ترجمه و شرح خطبه 1 نهج البلاغه؛ بخش اول: حمد و ستایش خدا

امتیاز بدهید
(1 امتیاز)
ترجمه و شرح خطبه 1 نهج البلاغه؛ بخش اول: حمد و ستایش خدا

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لَا يُحْصِي نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ وَ لَا يُؤَدِّي حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ الَّذِي لَا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ الَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لَا نَعْتٌ مَوْجُودٌ وَ لَا وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لَا أَجَلٌ مَمْدُودٌ فَطَرَ الْخَلَائِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ الرِّيَاحَ بِرَحْمَتِهِ وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ.

ستايش مخصوص خداوندى است که ستايشگران هرگز به مدح و ثناى او نمى رسند و حسابگران (زبردست) هرگز نعمتهايش را شماره نمى کنند و تلاشگران هرگز قادر به اداى حقّ او نيستند. همان خدايى که افکار بلند و ژرف انديش، کنه ذاتش را درک نکند و غوّاصان هوشمند (درياى علوم و دانش ها) دسترسى به کمال هستى اش پيدا ننمايند، همان کسى که براى صفاتش حدّى نيست و توصيفى براى بيان اوصافش وجود ندارد و نه وقت معيّنى و نه سرآمد مشخّصى براى ذات پاک اوست. مخلوقات را با قدرتش آفريد و بادها را با رحمتش به حرکت درآورد و گسترش داد و لرزش و اضطراب زمين را به وسيله کوه ها آرام ساخت.

پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏ السلام، ج‏1، ص: 80-69
خطبه در يك نگاه‏:
اين خطبه از مهمترين خطبه ‏هاى نهج البلاغه است كه در طليعه اين كتاب بزرگ واقع شده و از نشانه‏ هاى بارز حسن انتخاب «مرحوم رضى» است.
اين خطبه شامل يك دوره جهان‏ بينى اسلامى است كه از صفات كمال و جمال خداوند و دقايق عجيبى در اين زمينه شروع مى ‏شود، سپس به مسأله آفرينش جهان به طور كلى و بعد از آن آفرينش آسمانها و زمين و آن گاه آفرينش فرشتگان، سپس آفرينش آدم (ع) و داستان سجود فرشتگان و مخالفت ابليس و هبوط آدم (ع) به زمين مى‏ پردازد.
در ادامه خطبه از بعثت پيامبران و فلسفه آن و سرانجام از بعثت پيامبر اسلام (ص) و عظمت قرآن مجيد و اهميّت سنّت پيامبر (ص) سخن مى‏ گويد و از ميان دستورهاى اسلامى و به اصطلاح فروع دين، روى مسأله حج به عنوان يك فريضه عظيم الهى و فلسفه و اسرار آن انگشت مى‏ گذارد، به طورى كه توجّه دقيق به محتواى اين خطبه مى ‏تواند يك بينش جامع و كلّى نسبت به مهمترين مسائل اسلامى به ما بدهد و بسيارى از مشكلات و پيچيدگيهايى را كه در اين مسائل وجود دارد، حل كند.
از يك نظر اين خطبه به منزله فاتحة الكتاب در قرآن مجيد است كه فهرستى را از مجموعه مسائلى كه در نهج البلاغه مطرح شده است به دست مى‏ دهد، چرا كه محورهاى اصلى مجموعه خطبه‏ ها و نامه‏ ها و كلمات قصار در اين خطبه به گونه فشرده‏ اى آمده است. ما اين خطبه را به پانزده بخش تقسيم كرده ‏ايم و هر بخشى جداگانه مورد بررسى و تفسير قرار گرفته، سپس در جمع ‏بندى كلّى از مجموع آنها نتيجه‏ گيرى مى‏ كنيم.
 
هماى بلند پرواز انديشه ها به کُنه ذاتش نرسد!
