در روزگارى كه ائمه معصومين(عليهم السلام) در اختناق شديدحكام جور به سر مىبردند شيفتگان اهل بيت عصمت(ع) به وسيله افرادى آگاه و ازجان گذشته با پيشواى محبوب خود در ارتباط بودند و جواب مسائل و مشكلاتخويش را بدين طريق از امام(ع) دريافت مىكردند.
يكى از افرادى كه با شيوه خاصى توانست ارتباط برادر بزرگوارش امام كاظم(ع)را با مردم حفظ كند و پاسخ سوالات شيعيان را از امام(ع) درافت دارد فرزندبرومند امام صادق(ع) است.
گرچه در كتابهاى رجالى و تاريخى از تاريخ تولد وى ذكرى نشده، با دقت در بعضىاز روايات (1) آشكار مىشود كه او از برادر والامقامش امام موسى بنجعفر(ع) بيشاز يكى دو سال كوچكتر نبوده است و تولدش نزديك سالهاى129 يا 130 هجرىمىباشد.
پدر ارجمندش امام جعفر صادق(ع) در سال83 ه .ق متولد و در سال148ه .ق در 65 سالگى به تحريك منصور خليفه عباسى مسموم و شهيد گرديد. (2)
آنحضرت پنج فرزند داشت كه على كوچكترين آنها بود و در همان اوائل زندگى، پدررا از دست داد و در كنار برادرش امام كاظم(ع) رشد نمود و به درجات عالى علمىو اخلاقى رسيد. (3)
القاب
ابوالحسن على بنجعفر به سبب انتسابش به خاندان وحى وامامت «حسينى»، «هاشمى» و «علوى» خوانده مىشد. و به موجب رشد و نمو درمدينه وى را «مدنى» مىخواندند.
اما مشهورترين القابش كه جز بر او اطلاق نمىشود «عريضى» است. چون بيشتر عمرشريفش را در قريه «عريض» (در يك فرسخى مدينه) سپرى نموده و فرزندان وى نيزبه عريضيون معروفند. (4)
عصر امام كاظم(ع)
در آن ايام، گروههاى انحرافى زيادىچون اسماعيليه، سميطيه، فطحيه(5) به وجود آمدند و نيز جو اختناق شديدى كهحاكمان وقتبه وجود آورده بودند تشخيص حق يعنى امامتحضرت موسى بنجعفر(ع) رابر بسيارى دشوار ساخته بود. و پيروى از امام بدون گذشت و فداكارى ممكن نبود.
از اينرو شمار انبوهى از مردم حتى بعضى از نزديكان امام(ع) به دشمنانپيوستند. على بنجعفر در گفتارى چنين اظهار مىدارد:
عمره رجب را گزارده و در مكه بوديم.
محمد بناسماعيل [نوه امام صادق(ع)] نزدش آمد و گفت: عموجان، مىخواهم بهبغداد بروم و دوست دارم با عمويم ابوالحسن [موسى بنجعفر] خداحافظى كنم.
مىخواهم تو نيز همراهم باشى! من با او به سوى برادرم كه در منزل «حوبه»بود رهسپار شديم. اندكى از مغرب گذشته به آنجا رسيدم. من در زدم، برادرمجواب داد و در را باز كرد.
... حضرتش پيش آمد در حالى كه پارچه رنگ كردهايى به گردنش بسته بود. پايينآستانه در نشست.
من به جانب او خم شدم و سرش را بوسيدم و گفتم: براى كارى آمدهام كه اگرتصديق فرمايى از توفيق خداست [بر ما] و اگر غير از آن باشد چنين معلوم شودكه ما خطاى بسيار داريم.
فرمود: چه كار است؟
گفتم: اين برادرزاده شماست كه مىخواهد با شما خداحافظى كند و به بغداد رود.
فرمود: بگو بيايد.
من او را كه در كنارى ايستاده بود، صدا زدم. نزديك آمد و سر حضرت را بوسيد وگفت: قربانت، مرا سفارشى كن.
فرمود: سفارشت مىكنم كه در باره خون من از خدا بترسى! او پاسخ داد: هر كسبدى شما را بخواهد خدا آن بدى را به خودش رساند.
