آنچه امروز در رویارویی با زندگی اهل بیت بیش از هر چیزی به آن نیازمندیم، اخلاق زندگی و زیست عاقلانه، حکیمانه و انسانی است. سبک اخلاقی امام مجتبی (ع) در زمینه برخورد با کودکان، زنان، مخالفان و نیازمندان با نمونههای بسیاری که در تاریخ نقل شده بسیار درسآموز و عملگرایانه و اخلاقمدارانه است. خبرآنلاین به مناسبت سالروز شهادت امام دوم شیعیان به چند نمونه از این رفتارها و سبک زندگی انسانی پرداخته است.
پرونده گذشته خبرآنلاین را در این موضوع اینجا بخوانید.
۱- رفتار با کودکان
روزی امام حسن مجتبی (ع) از کوچهای عبور میکرد. به کودکانی که مشغول بازی بودند برخورد، بچهها ضمن بازی از تکههای نانی که در مقابلشان بود میخوردند. چشمشان که به حضرت افتاد از وی خواستند پیاده شود و با آنان غذا بخورد. آن بزرگوار بدون درنگ فرود آمد و همراه آنان مشغول خوردن شد.
پس از اندکی حضرت نیز آن کودکان را به خانه خود برد و با دادن غذا و لباس و ... از آنان پذیرایی کرد و فرمود: در این بذل و بخشش دو طرفه باز هم برتری با این کودکان است زیرا آنها هر چه داشتند بذل کردند، اما ما غیر از آنچه به آنان دادیم باز در خانه اموال زیادی داریم. (1)
۲- برخورد با مردی که دشنام داد
روزى حضرت امام حسن مجتبى(ع) سوار بر اسب از جایى مى گذشتند. مردى از شام ایشان را دید و شروع به بدگویى و دشنام به آن حضرت کرد.
حضرت امام حسن(ع) بدون آن که جواب بدگویى هاى او را بدهند رو به او کرده سلام نمودند و با چهره اى خندان فرمودند: اى مرد! فکر مى کنم غریب باشى، و شاید مرا اشتباه گرفته اى. اگر مى خواهى که ما از تو راضى باشیم رضایت خواهیم داد، اگر از ما چیزى بخواهى بتو خواهیم بخشید، اگر از ما راهنمایى بخواهى تو را راهنمایى خواهیم کرد، اگر گرسنه باشى سیرت خواهیم نمود، اگر لباس نداشته باشى لباست خواهیم داد، چنانچه محتاج باشى بى نیازت خواهیم کرد و اگر بار و اثاث خود را بردارى و به منزل ما بیایى و تا زمان برگشت به وطنت میهمان ما باشى برایت بسیار خوب است.
مرد شامى با دقت سخنان امام را گوش داد. برخورد بسیار خوب امام حسن(ع) او را شرمنده کرد. خجالت کشید و سرش را پایین انداخت. لحن صحبت خود را عوض کرد و مؤدّبانه گفت: شهادت مى دهم که تو خلیفه خدا در روى زمین هستى. از میان تمام خلق خدا، تا به حال تو و پدرت را بیش از همه کس دشمن داشتم، ولى اکنون تو را از همه مردم بیشتر دوست دارم. سپس اثاث خود را به منزل امام حسن(ع) برد و میهمان آن حضرت بود تا هنگامى که به وطنش برگشت. (۲)
۳- قطع کردن طواف برای برآوردن حاجت گرفتار
يکي از ياران و شيعيان امام حسن مجتبي نقل کرده که: روزي امام حسن عليه السلام به مسجد رفته و مشغول عبادت بود. من نيز در حضور او بودم. در اين هنگام مردي نزد حضرت آمد و عرض کرد: «اي فرزند رسول خدا! شخصي از من مقداري پول طلب دارد و چون نميتوانم در حال حاضر پولش را بپردازم، تصميم گرفته است مرا به زندان بيندازد.» حضرت فرمود: «متأسفانه اکنون پولي ندارم که به تو بدهم، اگرچه دوست دارم که کاري انجام دهم.» مرد عرض کرد: «شما به او سخني بفرماييد، شايد به مدتي مهلت دهد و مرا زنداني نکند.» امام تقاضاي مرد را پذيرفت. کفشهايش را پوشيد تا به همراه مرد برود. من گفتم: «اي پسر پيغمبر خدا! مگر فراموش کردي که در حال اعتکاف هستي و نبايد از مسجد بيرون بروي؟» امام فرمود: «فراموش نکردهام. ولي از پدرم اميرمؤمنان شنيدم که جدم رسول اکرم ميفرمود: «کسي که براي برآوردن حاجت برادر مسلمان خود بکوشد، چنان است که خداوند را نه هزار سال عبادت (مستحبي) کرده باشد. عبادتي که در آن، روز را به روزه و شب را به شب زندهداري و نماز بسر برده باشد.» (۳)
