نفي بابيّت

امتیاز بدهید
(0 امتیاز)

در شيخي گري تابابي گري که ميرزا علي محمد شيرازي معروف به باب ادّعاهاي دروغيني مانند: باب بقية الله، ذکريت، مهدويت و رسالت را طرح کرده است. با اعتراض عالمان دين، باب در شيراز توبه کرد ولي بعد از اندک زماني، ادّعاهاي واهي خود را از سر گرفت و اين بار پس از شلاق خوردن و زنداني شدن، حکم اعدام وي صادر گرديده، در تبريز به اجرا درآمد.

پس از اعدام باب، عدّه‏ اي از طرفدارانش دست به شورش و آشوب زدند و پس از چندي، غائله‏ ي آنان خاموش گشت ولي برخي از پيروانش به تبليغ و مدلّسازي ادّعاهاي باب پرداخته‏ اند. در اين نوشتار، ادعاي نفي خاتميت مورد تحليل و بررسي قرار مي گيرد.

پيشينه‏ ي خاتميت

بعثت پيامبران از سوي خداوند بزرگ، نيازهاي بشر را در طول تاريخ تأمين کرده است. گرچه نياز به دين و شريعت آسماني، باز از نيازهاي انسان به شمار مي رود و چيزي جاي دين را نمي گيرد، امّا تجديد نبوّت‏ ها ضرورت ندارد.

اگر راز تجديد نبوّت‏ ها را در مسائلي مانند تحريف تعاليم پيامبران و شريعت سابق از سوي مخالفان و حاکمان زر و زور و تزوير، تحوّلات جوامع بشري از ابتداي تاريخ و نيازمندي به قوانين جديد، وجود کليات در بعضي از شرايع گذشته و نياز به تطبيق آن در جزئيات، محدوديت عمر پيامبران و عدم فرصت کافي براي تبيين شريعت، محدوديت امکان ارتباط با همه‏ ي مردم،... بدانيم، اين عوامل، در مورد دين اسلام به کار نمي آيند؛ زيرا،

1- با دلايل برون و درون ديني، اثبات مي شود که تحريف بر قرآن کريم راه ندارد،

2- اتمام و تطبيق قوانين با امامت و سنّت صورت مي پذيرد،

3- مباني کلّي فقه اسلام و قواعد عامه در فقه اسلامي، قابل دست‏رسي است،

4- تبيين کلّيات احکام اسلامي از طريق عهده‏داري آن از سوي خود پيامبر و سپس پيشوايان معصوم (عليهم‏ السّلام) انجام پذيرفت،

5- با نشر سريع اسلام در جهان، ضعف‏ هاي مربوط به محدوديت امکان ارتباط با همه‏ ي مردم و... حل خواهد شد.

با توجّه به نکات ياد شده و حکمت، و مصلحت و علل ديگر، خاتميت پيامبر اسلام (صلّي اللّهُ‏ عليه‏ وآله‏ و سلّم) از سوي خداوند متعال در قرآن کريم مطرح، و سپس از سوي پيامبر (ص) و پيشوايان معصوم (عليهم ‏السّلام) به صورت‏ هاي گوناگون تبيين شد. از اين رو، مسئله‏ ي خاتميت، سابقه‏ اي ديرين در عقايد و کلام اسلامي دارد، ولي از آن جهت که در گذشته، در اين باره، هيچ گونه اختلاف نظري، در اصل مسئله و تفسير و تبيين آن وجود نداشت، در کتب کلامي قديم، مورد بحث و گفت‏وگو قرار نگرفت،

امّا در دوران اخير، ظهور برخي از مسالک و مذاهب ساختگي در جهان اسلام، مانند بابيت، بهاييت، قاديانيت، و... با ادّعاي شريعت جديد و تعاليم آسماني نو، از يک سو، و ارايه‏ ي تفسيرهاي جديد از خاتميت، از سوي برخي نظريه‏ پردازان، از سوي ديگر، سبب شد که متکلّمان اسلامي و مدافعان اعتقادات ديني، آن را به عنوان يکي از بحث‏ هاي مهمّ کلامي مورد بحث و بررسي قرار دهند و با تحقيق و تحليل بيش‏تر، رساله‏ ها و مقالات و کتاب‏ هاي جداگانه بنويسند.

آن چه در پي مي آيد، نگاهي به مسئله‏ ي خاتميت از ديدگاه درون ديني است. مخاطبان اين بحث، در وهله‏ ي نخست، مسلمانان پاک و وفادار به پيامبر اسلام‏اند تا از اين رهگذر براي اثبات حقيقت خاتميت، دلايل متقن ديني را ارايه دهند و در وهله‏ ي دوم، ناآگاهانياند که مسلمان بودند و به لباس جديدي که دين، آن را قبول ندارد، در آمده‏ اند. اميد آن است که اين مقاله‏ ي کوتاه، براي همه، مفيد افتد و پيروان مذاهب ساختگي، به حقيقت دين اسلام برگردند.

پيش از ذکر حقيقت خاتميت و دلايل آن، ادّعاهاي دروغين ميرزا علي محمّد شيرازي (مدّعي بابيت و نبوّت) را ملاحظه مي کنيم و سپس به تحليل و بررسي آن مي پردازيم.

ادّعاهاي دروغين باب و بابيان

چنان که در مقاله‏ ي پيشين آمده بود، ميرزا علي محمّد شيرازي (1235 ـ 1266 ه.ق) در حالي که بيست و پنج سال از عمرش ميگذشت، خود را نماينده ‏ي خداوند بر روي زمين خواند که موظّف است مردم را براي ظهور عدل خداوندي و آمدن موعود جميع ملل و کتب آسماني آماده کند!

بهايييان (که در آينده به نقد و بررسي آن مي پردازيم) براي زمينه ‏سازي جهت پذيرش نبوّت پيامبر دروغين ديگر، تلاش دارند که ميرزا علي محمد (معروف به باب) را از جمله پيامبران خداوند محسوب کنند که به اراده‏ ي خداوند متعال بعد از حضرت رسول اکرم (ص) مبعوث گشت و اهل عالم را به ديني جديد دعوت کرد!

