
emamian
چهار توصیه نبی(ص) به علی(ع)
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله:
یا عَلیُّ بادِر بِاَرْبَعٍ قَبْلَ اَرْبَعٍ : شَبابِکَ قَبْلَ هَرَمِکَ وَ صِحَّتِکَ قَبْلَ سُقْمِکَ وَ غِناکَ قَبْلَ فَقْرِکَ ، وَ حَیاتِکَ قَبْلَ مَوْتِکَ
ای علی! چهار چیز را پیش از چهار چیز غنیمت شمار :
۱. جوانیات را پیش از پیری؛
۲. و سلامتیات را پیش از بیماری؛
۳. و ثروتت را پیش از فقر
۴. و زندگیات را پیش از مرگ.
الفقیه: ج ۴، ص ۳۵۷، ح ۵۷۶۲
عبرت از سرنوشت فرزندان اسماعیل و اسحاق
خطبه قاصِعَه، طولانیترین خطبه نهج البلاغه است که محتوایی اخلاقی و اجتماعی دارد و موضوع آن نکوهش تعصب و خودپسندی است. این خطبه در اواخر حکومت امیرالمؤمنین(ع) در کوفه ایراد شده و امام در این خطبه درباره تفرقه اجتماعی هشدار داده و عاملان آن را سرزنش میکند و حوزه نیوز در شماره های گوناگون به انتشار متن، ترجمه و شرح آن خواهد پرداخت.
- متن بخش سیزدهم خطبه
فَاعْتَبِرُوا بِحَالِ وَلَدِ إِسْمَاعِیلَ وَ بَنِی إِسْحَاقَ وَ بَنِی إِسْرَائِیلَ، فَمَا أَشَدَّ اعْتِدَالَ الْأَحْوَالِ وَ أَقْرَبَ اشْتِبَاهَ الْأَمْثَالِ! تَأَمَّلُوا أَمْرَهُمْ فِی حَالِ تَشَتُّتِهِمْ وَ تَفَرُّقِهِمْ لَیَالِیَ کَانَتِ الْأَکَاسِرَةُ وَ الْقَیَاصِرَةُ أَرْبَاباً لَهُمْ یَحْتَازُونَهُمْ عَنْ رِیفِ الْآفَاقِ وَ بَحْرِ الْعِرَاقِ وَ خُضْرَةِ الدُّنْیَا إِلَی مَنَابِتِ الشِّیحِ وَ مَهَافِی الرِّیحِ وَ نَکَدِ الْمَعَاشِ، فَتَرَکُوهُمْ عَالَةً مَسَاکِینَ إِخْوَانَ دَبَرٍ وَ وَبَرٍ أَذَلَّ الْأُمَمِ دَاراً وَ أَجْدَبَهُمْ قَرَاراً، لَا یَأْوُونَ إِلَی جَنَاحِ دَعْوَةٍ یَعْتَصِمُونَ بِهَا وَ لَا إِلَی ظِلِّ أُلْفَةٍ یَعْتَمِدُونَ عَلَی عِزِّهَا، فَالْأَحْوَالُ مُضْطَرِبَةٌ وَ الْأَیْدِی مُخْتَلِفَةٌ وَ الْکَثْرَةُ مُتَفَرِّقَةٌ، فِی بَلَاءِ أَزْلٍ وَ أَطْبَاقِ جَهْلٍ مِنْ بَنَاتٍ مَوْءُودَةٍ وَ أَصْنَامٍ مَعْبُودَةٍ وَ أَرْحَامٍ مَقْطُوعَةٍ وَ غَارَاتٍ مَشْنُونَةٍ.
فَانْظُرُوا إِلَی مَوَاقِعِ نِعَمِ اللَّهِ عَلَیْهِمْ حِینَ بَعَثَ إِلَیْهِمْ رَسُولًا، فَعَقَدَ بِمِلَّتِهِ طَاعَتَهُمْ وَ جَمَعَ عَلَی دَعْوَتِهِ أُلْفَتَهُمْ، کَیْفَ نَشَرَتِ النِّعْمَةُ عَلَیْهِمْ جَنَاحَ کَرَامَتِهَا وَ أَسَالَتْ لَهُمْ جَدَاوِلَ نَعِیمِهَا وَ الْتَفَّتِ الْمِلَّةُ بِهِمْ فِی عَوَائِدِ بَرَکَتِهَا، فَأَصْبَحُوا فِی نِعْمَتِهَا غَرِقِینَ وَ فِی خُضْرَةِ عَیْشِهَا فَکِهِینَ [فَاکِهِینَ]، قَدْ تَرَبَّعَتِ الْأُمُورُ بِهِمْ فِی ظِلِّ سُلْطَانٍ قَاهِرٍ وَ آوَتْهُمُ الْحَالُ إِلَی کَنَفِ عِزٍّ غَالِبٍ، وَ تَعَطَّفَتِ الْأُمُورُ عَلَیْهِمْ فِی ذُرَی مُلْکٍ ثَابِتٍ، فَهُمْ حُکَّامٌ عَلَی الْعَالَمِینَ وَ مُلُوکٌ فِی أَطْرَافِ الْأَرَضِینَ، یَمْلِکُونَ الْأُمُورَ عَلَی مَنْ کَانَ یَمْلِکُهَا عَلَیْهِمْ وَ یُمْضُونَ الْأَحْکَامَ فِیمَنْ کَانَ یُمْضِیهَا فِیهِمْ، لَا تُغْمَزُ لَهُمْ قَنَاةٌ وَ لَا تُقْرَعُ لَهُمْ صَفَاةٌ.
- ترجمه بخش سیزدهم خطبه (آیت الله مکارم شیرازی)
اکنون از سرنوشت فرزندان اسماعیل و اولاد اسحاق و یعقوب درس عبرت بگیرند. چقدر احوال امتها یکسان و سرنوشتها شبیه یکدیگر است! در کار آنها در آن زمان که گرفتار تشتّت و پراکندگی بودند بیندیشید، آن زمان که کسراها و قیصرها مالک و ارباب آنان بودند و آنها را از سرزمینهای آباد و کناره های دریای عراق (دجله و فرات) و مناطق سرسبز و خرم به نقاط بی آب و علف، محل وزش تندبادها و مکانهایی که زندگی در آن سخت و مشکل بود تبعید کردند، و آنها را به صورت گروهی فقیر و مسکین همنشین شتران مجروح و لباسهای پشمین خشن ساختند.
آنها را ذلیل ترین امتها از نظر محل سکنا قرار دادند و در بی حاصل ترین زمینها ساکن کردند. نه در پناه کسی بودند که از حمایت او کمک گیرند و نه در سایه الفت و اتحادی که بر عزتش تکیه کنند، وضع آنها ناآرام، قدرتها پراکنده، جمعیّت انبوهشان متفرق شد.
در بلایی شدید و جهلی فراگیر فرو رفتند، دختران زنده به گور شده، بتهای مورد پرستش، قطع رحمها و جنگها و غارتهای پی در پی از آثار آن دوران بود.
اکنون به نعمتهای بزرگی که خداوند هنگام بعثت پیامبر اسلام به آنها ارزانی داشت بنگرید که در سایه آیین خود آنها را مطیع فرمان ساخت و با دعوتش آنان را متحد کرد (بنگرید) چگونه نعمت (الهی) پر و بال کرامت خود را بر آنها گسترد و نهرهای مواهب خویش را به سوی آنها جاری ساخت، آیین حقّ با همه برکاتش آنان را در بر گرفت تا آنجا که در میان نعمتهای این آیین غرق شدند و در زندگی خرّمش شادمان گشتند.
امور آنها در سایه حکومت قدرتمندی استوار شد و تحت حمایت عزّت پیروزمندی قرار گرفتند و کارهایشان بر قلّه های حکومتی پایدار، سامان یافت. در سایه این امور آنها زمامداران جهانیان شدند و سلاطین گرداگرد زمین و بر کسانی که پیش از آن بر آنها فرمانروایی داشتند حکم راندند و احکام را درباره کسانی به اجرا درآوردند که درگذشته آنها مجریان امور بودند، نه نیزه های آنها کج می شد و نه سنگ آنان در هم می شکست (قدرتشان ثابت و نیروهایشان شکست ناپذیر بود).
- شرح بخش سیزدهم خطبه (آیت الله مکارم شیرازی)
از سرنوشت فرزندان اسماعیل و اسحاق عبرت بگیرید!
امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه به دنبال بحث مشروحی که در بخش های قبل درباره عوامل پیروزی و شکست اقوام پیشین بیان فرمود، انگشت روی مصادیق عینی این مطلب می گذارد و دست مخاطبان خویش را گرفته، به اعماق تاریخ گذشته می برد و سرگذشت فرزندان اسماعیل و اسحاق و بنی اسرائیل را به آنها نشان می دهد تا از آن عبرت بگیرند، می فرماید: «حال که چنین است از سرنوشت فرزندان اسماعیل و اولاد اسحاق و یعقوب، درس عبرت بیاموزید، و چقدر احوال امتها یکسان و سرنوشتها شبیه یکدیگر است»؛ (فَاعْتَبِرُوا بِحَالِ وَلَدِ إِسْمَاعِیلَ وَ بَنیِ إِسْحَاقَ وَ بَنِی إِسْرَائِیلَ(علیهم السلام) فَمَا أَشَدَّ اعْتِدَالَ(۱) الاَْحْوَالِ، وَ أَقْرَبَ اشْتِبَاهَ(۲) الاَْمْثَالِ!).
به این ترتیب امام به آنها توصیه می کند که با مقایسه حال خود به پیشینیان، عوامل پیروزی را از شکست بشناسند و در دام شیطان و هوای نفس و تعصب و غرور گرفتار نشوند.
باید توجه داشت که فرزندان ابراهیم به سه شاخه تقسیم شدند. یک شاخه بنی اسماعیل بودند که اجداد پیامبر اکرم را تشکیل می دادند و دیگر بنی اسحاق بودند که به دو شاخه تقسیم شدند؛ گروهی فرزندان یعقوب بودند که بنی اسرائیل را تشکیل می دهند و گروهی فرزندان «عیسو» که «ادومیان» از نسل آنها هستند (ادومیان قوم نیرومندی بودند که در منطقه «ادوم» بخش جنوبی بحر المیّت تا شمال عربستان زندگی می کردند.
این احتمال نیز در تفسیر جمله های بالا وجود دارد که امام یک قانون کلی بیان می کند و می فرماید: «تاریخ پیوسته تکرار می شود و اقوام و امت ها همواره، شرایط مشابهی دارند که هر ملتی از آن می تواند به سرنوشت خودش پی ببرد».
آن گاه به شرح و بسط این سخن پرداخته و از روش اجمال و تفصیل که روش مؤثّری برای بیان حقایق است بهره می گیرد، می فرماید: «در کار آنها که گرفتار تشتّت و پراکندگی بودند، بیندیشید، آن زمان که کسراها و قیصرها مالک و اربابشان بودند و آنها را از سرزمینهای آباد و کناره های دریای عراق (دجله و فرات) و مناطق سرسبز و خرم به نقاط بی آب و علف، محل وزش تندبادها و مکانهایی که زندگی در آن سخت و مشکل بود تبعید کردند»؛ (تَأَمَّلُوا أَمْرَهُمْ فِی حَالِ تَشَتُّتِهِمْ وَ تَفَرُّقِهِمْ، لَیَالِیَ کَانَتِ الاَْکَاسِرَةُ(۳) وَ الْقَیَاصِرَةُ(۴) أَرْبَاباً لَهُمْ، یَحْتَازُونَهُمْ(۵) عَنْ رِیفِ(۶) الاْفَاقِ، وَ بَحْرِ الْعِرَاقِ، وَ خُضْرَةِ الدُّنْیَا، إِلَی مَنَابِتِ الشِّیحِ(۷)، وَ مَهَافِی(۸) الرِّیحِ، وَ نَکَدِ(۹) الْمَعَاشِ).
اشاره به اینکه زندگی پربرکت شهری و روستایی را از آنها گرفتند و آنان را به بیابانها راندند و در محیط های بی آب و علف آواره ساختند.
در ادامه می افزاید: «آنان را به صورت گروهی فقیر و مسکین، همنشین شتران مجروح و لباسهای پشمین خشن ساختند. (شغلشان ساربانی، خوراکشان شیر شتر، لباس و خیمه هایشان از پشمهای خشن تهیه می شد) آنها را ذلیل ترین امتها از نظر محل سکنا قرار دادند و در بی حاصل ترین زمینها ساکن کردند. نه در پناه کسی بودند که از حمایت او کمک گیرند و نه در سایه الفت و اتحادی که بر عزتش تکیه کنند»؛ (فَتَرَکُوهُمْ عَالَةً(۱۰) مَسَاکِینَ إِخْوَانَ دَبَر(۱۱) وَ وَبَر(۱۲)، أَذَلَّ الاُْمَمِ دَاراً، وَ أَجْدَبَهُمْ قَرَاراً لاَ یَأْوُونَ(۱۳) إِلَی جَنَاحِ دَعْوَة یَعْتَصِمُونَ بِها، وَ لاَ إِلَی ظِلِّ أُلْفَة یَعْتَمِدُونَ عَلَی عِزِّهَا).
سپس امام به شرح نتیجه این وضع پرداخته، می فرماید: «حالات آنها ناآرام، قدرتها پراکنده، جمعیت انبوهشان متفرق شد. در بلایی شدید و جهلی فراگیر فرو رفتند، دختران زنده به گور شده، بتهای مورد پرستش، قطع رحمها و جنگها و غارتهای پی در پی از آثار آن بود»؛ (فَالاَْحْوَالُ مُضْطَرِبَةٌ، وَ الاَْیْدِی مُخْتَلِفَةٌ، وَ الْکَثْرَةُ مُتَفَرِّقَةٌ، فِی بِلاَءِ أَزْل(۱۴)، وَ أَطْبَاقِ جَهْل! مِنْ بَنَات مَوْؤُودَة(۱۵)، وَ أَصْنَام مَعْبُودَة، وَ أَرْحَام مَقْطُوعَة، وَ غَارَات(۱۶) مَشْنُونَة(۱۷)).
اشاره به اینکه اختلاف و پراکندگی و تشتّت آرا و افکار، همیشه بلاهای شدیدی بر سر جوامع انسانی نازل می کند و آنها را در جهل و نادانی فرو می برد، همان گونه که تاریخ درباره جاهلیّت عرب نشان می دهد که دست به اعمال ضدّ انسانی وحشتناکی می زدند که امام به چهارنمونه آن اشاره فرموده است؛ دخترانشان را به بهانه حفظ حرمت و ابراز غیرت و یا نجات از ننگ زنده به گور می کردند و سنگ و چوبهایی را که با دست خود ساخته و پرداخته بودند، می پرستیدند.
هر قبیله ای بتی مخصوص به خود داشتند. قریش، بنی کنانه، اوس و خزرج بت «منات» پرستش می کردند. بنی ثقیف، بتهای «لات و عزّی» و هُذیل بت «سواع» و قبیله بنی کلب بت «ودّ» و طوایف دیگر بتهای دیگر را، بت «هبل» به عنوان بزرگترین بت بر فراز کعبه نصب شده بود و بتهای «اساف» و «نائله» بر صفا و مروه قرار داشت و همه در برابر این سه بت تعظیم می کردند و خانه کعبه که کانون توحید و یگانه پرستی بود تبدیل به بتخانه ای بزرگ شده بود.