۴ - برخورد با کنیزی که به امام گل هدیه داد
روزي، يکي از کنيزان امام مجتبي، دسته گل خوشبويي را به عنوان هديه به ايشان پيشکش کرد. امام در مقابل، او را آزاد فرمود و چون پرسيدند: «چرا چنين کردي؟» فرمود: «خداوند ما را چنين تربيت کرده و فرموده است که: «چون به شما هديهاي دادند، به صورتي نيکوتر، آن را پاسخ دهيد. (۴)
۵ - بخشش دو برابر به محتاج
مردي نزد امام حسن رفت و از گرفتاري و احتياج خود سخن گفت. حضرت فرمود: «حاجت خود را بنويس و به من بده.» مرد نامهاي نوشت و به امام داد. امام نامهاش را خواند و دو برابر خواستهاش به او بخشيد. يکي از حاضران گفت: «اي پسر رسول خدا، اين نامه براي او بسيار پربرکت بود.» حضرت در پاسخ فرمود: «برکت آن براي من بيشتر بود، زيرا مرا جزو نيکان قرار داد. مگر نميداني که نيکي آن است که بدون درخواست به کسي چيزي ببخشند. زيرا آنچه پس از درخواست داده ميشود، بهاي ناچيزي در برابر آبروي اوست. شايد آن شخص نيازمند، شبي را در ناراحتي و اضطراب بسر برده و نميدانسته که در برابر خواهشش چيزي به وي داده ميشود يا خير؟ اکنون که با تن لرزان و دل نگران نزد تو آمده، اگر فقط به اندازه احتياجش به او ببخشي، در برابر آبرويي که نزد تو ريخته، بهاي اندکي به او دادهاي.»
۶- رفتار متفاوت دو برادر در روزه داری روز عرفه
يکي از ياران اميرمؤمنان تعريف کرد: در يک روز «عرفه» به خانه امام حسين رفتم. حضرت با يارانش مشغول درس و بحث علمي بود و قرآني جلوي آنها باز بود. مقداري غذا در اتاق قرار داشت و معلوم بود که آنها روزه بودند و اذان مغرب را انتظار ميکشيدند تا افطار کنند. من سؤالي داشتم. جلو رفتم و سؤال خود را پرسيدم و جواب مناسب گرفتم. از آنجا خارج شدم و به خانه امام حسن رفتم. ديدم سفره بزرگي گستردهاند و مقدار زيادي ميوه و غذا در آن چيدهاند. مردم وارد ميشدند، تبريک ميگفتند، ميوه و غذايي ميخوردند و از خانه خارج ميشدند. اين تفاوت براي من عجيب بود. منتظر شدم تا امام وارد اتاق شد. نزد او رفتم و عرض ادب کردم. امام مرا دعوت به خوردن کرد. عرض کردم: «مولاي من! امروز روزه هستم و نميتوانم چيزي بخورم. اما ميخواستم چيزي بپرسم.» فرمود: «بگو» عرض کردم: «از اين افکار به خدا پناه ميبرم؛ ولي در خانه امام حسين ديدم که آن حضرت و يارانش روزه داشتند و منتظر وقت افطار بودند، اما در اينجا سفره پهن است و مردم ميآيند و ميخورند.» در اين هنگام امام مرا به سينهاش چسباند و فرمود: «مگر نميداني که مقصد و مقصود ما يکي است؟ ما همه مردم را مينگريم، نه عدهاي از آنها را. اگر ما هر دو از يک راه باريک برويم، همه نميتوانند از آن بگذرند. من امروز روزه نيستم تا کساني که نميتوانند روزه بگيرند، بيقرار و پراکنده نباشند و برادرم روزدار است تا روزهداران بيقرار، ناراحت و پراکنده نباشند.»