پيروان مسلک ساختگي بهايي، مدّعياند که باب دو مقام داشت:

الف) پيامبري مستقل و صاحب کتاب بود!

 

ب) مبشّر (بشارت دهنده) به ظهور پيامبر ديگري به نام ميرزا حسينعلي بود!

آنان در اين ادّعاي پوچ، افراط و اِعلام کردند، باب از جمله انبياي اولوالعزم و صاحب وحي الهي است! آنان، باب را در اين مقام، شبيه و نظير حضرت موسي و حضرت عيسي و حضرت محمد (ص) دانستند که صاحب شريعتي مستقل و آييني جديد است.

نيز گفته ‏اند، ايشان، همان موعود مقدّسي هستند که به ظهورش، وعده‏ ي جميع پيامبران قبل تحقّق يافته است و از جمله مظاهر مقدّسه‏ ي الهيه و داراي سلطنت و اقتدار مطلقه و حايز کلّيه ‏ي حقوق و مزاياي رسالتي مستقله است!

به زعم آنان، اگر چه دوره‏ ي باب، فقط نُه سال طول کشيد ولکن اين دوره‏ ي کوتاه، نبايد به هيچ وجه ميزان سنجش حقّانيت و عظمت امر وي قرار گيرد! چرا که مدّت زمان يک آيين، به اراده‏ ي خداوند متعال است که هر موقع ي که اهل عالم را محتاج تعاليم جديد بداند، پيامبر جديدش را ظاهر مي سازد!1

ميرزا علي محمّد شيرازي مي گفت: حضرت حجّت، ظاهر شد به آيات و بينّات به ظهور نقطه بيان که بعينه، ظهور نقطه‏ ي فرقان است.2 و شبهه نيست که در کور نقطه‏ ي بيان، افتخار اولوالألباب به علم توحيد و دقايق معرفت و شئونات ممتنعه نزد اهل ولايت بود. از اين جهت، خداوند عالم، حجّت او را مثل حجّت رسول خدا در نفس آيات قرار داد3.

باب، در تفسير سوره‏ ي يوسف، ادّعا کرده است: إنّ الله قد أوحي إلي إن کنتم تحبّون الله فاتبّعوني.

نيز گفته است: من، از محمّد افضل‏م، چنان که پيغمبر گفته: بشر از [آوردن] يک سوره‏ ي من، عاجز است، من مي گويم: بشر از يک حرف کتاب من عاجز است؛ زيرا، محمّد، در مقام الف و من، در مقامِ نقطه هستم.4

وي، در نامه‏ اش به شهاب الدين آلوسي آورده است: قد بعثني الله بمثل ما قد بعث محمّدا من قبل... قد رفع کلّ ما أنتم به تعملون.5

وي در کتاب البيان آورده است: قسم به خدا! امر من، از امر رسول الله عجيب‏تر است. او، در ميان عرب تربيت شد و من، در ميان عجم و در سن بيست و پنج سالگي....

از ديگر اباطيل او، اين است: اوّل مَنْ سجد لي محمّد، ثمّ علي، ثمّ الذين شهدوا من بعده.6

دلايل نفي خاتميت

با طرح نبوّت جديد از سوي باب و پس از او، ميرزا حسينعلي نوري (معروف به بهاء)، طرفداران و پيروان آنان، درصدد تفسير و توجيه و تأويل خاتميت نبوّت پيامبر اسلام (ص) پرداختند تا به زعم خودشان، ثابت کنند در اسلام، راه رسالت و ظهور نبي صاحب شريعت و دين جديد، باز است و آن چه که ختم شده، نبوّت رؤيايي و تبعي است و لذا وحي و الهام رؤيايي، وجود ندارد!

يکي از پيروان اين گروه، به نام روحي روشني در کتاب خاتميت مي نويسد:

بزرگ‏ترين حجابي که مانع عرفان و ايقان مسلمين گرديده و آن‏ها را از شاطي بحر عرفان و معرفت حضرت رحمان محروم کرده، کلمه‏ ي خاتم النبيين است و حديث لانبي بعدي، در صورتي که معناي آن، نه آن چنان است که مسلمين پنداشته‏ اند. و آيه‏ ي قرآن مجيد و احاديث، به هيچ وجه، دلالت بر عدم تجديد شريعت نمي نمايد.

سپس شرحي در اين باره از فرائد گلپايگاني7 و کتاب درج لئالي هدايت8 و تبيان و برهان9 آورده و چنين نتيجه گرفته که نبي، در لغت، غيب گو را گويند و لذا به انبيايي که داراي شريعت تازه نبودند، اطلاق مي شود، ولي رسول، به پيغمبراني اطلاق ميشود که مستقيما به وسيله‏ ي امواج روحاني و اشعه‏ ي رحماني، با ذات منيع لايدرک الهي ارتباط داشته، و داراي کتاب جديد و شرع جديد مي باشند.

در همين ارتباط ميگويد:

مقصود از رسول، کسي است که مِنْ عندِالله، مأمور تشريع شرع جديد باشد و نبي، کسي است که مأمور به ترويج و نگاهباني شريعت قبل باشد. به عبارت ديگر گوييم، رسول، آن است که داراي کتاب باشد و نبي، آن است که کتابي از طرف خدا بر او نازل نشود.

وي، سپس با اشاره به آيه‏ ي شريف: ما کان محمّد أبا أحد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبيين [احزاب:40] و حديث متواتر لانبي بعدي، نتيجه مي گيرد که ظهور نبي صاحب شريعت و دين جديد، نفي نشده است.