آنگاه به بدخواه او نفرين كرده و باز سر حضرت را بوسيد و گفت: عمويم، مراسفارش كن.
فرمود: تو را سفارش مىكنم كه در باره خون من از خدا بترسى! گفت: هر كه بدشما را بخواهد، خدا به خودش رساند. باز سرش را بوسيد و گفت: اى عمو! مراسفارش كن. فرمود: سفارشت مىكنم كه در باره خون من از خدا بترسى! باز او بربدخواهان حضرت نفرين كرد و به كنارى رفت.
من نزديك برادرم رفتم، وى به من فرمود: على، اينجا باش! من ايستادم. حضرت بهاندرون خانه رفت و مرا صدا زد، به نزدش رفتم. پس كيسهاى كه صد دينار در آنبود به من داد و فرمود: به پسر برادرت بگو اين پول را در سفر كمك خرجش سازد.
من آن را گرفتم و در گوشه عبايم گذاشتم. باز صد دينار ديگرم داد و فرمود:
اين را هم به او بده. سپس كيسه ديگرى داد و فرمود: اين را هم به او بده.
گفتم: قربانت، اگر به آنچه فرمودى از او مىترسى چرا او را عليه خود كمكمىكنى؟ ! فرمود: هرگاه من به او بپيوندم و او از من ببرد، خدا عمرش را قطعمىكند. سپس كيسه ديگرى كه سه هزار درهم خالص در آن بود برگرفت و فرمود: اينرا هم به او بده.
من نزد محمد رفتم و صد دينار اول را به او دادم. بسيار خوشحال شد و عمويش رادعا كرد، سپس كيسه دوم و سوم را دادم. چنان خوشحالى كرد كه گمان كردم منصرفشده و به بغداد نمىرود. در آخر سه هزار درهم را نيز به او دادم. ولى او راهخود را در پيش گرفت و نزد هارون رفت و با عنوان خليفه به او سلام كرد و گفت:
من گمان نمىكردم كه در روى زمين دو خليفه باشد، تا آنكه ديدم مردم به عمويمموسى بنجعفر به عنوان خلافتسلام مىكنند.
هارون صد هزار درهم برايش فرستاد ولى خدا او را به بيمارى خنازير و خناقمبتلا كرد و نتوانستبه يك درهم از آن اموال دستبرساند. (6) پس از آن بود كههارون با شنيدن سخن محمد و امثال او براى از بين بردن امام موسى بنجعفر(ع) نقشه كشيد و حضرت را به وسيله سم شهيد گردانيد.
اما على بنجعفر هرگز از برادر بزرگوارش امام كاظم(ع) جدا نشد و هميشه همراهو پشتيبان وى بود.
او مىگويد: همگام با برادرم در حالى كه اهل و عيالش را همراه داشت چهارمرتبه پياده به عمره مشرف شدم. يك بار26 روز، بار دگر 25 روز، دگربار 24روز و بار آخر 21 روز طول كشيد. (7)
بعد از شهادت امام كاظم(ع) نيز گروهكهاىانحرافى چون «واقفه» و امثال آن مردم را به سوى گمراهى سوق دادند. اما علىبنجعفر پيرو هيچ يك از اين گروهها نشد و امامتبحق فرزند برادرش امام رضا(ع)و بعد از او فرزندش امام جواد(ع) و سپس امام هادى را پذيرفت و از مدافعانآنها بود. دو روايت زير بيانگر اين عقيده صحيح و راسخ وى مىباشند.
حسن بنفضال مىگويد: از على بنجعفر شنيدم كه مىگفت: «نزد برادرم موسىبنجعفر(ع) بودم در حالى كه او به خدا سوگند بعد از پدرم حجتخدا روىزمين بود. ناگاه فرزندش على [بنموسى(ع)] وارد شد. برادرم به من فرمود: اىعلى! اين صاحب [امام] تو است. او نسبتبه من منزله من است نسبتبه پدرم.
خداوند تو را بر دين او ثابت قدم بدارد.
