قال الحسین(علیه السلام): «أما بعد، فَإِنّی لا أعلَمُ أصحابا أولی ولا خَیرا مِن أصحابی، ولا أهلَ بَیتٍ أبَرَّ ولا أوصَلَ مِن أهلِ بَیتی، فَجَزاکُمُ اللّهُ عَنّی جَمیعا خَیرا، ألا وإنّی أظُنُّ یَومَنا مِن هؤُلاءِ الأَعداءِ غَدا، ألا وإنّی قَد رَأَیتُ لَکُم فَانطَلِقوا جَمیعا فی حِلٍّ، لَیسَ عَلَیکُم مِنّی ذِمامٌ، هذا لَیلٌ قَد غَشِیَکُم فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً».[۱]
مقدمه
امام حسین(علیه السلام) در شب عاشورا، در جمع اصحاب خود خطبه ای ایراد فرمود که در آن، یاران خود را نزدیک ترین و بهترین یاران معرفی کردند. این توصیف ارزشمند امام(علیه السلام) از اصحاب، عللی دارد که فهم و تبیین آن علل، پیام ها و درس هایی را به همه پیروان حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) خواهد آموخت. همه پیروان امام(علیه السلام) با الگوپذیری از اصحاب گرانقدر آن حضرت، می توانند خود را به آن ستارگان درخشان و بی بدیل نزدیک سازند و آماده جانفشانی در رکاب حضرت صاحب الامر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشند.
تبیین خطبه امام حسین(علیه السلام)
در بیان علل و چرایی توصیف ارزشمند امام حسین(علیه السلام) از اصحاب موارد ذیل قابل بررسی است:
۱. تصمیمی سخت و ماندگار
نخستین علت توصیف ارزشمند امام حسین(علیه السلام) را می توان «انتخاب استثنایی اصحاب» دانست. فهم صحیح این علت در صورتی امکان پذیر می شود که دو مبحث به درستی توضیح داده شود:
۱/۱. مبحث اول
از ۲۸ صفر سال یازدهم هجرت، پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و تشکیل سقیفه بنی ساعده تا پانزدهم رجب سال ۶۰ و مرگ معاویه و به سلطنت رسیدن یزید، در مدت ۵۰ سال سه جابجایی سیاسی در نظام اسلامی انجام گرفت و تا کفر پنهان پیش رفت؛ به گونه ای که جز حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) کمتر کسی به این حقیقت تلخ واقف بود؛ زیرا منافقین و کسانی که در متن حاکمیت صدر اسلام راه پیدا کرده بودند، با تشکیل سقیفه، نظام ولایی را که ۷۵ روز قبل از ۲۸ صفر توسط رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) در غدیرخم پایه ریزی شده بود، تحریف کردند و برانداختند و نظام خلیفه گری را جایگزین آن نمودند. سپس برای اینکه به نظام خلیفه گری قداست و حرمت ببخشند و جرئت مخالفت را از مردم بگیرند، خود را خلیفةالرسول معرفی کردند و از سال (۴۰) و پس از صلح امام حسن(علیه السلام) که معاویه بن ابی سفیان به حکومت رسید، وی در حرمت و قداست بخشیدن مقام خلافت، مقام خلیفه را یک مرتبه دیگر ارتقا داد و خود راخلیفةالله معرفی کرد؛ به گونه ای که افکار عمومی را همراه ساخت و نه تنها عموم مردم، بلکه حتی خواص نیز باور کرده بودند که هر کس بر کرسی خلافت بنشیند، واقعاً مقدس است و حرمت دارد و مخالفت با وی مساوی با مخالفت با خدا و محاربه با حق تعالی است.
