آیت الله عبدالّه جوادی آملی:
قرآن کریم دنیا را مهمترین عامل راهزن میداند و هرچه که غیر خداوند سبحان است و مانع رسیدن به الله است، دنیا است. و این دنیا و بهرهی دنیا را، اندک میداند: (قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ) (1) دنیا غیر از نظام طبیعت است. دنیا به معنای آسمان و زمین نیست دنیا به معنای دریا و یا صحرا نیست. دنیا به معنای معدن یا گیاه یا حیوان و انسان نیست. دنیا، به معنای اختران آسمان یا پرندههای فضا نیست. چه، همه اینها آیات الهیاند و آیات الهی هرگز مذموم نیست. دنیا نظام اجتماعی حاکم بر جوامع بشری است و آن قراردادهای اعتباری و برخوردهائی است که در این نظامها رخنه میکند و باعث سرگرمی و انصراف و غفلت است، هرگز پدیدههای خلقت که مجلای حق و آیات الهیاند لهو و لعب نیستند. بهرهای که انسان از این طبیعت میبرد، آن تمتع، و لذت که سرگرم کننده است، آن دنیا است. و لذتش نسبت به جریان قیامت اندک است. (قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ) هم نسبتش به آخرت کم است و هم فی نفسه قلیل است (مَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا مَتَاعٌ) (2) وقتی دنیا را انسان نسبت به آخرت میسنجد، بیش از تمتع و لذت زودگذر نیست. (قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ) اگر انسان به حقیقت دنیا که همان متاع اندک است برسد و بداند که قلیل است، جان خود را که یک کالای ابدی است، فدای لذت اندک نمیکند و برای متاع اندک، حسابی باز نمیکند. نه از او میهراسد و نه به او میبالد نه به او دل میبندد نه از او سهم میبرد نه از او هراسناک میشود، نه به او امیدوار. زیرا جان ابدی انسان به کالای زودگذر، نه دل میبندد نه از او بیمناک میشود. عامل مهم پیشرفت انبیاء و اولیای الهی و رشد آنها دیدن باطن و حقیقت دنیا است. که کالای اندک است و مشاهدهی حیات آخرت که پایان و دارالقرار است و جان زوالناپذیر و ابدی انسان در آنجا شکوفا میشود، و به فیض ابدی خود میرسد و هرگز شایسته نیست که انسان بهره زودگذر دنیا را بر آن جهان جاوید و ابد فزونی بخشد. و عامل مهم محرومیت افراد وامانده ان است که باطن دنیا را ندیدند و خیال کردند دنیا پایدار است و گمان کردند زندگی انسانی همین است و پنداشتند دنیا هدف است. چون حقیقت و باطن را ندیدند ره افسانه زدند و چون حقیقت آخرت را ندیدند به زمین و طبیعت و به دنیا از آن جهت که دنیاست گرایش پیدا کردند. در جلسه قبل این موضوع مطرح شد که اگر کسی باتقوا باشد، خدا فرق بین حق و باطل را به او عطا میکند. (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً) (3) فرمود: تقوای شما باعث میشود که خدا آن نورافکن قوی را که فرق بین حق و باطل در پرتو آن روشن میشود به شما بدهد. در هیچ امری شک و تردید نخواهید داشت این بیان از علی بن ابیطالب (سلام الله علیه) رسید که فرمود: (ماشککت فی الحق مذاریته) (4). از لحظهای که حق را به من ارائه دادند، تاکنون در آن شک نکردم زیرا آن حضرت از فاروق برخوردار بود. خدا به او فرقان بین حق و باطل داد. نوری داد که در پرتو آن نور حق از باطل، خیر از شر سعادت از شقاوت، زشتی از زیبایی، قلیل از کثیر، ممتاز بشود و تقوی باعث بینش باطن دنیا و آخرت خواهد شد. اگر ما میدیدیم دنیا چه اندازه پایدار است و آخرت چقدر امتداد دارد، هرگز برای رسیدن به این متاع زودگذر، از آن عالم پایدار ابد نمیماندیم. در بعضی از نبردها که لشکر کفر با سپاه اسلام رویاروی میشدند، خدا باطن آن مردم را به لشکریان اسلام نشان میداد. ولی باطن لشکریان اسلام و حقیقتشان