قطع رحم، در کلام امام می تواند اشاره به کشتن فرزندان به علت فقر یا به عنوان عبادت در مقابل بتها بوده باشد و «غارات مشنونه» اشاره به جنگهای متعددی است که در عصر جاهلیّت میان قبائل عرب به بهانه های واهی در می گرفت و به گفته بعضی از مورّخان هیچ گاه آتش این جنگها خاموش نشد تا اسلام ظهور کرد و به جنگهای قبیلگی و کشتن پسران و دختران و پرستش بتها پایان داد.
این است سرنوشت کسانی که رشته اتحاد را پاره کنند و به پراکندگی و نفاق روی آورند که در میان هر قوم و ملتی به شکلی ظهور می کند و منحصر به عصر جاهلیّت نیست.
نکته:
قطره ها و دریا!
شاید این سخن را کراراً شنیده باشید که قطره های باران هر کدام به تنهایی قوت و قدرتی ندارند، اما هنگامی که به هم پیوستند و تشکیل نهر عظیمی دادند و پشت سد نیرومندی متراکم شدند می توانند کارهای بزرگی را انجام دهند از جمله نیروی مهم برق تولید می کنند که کارخانه های عظیمی را به حرکت در می آورد، فضای شهرها و روستاها را روشن می سازد و مزارع و باغهای گسترده ای را آبیاری می کند و در یک کلام حیات و زندگی می بخشد.
انسانها نیز همین گونه اند؛ هر انسانی هر قدر قویّ و نیرومند باشد به تنهایی کاری از او ساخته نیست، همچون یک قطره درشت باران؛ ولی هنگامی که این نیروهای کوچک به هم پیوستند دنیا را تکان می دهند. نه تنها در میدان نبرد با دشمن سدّ عظیمی ایجاد می کنند، در عالم اقتصاد و علم و دانش نیز سبب پیشرفت های عظیمی می شوند.
اگر قطرات علم دانشمندان در طول تاریخ و در جوامع بشری به هم نمی پیوست امروز شاهد و ناظر این پیشرفتهای علمی نبودیم و تمدّن بشر همچون تمدّن دوران حجر بود.
هنگامی که اختلاف در جوامع انسانی ظاهر شود نه تنها پیشرفتی حاصل نمی گردد، بلکه همه قدرت و قوّت در مبارزه با یکدیگر نابود می گردد و اثری جز ویرانی و عقب ماندگی نخواهد داشت.
امام(علیه السلام) در این خطبه شریفه بارها بر این معنا تأکید فرمود و مخاطبان خود را به اعماق تاریخ بشریت برده و نتیجه اتحاد و اختلاف را آشکارا به آنها نشان می دهد.
در آیات قرآن مجید و روایات اسلامی بر این موضوع تأکید بسیار زیادی شده است؛ ولی همیشه به دست آوردن اتحاد صفوف کارآسانی نیست. آفات زیادی دارد؛ از جمله تعصّبها و تکبّر و خودبرزگ بینی و ترجیح منافع محدود کوتاه مدت، بر منافع گسترده درازمدت که امام(علیه السلام) در این خطبه به آن اشاره فرموده از آفات مهمّ وحدت است.
امام(علیه السلام) در خطبه های دیگر نهج البلاغه نیز بر این معنا تأکید کرده است؛ از جمله در خطبه ۱۲۷ خواندیم که می فرماید: «وَ إیّاکُمْ وَ الْفُرْقَةَ فَإنَّ الشّاذَّ مِنَ النّاسِ لِلشَّیْطانِ کَما أنّ الشّاذّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ؛ از جدایی و تفرقه بپرهیزید، زیرا افراد تنها و جدا از جمعیّت نصیب شیطانند، همان گونه که گوسفند جدا از گله طعمه گرگ است».
در خطبه ۸۶ نیز تعبیر گویای دیگری دارد که می فرماید: «وَ لا تَباغَضُوا فَإنّها الْحالِقَةُ؛ با هم دشمنی نکنید که دشمنی و عداوت هر خیر و برکتی را از بین می برد».
این سخن را با پیام مهمی از قرآن مجید پایان می دهیم که می فرماید: «(وَلاَ تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِینَ)؛ نزاع مکنید که سست خواهید شد و قوّت و قدرت شما از دست خواهد رفت و صبر و استقامت (در برابر عوامل نفاق) داشته باشید که خدا با صابران است».(۱۸)
اسلام به شما قدرت و عظمت داد:
به دنبال بحثی که امام(علیه السلام) در بخش گذشته این خطبه درباره بدبختی های عصر جاهلیّت و مشکلات و نابسامانیها و فقر و ناامنی بیان فرمود، در این بخش از خطبه به شرح برکاتی که در سایه قیام پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و اتحاد و اتفاق و الفت مردم به یکدیگر نصیب آنها شد، پرداخته و با عباراتی بسیار گویا و زیبا آن را تشریح می کند و می فرماید: «به نعمتهای بزرگی که خداوند هنگام بعثت پیامبر به آنها ارزانی داشت بنگرید که در سایه آیین خود آنها را مطیع فرمان ساخت و با دعوتش آنان را متحد کرد»؛ (فَانْظُرُوا إِلَی مَوَاقِعِ نِعَمِ اللّهِ عَلَیْهِمْ حِینَ بَعَثَ إِلَیْهِمْ رَسُولاً، فَعَقَدَ بِمِلَّتِهِ طَاعَتَهُمْ، وَ جَمَعَ عَلَی دَعْوَتِهِ أُلْفَتَهُمْ).
آری در عصر جاهلیت، هر قوم و قبیله ای، بلکه هر فردی دنبال منافع و هوا و هوس خویش بود و اختلاف و پراکندگی عظیمی بر آنها حاکم شده بود؛ ولی خداوند در سایه توحید و آیین اسلام همه را در زیر یک پرچم گردآوری کرد و تحت یک فرمان قرار داد و در سایه همین امر همه چیز دگرگون شد.
آن گاه به شرح این نعمتها پرداخته و با تشبیهات و استعارات زیبایی آنها را یک به یک بر می شمارد و می افزاید: «(بنگرید) چگونه نعمت (الهی) پر و بال کرامت خود را بر آنها گسترد و نهرهای مواهب خویش را به سوی آنها جاری ساخت و آیین حقّ با همه برکاتش آنان را در بر گرفت تا آنجا که در میان نعمتهای این آیین غرق شدند و در زندگی خرّمش شادمان گشتند»؛ (کَیْفَ نَشَرَتِ النِّعْمَةُ عَلَیْهِمْ جَنَاحَ کَرَامَتِهَا، وَ أَسَالَتْ لَهُمْ جَدَاوِلَ(۱۹) نَعِیمِهَا، وَ الْتَفَّتِ الْمِلَّةُ بِهِمْ فِی عَوَائِدِ بَرَکَتِهَا، فَأَصْبَحُوا فِی نِعْمَتِهَا غَرِقِینَ، وَ فِی خُضْرَةِ عَیْشِهَا فَکِهِینَ(۲۰)).
امام(علیه السلام) نخست نعمتهای الهی را به پرنده ای تشبیه می کند که جوجه های خود را زیر بال و پر می گیرد و به آنها گرمی و آرامش و امنیّت می بخشد، سپس آن را به نهرهای آب زلالی تشبیه می کند که به سوی مزارع و باغها در حرکت است و آنها را خرم و سرسبز و شاداب می سازد و نتیجه آن را غرق شدن در نعمتها و آسوده زیستن در یک زندگی شیرین و آرام ذکر می کند.
در ادامه این سخن، به نعمت مهم حکمت اسلامی، حکومتی مقتدر و سرفراز اشاره کرده، می فرماید: «امور آنها در سایه حکومت قدرتمندی استوار شد، و تحت حمایت عزّت پیروزمندی قرار گرفتند و کارهایشان بر قلّه های حکومتی پایدار، سامان یافت»؛ (قَدْ تَرَبَّعَتِ(۲۱) الاُْمُورُ بِهِمْ، فِی ظِلِّ سُلْطَان قَاهِر، وَ آوَتْهُمُ الْحَالُ إِلَی کَنَفِ عِزٍّ غَالِب، وَ تَعَطَّفَتِ الاُْمُورُ عَلَیْهِمْ فِی ذُرَی(۲۲) مُلْک ثَابت).
تاریخ اسلام، بهترین گواه بر صدق تمام تعبیرات امام(علیه السلام) در زمینه پیروزی عرب بالخصوص و مسلمانان عموماً در سایه اسلام است، چیزی که مورخان شرق و غرب همه به آن معتقدند.
در پایان این سخن اشاره به پیروزی مطلق مسلمانان بر دشمنان کرده و با تعبیری رسا می فرماید: «در سایه این امور آنها زمامداران جهانیان شدند و سلاطین گرداگرد زمین و بر کسانی که پیش از آن بر آنها فرمانروایی داشتند حکم راندند، و احکام را درباره کسانی به اجرا درآوردند که در گذشته مجریان امور بودند، نه نیزه های آنها کج می شد و نه سنگ آنان در هم می شکست (قدرتشان ثابت و نیروهایشان شکست ناپذیر بود)»؛ (فَهُمْ حُکَّامٌ عَلَی الْعَالَمِینَ، وَ مُلُوکٌ فِی أَطْرَافِ الاَْرَضِینَ. یَمْلِکُونَ الاُْمُورَ عَلَی مَنْ کَانَ یَمْلِکُهَا عَلَیْهِمْ، وَ یُمْضُونَ الاَْحْکامَ فِیمَنْ کَانَ یُمْضِیهَا فِیهِمْ! لاَ تُغْمَزُ(۲۳) لَهُمْ قَنَاةٌ(۲۴)، وَ لاَ تُقْرَعُ(۲۵) لَهُمْ صَفَاةٌ(۲۶)).
اشاره به اینکه پادشاهان و حاکمانی که در دوران قبل آنها را بر اثر اختلاف و پراکندگی و ضعف و ناتوانی به بند می کشیدند و برده و بنده خود می ساختند، در سایه اتحاد و قدرتی که مسلمین از ایمان گرفته بودند در برابر آنان زانو زدند و به نیروی شکست ناپذیری مبدّل شدند.
یکی از مستشرقین می گوید: قدرت مسلمین به جایی رسیده بود که اگر کسی به فکر مبارزه با آنها می افتاد، می گفتند: دیوانه است و عقل خود را از دست داده است.
پی نوشت ها:
۱. «اعتدال» معنای معروفی دارد و آن میان حدّ افراط و تفریط است و معنای دیگری و آن مساوات دو چیز و شباهت آنها به یکدیگر است (هر کدام عِدل دیگری است) و در عبارت بالا همین معنا مراد است.
۲. «اشتباه» نیز دو معنا دارد؛ نخست در فهم یا انجام چیزی راه خطا رفتن و دوم شباهت دو چیزی به یکدیگر است و در اینجا معنای دوم اراده شده است.
۳. «اکاسرة» جمع «کسری» (به کسر و فتح کاف) لقب عمومی برای پادشاهان ایرانی پیش از اسلام بوده است. (مثل واژه شاه)
۴. «قیاصره» جمع «قیصر» بر وزن «حیدر» لقب عمومی پادشاهان روم؛ مانند فرعون که لقب عمومی پادشاهان مصر بوده است.
۵. «یحتازونهم» از ریشه «حیازت» به معنای در اختیار گرفتن و تملک کردن چیزی است و در اینجا به معنای برگرفتن آن افراد از سرزمینهای آباد و سرسبز و تبعید کردنشان به جای دیگر است.
۶. «ریف» یعنی زمین حاصلخیز و پربرکت.
۷. «شیح» گیاه تلخ و خوشبویی است که در بیابانها می روید و در فارسی به آن درمنه می گویند.
۸. «مهافی» جمع «مهفی» به معنای محلّی است که تندبادها در آن می وزد.
۹. «نکد» به معنای شیء قلیل است.
۱۰. «عالة» جمع «عائل» به معنای فقیر است و «عیلولة» برطرف ساختن نیازهای دیگری است.
۱۱. «دبر» جمع «دبرة» بر وزن «شجره» یعنی جراحت و زخم پشت حیوان.
۱۲. «وبر» پشم شتر (و گاه به خصوص کُرک گفته می شود) و منظور از اخوان وبر در عبارت بالا، ساربانی شتر است.
۱۳. «یأوون» از ریشه «اواء» بر وزن «کتاب» به معنای وارد شدن و سکنا گزیدن در مکانی است.
۱۴. «ازل» به معنای تنگ و سخت است؛ به معنای حبس کردن نیز آمده است.
۱۵. «موؤدة» از «وأد» بر وزن «رعد» در اصل به معنای ثقل و سنگینی است. سپس به دخترانی که در زیر خاک در عصر جاهلیت پنهان می کردند نیز اطلاق شده، زیرا آنها را در زیر خاک پنهان می کردند و انبوهی خاک و سنگ به روی آنها می ریختند.
۱۶. «غارات» جمع «غارة» در اصل به معنای هجوم بردن است و هنگامی که هجوم از هر طرف باشد «غارات مشنونة» گفته می شود و چون حملات در بسیاری از اوقات توأم با بردن اموال است واژه غارتگری در فارسی به معنای بردن اموال اطلاق شده؛ ولی ظاهراً در عربی به این معنا نیامده است.
۱۷. «مشنونة» از «شَنّ» بر وزن «ظنّ» به معنای هجوم بردن از هر طرف است.
۱۸. انفال، آیه ۴۶ .
۱۹. «جداول» جمع «جدول» به معنای جوی آب است.
۲۰. «فکهین» جمع «فکه» بر وزن «خشن» به معنای شادمان و خندان است و در اصل از «فکاهه» بر وزن قباله به معنای مزاح کردن و خندیدن گرفته شده است. بعضی معتقدند ریشه اصلی آن «فاکهه» به معنای میوه است گویی شوخیها و مزاحها همچون میوه های شیرینی است که از آن لذّت می برند.
۲۱. «تربّعت» از «تربّع» به معنای چهارزانو نشستن است. سپس به معنای اقامت در مکانی با آرامش و اطمینان به کار رفته است.
۲۲. «ذری» جمع «ذروة» (به ضم ذال و کسر آن) قسمت بالای هر چیزی است و به کوهان شتر و قلّه کوهها گفته می شود.
۲۳. «تغمز» از ریشه «غمز» بر وزن «طنز» به معنای اشاره با چشم و دست برای عیب جویی است و گاه به معنای کج و معوج شدن به کار می رود و در جمله بالا معنای دوم مراد است.
۲۴. «قناة» به معنای نیزه و گاه به معنای عصا آمده است و به کاریز و مسیر آبها که به صورت مستقیم کشیده می شود، قنات می گویند و در اینجا به معنای نیزه است.
۲۵. «لا تقرع» از ریشه «قرع» بر وزن «فرع» یعنی کوبیدن چیزی بر روی چیزی به گونه ای که صدای شدید از آن برخیزد.
۲۶. «صفاة» به معنای تخته سنگ پهن و صاف و در جمله بالا کنایه از قدرت است.