من گريستم و با خود گفتم به خدا سوگند، پيام مرگ خود را مىدهد.
باز فرمود: اى على، ناچار حكم پروردگار در باره من جارى مىشود. من نيز بهراه رسول خدا(ص) و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين(ع) مىروم. آن حضرت سهروز قبل از اينكه هارون الرشيد دوباره او را جلب نمايد اين سخنان را با مندرميان گذاشت». (8)
زكريا بنيحيى مىگويد: شنيدم كه على بنجعفر به حسن بنحسينفرزند على بنالحسين(ع) مىگفت: خداوند ابىالحسن، على بنموسى الرضا(ع) را يارىنمود زمانى كه برادرها و عموهايش بر او ستم روا داشتند ... (9)
تسليم ولايتبرجستهترين فضيلت على بنجعفر اين است كه نه تنها امر امامت و ولايت را خوبشناخت و آن را از ديگر ارزشها ظاهرى دنيا بسى والاتر دانستخود را تسليم ولايتامامان معصوم(ع) ساخت از اين رو با افتخار، امامتبرادرش امام كاظم(ع) وفرزندش حضرت رضا را پذيرفت و چون كمترين مردمان در مقابل آنها سر اطاعت وتسليم فرود آورد.
تبلور اين فضيلت هنگامى است كه وى در كهنسالى بعد ازآنكه خود عالمى بزرگ، داراى منزلتى عظيم و شخصيت اجتماعى والايى است درمقابل فرزند فرزند برادرش امام جواد(ع) در حالى كه كمتر از هشتسال دارد، سرتعظيم فرود آورده است، او امام را چنان معرفى مىكند كه براى دوستانشتعجبانگيز است و بر او خرده مىگيرند. اما وى بر صحت رفتار و اعتقاد خويشتاكيد مىكند. محمد بنحسن بنعمار مىگويد:
من دو سال نزد على بنجعفر (عموى امام رضا«ع») بودم و هر خبرى كه او ازبرادرش امام كاظم(ع) شنيده بود، مىنوشتم. روزى در مدينه به خدمتش نشسته بودمكه ابوجعفر محمد بنعلى [حضرت جواد(ع)] در مسجد رسول خدا بر او وارد شد. علىبنجعفر برجست و بدون كفش و عبا نزد او شتافت و دستش را بوسيد و احترامش كرد.
ابوجعفر به او فرمود: اى عمو! بنشين.
خدايت رحمت كند. او گفت: آقاى من، چگونه بنشينم و شما ايستاده باشى؟! چونعلى بنجعفر به جايگاه خود برگشت اصحابش او را سرزنش كرده، گفتند: شما عموىپدر او هستيد، با او اينگونه رفتار مىكنيد؟! او دستبه ريش خود گرفت و گفت:
خاموش باشيد! اگر خداوند متعال [صاحب] اين ريش سفيد را سزاوار [امامت]ندانست و اين كودك را شايسته دانست و به او چنان مقامى داد، من فضيلت او راانكار كنم؟! از سخن شما به خدا پناه مىبرم. من بنده او هستم. (10)
نمونهاى از احاديث على بنجعفر
«على بنجعفر مىگويد: از برادرم موسى بنجعفر(ع) چنينشنيدم: كسى كه حاجتشخص ضعيفى را به صاحب قدرتى برساند، در حالى كه خودش بهتنهايى چنين قدرتى ندارد، خداوند متعال وى را بر صراط ثابتقدم مىدارد.» (11)
على بنجعفر مىگويد: برادرم امام موسى بنجعفر(ع) فرمود: پدرم دستم را گرفت وفرمود: پدرم امام سجاد(ع) اينچنين دستم را گرفت و فرمود:
پسرجان، هر كس از تو خيرى خواستبجاى آور. اگر از اهل خير باشد كه بجا انجامدادهاى و اگر از اهل خير نباشد تو از اهل خير هستى و اگر شخصى از طرف راستتو را دشنام داد سپس از طرف چپ قرار گرفت و عذرخواهى كرد، عذرش رابپذير. (12)
در منظر اهل نظر
على بنجعفر يكى از راويان بزرگوارى است كه فقهاو محدثان در فضيلت و ثاقت و اعتماد به روايتش اتفاق نظر دارند.