يک نگاه کوتاه به اين فراز از خطبه نشان مى دهد که اميرمؤمنان على(عليه السلام) دوازده وصف از اوصاف الهى را با انسجام زيبا و نظام جالبى بيان کرده است:
در مرحله اوّل نشان مى دهد که چگونه بندگان در مقام مدح و ثنا و شکر خداوند در عمل ناتوانند (در اين مرحله به سه وصف اشاره شده است).
در مرحله دوّم اين حقيقت را بيان مى کند که از نظر انديشه نيز چگونه انسانها از درک عظمت و کنه ذات او عاجزند (در اين مرحله به دو وصف اشاره شده است).
در مرحله سوّم دليل اين مطلب را بازگو مى کند که ذات پاک او از هر نظر نامحدود و طبعاً نعمتهايش نيز بى پايان است و عجز ما از درک ذاتش يا اداى حقّش درست به همين دليل است (در اين مرحله به چهار وصف اشاره مى فرمايد).
سرانجام در مرحله چهارم به جهان آفرينش و مخلوقات او باز مى گردد، گويى مى خواهد اين حقيقت را بيان کند که ذات پاکش را تنها از اين طريق بايد شناخت و اين حداکثر توان و قدرت ماست (و در اين قسمت به سه وصف از اوصاف فعل او اشاره شده است).
اينها گواهى مى دهد که اين معلّم بزرگ عالم بشريّت تعبيراتى را که در خطبه بلند خود انتخاب فرموده همه حساب شده و روى نظام خاصّى بوده است.
با اين نگاه اجمالى به تفسير اوصاف دوازده گانه بالا باز مى گرديم:
امام(عليه السلام) سخن را از حمد و ثناى الهى شروع مى کند و در برابر آن اظهار عجز کرده، مى گويد: «ستايش مخصوص خداوندى است که ستايشگران از مدح و ثناى او عاجز و ناتوانند» (اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذى لا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقائِلُونَ).(1)
چرا که اوصاف «کمال» و «جمال» او از حدّ بيرون است. آنچه انسانها و فرشتگان از حمد و مدح او گويند به مقدار معرفت و شناخت خودشان از آن ذات بى مثال است نه به مقدار کمالات او.
هنگامى که شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) که بزرگ ترين پيامبر الهى است مطابق حديث مشهور اظهار عجز از معرفت خالق متعال مى کند و نغمه «ما عَرَفْناکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ»(2) را سر مى دهد ديگران چگونه مى توانند دعوى معرفت او کنند؟ و هنگامى که انسان از معرفت او عاجز باشد چگونه مى تواند حقّ حمد و ستايش او را به جا آورد؟ بنابراين بالاترين حدّ «حمد» ما همان است که مولا فرموده، يعنى اظهار عجز و ناتوانى در برابر حمد و ثناى او کردن و اعتراف به اين که هيچ گوينده اى توانايى ندارد که بر قلّه حمد و ثنايش عروج کند.
در حديثى از «امام صادق(عليه السلام)» مى خوانيم که: «خداوند به موسى(عليه السلام) وحى فرستاد: اى موسى! حقّ شکر مرا به جا آور. عرض کرد: پروردگارا! چگونه حقّ شکر تو را به جا آورم در حالى که هرگاه شکر تو را به جا آورم، اين خود نعمتى است که به من ارزانى فرمودى (و توفيق شکرگزارى دادى و به اين ترتيب مشمول نعمت تازه اى شده ام که شکر ديگرى بر آن لازم است)؟! فرمود: «يا مُوسى اَلآنَ شَکَرْتَنى حينَ عَلِمْتَ اَنَّ ذلِکَ مِنّى; اى موسى الآن شکر مرا به جا آورى که دانستى اين هم از من است (و تو از اداى شکرش ناتوانى)».(3)
البتّه از يک نظر هنگامى که انسان به طور سربسته مى گويد: الحمدلله (هر گونه حمد و ستايش مخصوص خداست) چيزى از مراتب حمد و ستايش باقى نمى ماند، مگر اين که مخصوص ذات پاک او مى شود. به همين جهت در حديثى مى خوانيم که امام صادق(عليه السلام) از مسجد بيرون آمد در حالى که مرکب او گم شده بود، فرمود: «اگر خداوند آن را به من بازگرداند، حقّ شکر او را ادا مى کنم، چيزى نگذشت که مرکب امام(عليه السلام) را آوردند در اين موقع عرض کرد: الحمدلله! کسى گفت ـ فدايت شوم ـ مگر شما نفرموديد حقّ شکر خدا را به جا مى آورم؟ امام فرمود: مگر نشنيدى گفتم الحمدلله» (مگر چيزى بالاتر از اين است که هر گونه حمد و ستايش را مخصوص او بدانم).(4)
در توصيف دوّم مى فرمايد: «و حسابگران (زبردست) هرگز نتوانند نعمت هايش را شماره کنند» (وَ لا يُحْصي نَعْمائَهُ الْعادُونَ).