اثر اعمال نیک و بد انسان در دنیا
۱. آیا جزای اعمال نیک و بد انسان به آخرت موکول میشود یا انسان در همین دنیا نیز نتیجۀ اعمال خود را میبیند؟
کارهای خوب و بد ما دو اثر دارند: اثر وضعی و اثر تکلیفی.
اثر تکلیفی، چیزی است که در نامۀ عمل انسان ثبت میگردد و در روز جزا، طبق آن به انسان پاداش یا عقاب میدهند.
اثر وضعی، تأثیر عمل انسان در روح، محیط پیرامون، فرزندان و سرنوشت اوست. اگر کسی گناهی کرد و در همین دنیا دچار مصیبتی شد (که به گناه او مربوط است)، اثر وضعی گناه در زندگی او آشکار شده، اما آن گناه همچنان در نامۀ عملش ثبت است و اگر توبه نکند، در آخرت هم باید سزای آن را ببیند.
دربارۀ کار نیک نیز انسان هم در این دنیا نتیجۀ عمل خود را میبیند و هم در آخرت پاداش آن را میگیرد؛ البته اگر کار نیک خود را با ریا و منت باطل نکند.
-----------------------------------------------------
۲. آیا خداوند کسی را که تمام عمرش گناه کرده است، به بهشت میبرد؟ در این صورت، گناهکاران چه فرقی با صالحان دارند؟
خداوند کسی را که تمام عمر گناه کرده است، به بهشت نمیبرد؛ رفتن به بهشت شروطی دارد.
کسانی که به خدا ایمان داشته و عمل صالح انجام دادهاند، اگر گناهانی مرتکب شوند، در صورت توبه از آن گناهان یا بعد از عذاب برزخ ممکن است به بهشت بروند. البته خداوند توبۀ کسی را میپذیرد که واقعاً از عمل ناشایست خود پشیمان و درصدد جبران آن باشد.
توبۀ واقعی فقط استغفار (طلب آمرزش) زبانی نیست، بلکه انقلاب درونی و تحول اساسی است؛ ازاینرو، در بیشتر آیاتی که در آنها به توبه امر شده، قید «اصلاح» نیز آمده است؛ مانند «إِلاَّ الَّذینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا».
علامه طباطبایی میگوید: «توبه وقتی قبول میشود که از روی حقیقت و واقع باشد؛ زیرا کسی که حقیقتاً بهسوی خدا بازگشت نموده و به وی پناه برد، هرگز خود را به پلیدی گناهی (که از آن توبه کرده و خود را از آن پاک ساخته) آلوده نمیکند. این است معنای توبه، نه صرف اینکه بگوید: "أتوبُ إلی الله" و در دل همان آلودهای باشد که بوده است» ؛ مثلاً، اگر گناهی که انجام داده است، دربارۀ حقاللّه بوده باید قضای آن را بهجا آورد، اگر حق (مال) کسی را پایمال کرده، باید آن را به صاحبش برگرداند و اگر صاحبحق مرده، به ورثهاش بدهد و اگر او را نمیشناسد، صدقه بدهد، و اگر آبروی کسی را برده است، از او حلالیت بطلبد و او را راضی کند و اگر قصاص یا دیه است، خود را تسلیم قانون کند و از دیگر گناهان استغفار کند.
همچنین، توبهکننده باید از کردار گذشتهاش پشیمان باشد، مصمم باشد که هرگز گرد گناه نگردد و با حزن و اندوه، گوشتی را که از حرام بر بدنش روییده، آب کند تا به بهشت راه یابد.
در ضمن، بهشتیان درجات مختلفی دارند و از ملاقات با یکدیگر بهره میبرند.
بسیار کم اتفاق میافتد که کسی تمام عمر گناه کند و یکباره به توبه و بازگشت رویآورد؛ مگر آنکه زمینههای بازگشت و توبۀ واقعی در او وجود داشته باشد، اما بهدلایلی تا مدتها محقق نشود.
اگر توبۀ واقعی برای چنین کسی محقق شود، او نیز میتواند از رحمت الهی بهرهمند شود؛ زیرا رحمت خداوند بر همهچیز و همهکس گسترده است. البته چنین تحولی با آن همه نتایج درخشان، در لحظات پایانی عمر، حاصل نمیشود.
قرآن کریم دراینباره میفرماید: «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَی اللَّهِ لِلَّذینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَریبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ کانَ اللَّهُ عَلیماً حَکیماً * وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّی إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآن؛ پذیرش توبه ازسوی خداوند، تنها برای کسانی است که کار بدی را از روی جهالت انجام داده، سپس زود توبه میکنند. خداوند، توبۀ چنین کسانی را میپذیرد و خدا دانا و حکیم است. برای کسانی که کارهای بد انجام میدهند و هنگامیکه مرگ یکی از آنها فرامیرسد، میگوید: الان توبه کردم، توبه نیست».
دلیل توبه در هنگام مرگ آن است که گناهکار، نزدیکی مرگ را میفهمد و اهوال و عذاب آخرت را مشاهده میکند. درحقیقت، توبه میکند، چون میبیند مرگ و جزا حق است.
از سوی دیگر، توبه به زمان مشخصی محدود نشده تا هروقت انسان عزم به بازگشت و ترک گناه کرد، امید جبران داشته باشد. اگر درهای توبه بسته شود، دلیلی برای ترک گناه باقی نمیماند، اما اگر گناهکار بداند با بازگشت به سوی خدا و جبران خطاها، خداوند توبهاش را میپذیرد، به سعادت و تکامل نزدیک و از انحراف و خطا دور میشود.
۱۶ عامل فقر و ۱۷ عامل زیادی رزق
أمیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام در روایتی که مرحوم شیخ صدوق در جلد دوم کتاب خصال، صفحه ۵۰۴ آورده، به «۱۶ عامل فقر و ۱۷ عامل زیادی رزق» اشاره کردند که که بدین شرح است:
امیرالمؤمنین (علیه السلام) عوامل فقر را چنین برشمردند :
⛔️ پاک نکردن تار عنکبوت از خانه
⛔️ بول کردن در حمام
⛔️ خوردن در حالت جنابت
⛔️ خلال کردن با چوب گز
⛔️ ایستاده شانه زدن
⛔️ خاکروبه از خانه بیرون نبردن
⛔️ قسم دروغ
⛔️ زنا
⛔️ حرص ورزیدن
⛔️ خواب میان نماز مغرب و عشاء
⛔️ خواب بین الطلوعین
⛔️ اندازه نگه نداشتن در خرج زندگی
⛔️ بریدن از خویشاوندان
⛔️ عادت به دروغگویی
⛔️ زیاد گوش کردن آواز
⛔️ رد کردن گدای مرد در شب
سپس فرمودند آیا به شما خبر ندهم از آنچه را که رزق را افزایش می دهد؟
گفتند: بله یا امیرالمؤمنین؛ سپس آن حضرت، عوامل زیادی رزق را اینچنین برشمردند:
? جمع میان دو نماز
? تعقیبات بعد از نماز صبح و عصر
? رفت و آمد با خویشاوندان
? جارو کردن جلوی خانه
? همراهی کردن با برادران دینی
? اول صبح به دنبال روزی رفتن
? استغفار
? امانت داری
? سخن حق گفتن
? جواب گفتن به موذّن
? سخن نگفتن در مستراح
? حرص نورزیدن
? شکر خداوند
? دوری از قسم دروغ
? وضو گرفتن قبل از غذا
? خوردن آنچه از سفره بیرون می افتد
سپس فرمودند : هر کس در هر روز ۳۰ بار خداوند را تسبیح گوید خدای عزوجل ۷۰ نوع بلا را از او دور می کند که آسان ترین آنها فقر است.
متن روایت بدین شرح است:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَمِّی مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْقُرَشِیِّ الْکُوفِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو زِیَادٍ مُحَمَّدُ بْنُ زِیَادٍ الْبَصْرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمَدَنِیُ قَالَ حَدَّثَنَا ثَابِتُ بْنُ أَبِی صَفِیَّةَ الثُّمَالِیُّ عَنْ ثَوْرِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ أَبِیهِ سَعِیدِ بْنِ عِلَاقَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ (علیه السلام) یَقُولُ:" تَرْکُ نَسْجِ الْعَنْکَبُوتِ فِی الْبَیْتِ یُورِثُ الْفَقْرَ وَ الْبَوْلُ فِی الْحَمَّامِ یُورِثُالْفَقْرَ وَ الْأَکْلُ عَلَی الْجَنَابَةِ یُورِثُ الْفَقْرَ وَ التَّخَلُّلُ بِالطَّرْفَاءِ یُورِثُ الْفَقْرَ وَ التَّمَشُّطُ مِنْ قِیَامٍ یُورِثُ الْفَقْرَ وَ تَرْکُ الْقُمَامَةِ فِی الْبَیْتِ یُورِثُ الْفَقْرَ وَ الْیَمِینُ الْفَاجِرَةُ تُورِثُ الْفَقْرَ وَ الزِّنَا یُورِثُ الْفَقْرَ وَ إِظْهَارُ الْحِرْصِ یُورِثُ الْفَقْرَ وَ النَّوْمُ بَیْنَ الْعِشَاءَیْنِ یُورِثُ الْفَقْرَ وَ النَّوْمُ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ یُورِثُ الْفَقْرَ وَ تَرْکُ التَّقْدِیرِ فِی الْمَعِیشَةِ یُورِثُ الْفَقْرَ وَ قَطِیعَةُ الرَّحِمِ یُورِثُ الْفَقْرَ وَ اعْتِیَادُ الْکَذِبِ یُورِثُ الْفَقْرَ وَ کَثْرَةُ الِاسْتِمَاعِ إِلَی الْغِنَاءِ یُورِثُ الْفَقْرَ وَ رَدُّ السَّائِلِ الذَّکَرِ بِاللَّیْلِ یُورِثُ الْفَقْر".
ثُمَّ قَالَ(علیه السلام):" أَ لَا أُنَبِّئُکُمْ بَعْدَ ذَلِکَ بِمَا یَزِیدُ فِی الرِّزْقِ " قَالُوا بَلَی یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ : " الْجَمْعُ بَیْنَ الصَّلَاتَیْنِ یَزِیدُ فِی الرِّزْقِ وَ التَّعْقِیبُ بَعْدَ الْغَدَاةِ وَ بَعْدَ الْعَصْرِ یَزِیدُ فِی الرِّزْقِ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ تَزِیدُ فِی الرِّزْقِ وَ کَسْحُ الْفِنَاءِ یَزِیدُ فِی الرِّزْقِ وَ مُوَاسَاةُ الْأَخِ فِی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَزِیدُ فِی الرِّزْقِ وَ الْبُکُورُ فِی طَلَبِ الرِّزْقِ یَزِیدُ فِی الرِّزْقِ وَ الِاسْتِغْفَارُ یَزِیدُ فِی الرِّزْقِ وَ اسْتِعْمَالُ الْأَمَانَةِ یَزِیدُ فِی الرِّزْقِ وَ قَوْلُ الْحَقِّ یَزِیدُ فِی الرِّزْقِ وَ إِجَابَةُ الْمُؤَذِّنِ یَزِیدُ فِی الرِّزْقِ وَ تَرْکُ الْکَلَامِ فِی الْخَلَاءِ یَزِیدُ فِی الرِّزْقِ وَ تَرْکُ الْحِرْصِ یَزِیدُ فِی الرِّزْقِ وَ شُکْرُ الْمُنْعِمِ یَزِیدُ فِی الرِّزْقِ وَ اجْتِنَابُ الْیَمِینِ الْکَاذِبَةِ یَزِیدُ فِی الرِّزْقِ وَ الْوُضُوءُ قَبْلَ الطَّعَامِ یَزِیدُ فِی الرِّزْقِ وَ أَکْلُ مَا یَسْقُطُ مِنَ الْخِوَانِ یَزِیدُ فِی الرِّزْقِ وَ مَنْ سَبَّحَ اللَّهَ کُلَّ یَوْمٍ ثَلَاثِینَ مَرَّةً دَفَعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهُ سَبْعِینَ نَوْعاً مِنَ الْبَلَاءِ أَیْسَرُهَا الْفَقْرُ."
با خدا خودمانی هستم و با لباس راحتی نماز میخوانم!!
روایت مشهور «الصَّلاةُ عَمودُ الدِّین» از جمله احادیثی است که زیاد شنیده ایم و پیرامون این دستور الهی، سؤالاتی وجود دارد که در شماره های مختلف به انتشار این پرسش ها و پاسخ آنها خواهیم پرداخت.
پرسش: من با خدا خودمانی هستم و نیازی نمیبینم خیلی رسمی با او برخورد کنم به همین خاطر با لباس راحت و هر زمان و مکان و حالتی که راحت باشم به نماز می ایستم؟
پاسخ: آیا شما به خدا نزدیکتر هستید یا پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیهما؟ چرا آن بزرگواران رعایت خودمانی بودن را در محضر خدا نکرده اند؟
شما بیشتر با خدا خودمانی هستی یا امام حسن مجتبی علیه السلام که زیباترین و بهترین لباس هایش را برای نماز می پوشید و می فرمود: خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد.
اگر با دستور خدا نماز می خوانی بدان همان خدا فرمان داده با این آداب و در این زمان و مکان و حالت در گفتوگویی رسمی با من حاضر شوید. البته فرموده که در غیر نماز می توانی آن حالت خودمانی را تا ساعت ها داشته باشی و به یاد من باشی.
[باید توجه کنیم که نماز تمرین ادب است. ادب بی نهایت کوچک در برابر بی نهایت بزرگ و ادب یعنی رعایت آنچه خدا دستور داده چه به صورت واجبات و چه به صورت مستحب نماز]
انسانها در قیامت با چه سن و سالی محشور میشوند؟
سؤال
در روز قیامت انسانها در چه سن و سالی محشور می شوند، زن در چه سنی و مرد در چه سنی؟
پاسخ
در ابتدا به خلاصه ای از اوضاع محشور شدن انسانها و وضعیت آنها در بهشت و جهنم، از دیدگاه قرآن به عنوان مقدمه اشاره میشود.
وضعیت محشور شدن انسان ها همراه با رهبری که در دنیا پذیرفته اند[۱] به صورت سراسیمه[۲] و مانند ملخ ها در هم و مختلط[۳] و حالت مست و هوش و عقل از دست داده[۴] در حالی که همراه با مأموران الهی[۵] و پرده ها کنار رفته است محشور می شوند[۶] و مجرمین در صف جداگانه قرار گرفته اند[۷] و کسی حق حرف زدن ندارد[۸]، اما جهنمی ها روسیاه، سرافکنده به غل و زنجیر کشیده شده و غبار آلود و اشک ریزان می باشند[۹] ولی بهشتی ها با صورت خندان، و درخشان و سفید[۱۰] و شاداب و زیبا در عرصه قیامت حاضر می شوند[۱۱].
بعد از این مقدمه جواب را بیان می کنیم:
الف) وضع سنی مردم در روز محشر:
از قرآن و روایات می توان استفاده کرد که انسان ها در همان سنی که از دنیا رفته اند، محشور می شوند[۱۲] هرچندآیا ت قر آن به طور کلی به مطلب اشاره دارند ولی به ضمیمه روایات می تو انند دلیلی بر موضوع باشند از باب نمونه به سه آیه اشاره می شود .