۲/۱. مبحث دوم
معاویه بن ابی سفیان مطمئن شده بود که افکار عمومی آن گونه که می خواست، ساخته شده است و باور عمومی و حتی خواص به دلیل قداست و حرمتی که مقام خلافت پیدا کرده بود، جرئت مخالفت با خلیفه را ندارند؛ تصمیم گرفت فرزندش یزید را که به هر چیزی جز خلیفه مسلمین شبیه بود، به عنوان خلیفه معرفی کند و مردم را وادار به بیعت نمود. معاویه در چنین شرایط سیاسی پیچیده ای، در ۱۵ رجب سال ۶۰ از دنیا رفت و یزید بن معاویه بر کرسی خلافت نشست. یزید با استفاده از قداست خودساختگی مقام خلافت، از امام حسین(علیه السلام) خواست که خلافت اش را به رسمیت بشناسد و با وی بیعت کند. امام حسین(علیه السلام) نه تنها بیعت نکرد؛ بلکه از امت اسلامی خواست مقابل خلافت نامشروع یزید قیام کنند.
در این فراخوان عمومی و سیاسی، مردم دو شهر مدینه و مکه با امام حسین(علیه السلام) همراه نشدند؛ زیرا بر این باور غلط بودند که مخالفت با یزید، مخالفت با خلیفةالله است. در چنین شرایط سختی تنها ۷۰ تن از اصحاب در تصمیم امام(علیه السلام) تردید نکردند، با سیدالشهداء(علیه السلام) همراه شدند و سخت ترین و ماندگارترین تصمیم را گرفتند. از همین روست که امام(علیه السلام) فرمود: «فَإِنّی لا أعلَمُ أصحابا أولی ولا خَیرا مِن أصحابی».
۲. امتحان سخت الهی
علت دوم توصیف ارزشمند امام(علیه السلام) آن است که اصحاب امام(علیه السلام) ـ نسبت به اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و نیز اصحاب امام علی(علیه السلام) و امام حسن(علیه السلام) ـ در بوته امتحان سخت الهی قرار گرفتند. برای فهم این علت، تبیین دو مبحث ضروری است.
۱/۲. مبحث اول
از منظر قرآن، عالم دنیا صحنه آزمایش های الهی و کمال انسان در عبور موفقیت آمیز از این امتحانات است. کسانی مورد رحمت واسعه الهی قرار می گیرند که بتوانند با استقامت از امتحانات الهی سربلند بیرون بیایند.[۲]
۲/۲. مبحث دوم
آنچه که واقعه عاشورا را با همه جنگ ها متفاوت می کند، این است که رزمندگانی با خانواده هایشان در کربلا حاضر بودند. بنابراین همه مردان می دانستند زنان به اسارت دشمن در می آیند و زنان و کودکان نیز می دانستد که مردان به شهادت می رسند. به دلیل سختی این امتحان بود که امام(علیه السلام) در شب عاشورا به اصحاب خود فرمود از تاریکی شب استفاده کنند و بروند.
پایداری در چنین نبردی، بسیار سخت و امتحانی بسیار بزرگ است. با همه این سختی ها، نه تنها مردان به بهانه حفظ زنان از کربلا خارج نشدند؛ بلکه بعد از آنکه امام(علیه السلام) به آنان فرمود: «دست خانواده خود را بگیرید و از کربلا خارج شوید»، هر کدام از اصحاب سخنی گفتند که ملائکه را به شگفتی وا داشتند. مسلم بن عوسجه برخاست و خطاب به امام(علیه السلام) گفت: «آیا اگر تو را تنها بگذاریم، در ادای حق تو در نزد خدا عذری داریم؟ اما به خدا قسم از تو جدا نمی شوم تا آنکه نیزه ام را در سینه هایشان بشکنم و مادامی که قبضه شمشیرم در دستم باشد، با آن می جنگم و اگر سلاحی نداشته باشم، با سنگ آن ها را می زنم تا آنکه با تو بمیرم»[۳]. پس از وی سعید بن عبداللّه الحنفی خطاب به امام(علیه السلام) گفت: «به خدا قسم تو را رها نخواهم کرد تا خدا بداند که ما در زمان غیبت حضرت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)، از شما محافظت کرده ایم. به خدا قسم، اگر بدانم که کشته می شوم، سپس زنده می شوم؛ سپس زنده سوزانده می شوم، سپس تکه تکه می شوم و ۷۰ مرتبه با من چنین شود، باز هرگز از شما جدا نمی شوم تا آنکه روح من فدای شما شود و چگونه چنین نکنم، در حالی که این یک بار کشته شدن است و پس از آن چنان کرامت ابدی به دنبال دارد که هرگز از بین نخواهد رفت»[۴].