نيز در بحث از کلمه ‏ي نبي ميگويد:

بعث رسول و نبي صاحب شريعت، ختم نشده، بل ظهور انبياي تابع و غيرمستقل که در خواب ملهم شوند، ختم گرديده است. . . بنابراين، جمله‏ ي خاتم النبيين دلالت بر ختم و انقطاع بَعْثِ رسول ندارد؛ زيرا، هر رسولي، نبي نيست تا از ختم نبوت، ختم رسالت هم لازم آيد.10

نقد و بررسي ادّله‏ ي نفي خاتميت

چنان که اشاره شد، علاوه بر دلايل نقلي فراوان از کتاب و سنّت، اجماع مسلمانان بر خاتميت نبوّت و شريعت اسلام، استوار است. ادّله‏ اي که نويسندگان بابي و بهايي آورده‏ اند، مخدوش و ادّعاهايي بي اساس است. از آن دسته از خوانندگان بزرگواري که اين مباحث را پي مي گيرند، انتظار مي رود، مطالبي که پي در پي هم ـ با انفکاک موضوعات جهت تسهيل فهم ـ آورده مي شود، با تأمّل و تعمّق بيش‏تر بنگرند.

استدلال به آيه ‏ي خاتمّيت

يکي از ادّله ‏ي خاتميت، آيه‏ ي چهلم سوره‏ ي احزاب است که با صراحت و با واژه‏ ي خاتم، ختم نبوّت پيامبر اسلام (ص) را اعلام کرده است:

ما کان محمّدٌ أبا أحد من رجالکم ولکن رسول اللّه وخاتم النبيين وکان اللّه بکلّ شيء عليما؛11 محمّد، پدر هيچ يک از مردان شما نيست، بلکه پيامبر خدا و ختم‏ کننده‏ ي پيامبران است و خدا، به همه چيز دانا است.

نکاتي که در اين آيه مورد توجّه است عبارت است از:

1ـ نحوه‏ ي تلفّظ لفظ خاتم در خاتم النبيين و معناي آن

لفظ خاتم را در آيه به چند صورت مي توان خواند، ولي اختلاف در تلفظ آن، کوچک‏ترين اثري در مفاد و معناي آن پديد نمي آورد. اينک احتمال‏ هاي مختلف آن مطرح و بررسي مي کنيم.

الف) خاتِم بر وزن حافظ که به صورت اسم فاعل است و مفاد آن، ختم‏ کننده است.

ب) خاتَم به فتح تا، بر وزن عالَم و معناي آن آخر و آخرين است.

ج) خاتَم بر وزن عالَم است، ولي به معناي چيزي که با آن اسناد و نامه‏ ها را مهر مي کردند، است.

د) خاتَمَ به فتح تاء و ميم بر وزن ضَارَبَ فعل ماضي از باب مضاربه است و به معناي کسي است که پيامبران الهي را ختم کرد.

نتيجه اين که لفظ خاتم را به هر صورت تلفظ کنيم، معناي آيه، اين ميشود که حضرت محمّد (ص) پيامبر الهي است و پيامبري و نبوت، با آمدن او، ختم شده، و پس از او، پيامبر و کتاب و شريعت و دين ديگر، نخواهد آمد. علاوه بر کاربرد اين لفظ در آيات ديگر قرآن12 به همين معنا، تفاسير قرآن و سخن دانشمندان لغت13 در اين باره، شواهد گوياي ديگر است.

پس ميتوان به اين نتيجه رسيد که خاتميت مشتق از خاتم و ريشه‏ ي آن، کلمه‏ ي ختم به معناي پايان است. رايج‏ترين معنايي که واژه ‏شناسان عرب براي کلمه‏ ي خاتم گفته‏ اند، اين است که خاتم به معناي مايختم به (وسيله‏ي ختم و پايان يافتن چيزي) است، مانند طابع که وسيله‏ي طبع کردن چيزي است.

در اين معنا، تفاوتي ميان خاتِم (بر وزن ناظم) و خاتَم (بر وزن آدم) نيست. ابن فارس، در مقاييس اللّغة گفته است:

... فأمّا الخَتْم، وهو الطّبع علي الشيء فذالک من الباب أيضا؛ لأنَّ الطّبِعْ لايکون إلاّ بعد بلوغ آخره في الاحراز. و الخاتَم مشتقّ منه [الختم]؛ لأنَّ به يختم. ويقال: الخاتِم [بالکسر]، والخاتام و الخَيتام.14

کاربرد ديگر خاتِم (بر وزن ناظِم) همانند خاتَم، به معناي پايان و آخر يا آخرين است. ابن منظور در لسان العرب گفته است: خِتام القوم وخاتِمُهُم و خاتَمُهُم: آخرهم... و الخاتم و الخاتَم من أسماء البنّي (ص).15

از تتبّع در کلمات واژه‏ شناسان و کاربردهاي واژه‏ ي خاتم (بر وزن ناظم) به دست ميآيد که، بيش‏تر کاربردهاي آن، به معناي آخر و پايان يا آخرين است.16

بر همين اساس، خاتم الأنبياء يکي از القاب پيامبر اکرم (ص) است و به اين معنا است که او، آخرين پيامبر الهي است، به اين معنا که به وسيله‏ ي او، پيامبري، پايان يافته است. روشن است که اين دو معنا، با هم ملازمه دارند و در نتيجه، مفاد خاتميت، اين است که رسول اکرم (ص) آخرين پيامبر الهي است، و پس از وي، کسي به عنوان پيامبر، از جانب خداوند برگزيده نخواهد شد. چنين دلالتي، مورد قبول مفسّران فريقين است و تحليل برخي از انديشه ‏مندان بر دو قرائت خاتَم و خاتِم قابل توجّه است. به عنوان مثال، ابوالبقاء عکبري دانشمند معروف، در ذيل آيه ي وخاتم النبيين مينويسد:

[1] خاتَم (به فتح تاء)، يا فعل ماضي از باب مفاعله است؛ يعني، محمد (ص) پيامبران الهي را ختم کرد؛ [2] و يا مصدر است که بنابراين، خاتم النبيين به معناي ختم ‏کننده ‏ي پيامبران خواهد بود؛ زيرا، مصدر، در اين قبيل موارد، به معناي اسم فاعل است؛ [3] و يا آن طور که ديگر دانشمندان گفته ‏اند، خاتَم (به فتح تاء) اسم است به معناي آخر آخرين؛ [4] و يا آن‏گونه که بعضي ديگر گفته‏ اند، به معناي اسم مفعول است، يعني مختوم به النبيون، پيامبران الهي، به پيامبر اسلام، مهر و ختم شده ‏اند.