۱ـ بار دیگر در صور دمیده می شود ناگهان آنها از قبرها شتابان به سوی (دادگاه) پروردگارشان می روند[۱۳]. از این آیه استفاده می شود که با آخرین سنی که از دنیا رفته اند، محشور می شوند.
۲ـ «و اینکه رستاخیز آمدنی است، و شکی در آن نیست و خداوند تمام کسانی را که در قبرها هستند زنده می کند[۱۴]». این آیه هم ظاهرش این است که با همان بدن و همان سنی که از دنیا رفته اند محشور می شوند.
۳ـ آیه ای دیگری هم داریم که بر این مطلب دلالت دارد «روز قیامت روزی است که کودکان را پیر می کند[۱۵]». معلوم می شود کودک هم بین آنها وجود دارد که طولانی بودن روز قیامت که پنجاه هزار سال است باعث پیری آنها می شود[۱۶].
ب) روایات
در روایتی چنین می خوانیم «کما تموتون تحشرون» آنچنان که می میرید (و در سنی که از دنیا می روید) محشور می شوید[۱۷].
در حدیثی از پیامبر اکرم(ص) آمده است:
روز قیامت موقع حساب، خداوند به جبریل دستور میدهد که بچههای مؤمنین را به بهشت وارد کند (فرشته وحی آنها را به سوی بهشت راهنمایی میکند ولی آنان) دم در بهشت میایستند و داخل نمیشوند، از پدران و مادران خود سؤال میکنند، فرشتگان پاسخ میدهند که آنها مشغول حساب و اعمال خود میباشند و مانند شما نیستند، آنگاه اطفال مؤمنان فریاد میکشند و گریه میکنند، خداوند از جبرئیل سؤال میکند، و جبرئیل عرض میکند: خداوندا تو آگاهی، این صدای بچههای مؤمنان است که بدون پدران و مادرشان وارد بهشت نمیشوند، در نتیجه خداوند به جبرئیل فرمان میدهد که از میان مردم دست والدین آنها را بگیرد و با آنها داخل بهشت کند.[۱۸]
این حدیث به روشنی و صراحت تمام گویای این است که کودک به همان سنی که از دنیا رفته، یعنی در سن کودکی محشور می شود.
در حدیث دیگر زراره می گوید: امام باقر (ع) فرمود: خداوند در مورد اطفال و کودکان مشیّت و اراده ی ( خاص ) دارد ، خداوند کودکان و کسانی را که در فترت و نبود پیامبر مرده اند و سالخوردگان و پیرمردانی که در حال زوال عقل پیامبر را درک کرده اند و ناشنوا و لالی غیر عاقل و دیوانه و ابلهی که عقل ندارند ، همه را در روز قیامت جمع می کند و هر یکی از آنها بر خدا احتجاج می کند ، خداوند فرشته ای را بسوی آنان می فرستد که آتشی را روشن کند ، سپس فرشته ی دیگری به آنان می گوید وارد آتش شوید ، هر کس وارد آتش شود برای او سرد و سلام گردیده و او را به بهشت می برد و هرکسی تخلف و سرپیچی نماید داخل جهنّم می شود [۱۹] . از این روایت به خوبی استفاده می شود که هر کسی به وضع و حال دنیایی خود محشور می شود.
به علاوه این که عقل و خرد اقتضا می کند که انسان در سنی که از دنیا رفته است محشور شود. زیرا بدنی که عصاره و فشرده همه بدنهای دوران عمر است در حقیقت همیشه با روح بوده و از هر جهت تناسب و سنخیت با آن دارد و روح تنها با آن می تواند (مأنوس) باشد و این مأنوسیت با آخرین لحظات عمر بدن بیشتر خواهد بود، لذا جا دارد که انسان در همان سنی که از دنیا رفته است محشور شود.[۲۰]
البته در روایات وارد است که اهل بهشت همه در سن جوانی هستند. از آیات قرآن استفاده می شود که در بهشت درد سر و خستگی و پیری وجود ندارد[۲۱] و از آیاتی که در مقدمه ذکر شد می توان حدس زد که بهشتی ها در بهترین سنی که قابل تصور است زندگی می کنند، اما در روایات در بعضی از آنها به صورت کلی بیان شده که انسانها در بهشت (اعم از زن و مرد) جوان هستند چنانکه امام جواد (ع) فرمود: «لان اهل الجنه یکونون شباناً[۲۲]»[۲۳] اهل بهشت همه (مرد و زن) جوان محشور می شوند (و در بین آنها پیر مرد و پیر زن وجود ندارد).
در روایات دیگری مسئله مشخص تر بیان شده، پیامبر اسلام فرمود: که مردان بهشتی در سن ۳۳ سالگی و حوریه و زنان بهشتی در سن ۱۶ سالگی می باشند[۲۴]. این روایت ظاهرش عمومیت دارد، شامل همه ساکنین در بهشت می شود.
ولی پیرامون سن اهل جهنم در آیات قرآن تصریحی نشده است و در متون روایی هم مطلب خاصی در این باره یافت نشد.
در نتیجه جواب سؤال این شد که مردم در روز محشر و قیامت با همان سنی که از دنیا رفته اند محشور می شوند، و اما به استناد آیات و روایات بهشتی ها جوان (مردان در سن ۳۳ سالگی و زنان و حوریه ها در سن ۱۶) هستند.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
۱. معاد، محسن قرائتی، انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، تمام کتاب.
۲. زندگی جاوید، استاد مطهری، انتشارات صدرا، تمام کتاب.
۳. معاد از نظر روح و جسم، محمد تقی فلسفی، هیأت نشر معارف اسلامی، بخش دوم.
۴. معاد، آیة الله دستغیب، انتشارات جزائری، ص۱۴۱.
۵. سرای دیگر، آیة الله دستغیب، انتشارات جزائری.
۶. معاد و جهان پس از مرگ، استاد ناصر مکارم شیرازی، مطبوعات هدف، ص۳۳۸ به بعد.
پی نوشت ها:
[۱] . اسراء/۷۱.
[۲] . معراج/۴۴.
[۳] . قمر/۸.
[۴]. حج/۳.
[۵]. ق/۲۰.
[۶]. طارق/۹.
[۷]. حج/۱.
[۸]. مرسلات/۳۵.
[۹]. قرائتی، محسن، معاد، ص۳۹۶.
[۱۰]. عبس/۳۸.
[۱۱]. قیامت/۲۲.
[۱۲]. اینکه گفته شد مردم در آخرین سنی که از دنیا رفته اند محشور می شود در صورتی است که به صورت انسان محشور شوند چون عدای در روز قیامت صورت انسانی ندارند، چنانکه در ذیل آیه ۱۸ سوره نباء که می فرماید: «مردم بطور فوج فوج وارد محشر می شوند»، حدیثی نقل شده است که شخصی از پیامبر (ص) در مورد این آیه سؤال کرد، رسول خدا گریست و فرمود: سؤال مهمی کردی سپس چنین ادامه داد، مردم در قیامت ده گونه محشور می شوند.
۱ـ شایعه سازان، به صورت میمون.
۲ـ حرام خوران به صورت خوک.
۳ـ ربا خواران واژگون.
۴ـ قاضی ناحق کور.
۵ـ خود خواهان مغرور به صورت کر و لال.
۶ـ عالم بی عمل، در حال جویدن زبان خود.
۷ـ همسایه آزار دست و پا بریده.
۸ـ خبر چین آویخته به شاخه های آتش.
۹ـ عیاشان، بدبوتر از مردار.
۱۰ـ مستکبران در پوششی از آتش محشور می شوند.
(تفسیر صافی، ج۵، ص۲۷۵، منشورات مؤسسه الاعلمی للمطبوعات و مجمع البیان ذیل آیه ۱۸ نباء).
[۱۳]. یس/۵۱.
[۱۴]. حج/۷.
[۱۵]. مُزّمل/۱۷.
[۱۶]. معارج/۴.
[۱۷]. ر.ک: مطهری، مرتضی، راههای اثبات وجود خدا، انجمن اسلامی دانشجویان، چاپ اول، ۱۳۶۳، ص۲۱۶.
[۱۸] .مجلیسی، محمد باقر، بحار الأنوار، چاپ بیروت، ج ۷۹، ص ۱۲۳، ح ۱۵.
۷ کلینی ، محمد ، الکافی ، ۳/۲۴۹ دارالکتب الاسلامیه ، طهران ، ۱۳۶۷ش .
[۲۰]. مکارم شیرازی، ناصر، معاد و جهان پس از مرگ، مطبوعات هدف، ص۳۳۸.
[۲۱]. فاطر/۳۴.
[۲۲]. الشباب جمع شاب و کذلک الشبان و الشباب الحداثه الصحاح، ج۱، ص۱۵۱.
[۲۳]. احتجاج علی طبرسی، ناشر انتشارات اسوه، ج۲، ص۴۷۸.
[۲۴]. دستغیب، معاد، ص۱۴۱.
اهمیت و جایگاه کسب دانش در روایات
روایات بسیاری درباره اهمیت و جایگاه کسب علم و دانش از معصومین (علیهم السلام) بیان شده است؛ به مناسبت روز دانشجو، شماری از این احادیث بازگو می شود :
منتخب میزان الحکمه: ۳۹۸
جایگاه غاصب حق حضرت زهرا (س)
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم):
یَا فَاطِمَةُ! لَوْ أَنَّ کُلَّ نَبِیٍّ بَعَثَهُ اللَّهُ وَ کُلَّ مَلَکٍ قَرَّبَهُ- شَفَعُوا فِی کُلِّ مُبْغِضٍ لَکِ غَاصِبٍ لَکِ مَا أَخْرَجَهُ اللَّهُ مِنْ النَّارِ أَبَداً
ای فاطمه! اگر تمام پیامبرانی که خدا برانگیخته و تمام فرشتگانی که مقرب درگاه خود گردانده است، برای هر کینه توزی که حق تو را غصب نموده است، شفاعت کنند، هرگز خدا او را از آتش [دوزخ] خارج نمی سازد.
بحارالأنوار، ج ۷۶، ص ۳۵۴
بررسی آموزه های تفسیری خطبه فدکیه (6)
بررسی آموزه های تفسیری خطبه فدکیه (6)
عن الصدیقة الطّاهِرَة علیها السلام: وَ أَطْلَعَ الشَّیْطَانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ هَاتِفاً بِکُمْ، فَأَلْفَاکُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجِیبِینَ. [1]
مقدمه
سخنان و کلمات زهرای مرضیه علیها السلام که در فرصت کوتاهی پس از رحلت پدرش در طی ملاقاتهای خصوصی و عمومی صورت پذیرفته، حاوی یک دنیا مطلب است.حضرت با این سخنان، علل انحراف و نقاط ضعف مردم و جامعۀ پس از رسول خدا را بیان کرده است. یکی از این خطبه ها در جمع زنان مهاجر و انصار و دیگری در مسجد، حول مسألۀ فدک ایراد گردید. گفت و گوهای نسبتاً طولانی با محمود بن لبید و ام سلمه دارد که اگر این مجموعه را جمع کنیم، می بینیم که حضرت در این دو سه ماه آخر عمر تلاش های فراوانی انجام داد تا به مردم بفهماند که نقاط ضعف جامعه در چیست، و چرا امام نور (امیرالؤمنین) کنار زده شد. زمانی که به خانۀ حضرت حمله شد، فرمود: «أهَذِهِ الْجُرْأَةُ عَلَی اللهِ وَ عَلَی رَسُولِه؟» چطور جرأت کردید که به خدا و پیغمبر بتازید؟ این رفتار شما جرأت بر خدا و پیغمبر است و در ادامه فرمود: «تُرِیدُ أَنْ تُطْفِیَ نُورَ الله»؛[2] شما می خواهید نور خدا روشن نباشد و آن را خاموش کنید. در طی تلاش های این دو سه ماه، حادثه آفرینان بعد از رسول خدا را افشا و برملا کرد. در ادامه بحث با توجه به سخنان حضرت، منشأ انحرافِ بعد از پیامبر را پی می گیریم.
علت انحطاط مسلمین بعد از رسول خدا
پیروی از شیطان
حضرت زهرا در خطبه اش، یکی از نقاط ضعف جامعۀ مسلمانان را پیروی از شیطان می داند و می فرماید: «وَ أَطْلَعَ الشَّیْطَانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ». حضرت شیطان را به لاک پشت تشبیه کرده است. لاک پشت زمانی که خطری او را تهدید می کند، می رود در لاک خودش قرار می گیرد، پس از اینکه در میانۀ لاک خود مقداری صبر می کند، آهسته آهسته سرش را بیرون می آورد، اگر دید خطری نیست به راه می افتد، در غیر این صورت دوباره سرش را میان لاک خودش فرو می برد.
حضرت زهرا شیطان را تشبیه به لاک پشت کرده و خطاب به مردم می فرماید: تا پیغمبر زنده بود شیطان در لاک خودش بود و جرأت نمی کرد از آن بیرون بیاید، زیرا برای شیطنت میدان پیدا نمی کرد؛ اما پیغمبر که از دنیا رفت، شیطان سرش را از لاک بیرون آورد «هَاتِفاً بِکُمْ»؛ شماها را صدا کرد و دید شرایط فراهم است «فَأَلْفَاکُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجِیبُونَ لِهُتَافِ الشَّیْطَانِ الْغَوِیِّ»؛ شما پاسخگوی ندای شیطان بودید.
بنابراین، حضرت یکی از مشکلاتی که در جامعۀ پس از رسول خدا حاکم می گردد را پیروی از شیطان می دانست، که «جُثَّتُهُمْ جُثَّةُ الآْدَمِیِّینَ وَ قُلُوبُهُمْ قُلُوبُ الشَّیَاطِین»؛[3] دارای قلب شیطانی اند در حالی که چهرۀ انسانی دارند.
حربه های شیطان
شیطان، حربه ها و سلاح هایی برای انحراف انسان دارد که قرآن مجید می فرماید: از گام ها و حربه های شیطان پیروی نکنید، «لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ».[4]شیطان هفت گام، سلاح و حربه دارد و ما باید طبق دستور قرآن از آنها پرهیز کنیم.«خطوات»جمع «خطوه» به معنی گام است. بنابراین طبق آموزۀ قرآنی باید پایمان را جای پای شیطان نگذاریم.
شیطان بر کسی مسلط نیست و بشر اختیار دارد و می تواند انتخاب کند؛ «لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَی الَّذینَ آمَنُوا»؛[5] بر کسانی که ایمان دارند او نمی تواند سلطه داشته باشد. به ترتیب این هفت حربۀ شیطان را بر می شمارم با این توضیح که این هفت حربه در کسانی که با حضرت زهرا در افتادند یکجا مورد استفاده قرار گرفت.
