هرچند خودخواهی آدمی، مانع انتقادپذیری او میشود و خودشیفتگی اش او را بر آن میدارد تا از پذیرش هرگونه انتقادی سر باز زند، اما این انتقادناپذیری غالباً به گونه ای غیرصریح بیان میشود. کم تر کسی به خود اجازه میدهد تا آشکارا خود را انتقادناپذیر اعلام کند؛ چرا که عملاً همگان انتقادپذیری را ارزش و انتقادستیزی را ضدارزش میدانیم. این جاست که انتقادگریز میکوشد تا برای این صفت خود محملی پیدا کند و آن را به گونهی ماهرانه ای بپوشاند. راه های گریز از انتقاد نیز چندان بسیار است که نمی توان آن را در این جا آورد. از آن گذشته، کسانی که در پی پوشاندن عیب های خود هستند - نه زدودن آنها - هر روز شیوهی تازه ای برای این کار مییابند یا میسازند.
اما مجموع آنچه انسان برای پرهیز و مقابله با انتقاد انجام میدهد، در روان شناسی امروز، تحت عنوان «مکانیزم های دفاعی» طبقه بندی میشود. مقصود از «مکانیزم های دفاعی»، رفتار ناسالمی است که انسان هنگام مواجهه با انتقاد از آنها استفاده میکند. گرچه این راه کارها ممکن است در کوتاه مدت غرور آدمی را ارضا و او را از واقعیت تلخ حفظ کند، اما در درازمدت، موجب گسیختگی رابطهی او با واقعیت میگردد. این راه کارها ناشی از عقل نیستند و تحت سیطرهی آن قرار ندارند، بلکه صرفاً از ناخودآگاه آدمی ریشه میگیرند و خطر نیز در همین نکته نهفته است که انسان به جای آن که از چراغ خرد خود بهره گیرد و از او راه بجوید، خود را فرمان بردار عواطف و هیجانات کور خویش سازد. در تعریف این راه کارها چنین گفته اند: «مکانیزم های دفاعی، استراتژی های ناهشیاری هستند که خود به مدد آنها خویشتن را از جنبه های بی رحمانه تر واقعیت حفظ میکند.» (1) اما این حفظ کردن از طریق رویارویی صادقانه با واقعیت و اصلاح خود صورت نمی گیرد، بلکه از طریق خودفریبی به دست میآید؛ چرا که «مکانیزم های دفاعی را از دیدی بسیار کلی میتوان ترفندهایی برای خود فریبی دانست. این مکانیزمها به ما کمک میکنند به خودمان دروغ بگوییم. مقصود از این دروغها تقویت عزّت نفس در زمانی است که هر نوع اطلاعاتی تهدید به کاهش آن میکنند»؛ (2) یعنی هر زمان که آگاهی از واقعیت، اعتماد به نفس ما را بکاهد، از طریق مکانیزمها و با مسخ واقعیت، خود را فریب میدهیم و اعتماد به نفس دروغین در خود پدید میآوریم.
برای مثال، دانش آموزی که بر اثر درس نخواندن در امتحانات پایان سال مردود میشود، به جای برخورد صادقانه با واقعیت و اعتراف به کم کاری خود، در پی مقصّری بیرونی میگردد. حال این مقصّر میتواند معلم بدخواه او باشد! یا بدشانسی و یا بی تفاوتی والدین و یا نظام نادرست آموزشی کشور و یا ... خلاصه، هر کسی در این واقعه مقصّر است، جز خود او؛ چرا که اعتراف به این حقیقت، او را دچار ترس و بی اعتمادی میکند.
این راه کارها در غالب رفتارهای ما و در عمدهی عرصه های زندگی ما حضور دارند و از آنها استفاده میشود. از آن جا که تقریباً هر کس از آنها در زمانی استفاده کرده است، شاید نتوان آنها را مطلقاً مردود دانست. هنگامی میتوان آن را بیماری دانست که شیوهی مسلّط و غالب رفتار فرد شود و شخص چنان بدان عادت کند که در همه جا و همه وقت از آن استفاده نماید.