ابوالحسن محمد بناحمد بنداود (متوفاى 378ه .ق) وى را در رديف موثقين نامبرده است و او را ستوده است. (13)
شيخ مفيد(ره) (متوفاى413 ه .ق) چنينمىگويد: «على بنجعفر و برادرش اسحاق دو شخصيتاند كه هيچ كس در فضل وتقوايشان اختلاف نكرده است.» و در جاى ديگر از او اينگونه ياد كرده است:
«على بنجعفر از كسانى است كه حديث فراوان نقل كرده و روشى استوار داشتهاست. بسيار پارسا و دانشمند و ملازم خدمتبرادر ارجمندش امام موسى بنجعفر(ع)بود و خبرهاى زيادى از آن حضرت نقل نموده است.» (14)
شيخ طوسى(ره) (460385ه .ق) در باره وى چنين اظهار نظر كرده است:
«على بنجعفر برادر موسى بنجعفر(ع) شخصيتى بزرگوار و مورد اطمينان است.
كتاب مناسك و مسائل از اوست». (15) علماى متاخر از اينها نيز همه وى رامورد وثوق دانستهاند. (16)
اساتيد
فرزند برومند امام صادق(ع) على بنجعفر عصرپنج امام معصوم(ع) را درك كرده و از محضر سه تن از آن بزرگواران بهرهمندگرديده است.
1 پدرش امام صادق(ع)
2 برادرش امام كاظم(ع)، كه حاصل بهرهمندىوى از حضرتش در كتابى به نام مسائل على بنجعفر جمعآورى شده است.
3 فرزند برادرش، امام رضا(ع).
وى زمان امام جواد(ع) و امام هادى(ع) را نيز درك كرد اما مشاهده نشده است كهاز آن دو بزرگوار حديثى نقل كرده باشد. (17)
ديگر مشايخ على بنجعفر عبارتند از:
1 حسين، فرزند زيد بنعلى بنالحسين(ع) كه تا اندازهاى شناخته شده است.كنيهاش ابوعبدالله و ملقب به مدنى است. (18)
2 سفيان بنعيينه، فرزند عمرانهلالى است كه جدش ابوعمران، از عمال خالد قسرى بود. (19)
3 محمد بنمسلم، مشهور است.
4 عبدالملك بنقدامه.
5 معتب غلام امام صادق(ع) اهل مدينه و مورد وثوق بود.
در روايتى آمده است كهامام صادق(ع) فرمود: ده غلام دارم كه معتب بهترين آنهاست. وى مرا از ديگراناحق مىداند. (20) معتب از غلامانى است كه براى امام صادق(ع) بسيار خدمتكرد. (21)
6 ابوسعيد مكى.
شاگردان
چنانچه در كتابهاى رجالى و مجموعههاى روايى آمده است، بيش از چهلراوى از خوان نعمت علمى وى بهرهمند شدهاند كه اسامى بعضى از آنها از اينقرار است:
1 احمد بنعلى بنجعفر (فرزندش)
2 احمد بنمحمد بنابىنصر بزنطى
3 اسحاق بنمحمد بناسحاق بنجعفر
4 اسحاق بنموسى بنجعفر (فرزند برادرش)
5 اسماعيلبنمحمد بناسحاق بنجعفر (فرزند پسر برادرش)
6 حسن بنعلى بنعثمان بنعلىبنحسين بنعلى بنابيطالب (حسن بنعلى بنعمرو عمركى)
7 حسين بنزيد بنعلىبنالحسين
8 حسين بنموسى بنجعفر (پسر برادرش)
9 عبدالعظيم حسنى
10 زيدبنعلى بنالحسين
11 عبدالله بنحسن بنعلى بنجعفر (نواده وى)
12 عمركى بنعلىبوفكى خراسانى
13 محمد بنعلى بنجعفر (فرزندش)
14 نصر بنعلى جهضيمى. (22)
رحلت
در تاريخ وفات على بنجعفر اتفاق نظر وجود ندارد. بعضى رحلت او را درسال 210 ه .ق دانستهاند. (23) و عدهاى سال 220ه .ق و برخى ديگر، طولحيات وى را تا سال 252 نيز بعيد نشمردهاند. (24) اما با دقتى كه به عمل آمدروشن شد كه تولد وى حدود سال 130ه . ق و وفاتش نزديك سال 220ه .ق و سنشريف وى هنگام وفات حدود 90 سال بوده است.