گام نخست: ایجاد کینه و بعض
براساس آموزۀ قرآن مجید اولین حربۀ شیطان، ایجاد کینه و نفرت است «یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء»[6] وقتی کینه را شیطان القاء کرد پس از آن حوادث آفریده می شود، لذا در روایات نیز داریم که اگر تمام صفات رذیله را جمع کنید، مادرشان «کینه»است،«اَلاُمُّ الخُلق الحِقدُ»[7]و «رأسُ العُیُوبِ الحِقدُ».[8]در قرآن نداریم «تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلًّا لِّلَّذِینَ آمَنُوا» خدایا! به ما کینۀ مؤمن بده، بلکه داریم «لا تَجْعَل»[9] به ما کینه مؤمن نده. انتقام خوب است، اما برای دشمن.متأسفانه چقدر در بین ما کینه وجود دارد و باعث شده که قلب های ما از هم دور گردد و به خاطر کینه اختلاف ایجاد شود.
دوازده ویژگی علی دارد، یکی آنکه محل تولدش کعبه است، دیگری اینکه ازدواج علی در آسمان رقم خورد. سوم اینکه زوجه اش فاطمۀ زهراست. همچنین لیلة المبیت، حدیث منزلت، حدیث غدیر، ردُّ الشمس، ابلاغ سورۀ برائت و... از ویژگی های امیرالمؤمنین است. اگر یکی از این ویژگی ها در آل خطاب بود، ما دنیا را کنار می گذاشتیم و همواره به خودمان می بالیدیم. از این سخن به خوبی می توان دانست که دشمنان علی علیه السلام ایشان را می شناختند.
شخصی به نام «رأس الجالوت» فردی است مسیحی که از سرزمین خودش بلند شد و آمد تا دربارۀ اسلام تحقیق کند – (این اواخر پیغمبر نامه نوشته بود برای دانایان ملل که بیایند و درباره اسلام تحقیق کنند. منتها وقتی برخی از آنها آمدند دیدند رسول خدا از دنیا رفته است – رأس الجالوت وارد مسجد شد، و دنبال این بود که ببیند خلیفۀ پیغمبر کیست. «ابی بکر» را به او معرفی کردند.رفت جلوی او نشست و گفت: سؤالاتی دارم، اگر سؤالاتم را جواب بدهید، مسلمان می شوم.چند سؤال بدین مضمون کرد، که اصحاب اخدود چه کسانی هستند؟ حاکمشان چه کسی بود؟ جریانشان چه بوده است؟ سؤالاتش را یکی یکی مطرح کرد اما خلیفه نتوانست جواب بدهد. تا اینکه رأس الجالوت را خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام فرستادند؛ زیرا آنها به خوبی فضائل علی را می دانستند، منتها بغض آنها نمی گذاشت تا آنها حق را مراعات کنند.
کینه، اولین صفت رذیله ای است که در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم بسیاری از مخالفت های با حضرت براساس آن بود. روزی ابوجهل در میان کوچه های مکه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم را در آغوش گرفت، بعد کنار آمد.گفتند: این چه کاری بود که کردی؟ گفت: دست خودم نبود، اصلاً یک مرتبه به طرفش جذب شدم، بعد گفت: «إِنِّی لَأَعْلَمُ أَنَّهُ صَادِقٌ» من می دانم که او راستگوست و حق با اوست، منتها «مَتَی کُنَّا تَبَعاً لِعَبْدِ مَنَاف» ما نمی توانیم تابع اینها باشیم و نمی توانیم زیر بار اینها برویم.[10[
چرا امام جواد علیه السلام شهید شد؟ به خاطر کینۀ کسانی بود که گفتند: آقا! چرا حکم ایشان در بریدن دست دزد مقدم شده. امام کاظم علیه السلام چرا شهید شد؟ پسر برادر او «محمد ابن اسماعیل»آمد سعایت کرد و بعضی عوامل دیگر دست به دست هم دادند تا امام به شهادت رسید.
قرآن دربارۀ پیامبر می فرماید: «یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمُ»[11] همان طور که بچه هایشان را می شناختند پیغمبر را می شناختند. فکر می کنید آیا پیغمبر خدا را نمی شناختند و او را آزار می دادند؟ و یا امام حسین را نمی شناختند و او را کشتند؟ حضرت در روز عاشورا فرمود: چرا با من می جنگید؟ مگر من حقی را از بین بردم، سنّتی را کنار گذاشتم، تغییری در دین ایجاد کردم؟ می گفتند: نه، «بُغْضَاً لِأبیک»؛ به خاطر کینه ای که از بابایت علی داریم با تو می جنگیم!
گام دوم: غفلت و فراموشی یاد خدا
و اما گام دوم شیطان تا این سخن فاطمه روشن شود «وَ أَطْلَعَ الشَّیْطَانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرزِهِ»؛[12] فراموشی یاد خدا گام دوم شیطان به شمار می رود «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ»[13] یکی از حربه هایی که شیطان برای انحراف جامعه از آن بهره می گیرد به فراموشی کشاندن یاد خداست.
بی تردید اگر یاد خدا در زندگی از بین برود و کم رنگ شود، انسان آسیب پذیر می شود. و از همین ناحیه است که سایر انحرافات شروع می گردد. جامعۀ پس از رسول خدا، دومین مشکلش فراموشی یاد خدا بود. به تعبیر حضرت زهرا علیها السلام «کَلاّ بَل رانَ عَلی قُلُوبِکَمْ»؛ «ران» به معنی زنگار و گرد زردی است که گاهی روی آهن می نشیند. مردم! قلب های شما را زنگار گرفته است. به همین دلیل است که دل های شما از واقعیت پذیری بازمانده و لذا این حوادث را آفرید «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ» [14]
نشانه های تنبه و بیداری
در حدیثی رسول گرامی اسلام دارد که «علامةُ الاِنتباهِ خَمْسٌ»؛ انسان های آگاه پنج علامت دارند. شما نیز این علامت ها را داشته باشید و در مسیر آنها گام نهید. یکی از علامات آن ها «إذا ذَکَرَ المولی إفتَخَر»؛ وقتی به یاد خدا می افتند به بندگی او افتخار می کنند. دیگری این است که «إذا ذَکَرَ نَفْسَهُ إِفتَقَر»؛ زمانی که به یاد خودشان می افتند، احساس فقر می کنند. ائمۀ ما نیز چنین بودند. دعای عرفۀ امام حسین، صحیفۀ سجادیه و کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام را ببینید که چگونه افتخار می کنند از اینکه خدا رب آن هاست.
شکر نعمت
ابوهاشم جعفری خدمت وجود مقدس امام هادی علیه السلام آمد تا شکایت کند، زیرا وضع مالی اش مناسب نبود. همین که نشست، امام به او فرمود: ابوهاشم شکر نعمت هایی که داری به جا آورده ای که حالا آمدی از نداشته هایت شکایت می کنی؟ گفت:آقا چه نعمتی؟ امام فرمود: نعمت سلامت و امنیت. انسان وقتی به نعمت ها و نیازهای خودش توجه کند احساس فقر می کند.[15]و دیگر اینکه «إِذا ذَکَرَ الدُّنیا اِعتَبَر»، آنها به یاد دنیا که می افتند عبرت می گیرند و باید بدانیم که عبرت گیری غیر از چسبیدن است.
هارون الرشید نامه نوشت برای امام کاظم علیه السلام که من را موعظه کن؟ امام برایش نوشت: هارون! هر چه در اطرافت می بینی موعظه و عبرت است.
روایت داریم، وقتی جنازه ای را تشییع می کنند خوب است بروید آن را مشایعت کنید. البته بعضی ها عادت دارند در تشییع شرکت کنند، بعد با خودشان می گویند چند قدم حضور داشته باشیم خوب است. اما ببینیم امام صادق علیه السلام چه وظیفه ای را در امر تشییع جنازه به گردن ما نهاده است و می فرماید: «إِذَا حَمَلْتَ جَنَازَةً فَکُنْ کَأَنَّکَ أَنْتَ الْمَحْمُولُ»؛ وقتی جنازه ای را دارند حمل می کنند، فرض کنید بدنی که روی تابوت حمل می شود شما هستید! «إِذَاً کَأَنَّکَ سَأَلْتَ رَبَّکَ الرُّجُوعَ»؛ گویا اینکه از خدا خواسته ای که تو را برگرداند، و حالا خدا تو را به دنیا برگردانیده؛ پس ببین چه کار باید انجام دهی.[16]
قرآن در این راستا می فرماید: فردای قیامت برخی از افراد وقتی وارد صحرای محشر می شوند، خواهند گفت: «رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً»؛[17]خدایا! ما را برگردان تا عمل صالح انجام دهیم، بعضی ها نور دارند اما اینها در تاریکی اند بعضی ها راحت می روند؛ اما اینها نمی توانند بروند، بعد به کسانی که نور دارند خطاب می کنند: «انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُم»[18] بایستید تا ما از نور شما استفاده کنیم.
بنابراین، آرزوی برخی در جهان آخرت این است که خدایا! ما را به دنیا برگردان تا عمل صالح انجام دهیم. اما دیگر دیر شده و امکانش نیست. حال امام صادق علیه السلام می فرماید: شما در دنیا برای خودتان یک چنین فرضی را درست کنید. تابوتی را که دیدید، فرض کنید در آن بدن شما قرار دارد.
از علائم انسان های آگاه این است «وَ اِذا ذَکَرَ رَبَّهُ اِسْتَغْفَرَ» زمانی که به یاد خداوند افتند طلب غفران و بخشش می کنند و «إذا ذَکَرَ الاخِرَةَ اِسْتَبْشَرَ»؛[19] زمانی که به یاد آخرت می افتند به خود بشارت می دهند.
گام سوم: توجیه کردن گناه
گام سوم شیطان به تعبیر قرآن این است که با توجیه گناه را در نظر انسان زینت می بخشد. با این توضیح که وقتی کسی گناهی می کند. بعد از آن می پذیرد که بد بوده و گناه انجام داده است. وقتی دروغ می گوید به او می گویند. دروغ گفتی، گاهی او می پذیرد و توبه می کند؛ و گاهی نیز توجیه می کند که به این دلیل دروغ نبود. همین طور غیبت، زنا، دزدی و... به عنوان مثال: می گوید من غیبتی که کردم دلیلش این است که او واجب الغیبه است. توجیه گناه بدتر از گناه است.
گام چهارم: زینت دادن گناه
بنابراین، شیطان یکی از کارهایش «لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ»؛[20] زینت دادن گناه در دیده انسان است.
حارثه ابن زید می گوید: رفتم کنار خانۀ خدا، دیدم خلیفۀ دوم آنجا ایستاده و دارد چیزی با خودش زمزمه می کند، دیدم می گوید: خدایا! تو به سرّ و آشکار دانایی و از همه چیز آگاهی، من امروز می خواهم مطلبی را سرّی با تو در میان بگذارم، «فَلَمَّا رَآنِی أَمْسَک»؛ همین که نگاهش به من افتاد دیگر حرفی نزد. آمدم به او گفتم: چه می خواستی بگویی؟ چرا دست نگه داشتی؟ گفت:کار نداشته باش! بعد آمدم مدینه تا اینکه او ضربه خورد و به بستر افتاد. بیست و ششم ذی الحجه، رفتم کنار بسترش، گفتم: دیگر به بستر افتاده ای و پزشک ها نیز ناامیدت کرده اند، حال بگو آن روز کنار خانۀ خدا چه می خواستی بگویی؟ گفت: یک روز خانۀ رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم رفتم، دیدم فضل ابن عباس و علی ابن ابیطالب علیه السلام هم نشسته اند؛ اما نکتۀ قابل ملاحظه این بود که سر امیرالمؤمنین علیه السلام روی سینۀ رسول خدا بود. حضرت رسول داشت گریه می کرد، گفتم: یا رسول الله! چرا گریه می کنید؟ فرمود: «ضَغَائِنُ فِی صُدُورِ قَوْم»:؛ کینه هایی در دل بعضی از شماها وجود دارد، که وقتی من از دنیا رفتم آنها را آشکار خواهید کرد. گفتم: یا رسول الله!خلیفۀ پس از شما کیست؟ فرمود: علی امام، خلیفه و وصی من است. دوست دار او مؤمن و مبغض او کافر و منافق است.
زید می گوید: گفتم: واقعاً تو این را می دانی و خودت شنیدی؟ گفت: آری. به او گفتم: پس چرا این حوادث را آفریدی و مسیر خلافت را عوض کردی؟ گفت:«الْمُلْکُ عَقِیمٌ»؛ ملک و سلطنت عقیم است .[21] اما آیا این توجیه درست است؟ بنابراین تزیین گناه یکی از حربه های شیطان است.
برادران عزیز و خواهران محترمه! قرآن می فرماید: شیطان سعی می کند تا شما را از چهار طریق به مسیر خودش بکشد. حضرت زهرا نیز در خطبه اش در این باره می فرماید: «وَ أَطْلَعَ الشَّیْطَانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرزِهِ هَاتِفاً بِکُمْ، فَأَلْفَاکُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجِیبِینَ»[22] وقتی پیغمبر خدا از دنیا رفت، شیطان ندا داد و دور و برش را دید که افراد زیادی فرا گرفته است؛ چون دید حرفش پذیرنده دارد دست به کار شد.
به این آیه از قرآن توجه کنید که می فرماید: شیطان را در راه مستقیم پیدایش کنید «لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ»،[23] زمانی که می خواهی نماز و دعا بخوانی شیطان به سراغت می آید. امام سجاد به خدا شکوه می کند و می گوید: خدایا! همان موقع که احساس می کنم الان دارم نماز مناسبی می خوانم، مناجات مناسب دارم «القیت عَلَیَّ نُعاسا»یک باره خستگی و سستی عارضم می شود. آری، شیطان در کنار صراط مستقیم می-نشیند و به تعبیر قرآن «لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ * ثُمَّ لآتِیَنَّهُم مِّن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَن شَمَآئلِهِمْ»[24] از جلو، پشت سر، سمت راست، سمت چپ و از چهار طریق شما را به انحراف می کشاند.
علامه طباطبایی در «تفسیر المیزان» روایتی را از امام باقر علیه السلام نقل می کند که امام فرمود: منظور از «مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ» قیامت و معاد است؛ یعنی معاد را برای شما سبک جلوه می دهد؛ «أُهَوِّنُ عَلَیْهِم».[25]
برادران عزیز! هر قدر اعتقاد انسان به معاد ضعیف باشد هر اندازه باور انسان به قیامت ضعیف باشد، آسیب پذیری انسان در مقابل گناه بیشتر می گردد.
اعتقاد به معاد
یک فرد یهودی در مدینه انگشترش را گم کرد و مسلمانی این انگشتر را یافت.انگشترش، گران قیمت بود و مسلمان پرسان پرسان یهودی را پیدا کرد. گفت: آقا! این انگشتر مال شماست؟ یهودی گفت: بله، در حالی که انگشتر را تحویل می داد، یهودی گفت: چند سؤال دارم، نخست اینکه آیا می دانستی این انگشتر قیمتش چقدر است؟ گفت: بله، انگشتر گران قیمتی است. دوّم اینکه آیا می دانستی من یهودی ام؟ گفت:بله، سوّم اینکه آیا نیاز مالی نداشتی؟ گفت: اتفاقاً وضع چندان خوبی ندارم. یهودی گفت چرا این را برای خودت نفروختی؟ فرد مسلمان گفت: اتفاقاً در این فکر هم بودم، زمانی که در مسیر می آمدم در این فکر هم بودم که آن را بفروشم و پولش را برای خودم بردارم؛ اما یک وقت به ذهنم افتاد فردای قیامت وقتی که موسی بن عمران یک طرف می نشیند و رسول خدا نیز حضور دارد وقتی من و تو را می آورند و رو به روی آن دو بزرگوار قرار می دهند، اگر حضرت موسی رو کند به پیغمبر آخرالزمان و بگوید این مسلمان و پیرو شما بود، انگشتر یک یهودی پیرو مرا پیدا کرد، چرا این را برداشت و استفاده کرد؟ پیغمبر باید سرش را پایین اندازد. نخواستم فردای قیامت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم به خاطر این عمل من در مقابل موسی علیه السلام سرش را پایین اندازد و نتواند پاسخ گو باشد.