زنان نیز در این واقعه آن چنان از امتحان سخت الهی سربلند بیرون آمدند که مردان تاریخ را شرمنده خود کردند و سپاه دشمن را به تعجب وا داشتند؛ زیرا آن ها نه تنها به مردان نگفتند ما را از این صحرا خارج کنید؛ بلکه مشوق مردان در پایداری بودند. در تاریخ آمده است:
ام خلف، همسر مسلم بن عوسجه، از جمله شیرزنانی است که پس از ورود اباعبدالله الحسین(علیه السلام) به سرزمین کربلا به همراه شوهر و فرزندش ـ خلف ـ به این سرزمین آمد. ام خلف در روز عاشورا و پس از شهادت مسلم بن عوسجه، لباس رزم بر قامت فرزند خود پوشاند و او را برای رفتن به میدان نبرد و دفاع از فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) تشویق کرد.
خلف نزد امام حسین(علیه السلام) آمد و از ایشان اذن میدان طلبید، اما امام(علیه السلام) اجازه نداد و فرمود: «اگر تو هم کشته شوی، مادرت در پناه چه کسی آرام گیرد و چه کسی او را به خانه برگرداند». پس خلف نزد مادر بازگشت. ام خلف با دیدن پسر، پیش او رفت و بار دیگر او را به نبرد در رکاب امام حسین(علیه السلام) تشویق کرد. سرانجام خلف به میدان رزم رفت و پس از نبردی جانانه به شهادت رسید. کوفیان سرش را به سوی مادرش افکندند. ام خلف سر فرزندش را برداشت و چنان گریست که همگی به گریه افتادند.[۵]
همچنین نقل شده است پس از شهادت عبدالله بن عمیر، همسرش ام وهب بر بالین او حاضر شد و در کنار جسم بی جانش نشست. او خاک از رخسار عبدالله پاک کرد و گفت: «بهشت بر تو گوارا باد! از خداوندی که بهشت را روزی تو گردانید، می خواهم که مرا نیز همنشین تو قرار دهد». در این هنگام شمر بن ذی الجوشن به غلام خود ـ رستم ـ دستور داد تا با عمود بر فرق آن زن بکوبد. رستم نیز چنین کرد و عمود خود را بر سر آن زن فرود آورد. ام وهب در اثر این ضربه به آرزوی خود رسید و در کنار همسر شهیدش جان داد. بدین ترتیب او اولین بانوی شهیدی لقب گرفت که در روز عاشورا در کنار دیگر یاران امام(علیه السلام) به شرف شهادت نائل آمد.[۶]
عظمت روحی خانواده یاران امام(علیه السلام) و استقامت زنان غیرهاشمی که با آگاهی از سختی در پیش رو رأی و نظر همسر و فرزندان خود را تغییر ندادند و مانع تراشی نکردند و نیز پایداری و تبعیت محض مردان از ولایت که به بهانه ناموس داری نه تنها از متن واقعه خارج نشدند؛ بلکه حفظ و سلامت و آینده خانواده را به خدا سپردند، موجب شد که مورد رضای امام معصوم(علیه السلام) قرار گیرند و امام(علیه السلام) در توصیف شان بفرماید: «فَإِنّی لا أعلَمُ أصحابا أولی ولا خَیرا مِن أصحابی».
۳. عشق به شهادت
علت سوم توصیف امام(علیه السلام)، عشق اصحاب به شهادت است. اصحاب، خصوصیاتی داشتند که به موجب آن توانستند طلسم ترس از مرگ را بشکنند و مشتاق شهادت شوند. برای فهم این علت، تبیین دو مبحث ضروری است.
