عمرو بن بحر جاحظ (متوفی ۲۵۵ ه)
جاحظ عثمانی؛ یکی از افراد معتزلی و از مخالفان خاندان علی است. وی امام جواد را در شمار «ده تن» از فرزندان ابوطالب قرار داده و درباره آنها چنین میگوید:
«کل واحد منهم عالمٌ، زاهدٌ، ناسکٌ، شجاعٌ، جوادٌ، طاهرٌ، زاک و الّذین هم بین خلیفه او مشرح لها…»[۱]
ترجمه: «هر یک از آنان عالم، زاهد، عبادت پیشه، شجاع، پاک، و برخی از آنان خلیفه و برخی دیگر نامزد خلافت بود و تا «ده تن» هر یک فرزند دیگری است… و هیچ یک از خانوادههای عرب و عجم دارای چنین نسب شریفی نیستند».
سبط ابن جوزی (۵۸۱-۶۵۴ هـ)
او مؤلف کتاب «تذکره الخواص» است. وی در شرح حال امام جواد مینویسد:
«هو محمّد بن علی بن موسی… کان علی منهاج آبیه فی العلم و التّقی و الزهد و الجود و لمامات أبوه قدم علی المأمون فأکرمه و اعطاه ما کان یعطی أباه…»[۲]
ترجمه: «محمد جواد فرزند علی بن موسی… مکنّی به «عبدالله» و «ابوجعفر» علم، تقوی، زهد و جود، شیوه او بود و راه پدر بزرگوارش را پیمود و چون پدرش فوت کرد بر مأمون وارد شد مأمون او را گرامی داشت و دخترش را به عقد او درآورد».
محمد بن طلحه شافعی (۵۸۲-۶۵۲ هـ)
او صاحب کتاب »مطالب السؤل فی مناقب آل الرسول» است. وی درباره امام جواد مینویسد:
«هذا ابو جعفر محمّد الثّانی فانّه تقدم فی آبائه ابو جعفر محمّد و هو الباقر بن علی فجاء هذا باسمه و کنیته و اسم أبیه فعرف بأبی جعفر الثّانی و هو و ان کان صغیر السّن فهو کبیر القدر و رفیع الذکر و مناقبه کثیره (نقل) غیر واحد…»[۳]
ترجمه: «این محمّد ابو جعفر ثانی است که در میان پدران بزرگوارش ابو جعفر محمّد گذشت که او باقر بن علی است. حضرت جواد همنام امام باقر و هم کنیه او، و نام پدرش مانند نام پدر امام باقر است و برای این که شناخته شود، به ابوجعفر ثانی معروف گردید. گر چه او از نظر سن کوچک بود ولی از نظر میزان شخصیت، بزرگ و موقعیتاش بلند بود و مناقب و فضایل زیاد داشت».
شیخ مؤمن بن حسن مؤمن شبلنجی شافعی
او از علمای قرن سیزدهم و مؤلف کتاب «نور الابصار فی مناقب آل بیت النّبی المختار» است. وی در مورد کرامات امام جواد مینویسد:
«و لم یزل مشعوفاً به لما ظهر له بعد ذلک من فضله و علمه و کمال عقله و ظهور براهنه مع صغر سنّه و عزم علی تزویجه با بنته امّ الفضل…»[۴]
ترجمه: «مأمون با وجود کمی سن او شیفته فضل، علم و عقل آن حضرت بود؛ زیرا ایشان کمال و عقل خود را به نحو شایستهای نشان داد و برهان عظمت خویش را آشکار ساخت».
نورالدین بن محمّد مالکی مکی، مشهور به «ابی الصباغ»
او از علمای بزرگ مذهب مالکی، مؤلف کتاب «الفصول المهمه فی معرفه احوال الائمه» است. درباره کرامات امام جواد مینویسد:
«هو أبو جعفر الثانی فانه تقدم فی آبائه ابو جعفر محمّد و هو الباقر بن علی فجاء هذا باسمه و کنیته فهو اسم جده فعرف بأبی جعفر الثّانی و ان کان صغیر السن فهو کبیر القدر رفیع الذکر القائم بالامامه بعد علی بن موسی الرضا ولده ابو جعفر محمّد الجواد للنّص علیه و الاشاره له بها من ابیه کما أخبر بذلک جماعه من الثقات العدول»
ترجمه: «او (ابو جعفر الثانی) برای این که از پدرانش امام باقر نیز مکنّی به ابو جعفر و موسوم به محمّد بود، بدین ترتیب اسم و کنیه حضرت جواد تا جدش حضرت باقر یکسان بود و لذا حضرت جواد به «ابو جعفر الثانی» معروف شد، اگر چه او خرد سال بود؛ ولی قدر و منزلتش بزرگ و بلند بود.
بعد از پدرش علی بن موسی الرّضا بنا بر وصیت او عهده دار امر ولایت و امامت شد، همان گونه که جمعی از عدول و موثقین از این موضوع پرده برداشته».