عرضه اعمال بر ائمه علیهم السلام
امام صادق علیه السلام فرمود: اعمال شما در چند مرحله پیش ما می آید؛ در روزهای دوشنبه و پنجشنبه، آغاز هر ماه، نیمۀ شعبان هر سال.[26] البته زمانی که امام صادق این حدیث را فرموده نیمۀ شعبان عنوان فعلی را نداشت که میلاد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باشد، خود نیمۀ شعبان یک تعیین ویژه ای داشته است.
بنابراین کاری کنیم که وقتی اعمال ما فراروی امام قرار می گیرد، او را ناراحت نکند. «داوود بن کثیر»می گوید: خدمت وجود مقدس امام صادق علیه السلام شرفیاب شدم وقتی خدمت ایشان رسیدم، دیدم آقا خوشحال است، گفتم: یابن رسول الله! علت خرسندی و نشاط شما چیست؟ حضرت فرمود: داوود! این هفته که اعمالت را به من عرضه کردند، و دیدم رفتی به پسر عمویت سرزدی، صدقه وصله نیز به او دادی از این عملت خوشحال شدم[27]باید بدانیم که مسأله تا این حد دقیق است.
امام باقر علیه السلام می فرماید: «مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ»؛ یعنی معاد و «مِنْ خَلْفِهِمْ»؛ یعنی از راه مطامع مالی انسان ها را شیطان به انحراف می کشاند. به عبارتی مقصود از سمت راست «دین» و مقصود از سمت چپ «دنیا» است؛ پس گام های شیطان را بشناسیم و از این فرمان قرآن «لاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ»[28]پیروی کنیم.
شناخت بیماری مهم تر از درمانش است. امام سجاد علیه السلام می فرماید: «مَنْ لَمْ یَعْرِفْ دَاءَهُ أَفْسَدَهُ دَوَاؤُهُ»[29] هر که دردش را نشناسد، دارو را در حقیقت فاسد می کند نکتۀ قابل ملاحظه این است که شر را آدم باید بشناسد.امام صادق علیه السلام فرمود: همۀ علم ها در چهار کلمه جمع و خلاصه می شوند: شناخت خدا، شناخت خود، وظیفه شناسی و عواملی که فرد را بی دین می کند.[30] کشاورز خوب کسی است که نه تنها درخت، بذر و زمان آبیاری را بشناسد، بلکه باید آسیب ها را نیز بشناسد.
گام های دیگر شیطان را به صورت فشرده خدمت شما عرض می کنم.
گام پنجم: عجب و غرور
«وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلاَّ غُرُورًا»[31] عُجب، غرور و تکبر هم حربۀ شیطان است. موسی بن عمران از شیطان سؤالی کرد که پرسش و پاسخ قشنگی است. موسی گفت: شیطان! آدمی چه می کند که تو بر او مسلط می شوی؟ «أَخْبِرْنِی بِالذَّنْبِ الَّذِی إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَیْهِ؟» این سؤال برای من و شما نیز مطرح است. عزیزان! وای بر آن زمانی که عمر انسان مَرتَع شیطان گردد. می دانید امام سجاد در این باره چه می گوید؟ می گوید: خدایا! هر وقت عمر من مرتع شیطان شد، آن را قیچی اش کن! فوراً همان جا و در دم آن را از من بگیر! «عَمِّرْنِی مَا کَانَ عُمُرِی بِذْلَةً فِی طَاعَتِکَ، فَإِذاَ کَانَ عُمُرِی مَرْتَعاً لِلشَّیْطَانِ فَاقْبِضْنِی إِلَیْکَ».[32]
شیطان در جواب حضرت موسی گفت: «إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ»؛ وقتی عجب و غرور او را بگیرد «وَ اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ»؛ و عملش را زیاد ببیند، «وَ صَغُرَ فِی عَیْنِهِ ذَنْبُه»،[33] و هر گاه گناهش را کوچک بشمارد، من به او استیلا پیدا می کنم.
داستان
رسول خدا از میان یکی از کوچه های مدینه عبور می کرد – کوچۀ هم باریک بود – خانمی جلوی پیغمبر را گرفت و راه را بست بود. حضرت خواست رد شود، دید نمی شود! آمد از این طرف برود، دید آن خانم این طرف آمد و این رفتار تکرار شد و از هر طرف که حضرت می خواست برود راه بسته می شد. اصحاب به آن زن گفتند: برو کنار، چرا راه را بسته ای؟ گفت: «إِنَّ الطَّرِیقَ لَمُعْرَضٌ»، کوچه باز است پیغمبر می تواند از آن طرف برود. می خواست خودش نشان بدهد. رسول گرامی اسلام جمله ای فرمود که خیلی زیبا است، امروز روانشناسان دنیا این جمله را می پذیرند، فرمود: «دَعُوهَا فَإِنَّهَا جَبَّارَةٌ» رهایش کنید! این زن می خواهد خودش را نشان بدهد، آدم متکبری است.[34]
چند سال پیش در روزنامه می خواندم که شخصی کلیسایی را در یکی از کشورها آتش زده بود. به او گفته بودند چرا کلیسا را به آتش کشیدی؟ در جواب می گوید:من خواستم اسمم در روزنامه ها مطرح شود، دیدم هر کاری که می کنم اسمم مطرح نمی شود؛ ولی الان به عنوان یک شخصیت ولو منفی، اسمم مطرح می شود.
حضرت فرمود: رهایش کنید! این می خواهد تکبّر بورزد. من این قصّه را که دیدم به حدیثی از امیرالمؤمنین برخوردم که حضرت می فرماید: «مَا مِنْ رَجُلٍ تَکَبَّرَ أَوْ تَجَبَّرَ إِلَّا لِذِلَّةٍ وَجَدَهَا فِی نَفْسِه»؛ آدم متکبر حقیر است و ذلّت درونی دارد. به همین علت می خواهد حقارت درونی خودش را جبران کند.[35]
گام ششم: آمال و آرزو
گام ششم شیطان به تعبیر قرآن آمال و آرزوست «یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ»[36] به این شواهد قرآنی دقت بفرمایید! وعده و آمال و آرزو از خطوات و حربه های شیطانی است. البته به شما عرض کنم که آرزو بد نیست؛ زیرا اگر آرزو نبود، نه کسی درس می خواند و نه کسی درس می داد، و نه کسی درخت می کاشت، و بسیاری از کارهای دیگر تعطیل می شد. پیغمبر خدا صلی الله علیه وآله وسلّم فرمود: «الْأَمَلُ رَحْمَةٌ لِأُمَّتِی»[37] آرزو خوب است، اما آرزوهای طولانی و دراز کشنده است.
آن شنیدستی که در صحرای غور بار سالاری بیفتاد از ستور گفت چشم تنگ دنیا دوست را یا قناعت پر کند یا خاک گور
سیری و خواسته ها حدِّ یَقف ندارند و آرزوهای دست نیافتنی فراوان است.
گام هفتم: ایجاد اختلاف
یکی از گام های شیطان ایجاد تفرقه و اختلاف است، قرآن در این باره می فرماید: «إِنَّ الشَّیْطَانَ یَنزَغُ بَیْنَهُمْ»؛[38] شیطان است که بین شما اختلاف می اندازد.
نامۀ امام زمان به شیخ مفید
از آنجا که صبح جمعه است و متعلق به وجود مقدس امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، این جمله را بیان می کنم. امام زمان برای شیخ مفید نامه ای نوشته اند – معروف به توقیع امام زمان به شیخ مفید – امام زمان خطاب به مرحوم مفید می نویسند: «أَیُّهَا الْأَخُ الْوَلِی» برادر عزیزم! اگر شیعه های ما دو ویژگی داشتند، این قدر بین ما و آنها فاصله نمی افتاد. «وَ لَوْ أَنَّ أَشْیَاعَنَا وَ فَّقَهُمُ اللهُ لِطَاعَتِهِ عَلَی اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوب»؛ یکی اینکه قلب هایشان با هم بود و اختلاف نمی داشتند.
آقا! اختلاف جامعه را بیچاره می کند. آیه 100 سورۀ یوسف را نگاه کنید، حضرت یوسف جمله ای دارد که خیلی قشنگ است، می گوید: شیطان میان من و برادرانم اختلاف انداخت؛ «أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنی وَ بَیْنَ إِخْوَتی» علت اینکه من و برادرانم از هم جدا شدیم اختلافی بود که شیطان میان ما برانداخت.
امام در این نامه می نویسند: «فِی الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَیْهِمْ»؛ اگر شیعیان ما به عهد و پیمان هایشان عمل می کردند «لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْیُمْنُ بِلِقَائِنَا»، این گونه با ما فاصله پیدا نمی کردند.[39] جسم ها را راحت می شود جمع کرد اما کنار هم قرار دادن روح ها کار دشواری است.
خدایا! به عظمت کریمۀ اهل بیت فاطمۀ معصومه و زهرای مرضیه علیها السلام قلب های ما را به هم مهربان بگردان.
چکیده سخن
به مناسبت این سخن از حضرت زهرا علیها السلام که فرمود: «وَ أَطْلَعَ الشَّیْطَانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزهِ»، گام های شیطان را برشمردیم؛ البته از این جهت که از آنها پرهیز کنیم. آنچه گفته شد از باب آسیب شناسی و شرشناسی بود. گام های شیطان به ترتیب عبارتند از: ایجاد تنفر و کینه، و به فراموشی کشاندن یاد خدا، توجیه گناه، زینت دادن گناه، عُجب، اختلاف در میان جامعه و زنده کردن آمال و آرزوهای پوچ و بی حاصل در روح و جان ما.
روضه
السّلام علیکِ یَا بِنت رَسُول الله!
امشب شهادت بانویی است که فرزندانش هر وقت به یادش می افتادند اشک می ریختند. امام جواد علیه السلام در سن چهار سالگی به یاد مصائب مادر اشک ریخت؛ امام صادق علیه السلام همین که نام مادر را می شنید اشکش جاری می گشت؛[40] امام باقر علیه السلام تب نموده بود وقتی آب به سر و رو می ریخت به یاد مادر می افتاد؛ امام سجاد علیه السلام بر فراز منبر شام به وجود زهرا افتخار می کند، و امیرالمؤمنین علیه السلام در نامه ای به معاویه می نویسد: «لِیَ الفَخر بِفاطمه».
مصیبت فاطمه مثل قبرش مخفی است. مصیبت ها زیاد است، شاید مثل همین روزهایی امیرالمؤمنین کنار بستر فاطمه نشسته است و زهرا در حال وصیت به اوست.تعبیر تاریخ این است: «أَخْرَجَ مَنْ کَانَ فِی الْبَیْت»[41] حضرت به همۀ کسانی که در خانه بودند فرمودند: بیرون بروید. بعد دو به دو، مظلوم و مظلومه کنار هم نشستند. زهرا دارد یکی یکی وصیت می کند؛ علی جان! «لا تُعْلِمْ أَحَداً قَبْرِی»؛[42] کسی را از محل قبرم باخبر نکن!بگذاز قبرم مخفی باشد. این یک مبارزۀ منفی است که زهرای مرضیه تا قیامت می خواهد دوام داشته باشد. اینکه مردم دنیا بدانند یگانه دختر پیغمبر قبرش مخفی است.
علی جان! «لا تُصَلِّ عَلَی أَحَدٌ مِنْهُم»[43] آن هایی که دَرِ خانه ام را آتش زدند و در سقیفه جمع شدند، نمی خواهم بر بدنم نماز بخوانند. خودت – و چند نفری که نام برد– نیمه شب برایم نماز بخوانید.
علی جان! وقتی مرا به خاک سپردی «اجْلِسْ عِنْدَ رَأْسِی»؛ بالای سرم بنشین، «فَإِنَّهَا سَاعٌَة یَحْتَاجُ الْمَیِّتُ فِیهَا إِلَی أُنْسِ الْأَحْیَاء»؛[44] شب اول قبر من را تنها نگذار!کنار قبرم بنشین، «فَأَکْثِرْ مِنْ تِلاَوَةِ الْقُرْآنِ»؛ برایم قرآن بخوان. صدای قرائت قرآنت مرا در قبر آرام خواهد کرد. علی جان! برایم دعا بخوان زیرا این کارت مرا آرام می کند.علی جان! کنار قبرم بنشین با من سخن بگو.
«إبْکِنِی وَ ابْکِ لِلْیَتَامَی وَ لَا تَنْسَ قَتِیلَ الْعِدَی بِطَفِّ الْعِرَاق»[45]
برایم گریه کن، اگر دلت گرفت برایم اشک بریز؛ اما بچه های یتیمم را فراموش نکن، بچه های یتیمم مبادا تنها بمانند! برای آن ها نیز اشک بریز.
علی جان! سفارش دیگری نیز برایت دارم که حسینم را فراموش نکن.
علی جان! جلوی بچه ها کاری نکن که آن ها احساس غربت کنند. زیاد جلوی آنها اندوه خودت را نشان نده.
پیراهن خود در غم من پاک مکن جز نیمۀ شب جسم مرا خاک مکن
علی جان!
از فاطمه یادگار اگر می خواهی؟ خون های مرا ز روی در پاک مکن
هر کسی یادگاری از خودش به جای می گذارد، اگر از من یادگار می خواهی «البابُ وَالجِدارُ وَالدِّماءُ شهودُ صِدق ما بِهِ خفاءٌ»؛ سه تا یادگاری دارم یکی در، دیگری دیوار، و سومی هم خون های روی آن دو است. علی جان! خواهش دیگری نیز دارم.
مرا غسل چو نیمه شب به پیش کودکان دهی مباد سینۀ مرا به زینبم نشان دهی
نگذار زینبم جراحت سینۀ مرا ببیند. امیرالمؤمنین خیلی احتیاط کرد تا زینب سینۀ مادر را نبیند، روزی هم که با فرق شکافته علی علیه السلام را به خانه آوردند، همین که طبیب خواست دستمال را باز کند، حضرت به زینب اشاره کرد از اتاق بیرون رود.
طبیبا وا مکن زخم سرم را مسوزان قلب زینب دخترم را
اما روزی که آمد کنار بدن قطعه قطعۀ حسین، آنجا دیگر کسی نبود مانع گردد، بدن را برداشت، حسینم! برادرم! «بأبی العطشان حتّی مضی، بأبی من شیبَتُهُ تَقطُرُ بِالدِّماء». راوی می گوید: زینب چنان جان سوز عزاداری می کرد، به خدا قسم دیدم دوست و دشمن دارند گریه می کنند،[46] یک وقت هم خم شد لب ها را گذاشت روی گلوی پرخون؛ «فَوَجَدَنِی جُثَّةً بِلارَأْس».