در اخلاق اسلامی، از این راه کارها به عنوان «تسویلات نفسانی» یا «تسویلات شیطانی» نام برده میشود. امام خمینی (رحمه الله)، در سخنان خود، از شیطان باطنی انسان نام میبرند که استادانه و به تدریج او را به سوی تباهی میکشد و از او فرعونی هچون هیتلر یا استالین میسازد. به گفتهی ایشان، «شیطان باطنی انسان بسیار استاد است، و او همچو نیست که ابتدا انسان را به فساد بکشد؛ ابتدا قدم کوچکی را وا میدارد که انسان بردارد. این قدم را که برداشت، فردایش یک قدم یک قدری بلندتری. انسان را یواش یواش به جهنم میفرستد، یواش یواش به فساد میکشد ... شیطانی که در باطن انسان
است، با کمال استادی انسان را به تباهی میکشد.» (3)
بدین سان، خط اصلی تن دادن به این گونه راه کارها، که ساخته و پرداختهی نفس شیطانی انسان است، در دراز مدت آشکار میشود؛ یعنی زمانی که دیگر رابطهی انسان با واقعیت گسسته شده و او یکسره تباه گشته است. از این رو، نخستین گام انسان دارای اعتماد آن است که از این گونه شیوهها یکسره دست بکشد و به جای تن دادن به این نوع خودفریبی ها، رویارویی با واقعیت را بیاموزد و از آن برای رشد خود استفاده کند و بداند که این راه کارها حربهی افراد ضعیف و ناتوان است؛ کسانی که از واقعیت میهراسند. این راه کارها بسیارند، اما مهم ترین آنها به هنگام مواجهه با انتقاد عبارتند از:
الف. انکار؛
ب. انگیزه خوانی منتقد؛
ج. انتقاد متقابل؛
د. تحقیر منتقد؛
ه. دلیل تراشی؛
و. کوچک جلوه دادن انتقاد؛
ز. گریز و بازگشت؛
ح. فرافکنی؛
ط. دیگران را مقصّر دانستن؛
ی. استفاده از قالب های جا افتاده.
الف. انکار
گاه کسی که مورد انتقاد واقع شده است، به جای آن که در مفهوم « انتقاد» درنگ کند و از آن بهره جوید، ساده ترین مسیر را انتخاب کرده، اصل انتقاد را انکار میکند. برای مثال، اگر از کسی که اهل غیبت است، انتقاد شود که چرا چنین میکند، پاک اصل انتقاد را انکار میکند و مدعی میشود که هرگز غیبت نمی کند. از آن جا که انتقاد غیر از تهمت و دروغ و افترا است و مفروض آن است که این انتقاد از واقعیتی بیرونی یا داوری منتقد خبر میدهد، این برخورد تنها مچ شخص مورد انتقاد را باز میکند و خصلت انتقادناپذیری او را نیز - علاوه بر عیب قبلی - آشکار میسازد.
ب. انگیزه خوانی منتقد
در این حالت، شخص مورد انتقاد اصل انتقاد را منکر نمی شود، بلکه میکوشد تا غرض و مرض منتقد را از انتقادش آشکار سازد و نشان دهد که منتقد در انتقاد خود، صمیمت ندارد و اغراض نهفته و نادرستی دارد و برای مثال، از سر دشمنی یا حسادت و یا تحقیر، دست به انتقاد میزند. در این جا، او کم ترین توجهی به اصل انتقاد و اصلاح خود ندارد؛ برعکس، همهی توجه خود را بر شخص منتقد متمرکز میسازد و اغراض او را آشکار می نماید و اگر هم نتواند غرضی بیابد، نگران نمی شود و غرض هایی میسازد و به او نسبت میدهد.
ج. انتقاد متقابل
کسی که از این راه کار استفاده میکند، عرصهی انتقاد را با میدان نبرد، یکی میگیرد و معتقد است که کلوخ انداز را پاداش سنگ است. از این رو، هرگاه به او انتقاد شود، بلافاصله با شعار «زدی ضربتی، ضربتی نوش کن»، آن انتقاد را با انتقاد متقابلی پاسخ میدهد. در این حال، مهم نیست انتقادی که از او شده چه فایده ای دارد و چگونه از آن باید بهره جست، مسأله این است که نباید از حریف عقب بود و باید در برابر امتیاز او، امتیازی بالاتر کسب کرد. شخص بی عیب نیز وجود ندارد. از این رو، بر نکته ای انگشت میگذارد و فوراً به رخ او میکشد و به او ثابت میکند که او نیز عیب ناک است.
