعفر پيشاپيش آنها در حركت است، با سكينه و وقار وارد مجلس مى‏شوند.

با ديدن نمايندگان قريش در دربار پادشاه، همراهان جعفر يكّه خورده، مضطرب مى‏شوند؛ زيرا آنها بطور ناگهانى دعوت شده و از قبل هيچ تداركى براى چنين مجلسى ندارند اما جعفر آنها را دلدارى داده و اميدوار مى‏كند كه با تعليماتى كه از پيامبر ـ ص ـ آموخته‏ ام پاسخ لازم را خواهم داد.

پادشاه حبشه به آنها رو كرده، مى‏ گويد: چرا از آيين پدران و اجداد خود دست كشيده و كيشى را پذيرفته‏ايد كه نه با آيين ما مطابقت دارد و نه با آيين اجداد خودتان؟!

جعفر در پاسخ مى‏گويد: پادشاها! ما مردمى نادان بوديم كه از هيچ كار زشتى پروا نداشتيم! بت مى‏پرستيديم. مردار را مى‏خورديم. اعمال قبيح انجام مى‏داديم، قطع رحم و خويشاوندى مى‏كرديم. حقوق يكديگر را محترم نشمرده، قوى حق ضعيف را پايمان مى‏كرد، تا اين كه خداوند در بين ما پيامبرى را برانگيخت كه هم نسب او را مى‏شناسيم و هم صداقت و راستى و امانت و عفاف او را تجربه كرده‏ايم.

او ما را دعوت نمود كه تنها خدا را پرستش كنيم و از آنچه غير اوست و پدران ما مى‏پرستيده‏اند؛ چون بت‏ها و سنگ‏ها، دست بشوييم. او ما را به معروف راهنمايى و از منكر بازداشت و به ما امر نمود كه: راست بگوييم، اداى امانت كنيم، با خويشاوندان و نزديكان خود رفت و آمد داشته باشيم، به همسايگان ظلم نكنيم، خون يكديگر را به ناحق نريزيم، حق كسى را ضايع ننماييم و مرتكب اعمال زشت نشويم، مال يتيم را نخوريم و به زنان عفيف نسبت ناروا ندهيم و از آنچه زشتى است ما را بازداشت.

او از ما خواست كه تنها خداى واحد را بپرستيم و كسى را در عبادت شريك او قرار ندهيم. نماز بخوانيم، روزه بگيريم، زكات بپردازيم و آنچه از كارهاى پسنديده است انجام دهيم. ما هم از صميم جان حرف او را پذيرفتيم و به او ايمان آورديم و از او پيروى كرديم، زيرا فهميديم آنچه او مى‏گويد حق است.

از آن پس قوم ما با ما دشمنى كردند و ما را آزار نمودند و اصرار داشتند كه ما چون گذشتگان بر آيين خود بمانيم، چون ما نپذيرفتيم زندگى را سخت بر ما تنگ گرفتند و به آزار ما پرداختند تا حدى كه مجبور به هجرت شديم. و سرزمين شما را انتخاب كرديم به اين اميد كه بتوانيم با آرامش زندگى كنيم.

سخنان جعفر كه به اينجا رسيد، پادشاه از او پرسيد: آيا چيزى از آنچه بر پيغمبر شما نازل شده به همراه داريد تا براى ما بخوانيد؟ جعفر پاسخ داد: آرى.

پادشاه گفت: براى ما بخوان.

جعفر شروع كرد به خواندن آياتى از سوره "مريم"، با شنيدن نام مريم و قداست او و تعريف خداوند از عصمت او، بى ‏اختيار دانه‏ هاى اشك بر گونه پادشاه و قسيسين جارى شد و در حالى كه همه منقلب شده بودند، پادشاه رو كرد به نمايندگان قريش و گفت: به خدا سوگند هرگز اينان را تسليم شما نخواهم نمود.(5)

و بدينسان اوّلين جلسه با پيروزى مسلمانان پايان يافت و نمايندگان كفار با سرافكندگى و مأيوس از همه تدابير انجام شده مجلس را ترك كردند.

* * *

ماجرای اسلام آوردن نجاشی توسط جعفربن ابيطالب

رفتارهای پسندیده نجاشی با مسلمانان و پشتیبانی وی از ایشان، مسلمانان را به دربار نجاشی بسیار نزدیک کرد. به ویژه که اسماء بنت عمیس همسر جعفر که به تازگی صاحب فرزندی در حبشه شده بود، توانست به فرزند تازه متولد شده نجاشی شیر دهد که این مسئله موجب پیوند بیشتر خانواده جعفر با نجاشی شد (6) نجاشی پیوسته حامی جعفر و همراهانش در حبشه بود و چون شورشی علیه وی از سوی یکی از فرمانروایان حبشی صورت گرفت، نجاشی برای در امان ماندن جعفر و همراهان از آسیب‌های احتمالی، آنان را به منطقه امنی منتقل کرد تا در این درگیری‌ها به آنان آسیبی نرسد.(7)

