نام پدر بزرگوار آن حضرت، امام علي بن موسي الرضا (ع) و مادرش سبيكه است.نامهاي ديگري مانند سكينه، مرسيه و دُره نيز براي مادرشان نقل شد و امام رضا (ع)، آن بانوي شريفه را «خيزران» ناميد.خيزران از اهالي «نوبه» در شمال آفريقا و از خاندان ماريه قبطيه، همسر رسول اكرم (ص) و از زنان فاضله و بزرگوار زمان خويش بود.
پيامبر اكرم (ص) در حيات خويش، وجود چنين بانوي پرهيزگاري را پيش گويي كرد و در حديثي فرمود:«بأبي ابن خيره الاماءِ النّوبيه الطيّبه؛» (۲) پدرم به قربان پسر بهترين كنيزي باد كه از اهالي نوبه و پاكيزه سرشت است.
نگاهي به ولادت و زندگاني امام جواد(ع)
محل تولد امام جواد (ع) در مدينه منوره و در خانه امام رضا (ع) بود، ولي درباره تاريخ تولد آن حضرت، اتفاق چنداني ميان مورخان و سيره نگاران نيست. زيرا برخي پنجم ماه رمضان، برخي نيمه ماه رمضان، برخي نوزدهم ماه رمضان و برخي ديگر دهم رجب المرجب سال ۱۹۵ قمري را روز تولد مبارك آثار آن حضرت ميدانند.
اما آگاهيهاي تاريخي درباره زندگي امام جواد عليه السلام چندان گسترده نيست؛ زيرا افزون بر آنكه محدوديتهاي سياسي همواره مانع از انتشار اخبار مربوط به امامان معصوم عليه السلام ميگرديد، تقيه و شيوههاي پنهاني مبارزه كه براي «حفظ امام و شيعيان از فشار حاكميت» بود، عامل مؤثري در عدم نقل اخبار در منابع تاريخي است. افزون بر آن، زندگي امام جواد عليه السلام چندان طولاني نبوده است كه اخبار فراواني هم از آن در دسترس ما قرار گيرد.
و نيز گفتني است، زماني كه امام رضا عليه السلام به خراسان برده شد، هيچ يك از اعضاي خانواده خود را به همراه نبرد و در آنجا تنها زندگي ميكرد. و از اخبار مربوط به شهادت امام رضا عليه السلام چنين بر ميآيد كه امام جواد عليه السلام آن هنگام در مدينه اقامت داشت و تنها براي غسل پدر و اقامه نماز به آن حضرت در طوس حضور يافت.
هنگامي كه مأمون بعد از شهادت امام رضا عليه السلام در سال ۲۰۴ به بغداد بازگشت، از ناحيه حضرتش اطمينان خاطر پيدا كرده بود، ولي اين را ميدانست كه شيعيان پس از امام رضا عليه السلام فرزند او را به امامت خواهند پذيرفت و در اين صورت خطر همچنان بر جاي خود خواهد ماند. او سياست كنترل امام كاظم عليه السلام توسط پدرش را- كه او را به بغداد آورده و زنداني كرده بود- به يادداشت و با الهام از اين سياست، همين رفتار را با امام رضا عليه السلام در پيش گرفت، ولي با ظاهري آراسته و فريبكارانه، به گونهاي كه ميكوشيد نه تنها در ظاهر امر مسأله زندان و مانند آن در كار نباشد، بلكه با برخورد دوستانه، چنين تبليغ شود كه او علاقه و محبت ويژه نيز به ايشان دارد. اينك نوبت امام جواد عليه السلام فرا رسيده بود تا به نحوي كنترل شود. مأمون براي انجام اين هدف، دختر خود را به عقد وي درآورد و او را داماد خود كرد. از همين رهگذر بود كه مأمون به راحتي ميتوانست از طرفي امام را در كنترل خود داشته باشد و از طرف ديگر آمد و شد شيعيان و تماسهاي آنان را با آن حضرت زير نظر بگيرد.
بر اساس برخي نقلها، مأمون پس از ورود به بغداد- در سال۲۰۴- بلافاصله امام جواد عليه السلام را از مدينه به بغداد فراخواند. (۱) افزون بر اين، مأمون متهم بود كه امام رضا عليه السلام را به شهادت رسانده است. اكنون ميبايست با فرزند وي به گونهاي رفتار كند كه از آن اتهام نيز مبرّي شود.
