مزار عمار یاسر قبل از تخریب توسط گروه های تکفیری در سوریه
مقدمه
بنا به روايتى كه شيعه و اهل سنت به صورت متواتر از رسول گرامى اسلام (ص) ـ كه خدا او را اسوه حسنه معرفى كرده است ـ (1) نقل كرده اند, آن حضرت شخصيت عمار را الگو و معيار براى شناخت سره از ناسره و حق از باطل قرار داده است. بدين جهت ضرورت دارد گذرى به تاريخ زندگى اين صحابى بزرگوار داشته باشيم.
خلاصه زندگانى عمار
وى فرزند ياسربن عامر و كنيه اش "ابويقظان" و القابش, طيب, مطيب, مذحجى عنسى و مولا بنى مخزوم است. پدرش ياسر كه از قبيله "بنى ثعلبه عنسى" در "يمن" بود, به انگيزه يافتن برادر گم شده اش به مكه سفر كرد و در آن جا ماندگار شد و با ابوحذيفه مخزومى پيمان ولائى بست. ابوحذيفه يكى از كنيزانش به نام "سميه" را به عقد او در آورد و عمار از وى به دنيا آمد. گرچه تاريخ تولد عمار به روشنى معلوم نيست, اما از شواهدى كه خواهد آمد, مى تواند سال ولادت او را 43 سال پيش از بعثت پيامبر(ص) دانست.
ويژگى هاى ظاهرى عمار
او قامتى بلند و موزون, چشمانى درشت و زيبا و چهره اى گندم گون داشت و در اواخر عمر, رعشه اى براندامش عارض شد. كم حرف و انديشمند بود و بسيار اين ذكر را تكرار مى كرد: "به خداى رحمان پناه مى برم از فتنه".(2)
اسلام خاندان عمار
وى با پدر و مادرش تا زمان مرگ مولايشان (ابوحذيفه) با وى زيستند و هنگامى كه رسول خدا(ص) به پيامبرى برگزيده شد و دعوت خود را علنى ساخت, آنان از نخستين گروندگان به اسلام بودند.(3)
استوارى ايمان عمار
از آن جايى كه خاندان ياسر در مكه قوم و عشيره اى نداشتند, همانند ديگر مسلمانان مستضعف مانند: بلال حبشى, صهيب رومى و خباب بن ارت مورد آزار و شكنجه طاقت فرساى قريش و حتى مورد بى مهرى بنى مخزوم قرار گرفتند. مشركان قريش آنان را در برابر گرماى سوزان آفتاب قرار داده و سنگ بزرگى بر روى سينه شان مى نهادند و گاهى زره آهنى بر تنشان كرده و با زنجير بر روى شن هاى داغ مكه مى كشاندند. رسول گرامى اسلام(ص) با ديدن اين صحنه هاى دلخراش و رقت آور, آنان را به صبر و بردبارى توصيه نموده و به بهشت جاودان مژده مى داد.(4)
ياسر در اثر همين شكنجه ها, جان داد و سميه نيز با ضربه اى كه ابوجهل بر شكمش وارد ساخت, به شهادت رسيد و نامشان به عنوان شهيدان نخستين, در تاريخ اسلام جاودانه شد.(5)
يك اشتباه تاريخى
ابن قتيبه دينورى در كتاب "المعارف", ابن سعد در كتاب "الطبقات", بلاذرى در كتاب "انساب الاشراف" و ابن عساكر در كتاب تاريخش آورده اند كه سميه پس از به شهادت رسيدن ياسر با "ازرق", غلام حارث بن كلده كه رومى الاصل بود, ازدواج كرد. با توضيحى كه درباره مادر عمار داده شد, از اين اشتباه تاريخى پرده برداشته شد. همان گونه كه ابن عبدالبر اندلسى گفته است: ازرق رومى با سميه, مادر زياد بن ابيه كه همسر مولايش حارث بن كلده بود, پس از وى ازدواج كرد.(6)
سپر تقيه
كار عمار تازه مسلمان, پس از شهادت پدر و مادرش دشوارتر گرديد و شكنجه وى از سوى مشركان مكه به اوج خود رسيد تا اين كه براى رهايى از ستم هاى قريش, در برابر خواسته هاى آنان داير بر ستايش بتهاى "لات" و "عزى" و بدگويى از پيامبر(ص) تسليم شد و چنين كرد. پس از اين جريان نزد رسول خدا(ص) شتافت و در حالى كه به شدت مى گريست چنين گفت:
"چيزى به زبان راندم كه دلم بر خلاف آن است و بر ايمانم سخت استوارم".