هنگامی که جعفر در حبشه بود، ابوطالب برای وی هدایا و اموالی می‌فرستاد (8) و در سروده‌های خویش از او و همراهانش یاد می‌کرد و با اظهار نگرانی از دوری جعفر به نجاشی سفارش می‌کرد که نیکی‌های خود را از جعفر دریغ نکند:

" فهل نال معروف النجاشی جعفرا                  و أصحابه أم غاله عنه شاغب"

یعنی: " آیا نیکی‌های نجاشی به جعفر و همراهانش می‌رسد یا افراد فتنه‌انگیز مانع شدند". (9)

دوستی و رفاقت میان جعفر و نجاشی به اندازه‌ای پیش رفت که منابع از پذیرش اسلام از سوی نجاشی پادشاه حبشه به دست جعفر بن ابی‌طالب، سخن گفته‌اند (10) همچنین نجاشی شمشیری به نام "غمام" را به جعفر اهدا کرد. (11).

بعدها نیز که مسلمانان به مدینه هجرت کرده و با قریش وارد درگیری‌های نظامی شدند، نجاشی چون اخبار مسلمانان به ویژه پیروزی‌های آنان بر قریش را از جاسوسانش به دست می‌آورد، این اخبار را در اختیار مسلمانان می‌گذاشت. چنان که وقتی مسلمان در بدر پیروز شدند، نجاشی، جعفر و همراهان وی را از این خبر آگاه کرد (12).

براستى كه جعفر، همانگونه كه پيامبر ـ ص ـ فرموده بود، هم خُلقا و هم خَلقا شبيه به او بود.(13)

او از اولين روزهايى كه نداى حق پرستى از حلقوم نازنين پيامبر(ص) در مكّه طنين انداخت، جزء اولين ياران پيامبر(ص) بود و پس از برادرش على ـ ع ـ اسلام را پذيرفت.(14) و تا آخرين لحظه هم دست از يارى پيامبر برنداشت.

در آغاز دعوت به اسلام روزى پدر بزرگوارش ابوطالب ديد پيامبر(ص) همراه على ـ ع ـ مشغول نمازند. على (ع) سمت راست پيامبر ـ ص ـ ايستاده، به جعفر گفت: بال چپ او را پر كن و تو هم نماز بگزار.(15)

بقدرى جعفر عطوفت و مهربانى داشت و از فقرا و مساكين نگهدارى مى‏كرد كه به «ابوالمساكين» مشهور شد.(16)

پيامبر(ص) به جعفر علاقه زيادى داشت تا جايى كه وقتى جعفر از حبشه به مدينه برگشت، مسلمانان تازه از جنگ خيبر فارغ شده بودند. پيامبر( ص) بقدرى از ديدن او خوشحال شد كه سخت او را در آغوش كشيد و ميان دو ديده او را بوسيد و اين جمله مشهور را گفت:

" نمى‏دانم به كدام خوشحال‏ترم. به آمدن جعفر يا به پيروزى خيبر. "(17)

* * *

شهادت جعفربن ابيطالب

با ورود جعفر به مدينه ، پيامبرگرامي اسلام ايشان را در جوار مسجد جاى داد و او همواره در كنار پيامبر بود تا اين كه در سال هشتم هجرى پس از چند ماه اقامت در شهر مدينه به دستور پيامبر به فرماندهى سپاه اسلام برگزيده و روانه (18) جنگ "موته" گشت. جنگ "موته" در سال هشتم هجرى و به دنبال كشته شدن سفير پيامبر "حارث بن عمير" به دست "شرحبيل" كه فرمانده سرزمينهاى مرزى شام بود اتفاق افتاد.

پيامبر ( ص ) پس از برقرارى امنيت در سرزمين حجاز، سفير خود را براى دعوت مردم شام و فرمانرواى آن، به سوى آن منطقه گسيل داشت كه به صورت ناجوانمردانه بوسيله "شرحبيل" دست و پايش را بستند و او را كشتند.

خبر مرگ اين سفير به مدينه رسيد. پيامبر( ص) و اصحاب متأثر شدند و براى تأديب آنان، سپاه اسلام آماده شد و به آن سو اعزام گرديد.

سپاه اسلام در "موته" با لشكر دشمن مواجه گرديد و نبرد آغاز شد. جعفر كه فرمانده اول سپاه اسلام بود. در كمال شجاعت جنگيد، وقتى حلقه محاصره بر او تنگ شد، از اسب پايين آمد و با ضربه شمشير، اسب خود را پى كرد تا هم قطع اميد از اسباب عادى كرده باشد و هم ايجاد رعب و وحشت در دشمن و با حمله‏ هاى پى در پى و ضربات شمشير به دفاع از خود برخاست.