از روايتي كه شيخ مفيد از ريان بن شبيب نقل كرده، چنين بر ميآيد: موقعي كه مأمون تصميم به ازدواجام فضل با امام جواد عليه السلام گرفت، عباسيان برآشفتند؛ زيرا ترس آن داشتند كه پس از مأمون، خلافت به خاندان علوي برگردد، چنانكه درباره امام رضا عليه السلام هم به سختي دچار همين نگراني شده بودند. (۲) ولي به طوري كه از دو روايت فوق برمي آيد، آنان مخالفت خود را به گونه ديگري وانمود كرده و گفتند: دختر خود را به ازدواج كودكي درمي آورد كه: «لَم يتَفَقَّهُ في دينِ الله ولا يعرف حلاله من حرامه ولا فرضاً من سنّته»؛ كودكي كه تفقه در دين خدا ندارد، حلال را از حرام تشخيص نميدهد و واجب را از مستحب باز نميشناسد.
مأمون در مقابل اين برخورد، مجلسي برپا كرد و امام جواد عليه السلام را به مناظره علمي با يحيي بن اكثم، بزرگترين دانشمند و فقيه سني آن عصر، فراخواند تا بدين وسيله مخالفان و اعتراض كنندگان عباسي را به اشتباه خود آگاه كند. (۳) اين در حالي بود كه بنا به اين دو روايت، هنگام عقد ازدواجام فضل با امام جواد عليه السلام هنوز به آن حضرت «صبي» اطلاق ميشده است.
مكتب علمى امام جواد عليه السلام
مى دانيم كه يكى از ابعاد بزرگ زندگى ائمه ما، بعد فرهنگى آنها است. اين پيشوايان بزرگ هركدام درعصر خود فعاليت فرهنگى داشته در مكتب خويش شاگردانى تربيت مىكردند و علوم و دانشهاى خود را توسط آنان در جامعه منتشر مىكردند، اما شرائط اجتماعى و سياسى زمان آنان يكسان نبوده است، مثلا در زمان امام باقرعليه السلام و امام صادق عليه السلام شرائط اجتماعى مساعد بود و به همين جهت ديديم كه تعداد شاگردان و راويان حضرت صادق عليه السلام بالغ برچهار هزار نفر مى شد، ولى از دوره امام جواد تا امام عسكرى عليه السلام به دليل فشارهاى سياسى و كنترل شديد فعاليت آنان از طرف دربار خلافت، شعاع فعاليت آنان بسيار محدود بود و ازاين نظر تعداد راويان و پرورش يافتگان مكتب آنان نسبت به زمان حضرت صادق عليه السلام كاهش بسيار چشمگيرى را نشان مىدهد.
بنابراين اگر مى خوانيم كه تعداد راويان و اصحاب حضرت جوادعليه السلام قريب صد و ده نفر بوده اند (۴) و جمعا ۲۵۰ حديث از آن حضرت نقل شده (۵)، نبايد تعجب كنيم، زيرا از يك سو، آن حضرت شديدا تحت مراقبت و كنترل سياسى بود و از طرف ديگر، زود به شهادت رسيد و به اتفاق نظر دانشمندان بيش از بيست و پنج سال عمر نكرد!
درعين حال، بايد توجه داشت كه در ميان همين تعداد محدود اصحاب و راويان آن حضرت، چهره هاى درخشان و شخصيتهاى برجسته اى مانند: على بن مهزيار، احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى، زكريا بن آدم، محمد بن اسماعيل بن بزيع، حسين بن سعيد اهوازى، احمد بن محمد بن خالد برقى بودند كه هر كدام در صحنه علمى و فقهى وزنه خاصى به شمار مىرفتند، و برخى داراى تاليفات متعدد بودند.