اما نکتهی اصلی آن است که به فرض آن که شخص منتقد نیز دارای عیب باشد، هیچ ربطی به انتقادی که از او شده ندارد. در این جا، ما با دو پرونده مواجهیم: یکی پروندهی منتقد و دیگری پروندهی شخص مورد انتقاد، و این دو را نباید با یکدیگر درآمیخت.
د. تحقیر منتقد
در این حالت، شخص مورد انتقاد در برابر انتقادی که از او میشود، خود را برتر و بالاتر از منتقد قرار میدهد و با تحقیر او، میکشد تا اثر انتقادش را خنثی کند. غالباً این شیوه را کسانی پیش میگیرند که در یک زمینه، پیشینه و سابقه ای به ظاهر درخشان داشته اند و این پیشینه غالباً یک مسألهی «کمّی» است، نه کیفی. به فرض، اگر منتقد جوان و شخص مورد انتقاد پیر باشد، آن پیر به سن خود استناد میکند و با تحقیر جوانی منتقد، او را شایستهی دخالت در معقولات نمی بیند. گاه نیز شخص مورد انتقاد به سابقهی کاری، تحصیلات بالا، تخصّص خود و امثال آن استناد میکند و از آن به عنوان اصلی برای مصونیت خود استفاده مینماید. آنچه در این میان فراموش میشود، اصل انتقاد است و بس.
ه. دلیل تراشی
کسانی که زیرک تر هستند و در عین حال انتقادناپذیر، از این راه کار استفاده میکنند. «دلیل تراشی» یا «عقلانی سازی» (4) نیازمند تجربه و هوش بالایی است. در این حالت، شخص مورد انتقاد به جای استفاده از شیوه های گذشته، با قبول ظاهری انتقاد، میکوشد تا آن را توجیه کند و دلیلی برای وجود آن عرضه کند. چنین کسی ماهرانه و با دقت قابل توجهی، دست به یک رشته استدلال های گوناگون میزند تا نشان دهد که اگر فلان خطا را مرتکب شده - گرچه انتقاد وارد است - اما حق داشته و دلایل گوناگون او را بر آن داشته است.
و. کوچک جلوه دادن انتقاد
در این حالت، شخص مورد انتقاد، بی آن که اصل انتقاد را منکر شود، با برشمردن امتیازات متعدد خود و به رخ کشیدن نقاط قوّت خویش، اثر انتقاد را خنثی میکند و آن را کوچک جلوه میدهد. برای مثال، اگر کارایی ناقص فلان سازمان در فلان مقطع زمانی مورد انتقاد قرار گیرد، روابط عمومی سازمان مفروض طی جوابیهی مفصّلی با برشمردن عملکرد درخشان خود در دیگر مقاطع زمانی، نظر منتقد را متوجه آنها ساخته، از او میخواهد تا در قبال آن همه عظمت، این نقاط ضعف کوچک و بی اهمیت را نادیده بگیرد. سعدی با همین نگرش، پیشاپیش منتقدان خود را خلع سلاح میکند و مدعی است که بی گمان کارش نواقصی دارد. اما آنان نباید عیب جو باشند. از این رو، میگوید:
الا ای هنرمند پاکیزه خوی *** هنرمند نشنیده ام عیب جوی
قبا گر حریر است و گر پرنیان *** بناچار حشوش بود در میان (5)
ز. گریز و بازگشت
این حالت کودکانهی کسانی است که اگر از آنان انتقاد شود، فوراً روی ترش میکنند و رابطهی خود را با منتقد قطع مینمایند و قهر و غیظ خود را متوجه او میسازند. گویا با چنین برخورد و انتقام جویی از منتقد، صورت مسأله پاک میشود و اصل انتقاد فراموش میگردد. این شیوه در حقیقت، گونه ای خودویرانگری است و غالباً به وسیلهی کسانی به کار گرفته میشود که هنوز به بلوغ عاطفی دست نیافته اند و کودکانه زندگی میکنند.