اين چهار احتمال، در صورتي است که خاتم به فتح تاء قرائت شود، و اگر به کسر تاء قرائت شود، چنان که شش نفر از قراء سبعه اين طور قرائت کرده‏ اند، نيز به معناي آخر و آخرين است.

خلاصه بنابر هر يک از اين پنج احتمال، معناي آيه، اين است که حضرت محمد (ص) آخرين پيامبر الهي است و پس از او پيامبر ديگري نخواهد آمد.17

با اين تبيين کامل واژه‏ شناختي خاتم، جايي براي پندار نادرست برخي از نويسندگان بابي ـ بهايي، باقي نمي ماند. آنان گفته‏ اند، چون خاتم، در لغت، به معناي زينت انگشت آمده است، ممکن است منظور از خاتم النبيين اين باشد که رسول اکرم (ص) از حيث کمالات و مقامات، به جايي رسيده است که زينت ساير پيامبران است، همان‏طور که انگشتري، زينت انگشت انسان است!

نيز، اين سخن که چون خاتم براي تصديق کردن مضمون‏ نامه به کار ميرفته است، يعني، صاحب نامه، با مهر کردن آخر آن، مضمون نامه را تصديق مي کرده است، ممکن است خاتم النبيين هم به معناي تصديق کننده‏ ي پيامبران باشد، آن گونه که خاتم وسيله‏ ي تصديق مضمون نامه است!

در واژه‏ يابي کلمه‏ ي خاتم، روشن شد که به عقيده‏ ي تمام مفسّران و دانشمندان علم لغت، اين واژه، به معناي آخرين پيامبران و ختم‏ کننده‏ ي آنان است، و هيچ‏گاه خاتم را بر انساني به عنوان زينت يا تصديق کننده، استعمال نکرده ‏اند. ناگفته پيدا است که اگر گوينده ‏اي بخواهد لفظي را در غيرمعناي حقيقي خود به کار برد، لازم است استعمال آن لفظ در آن معنا، رايج و متعارف، يا لااقل مورد پسند طبع و ذوق سليم باشد، که البته، مورد بحث، هيچ يک از اين‏ها نيست.

علاوه بر آن، براي استعمال کلمه‏ اي در غير معناي رايج آن، لازم است قرينه و نشانه ‏اي باشد که شنونده و خواننده، به وسيله‏ ي آن قرينه، مقصود گوينده و نويسنده را تشخيص دهد. در آيه‏ ي مذکور، هيچ قرينه و نشان ه‏اي در کار نيست تا دليل بر اين باشد که معناي حقيقي خاتم النبيين منظور نبوده و از آن، معناي غير حقيقي به طور مَجاز، اراده شده است.

اين پندار به اندازه‏ اي سست و بي پايه است که مخالفان اسلام، حتّي مدّعيان دروغين نبّوت، به آن اعتنا نکرده ‏اند، بلکه چون خودْ را مسلمان مي ناميدند، در برخي نوشته ‏ها، به طور صريح، به خاتميت پيامبر گرامي اسلام (ص) اعتراف، و موضوع نبوّت و رسالت را با آمدن آن حضرت، پايان يافته دانسته ‏اند. رهبر فرقه‏ ي ضالّه‏ ي بهاييت، در کتاب اشراقات اورده است:

والصلاة والسلام علي سيد العالم ومربّي الأُمم الذي به انتهتِ الرسالةُ والنبوّة وعلي آله وأصحابه دائما أبدا سرمدا.18

نيز در کتاب ايقان هم به خاتميت پيامبر اسلام (ص) تصريح مي کند و خاتم را به معناي زينت يا تصديق ‏کننده نمي داند، بلکه به همان معناي ختم ‏کننده دانسته، اما آن را تأويل مي برد، به گونه ‏اي که بتواند راهي براي ادعاي نبوّت خود باز کند.

از سوي ديگر، خوب است از طرفداران چنين نظريه ‏اي پرسيد، اگر مقصود از خاتم در خاتم النبيين زينت بودن پيامبر اسلام در ميان پيامبران گذشته است، آيا بهتر نبود به جاي خاتم کلمه‏ ي تاج و همانند آن به کار مي برد؟ زيرا، تاج و مانند آن، براي فهماندن اين معنا، خيلي مناسب‏تر است.

هرگاه مقصود از جمله‏ ي خاتم النبيين اين بود که بفهمانند رسول اکرم (ص) تصديق‏ کننده‏ ي پيامبران گذشته است، چرا کلمه‏ ي مصدّق که بر اين مطلب صراحت دارد، به کار برده نشده و به جاي آن کلمه‏ ي خاتم که معناي حقيقي آن چيزي ديگري است، به کار برده شده است؟

قابل دقّت و يادآوري است که قرآن کريم در موارد ديگر که درصدد بيان اين معنا بوده، از کلمه‏ ي مصدّق استفاده کرده است.19

علاوه بر همه ‏ي اين‏ها، اگر منظور از خاتم، در اين آيه، تصديق‏ کننده باشد، بايد ميان آن حضرت و خاتم به معناي تصديق ‏کننده، شباهتي باشد، در حالي که شباهتي نيست؛ زيرا، خاتم، وسيله و ابزار تصديقِ نامه و نوشته است، نه اين که خود خاتم تصديق‏ کننده باشد؛ زيرا، شخصي که نامه را مي نويسد، با مهر، صحّت آن نامه را تصديق مي کند، خودِ او تصديق ‏کننده است و خاتم وسيله‏ ي تصديق به شمار مي رود، امّا پيامبر گرامي (ص) خودش، تصديق‏ کننده‏ ي پيامبران پيشين است، نه اين که وسيله‏ ي تصديق باشد.20

2ـ واژه‏ ي نبي و رسول:

در شبهه ‏ي نويسندگان بابي و بهايي آمده: در قرآن، خاتم‏ النبيين، ذکر شده، ولي خاتم‏ المرسلين نيامده است و لذا آمدن رسول ديگري پس از پيامبر اسلام (ص) نفي نشده است.