از طرف ديگر، روايان احاديث امام جوادعليه السلام تنها در محدثان شيعه خلاصه نمى شوند، بلكه محدثان و دانشمندان اهل تسنن نيز معارف و حقايقى از اسلام را از آن حضرت نقل كرده اند. به عنوان نمونه «خطيب بغدادى» احاديثى با سند خود ازآن حضرت نقل كرده است. (۶) هم چنين حافظ «عبد العزيز بن اخضر جنابذى» در كتاب «معالم العترة الطاهرة» (۷) و مؤلفانى نيز مانند: ابو بكر احمد بن ثابت، ابواسحاق ثعلبى، و محمد بن مندة بن مهربذ در كتب تاريخ و تفسير خويش رواياتى از آن حضرت نقل كرده اند. (۸)
نمونه هايى از فضايل و سيره فردى امام محمد بن على الجواد (ع)
از جانب مادرم فاطمه (س) طواف كنيد
۱- موسى بن قاسم گويد: به أبى جعفر ثانى (امام جواد) (ع) گفتم: خواستم به عوض شما و پدرتان طواف كنم، ولى مىگويند از طرف اوصياء، طواف صحيح نيست؛ فرمود: نه، هر قدر بتوانى طواف كن، اين كار جايز است.
بعد از سه سال، به آن حضرت گفتم: من از شما اجازه خواستم كه از جانب شما و پدرتان طواف كنم، اجازه فرموديد، آنچه خدا خواست از طرف شما طواف كردم، بعد چيز ديگرى به نظرم آمد و به آن عمل كردم؟ امام فرمود: آن چيست؟گفتم: يك روز از طرف رسول الله (ص) سه بار طواف كردم، در روز دوم از طرف اميرالمؤمنين (ع) طواف به جاى آوردم، در روز سوم از جانب امام حسن(ع) و در روز چهارم از طرف امام حسين(ع)، روز پنجم بعوض على بن الحسين، روز ششم از أبى جعفر محمد بن على، روز هفتم از جعفر محمد، روز هشتم از جانب پدرت موسى بن جعفر روز نهم از جانب پدرت على بن موسى(عليهمالسلام) روز دهم از جانب شما اى آقاى من!. اينها آنان هستند كه به ولايتشان عقيده دارم.
فرمود: آن وقت به خدا قسم به دينى اعتقاد دارى كه خداوند از بندگان غير آن را قبول ندارد، گفتم: گاهى هم از جانب مادرت فاطمه (س) طواف كردم وگاهى نكردم، فرمود: اين كار را زياد كن، اين انشاء الله أفضل اعمالى است كه ميكنى (۱۹)
نامه امام رضا (ع) به پسرش امام جواد (ع)
۲- أبى نصر بزنطى فرموده: نامه امام رضا (ع) را خواندم كه به پسرش امام جواد نوشته بود: به من خبر رسيد كه چون سوار شدى غلامان تو را از در كوچك بيرون مى كنند، اين كار از بخل آنهاست، تا كسى از تو خيرى نبيند، تو را به حق خودم قسم مىدهم دخول و خروجت فقط از در بزرگ باشد و چون سوار شدى مقدارى پول طلا و نقره همراهت بردار تا هر كه سؤال كند چيزى به او بدهى. هر كه از عموهايت از تو احسانى خواست كمتر از پنجاه دينار نده، بيشتر از آن به اختيار توست، هر كه از عمههايت چيزى از تو خواست كمتر از بيست و پنج دينار نده، زيادى به اختيار توست، من مى خواهم خدا تو را رفعت بخشد، انفاق كن، از جانب خدا از تنگدستى نترس. (۲۰)
نامه امام جواد (ع) به حاكم سجستان
۳- مردى از بنى حنيفه گويد: در اولين سال خلافت معتصم عباسى كه امام جواد (ع) به حج رفته بود، با وى رفيق راه بودم روزى در سر سفره طعام كه عدهاى از رجال خليفه نيز بودند، گفتم: فدايت شوم، والى ما مردى است كه شما اهل بيت را دوست دارد و من به دفتر او ماليات بدهكارم، اگر صلاح بدانيد نامهاى بنويسيد كه به من ارفاق كند.
امام فرمود: من او را نمىشناسم، گفتم: فدايت شوم، او همانطور است كه گفتم: از دوستان شماست، نامه شما به حال من مفيد است، امام (ع) كاغذ به دست گرفت و نوشت:«بسم الله الرحمن الرحيم آورنده نامه من از تو مذهب خوبى نقل كرد، از حكومت فقط كار نيك براى تو مىماند، به برادرانت نيكى كن، بدان خداى تعالى ازاندازه ذره و خردل از تو سؤال خواهد كرد.»