رسول خدا(ص) با دست پر مهرش اشك از چشمان عمار زدود و فرمود:
" اگر بارديگر تو را آزار دادند و خواستند كه به من ناسزا گويى همان را انجام بده".
بدين سان عمار با عمل كردن به تقيه كه ريشه قرآنى دارد و مورد سفارش اكيد امامان معصوم عليهم السلام است (7) خود را از آزار قريش رهانيد. برخى او را به خاطر اين كار و تسليم ظاهرى در برابر كفار, سرزنش كرده و كافر دانستند. اين سخنان به گوش پيامبر(ص) رسيد, فرمود: "چنين نيست; بلكه سراپاى وجود عمار را ايمان فرا گرفته و با گوشت و خون او آميخته است".(8) و آيه (من كفر بالله من بعد ايمانه الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان) (9) در باره وى نازل شد.(10)
مهاجرت عمار
وى با اولين گروه مهاجران از مكه به مدينه آمد و در خانه "مبشر بن عبدالمنذر" سكنى گزيد. آيه (والذين هاجروا فى الله من بعد ما ظلموا لنبوئنهم فى الدنيا حسنه و لاجر الاخره اكبر لوكانوا يعلمون)(11) در باره آنان نازل شده است. (12)
ساختن اولين مسجد توسط عمار
به دنبال مهاجرت رسول خدا(ص) از مكه و ورود آن حضرت به "قبا"(13) عمار نزد آن حضرت شتافت و براى پيامبر(ص) جا و سايبانى ساخت تا زير آن استراحت كرده و نماز گزارد; آن گاه به گردآورى سنگ پرداخت. رسول خدا(ص) با سنگ هاى جمع شده مسجد را بنيان نهاد و عمار آن را تكميل كرد. از اين رو, وى را اولين كسى دانسته اند كه براى مسلمانان مسجد ساخت.(14)
رسول خدا(ص) پس از ورود به مدينه, ميان عمار و "حذيفه بن يمان" و بنا به نقلى "مقداد, پيمان برادرى بست و زمينى به وى واگذار كرد تا براى خود خانه اى بنا كند. زمينى نيز به مبلغ ده دينار خريد و فرمود تا در آن جا مسجدى ساخته شود(15) و خود نيز در ساختن مسجد همكارى مى كرد.
در اين ميان, عمار با تمام توان كار مى كرد; او در حالى كه خشت هاى زيادى بر پشتش بار كرده بودند با پيامبر(ص) رو به رو شد و گفت: اى رسول خدا! مرا كشتند و بيش از آنچه خود مى برند, بر من بار مى كنند. رسول خدا(ص) در حالى كه گرد وغبار را از گيسوان به هم بافته عمار, با دست خويش مى افشاند; فرمود: " افسوس پسر سميه! اينان تو را نمى كشند ، بلكه گروه بيدادگر تو را خواهند كشت ".(16)
حفظ نظام , وظيفه همگانى
عمار در جنگ يمامه و جريان مسيلمه كذاب در زمان خلافت ابوبكر, حضور داشت و از كيان اسلام دفاع مى كرد و در حالى كه از ناحيه گوش به شدت آسيب ديده بود, خطابه و رجز مى خواند و ديگر رزمندگان اسلام را به ادامه نبرد تشويق مى نمود.(17)
وى در زمان خلافت عمربن خطاب از طرف خليفه به فرماندارى كوفه منصوب گرديد. عمر در عهدنامه اش خطاب به كوفيان نوشت كه عمار از نجباى اصحاب پيامبر(ص) است ، لكن پس از مدتى به جاى وى ابوموسى اشعرى را گماشت.(18)
وى در فتح مدائن ـ كه در زمان خلافت عمر بن خطاب در سال شانزدهم هجرى و به فرماندهى سعد بن ابى وقاص صورت گرفت ـ شركت كرد و پس از فتح نيز بارها به آن جا سفر نمود.
