آشنایی اجمالي با آياتي از سوره علق

امتیاز بدهید
(1 امتیاز)

 

علق یعنی خون بسته و سوره مکی است.

علق به معنی خون بسته است که یکی از مراحل آفرینش انسان در رحم مادر است.

سوره علق اولین سوره ای است که در آغاز رسالت در غار حرا بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده است.

در آیات 1 تا 5 می خوانیم:

بخوان به نام پروردگارت که آفرید. انسان را از علق آفرید. بخوان، که پروردگار تو (از همه کریم تر است. همانکه به وسیله قلم آموخت. به انسان آنچه را نمی دانست آموخت.

در این آیات که نخستین آیات نازل شده بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می باشد، می بینیم که از قلم و آموختن، سخن به میان آورد. این بیان، نشانگر آن است که آغاز وحی خاتم پیامبران، طلوع علم است، طلوع فرهنگ است و طلوع تمدن و قرآن از اول تا به آخر از علم و تفکر سخن می گوید .

در آیات 9 تا 19 سخن از کسی است که بنده ای را از نماز باز می داشت. قرآن با لحن شدیدی به او تذکر می دهد که آیا وی نمی داند که خداوند (او را) می بیند؟ در ادامه آیات، آن فرد خطا کار و سرکش به سختی مورد تهدید قرار می گیرد.

سپس در پایان سوره خطاب به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید:

هرگز چنان نیست (که آن انسان سرکش می پندارد،) او را اطاعت مکن، و سجده کن، و خود را (به خدا) نزدیک گردان.

درباره شأن نزول این سوره روایت است که:

(روزی) ابو جهل (به اطرافیان خود) گفت: راست است که محمد صورت خود را در حضور شما بر خاک می گذارد؟ گفتند: آری. گفت: سوگند به آنکه باید به او سوگند خورد، اگر او را ببینم که چنین می کند، گردنش را لگد مال خواهم کرد!

در همان بین شخصی صدا زد که: محمد نماز می خواند. ابوجهل پیش رفت تا (به خیال خود) گردن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را لگد کوب کند. چیزی نگذشت که عقب عقب برگشت، در حالی که دستها را در مقابل صورتش گرفته بود! گویی از چیزی می ترسید و می خواست خود را حفظ کند!

از او پرسیدند: ای ابا الحکم چه شده است؟ گفت: بین من و او خندقی از آتش است و اینها بالدارانند!

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: به آن خدایی که جانم در دست اوست، اگر به من نزدیک می شد، ملائکه تکه تکه اش می کردند.

اینجا بود که خدای تعالی آیه: آیا دیدی آن کس را که باز می داشت... تا آخر سوره را نازل کرد.

سوره علق، یکی از سوره های چهارگانه عزائم است. یعنی دارای سجده واجب است، که آخرین آیه این سوره می باشد.

 

