سیاست خارجی آقای اوباما پیش از آنکه بخواهد انگیزه فردی باشد در چارچوب نگاه سیستمی امریکا به منطقه و موضوعات مرتبط با ایران است. از این نظر در گذشته دست اندرکاران سیاست خارجی امریکا نقشه راهی را پیرامون ایران مبنی بر مهار ایران در دستور کار خود قرار دادند. باید اشاره کرد که این موضوع به ویژه در دوران آقای اوباما پررنگ شد و نگاه نرم افزاری امریکا از شدت بیشتری برخوردار شد.
رییس جمهور فعلی امریکا در دوره سال اول ریاست جمهوری خود سعی کرد چهره و رفتار سیاست خارجی امریکا را از یکدیگر جدا نشان دهد و عملا سیاست خارجی امریکا در سیاست عمومی (Public policy) و سیاست حقیقی (Real policy) از هوشمندی جدیدی برخوردار شد و نقش متقابل این دو حوزه برای هم افزایی در منافع امریکا برنامه ریزی شد. اوباما تلاش کرد تا فضای امریکا نسبت به ایران تا حدی تغییر کند که دراصل بخشی از سیاستهای جامع امریکا پیرامون تغییر چهره در موضوع خاورمیانه بود. به عبارت دیگر این سیاست ارثیهای است که بوش و دستگاههای نومحافظهکار امریکا برای دموکراتهای جدید، بجا گذاشتهاند.ادامه…
از این منظر در آن دوره تقریبا سیاست خارجی امریکا در این مسیر بود که رفتار دوگانهای را از خود نشان داد، بحث سیاست آشکار وپنهان نیز کاملا از هم تفکیک کرده بود و سعی برآن داشت که بدون انتخاب کردن، حریف خود را مجبور به انتخاب مطلوب خود کند. اوباما بخشی از گفتار خود را به صورت دیگری نشان داد، اما رفتارش در حوزههای مرتبط با ایران کماکان براساس سیاست حقیقی و منتج از منافع امریکایی و مدل سود و ضرر را دنبال میکرد. امریکا رفتار خود را در موضوع هستهای ایران، موضوع عراق و افغانستان و همچنین معادلات خاورمیانه، همچنان مبتنی بر منافع و سیاستهای از پیش تعیین شده، قرار دادو نتوانست گفتمان سنتی حاکم بر فضای ایران وامریکا را تغییر دهد که جدا از طراحی متناقض سیاستمدران امریکایی ناشی ازتلاش جهت مداخله در فضای داخلی ایران بود.
نیاز امریکا در تحولات جدید منطقه
امروزه به نظر میرسد که امریکا با توجه به شرایطی که بوجود آمده از جمله تغییر موازنه سیاسی- امنیتی در خاورمیانه، اجبار استراتژیک امریکا در موضوع هستهای ایران و یا پیدایش صحنههای جدیدی که به هیچ صورت قابل محاسبه در بحث سیاست خارجی امریکا نبود از قبیل تغییرات دومینویی که در خاورمیانه اتفاق افتاد مواجه با شرایط و صحنه های جدید شده است ، به این معنا که مدیریت چندصحنهای در سیاست خارجی امریکا به صورت کامل و همزمان تعریف نشده است.
از طرف دیگر همانطور که در سال گذشته هم اشاره شده بود، سیاست خارجی امریکا در سال ۲۰۱۱ متحول خواهد شد. با توجه به تغییر چیدمان سیاسی- امنیتی و همچنین نیازی را که آقای اوباما و دموکراتها به عنوان یک ارزش افزوده از منظر سیاست خارجی در حوزه داخلی داشتند، شاهد این تحول هستیم. به همین دلیل سیاست خارجی امریکا در این شرایط سعی میکند که تاکتیکهای مختلف را مورد آزمایش قرار دهد، البته از یک طرف با توجه به رفتاری که امریکا برای نفوذ به فضای عمومی داخلی ایران داشته تا بنحوی که بتواند شیب تحولات را به نفع خود هدایت کند را از خود نشان داد. امروزه ناکارامدی و بیاثری این شرایط را احساس کرده و به نظر می رسد در خصوص مسایلی از جمله موضوع هستهای ایران، همچنین ضرورت پیدا کردن یک فضای سوم در خصوص ایجاد درک از امنیت منطقه را برای خود مورد ارزیابی قرار داده است.