عمار در زمان خلافت عثمان بن عفان, زبانى پرخاشگر داشت و علنا به اقدامات و عملكردهای ناهنجار بوجود آمده انتقاد مى كرد . (19)
هنگامى كه خليفه سوم دستور تبعيد ابوذر را صادر كرد, عمار خشمناك شد و نفرين كرد و به رغم اين كه مردم از بدرقه ابوذر غفارى منع شده بودند, به همراه على عليه السلام و خاندان آن حضرت حضور يافت. (20)
عمار به خاطر روحيه انقلابى و جسارتش مورد ضرب و جرح قرار گرفت تا جايى كه پهلويش شكست و از هوش رفت. او را به خانه ام سلمه همسر گرامى پيامبر(ص) آوردند. وقتى به هوش آمد, آب طلبيد و وضو ساخت و نمازهاى فوت شده به هنگام بيهوشى را به جا آورد. سپس چنين گفت: خداوندا! تو را سپاس مى گويم; اين اولين بارى نيست كه در راهت شكنجه مى شوم. (21)
عمار و اهل بيت عليهم السلام
محبت و دلبستگى عماربن ياسر نسبت به اهل بيت ـ بويژه پيامبر(ص) و امام على عليه السلام ـ بركسى پوشيده نيست. او كسى است كه رسول خدا(ص) پدر و مادرش را به بهشت بشارت داد و وى را "الطيب المطيب" ناميد(22) و فرمود: كسى كه او را دشمن بدارد, خدا با او دشمن است و كسى كه عمار را تحقير كند, خداوند او را خوار گرداند.(23)
و نيز فرمود: بهشت, مشتاق على و سلمان و عمار است.(24)
و نيز فرمود: آنان را با عمار چه كار؟! عمار آنان را به بهشت و آن ها عمار را به آتش فرا مى خوانند و اين, رسم اشقيا و بدكاران است.(25)
وى در زمان خلافت اميرمومنان عليه السلام چون گوهر شب چراغى مى درخشيد و فضاى تاريك جان و افكار برخى افراد سطحى نگر و كج انديش را روشن مى ساخت و سخن نغز پيامبر اسلام (ص) كه خطاب به او فرموده بود: " اگر همه مردم از راهى و على بن ابى طالب از راه ديگرى رفت, تو همان را برگزين كه برگزيده است".(26) را آويزه گوش داشت و همواره ملازم(27) آن حضرت بود.
وى همان گونه كه در زمان خليفه دوم نيز كتمان نمى كرد و مى گفت كه اگر خليفه از دنیا برود ، با على عليه السلام بيعت خواهد كرد; اولين كسى بود كه با اميرمومنان عليه السلام بيعت كرد و مردم را براى بيعت با آن بزرگوار فراخواند.(28)
فداكارى او در جنگ هاى جمل و صفين ـ كه به عنوان سردار سپاه على عليه السلام ايفاى نقش مى كرد ـ تعيين كننده و براى همگان, مايه تحسين بود.
معيار شناخت حق
حضور عمار در ميان كسانى كه با پيامبر(ص) "بيعت رضوان" بستند و سپس به يارى على عليه السلام در صفين آمدند و نيز در ميان هشتصد صحابى كه در صفين همراه اميرمومنان عليه السلام بودند, براى ديگران ميزان شناخت حق از باطل بود. خزيمه بن ثابت ـ كه خود از اصحاب بود و در جنگ جمل حضور بى طرفانه داشت ـ در صفين نيز مردد بود; لكن پس از به شهادت رسيدن عمار, شمشير به دست گرفت و گفت: هم اكنون گمراهى آنان بر من آشكار گرديد. خود را به صفوف دشمن نزديك كرد و به نبرد پرداخت تا به شهادت رسيد.(29)
نمونه اى ديگر از روشنگرى عمار
اسمإ بن خارجه فزارى مى گويد: به هنگام زوال ظهر در صفين در كنار عمار بن ياسر ايستاده بودم; مردى به دنبال وى آمد. وقتى او را يافت, چنين گفت: سوالى دارم; آشكارا بپرسم يا در نهان؟ عمار گفت: هرطور كه مايلى بپرس. او گفت: تا به اين جا كه آمدم, در حقانيت خودمان و گمراهى طرف مقابل ترديدى نداشتم اما وقتى صداى اذان, نماز و شهادتين آنان را شنيدم, مردد و تا صبح نگران شدم; نزد على عليه السلام رفته و سوال و شبهه ام را طرح كردم. آن حضرت فرمود: عمار را درياب و ببين او چه مى گويد.