دست راست او بوسيله دشمن قطع شد. پرچم را به دست چپ گرفت، دست چپش نيز قطع شد، پرچم را با دو بازو نگه داشت و سرانجام با بیش از هفتاد زخم به لقاء و رضوان حق شتافت.

* * *

پيامبر رحمت (ص)

هنگامى كه خبر شهادت جعفر به مدينه رسيد پيامبر (ص) وارد خانه جعفر شده و از همسرش «اسماء بنت عميس» پرسيدند: " فرزندان من كجايند ؟ "

اسماء آنها را صدا زد؛ عبداللّه‏ ، عون و محمد ! پيامبر دستى بر سرشان كشيد و در آغوشش گرفت. اسما با تعجب پرسيد:اى رسول خدا، طورى آنها را نوازش مى‏ كنى، گويى يتيمند!

و پيامبر (ص) فرمودند : اسما ! آيا نمى‏ دانى كه جعفر شهيد شده ! با شنيدن اين سخن، صداى ناله اسما بلند شد.

پيامبر (ص) در حالى كه قطرات اشك صورتش را خيس كرده بود، او را دلدارى داد و فرمود:

گريه نكن، خداوند به من خبر داد كه براى جعفر در بهشت دو بال هست از ياقوت قرمز، و دستور داد براى آنها طعامى حاضر كنند كه اين سنت شد.(19)

مزار جعفر در موته (20) مشهور و محل زيارت است. جعفر در سن 41 سالگى به شهادت رسيد، پيامبر (ص) همواره از او به بزرگى ياد مى‏ كرد. احاديث بسيارى در شأن و فضيلت جعفر از زبان پيامبر وارد شده است .(21)

اهميت وجودى او بقدرى زياد بود كه حضرت على (ع ) در نبود او و حمزه اشك مى‏ ريخت و از آنها به بزرگى ياد مى‏ كرد.(22)

 

 


 

 

پى نوشتها:

1- یعقوبی، 2/9

2- طبرسی، اعلام الوری، 45.1

3 ـ نكـ : الروض الاُنُف، سهيلى، ج2، صص 95 ـ 69

4 ـ اولين هجرت مسلمانان بن حبشه، با سرپرستى صحابى بزرگ "عثمان بن مظعون" بود، به تعدد 10 نفر از هر قبيله يك نفر. و دومين هجرت به سرپرستى "جعفر" بود كه تعدادشان رويهم در حبشه به 83 نفر مى‏رسيد. سيره ابن هشام، ج1، ص344، چاپ مصر مصطفى البابى.

5 ـ سيره ابن هشام، ج1، صص 337 ـ 335 چاپ مصر، مصطفى البابى.

6-ابن سعد، طبقه خامسه 7.2

7- حلبی، 276.2

8- بلاذری، 225.1

9- بلاذری، 298.2؛کلاعی، 199.1).

10- ابن سعد، 198.1؛ مقریزی، امتاع، 305.1

11- ابن حبیب بغدادی، 417

12- واقدی، 120.2؛کلینی، 121.2

13 ـ اسدالغابه، ج1، ص341 چاپ دارالشعب.

14 ـ همان.

15 ـ اسدالغابه، ج1، ص341

16 ـ مقاتل الطالبيين، ص6، چاپ قاهره " دار احياء الكتب العربيه."

17 ـ همان، ص11

18 ـ در كتابهاى تاريخى و در مصادر اهل سنت، فرماندهى اول سپاه به زيد بن حارثه، بعد به جعفر و در مرحله سوم به عبد اللّه‏ بن رواحه نقل شده اما مدارك صحيح از جمله اشعارى كه "حسان بن ثابت" و "كعب بن مالك" در اين قضيه سروده‏اند، شاهد اين مدعاست كه فرمانده اول جعفر بوده است. و آنها خود از پيامبر شنيده‏اند. ابن هشام در سيره خود اين اشعار را آورده است امّا هيچ اشاره‏اى به ترتيب اصلى فرماندهان نمى‏كند؛ از جمله اشعار صريح "كعب بن مالك" در اين زمينه اين است:

اذ يهتدون بجعفر و لوائه قدّام اوّلهم فنعم الأوّل

سيره ابن هشام، ج4، ص386، چاپ مصر، مصطفى البابى.

19 ـ سفينة‏البحار، ج1، ص593، چاپ انتشارات اسوه.

20 ـ موته نام قريه‏اى است در سرزمين بلقاء از سر حدّات شام، معجم‏البلدان، ج5، ص220

21 ـ"مناقب الامام اميرالمؤمنين"، محمد بن سليمان، چاپ مجمع الثقافة الاسلاميه، ايران ـ قم. ج1 و و "شواهد التنزيل"، الحاكم الحسكانى، ج1 و 2

22 ـ اعيان الشيعه، ج4، صص128 ـ 118

خوانده شده 4018 مرتبه