آن مرد گويد: چون وارد سجستان شدم، به حسين بن خالد كه والى آنجا بود خبر داده بودند كه از جانب امام صلوات الله عليه نامهاى براى او مى آورم، والى در دو فرسخى شهر خودش را به من رسانيد نامه را به او دادم، گرفت و بوسيد و آن را بر دو چشم خويش گذاشت.گفت: حاجتت چيست؟ گفتم: در دفتر تو ماليات بدهكارم، آن را از ديوان محو كرد و گفت: تا بر سر كار هستم ديگر ماليات مده، بعد گفت: خانوادهات چند نفر است؟ گفتم: فلان قدر، فرمود به من و آنها احسان كردند، تا او زنده بود ديگر ماليات ندادم، و تا زنده بود مرتب به من احسان مى كرد. (۲۱)
نامه امام جواد (ع) به على بن مهزيار اهوازى
۴- امام جواد (ع) به ثقه جليل القدر على بن مهزيار اهوازى چنين نوشتند: بسم الله الرحمن الرحيم يا على! خداوند پاداش تو را نيكو گرداند و در بهشت خودش جاى دهد، و از خوارى دنيا و آخرت بدورت دارد، و با ما اهل بيت محشور فرمايد. يا على! تو را امتحان كردم و در نصيحت و اطاعت و خدمت و توقير و احترام به امام و قيام به آنچه بر تو واجب است، صاحب اختيارت گردانيدم، اگر بگويم نظير تو را نديدهام اميدوارم راست گفته باشم.
خداوند پاداشت را جنات فردوس قرار بدهد، نه مقامت بر من پوشيده است و نه خدمتت در گرم و سرد و شب و روز، از خدا مىخواهم چون اولين و آخرين را براى قيامت جمع كند، رحمتى بر تو عنايت فرمايد كه بوسيله آن مورد غطبه ديگران باشى كه او شنونده دعاست. (۲۲)
ناگفته نماند: على بن مهزيار اهوازى از امام رضا (ع) حديث نقل كرده و از خواص امام جواد (ع) بود و از جانب آن حضرت وكالت داشت و نيز از جانب امام هادى (ع)، درباره وى توقيعاتى از آن حضرت صادر شد كه مقام و عظمت او را در نزد شيعه روشن كرد، او در روايت، موثق بود و كتابهاى مشهور نوشت. (رجال نجاشى).
دستور به مدارا با پدرناصبى
۵- بكربن صالح گويد: به امام ابى جعفر ثانى (ع) نوشت: پدرم ناصبى و خبيث الرأى است، از او بسيار سختى ديده ام، فدايت شوم براى من دعا كن و بفرما: چه كنم، آيا افشاء و رسوايش كنم يا با او مدارا نمايم؟ امام (ع) در جواب نوشت: مضمون نامهات در باره پدرت فهميدم، پيوسته انشاء الله براى تو دعا مىكنم، مدارا براى تو بهتر از افشاگرى است، با سختى آسانى هست، صبر كن «ان العاقبة للمتقين» خدا تو را در ولايت كسى كه در ولايتش هستى ثابت فرمايد. ما و شما در امانت خدا هستيم خدايى كه امانتهاى خويش را ضايع نمىكند. بكربن صالح گويد: خدا قلب پدرم را به من برگردانيد بطورى كه در كارى با من مخالفت نمىكرد. (۲۳)
معجزهاى از جوانترين ستاره آسمان امامت؛ حضرت جواد الائمه(ع)
۶- شيخ مفيد رحمةالله از محمد بن حسان از على بن خالد نقل كرده: گويد: «در سامراء بودم، گفتند: مردى را از شام آورده و زندان انداخته اند چون ادعا كرده كه من پيغمبرم، اين سخن بر من گران آمد، خواستم او را ببينم، با زندانبانان آشتى برقرار كردم تا اجازه دادند پيش او بروم. بر خلاف شايعه اى كه راه انداخته بودند، ديدم آدم وارسته و عاقلى است، گفتم: فلانى درباره تو مىگويند كه ادعاى نبوت كرده اى و علت زندان رفتنت همين است؟ گفت: حاشا كه من چنين ادعايى كرده باشم، جريان من از اين قرار است: من در شام در محلى كه گويند- رأس مبارك امام حسين(ع) را در آن گذاشته بودند- مشغول عبادت بودم، ناگاه ديدم شخصى نزد من آمد و به من گفت: برخيز برويم، من برخاسته و با او براه افتادم، چند قدم نرفته بوديم كه ديدم در مسجد كوفه هستم، فرمود: اينجا را مىشناسى؟ گفتم: آرى، مسجد كوفه است، او در آنجا نماز خواند، من هم نماز خواندم، بعد با هم از آنجا بيرون آمديم، مقدارى با او راه رفتم ناگاه ديدم كه در مسجد مدينه هستيم.