عمار در پاسخ شبهه آن مرد گفت: من به همراه پيامبر(ص) در سه نوبت (بدر, احد و حنين) با آن پرچم سياهى كه در دست عمرو بن عاص است, جنگيده ام و اين, چهارمين بار است و حالش بهتر از گذشته نيست; بلكه بدتر است. جايگاه ما امروز, همان جايگاه پرچم رسول خدا(ص) و جايگاه آن پرچم, همانند جايگاه مشركان و احزاب است. ريختن خون آنان را مانند خون گنجشك بر خود جايز مى دانم و هيچ ترديدى به خود راه نمى دهم.(30)
كشته شدن عمار در صفين, حتى در صفوف دشمن اثر گذاشت. ابوعبدالرحمن سلمى, از ياران اميرمومنان عليه السلام, مى گويد: پس از كشته شدن عمار به خود گفتم: در ميان صفوف دشمن نفوذ كنم تا ببينم آيا آنان از كشته شدن عمار آگاهند؟ شبانه وارد سپاه معاويه شدم. ديدم معاويه به همراه عمروبن عاص, ابواعورسلمى و عبدالله بن عمرو با هم در حركتند. اسبم را در ميان آنان مى راندم تا گفته هايشان را درست بشنوم. شنيدم عبدالله بن عمروبن عاص خطاب به پدرش گفت: امروز مردى را كشتيد كه پيامبر(ص) درباره اش آن چنان فرموده بود!
عمروبن عاص پرسيد: مگر پيامبر(ص) چه گفت؟ عبدالله گفت: مگر نبودى هنگامى كه مسجد را مى ساختيم, مردم سنگ ها و خشت ها را يكى يكى و عمار آن ها را دوتا دوتا حمل مى كرد تا بيهوش افتاد و پيامبر(ص) بربالين او آمد و در حالى كه خاك از چهره عمار مى زدود, فرمود: افسوس پسر سميه! با اين كه تو براى رضاى خدا و پاداش اخروى دوتا دوتا سنگ مى برى, اما گروه بيدادگر تو را مى كشند!
عمروبن عاص با شنيدن اين حديث, خود را به معاويه نزديك كرد و گفت: آيا نمى شنوى عبدالله چه مى گويد؟ معاويه اظهار بى اطلاعى كرد. عمرو بن عاص حديث پيامبر(ص) را نقل كرد. معاويه در حالى كه خشمناك بود, با لحنى تحقيرآميز گفت: پيرخرفتى هستى و در حالى كه قادر به كنترل خود نيستى, حديث روايت مى كنى؟! مگر عمار را ما كشتيم؟! عمار راكسى كشت كه به جبهه جنگ آورد.(31)
مردم نادان و بى خرد آن روز با شنيدن اين سخنان, از چادرهاى خويش بيرون آمده و گفتند: عمار را كسى كشت كه به صحنه نبرد آورد. (32)
دنباله پيكار صفين
عمار كه سمت فرماندهى سواره نظام را به عهده داشت, (33) به سوى دشمن حمله مى برد و چنين مى سرود:
نحن ضربـناكم على تنزيله
فاليوم نضربكم على تإويله
ما[ پيشتر] شما را بر سر تنزيل و فرود آمدن قرآن زديم و امروز نيز بر تإويل و مفهوم قرآن مى زنيم.
او در راهى كه انتخاب كرده بود, چنان استوار بود كه مى گفت:
خدايا! مى دانى اگر رضايت تو در اين باشد كه خود را از بلندى به زير افكنم يا خود را در دريا غرق سازم يا شمشير درشكم خود فروبرم, همان را انجام خواهم داد; لكن مى دانم امروز عملى بهتر و شايسته تر از نبرد با فاسقان نيست.
ابوعبدالرحمن سلمى مى گويد: در آن روز حاضران از صحابه پيامبر(ص) به هر طرفى كه عمار حمله مى برد, به دنبالش حركت مى كردند. وقتى به هاشم بن عتبه مرقال ـ كه پرچمدار على عليه السلام در صفين بود ـ رسيد, او را مخاطب قرار داد و چنين گفت: به پيش كه بهشت زير برق شمشيرها و نوك تيز نيزه هاست. درهاى آسمان گشوده و حورالعين زينت شده است.