مرقد شريف
محدث نورى(ره) مىگويد:
«مرقد شريف على بنجعفر در عريض (حدود يك فرصخى مدينه) است و من در بعضى ازسفرها آنجا را زيارت كردهام. داراى قبه و بارگاه مجللى است.» (25) محدثقمى(ره) و جمعى از نسبشناسان نيز بر همين عقيدهاند. (26)
مزار على بنجعفر در قم!
ملا محمدتقى مجلسى(ره) (1003 1070ه .ق) مىنويسد: «قبر على بنجعفر درشهر قم مشهور و معروف است. شنيدم كه اهل كوفه از او تقاضا كردند به كوفهبيايد، على بنجعفر دعوت آنها را پذيرفت و به كوفه رفت و مدتى در آنجا ماندهمردم كوفه از وى احاديثى آموختند و او نيز از آنها رواياتى نقل كرد.
سپس مردم قم از وى خواستند به قم بيايد. او به قم آمد و تا آخر عمر در آنجاماند و بعد از رحلت در قم به خاك سپرده شد.» (27) محدث نورى(ره) با چند دليلاين نظر را نادرستشمرده و مرقد على بنجعفر را در عريض مىداند. (28)
محدثقمى(ره): وقتى فرزندان على بنجعفر را مىشمارد چنين مىگويد: «از او چهار پسربه نامهاى محمد، احمد اشعرى، حسن و جعفر باقى ماند. از جعفر اصغر نيز فرزندىبه وجود آمد كه على نام داشت و حال وى پوشيده است. احتمال دارد اين قبرى كهدر قم است قبر همين على بنجعفر بنعلى بنجعفر صادق(ع) باشد.» (29)
با اينبيان مزار موجود در قم مقبره نواده امام صادق(ع) و نوه ابوالحسن علىبنجعفر(ع) است. بعضى نيز اين قبر را به نواده ديگر على بنجعفر به نام «علىبنحسن بنعيسى بنمحمد بنعلى بنجعفر عريضى» نسبت دادهاند. (30) از نوشته روىقبر معلوم مىشود كه زير اين بقعه دو تن از نوادگان امام(ع) مدفون مىباشند.
يكى از آنها، از فرزندان امام موسى بنجعفر(ع) به نام «محمد» مىباشد وديگرى همان نواده امام جعفر صادق(ع) به نام «على» مىباشد.
مرقدى در سمنان
در خارج شهر سمنان، در وسط باغى سرسبز و خرم، بقعه و بارگاهمجللى وجود دارد كه به على بنجعفر عريضى منسوب است. اما بعيد است كه او نيزعلى بنجعفر عريضى باشد بلكه شخصى همنام، يا از نوادگانش مىباشد. (31)
آثار
يكى از كتابهاى معتبرى كه از مصادر كتاب پر ارج بحارالانوار مىباشد. كتاب«مسائل على بنجعفر» است كه از آثار باقيمانده و پربركت اين فرزند برومندامام صادق(ع) مىباشد.
رجالشناسان همگى بر اين عقيدهاند كه على بنجعفر كتابى دارد كه مطالبش را ازبرادرش، امام كاظم(ع) دريافت كرده است. اما در نامگذارى آن بيانات گوناگونىدارند. بعضى گمان كردهاند وى داراى دو يا سه كتاب است اما در واقع يك كتاببيشتر نيست.