را آنها نمیدیدند. آنها فرقان بین حق و باطل را نداشتند تا ببینند که لشکریان اسلام در باطن کثیر و فراوانند و باطنشان زیاد است لذا اینها را کم میپنداشتند. اما مؤمنین، آن نور الهی را داشتند و باطن کفار را که همان دنیاست میدیدند و میفهمیدند که آنها کم هستند لذا از آنان هراسناک نمیشدند. چون دنیا از آن نظر که کم است، باعث هراس نمیشود. انسان از دنیا نمیترسد، چون کم است. از سپاه کفر نمیترسد، چون اهل دنیا هستند و کماند از لشکر کفر هراسناک نمیشوند، چون لشکر دنیایند و دنیا کم است. انسان از کم وحشت ندارد خدای متعال این معنا را در سورهی آل عمران و سورهی انفال تبیین کرد. در سورهی آل عمران چنین فرمود: (قَدْ كَانَ لَكُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتَا) (5) فرمود: آیت و علامت الله را شما در برخورد لشکر کفر با لشکر اسلام میبینید و این معجزه الهی را از نزدیک مشاهده میکنید: (قَدْ كَانَ لَكُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ) دو گروه که با هم به ستیز برخاستند شما آیت الهی و معجزه الله را در این صحنه میبینید یکی از این دو گروه: (فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِی سَبِیلِ اللّهِ) (6) گروهی است که در راه الله قتال میکند (وَأُخْرَى كَافِرَةٌ) (7) و دیگری که در راه الله نیست کافر حق است، ساتر حق و منکر حق است: (یَرَوْنَهُم مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ وَاللّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَن یَشَاءُ) (8) آنها را در چشم خود دو چندان میدیدند. آیا خداوند سبحان کفار را که چند برابر مؤمنین بودند فقط دو برابر نشان داد یعنی اینها را کم نشان داد. که باطنشان اندک بود؟ یا مؤمنین را که کم بودند و باطنشان کثیر و زیاد و حقیقتشان پایدار و ثابت بود، در چشمان کفار دو برابر نشان داد؟ افرادی که ظاهرشان کم و باطنشان زیاد بود باطنشان را نشان کفار داد، یا افرادی را که ظاهرشان زیاد و باطنشان کم بود به مقدار اندک نشان مؤمنین داد؟ کفار آن چشم درون بین را ندارند که باطن مؤمنین را ببینند همانطور که در سورهی انفال فرمود: (إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً) (9) اگر با تقوی باشید خدا آن فرقان بین حق و باطل را، آن نور فارق بین قلیل و کثیر را آن نوری که فرق بین زشت و زیبا در پرتو آن مسیر است را به شما میدهد. خدا آنچنان قلب مطهر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و همچنین مؤمنین را بینا و بیدار کرده که باطن کفار را که کم بود، میدیدند. کفار ظاهرشان کثیر بود و باطنشان کم، حقیقت و باطنشان که اندک بود مشهود مؤمنین شد، و ایشان باطن کفار را دیدند. لذا خدا در سورهی انفال، هم به رسول الله و هم به مؤمنین چنین میفرماید: اینها را که شما در صحنه دیدید بدانید که این قدر نیستند: (وَ إِذْ یُرِیكَهُمُ اللّهُ فِی مَنَامِكَ قَلِیلاً وَلَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِیراً لَفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَلكِنَّ اللّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ) (10) خدای متعال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را در عالم رؤیا از باطن کفار آگاه کرد. که قلیل و اندکاند، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در عالم رؤیا دید، گروه کمی علیه او برخاستند و گروه اندکی به او تهاجم کردند و حمله میکنند. نه این که خواب رسول اکرم خلاف واقع بود. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در خواب و بیداری معصوم و مصون است. زیرا جان مطهر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نمیخوابد. رسول الله فرمود: (تنام عینای و لاینام قلبی) (11) چشمم میخوابد ولی جانم بیدار است. شیطان در حرم امن جان پیامبر راه ندارد. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در بیداری و خواب معصوم و مصون از گزند وسوسه اهریمن است. آنچه که در عالم رؤیا میبیند حق است. آنچه را هم که در زمان بیداری منامیه میبیند، حق است و آنچه را هم که در حالت عادی میبیند، حق میبیند. چه در خواب چه در بیداری، در تمام حالات حق میبیند، خدا میفرماید: ما کفار را در عالم رؤیا، به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کم نشان دادیم. نه خدا خلاف نشان میدهد، نه رسول خدا خلاف میبیند. این که خدا کفار فراوان را کم نشان داد، نه برای آن است که خدا حقیقتی را کتمان کرد. چون حق محض کتمان کنندهی حق نیست: (الْحَقُّ مِن رَبِّكَ) (12) حق از خداوند است و ممکن نیست خداوند کار خلاف حق بکند. چون از حق جز حق چیزی ظهور نمیکند و قلب مطهر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم که (مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى) (13) به مقام و حدی رسید که از دسترس اهریمن وسوسه و اغوا نجات پیدا کرد و بالاتر از شیطنت ابلیس قرار گرفت، او هم جز حق چیزی نمیبیند اگر خدا کفار را در عالم رؤیا به عنوان یک گروه کم به رسول الله نشان داد، یعنی باطن کفار را که همان دنیاست و حقیقت کفار را که همان بیحقیقتی و اندکی است، نشان رسول اکرم داد: رسول الله مطمئن شد، که گروه کمی علیه او به مبارزه برمیخیزند، لذا به امت فرمود: گروه اندکی حمله میکنند. چرا؟ چون باطن آنها در عالم رؤیا ظهور کرد: (إِذْ یُرِیكَهُمُ اللّهُ فِی مَنَامِكَ قَلِیلاً وَلَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِیراً لَفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ) (14) اگر ظاهر کفار را نشان شما میداد، و باطن آنها را نشان نمیدادند و شما فقط ظاهر را میدیدید. هراسناک میشدید. زیرا ظاهر گیرا و چشم پرکن و چشم گیر آنها باعث هراس شما میشد. کفار، هم از نظر عده و آمار هم از نظر عده و آمادگی چشمگیر بودند. میگفتند: کیست که: (هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْیاً) (15) میگفتند، ما هم در رؤیت چشم گیرتریم، چشم پر کنی ما بیش از دیگران است، هم از لحاظ اثاث و لوازم زندگی و تجملات از دیگران بیشتریم. منطقشان و داعیهشان این بود که ما چشم پرکنتر و چشمگیرتریم. و اگر مؤمنین کثرت ظاهری و فروغ ظاهری و اینها را میدیدند، ممکن بود، متأثر بشوند. خدا فرمود: اگر ظاهر اینها را میدیدند و باطن اینها را نمیدیدید، ممکن بود ضعف و سستی به شما راه بدهد و تنازع و اختلاف کنید. بعضیها بگویند میجنگیم و بعضیها بگویند نمیجنگیم و در بین شما نزاع رخنه کند: (لَفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَلكِنَّ اللّهَ سَلَّمَ) (16) لذا خدای متعال امر را روی اساس پیاده کرد که هم شما به سلامت بمانید و هم دین سالم بماند وهم برداشت شما برداشت درونبینی باشد و از این صحنه به سلامت بگذرید چون خدا به دلها و جانهایتان آگاهی دارد. اگر خدا فرمود: ما کم را زیاد نشان دادیم یا زیاد را کم نشان دادیم، این به معنای شعبده و چشمبندی و مانند آن نیست که کمی را زیاد نشان بدهد، یا زیادی را کم ارائه دهد این کار شعبدهبازان و چشمبندان است. خدا درون را نشان میدهد. باطن کافر قلیل است هر چقدر ظاهر آن پر فروغ باشد، چون باطن او دنیا است و دنیا هم کم است.