«لا حولَ وَ لا قوة الاّ بِاللهِ العَلیِّ العظیم»
پی نوشت ها:
[1].بحارالانوار، ج29، ص 223؛ احتجاج، ج1، ص 100.
[2].تُرِیدُ أَنْ تَقْطَعَ نَسْلَهُ مِنَ الدُّنْیَا وَ تُفْنِیَهُ وَ تُطْفِیَ نُورَ الله؟ (بحارالانوار، ج53، ص18، الوافی، ج2، ص 18؛ ارشاد القلوب دیلمی، ص 176).
[3].مستدرک الوسائل، ج11، ص 372.
[4].بقره،168.
[5].نحل، 99.
[6].مائدة،91.
[7].غررالحکم، ش 6768.
[8].غررالحکم، ش 677.
[9].حشر، 10.
[10].بحارالانوار، ج9، ص 58.
[11].انعام،20.
[12].بحارالانوار، ج29، ص 223؛ احتجاج، ج1، ص 100.
[13].مجادله،19.
[14].مجادله،19.
[15].در آخر دستور داد صد دینار به او بدهند (امالی صدوق، ص 413).
[16].بحارالانوار، ج68، ص 266؛ الزهد، ص 77).
[17].سجده، 12.
[18].حدید، 13.
[19].مواعظ العددیه، ص 413.
[20].حجر، 39.
[21].بحارالانوار، ج40، ص 121؛ الفضائل، ص 123.
[22].بحارالانوار، ج29، ص 223 و 271؛ احتجاج، ج1، ص 100.
[23].اعراف،16.
[24].اعراف،16 – 17.
[25].امام باقر فرمود: از پیش رو به سراغشان می روم، یعنی آخرت را در نظرشان بی ارزش می کنم و از پشت سر، یعنی آنها را به جمع ثروتمندان و ندادن حقوق واجب آن فرمان می دهم تا برای وارثان باقی بماند و از سمت راست، یعنی دینشان را با زینت گمراهی و خوب جلوه دادن شبهات خراب می کنم و از سمت چپ، یعنی لذت های دنیا را دوست داشتنی می کنم و شهوت را بر دلهایشان غالب می کنم. (المیزان، ج8، ص32).
[26].عن أبی عبدالله علیه السلام: إِنَّ الاَْعْمَالَ تُعْرَضُ عَلَیَّ فِی کُلِّ خَمِیسٍ فَإِذَا کَانَ الْهِلاَلُ أُکْمِلَتْ فَإِذَا کَانَ النِّصْفُ مِنْ شَعْبَانَ عُرِضَتْ عَلَی رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه وآله وسلّم وَ عَلَی عَلِیٍّ (بحار الانوار، ج 23، ص 343).
تُعرَضُ الأَعمالُ یَومَ الاثنَینِ وَالخَمیسِ؛ فَمِن مُستَغفىرٍ فَیُغفَرُ لَهُ، ومِن تائِبٍ فَیُتابُ عَلَیهِ، ویُرَدُّ أهلُ الضَّغائِنِ لِضَغائِنِهِم حَتّی یَتوبوا (الترقیب و الترهیب، ج3، ص 458، ح17؛ حکم النبی الاعظم، ج5، ص 152).
قَالَ أَبُو عَبْدِاللهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً، قَالَ: نَزَلَتْ فِی أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه وآله وسلّم خَاصَّةً فِی کُلِّ قَرْنٍ مِنْهُمْ إِمَامٌ مِنَّا شَاهِدٌ عَلَیْهِمْ وَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه وآله وسلّم شَاهِدٌ عَلَیْنَا (بحارالانوار، ج 283، ص 277).
[27].الامام الصادق، لداود الرقی مُبْتَدَعاً: یَا دَاوُدُ لَقَدْ عُرِضَتْ عَلَیَّ أَعْمَالُکُمْ یَوْمَ الْخَمِیسِ فَرَأَیْتُ فِیمَا عُرضَ عَلَیَّ مِنْ عَمَلِکَ صِلَتَکَ لاِبْنِ عَمِّکَ فُلاَنٍ فَسَرَّنِی ذَلِکَ إِنِّی عَلِمْتُ أَنَّ صِلَتَکَ لَهُ أَسْرَعُ لِفَنَاءِ عُمُرِهِ وَقَطْعِ أَجَلِهِ قَالَ دَاوُدُ وَ کَانَ لِیَ ابْنُ عَمٍّ مُعَانِدٍ خَبِیثٍ بَلَغَنِی عَنْهُ وَ عَنْ عِیَالِهِ سُوءُ حَالِهِ فَصَکَکْتُ لَهُ نَفَقَةً قَبْلَ خُرُوجِی إِلَی مَکَّةَ فَلَمَّا صِرْتُ بِالْمَدِینةِ أَخْبَرَنِی أَبُو عَبْدِاللهِ علیه السلام بِذَلِکَ (وسائل الشیعه، ج16، ص 111؛ امالی شیخ طوسی، 413 – 929).
[28].بقره،168.
[29].بحار، ج78، ص 160 – 21.
[30].قال أبو عبدالله:وَجَدْتُ عِلْمَ النَّاسِ کُلَّهُ فِی أَرْبَعٍ، أَوَّلُهَا أَنْ تَعْرِفَ رَبَّکَ وَ الثَّانِی أَنْ تَعْرِفَ مَا صَنَعَ بِکَ وَ الثَّلِثُ أَنْ تَعْرِفَ مَا أَرَادَ مِنْکَ وَ الرَّابعُ أَنْ تَعْرِفَ مَا یُخْرِجُکَ مِنْ دِیِنِکَ (کافی، ج1، ص 50).
[31].اسراء،64.
[32].بحارالانوار، ج70، ص 61؛ صحیفه سجادیه، دعای 20، ص 92.
[33].کلفی، ج2، ص 314.
[34].کافی، ج2، ص 309.
[35].کافی، ج2، ص 312.
[36].نساء،120.
[37].قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلّم: إنَّمَا الأَمَلُ رَحمَةٌ مِنَ اللهِ لِامَّتی، لَولا الأَمَلُ ما أرضَعَت امٌّ وَلَدا، ولا غَرَسَ غارِسٌ شَجَرا (بحارالانوار، ج44، ص175؛ الحکم النبی الاعظم، ج1، ص 178).
[38].اسراء،53.
[39].سید جعفر رفیعی، امام زمان و شیخ مفید، ص 17 و 18.
[40].کافی، ج6، ص 49.
[41].بحارالانوار، ج43، ص 191.
[42].دلائل الامامه، ص 43؛ بحارالانوار، ج 78، ص 310؛ صحیح بخاری، ج5، ص 139.
[43].بحارالانوار، ج 43، ص 191.
[44].بحارالانوار، ج79، ص 27.
[45].بحارالانوار، ج 43، ص 178.
[46].بحارالانوار، ج45، ص 59؛ اللهوف، ص 1
بررسی آموزه های تفسیری خطبۀ فدکیه (5)
بررسی آموزه های تفسیری خطبۀ فدکیه (5)
«قَالَ اللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَکُونُواْ مَعَ الصَّادِقِینَ.»[1]
مقدمه
بحث ما در این روزها در این مجلس نورانی، در رابطه با خطبۀ فدکیه حضرت زهرا علیها السلام بود. عرض شد که در این اثر گرانسنگ و ارزشمند، حضرت با استناد به آیات قرآن، استدلال هایی را بیان فرموده اند و به مسئلۀ ولایت، امامت و انحراف هایی که در جامعۀ آن روز پیش آمده، اشاره کرده اند.
حضرت زهرا در همۀ زندگی اش با قرآن مأنوس بود در حدی که یکی از وصیت هایش این بود که یا علی! وقتی مرا به خاک می سپاری برایم قرآن بخوان![2]
اکنون بررسی آیاتی را که حضرت در این خطبه، به کار گرفته اند پی می گیریم.
تفسیر آیه 50 سورۀ مائده
امروز به آیه ای از قرآن اشاره می کنم که آن را حضرت زهرا در مسجد در مقابل زن و مردی که در یک جَوِّ خاصی آمده بودند، قرائت فرمودند: «أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْمًا لِّقَوْمٍ یُوقِنُونَ».[3] معنای آیه این است که ای مردم! آیا شما براساس احکام جاهلیت حکم می کنید؟ ببینید عزیزان! کلمۀ جاهلیت از جهل در مقابل علم گرفته شده است. جاهلیت به چه می گویند؟ آقایان مورّخی مثل آقای دکتر «جواد علی»کتابی دارد به نام «المفصل فی التاریخ العرب» ایشان در این کتاب100 یا 150 سال قبل از اسلام را جاهلیت می نامد.
قبل از اسلام ویژگی هایی در جامعه رواج داشت و مردم اعتقاداتی نیز داشتند. اساس و هستۀ این اعتقاد «وَمَا یُهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ»[4] بود. بدین معنی که قیامتی در کار نیست و ما به دنیا می آییم و از دنیا می رویم، سرشت روزگار این طور مقدر شده است. عقیدۀ عده ای از آنها بت پرستی بود و خرافات عجیبی در جامعه پیش از اسلام وجود داشت که هنوز متأسفانه در جوامع گاهی دیده می شود که همان ها حاکمیت دارد. به طور مثال آن ها وقتی می خواستند باران ببارد، چوبی را به دنبال گاو می بستند و آن را آتش می زدند و حیوان نعره می زد و فرار می کرد، وقتی حیوان می دوید آتش جرقه می زد؛ آن ها می گفتند این نعره و جرقه را ما به فال نیک می گیریم که باران می آید.
کارهای نیکی که انجام می دادند و نوع قربانی ها و نوع برخوردهایشان خرافاتی بود بالاخره از نظر اعتقادی این طور بودند.
از نظر رسوم و عادت، رفتارهای غلطی در بینشان رایج بود. تعصبات عجیبی داشتند؛ مثلاً می گفتند: بهترین داماد قبر است و وقتی دختر را دفن می کنی این بهتر از آن است که بزرگش کنی و به شوهر بدهی! اینکه بهترین داماد قبر است ضرب المثل بود در میان اعراب جاهلی. نگاهشان به زن کاملاً منفی بود، نه حق رأی برای او قائل بود، نه در آمار آنها را جزء زندگان به شمار می آوردند، نه علم به آنها یاد می دادند و نه تعداد زوجات حد و اندازه داشت.
ویژگی های چهارگانه جاهلیت
قرآن به چهار ویژگی در فضای زندگی جاهلی اشاره دارد، یکی «حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ»؛ تعصب های جاهلی است و دیگری «ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ»؛ گمان های جاهلی و سوم «فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّة»؛ احکام جاهلی و در نهایت«تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّة»است.بنابراین، چهار مرتبه در قرآن پیشوند لفظ جاهلیت آمده است. من این چهار کاربرد قرآنی را برایتان معنا می کنم و بعد خواهم گفت که چرا حضرت زهرا این آیه را انتخاب کرد و آن را آن روز در میان گذاشت.
یکی از ویژگی های جاهلیت به تعبیر قرآن «تعصب»است. «إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ»؛[5]«حمیة»به معنای تعصب جاهلی است. عرب را بر غیر عرب ترجیح می دادند؛ همشهری را بر غیر همشهری ترجیح می دادند.البته باید بدانیم که عیبی ندارد کسی همسرش را دوست داشته باشد، و یا هم وطنش را دوست داشته باشد. تعصب جاهلی این طور نبود. از امام سجاد علیه السلام روایت داریم که تعصب این است که کسی آدم های بد شهرش را بر آدم های خوب شهرهای دیگر ترجیح دهد.[6]
به فلانی رأی می دهم چون ملیت و نژادش از ماست این تعصب می شود: یعنی اینکه انسان بی مبنا و بدون دلیل عقلانی از چیزی دفاع کند. مثلاً بگوید چون بابای من این را گفته درست است. در مجمع البیان آمده است که برخی از پدران دست بچه هایشان را می گرفتند و پیش نوح پیغمبر علیه السلام می آوردند؛ به بچه هایشان می گفتند وصیت می کنم به حرف های این آدمی که می بینید گوش فرا ندهید او آدم خطرناکی است. باید دانست که این تعصب است.
«اسعد بن زراره»به مکه آمد تا طواف کند، به او می گفتند: پنبه در میان گوش هایت بگذار تا حرف های پیغمبر را نشنوی! نوح پیغمبر سخن می گفت «جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ »؛ انگشتانشان را می گذاشتند در گوش هایشان که حرف های او را نشنوند، «اسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ»[7]؛ روی صورتشان پارچه می کشیدند تا نوح را نبینند.
نفی تعصب
در صدر اسلام کسانی را داشتیم که این تعصب را شکستند؛ مثل«زید بن حارثه»، او سال ها خدمت پیغمبر خدا بود – غلام حضرت خدیجه بود – روزی بابا و عمویش که مشرک بودند آمدند خدمت پیغمبر و گفتند: یا رسول الله! ما مدتی این بچه را گم کرده بودیم و دنبالش می گشتیم، فکر کردیم که از بین رفته است، حالا که فهمیدیم خدمت شماست، اجازه بدهید او را ببریم. حضرت فرمود: عیب ندارد، اختیار با خودش است. زید با اینکه از هشت سالگی پیش خدیجه کبری و پیغمبر بزرگ شده بود پس از مقداری تأمل عرضه داشت: من از پیغمبر خدا چیزهایی دیده ام که نمی توانم رهایش کنم. پدر زید به او گفت: اگر با ما نیایی اعلام می کنم که بچۀ من نیستی، اعلام نفی ولد می کنم، زید از فرمان پدر سرباز زد و پدر زید اعلام کرد که او از من نیست. پیغمبر هم بلافاصله اعلان کرد، زید غصه نخورد من بابایت[8]هستم. با وجود اینکه قرآن تأکید دارد پیغمبر بابای کسی نیست. زید با پیامبر بود تا اینکه در جنگ موته به شهادت رسید تنها شهید موته زید بن حارثه است.[9]
«عروة بن مسعود»که از مشرکین طائف بود، از طائف آمد و مسلمان شد. گفت: بت پرستان اشتباه می کنند، چرا با پیغمبر مخالفت می کنند. اتفاقاً قبیله اش سرش ریختند و ان قدر او را زدند تا شهید شد. رسول خدا فرمود: مثَل عُروَه، مثَل مؤمن آل یاسین است که مردم او را کشتند.[10] وقتی می فرمود «اتبعوا»، مردم! حرف پیغمبر را گوش دهید «وَجَاء مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَى قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ* اتَّبِعُوا مَن لاَّ یَسْأَلُکُمْ أَجْرًا وَهُم مُّهْتَدُونَ»،[11] مردم ریختند او را زدند و کشتند و به سخنش نیز گوش نکردند.
