بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی «جان» در قفس تن، دچار تنگی نفس می شود،وقتی «قلب»، گرفتار فشار وسوسه های ابلیس می گردد،وقتی سلسله اعصابِ «خداترسی» و «یاد معاد» از کار می افتد و حسّ و حیاتِ خود را از دست می دهد و نیش زهرآگین حسد و جراحت کبر و غرور را احساس نمی کند،وقتی «چهره روح»، در اثر تکرار گناهان، زشت می شود،اینها نشانه نوعی بیماری درونی است و باید به فکر «مداوای روح» افتاد و غدّه های رذایل را جرّاحی کرد و «تب شهوات» را پایین آورد و «فشار غضب» را کنترل کرد. ولی... کدام شفاخانه است که جان بیمار را «درمان» می کند؟ و کدام «دارو» است که تشنّج روح و افسردگی روان را برطرف ساخته، شور و نشاط و امید می بخشد؟ و کدام طبیب است که «نبض دل» ما را می گیرد و «ضربان هوای نفس» و «تب خودخواهی» را می سنجد و نسخه مناسب برای درمان آن می نویسد؟دشواری کار در آن است که بیماری های روحی و معنوی، به این زودی خود را نشان نمی دهند و ویروسهای آلودگی باطنی، مرموزتر و پنهان تر از هر میکروبی عمل می کنند و مراعات بهداشت در قلمرو حالات روحی هم دشوار می شود. با کتمان درد هم هرگز مشکلی حل نمی شود و انکار بیماری نیز، خطر را برطرف نمی سازد.
غفلت از آفت درون
نگاهی که فراتر از «ظاهر» باشد، عیبهای «باطن» را هم می بیند. چرا باید همیشه به فکر درمان جسم بود و از آفات روان غفلت کرد؟ دل نیز کور می شود، همچون دیده. دل نیز کدر و غبارآلود می شود، مثل آینه غبار گرفته. دل هم بسته و قفل می گردد، مانند درب. اینجاست که اگر بسته دلان، سنگدلان، کوردلان و تیره دلان ندانند که دچار چه آفت و گرفتار چه دردی شده اند، این خود، بزرگ ترین درد و خطرناک ترین بیماری است. چه می توان کرد با دلی که هیچ زاویه ای از آن، پذیرای نور حقیقت نیست؟گاهی می شود با اراده و تصمیمی جدّی، با «آب توبه» صورت جان را جلا داد و «دیده دل» را شفّاف ساخت و زنگارهای دل را زدود و قلب را نیز، آن گونه که جامه های چرک را می شوییم، شست و تمیز ساخت و نگذاشت رسوبات هوای نفس و غبار غفلت بر آن بنشیند و سیمای فطرت را زیر لایه های ضخیم بی خبری بپوشاند. کسانی که گرفتار «دل» می شوند، بی اختیار در راه هایی نامطلوب می افتند. چه شگفت انگیز است «دنبال دل»! اگر «امیرِ» آن نباشی «اسیر»اش می شوی و اگر «خدا» را مهمانش نسازی، «شیطان» آن را اشغال می کند و در دلت به زاد و ولد می پردازد و آن گاه، «قلبِ» تو «پایگاه ابلیس» و «مرکز رشد هوس» می شود.
دو پنجره چشم و گوش
چگونه می توان این کانون را «پاک» نگه داشت؟چشم و گوش، دو پنجره گشوده به قلب اند و دیدنیها و شنیدنیهای ما به قلب ما حالت و شکل می دهند و از طریق چشم و گوش و از رهگذر دیدن و شنیدن، مفاهیم و مضامینی وارد این خانه می شود و آنچه می خوانیم و می شنویم، به «باور» تبدیل می شود و همین گونه است که ذهنیّات و دیدگاه های ما شکل می گیرند. این «دربانیِ دل»، گامی برای حفظ سلامت قلب است. کسی که این دو پنجره را بی حفاظ و مراقبت و بدون کنترل و دربان، به روی هر سخن و تصویر و صدا و فیلم و عکس و منظره و صحنه و نوشته و نقّاشی باز بگذارد، چه تضمینی است که ویروس به درون خانه دل او راه نیابد؟به یکی از بزرگان عرفان گفتند: از کجا به این مرحله و پایه رسیدی؟ گفت: دربان دلم بودم. کیست که به صفای باطن خویش علاقه داشته باشد، امّا نسبت به «واردات قلبی» بی توجّه باشد؟وقتی از غذای مسموم و حتی مشکوک پرهیز می کنیم، وقتی از سرنگ و تیغ مصرف شده، به خاطر بیم از انتقال عفونت، اجتناب می کنیم، وقتی میوه و سبزی را شسته، آن گاه مصرف می کنیم، وقتی شانه و حوله دیگری را به سر و صورت خود نمی زنیم، همه و همه برای مراعات تندرستی و خوف از آلودگی است. آیا بهداشت روح و فکر، به اندازه بهداشت جسم برایمان مهم است؟اگر هست، پس نباید دل به هر حرفی بسپاریم و به هر گفته ای گوش بدهیم و به هر صحنه ای بنگریم و هر نوشته ای را بخوانیم و هر فیلمی را تماشا کنیم و در هر جلسه و محفلی شرکت کنیم، مگر آنکه از سلامت آن اطمینان داشته باشیم.