و نيز شعرى به اين مضمون مى خواند:
امروز روزى است كه دوستانم و محمد(ص) و پاداش اعمالم را ملاقات مى كنم.(34)
آنان به قلب دشمن زدند و تا رسيدن به فيض شهادت و ديدار رسول خدا(ص) به كارزار پرداختند. اين يار ديرين و كهنسال اميرمومنان عليه السلام و اين برنا دل نود و سه ساله با كشته شدنش, قلب على عليه السلام را به درد آورد. آن حضرت پس از شهادت عمار فرمود: خدا رحمت كند عمار را روزى كه اسلام آورد; روزى كه كشته شد و روزى كه مبعوث خواهد شد.... بهشت گوارايش باد... قاتل عمار در دوزخ خواهد بود.(35)
قاتل عمار
برخى قاتل وى را "عقبه بن عامر" دانسته اند و او كسى بود كه در زمان زمامدارى عثمان و به دستور وى عمار را تا حد فتق شكنجه كرد.(36) اما بسيارى ديگر از مورخان, قاتل وى را "ابوغاذيه جهنى" دانسته اند. وى پس از آن كه جريان بيعت "عقبه" را گزارش مى كند و از رسول خدا(ص) روايت مى كند كه در آن روز فرمود: "همانا جان و مال مسلمانان محترم است و كسى حق ندارد خون مسلمانى را بريزد... پس از من كافر نشويد و خون همديگر را نريزيد..." مى گويد… او را از پاى درآورم. در روز صفين در ميان لشكريان معاويه و سپاهيان على عليه السلام در حالى كه سخت به مبارزه سرگرم بود, فرصت را غنيمت شمرده و در زمانى كه كلاه آهنى اش از سرش افتاده بود, ضربتى وارد كردم و او را به قتل رساندم.
راوى سخن ابوغاذيه مى گويد: مردى به گمراهى او نديده ام. وى در حالى كه سخنان رسول خدا(ص) را روايت مى كند, باز تصميم به قتل عمار مى گيرد و او را مى كشد!
ابوغاذيه در ميان سخنان خويش اظهار تشنگى كرد. در ظرف بلورين آب آوردند, نپذيرفت. ظرف ديگرى آوردند, آب را نوشيد. مردى در آن جا حاضر بود; از حماقت وى شگفت زده شد و گفت: از نوشيدن آب در ظرف بلورين به خاطر رعايت ورع و تقوا پرهيز مى كند; اما از كشتن عمار ابايى ندارد!!(37)
پس از كشته شدن عمار, مردى از اسبش به پايين آمد و سر او را از تنش جدا كرد. ابوغاذيه با آن شخص در اين كه كدام يك قاتل اويند, به نزاع پرداخت. هركدام مى گفتند: من قاتل اويم. عمروبن عاص با شنيدن سخنان آنان گفت: به خدا قسم! در جهنم رفتن نزاع دارند.
لحظه هاى ديدار
عمار پيش از شهادتش به ياد سخن پيامبر(ص) افتاد كه فرموده بود: آخرين توشه ات از دنيا, "دوغ" خواهد بود. و گفت: آخرين توشه ام را بياوريد. آن را نوشيد و به طرف دشمن حمله ور شد. عمار وصيت كرد لباس هاى خونين مرا از تنم بيرون نياوريد.
اميرمومنان عليه السلام بر جنازه عمار نماز گزارد و بدون غسل و كفن در صفين دفن گرديد. اين واقعه جان گداز در اواخر ماه صفر سال 37 هجرى اتفاق افتاد. و اين صحابى جليل القدر پس از نزديك به يك قرن عمر سراسر افتخار, بدرود حيات گفت. اميرمومنان عليه السلام مى فرمايد:
"رحم الله عمارا يوم اسلم, و رحم الله عمارا يوم قتل, و رحم الله عمارا يوم يبعث حيا"
مزار عمار یاسر
مزار عمار در محل شهادتش در استان رقه در سوریه قرار دارد.