«صفوان بن یحیی» روایت کرده است که به حضرت رضا عرض کردم پیش از آن که خداوند «ابو جعفر» را به شما عطا کند از شما راجع به امام بعد از خود، میپرسیدیم. شما میفرمودید که خداوند به «من» پسری خواهد داد و اکنون خداوند این پسر را به شما داده و دیدگان ما را به واسطه او روشن کرده و خدا روز مرگ «تو» را برای ما پیش نیاورد و اگر خدا ناکرده حادثهای برای شما رخ داد، به چه کسی پناه ببریم»؟
با دست خود به «ابوجعفر»، که در روبروی او ایستاده بود اشاره کرد.
عرض کردم: قربانت گردم او یک کودک خردسال بیش نیست و فقط سه سال از عمرش گذشته است؟ فرمود:
«و ما یضرّ من ذلک، فقد قام عیسی الحجّه و هو ابن أقلّ من ثلاث سنین».[۵]
ترجمه: «خردسالی او چه زیانی به امامت او دارد. حضرت عیسی حتی سه سال هم نداشت، پیامبر و حجّت خدا برای مردم شد».
احمد بن حجر هیثمی مکی (متوفی ۹۷۴ هـ)
او محدّث، مفتی حجاز، فقیه شافعی و مؤلف کتاب «الصواعق المحرقه فی الردّ علی أهل البدع و الزندقه» است.
وی درباره فضائل و کرامات امام جواد مینویسد:
«و ممّا اتّفق انه بعد موت آبیه بسنه واقف و الصبیان یلعبون فی آزفه بغداد از مرّ المأمون ففرّوا و وقف محمّد و عمره تسع سنین فا ألقی الله محبته فی قلبه فقال له: یا غلام ما منعک من الانصراف» و…
ترجمه: «یک سال پس از وفات حضرت علی بن موسی الرضا مأمون به بغداد آمد. روزی به عزم شکار حرکت کرد، امام جواد در کناری ایستاده بود و چند کودک در حال بازی بودند؛ همین که موکب مامون را دیدند همه فرار کردند؛ ولی محمّد بن علی جواد ، در حالی که نه سال بیش نداشت، در جای خود ایستاد و خداوند محبت او را به قلب مأمون انداخت، لذا پرسید:
چرا سایر کودکان فرار کردند ولی تو فرار نکردی؟
حضرت جواد فوراً جواب داد: ای امیرالمؤمنین! نه راه تنگ بود که من سدّ معبر کرده باشم و نه گناهی کردم که از ترس مجازات فرار کنم و من نسبت به خلیفه مسلمین «حسن ظن» دارم و گمان دارم او کسی را بی گناه مجازات نمیکند. بدین جهت در جای خود ماندم و فرار نکردم!!
«فاعجبه کلامه و حسن صورته فقال له: ما اسمک و اسم آبیک»؟
ترجمه: «مأمون از سخنان «محکم» و «منطقی» کودک و همچنین قیافه جذّاب و گیرای او تعجب کرد و پرسید: اسم شما و اسم پدرت چیست؟
فرمود: محمّد بن علی الرّضا هستم.
مأمون نسبت به پدر او از خداوند طلب رحمت کرد و راه خود را در پیش گرفت و رفت؛ چون به صحرا رسید، نظرش به درّاجی افتاد و باز شکاری را از پی آن رها کرد. آن باز مدتی ناپدید شد، وقتی بازگشت ماهی کوچکی در منقار داشت که هنوز نیمه رمقی در آن بود. مأمون از دیدن این صحنه در شگفت شد و آن ماهی را به دست گرفت و برگشت و چون به همان موضع، که کودکان فرار کردند، رسید دوباره کودکان فرار کردند ولی امام جواد سر جای خود ایستاد. وقتی که مأمون نزدیک شد، گفت: ای محمّد! این چیست که در دست من است؟
حضرت امام جواد فرمود: ای امیرالمؤمنین! خداوند با قدرت خود در دریا ماهیان ریز آفریده بازها یا شاهان و خلفا آن را شکار میکنند و پادشاهان آن را در کف میگیرند و سلاله نبوت را با آن امتحان مینمایند.
مأمون از مشاهده این وضع و خبر دادن از غیب بر تعجبش افزون شد و گفت: حقا که تو فرزند امام رضا هستی؛ یعنی از فرزندان آن بزرگوار این عجائب و اسرار بعید نیست.
«و اخذ معه و احسن الیه و بالغ فی اکرامه فلم یزل مشفقاً به لما ظهر له به بعد ذلک من فضله و علمه و کمال عظمته و ظهور برهانه مع صغر سنّه، عزم علی تزویجه بأبنته امّ الفضل».