در پاسخ آن، نکاتي را يادآوري مي کنيم:

الف) کلمه ‏ي نبي، در لغت، به الإنباء عن الله معنا شده است؛ يعني، کسي که از طرف خداوند، خبر دهد، چه خبر دهنده، داراي شريعت مستقل باشد يا از شريعت ديگري پيروي کند؛ زيرا، ملاک در صدق نبوّت او، اِخبار از ناحيه‏ ي خداوند از طريق وحي است.

ب) نبوّت، صفت خاصّ پيغمبران است و به غير آنان، اطلاق نمي شود، ولي رسول شامل هر فرستاده مي شود. در قرآن، به فرشتگان21 و جبرييل22 و دو نفر از فرستادگان23 حضرت مسيح به انطاکيه ـ که از حواريون آن حضرت بودند ـ رسول اطلاق شده است. از اين رو، براي اِعلام انقطاع وحي، بايد از واژه‏ ي خاتم النبّيين استفاده کرد و نه خاتم الرّسل؛ زيرا، در کلمه‏ي نبي، وحي و نبوّت خوابيده، ولي در کلمه‏ ي رسول اين معنا لحاظ نشده است. نيز بر اساس کاربرد قرآن کريم، نبي، وصف رسول آمده است: ...و رسوله النبّي... و الرسول النبّي24.

ج) در قرآن کريم، به تعدادي از پيامبراني که داراي کتاب و شريعت مستقل نبوده ‏اند، رسول اطلاق شده است، مانند حضرت لوط25 و حضرت الياس26 و حضرت يونس27 و حضرت اسماعيل28.

د) هر گاه کلمه ‏ي رسول و نبي در جمله‏ اي، کنار هم قرار گيرند، مانند آيه‏ ي پنجاه و دوم سوره‏ ي حج: و ما أرسلنا من قبلک من رسول و لانبّي... ممکن است از رسول و نبي، دو معناي متفاوت اراده شده باشد، ولي دليلي در دست نيست که در اين موارد، مقصود از آن، همان معنايي باشد که مؤلّف بهايي خاتميت اظهار کرده است، بلکه تفاوت آن‏ها در مقام رسالت و نبوت است که بر حسب روايات، مقام رسالت برتر از مقام نبوت است. در روايت آمده که سيصدوسيزده تن از انبيا، داراي رسالت خاصي بوده ‏اند و از آنان به رسل تعبير مي شود29.

پس اين تفاوت از ناحيه‏ ي مفهوم لفظ نبي و رسول نيست. بدين ترتيب، پيامبراني که از هر دو مقام برخوردار بودند، بر ساير پيامبران برتري معنوي دارند.

ه) مؤيد ديگري که مي تواند معناي آيه را روشن، و بياساس بودن پندار اشکال‏ کننده را واضح کند،اين است که در قسمت زيادي از رواياتي که در باره‏ ي خاتميت آمده، در حقيقت، تذکّر و توضيح معناي خاتميت در آيه‏ ي شريف است. الفاظي که در روايات آمده چنين است: خاتم المرسلين، ليس بعدي رسول، أختم به انبيائي ورسلي، وختم به الوحي، وخاتم رسله، وختم بکتابکم الکتب فلا کتاب بعده أبدا.30

و) نکته‏ي ديگري که براي ردّ ادّعاي نويسندگان بابي و بهايي بايد تذکّر داد، اين است که انحصار و تخصيص وحي رؤيايي به انبياي تابع و سپس آن را براي تأويل آيه‏ ي خاتم النبيين مستمسک قراردادن، غلط و اشتباه است؛ زيرا، که آيه‏ ي صدويکم سوره‏ ي صافّات که در باره ي حضرت ابراهيم (عليه‏السّلام) است: قال يا بُني إنّي أري في المنام أنّي أذبحک... تصريح دارد که در خواب، به حضرت ابراهيم (عليه‏السّلام) وحي شد و آن حضرت به قرباني فرزندش اسماعيل مأمور گرديد. اين، در حالي است که حضرت ابراهيم (عليه‏السّلام) داراي شريعت مستقل بود و شريعت پيش از خودش را نسخ کرده بود. پس اين سخن صحيح نيست که بعد از پيامبر اسلام (ص)، پيامبر صاحب شريعت مستقل نخواهد آمد، ولي آمدن رسول که تبليغ شريعت گذشته کند، اشکال ندارد!

توضيح و بيان ديگر

با بررسي هاي به عمل آمده، مي توان به بيان ديگر، مطالب را جمع ‏بندي کرد و اين گونه توضيح داد که ختم نبوت، مستلزم ختم رسالت و شريعت است.

توضيح اين که نبوّت، عبارت است از اين که از جانب خداوند، به فردي، وحي شود که او به مقام نبوت برگزيده شده است، و نيز معارف و احکام الهي که بيان کننده‏ ي اصول و فروع دين است، به او وحي گردد. رسالت، به اين معنا است که از ميان کساني که به مقام نبوّت برگزيده شده ‏اند، از جانب خداوند، مأموريت ويژه ‏اي يافته ‏اند تا معارف و احکام الهي را در سطحي وسيع‏تر، به بشر ابلاغ کنند و با کوشش در جهت اجراي آن‏ها در جامعه‏ ي بشري، بشريت را به سوي کمال و سعادت سوق دهند. البته، پيامبران الهي، هر دو مقام را داشته‏ اند؛ يعني، هم حامل وحي و شريعت آسماني بوده‏ اند و هم مسئوليت ابلاغ و اجراي آن احکام را در جامعه‏ ي بشري بر عهده داشته‏ اند. از اين رو، قرآن کريم، آن جا که از نبوت عامّه سخن گفته، گاهي از پيامبران با واژه‏ ي النبيين31 تعبير آورده است که مسئوليت بشارت و انذار مردم را بر عهده داشتند و گاهي با واژه ‏ي رُسُلَنا 32. گويا آنان به خاطر گستردگي کار، چه بسا نياز داشتند از بينات و معجزات بيش‏تري استفاده کنند.