باطن مؤمن فراوان و چشمگیر است هر چند ظاهر پر فروغی نداشته باشد چون باطن او آخرت است و آخرت فراوان و پایدار و دائمی است، لذا باطن کفار را که کم بود نشان پیامبر داد و در نتیجه مؤمنین هم از آن آگاه شدند. ولی کفار از باطن مؤمنین که زیاد بود آگاه نشدند، اگر آنها چشم درونبین میداشتند باطن مؤمنین که زیاد بود میدیدند. (وَإِذْ یُرِیكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِكُمْ قَلِیلاً) (17) خدا آنها را در چشم شما کم نشان داد مؤمن، دشمن کافر را کم میبیند یعنی به درون و باطنش که اندک است پی میبرد: (وَیُقَلِّلُكُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ) (18) شما که حقیقتتان کثیر است، خدا حقیقتتان را به اینها نشان نمیدهد. اینها چشم حقبین ندارند که درون و باطن شما را بنگرند (لِیَقْضِیَ اللّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولاً) (19) خدا اگر بخواهد کاری انجام بدهد، مقدماتش را از راه صحیح فراهم میکند. این بیان را مرحوم کلینی (رضوان الله علیه)، در کتاب قیم کافی نقل کرد که (ابی الله این یجری الامور الا باسبابها) خدا کارها را روی علل و اسباب. انجام میدهد. این امضای قانون عمومی علیت است که خدا کار را با سبب میکند. چون مسبب اسباب است به هر چیزی او سببیت میدهد. هم سببساز است، هم سببسوز زیرا سببیب به عهدهی اوست به چیزی سببیت میدهد و از چیزی سببیت میگیرد. زیرا کارها و علل و اسباب به دست اوست او مسبب اسباب است. در اینجا فرمود: خدا خواست این کار را به مرحلهی اجرا درآورد و شما را پیروز کند. یکی از بهترین راه پیروزی سپاه اسلام آن است که باطن لشکر کفر و درون کفار را که دنیاست مؤمنین ببینند از بیانات اهل دنیا هستند و دنیا اندک است بنابراین آنها اندکاند. از بیانات امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در نهجالبلاغه آمده که برای دنیا فرزندانی است و برای آخرت هم فرزندانی: (فکونوا من ابناء الآخر و لاتکونوا من ابناء الدنیا) (20) فرمود هم دنیا فرزندانی دارد و هم آخرت، شما بکوشید فرزندان آخرت باشید و فرزندان دنیا نباشید کافر فرزند دنیاست دنیا لهو و لعبی بیش نیست. کافر در سرگرمی و سرگردانی لهو و لعب است، که در حد یک لعاب دهن بیش نیست. پس کم است، و شیء قلیل همواره محکوم به زوال و شکست است. لذا هرگز رسول الله (سلام الله علیه و آله و سلم) نمیفرمود: کفار زیادند و ما کم. هرگز از انبوهی کفار اندوهی نداشت. زیرا باطنشان را که اندک است میدید و باطن خود را که حق است کثیر مییافت، میدید که این کثیر بر آن قلیل پیروز میشود (لِیَقْضِیَ اللّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولاً) (21) پس اگر در سورهی آل عمران فرمود: (یَرَوْنَهُم مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ) (22) و در سورهی انفال فرمود: (وَیُقَلِّلُكُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ) (23) این کار چشمبندی ساحران و شعبدهبازان نیست. خداوند منزهتر از آنست که کار خلاف بکند. و حرم امن قرآن، مطهر از آن است که اینگونه مسائل در او راه پیدا کند. و سیره رسول الله،(سلام الله علیه و آله و سلم)، هم فوق آنست که با چشمبندی همراه باشد. پیروزیهای چشمگیر سپاه اسلام نیز فوق آنست که با شعبدهبازیها توأم باشد. بلکه آنچه تمام این مسائل را حل میکند، خواه رؤیای رسول اکرم باشد و خواه بیداری سپاهیان اسلام، این است که مؤمنین باطن لشکر کفر را دیدند که باطنشان کم است، و چیز کم عامل وحشت نیست. و نیز باطن خود را دیدند که حق و کثیر است و حق قابل شکست از باطل نیست، کثیر قابل شکست از قلیل نخواهد بود. این راه را خدا در پرتو تقوی نصیب انسان میکند که فرمود: (إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً وَیُكَفِّرْ عَنكُمْ سَیِّئَاتِكُمْ) (24) اگر تقوا پیشه کنید، خدا آن نوری را که فارق بین حق و باطل، قلیل و کثیر، زشت و زیبا خیر و شر، سعادت و شقاوت، صدق و کذب، عدل و جور و مانند آن است، به شما میدهد. هم در مسائل اعتقادی در نمیمانید، هم در مسائل عملی متحیر نخواهید شد و هم در مسائل اجتماعی گنگ نمیشوید. وقتی انسان دنیا را دید که قلیل و اندک است و باطن آن را یافت که متاعی زودگذر است و باطن خود را هم یافت که موجودی است ابدی و دائمی، بنا به بیان علی بن ابیطالب (علیهالسلام) پی میبرد که: (لیس لانفسکم ثمن الا الجنة) (25) جان خود را اگر به کمتر از بهشت فروختید ضرر کردید اگر همه دنیا را در برابر جانتان به شما بدهند ضرر کردهاید. حضرت فرمود: (والله لو اعطیت الاقالیم السبعة) (26) اگر هفت اقلیم و آنچه زیر کره قمر است و آنچه در دشت وسیع زمین است را به من بدهند که بخواهم ظلم کنم، نمیکنم. یعنی دنیا را به من بدهند که جانم را تباه کنم، نمیکنم. زیرا جان، موجودی ابدی است و بهای ابد، بهشت ابد است. اگر این جان ابدی را به متاعی که لعب است و در حکم یک لعاب زودگذر است، بفروشیم ضرر کردهایم. به همه ما فرمود: جانتان به اندازه بهشت میارزد، اگر به کمتر از بهشت فروختید، ضرر کردهاید. اگر کسی از اوساط مؤمنین باشید و جان خود را به غیر بهشتی که (تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ) (27) است بفروشد ضرر کرده است و اگر از اوحدی اهل ایمان باشد و جان خود را به کمتر از جنة اللقاء فروخت، ضرر کرده است. سیره انبیاء از درونبینی و باطننگری تغذیه شده لذا ملاحظه میکنید، هر وقت پیامبری به متاعی از متاعهای دنیا میرسید سعی میکرد خود را از آن نجات بدهد. یعنی در رهن آن قرار نگیرد و به آن دل نبندد که مبادا باطنش پوشیده شود و ظاهرش فریبا و چشمگیر گردد در مصر زمان یوسف صدیق،(سلام الله علیه)، بالاترین مقام، همان مقام وزارت بود وقتی یوسف صدیق،(سلام الله علیه)، به این مقام چشمگیر دنیایی رسید، برای این که مبادا این مقام در او تصرف کند و او را به خود جذب کند و از سیر به طرف خدا بازش بدارد از همه امتحانها که پیروزمندانه برآمد و وزیر شد، و به بلندترین مقام دنیایی رسید، از خدای متعال تمنای مرگ میکند. میگوید: خدایا مرگم را برسان. مردان الهی در سختیها تقاضای مرگ نمیکنند، در دشواریها تمنای مرگ ندارند، در فراز و نشیب و آزمایش و آزمون، تقاضای رفتن نمیکنند. حضرت صدیق وقتی به درون چاه افتاد از خدا تقاضای مرگ نکرد، مشکلات چاه او را وادار نکرد که از خدا تمنای رفتن به سوی آخرت کند. وقتی او را از چاه بیرون آوردند و به عنوان یک غلام و برده به بهای کم فروختند (وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ) (28) ننگ بردگی را به عنوان آزمون، تحمل کرد و تقاضای مرگ نکرد چون میدید، زشتی و زیبایی، نشاط و اندوه دنیا، هر دو اندک است. وقتی به عنوان یک خدمتگزار ساده درآمد، تقاضای مرگ نکرد، وقتی متهم شد، تقاضای مرگ نکرد، وقتی به زندان افتاد، تقاضای مرگ نکرد. مشکلات زندان را با این ندا و نوای: (رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ) (29) تحمل کرد و تقاضای مرگ نکرد. اما وقتی از زندان بیرون آمد، و به جایی رسید که (خَرُّوا لَهُ سُجَّداً) (30) برادران و ابوینش در برابر او کرنش و خضوع کردند، وقتی مردم مصر و حومه در برابر مقامش حریم میگرفتند، در آن اوج قدرت از خدا تقاضای مرگ کرد، عرض کرد: خدایا همهی این نعم را تو به من دادی، در تمام این روزهای آزمون تو مرا راهنمایی کردی، و در این فراز و نشیبها تو رهنمای من بودی خدایا اکنون مرگم را برسان.