ویروس تردید
وقتی «یقین» دچار «شک» شود، یا کسی ما را در روشن ترین باورهایمان دچار تردید سازد و ما را بی انگیزه و دلسرد کند، جز این است که ویروسی مهلک را وارد اندام فکر و شریانهای روح ما کرده است؟کافی است که خوره شک به شاخ و برگ عقاید کسی بیفتد و شبهه ای در باورهای دینی اش پیدا کند و نتواند با آن مقابله کند. کافی است که زمین گیر و فلج شود و بنای امیدش در زندگی در هم فرو ریزد و از رفتن، باز بماند. «یقین»، درخت طیّب و طاهری است که از آن، میوه شیرین «عمل صالح» می روید. کسی که جانش از حرارت یقین گرم نشود، گرفتار سردیِ یأس و تردید می شود. پس باید «باور» را پاس داشت و همچون گوهری از آن مواظبت کرد. برخی دوست دارند پیش از آنکه روحمان از «زمزم یقین» سیراب شود، ما را سراغ «سراب شک» بفرستند. چرا ما دنباله رو بی هدف آنان باشیم؟دمخور بودن و انس گرفتن با «اهل یقین»، ما را در برابر این ویروسها مقاوم تر می سازد و رفاقت و همنشینی با آنان که به مرام خدا و مکتب وحی و انسانهای پاک، دلبسته و وابسته اند ما را مصونیت می بخشند.گوارا باد زندگی با صفا و یقین، بر صاحبانش! سیلاب، از کمترین شکاف، نفوذ می کند و خانه ای را ویران می سازد. غبار و دود و هوای آلوده هم از منفذهای کوچک عبور می کنند و فضا و دیوار را تیره و آلوده می سازند. بارانی که بر سقف خانه ای می بارد، وجود کمترین شکاف و تَرَک در پشت بام، موجب چکّه کردن آب و گاهی فروریختن سقف می شود. ورود آلودگیهای فکری و روحی به دلهایی که عایق بندی نشده اند، طبیعی است! در بستن منافذ و شکافها و رخنه هایی که از آنها انگیزه های گناه به خانه دل راه می یابد، هرچه دقّت و محکم کاری شود، خوب است و جا دارد. «ارتباط»، در ساختار فکری و فرهنگی انسان اثر می گذارد، تا با چه کسی مرتبط شویم و ظرف دل را در اختیار کدام منبع «تغذیه فکری و روحی» بگذاریم.
طبیب روح
اگر از روی سهل انگاری و ساده پنداری «مسمومیّت فکری» و «آلودگی اخلاقی» پیدا کردیم، کسی بر ما نمی بخشاید و عذرمان را نمی پذیرد؛ چرا که بهداشت فکر و جان را مراعات نکرده ایم. طبّ ابدان، روز به روز در حال پیشرفت است و پزشکان جسم، هر روز بیشتر و حاذق تر می شوند؛ امّا طبیبان روح، کمیاب تر می شوند و درمان روان، ضعیف تر می شود و این، یک «فاجعه بشری» است. غفلت از تصفیه درون و درمان روح و بهداشت روان، سقوط آور است و انسان را به مرز حیوانات، نزدیک تر می سازد. این، باید ما را برای مراجعه به «طبیب روح» مصمّم تر سازد. بسته شدن دریچه دل به روی حکمت و معرفت، آدمی را به قساوت، دنیازدگی، بی خیالی، بی تعهّدی، بی دردی، خودآرایی، خودنمایی، خودمحوری، خودخواهی و حسادت می کشاند. اگر بخواهیم بهداشت روان داشته باشیم، باید مزرعه روح و جانمان را از این آفتها پاک سازی کنیم: ترس، حقارت نفس، خود کم بینی، دون همّتی، بدگمانی، بد دهانی، عصبانیّت، انتقامجویی، تندخویی، بدرفتاری، کینه توزی، حق پوشی، لجاجت، ریاکاری، ناسپاسی، دورویی، طمع، دروغگویی، دو به هم زنی، سخن چینی و...
پیشگیری
آثار گناه، بر چهره روح و جان، باقی می ماند، مثل آثاری که بر چهره و اندام یک مصدوم در تصادف یا سوختگی، ماندگار می شود و گاهی تا پایان عمر، گریبانگیر اوست، هرچند از حادثه، جان سالم به در برده باشد و حیات خویش را باز یابد، ولی با آثارش چه می کند؟ اثر، یادگاری از بروز یک سانحه است. آیا رعایت احتیاط و پیشگیری از بروز آتش سوزی یا حادثه و تصادف، بهتر نیست؟مواظبت بر نیفتادن در «باتلاق رذایل» و «ورطه گناه» نیز نوعی پیشگیری است که هم شرط عقل است، هم نشانه مآل اندیشی و عاقبت نگری و هم مصونیت از آثار وضعی. بهتر است اوراق «پرونده دل» را با حوصله و متانت، ورق بزنیم و صفحه به صفحه در جست وجوی آفتها باشیم و بی درنگ، آن «اوراق سیاه» را پاکسازی کنیم. وگرنه... به جا ماندن این رذایل در پرونده ما، روزی کار به دستمان می دهد و رسوایمان می سازد. این کار، تمرین می خواهد و ریاضت می طلبد. به کاربستن آنچه در آیین ما به عنوان «آداب» و «سنن» مطرح شده است و همه ابعاد زندگی و روابط گوناگون ما را پوشانده، تأمین کننده «بهداشت روان» است. اگر در پی «جام جم» هستیم، آن را در درون فرهنگ خویش بجوییم.