به رسول خدا (ص) سلام كرد و نماز خواند، من هم با او نماز خواندم، بعد از آنجا خارج شدم، مقدارى راه رفتيم ناگاه ديدم كه در مكه هستيم، كعبه را طواف كرد، من هم طواف كردم. (۲۴) بعد از آنجا خارج شدم چند قدم نرفته بوديم كه ديدم در جاى خودم كه در شام مشغول عبادت بودم، هستم. آن مرد رفت، من غرق تعجب بودم كه خدايا او كى بود و اين چه كار؟! يك سال از اين جريان گذشت كه ديدم باز همان شخص آمد، من از ديدن او شاد شدم، مرا دعوت كرد كه با او بروم، من با او رفتم، و مانند سال گذشته مرا به كوفه و مدينه و مكه برد و به شام برگردانيد و چون خواست برود گفتم: تو را قسم مىدهم به آن خدايى كه بر اين كار قدرت داده بگو تو كيستى؟! فرمود: من «محمد بن على بن موسى بن جعفر» هستم:«قلت سألتك بالحق الذى أَقدرك على ما رايتُ منك إلاّ أَخْبر تَنى من انت قال: أنا محمد بن على بن موسى بن جعفر (ع)».
من اين جريان را به دوستان و آشنايان خبر دادم، قضيه منتشر گرديد تا به گوش محمد بن عبدالملك زيات (۲۵) رسيد، او فرمان داد مرا به زنجير كشيده به اينجا آوردند و اين ادعاى محال را به من نسبت دادند، گفتم: جريان تو را به محمد بن عبدالملك زيات برسانم؟ گفت: برسان.
من نامه اى به محمد بن عبدالملك وزير اعظم معتصم عباسى نوشته، جريان او را باز گفتم، وزير در زير نامه من نوشته بود: احتياج به خلاص كردن ما نيست، به آن كس كه تو را از شام به كوفه و از كوفه به مدينه و از مدينه به مكه برد و باز به شام برگردانيد و همه را در يك شب انجام داد، بگو تا تو را از زندان آزاد كند.
على بن خالد گويد: من از ديدن جواب نامه، از نجات او مأيوس شدم، گفتم: بروم و به او تسلى بدهم و چون به زندان آمدم ديدم مأموران زندان همه غرق در حيرتند و بى خود به اين طرف و آن طرف مىدوند، گفتم: جريان چيست؟! گفتند: آن زندانى در زنجير و مدعى نبوت، از ديشب مفقود شده، درها بسته قفلها مهر و موم است، ولى معلوم نيست به آسمان و يا به زير زمين رفته و يا مرغان هوا او را ربودهاند؛ على بن خالد، زيدى مذهب بود، از ديدن اين ماجرا معتقد به امامت گرديد و اعتقادش خوب شد. (۲۶)
معجزه و فضيلتي ديگر
۷- كليني رحمةالله در كتاب «كافي» بابي تحت عنوان «آنچه به سبب آن ادعاي حقّ و باطل از يكديگر جدا ميگردد» تشكيل داده و در آنجا از محمّد بن ابي العلاء نقل كرده است كه گفت: از يحيي بن اكثم قاضي سامراء – بعد از آنكه او را بسيار امتحان نمودم و با او مناظره و گفتگو و مراسله داشتم و از علوم آل محمّد عليهم السلام سؤال كردم – شنيدم كه گفت: روزي وارد مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شدم تا قبر مبارك او را طواف كنم، حضرت جواد عليه السلام را ديدم كه در آنجا طواف ميكند، درباره مسايلي كه در نظر داشتم با آن حضرت گفتگو كردم و او همه را جواب فرمود.