زیارتگاه عظیم و باشکوهی در این شهر وجود داشت که در چند سال اخیر، توجه زائرین و کاروانهای زیارتی را به خود جلب کرده بود . این زیارتگاه، قبور چند تن از شهدای صفّین، شامل عمار یاسر، اویس قرنی و ابی بن قیس است. بنای زیارتگاه تا پیش از سه دهه اخیر تنها شامل دو اتاق محقّر و کوچک بر روی قبر هر یک از عمار یاسر و اویس قرنی بود ، پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، به توصیه امام خمینی و با موافقت حافظ اسد، رئیس جمهور پیشین سوریه ، زمین زیارتگاه خریداری و در آن اسکلت و چارچوب بنای زیارتگاه ساخته شد و با پشتیبانی جمهوری اسلامی ایران و اجرای وزارت مسکن و شهرسازی ایران ، ساختمان بنا و کاشی کاریها و سایر تزئینات آن تکمیل ، و در سال ۲۰۰۴/۱۳۸۲ رسماً افتتاح شد. بنای زیارتگاه دارای صحن مستطیل وسیعی بود که در گرداگرد آن ، رواق ها، اتاقها و سالنهایی با کاربری اداری و مذهبی در دو طبقه قرار داشت . تمام نماهای خارجی بنا و صحن، با سنگهای سفید رنگ و نیز تزئینات کاشی کاری پوشیده شده و زیبایی خیره کنندهای به آن بخشیده بود . زیارتگاه عمار یاسر در غرب صحن و زیارتگاه اویس قرنی در شرق صحن واقع و بنای هر دو به یک شکل و دارای گنبد با کاشیهای آبی رنگ و مناره مرتفع بود . در بیرون از ضلع شرقی صحن، زیارتگاه ابی بن قیس قرار داشت که دارای گنبدی کوچکتر از زیارتگاههای عمار و اویس است.
تخریب حرم عمّار
در ۲۱ رمضان سال ۱۴۳۴ق /ششم مرداد ۱۳۹۲ش، همزمان با شبهای قدر، گروههای تکفیری در سوریه که کنترل استان رقه را به دست گرفته بودند، با حمله خمپارهای به حرم عمار یاسر و اویس قرنی، صحن آنرا تخریب و با شلیک پیاپی موشک به دیوارهای حرم، بخشهای از آن را منهدم کردند .
در ۶ فرودین ۱۳۹۳ش/ ۲۴ جمادی الاولی ۱۴۳۵ق گروه های تکفیری با کارگذاشتن مواد منفجره ، دو مناره مقبره عمار یاسر و اویس قرنی را تخریب و در مرحله بعد در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۳/ ۱۵ رجب ۱۴۳۵ق این زیارتگاه را به طور کامل تخریب کردند .
***************************
پى نوشت ها:
1 ـ احزاب / 21 (ولكم فى رسول الله اسوه حسنه)
2 ـ سير اعلام النبلإ, ج 1, ص 347 و 408.
3 ـ همان, ص 424.
4 ـ "صبرا آل ياسر فان موعدكم الجنه" ر.ك: مجمع الزوايد, ج 9, ص ;223 مستدرك حاكم, ج 3, ص ;388 سيره ابن اسحاق, ص 192.
5 ـ الاستيعاب, ج 3, سيراعلام النبلإ, ج 1, ص ;409 الاصابه, ج 4, ص 585.
6 ـ المعارف, ص ;256 الطبقات الكبرى, ج 3, ص ;247 الاستيعاب, ج 4, ص ;1863 الاصابه, ج 4, ص 585, انساب الاشراف, ج 1, ص 178.
7 ـ (وقال رجل مومن من آل فرعون يكتم ايمانه...) و مردى مومن از خاندان فرعون كه ايمان خود را نهان مى داشت... و ر.ك: به: بحارالانوار, ج 72, ص 443 ـ 393, بيروت.
8 ـ مجمع الزوائد, ج 9, ص ;395 مجمع البيان, ج 6, ص 388.
9 ـ نحل / 107.
10 ـ مجمع البيان, ج 6, ص ;387 الدرالمنثور, ج 5, ص 169.
11 ـ نحل / 42.
12 ـ مجمع البيان, ج 6, ص 361.
13 ـ دهكده اى در دو فرسخى مدينه كه مركز قبيله "بنى عمروبن عوف" بود.
14 ـ وفإالوفإ, ج 1, ص ;250 سيره ابن هشام, ج 2, ص 143.