۱/۳. مبحث اول
در فرهنگ قرآنی و در اصطلاح عرفا و سالکان، عشق همان شدت محبت و دلدادگی به حق تعالی است که حوضچه وجودی شخص را آن چنان پر می کند که فرد عاشق خود را نمی بیند؛ بلکه فقط معشوق را می بیند. از این رو خداوند متعال از عشق به «اشدّ حبّا» تعبیر نموده است: «وَالَّذینَ آمَنوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ».[۷]
۲/۳. مبحث دوم
عشق به «عشق مجازی، غریزی» و «عشق معنوی» تقسیم می شود و میان این دو از چند بعد تفاوت وجود دارد:
- مبدأ عشق حقیقی، کمالات معشوق است که عاشق را دلداده خود می کند و حوضچه وجودی اش را از محبت و دلبستگی به معشوق لبریز می کند. این در حالی است که در عشق مجازی و غریزی، تیپ و اندام فیزیکی معشوق است که عاشق را دلبسته خود می کند.
- عشق مجازی تا زمانی شعله ور است که عاشق به معشوق نرسیده باشد، ولی بعد از وصال و رسیدن به معشوق، عشق مجازی خاموش می شود و زیستن با معشوق رنگ عادی و طبیعی به خود می گیرد. این در حالی است که در عشق حقیقی، با وصال و رسیدن عاشق به معشوق نه تنها شعله عشق خاموش نمی شود، بلکه شعله ورتر می شود و تا فانی کردن عاشق در معشوق پیش می رود.
- عشق مجازی و غریزی، قابل تجزیه است. از همین رو شخص به همان اندازه که به زن و فرزندش محبت دارد، به پدر و مادرش نیز عشق می ورزد؛ اما عشق حقیقی قابل تجزیه نیست و عاشق در عشق حقیقی جز معشوق، کسی را نمی بیند و تا فانی شدن در معشوق و شهادت در راه او پیش می رود. از همین روست که در سخن معروف؛ عشق حقیقی این گونه توصیف شده است:
مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَ مَن اَحَبَّنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقْتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلیَّ دِیَتَهُ وَ مَن عَلیَّ دِیَتَهُ فَاَنا دِیَتُهُ؛[۸] آن کس که مرا طلب کند، می یابد؛ آن کس که مرا یافت، می شناسد؛ آن کس که دوستم داشت، به من عشق می ورزد؛ آن کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق می ورزم؛ آن کس که به او عشق ورزیدم، کشته ام می شود و آن کس که کشته ام شود، خون بهایش بر من واجب است و آن کس که خون بهایش بر من واجب است، پس من خودم خون بهایش هستم.
اصحاب و اهل بیت سیدالشهداء(علیه السلام) در چنین دایره ای از شور و شوق به عشق حقیقی و میل به شهادت قرار داشتند. از این رو آن چنان آماده برای وصال بودند که زهیر بن القین در شب عاشورا خطاب به امام حسین(علیه السلام) می گوید:
وَاللّه، لَوَدِدتُ أنّی قُتِلتُ، ثُمَّ نُشِرتُ، ثُمَّ قُتِلتُ حَتّی اُقتَلَ کَذا ألفَ قَتلَةٍ، وأنَّ اللّهَ یَدفَعُ بِذلِکَ القَتلَ عَن نَفسِکَ وعَن أنفُسِ هؤُلاءِ الفِتیَةِ مِن أهلِ بَیتِکَ؛[۹] به خدا قسم دوست داشتم که کشته می شدم، سپس زنده می شدم، باز کشته می شدم تا هزار مرتبه این چنین کشته می شدم تا خداوند بدین وسیله، کشته شدن را از شما و جوانان اهل بیت شما دور می گردانید.
حضرت قاسم بن الحسن(علیه السلام) نیز در شب عاشورا از امام(علیه السلام) پرسید: «آیا من هم جزء کشته شدگانم؟». امام حسین(علیه السلام) گفت: «ای پسرک من! مرگ نزد تو چگونه است؟». گفت: «احلی من العسل؛ از عسل شیرین تر».[۱۰] این شوق به شهادت در اصحاب و بنی هاشم، در تاریخ نظیر نداشته است.
۴. بصیرت و روشن بینی
چهارمین علت برای توصیف امام(علیه السلام) را می توان «بصیرت و نافذالبصیره» بودن یاران و خاندان امام(علیه السلام) دانست. این ویژگی را ذیل دو مبحث بررسی می کنیم.