بعد از این که به مقام با شکوه دنیایی رسید (وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ) و پدر و مادرش را روی تخت نشاند و (وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَقَالَ یَا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُؤْیایَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّی حَقّاً وَقَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ) (31) که در یکی از مباحث قبل گذشت، در این حال که دارد خدا را سپاس میگوید، میگوید خدا را شکر که مرا از زندان نجات داد نگفت خدا را سپاس که مرا از چاه نجات داد با این که نجات از چاه مهمتر از نجات از زندان بود و تمام خطرها هم از چاه شروع شد. اسم چاه را نبرد که مبادا برادرها شرمنده شوند. در حضور برادران نام چاه را نمیبرد که مبادا آنها منفعل شوند. از وسط تاریخ رنجآور خود شروع میکند، نه از آغاز تاریخ میگوید: خدای را شکر که مرا از زندان بیرون آورد. نمیگوید مرا از چاه نجات داد: (جَاءَ بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَعَ الشَّیْطَانُ بَینِی وَبَیْنَ إِخْوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِمَا یَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَكِیمُ) (32) در این جا هم صریحاً برادرها را مذمت نمیکند، میگوید شیطان بین من و آنها اختلافی ایجاد کرد. بعد از این جریان به عنوان دعا عرض میکند. (رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْكِ) (33) پروردگارا، این ملک و سلطنت را تو به من دادی. از زندان تو بیرونم آوردی و بر تختم تو نشاندی چون: (مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ) (34) هر نعمتی از آن منعم ازلی به شما میرسد، (رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْكِ) که این نعمت ظاهری است (وَعَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادیثِ) (35) مرا هم از تعبیر رؤیا و هم از تأویل حدیث و پدیدهها و رویدادها باخبر کردی که این نعمت باطنی است تعبیر رؤیا غیر از تأویل احادیث است تأویل احادیث آن است که هر پدیده، هر حادثه، هر رویدادی یک عود و بازگشتی دارد، کسی که از جریان کنون دنیا باخبر و از بازگشت رویدادهای دنیا هم مستحضر است میداند که این حادثه به کجا ختم میشود و این حادثه مآبش چیست؟ تأویل احادیث که مربوط به مشاهدات بیداری است غیر از تعبیر رؤیاست رؤیا یعنی آنچه که انسان در خواب میبیند، بعداً بتواند از آن صورت عبور کند به آن هدف برسد و تعبیر کند. به هر صورت، یوسف صدیق (سلام الله علیه) هم تعبیر رؤیا را داشت و هم تأویل احادیث را دارا بود (وَعَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادیثِ فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ) (36) ای پروردگاری که نظام آسمان و زمین را از نو ساختی و پدید آوردی. این نیایش همهی انبیاست. ابراهیم خلیل میگوید (إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ) (37) رسول الله میگوید: (أَغَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیّاً فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ) (38) خود رسول الله هم، الله را به عنوان فاطر السموات و الارض توصیف میکند و نام میبرد. (قُلْ أَغَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیّاً فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ). او نوآور آسمانها و زمین است. (فاطر، فوق خالق است) هستیبخش نخستین جهان خلقت، الله است. نوآور نظام هستی، الله است. او بدیع است و مبدع است و فاطر. یوسف صدیق هم عرض میکند (فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنتَ وَلِیِّ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ) من در تحت ولایت تو هستم، هم در دنیا هم در آخرت: (تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ) (39) مرا، مسلمان از دنیا ببر و به صالحین ملحق کن. مرا به حدی برسان که به صالحین بالذات ملحق بشوم صالحین غیر از (الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ) (40) است. در یکی از مباحث قبل گذشت که صالحین در قرآن کریم فوق (الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ) هستند عملوا الصالحات صلاح در مقام فعل را بیان میکند ولی صالحین صلاح در مقام جان و ذات را تبیین مینماید. بعضی از اولیای الهی در آخرت به صالحین ملحق میشوند. (وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ) (41) در اینجا یوسف صدیق میگوید: (وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ) (42) در حال وزارت این نیایش مرگ و تمنای رفتن به سوی آخرت را میکند، نه در ته چاه در حال صدارت تمنای مرگ میکند، نه در زندان چون میداند که چاه و زندان نشیبهای دنیا و اندک هستند. میداند که وزارت، فراز دنیاست و اندک است.