نجاشى وى را صاحب يك كتاب مىداند، اما در يك جا مىگويد: او كتابى در حلال وحرام دارد. و در جاى ديگر آن را «المسائل» مىنامد. (32) شيخ طوسى(ره)مىگويد: «على بنجعفر داراى كتابى به نام مناسك و مسائل است.» (33) خاندانعلى بنجعفر فرزندانى داشته است كه به عريضيون مشهور بودهاند و اسامى آنهابدين شرح است: 1 محمد اكبر، 2 محمداصغر،3 حسن، 4 احمد شعرانى، 5 على،6 جعفر اصغر،7 كلثوم (ام كلثوم)، 8 مليكه،9 خديجه، 10 حمدونه، 11زينب، 12 فاطمه، و بعضى فرزندى به نام عبدالله نيز براى وى شمردهاند. (34)
از فرزندان و نوادگان على بنجعفر عريضى خانواده بزرگى شكل گرفته كه بيشترشهرها به سبب مهاجرت اين بزرگواران بدان سرزمين از بركت وجودشان بهرهمندگرديدند. امروز نيز مراقد شريف آنها در دورافتادهترين نقاط عالم چشم و چراغآن ديارند. اسامى بعضى از آنها از اين قرار است.
1 ابوالحسين احمد بنقاسم بناحمد شعرانى فرزند على بنجعفر عريضى، كه ازامامزادگان مشهور قم مىباشد.(35) 2 سيد كمالالدين، كه مزارش در قريه «سينخوار» در استان اصفهان زيارتگاه مومنان است.
عالم بزرگوار سيد مجدالدين حلبى نيز كه از اساتيد محقق حلى(ره) است ازنوادگان وى مىباشد. (36)
3 سيد على امامى عالم متقى سيد على فرزند سيد محمداصفهانى از شاگردان برجسته علامه مجلسى است كه به خطار انتسابش به امامزادهابوالحسن على زينالعابدين بننظامالدين احمد بنشمسالدين عيسى. ابنجمالالدينمحمد بنعلى عريضى فرزند امام صادق(ع) به امامى مشهورى است و قبر اينامامزاده ابوالحسن على زينالعابدين، در محله جملان اصفهان مىباشد. (37) درشهرهاى ديگر نيز افراد اين خاندان بزرگوار داراى مراقدى هستند كه زيارتگاهمؤمنين است. 4 در نائين سلطان سيدعلى فرزند عبيدالله بناحمد اشعرى.
5 در يزد، امامزاده ابوجعفر محمد، فرزند على بنعبيدالله بناحمد بنعلىبنجعفر.6 امامزاده، سيد جعفر، فرزند على بنعبدالله بناحمد بنعلى بنجعفر.
7 و 8 و سيد ركنالدين و سيد شمسالدين كه براى آشنايى با اين بزرگان به كتبمفصلى كه در تاريخ نائين و يزد نوشته شده مراجعه شود.
پىنوشتها:
1 ر.ك: اختيار معرفهالرجال، المعروف برجال الكشى، ص 355، روايت فيضيعقوبى، ترجمه ابراهيم آيتى. ج 2. ص373.
2 اصول كافى، كلينى، ترجمه سيد جواد مصطفوى، ج 2، ص377; تاريخ بنمختار.
3 ر.ك: معجم رجال الحديث، سيد ابوالقاسم خويى، ج 11، ص 291 و 292; تاريخقم، محمد بنحسن قمى، ص 224و ...
4 ر.ك: رجال النجاشى، ص176; مسائل على بنجعفر و مستدركاتها، موسسه آلالبيت، ص17 و شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، عبدالحى ابنالعماد، ج 2، ص 24;تاريخ الاسلام وفيات المشاهير و «الاعلام» ذهبى، ج 14، ص263.
5 اسماعيليه; لقبى استبراى همه فرقههايى كه به امامت اسماعيل پسر امامجفعر صادق(ع) و پسرش محمد بناسماعيل قايل بودند. شعبههايى از ابنفرقه بهنامهاى ديگرى چون: قراميطه، تعليميه، باطنيه، ملاحده نيز خوانده شدهاند.
(فرقالشيعه، نوبختى، ترجمه و تعليقات محمدجواد مشكور، ص 101، زيرنويس)سمطيه: گروهى كه بعد از امام صادق(ع) امامت محمد بنجعفر ملقب به ديباج وفرزندانش را گردن نهادند به نام پيشواى خود، يحيى بنابى سميط ناميده شدند.