با اين بيان، مطلب ديگري هم به دست مي آيد و آن اين که مي توان فرض کرد که کسي در شرايطي داراي مقام نبوّت باشد، ولي هنوز به مقام رسالت دست نيافته باشد و در زمان بعد، به عنوان رسول برگزيده شود، ولي عکس آن (کسي رسول باشد و به نبوت مبعوث نباشد) معقول نيست؛ زيرا، برگزيده شدن به مقام رسالت، بدون اين که داراي مقام نبوّت باشد و شريعت الهي به او وحي شده باشد، نامعقول است.

پيش از اين هم، يادآوري کرديم که در روايت آمده، تعداد پيامبران، صد و بيست و چهار هزار نفر است که از ميان آنان، سيصد و سيزده نفر، علاوه بر منصب نبوّت، داراي منصب رسالت اند.33

يادآوري اين نکته هم لازم است که اگر چه پيامبران صاحب شريعت، طبق نظريه‏ ي مشهور، پنج پيامبر بزرگ الهي (نوح(ع) ابراهيم(ع) موسي(ع) عيسي(ع) پيامبر اکرم(ص)) بوده ‏اند، ولي وحي نبوّت و شريعت، به آنان اختصاص نداشته و مشترک ميان همه ‏ي پيامبران الهي بوده است، حتي پيامبران قبل از حضرت نوح (عليه ‏السّلام) نيز اگر چه داراي شريعت به معناي مصطلح آن که با کتاب همراه است، نبودند، امّا آنان نيز از وحي الهي برخوردار بودند و آن چه براي هدايت مردم نياز داشتند، از طريق وحي به آنان ابلاغ ميشد.

بنابراين، خاتميت در مبحث نبوت، بيان کننده‏ ي سه مطلب است:

پس از پيامبر اسلام (ص) فردي به عنوان نبي، از جانب خداوند برگزيده نخواهد شد؛ يعني، به کسي وحي نخواهد شد تا او پيامبر الهي باشد.

پس از پيامبر اکرم (ص) و شريعت اسلام، شريعت ديگري از جانب خداوند، براي بشر تشريع و نازل نخواهد شد و شريعت اسلام تا آخرالزمان، جاودانه باقي خواهد ماند.

پس از پيامبر اسلام (ص) هيچ کس به عنوان رسول خداوند که مأموريت ابلاغ شريعت جديدي به مردم دارد، مبعوث نخواهد شد و از آن جا که باب نبوت، بسته است، باب رسالت نيز بسته خواهد بود.34

يادسپاري

بايد توجّه داشت که ختم باب وحي و نبوّت، و شريعت و رسالت، مستلزم ختم باب الهام و قطع هر گونه ارتباط بشر با عالم غيب و دريافت حقايق و معارف غيبي از طريق ارتباط با فرشتگان نيست. در احاديث اسلامي آمده است که هم در امّت‏ هاي پيشين و هم در امّت اسلامي، کساني بوده و هستند که بدون اين که از مقام نبوّت و رسالت برخوردار بوده باشند، از عالم غيب، به آنان الهام مي شود و فرشتگان با آنان سخن مي گويند. اين گونه افراد، در اصطلاح، محدّث ناميده ميشوند.35

کتاب‏ شناختي نقد بابيت

پس از ادّعاهاي بي اساس ميرزا علي محمّد شيرازي، علما و انديشه‏ مندان مسلمان، براي جلوگيري از گمراهي مردم، با قلم و بيان، به افشاي توطئه‏ ي استعمار پرداختند، و خطر انحراف را گوشزد کردند. استقصاي کامل و احصاي همه ‏ي کتاب‏ ها، ميسر نيست. در عين حال، براي آن دسته از علاقه مندان که بخواهند اطّلاعات بيش‏تري در اين زمينه داشته، از تحقيقات و ردّيه ‏هاي ديگران باخبر باشند، تعدادي از کتاب‏ هايي که در رّد نقد و بررسي بابيت تدوين شده، ذكر مي شود. اميد است که مفيد واقع شود.

تعدادي از اسامي ليست پيوستي، در الذريعة (نوشته‏ ي آقا بزرگ تهراني) و تعداد کمي از آن، در لغت‏ نامه‏ ي دهخدا آمده است. اکثر کتاب‏ ها، چاپ شده است.

ابطال مذهب بابيه، اسماعيل حسينييزدي.

ازهاق الباطل، سيدعلي محمودآبادي.

إزهاق الباطل، محمّد کريم خان بن ابراهيم کرماني.

اشعار نيوا در ردّ باب و بهاء، آخوند محمّدجواد صافي.

البابيون و البهائيون، (يو)، همايون همتي، تهران، منظمة الأعلام الاسلامي، 1411 ه .ق، 91 ص.

الحجج الرضوية في تأييد الهداية المهدوية و الرّد علي البابية، محمّد بن محمود حسيني لواساني.

الحسامية في ردّ البابية، محمّد احمد قايني (مخطوط).

الحق المبين (في الردّ علي البابية)، احمد بن محمّد علي بن محمّد کاظم شاهرودي.

الردّ علي البابية، آقا رضا بن محمدحسين اصفهاني.

الردّ علي البابية، خلف بن عبد علي آل عصفور البحراني.