۱/۴. مبحث اول
مقصود از بصیرت و نافذالبصیره بودن، قوه تشخیص و درک باطنی از حقایق، تشخیص و درک صحیح متناسب با وظیفه و تکلیف است که به برکت تقوا و خودسازی به دست می آید. از همین روست که قرآن کریم می فرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ؛[۱۱] ای کسانی که ایمان آورده اید! اگر تقوای الهی پیشه کنید، خداوند برایتان فرقانی (قوه شناخت حق از باطلی) قرار می دهد و بدی هایتان را از شما می پوشاند و شما را می آمرزد و خداوند صاحب فضل و بخشش بزرگ است.
۲/۴. مبحث دوم
بصیرت و تشخیص وظیفه سه مرتبه دارد. گذراندن این سه مرتبه، موجب تضمین سعادت و عاقبت بخیری می شود:
- مرتبه اول بصیرت، آن است که در موقعیت و شرایطی که گرد و غبار فتنه بلند می شود و حق و باطل آمیخته می گردند، شخص در تشخیص حق از باطل خطا نکند؛
- مرتبه دوم بصیرت، آن است که پس از تشخیص حق از باطل، زمان و موقعیت نصرت حق را بشناسد و در زمان و موقعیت مناسب به حمایت ازحق برخیزد و نگذارد فرصت نصرت رسانی از دست برود؛
- مرتبه سوم بصیرت، آن است که در موقعیت حساس برای نصرت رسانی حق در برابر باطل، خودش را خرج و هزینه کند؛ هر چند به قیمت جانش تمام شود.
راز برتری اصحاب سیدالشهدا(علیه السلام) در این بود که در شرایطی که مردم مدینه، مکه، بصره و کوفه در شناخت حق از باطل بازمانده بودند، حق را از باطل شناختند و با سیدالشهداء(علیه السلام) همراه شدند. در شرایطی که شیعیان کوفه حق را شناخته بودند، اما هنگام یاری رساندن حق گرفتار تردید شدند و با عقب نشستن، پشت امام(علیه السلام) را خالی کرده بودند، اصحاب به آنان اقتدا نکردند، در کنار امام زمان خود ماندند و خود را خرج و هزینه هدف و آرمان امام زمان شان کردند و شهادت در راهش را به آغوش کشیدند. اصحاب سیدالشهدا(علیه السلام) این چنین بودند که در تنهایی و غربت امام(علیه السلام) پشتش را خالی نکردند، امت اسلامی از مدینه، مکه، کوفه و بصره را در عصر خویش به جا گذاشتند و شرمنده نمودند و جان شان را هزینه و هدیه راه دوست نمودند و به استقبال شهادت رفتند. داشتن این مراتب از بصیرت استثنایی، سبب توصیف ارزشمند امام(علیه السلام) شد.
۵. سلوک عرفانی
پنجمین علت توصیف امام(علیه السلام) از یاران، آن است که آن ها «عارف و سالک» بودند. برای فهم درست این ویژگی به تبیین چهار مبحث می پردازیم.
۱/۵. مبحث اول
از آنجا که خداوند متعال، حکیم علی الاطلاق است؛ از خلقت عالم هستی و از جمله انسان هدف و غایتی دارد. از همین روست که می فرماید: «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونَ».[۱۲]
۲/۵. مبحث دوم
خداوند متعال، غنی بالذات و انسان، فقیر بالذات است: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»؛[۱۳] بنابراین از آفرینش انسان غرض فاعلی نداردو در واقع خداوند آدمی را خلق نکرده است تا از آفرینش وی سودی ببرد و یا عیب و نقصی را از خود برطرف کند؛ بلکه هدف از آفرینش، غرض فعلی است که همان رسیدن انسان به وصال و لقای الهی است. از همین روست که می فرماید: «أَیُّهَا الْإِنْسٰانُ إِنَّکَ کٰادِحٌ إِلیٰ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاٰقِیهِ».[۱۴]
۳/۵. مبحث سوم
راه رسیدن به وصال و لقای الهی، عبادت است؛ عبادتی که عارفانه و عاشقانه باشد. از همین روست که امام حسین(علیه السلام) خطاب به اصحابش فرمود: «أَیُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ اَللَّهَ جَلَّ ذِکْرُهُ مَا خَلَقَ اَلْعِبَادَ إِلاَّ لِیَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اِسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاهُ؛ ای مردم خداوند بلند مرتبه نیافرید بندگان را مگر از برای آنکه او را بشناسند و چون او را شناختند، عبادتش کنند و چون او را عبادت نمودند، بی نیاز شوند از عبادت غیر او». مردی عرض کرد: یابن رسول اللّٰه! پدر و مادرم فدای تو باد؛ معرفت خدا (حقیقت خداشناسی و طریق موصله به سوی او که خطایی نشود و انسان را بدون گمراهی به آن مطلوب برساند) چگونه است؟ امام(علیه السلام) فرمود: «مَعْرِفَةُ أَهْلِ کُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ اَلَّذِی یَجِبُ عَلَیْهِمْ طَاعَتُهُ؛[۱۵] اهل هر زمان، امام زمان شان را بشناسند».