زيرا نعمت هاى مادّى و معنوى، ظاهرى و باطنى، فردى و جمعى او از آن برتر و بيشتر است که قابل احصا باشد. بدن يک انسان از سلولها و ياخته هاى بى حدّ و حصرى تشکيل شده (10 ميليون ميليارد به طور متوسّط!) که هر کدام يک موجود زنده است با ساختمان پيچيده اش و هر يک نعمتى است از نعمتهاى پروردگار که شمارش آنها در ده ها هزار سال نيز ممکن نيست. وقتى انسان نتواند تنها اين بخش کوچک از نعمت هاى الهى را شماره کند، چگونه مى تواند آن همه نعمتهاى بيرونى چه در جنبه هاى مادّى يا معنوى را شماره کند؟ اصولا ما از همه نعمت هاى او آگاه نيستيم که بخواهيم آنها را شماره کنيم؟ بسيارى از نعمتهاى او سراسر وجود ما را احاطه کرده و چون هرگز از ما سلب نمى شود، پى به وجود آنها نمى بريم (زيرا وجود نعمت هميشه بعد از فقدان آن شناخته مى شود) اضافه بر اين، هر قدر دامنه علم و دانش انسان توسعه مى يابد، به مواهب جديد و نعمت هاى تازه اى از خداوند دست مى يابد. با اين حال بايد قبول کرد ـ همان گونه که مولا مى فرمايد ـ حسابگران قادر به احصاى نعمت هاى او نيستند!
اين جمله مى تواند به منزله علّتى براى جمله قبل باشد، زيرا وقتى نتوان نعمت هاى او را احصا کرد چگونه مى توان مدح و ستايش و حمد او را به جا آورد؟
گرچه متأسفانه گروهى از بى خبران و ستمگران، بسيارى از نعمتهاى او را به صورت انحصارى درآورده، يا از طريق اسراف و تبذير بر باد داده اند و گروهى از خلق خدا را به زحمت افکنده اند، ولى اينها هرگز دليل بر محدويّت نعمت هاى او نيست.
در سوّمين توصيف مى فرمايد: «و تلاشگران و کوشش کنندگان حقّ او را ادا نمى کنند (هر چند خود را به بيفکنند)» (وَلا يُؤدّي حَقَّهُ الُْمجْتَهِدونَ).
اين جمله در حقيقت نتيجه اى است از جمله سابق، زيرا وقتى نتوان نعمتهاى او را احصا کرد، چگونه مى توان حق او را ادا نمود؟ و به تعبير ديگر حقّ او به اندازه عظمت ذات اوست و شکر و حمد ما به مقدار توان ناچيز ماست و به همين دليل اين، جوابگوى آن نخواهد بود. نه تنها در مقام عمل از مدح و ثنا و اداى حقّ او عاجزند که در مقام انديشه و تفکّر نيز از درک ذاتش ناتوانند.