الردّ علي البابية، سدر الإسلام علياکبر بن بشير محمد همداني.

الردّ علي البابية، سيد احمد بن محمّدتقي موسوي تربتي.

الردّ علي البابية، فاضل جعفر مزاره شيرازي.

الردّ علي البابية، محمّدتقي بن محمّدباقر آقا نجفي اصفهاني.

الردّ علي البابية، محمّدحسن خوسفي قائني.

الردّ علي البابية، محمّدعلي بن محمّدحسين حائري، مصر، 1329 ه .ق.

الردّ علي البابية، ملاّ عبدالرسول کاشاني.

الردّ علي البابية، مهدي بن محمّد علي ثقة الإسلام.

الردّ علي البابية و البهائية، عبدالرسول بن محمّد بن زين العابدين، تهران، 1374 ه .ق، 60ص.

الردّ علي البابية، يحيي بن رحيم الأرومي، نجف اشرف، 1344 ه .ق.

السهام النافذة في الردّ علي البابية، محمّد قاسم بن محمّدتقي غروي (مخطوط).

الشيخ و الشاب في ردّ البهائية و الباب، السيد هاشم حسين فتح الله، بغداد، 1331 ه .ق، چاپ اوّل؛ (1347 ه .ق، چاپ دوم).

الشيخية و البابية أو المفاسد العالية، محمّد بن محمّد مهدي الخالصي، بغداد، مطبعة المعارف، 1372 ه .ق، 344 ص.

الهداية المهدوية في ردّ البابية، علي اصغر بن رجب علي اليزدي الأردکاني، تهران، 1325 ه ، 263 ص، چاپ سنگي.

ايراد در پيرامون مسلک باب و بهاء مذاهب مختلفه عالم، محمد مهين‏پور (حاج رحيم) تهران، مطبوعات وطن ما، 1375، چاپ دوم، 105 ص.

باب کيست و سخن او چيست؟ نور الدين چهاردهي، فتحي، 320 ص.

باب و بها را بشناسيد، فتح الله بن عبدالرحيم اليزدي، حيدرآباد کن، 1371 ه .ق، 336 ص، چاپ سنگي.

بابيگري و بهاييگري، محمّد محمّدي اشتهاردي، قم، علاّمه، 1378 ه.ش، 280 ص.

بابيها چه ميگويند؟ هبة الله مرندي، تهران، 1347 ه .ش، 144 ص.

بررسي و محاکمه باب و بهاء (بررسي و محاکمه در تاريخ و عقايد)، ح، م، ت، ج 1، مصطفوي، 212 ص، ج 2، برهان، 281 ص؛ ج 3، انتشارات اسلامي، 323 ص.

بيان الحقايق، عبدالحسين آيتي.

بيبهايي باب و بهاء، محمّد علي خادمي، شيراز، 1409 ه.ق، 196 ص.

پنجه‏ي خونين استعمار در آستين باب، احمد رحيمي کاشاني، 140 ص.

تجلّيات باب و بهاء، احمد علي بن محمّد مهدي الأمرتسرسي، لاهور، تعليمي پرسِ، 32 ص.

تحقيق در بابيگري، بهاييگري، يوسف فضايي، فرّخي، 274 ص.

تخريب الباب، ابوالقاسم بن ميرزا کاظم الزنجاني.

ترجمه‏ي کتاب نصايح الهدي، محمّد جواد بلاغي، دارالتبليغ اسلامي، اصفهان، 211 ص.

تنبيه الغافلين (في الردّ علي البابية)، محمّد تقي بن حسين علي الهروي الإصفهاني.

حقايق شيعيان، عبدالرسول احقاقي اسکويي، 75 ص.

خرافات البابية، محمّدحسين آل کاشف الغطاء.

در ساختمان بابيت و بهاييت، جعفر خندق آبادي، تهران، 1377 ه ، 52 ص.

دفع شبهة طول عمر الحجّة(عج)، محمود بن محمّدحسن بن محمد جعفر الشريعتمدار.

ذيل الأرغام (ذيل ارغام الشيطان في ردّ (اهل البيان) البابية)، سيد محمّد بن محمود حسيني، تهران 1342 ه. ق، چاپ سنگي، 406 ص.

رجم الشيطان في ردّ اهل البيان، عبدالرحيم بن ملاّ عبدالرحمان البروجردي، چاپ سنگي، 179 ص.

ردّ الباب، ابوالقاسم بن کاظم موسوي زنجاني.

ردّ الباب، محمّدخان بن کريم خان کرماني، کرمان، 1384 ه .ق، 223 ص.

ردّ الباب، محمّد کريم خان قاجار کرماني، کرمان، 1383 ه .ق، چاپ سنگي.

ردّ اهل البيان، سيد محمّد بن محمود حسيني لواساني، تهران، 1342 ه .ق، چاپ سنگي.

ردّ بابيه، عبدالله بن محمد حسن مامقاني، نجف اشرف، 1345 ه.ق.

ردّ بر بابيه، ابوتراب بن ابي القاسم برغاني شهيد قزويني (مخطوط).

ردّ بر بابيه، سيد محمّد حسين بن محمّد حسيني نجف آبادي (مخطوط).

ردّ بر بابيه، محمّد تقي حسيني قزويني (مخطوط).

ردّ شبهات بابيه، محمّد بن کريم کرماني (اين کتاب، خطي و به صورت پرسش و پاسخ است).

شيخيگري و بابيگري، مرتضي مدرسي چهاردهي، تهران، فروغي، 1387 ه .ق، 212 ص.

صاعقه در ردّ باب مرتاب، زين العابدين خان کرماني، مدرسه‏ي ابراهيميه، 203 ص.

قلع الباب (قمح الباب)، ابوالقاسم موسوي زنجاني (مخطوط).

کتابي در ردّ باب، کمال الدين بن حسين خوانساري.

کشف الحيل، عبدالحسين آيتي.