۴/۵. مبحث چهارم
آنچه نقطه مشترک اصحاب و اهل بیت سید الشهدا(علیه السلام) بود و موجب سرآمد و ستاره شدن آنان شده است، داشتن روحیه عارفانه و عاشقانه برای عبادت و نیایش است. در حالت روحانی و عرفانی حضرت زینب(سلام الله علیها) گزارش شده است: «چون امام حسین(علیه السلام) برای وداع نزد خواهر آمد، به او فرمود: یا اختاه! لاتنسینی فی نافلة اللیل؛[۱۶] خواهر جان! مرا در نماز شب فراموش نکن».
امام سجاد(علیه السلام) می فرماید:
همانا عمه ام زینب(سلام الله علیها) همه نمازهای واجب و مستحب خود را در طول مسیرها، از کوفه به شام ایستاده می خواند و در بعضی از منازل نشسته می خواند و این به خاطر گرسنگی و ضعف او بود؛ زیرا سه شب بود که غذایش را بین اطفال تقسیم می کرد؛ زیرا آن مردمان سنگدل، شبانه روز یک قرص نان بیشتر نمی دادند.[۱۷]
درباره حالت عبادی و عرفانی حضرت عباس(علیه السلام) نیز نقل شده است که چهره قاتل عباس(علیه السلام) که از طایفه بنی دارم بود، سیاه شده بود. علت را که از او پرسیدند، گفت: «من مردی را که در وسط پیشانی اش اثر سجده بود، کشتم که نامش عباس بود».[۱۸]
درباره حالت عارفانه حبیب بن مظاهر روایت شده است: «حبیب، مردی عابد و پارسا بود. تقوی و حدود الهی را رعایت می کرد، حافظ کل قرآن کریم بود و هر شب به نیایش و عبادت خدا می پرداخت».[۱۹] وقتی در روز عاشورا به شهادت رسید، امام حسین(علیه السلام) بر بالینش آمد و او را چنین ستود: «لِلّهِ دَرُّکَ یَا حَبیبُ لَقَدْ کُنْتَ فَاضِلاً تَخْتِمُ الْقُرآنَ فِی لَیْلَة وَاحِدَة؛[۲۰] آفرین به مقام تو ای حبیب! تو انسان دانشمند بودی و در یک شب همه قرآن را تلاوت می کردی».
سید بن طاووس در نیایش شب عاشورای امام(علیه السلام) و اصحاب می نویسد:
وَ بَاتَ الْحُسَیْنُ(علیه السلام) وَ أَصْحَابُهُ تِلْکَ اللَّیْلَةَ وَ لَهُمْ دَوِیٌّ کَدَوِیِّ النَّحْلِ مَا بَیْنَ رَاکِعٍ وَ سَاجِدٍ وَ قَائِمٍ وَ قَاعِدٍ؛[۲۱] حسین(علیه السلام) و یارانش، آن شب را به نماز و مناجات گذراندند. زمزمه مناجات آن ها از دور همچون زمزمه زنبوران عسل به گوش می رسید. یکی در رکوع بود، دیگری در سجود. آن یکی ایستاده پروردگارش را می خواند و دوستش نشسته.
فهرست منابع
۱. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، بیروت: دار الصادر، ۱۳۸۵ق.
۲. ابن طاووس، علی بن موسی، اللهوف علی قتلی الطفوف، قم: مشهور، ۱۳۹۱ش.