داستان سوره علق

بحث روایتی - روایاتی در باره ماجرای نزول نخستین وحی بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم: اقرء باسم ربک ... 
در الدر المنثور است که عبد الرزاق، احمد، عبد ابن حمید، بخاری، مسلم، ابن جریر، ابن انباری - در کتاب مصاحف - ابن مردویه و بیهقی، از طریق ابن شهاب از عروه بن زبیر از عایشه روایت کرده اند که گفت: اولین روزنه ای که از وحی به روی رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم باز شد، این بود که در عالم رویا در خواب چیزهایی می دید که چون صبح روشن در خارج واقع می شد. 
سپس علاقه و محبت به خلوت و تنهایی در دلش انداخته شد، و غالبا تک و تنها در غار حرا - 18 کیلومتری مکه - بسر می برد، و در هر سال برای اینکه مدتی در آنجا به تهجد و عبادت بپردازد، خود را آماده می ساخت و آب و طعام تهیه می کرد، و آن مدت را یکسره به عبادت می پرداخت و به خانه نمی رفت، سال بعد نیز چنین می کرد، و باز برای آن مدت توقف در حرا خود را آماده می ساخت، تا آنکه شبی که در غار حرا بود، فرشته خدا حق را بر او نازل کرد، و بدو گفت: اقرا رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم پاسخ داد: من خواندن بلد نیستم. رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: آن فرشته مرا گرفت و فشاری بر من وارد آورد، به طوری که تاب و توانم از دست رفت آنگاه رهایم کرد، و دوباره گفت: اقرا گفتم من خواندن بلد نیستم، باز مرا گرفت و فشار داد، به طوری که طاقتم از دست رفت، این بار هم مرا رها کرد و گفت اقرا گفتم خواندن نمی دانم، بار سوم مرا گرفت، و همان فشار را وارد آورد، به طوری که توانم از دست رفت، این بار نیز مرا رها کرد و گفت: اقرا باسم ربک الذی خلق خلق الانسان من علق اقرا و ربک الا کرم الذی علم بالقلم ... 
پس رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم این سوره را گرفت، و به طرف مکه برگشت، در حالی که قلبش به شدت می تپید، تا به خانه خدیجه دختر خویلد رسید، گفت: مرا بپیچید، مرا بپچچید، اهل خانه او را در روپوشی پیچیدند، تا آن حالت ترس و اضطرابش آرام گرفت، آنگاه به خدیجه رو کرد و داستان را برای او باز گفت، و در آخر گفت بر جان خود می ترسم. خدیجه گفت: ابدا چیزی نیست، خدا هرگز تو را خوار نمی کند، برای اینکه تو شخصی نیکوکاری، و صله رحم می کنی و زحمت دیگران را تحمل می نمایی و برهنگان را می پوشانی، تو میهمان نواز و یاور مبتلایانی. 
آنگاه خدیجه آن جناب را نزد پسر عمش ورقه بن نوفل بن اسد بن عبد العزی که در جاهلیت از بت پرستی به کیش نصرانیت در آمده بود آورد، و ابن ورقه زبان عبرانی را می دانست و انجیل را به طور کامل به عبرانی می نوشت، مردی سالخورده و نابینا بود خدیجه گفت: ای پسر عم کمی به سخنان پسر برادرت گوش کن. 
ورقه گفت: ای برادرزاده چه می بینی رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم آنچه دیده بود به او خبر داد، ورقه گفت: این همان ناموسی است که خدا بر موسایش نازل می کرد، و ای کاش من در آن درخت شاخه ای بودم، وای کاش زنده می ماندم تا آن روزی که قوم تو از مکه بیرونت می کنند. رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم پرسید بیرون کنندگان من قوم من خواهند بود؟ گفت بله، هیچ پیامبری نیاورده مثل آنچه تو آورده ای، مگر آنکه مورد حمله و دشمنی قومش قرار گرفته، و من اگر آن روز تو را دریابم یاریت خواهم کرد، یاری صمیمانه، لیکن چیزی نگذشت که ورقه از دنیا رفت و مدتی وحی تعطیل شد. 
ابن شهاب می گوید: ابو سلمه بن عبد الرحمان برایم حدیث کرد که جابر بن عبد اللّه انصاری روزی از مساله وحی سخن می گفت، در ضمن سخن، گفت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله وسلم فرمود در حینی که داشتم قدم می زدم ناگهان صوتی از طرف آسمان شنیدم، سربلند کردم ناگهان همان کسی را دیدم که در غار حرا او را دیده بودم، دیدم که بین آسمان و زمین بر کرسی نشسته من از دیدنش دچار رعب شده به خانه برگشتم، و گفتم مرا بپیچید مرا بپیچید، در همین حال این آیه نازل شد که: یا ایها المدثر قم فانذر و ربک فکبر و ثیابک فطهر و الرجز فاهجر از آن به بعد وحی خدا پی در پی رسید.

خوانده شده 4035 مرتبه