15 ـ آن حضرت تا روزى كه مسجد آماده شود, در طبقه تحتانى خانه "ابوايوب انصارى" سكونت داشت. (البدء و التاريخ, ج 2, ص ;178 سيره ابن هشام, ج 2, ص 143).
16 ـ ويح ابن سميه! ليسوا بالذين يقتلونك انما تقتلك الفئه الباغيه. (سيره ابن هشام, ج 2, ص 142).
17 ـ الطبقات الكبرى, ج 3, ص ;181 سيراعلام النبلإ, ج 1, ص 422.
18 ـ الطبقات الكبرى, ج 3, ص 255.
19 ـ سيراعلام النبلإ, ج 1, ص 420.
20 ـ تاريخ يعقوبى, ج 2, ص 70 و 69.
21 ـ انساب الاشراف, ج 6, ص 163 و 162.
25 ـ سنن ترمذى, ص 3798.
22 ـ مستدرك حاكم, ج 3, ص 399.
23 ـ رجال كشى, ش 58.
24 ـ تاريخ بغداد, ج 1, ص ;150 سيراعلام النبلإ, ج 1, ص 415.
25 ـ كشف الغمه, ج 1, ص 143, به نقل از مناقب خوارزمى.
26 ـ ملازمت و رفاقت وى با اميرمومنان(ع) ريشه دار است. وى به هنگام ساختن مسجد مدينه و كندن خندق در جنگ احزاب و نيز در غزوه "ذات العشيره" همراه آن حضرت بود و از وى جدا نمى شد و تا آخرين نفس نيز از وى جدا نشد.
در جريان غزوه "ذات العشيره" نيز همراه على(ع) بود. در آن روز رسول خدا(ص) دستور داد تا سپاه اسلام در آن منطقه منزل كنند. گروهى از "بنى مدلج" در كنار چاهى در نخلستان مشغول كار بودند. على بن ابى طالب(ع) پيشنهاد كرد تا نزد آنان رفته و از چگونگى كارشان آگاه شويم. پس نزد آنان رفتيم و خسته در گوشه اى از نخلستان روى خاكى نرم آرميديم. ناگهان رسول خدا (ص) را بر بالين خويش ملاقات كرديم. آن حضرت ما را در حالى كه به خاك آلوده بوديم, بيدار كرد و خطاب به على(ع) فرمود: برخيز اى "ابوتراب"! و سپس فرمود: آيا مى خواهيد شقى ترين مردمان را بشناسيد؟ گفتيم: آرى! فرمود: احمير (لقب قدار بن سالف, كسى كه ناقه صالح را پى كرد. لسان العرب, ج 2, ص 322) كه ناقه صالح را پى كرد وكسى كه ضربتى بر سرت وارد و محاسنت را از خونت رنگين سازد. (مسند احمد, ج 4, ص 264 و 263)
27 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج 2, ص 25 و ج 4, ص 8.
28 ـ تهذيب الكمال, ج 21, ص ;225 الطبقات الكبرى, ج 3, ص 259.
29 ـ وقعه صفين, ص 321.
30 ـ اميرمومنان(ع) هنگامى كه سخن معاويه درباره "قاتل عمار کسی است که او را به جنگ آورد" را شنيد, فرمود: بنابراين قاتل حمزه, پيامبر(ص) خواهد بود!! چون آن حضرت حمزه را به صحنه جنگ آورد. (شذرات الذهب, ج 1, ص ;45 كشف الغمه, ج 1, ص ;260 اعيان الشيعه, ج 8, ص 375)
31 ـ تاريخ طبرى, ج 50, ص 41 و 40.
32 ـ وقعه صفين, ص 215.
33 ـ تاريخ طبرى, ج 5, ص 39 و ;38 الكامل فى التاريخ, ج 3, ص 309 و 308.
34 ـ الطبقات الكبرى, ج 3, ص 262.
35 ـ انساب الاشراف, ج 3, ص 93.
36 ـ الطبقات الكبرى, ج 3, ص 260.
ابوغاذيه, در زمان حكمرانى حجاج و در شهر واسط مرد. حجاج اعلام كرد كسى كه در تشييع جنازه وى حاضر نشود, منافق است. (انساب الاشراف, ج 3, ص 91).
37 ـ همان, ص ;264 سيراعلام النبلإ, ج 1, ص 426.