به همين دليل در ادامه اين سخن ـ ضمن بيان دو وصف ديگر ـ مى فرمايد: «همان خدايى که افکار بلند و ژرف انديش، کنه ذاتش را درک نکنند، و غوّاصان هوشمند درياى علوم و دانش ها، دسترسى به کمال هستيش پيدا ننمايند» (اَلَّذِى لا يُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَلا يَنالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ).(5)
تعبير به «بُعْدُ الْهِمَمِ وَ غَوْصُ الْفِطَنِ» گويا اشاره به اين حقيقت است که اگر افکار بلند در قوس صعودى و انديشه هاى قوى در قوس نزولى حرکت کنند، هيچ يک به جايى نمى رسند و از درک کنه ذاتش عاجز و ناتوانند.
سپس در ادامه اين سخن، خود امام(عليه السلام) به دليل آن پرداخته که چرا انسانها از درک کنه ذاتش عاجز و ناتوانند؟ مى فرمايد: «او کسى است که براى صفاتش حدّى نيست و توصيفى براى بيان اوصافش وجود ندارد، و نه وقت معيّنى و نه سرآمد مشخّصى براى ذات پاک اوست!» (اَلَّذى لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدّ مَحْدُود، وَ لا نَعْت(6) مَوْجُود، و لا وَقْت مَعْدُود وَ لا اَجَل(7) مَمْدُود).
يعنى چگونه ما مى توانيم به کنه ذاتش برسيم در حالى که فکر ما بلکه تمام هستى ما محدود است و جز اشياى محدود را درک نمى کند حال آن که ذات خدا از هر نظر نامحدود و صفات بى پايانش از ازل تا ابد را گرفته، نه حدّى دارد، نه توصيف قابل درکى و نه آغاز و نه پايانى.
نه تنها ذات او که صفات او نيز نامحدود است. علمش نامحدود است و قدرتش بى پايان، چرا که همه اينها عين ذات نامحدود اوست.
به تعبير ديگر او هستى مطلق است و هيچ قيد و شرطى ندارد و اگر قيد و شرط و حدّ محدودى به ذاتش راه يابد مرکّب خواهد بود و مى دانيم که هر موجود مرکّبى ممکن الوجود است نه واجب الوجود. بنابراين واجب الوجود ذاتى است نامحدود در تمام جهات و به همين دليل يکتا و يگانه و بى نظير و بى مانند است زيرا دو وجود نامحدود از هر جهت، غير ممکن است چرا که دوگانگى باعث محدويّت هر دو مى شود اين يک، فاقد وجود ديگرى است و آن هم فاقد وجود اين.
پس از اشاره اى که در جمله هاى سابق به صفات جمال و جلال خدا (صفات ثبوتى و سلبى) آمد، به گوشه اى از صفات فعل پروردگار اشاره کرده مى فرمايد: «مخلوقات را با قدرتش آفريد و بادها را با رحمتش به حرکت درآورد و گسترش داد و لرزش و اضطراب زمين را به وسيله کوه ها برطرف ساخت» (فَطَرَ(8) الْخَلائِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ الرِّياحَ بِرَحْمَتِهِ وَ وَتَّدَ(9) بِالصُّخُورِ(10) مَيَدانَ(11) أرْضِهِ).
تعبيرات بالا هر کدام ناظر به يک يا چند آيه قرآنى است: جمله «فَطَرَ الْخَلائِقَ بِقُدْرَتِهِ» ناظر است به آيه «فاطِرِ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ» که در چندين سوره قرآن آمده(12) و جمله «نَشَرَ الرِّياحَ بِرَحْمَتِهِ» ناظر است به آيه «وَ هُوَ الَّذى يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْرىً بَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِ;(13) او کسى است که بادها را بشارت دهنده در پيشاپيش (باران) رحمتش فرستاد)».
جمله سوّم اشاره دارد به آيه شريفه «وَ اَلْقى فِى الاَرْضِ رَواسِىَ اَنْ تَميدَ بِکُمْ; در زمين کوه هايى افکند تا شما را نلرزاند».(14)
با توجّه به آنچه در معناى «فطر» گفته شد، آفرينش را تشبيه به شکافتن پرده ظلمانى عدم کرده، پرده اى که يکپارچه و منسجم و خالى از هر گونه شکاف است، ولى قدرت بى پايان حق آن را مى شکافد و مخلوقات را از آن بيرون مى فرستد و اين چيزى است که جز از قدرت او ساخته نيست.