به ايشان عرض كردم: ميخواهم سؤالي از شما بپرسم ولي بخدا قسم خجالت ميكشم. امام عليه السلام فرمود:«من از آن سؤال به تو خبر ميدهم قبل از آنكه بپرسي، ميخواهي سؤال كني كه امام كيست؟» عرض كردم: بخدا قسم سؤال مورد نظرم همان است.فرمود:«من امام هستم، عرض كردم نشانهاي ميخواهم تا يقين كنم.» آن حضرت در دست خود عصايي داشت، وقتي من چنين گفتم فوراً آن عصا شروع به صحبت كرد و گفت:«إنّ مولاي امام هذا الزمان و هو الحجّة.» به راستي مولا و صاحب من امام اين زمان است و او حجت پروردگار است. (۲۷)
نحوه شهادت حضرت جواد(ع)
درباره آمد و شد امام در مدينه و احترام مردم نسبت به آن حضرت، اطلاعات مختصري در پارهاي از روايات آمده است. (۹)
فراخواني آن حضرت به بغداد، در سال ۲۲۰، توسط معتصم عباسي، آن هم درست در همان اولين سال حكومت خود، نميتوانست بيارتباط با جنبههاي سياسي قضيه باشد. به ويژه كه درست همان سال كه حضرت جواد عليه السلام به بغداد آمد، رحلت كرد؛ اين در حالي بود كه تنها ۲۵ سال از عمر شريفش ميگذشت. عناد عباسيان با آل علي عليه السلام به ويژه با امام شيعيان كه در آن زمان جمعيت متنابهي تابعيت مستقل آنها را پذيرفته بودند، شاهدي است بر توطئه حكومت در شهادت امام جواد عليه السلام. همچنين خواستن آن حضرت به بغداد و درگذشت وي در همان سال در بغداد، همگي شواهد غيرقابل انكاري بر شهادت آن بزرگوار به دست عوامل عباسي ميباشد.
مرحوم شيخ مفيد، با اشاره به روايتي درباره مسموميت و شهادت امام جواد عليه السلام، رحلت آن حضرت را مشكوك دانسته است. (۱۰) بنا به روايت مستوفي، عقيده شيعه بر اين است كه معتصم آن حضرت را مسموم نموده است. (۱۱)
پارهاي از منابع اهل تسنن، اشاره بر اين دارند كه امام جواد عليه السلام به ميل خود و براي ديداري از معتصم عازم بغداد شده است. (۱۲) در حالي كه منابع ديگر، حاكي از آنند كه معتصم به ابن زيات مأموريت داد تا كسي را براي آوردن امام به بغداد بفرستد. (۱۳) ابن صبّاغ نيز با عبارت «اِشخاص المعتصم له من المدينة» (۱۴) اين مطلب را تأييد كرده است.
مسعودي روايتي نقل كرده كه بنابر آن، شهادت آن حضرت به دستام فضل، در زماني رخ داده كه امام از مدينه به بغداد نزد معتصم آمده بود. (۱۵)ام فضل پس از شهادت امام، به پاس اين عمل خود به حرم خليفه پيوست. (۱۶) اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كهام فضل در زندگي مشترك خود با امام جواد عليه السلام از دو جهت ناكام مانده بود: نخست آنكه از آن حضرت داراي فرزندي نشد. دوم آنكه امام نيز چندان توجهي به وي نداشت.
ام فضل يك بار (گويا از مدينه) نامهاي نگاشت و از امام نزد مأمون شكايت كرد و از اينكه امام چند كنيز دارد گله نمود، ولي مأمون در جواب او نوشت:«ما تو را به عقد ابوجعفر درنياورديم كه حلالي را بر او حرام كنيم، ديگر از اين شكايتها نكن.» (۱۷) به هر حال،ام فضل پس از مرگ پدر، امام را در بغداد مسموم كرد و راه يافتن او به حرم خليفه و برخورداري از مواهب موجود در آن، نشاني از آن است كه اين عمل به دستور معتصم انجام شده است. (۱۸) و بالاخره امام جواد عليه السلام به شهادت رسيد و حرم مطهر ايشان در كاظمين عراق قرار دارد كه ملجا و پناهگاه عاشقان ايشان است.