(فرق الشيعه، ص 112) فطحيه، گروهى كه بعد از امام صادق(ع) امامت فرزند بزرگوى عبدالله بنجعفر را پذيرفتند و چون وى سرى پهن يا پاهاى پهنى داشت او راافطح مىگفتند و پيروان او را افطحى مىناميدند. (فرق الشيعه، ص113)
6 اصول كافى، ج 2، ص 400 402; اختيار معرفه الرجال، ص263 و 264.
7 قرب الاسناد، عبدالله بنجعفر حميرى، ص 122.
8 كتاب الغيبه، شيخ طوسى، ص 38.
9 سفينه البحار، محدث قمى، ج 2،ص 244.
10 اصول كافى، كلينى، ترجمه سيدجواد مصطفوى، ج 2، ص106 و107 و رواياتديگر. ر.ك: بحارالانوار، ج 50، ص 104; اختيار معرفه الرجال، ص429.
11 قرب الاسناد، ص 122; مسائل على بنجعفر، ص 342.
12 الكافى، ج 8، ص 152; تنبيه الخواطر، ج 2، ص147; مسائل على بنجعفر، ص342.
13 رجال ابنداود، ص 238.
14 الارشاد، ترجمه رسولى محلاتى، ج 2، ص206 و 208.
15 الفهرست، شيخ طوسى، ص87.
16 ر.ك: مناقب ابنشهرآشوب، ج 4، ص 325; رجال العلامه الحلى، ص93;بحارالانوار، ج 48، ص 300.
17 ر.ك: رجال البرقى، ص 25; الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص29 و287; رجال شيخطوسى، س 241 و353; مناقب ابنشهرآشوب، ج 4، ص 380; رجال ابنداوود، ص 238;مستدرك الوسائل، ج3، ص626; مسائل على بنجعفر و مستدركاتها، ص56 و57;رجال العلامه، ص 92.
18 مجمع الرجال، القهپابى، ج 2، ص 175.
19 همان، ج3، ص133.
20 همان، ج6، ص103.
21 همان.
22 مستدرك الوسائل، محدث نورى، ج3، ص627; مسائل على بنجعفر ومستدركاتها، ص 65 68.
23 ر.ك: العبر فى خبر من غير، ذهبى، ج 1، ص 358; تهذيب التهذيب، ابنحجر، ج2، ص33; الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 20، ص 360.
24 ر.ك: معجم رجال الحديث، خويى، ج 21، ص 291 و 292; عمده الطالب،ابنعنبه، ص 231.
25 تنقيح المقال، مامقانى، ج 2، ص273.
26 مستدرك الوسائل، ج3، ص627 و 628.
27 ر.ك: اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 8، ص177; اختران تابناك، ج 1، ص336; گنجينه آثار قم، عباس فيض، ج 2، ص 324; تربت پاكان، ج 2، ص43; انجمفروزان، عباس فيض، ص 181.
28 روضه المتقين، محمدتقى مجلسى، ج 14، ص 191.
29 مستدرك الوسائل، ج3، ص626 و627.
30 منتهىالامال، ج 2، ص186 ،187; ر.ك: انجم فروزان، عباس فيض، ص183.
31 گنجينه آثار قم، عباس فيض، ج 2، ص 322; تربت پاكان، ج 2، ص 42. به نقلاز ترجمه كتاب تاريخ قم، ص 224.
32 رجال النجاشى، ص176 و 21.
33 فهرست، طوسى، ص87 و 88.
34 منتهىالامال، ج 2، ص187; مهاجران آل ابيطالب، ابىطباطبا، ترجمه محمدرضاعطايى، ص303.
35 مهاجران آل ابيطالب، ص337; گنجينه آثار قم، ج 2، ص 374.
36 روضه المتقين، ج 14، ص 191; ريحانه الادب، ج 5، ص186; منتهىالامال، ج3،ص187.
37 منتهىالامال، ج 2، ص 188; ريحانهالادب، ج 1، ص173.