دانشمندان، امروز در اين مسأله اتّفاق نظر دارند که محال است ما بتوانيم چيزى از عدم به وجود آوريم، يا از وجود به ديار عدم بفرستيم، آنچه در قدرت ماست همان تغيير شکل موجودات است و بس!
تعبير به رحمت، در مورد وزش بادها تعبيرى است گيرا و جذّاب که با لطافت نسيم و وزش باد و آثار مختلف آن مانند حرکت ابرها به سوى زمين هاى تشنه، تلقيح و بارور ساختن گياهان، تلطيف و جابجايى هوا، حرکت کشتى ها، تعديل درجه گرما و سرماى هوا و برکات فراوان ديگر، بسيار سازگار است.
امّا اين که چگونه کوه ها و صخره ها از لرزش زمين جلوگيرى مى کنند، دانشمندان پيشين با اعتقاد به سکون زمين، تفسيرهايى براى آن داشته اند که امروز قابل قبول نيست. بلکه تفسيرهاى روشن ترى در دست داريم که هم با حقايق مسلّم علمى سازگار است و هم با آيات قرآنى و روايات هماهنگ; زيرا:
1ـ وجود کوه ها بر سطح زمين سبب مى شود که اثر جزر و مدّ که نتيجه جاذبه ماه و خورشيد است در خشکيها به حدّاقل برسد. اگر سطح زمين را خاکهاى نرم فرا گرفته بود، جزر و مدّى همچون درياها در آن به وجود مى آمد و قابل سکونت نبود.
2ـ ريشه هاى کوه ها در زير خاکها به هم پيوسته است و همچون زرهى گرداگرد زمين را گرفته و اگر آنها نبودند، فشارهاى داخلى ناشى از گازهاى درونى و موادّ مذاب دائماً مناطق مختلف را به حرکت درمى آورد و آرامشى وجود نداشت. هم اکنون گهگاه فشارها که زياد از حدّ مى شود، زلزله هاى ويرانگرى به وجود مى آيد و اگر کوه ها نبودند اين زلزله ها دائمى بود.
3ـ کوه ها همچون دندانه هاى يک چرخ، پنجه در قشر هواى اطراف زمين افکنده و آن را با خود حرکت مى دهند. اگر سطح زمين صاف بود، حرکت سريع دورانى زمين به دور خود سبب برخورد دائمى با قشر هوا مى شد، از يکسو دائماً طوفان هاى شديد همه جا را در هم مى کوبيد و از سوى ديگر حرارت فوق العاده اى بر اثر اين تماس پيدا مى شد که زندگى براى انسان مشکل بود.
به اين ترتيب «صخور» (کوه ها)، «مَيَدان» (حرکات نامنظم و شديد) زمين را کنترل مى کنند و اضافه بر همه اينها کوه ها مهم ترين منبع ذخيره آب براى انسان ها هستند و تمام چشمه ها و نهرها از ذخاير زيرزمينى و روى زمينى کوههاست.
از آنچه در بالا در مورد نقش حياتى بادها و کوه ها در زندگى انسان ها و تمام موجودات زنده گفته شد روشن مى شود که چرا «اميرمؤمنان على»(عليه السلام) بعد از اشاره به مسأله خلقت و آفرينش، روى دو موضوع بالخصوص تکيه کرده است.
پی نوشت:
1. در توضيح معناى حمد و مدح و شکر در ميان ارباب لغت و مفسّران قرآن و نهج البلاغه سخن بسيار است، ولى مشهور در ميان آنها اين است که حمد هر گونه ستايش در برابر کارهاى خوب اختيارى است; در حالى که مدح مفهوم وسيع ترى دارد و ستايش در برابر خوبى هاى اختيارى و غير اختيارى را شامل مى شود; ولى شکر منحصراً در جايى گفته مى شود که نعمتى از کسى به ديگرى برسد و او را در برابر آن سپاس گويد.