منتهی از آن آزمون که به در آمد، نمیخواهد به این زرق و برق آلوده شود. در این حال میگوید خدایا مرگم را برسان. این بیان در رسالهی قشیریه میباشد که از آن یکی از عرفای ده قرن قبل است. ولی استاد علامه طباطبائی (رضوان الله علیه) این معنا را نپذیرفته است و در تفسیر قیم المیزان چنین فرموده است که یوسف صدیق نمیگوید که در این حال مرگم را برسان. او میگوید: خدایا توفیقی به من بده که من مسلمان بمیرم. هدف و مدار اصلی دعا این است که (تَوَفَّنِی مُسْلِماً) یعنی توفیق به من بده که من مسلمان بمیرم نه این که درخواست مرگ کند. ولی قشیری میگوید: یوسف صدیق که وزیر شد، درخواست مرگ کرد و استاد علامه طباطبایی (رضوان الله علیه) میگوید: وقتی وزیر شد تقاضا میکند که آن توفیق را به من بده تا مسلمان بمیرم. مصب و محور دعا، طبق بیان استاد، مرگ با اسلام است نه تمنای مرگ یعنی حضرت صدیق عرض میکند، خدایا آن توفیق را به من بده که مسلمان بمیرم. چون وصیت حضرت یعقوب (علیهالسلام) این بود که: (فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ) (43) وصیتنامهی یعقوب را که قرآن نقل میکند این است که به فرزندان خود میگوید بکوشید مسلمان بمیرید زود مردن یا دیر مردم مهم نیست که در مرحله طبیعت خلود و جاودانگی محال است مرگ یا زود میرسد یا دیر (مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ) (44) آنچه مهم است مسلمان مردن، درون دنیا را دیدن و از درون دنیا باخبر شدن، درون آخرت را نگریستن و به درون آخرت دل بستن است. امیدواریم خدا این بینش درونی را به همهی ما اعطا و این دروننگری را به همه مرحمت کند و چون این برکات مرهون فداکاری شهدای انقلاب شکوهمند اسلامی است و امروز هم 17 شهریور و یادآور آن روز به نام حساس تاریخی و سالگرد حماسه آفرینان انقلاب اسلامی است از خدا مسئلت میکنیم آنچه در این جلسه از آیات الهی تلاوت و تفسیر و از سخنان معصومین (علیهمالسلام) نقل شد اولاً به احسن وجه قبول کند و بعد از قبول به بهترین وجه، نثار ارواح انبیا و اولیاء خودش کند و در پرتو ارواح تابناک انبیا به عنوان بهترین هدیه به ارواح تابناک شهدای 17 شهریور اهداء بفرماید.
پینوشتها:
1. سورهی نساء، آیهی 77.
2. سورهی رعد، آیهی 26.
3. سورهی انفال، آیهی 29.
4. نهجالبلاغهی فیض الاسلام، صفحه 1171.
5 و 6 و 7 و 8. سورهی آل عمران، آیهی 13.
9. سورهی انفال، آیهی 29.
10. سورهی انفال، آیهی 43.
11. جامع صغیر ج 1، صفحه 133 (حدیث نبوی)
12. سورهی آل عمران، آیهی 60.
13. سورهی نجم، آیهی 11.
14. سورهی انفال، آیهی 43.
15. سورهی مریم، آیهی 74.
16 و 17 و 18 و 19. سورهی انفال، آیات 43 و 44.
20. نهجالبلاغهی فیض، صفحه 128.
21 و 23. سورهی انفال، آیهی 44.
22. سورهی آل عمران، آیهی 13.
24. سورهی انفال، آیهی 29.
25. نهجالبلاغهی فیض، صفحه 1295.
26. نهجالبلاغهی فیض، صفحه 714.
27. سورهی مائده، آیهی 12.
28. سورهی یوسف، آیهی 20.
29. سورهی یوسف، آیهی 33.
30. سورهی یوسف، آیهی 100.
31 و 32 و 33. سورهی یوسف، آیات 100 و 101.
34. سورهی نحل، آیهی 53.
35. سورهی یوسف، آیهی 101.
36. سورهی یوسف، آیهی 101.
37. سورهی انعام، آیهی 79.
38. سورهی انعام، آیهی 14.
39. سورهی یوسف، آیهی 101.
40. سورهی بقره، آیهی 25.
41. سورهی بقره، آیهی 130.
42. سورهی یوسف، آیهی 101.
43. سورهی بقره، آیهی 132.
44. سورهی انبیاء، آیهی 34.