۳. اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبین، نجف: المکتبة الحیدریة، ۱۳۸۵ق.
۴. امین، سید محسن، اعیان الشیعه، بیروت: دار التعارف للمطبوعات، ۱۴۰۳ق.
۵. حائری مازندرانی، محمدمهدی، معالی السبطین، [بی نا]، [بی تا].
۶. دخیل، علی محمد علی، اعلام النساء، بیروت: دار الهادی، [بی تا].
۷. رسولی محلاتی، هاشم، زینب(سلام الله علیها) عقیله بنی هاشم، تهران: مشعر، [بی تا].
۸. صدوق، محمد بن علی، علل الشرایع، قم: مکتبه الحیدریه، [بی تا].
۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: دار احیاء التراث العربی، [بی تا].
۱۰. فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، قرة العیون، تهران: مدرسه عالی شهید مطهری، [بی تا].
۱۱. قمی، عباس، نفس المهموم، تهران: دار الثقلین، ۱۳۸۷ش.
۱۲. موسوی مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین(علیه السلام)، بیروت: مؤسسة الخرسان، ۱۴۲۶ق.
۱۳. محلاتی، ذبیح الله، ریاحین الشریعه، تهران: دار الکتب اسلامیه، ۱۳۶۹ق.
۱۴. نقدی، جعفر، زینب کبری(سلام الله علیها)، تهران: هاد، [بی تا].
۱۵. نوری، حسین بن محمدتقی، نفس الرحمن فی فضائل سلمان، قم: پاد اندیشه، ۱۳۹ش.
[۱]. «من نه یارانی نزدیکتر و بهتر از یارانِ خود سراغ دارم، و نه خانوادهای نیکوکارتر و پیوند برقرارکنندهتر از خانواده خود. خداوند از جانب من به همه شما جزای خیر دهد! هان که گمان دارم از دست این دشمنان، فقط فردا را داریم. هان! به شما اجازه رفتن دادم. همگی میتوانید بروید و تعهّدی به من ندارید. این، شب است و تاریکی، شما را فرا گرفته است. آن را مَرکب خود کنید»، علی بن محمد ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۵۹؛ علی بن موسی ابنطاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص ۹۴ - ۹۰؛ سید عبدالرزاق موسوی مقرم، مقتل الحسین(علیه السلام)، ص ۲۲۳ – ۲۲۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۲۰ – ۴۱۸.
[۲]. بقره: ۱۵۷ ـ ۱۵۵.
[۳]. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج ۵، ص ۴۱۸.
[۴]. همان.
[۵]. ذبیحالله محلاتی، ریاحین الشریعه، ج ۳، ص ۳۰۵.
[۶]. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج ۵، ص ۴۲۹.
[۷]. بقره: ۱۶۵.
[۸]. محمد بن شاهمرتضی فیض کاشانی، قرة العیون، ص ۳۶۹؛ حسین بن محمدتقی نوری، نفس الرحمن فی فضائل سلمان، ص۳۳۱.
[۹]. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج ۵، ص ۴۱۸.
[۱۰]. عباس قمی، نفس المهموم، ص ۲۰۸
[۱۱]. انفال: ۲۹.
[۱۲]. مؤمنون: ۱۱۵.
[۱۳]. فاطر: ۱۵.
[۱۴]. انشقاق: ۶.
[۱۵]. محمد بن علی صدوق، علل الشرایع، ج ۱، ص ۳.
[۱۶]. علی محمد علی دخیل، اعلام النساء، ج ۶، ص۲۰؛ جعفر نقدی، زینب کبری(سلام الله علیها)، ص۹۰.
[۱۷]. هاشم رسولی محلاتی، زینب(سلام الله علیها) عقیله بنیهاشم، ص۳۰.
[۱۸]. «بِاَنَّهُ کانَ بَینَ عَینَیهِ اَثَرَ السُّجُود»، ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص ۳۲.
[۱۹]. سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج ۴، ص ۵۵۴.
[۲۰]. محمدمهدی حائری مازندرانی، معالی السبطین، ص۱۰.
[۲۱]. علی بن موسی ابنطاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص ۹۱.