(براى توضيح بيشتر در اين زمينه مى توانيد به مجمع البحرين، لسان العرب و مفردات و شرح ابن ميثم و شرح علاّمه خويى مراجعه فرماييد).
اين در حالى است که بعضى از مفسّران قرآن و نهج البلاغه مانند زمخشرى در کشّاف و ابن أبى الحديد در شرح خود حمد و مدح را يکسان شمرده اند و تفاوتى ميان آن دو قائل نيستند ولى تفسير اوّل صحيح تر به نظر مى رسد.
2. مرحوم علامه ي مجلسي در ضمن يکي از بيانات مشروح خود در توضيح بعضي از اخبار در بحار الانوار، ذيل کلام محقق طوسي اين حديث را بدون ذکر سند از پيغمبر اکرم(ص) نقل مي کند که فرمود: «ماعَبَدناکَ حَقَّ عِبادتِکَ و ما عرفناک حق معرفتک» (بحار الانوار، ج68، صفحه 23).
3. اصول کافى، ج 2، ص 98، ح 27.
4. همان مدرک، ص 97، ح 18.
5. «هِمَمِ» جمع «همّت» به گفته «مقاييس اللغة» در اصل به معناى ذوب شدن و جريان يافتن و حرکت کردن است و اندوه را از اين جهت «همّ» مى گويند که سبب ذوب شدن جسم و جان انسان است. سپس به هر امرى که داراى اهميّت است يا فکر و هوش انسان را به خود مشغول مى سازد و مايه حرکت مى باشد، همّ و همّت اطلاق شده است (در مفردات نيز قسمتى شبيه به همين آمده است).
«غَوْص» در اصل به معناى فرو رفتن در آب است، سپس به ورود در هر کار مهمّى نيز اطلاق شده است.
«فِطَن» جمع «فِطْنَة» (بر وزن فتنه) به گفته «لسان العرب» به معناى فهم و هوش و ذکاوت است.
6. «نَعْت» به گفته «خليل بن احمد» به معناى توصيف چيزى با صفات نيک است (بنابراين با «وصف» که در خوب و بد مى آيد تفاوت دارد).
7. «اَجَل» به معناى سرآمد و سررسيد هر چيزى است، خواه در مورد عمر انسان باشد يا اشياى ديگر، يا سررسيد قراردادها و بدهيها.
8. «فَطَرَ» از مادّه «فَطْر» (بر وزن سطر) به گفته «راغب» در «مفردات» در اصل به معناى شکافتن چيزى از طول است و لذا خوردن روزه را افطار مى گويند گويى حالت روزه با آن شکافته مى شود. اين واژه به معناى آفرينش و ايجاد و ابداع چيزى نيز آمده، گويى پرده عدم شکافته مى شود و به عالم وجود گام مى نهد.
9. «وَتَّدَ» از مادّه «وَتْد» (بر وزن وقت) به معناى ثابت کردن چيزى است و لذا به ميخ که در اشيا ثابت مى شود و آنها را نيز ثبات مى بخشد «وَتَد» (بر وزن سبد) و گاه «وَتْد» (بر وزن وقت) مى گويند.
10. «صُخُور» جمع صَخْرة به گفته «لسان العرب» به معناى سنگ بزرگ و سخت است.
11. «مَيَدان» از مادّه «مَيْد» (بر وزن صيد) است که به معناى تحرّک و اضطراب است و «مَيَدان» (بر وزن ضربان) نيز به همين معناست و «مَيْدان» (بر وزن حيران) به معناى فضاى وسيع است و جمع آن ميادين مى باشد.
12. سوره يوسف، آيه 101 ـ سوره ابراهيم، آيه 100 ـ سوره فاطر، آيه 35 و... .
13. سوره اعراف، آيه 57.
14. سوره نحل، آيه 15.
خوانده شده 1506 مرتبه