ترجمه: «او را طلب کرد و مورد اعزار و اکرام بسیار قرار داد و پیوسته به خاطر فضل و علم و کمال، که با وجود سنّش از او ظاهر میشد، به او مهربانی کرد و سرانجام تصمیم گرفت دختر خود «ام الفضل» را به عقد او در آورد».
بنی عباس از شنیدن این قضیه به فغان آمدند؛ زیرا ترسیدند که کار حضرت جواد به آنجا بکشد که کار پدرش کشیده بود؛ یعنی بعد از مأمون خلافت را به عهده بگیرد. لذا دسته جمعی نزد مأمون آمده و گفتند: ای امیرالمؤمنین! تو را به خدا سوگند میدهیم که از تصمیم خود درباره تزویج ابن الرّضا خودداری کنید»؟
«فلمّا ذکر لهم انه انّما اختاره لتمیزه علی کافّه اهل الفضل علماً و معرفه و حلماً مع صغر سنّه فنازعوا فی التّصاف محمّد بذلک».
ترجمه: «چون مأمون در پاسخ آنها گفت: من محمّد بن علی را به خاطر برتری «علم» و «دانش» و «حلم» بر همه دانشمندان زمان، در حالی که کودکی بیش نیست، به دامادی خود برگزیده ام عباسیان این بار در اتّصاف محمّد بن علی با این اوصاف مخالفت کردند.
رأی همه آنان بر این شد که از «یحیی بن اکثم»، که قاضی بزرگ آن زمان بود، دعوت کند تا با حضرت جواد مناظره کند و آن حضرت را طوری سؤال پیچ کند که از پاسخ سؤالات وی بازماند.
مجلسی ترتیب دادند. از امام جواد دعوت کردند. آن حضرت در مجلس حاضر شد. در جایگاه خود نشست و دیگران هم در جای خود نشستند و یحیی بن اکثم نیز پیش روی آن حضرت نشست.
یحیی از آن حضرت مسائلی را پرسید و امام به سؤالات وی به بهترین شکل پاسخ داد و مسأله را روشن نمود و خلیفه آن حضرت را تحسین نمود و گفت: آفرین بر تو ای ابوجعفر و اگر بخواهی تو هم میتوانی از «یحیی» مسألهای بپرسی؟
فقال له: ما تقول فی رجل نظر الی امراه اول النّهار حراماً ثمّ حلّت له ارتفاعه ثمّ حرمت علیه عند الظهر، ثمّ حلّت له عند العصر ثمّ حرمت علیه المغرب ثمّ حلّت له العشاء ثمّ حرمت علیه نصف اللّیل ثمّ حلّت له الفجر. فقال یحیی لا ادری.
ترجمه: «حضرت فرمود: چه میگویی درباره مردی که زنی را در روز نگاه کند بر او حرام بود و چون روز بلند شد بر او حلال گردید و چون ظهر شد حرام گردد و چون عصر شد حلال گردد و چون آفتاب غروب کرد، حرام گشت و چون وقت عشاء رسید حلال شد و چون نصف شد حرام گشت و چون سپیده صبح دمید بر او حلال شد. بگو این چگونه است و برای چه حرام، حلال میشود؟
یحیی بن اکثم گفت: نمیدانم.
امام فرمود: این زنی است که کنیز مردی بوده و بامداد مردی بیگانهای او را نگاه کرد و این چنین نگاهی بر مرد حرام بود و چون روز بالا آمد او را از مولایش خرید و بر او حلال شد و چون ظهر شد آزادش کرد بر او حرام شد و بعداً او را برای خود عقد کرد حلال شد و چون غروب شد ظهار کرد بر او حرام شد؛ چون هنگام عشا شد کفاره ظهار را داد بر او حلال شد و چون نیمه شب شد به یک طلاق او را طلاق داد. پس حرام شد و چون سپیده صبح رسید رجوع کرد بر او حلال شد.
«مأمون» به حاضران مجلس، که بیشتر آنها از عباسیان بودند، رو کرد و گفت: آیا برای شما حقیقت مطلب روشن شد.
سپس در همان مجلس دختر خود «ام الفضل» را به عقد ازدواج حضرت جواد در آورد…[۶]
به گفته «ابن حجر هیثمی» مأمون او را به دامادی خود انتخاب کرد؛ زیرا با وجود کمی سن، آن حضرت از نظر علم و آگاهی و حلم بر همه دانشمندان برتری داشت.[۷]
پی نوشت ها
[۱] . آثار الجاحظ، ص ۲۳۵٫
[۲] . تذکرۀ الخواص، ص ۹-۳۵۸٫
[۳] . مطالب السئول، ص ۸۷، چاپ سنگی.
[۴] . نور الابصار، ص ۱۷۷٫
[۵] . الفصول المهمّۀ، ص ۲۶۵٫
[۶] . الصواعق المحرقه، ص ۲۰۴٫
[۷] . همان کتاب، ص ۲۰۵٫