ح. فرافکنی
شخصی که از این شیوه استفاده میکند، تابع منطق «کافر همه را به کیش خود پندارد» است و منتقد را بر اساس شخصیت خود صورت بندی میکند. در حقیقت، همهی آنچه را زیبنده و برازندهی خود او است به منتقد نسبت میدهد و او را ظالم و دجّال و حق کش و ... مینامد. چنین کسی به گفتهی مولانا، «نامهی خود خواند اندر حق یار» و در جوابیه اش به منتقد، نهان خانهی دل خود را میگشاید و با عفونت آن، دیگران را میآلاید. به چنین کس باید گفت:
گر نداری از نفاق و بد امان *** از چه داری بر برادر، ظن همان؟
بدگمان باشد همیشه زشت کار *** نامهی خود خواند اندر حق یار
آن خسان که در کژیها مانده اند *** انبیا را ساحر و کژ خوانده اند (6)
ط . دیگران را مقصر دانستن
این شیوهی رندانهی کسانی است که ناکارآمدی روش های قبلی را نیک دریافته اند. از این رو، به راحتی و به سادگی ظاهراً انتقاد را میپذیرند و به منتقد حق میدهند و از حمله به او خودداری میکنند. اما عالم و آدم را علت پدید آمدن مشکل خود میدانند. برای مثال، اگر تأخیر و بی نظمی چنین کسانی مورد انتقاد واقع شود، فوراً انتقاد را حق و درست میدانند و از آن بابت عذرخواهی میکنند، اما بلافاصله سیاهه ای از مقصّران ارائه میدهند؛ از ترافیک سنگین خیابانها گرفته تا خرابی آب منزل و توقّعات بی جای سر و همسر و هوای آلوده و ...
سخن کوتاه، همهی این راه کارها در یک اصل مشترک هستند و آن ندیده گرفتن خود انتقاد و گریز از آن است. اتخاذ شیوه های مزبور که گاه همپوشی قابل ملاحظه ای دارند و یا تلفیقی از آن ها، نه تنها کمکی به شخص برای حل مشکل نمی کنند، بلکه عملاً در درازمدت موجب خودفریبی او شده، و رابطه اش را با واقعیت میگسلند و مانع رشد و کمال او میگردند. انتقاد آینه است و هنگامی این آینه کاستی های ما را به ما نشان میدهد که مستقیم و صمیمانه در آن بنگریم، و اگر زشتی خود را در آن دیدیم، به جای روگرداندن از آن و یا شکستن آن، خود را اصلاح کنیم و زیر سپر خودخواهی، پنهان نشویم و بدانیم که هر انتقادی در هر حدی که باشد، به سود ما و برای کمال ما است.
ی. استفاده از قالب های جاافتاده
متأسفانه در جامهی ما، برخی جملات در باب انتقاد چنان تکرار شده اند که به صورت قالب های پذیرفتنی در آمده اند و کم تر کسی در صحّت آنها چون و چرا میکند. برخی از این قالبها عبارتند از:
- انتقاد باید دوستانه باشد
- انتقاد باید خیرخواهانه باشد
- انتقاد باید همراه راه حل باشد
-انتقاد باید کارشناسانه باشد
- انتقاد باید سازنده باشد
و بایدهای دیگری که تنها اثرشان بی اثر ساختن انتقاد است. کم تر کسی تاکنون به خود اجازه داده است تا دربارهی درستی این بایدها تردید کند و این نکته را پیش بکشد که اگر به فرض، انتقاد از بایدهای مزبور تهی بود و یا حتی ضد آنها بود، در این صورت، چنین انتقادی انتقاد خواهد بود یا نه؟ قالب هایی از این گونه، دستاویز کسانی هستند که در پی گریز از انتقاد هستند.
پینوشتها:
1. فرهنگ توصیفی اصطلاحات روان شناسی، ص 297.
2. همان، ص 298.
3. صحیفه ی امام، ج14، ص 368.
4. Vationalization.
5. بوستان سعدی، ص 37.
6. مثنوی، ج 5 (دفتر پنجم)، ص 98.