۷- غلامی که برای اطعام کردن سگ آزاد شد
يک روز امام حسن مجتبي در اطراف مدينه از سايه ديوار باغي ميگذشت. از دور غلام سياهي را ديد. غلام کنار ديوار نشست و سفره خود را باز کرد. او يک عدد نان در سفره داشت. سگي هم جلوي او ايستاده بود. غلام يک لقمه ميخورد و يک لقمه جلوي سگ ميانداخت. امام به او نزديک شد و با لبي خندان پرسيد: «خودت گرسنه ميماني و غذايت را به سگ ميدهي؟» غلام جواب داد: «چه کنم؟ خجالت ميکشم که من بخورم و او گرسنه باشد و به من نگاه کند. در ضمن من ميتوانم گرسنه بمانم و صبر کنم. ولي اگر او گرسنه بماند بچهها را اذيت ميکند.» امام او را تحسين کرد و پرسيد: «اينجا چه کار ميکني؟» عرض کرد: «من برده صاحب اين باغ هستم و براي او کار ميکنم.» حضرت فرمود: «از جايت حرکت نکن تا من برگردم.» امام نزد صاحب باغ رفت و غلام را از او خريد و در راه خدا آزاد کرد، و نيز تصميم گرفت سرمايهاي به او بدهد تا با آن کار کند. صاحب باغ وقتي اين بزرگواري را از امام ديد، از آن حضرت پيروي کرد و باغ را به غلام بخشيد و گفت: «نيکي از نيکي ميزايد.» (۷)
۸ - گریه دشمن برای بردباری امام
«مروان حکم» يکي از سران بني اميه و يکي از سرسخت ترين دشمنان رسول اکرم و اميرمؤمنان بود. پيامبر او را از مدينه تبعيد کرد، اما عثمان او را به مدينه بازگرداند و معاويه او را فرماندار مدينه کرد. مروان از هيچ ستم و جنايتي در حق امام حسن مجتبي کوتاهي نکرد و تا آن حضرت زنده بود در آزار وي و شيعيان و يارانش دريغ نکرد. هنگامي که امام به شهادت رسيد، مروان در تشييع جنازه حضرت شرکت کرد. امام حسين عليهالسلام به او فرمود: «تو به هنگام حيات و زنده بودن برادرم، هرچه از دستت برميآمد کردي، اما اينک در تشييع او حاضر شدهاي و گريه ميکني؟» مروان به يکي از کوههاي اطراف اشاره کرد و پاسخ داد: «هر چه کردم، با کسي کردم که بردبارياش از اين کوه بيشتر بود.(۸)
پینوشتها:
۱. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید
۲. داستان خوبان، سید جواد نورموسوی
۳. شهيد دستغيب، گناهان کبيره
۴. بحارالانوار، علامه مجلسی
۵. آل ياسين، صلح امام حسن
۶. شيخ عباس قمی، سفينة البحار
۷. قصههای خوب براي بچههای خوب ج 8 به نقل از قصص و روايات
۸. سيوطی، تاريخ الخلفا