گفت و شنود سيدعلي محمّد باب، محمّدتقي بن محمّد مامقاني، تهران، نشر تاريخ ايران، 1374 ه.ش، 185 ص.

گمراهان باب و بهاء، احمد بن محمّد باقر روضاتي خوانساري.

لوح باب و بهاء، احمدعلي بن محمّد مهدي الأمرتسري، لاهور، 1960 م ، 144 ص.

محاکمه و بررسي باب و بهاء، حسن بن محمد رحيم مصطفوي اهري، تهران، بوذر جمهوري، 1376 ه، (3 جلد).

مدافعه در مقابله خصم (در خصوص مطالب بيان)، شيخ عبدالسلام آخوندزاده، تفليس، 1314 ه .ق.

مشي الإنصاف في کشف الاعتساف (الردّ علي البابية)، ميرزا ابراهيم بن ابي الفتح زنجاني.

مناظره با سيد علي محمّد باب، محمّد بن حسين (مخطوط).

موارد تحقيق در باره‏ي مذهب باب، ادوارد براون.

مواهب الرضوية في ردّ شبهات المبلّغين من المسيحية و البابية و البهائية، سيد محمّد بن محمود الحسيني، تبريز، 1343 ه، 96 ص.

نصائح الهدي والدين إلي مَنْ کان مسلماً وصار بابياً، محمّد جواد بن حسن بلاغي، بغداد، 1339 ه.ق، 156 ص؛ اصفهان، دارالتبليغ الاسلامي، 1373ه ، 211 ص.

نصحيت به فريب‏خوردگان باب و بهاء، علي العلاّمه الفاني الاصفهاني، اصفهان، دارالتبليغ، 1373 ه ، 211 ص.


پاورقي ها:

1. مطالب منقول، از اينترنت (در معرّفي آيين باب و بهاء) اخذ شده است، آدرس آن: http: //www.banai.org.

2. بيان، واحد اول، باب 15.

3. بيان، واحد دوم، باب اول؛ نيز ر.ک: بيان، واحد سوم، باب 14؛ بيان، واحد اول، باب دوم.

4. مفتاح، باب الأبواب، ص 77.

5. نصائح الهدي إلي مَنْ کان مسلمِ فصار بابيا، علاّمه شيخ محمّدجواد بلاغي، ص 16. اين کتاب، به زبان فارسي، توسط سيد علي علامه فاني اصفهاني ترجمه شد و با نام نصيحت به فريب‏خوردگان باب و بهاء نشر يافت. چاپ اوّل، 1331 ش، اصفهان، و چاپ دوم، 1405 ق، چاپخانه اسلام، قم.

6. نصائح الهدي، ص 16.

7. فرائد، ص 35، ابوالفضل گلپايگاني.

8. نوشته‏ي اشراق خاوري.

9. نوشته‏ي احمد حمدي.

10. ر.ک: خاتميت، روحي روشني، فصل اوّل، و نيز ص 33 و...

11. البته آيات ديگري مانند: فرقان: 1؛ فصّلت: 41 ـ 42؛ انعام: 19؛ سبأ: 28 و... دلالت بر خاتميت نبوّت پيامبر دارند که ما به جهت اختصار، از توضيح و تفسير آن‏ها، خودداري کرديم.

12. ر.ک: مطففين: 25 و 26؛ يس: 65؛ جاثيه: 23؛ بقره: 7.

13. ر.ک: ابن فارس، مقاييس اللغة، ج 2، ص 245؛ فيروزآبادي، قاموس اللغة، 4، ص 102؛ جوهري، مختارالصحاح، ص 130؛ ابن منظور، لسان‏العرب، ج 4، ص 25؛ و... .

14. مقاييس اللغة، ج 2، ص 245.

15. لسان العرب، ج 4، ص 25.

16. براي آگاهي بيش‏تر در اين باره، به کتاب مفاهيم القرآن، آية الله جعفر سبحاني، ج 3، ص 118 ـ 122

17. ر.ک: التبيان في إعراب القرآن، ج 2، ص 100؛ خاتميت از نظر قرآن و حديث و عقل، جعفر سبحاني، ترجمه رضا استادي، ص 19 ـ 20.

18. اشراقات، ص 292.

19. ر.ک: آل عمران: 50؛ مائده: 46؛ صف: 6.

20. خاتميت از نظر قرآن و حديث و عقل، همان، ص 24 ـ 26 (با تصرّف اندک).

21. ر.ک: انعام: 61؛ اعراف: 37.

22. تکوير: 19.

23. ليس: 14.

24. اعراف: 157 و 158.

25. صافات: 133.

26. صافات: 123.

27. صافات: 139.

28. مريم: 54.

29. بحارالأنوار، ج 11، ص 32.

30. مجموعه‏ي اين روايات، با تکيه بر منابع و مصادر روايي در کتاب‏هايي که در اين موضوع نوشته شد، جمع‏آوري گرديد. به عنوان نمونه، مراجعه شود به کتاب خاتميت از نظر قرآن و حديث و عقل، تأليف جعفر سبحاني، ترجمه‏ي رضا استادي.

31. فبعث الله النبيين مبشّرين ومنذرين، بقره: 214.

32. لقد أرسلنا رسلنا بالبينات حديد: 35.

33. ر.ک: معانيالأخبار، ص 333؛ بحارالأنوار، ج 11، ص 33.

34. کلام تطبيقي(3)، ص 106 ـ 108، علي ربّابي گلپايگاني، (با تصرّف اندک)، دفتر تحقيقات و تدوين متون درسي مرکز جهاني علوم اسلامي.

35. در اين باره، رجوع کنيد به اصول کافي، ج 1، ص 176؛ صحيح بخاري، ج 3، کتاب فضائل الصحابة؛ صحيح مسلم، ج 4، کتاب فضائل الصحابة؛ المعجم الفهرس لألفاظ الحديث النبوي، ج 1، ص 434.

منبع: فصلنامه انتظار (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبري، كد: 1/100111671)

خوانده شده 6729 مرتبه