در تاریخ افرادی داشتیم که تعصب را شکستند، ولی اینها استثناء هستند. پدر و چهار تا برادران «ابان بن سعید» مشرک بودند و در جنگ بدر با پیغمبر جنگیدند که دو تا از برادرانش در این جنگ کشته شدند؛ اما خودش تصمیم گرفت تا راجع به اسلام تحقیق کند، از راهبی هم سؤال کرد، گفت: یک کسی بین ما امده و می گوید: من پیغمبرم.ویژگی هایش نیز این است. راهب گفت: این هایی که تو می گویی نشان می دهد که همان پیغمبر آخرالزمان است. قرآن می فرماید: یهودی ها پیغمبر را می شناختند، پیغمبر گرامی اسلام همان است که در تورات و انجیل به مردم وعده داده شده بود. ابان آمد و مسلمان شد، پیغمبر هم او را به عنوان استاندار بحرین گماشت.
بعد از رحلت پیغمبر، یکی از کسانی که در مقابل سقیفه ایستاد ابان بن سعید بود. او با خلیفۀ اول بیعت نکرد و از امیرالمؤمنین علیه السلام تا آخر دفاع کرد.[12]
نخستین ویژگی تعصب ناپسند
جامعه جاهلی جامعه ای است که تعصب بی خود دارد. آدمی باید نسبت به دین، حجاب و عفافش تعصب داشته باشد؛ اما تعصب های نادرست و ناروا مثل اینکه بابام مشرک است، بنابراین من هم می خواهم مشرک باشم، برادرم مال فلان قبیله است، من هم می خواهم به قبیله او رأی بدهم، این کار در بینش دینی طبق آیه 26 سوره فتح، حمیّت جاهلی است.
بدحجابی و تعصب
دومین اخلاق جاهلی طبق آیه 33 سورۀ احزاب «تبرج»است «وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَى»، زن ها در دوران جاهلیت روسری را طور خاصی روی سرشان می انداختند، طوری که روسری پشت گوش می رفت و سینه ها و گردن پیدا می شد، لذا حجاب زن ها در جاهلیت به همین میزان بوده است. قرآن اسم این رفتار زنانه را «تبرج جاهلیت»گذاشته است. تبرج به معنای بروز و آرایش است. کتاب خدا می فرماید: زن های پیغمبر! زن های مسلمان! شما مثل زن های دوران جاهلیت بیرون نیایید «لا تَبَرَّجْنَ»جاهای خاص بدنتان را نشان ندهید و خود را در دهن مردها نیندازید، مثل زن های جاهلیت که سینه و گلویشان را مردها می دیدند.اسلام سفارش دارد که «خمار»استفاده کنید. خمار؛ روسری بلندی است که روی سینه، گردن و دست ها را می گیرد. و «جلباب»استفاده کنید؛ جلباب لباس بلندی است که تمام بدن را می پوشاند.
حضرت زهرا علیها السلام پیش از اینکه به مسجد بیاید این دو را پوشید. در تاریخ دارد که «لاثَتْ خِمَارَهَا عَلَی رَأْسِهَا وَ اشْتَمَلَتْ بِجِلْبَابِهَا»[13] این روسری های کوچک به تعبیر قرآن مال جاهلیت پیش از اسلام است که برای بروز دادن خودشان، زن ها آن را روی سرمی انداختند تا زمینۀ فحشا، زنا، گول زدن مردها را فراهم آورند.
تعصب پسندیده
اما تعصب پسندیده؛ دوست داشتن امام و دین پسندیده است. امام صادق علیه السلام از جایی می گذشت دید مردی روی زمین افتاده و ناله می زند. امام به یکی از اصحاب فرمود: برو ببین چه شده است. او آمد و دید فردی که روی زمین افتاده تشنه و گرسنه است. آمد عرضه داشت: یابن رسول الله! از گرسنگی و تشنگی دارد می نالد، اما من او را می شناسم او یهودی است؛ بیایید برویم. امام صادق علیه السلام عرضه داشت:«اَوَلَمْ یَکُنْ اِنْسانَاً»؛ مگر انسان نیست، یهودی باشد؛ این چه حرفی است که تو می زنی. امام بلافاصله فرمود آب و غذا برایش ببرید.[14]
اینجا جای تعصب نیست، اینکه چون یهودی است آب و غذا به او نمی رسانم این درست نیست. ظله بنی ساعده، مُعَلّی بن خُنَیْس می گوید: گفتم آقا! اینها که شیعه نیستند و اصلاً شما را قبول ندارند. امام فرمودند: من نان می برم چون او زن و بچه دارد.
لذا اسلام حسابی را روی انسانیت انسان ها باز کرده است و یک حساب دیگری هم روی مذهب دارد. اما در ابتدا نگاه نمی کند که این یهودی است یا مسلمان چون دارد می میرد و تشنه است باید به آنها آب داد «إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ»[15] و «وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَى».
سوءظن ویژگی دیگر جاهلیت
دربارۀ ظن و گمان جاهلی، قرآن می فرماید: گمان جاهلی نداشته باشید. آیه در حال و هوای «ٱحد»نازل شده است. بعضی ها گمان می برند «یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ»[16] ظن جاهلیت، یعنی اینکه انسان نسبت به دیگران بدگمان باشد. در جنگ احد به ظاهر مسلمانان شکست خوردند، ولی چون خدا با آن ها بود پیروز خواهند شد.[17] پیامبر در صلح حدیبیه می فرمود: درست است که نگذاشته اند ما به مکه برویم؛ ولی در آینده می رویم و پیروزی با ماست، اما منافقین گمان بد می ورزیدند. این را گمان جاهلیت می گویند. لذا اسلام می گوید گمان اسلامی این است که تا می توانی کار مردم را حمل بر صحت کن. کسی نباید به پیغمبر گمان بد بورزد، حتی به مردم عادی می فرماید: «ضَعْ أَمْرَ أَخِیکَ عَلَی أَحْسَنِه»[18] تا می توانی کار مردم را حمل بر صحت کن.
احکام جاهلیت
اما چهارمین موردی که حضرت زهرا در خطبۀ فدک آیه اش را بر زبان جاری کرده است. روزهای قبل گفتم، استشهادهای قرآن حضرت زهرا خود به صورت مستقل موضوع یک رساله تحقیقی است. زیرا در آن بیش از 20 آیه و نیز حدود 40 مورد از حرف های حضرت اقتباس از قرآن است. به هر حال اگر محقق، دانشجو و یا محصلی روی آن کار کند، جا دارد.اینکه بیاید دیدگاه های قرآنی حضرت زهرا را استخراج کند؛ چرا حضرت این آیات را ذکر کرده است و چرا آیات مشابه آن را ذکر نکرده است.
براساس این آیه، حضرت می خواهد بگوید ای کسانی که در مسجد جمع شده اید، و کسانی که علی را کنار زدید، براساس جاهلیت قبل از اسلام دارید حکم می کنید.
مگر جاهلیت قبل از اسلام چه می کردند؟ در تاریخ دارد که احکام جاهلی قبل از اسلام سیّار بوده است؛ بدین معنی که مثلاً وقتی فردی کشته می شد نگاه می کردند که آیا او از یک قبیله مهمی است یا نه؟ اگر از قبیلۀ مهمی بود قاتلش را قصاص می کردند؛ اما اگر مقتول یک آدم ضعیفی بود قاتلش را قصاص نمی کردند. حکم ها را روی افراد می گذاشتند نه روی یک قانون کلی. شأن دیه ثابت نبود فرمانده و سرباز دیه اش با هم فرق می کرد. رئیس قبیله با کارگر عادی دیه اش فرق می کرد. بنابراین احکام جاهلی با نوع افراد متفاوت می شد. اگر یک کسی از دنیا می رفت ارث را برادری که زورش بیشتر بود می برد و به پسر دیگرش ارث نمی رسید. در قرآن آمده است: «لَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَاْ أُولِیْ الأَلْبَابِ»[19]؛ در قصاص حیات وجود دارد. اگر سرتیپ سربازش را عمداً بکشد، او باید اعدام گردد خواه سرتیپ باشد یا رئیس کارخانه فرق نمی کند باید اعدامش کرد؛ «الحُرُّ بِالحُرِّ»[20]قصاص، آدم مقابل آدم است. یک انسان چه بچۀ پنج – شش ساله چه مرد هفتاد– هشتاد ساله، چه مسئول باشد و چه رعیت فرق نمی کند دیه اش ثابت است.
حال حضرت زهرا به کسانی که در سقیفه اند می فرماید: شما به حکم جاهلیت برگشتید، می گویید ما از علی علیه السلام به این دلیل و به فلان توجیه خوشمان نمیآید، پس با یکی دیگر بیعت میکنیم! ما احساس می کردیم فدک یک جای پر درآمدی است و الان هم حکومت نیاز به مال دارد حالا آن را می گیریم. این منطق و حکم جاهلیت است «أَفَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ»[21] شما مثل جاهلیت دارید حکم می کنید. خودتان نشستید و دوختید و بریدید که «النُّبُوَّةُ و الامامَةُ لا تَجْتَمِعانِ فی بَیْت واحده»؛ نمی شود پیغمبری و امامت از یک خانواده باشد.
نمی شود امیرالمؤمنین خلیفه باشد زیرا سنش کم است، نمی شود فدک مال زهرا باشد زیرا او یک نفر است و جامعه بیشتر است. ما می دانیم مالک تو هستی؛ ولی ما تصمیم گرفتیم آن را بگیریم این حکم جاهلیت است و اسلام آن را اجازه نمی دهد.
پیغمبر خدا در جنگ خیبر به چوپان یهودی فرمود: می خواهی مسلمان شوی، مسلمان شو؛ ولی این گوسفندان امانت است، برو آنها را به یهودی صاحب مال بده. درست است که ما در خیبر داریم با یهودی ها می جنگیم؛ اما گوسفندانشان امانت است و آنها را تصاحب نمی کنیم، برو گوسفندان را به صاحب آنها برگردان و بعد بیا.[22]
حضرت رسول، کلید خانۀ کعبه را به عثمان بن طلحه برگرداند و فرمود: تو کلیددار خانۀ خدایی، و کلیدداری را در قانون دینی برای او بیان می کند.
خدایا! به همۀ ما توفیق شناخت فاطمه و گام برداشتن در مسیرش را عنایت بفرما!
روضه
«السّلام علیک یا فاطمة الزهراء، یا بنت رسول الله، یا قرة عین النبی المصطفی.»
بنابر نقل هفتاد و پنج روز مثل چنین روزی، ما بین نماز مغرب و عشاء زهرای مرضیه جان به جان آفرین تسلیم کرد. در حالی که قرآن می خواند و زبانش به ذکر و ثناء مشغول بود. مرحوم حاج شیخ عباس تعبیرش این است:بعد از نماز مغرب زهرای مرضیه در چنین روزی به شهادت رسید.
لذا اگر روایت اول فاطمیه درست باشد، امشب شب دفن زهرای مرضیه علیها السلام است. خطبه 22 نهج البلاغه در بیان این مصیبت است. وقتی بدن را امشب برداشتند، کجا به خاک سپردند؛ نمی دانم در خانه، مسجد و یا بقیع، اما امیرالؤمنین علیه السلام تنها آمد عزیزش را در میان خاک نهان کند، خیلی بر آقا سخت گذشت. زهرایی که همه جا یار و همدمش بود، مخصوصاً که می بیند در دفاع از علی به شهادت رسید. در این دفاع بازویش متورم شد. لذا امشب وقتی آمد زهرایش را ب خاک بسپارد، صدا زد: یا رسول الله، خودت کمکم کن. خدا! خودت کمکم کن. من چگونه این گُلم را میان خاک بگذارم. «اللَّهُمَّ إِنَّهَا أَمَتُکَ»؛ خدایا! این زهرای توست «وَ بِنْتُ رَسُولِکَ»؛ و دختر پیغمبر توست «اللَّهُمَّ وَ اجْمَعْ بَیْنَهَا وَ بَیْنَ أَبِیهَا»[23] خدایا! امشب مهمان توست، شب اول قبر اوست.
زهرایش را میان خاک گذاشت، یک وقت رو کرد به قبر رسول الله: «السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللهِ عَنِّی وَ عَنِ ابْنَتِکَ النَّازِلَةِ فِی جِوَارِکَ»[24] یا رسول الله! بلند شو ببین علی تنها مانده است. «أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَیْلِی فَمُسَهَّدٌ»، فاطمه جان! دیگر خواب ندارم، دیگر حزنم تمام شدنی نیست.«لَوْ لَا غَلَبَةُ الْمُسْتَوْلِینَ عَلَیْنَا لَجَعَلْتُ الْمُقَام» لذا اگر نبود حرف و سخن و خطر دشمن، دیگر از کنار قبرت نمی رفتم و همین جا می ماندم و مقیم می شدم. یا رسول الله! یادت است که شب عروسی دست زهرا را در دستم گذاشتی فرمودی این امانت من است.
یا رسول الله! هنگامی که جان می دادی دوباره این جمله را تأکید کردی علی جان! فاطمه امانت است «یَا رسُولَ الله قَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَة»، من امانت را برگرداندم.[25]
یا امیرالمؤمنین روحی فداک آسمان را دفن کردی زیر خاک نماز و قرآن خواند، بعد هم خم شد صورتش را روی خاک قبر زهرا گذاشت.
خیز و از داغ غم رهایم کن خیز و باز ابن عم صدایم کن
«وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.»[26]
پی نوشت ها:
[1].توبه،119.
[2].بحارالانوار، ج 79، ص 27.
[3].مائده،50.
[4].جاثیه،24.
[5].فتح، 26.
[6].عَنِ الزُّهْرِیِّ قَالَ: سُئِلَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام عَنِ الْعَصَبِیَّةِ فَقَالَ الْعَصَبِیَّةُ الَّتِی یَأْثَمُ عَلَیْهَا صَاحِبُهَا أَنْ یَرَی الرَّجُلُ شِرَارَ قَوْمِهِ خَیْراً مِنْ خِیَارِ قَوْمٍ آخَرِینَ وَ لَیْسَ مِنَ الْعَصَبِیَّةِ أَنْ یُحِبُّ الرَّجُلُ قَوْمَهُ وَ لَکِنْ مِنَ الْعَصَبِیَّةِ أَنْ یُعِینَ قَوْمَهُ عَلَی الظُّلْمِ (کافی، ج2، ص 308).
[7].نوح، 7.
[8].یعنی فرزند خواندۀ پیامبر.
[9].منتهی الامال، ص 170.
[10].پیغمبر و یاران، ج 4، ص 276.
[11].یس، 20 و21.
[12].پیغمبر و یاران، ج1، ص 6.
[13].بحارالانوار، ج29، ص 216؛ احتجاج، ج1، ص 97.
[14].پند تاریخ، ج4، ص 111؛ به نقل از فروع کافی، ج4، ص 9.
[15].فتح، 26.
[16].آل عمران،154.
[17].آل عمران،154.
[18].تفسیر نمونه، ج3، ص 155.
[19].بقره،179.
[20].بقره،179.
[21].مائده،50.
[22].هزار و یک حکایت اخلاقی، ص 326.
[23].مستدرک الوسائل، ج2، ص 199؛ بحارالانوار، ج 78، ص 309.
[24].بحارالانوار، ج43، ص 190؛ بیت الاحزان، ص 254.
[25].کافی، ج1، ص 458؛ بحارالانوار، ج 43: ص 193؛ منتهی الامال، ص 195 – 194.
[26].شعراء،227