در اینجا باید اشاره کرد که آقای برنز که بارها متقاضی نوعی تعامل با طرف ایرانی بوده و تلاش کرده که از راههای مختلف فرصتهایی را بدست آورد تا مواضع طرف ایرانی را نسبت به خود مورد سنجش قرار دهد نیز گویای این مطلب است.
آنچه که امروزه شاهد هستیم این است که امریکا برای خروج از این وضعیت نیاز به (Face saving) نجات چهره خود را را دارد ولی همچنان از موضع قدرت و برتری در دیپلماسی اشکار به هنگام حضور رقبای سخن می گوید و تغییر ادبیات و رفتار را اتفاق نیفتاده است. این یک مسئله است ،مسالهای که امروزه آقای اوباما با آن مواجه شده این است که هرگونه تغییر در مواضع که از سراجبار باشد را چطور سامان دهد تا جایگاهش به نسبت دیگر رقبایش تحت تاثیر قرار نگیرد.
احتمال تغییر تاکتیک در روابط با ایران
انتخاب آقای رایان کراکر به عنوان فردی که دارای تجربه تعامل در حوزه عراق و دیالوگ با طرفهای ایرانی را داشته و در خصوص عراق و امنیت برای مردم عراق گفتگوهایی را نیز به صورت محدود با طرفهای ایرانی تجربه کرده است را باید خاطر نشان کرد. انتخاب وی در موضوع افغانستان سوالهای زیادی را بوجود میآورد که نیازهای جدید امریکا برای تعریف از امنیت منطقهای چگونه برآورده خواهد شد.
در این خصوص به نظر میرسد که امریکا همزمان مواجه با سه موضوع است:
۱٫چگونه رسیدن به امنیت مناسب و متناسب در حوزه آسیای غربی بعد از نمایش مرگ بن لادن
۲٫مواجه با سیاست هستهای ایران با توجه به عدم موفقیت در سیاستهایی دو منظوره که در چارچوب فشار و مذاکره (فشار برای مذاکره و مذاکره برای فشار)
۳٫سامان دادن به موازنه جدید در تحولات منطقه و درنتیجه کشف و ابتکار یک فضای ثالث
اکنون مناسب است تا خاطر نشان شود درگذشته زمانیکه جمهوری اسلامی ایران بسته ایرانی خود را به عنوان محور مذاکرات فراگیر، جامع و حقیقی مطرح کرد، آن زمان درک از این موضوع پدید نیامده بود. و سیاست خارجی امریکا فاقد قدرت پیش بینی منسجم از تحولات بود.
بایستی اضافه نمود که همزمان با نیاز امریکا به درک از نقش ایران ولی در سیاست عمومی تلاش میکنند تا با گرانفروشی سیاسی و عدم ابراز علاقه به سرعت در مذاکرات جدید با طرف ایرانی به نحوی این اهمیت را کمرنگ نشان دهند. حمایت لفظی از خانم اشتون مبنی بر عدم وجود نکته جدید در نامه دبیر شورای امنیت ج.ا.ایران گویای این مطلب است. البته برخی در غرب به این امید هستند که در دور جدید مذاکرات برای خود روحیه سازی نمایند تا در مذاکرات باصطلاح با دست پر ظاهر شوند.
این دسته بیشتر از اینکه به محتوی مذاکرات و نتیجه بخش بودن ان اعتقاد داشته باشند عمدتا بر مذاکرات به عنوان یک ابزار ونه یک مسیر تفاهم نگاه میکنند.
اما امروز با توجه به جمعبندیهایی که در حوزه غرب مشاهده میشود، این موضوع قابل بررسی شده است. به عنوان مثال این امر که امروزه سفیر فرانسه در آژانس بینالمللی به ایرادهای آژانس به برنامههای هستهای ایران انتقاد میکند خیلی اتفاقی نیست.
از سوی دیگر در حوزههای مختلف سیاستسازی در امریکا درباره بیاثر بودن فشار نظامی به ایران صداهایی را مطرح میکنند و حتی این صداها از جانب مسوولین سابق امنیتی اسراییل شنیده میشود، تمامی این مسایل بیانگر این است که امریکا در محدوده جدید و با کاهش گزینه در چارچوب مهار ایران قرار گرفته و به نظر میرسد که مسیر و شرایط ثالث را مورد آزمون قرار دهد البته این به این معنا نیست که تلاش رفتارامریکا در چارچوب کاهش قدرت مانور ایران در منطقه بدون محاسبه خواهد ماند.
پدیدآورنده : فرهاد کلینی