پي نوشتها: ۱- الحياة السياسية للامام الجوادعليه السلام، ص ۶۵. ۲- الارشاد، ص ۳۱۹. ۳- همان، صص۳۱۹-۳۲۰. ۴- شيخ طوسى، رجال، الطبعة الاولى، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، ۱۳۸۱ ه. ق، ص ۳۹۷-۴۰۹. مؤلف «مسند الامام الجواد» تعداد ياران و شاگردان امام جواد را ۱۲۱ نفر مىداند (عطاردي، شيخ عزيز الله، مسند الامام الجواد، مشهد، المؤتمر العالمي للامام الرضاعليه السلام، ۱۴۱۰ ه. ق) و قزوينى آنها را جمعا ۲۵۷ نفر مىداند (قزويني، سيد محمد كاظم، الامام الجواد من المهد الى اللحد، الطبعة الاولى، بيروت، مؤسسة البلاغ، ۱۴۰۸ ه. ق) ۵- آقاى عطاردى در مسند الامام الجواد با احصائى كه كرده مجموع احاديث منقول از پيشواى نهم را در زمينههاى مختلف فقهى، عقيدتى، اخلاقى، و...، تعداد مذكور در فوق ضبط كرده است. ۶- تاريخ بغداد، بيروت، دارالكتاب العربي، ج۳، صص۵۴ و۵۵. ۷- امين، سيد محسن، اعيان الشيعة، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، ۱۴۰۳ ه. ق، ج۲، ص ۳۵. ۸- ابن شهرآشوب، قم، المطبعة العلمية، ج ۴، ص۳۸۴. ۹- الكافي، ج۱، صص۴۹۲-۴۹۳. ۱۰- الارشاد، ص ۳۲۶. ۱۱- تاريخ گزيده، صص ۲۰۵-۲۰۶. ۱۲- الائمه الاثني عشر، ابن طولون، ص ۱۰۳؛ شذرات الذهب، ج۲، ص ۴۸. ۱۳- بحارالانوار، ج۵۰، ص۸. ۱۴- الفصول المهمه، ص ۲۷۵. ۱۵- مروج الذهب، ج۳، ص ۴۶۴. ۱۶- الائمة الاثني عشر، ابن طولون ص ۱۰۴، الفصول المهمه، ص ۲۷۶.ام فضل، خواهرزاده معتصم بود. ۱۷- الارشاد، ص ۳۲۳. ۱۸- الكافي، ج ۱، ص ۳۲۳. ۱۹- كافى: ج ۴ ص ۳۱۴ كتاب الحج باب الطواف والحج عن الائمه (ع). ۲۰- عيون اخبار الرضا: ج ۲ ص ۸. ۲۱-كافى: ج ۵ ص ۱۱۱ كتاب المعيشة باب عمل السلطان و جوائزهم. ۲۲- بحار: ج ۵۰ ص ۱۰۵ از غيبت شيخ. ۲۳- بحارالانوار: ج ۵۰ ص ۵۵. ۲۴- در نقل كافى آمده كه گويد: اعمال حج را با او به جاى آورد. ۲۵- محمد بن عبدالملك زيات مردى ناكس و توانائى بود و در تنور ميخ دارى كه براى شكنجه مجرمين به وجود آورده بود كشته شد، ماجراى عبرت انگيزى دارد. ۲۶- ارشاد مفيد: ص ۳۰۵، مرحوم كلينى آنرا در كافى: ج ۱ ص ۴۹۲ باب مولد أبى جعفر محمد بن على الثانى (ع) نقل كرده است، مجلسى رضوان الله عليه آنرا در بحار: ج ۵۰ ص ۳۸ - ۴۰ از بصائرالدرجات نقل مىكند و مى گويد: آنرا شيخ مفيد در ارشاد و طبرسى در اعلام الورى از ابن قولويه از كلينى نقل كرده اند. ۲۷- اصول كافي، ج ۱، ص ۳۵۳.