شیعه شناسی (3): تاريخ شيعه از عصر پيامبر(ص) تاکنون

امتیاز بدهید
(4 امتیاز)
شیعه شناسی (3): تاريخ شيعه از عصر پيامبر(ص) تاکنون

  در بحث تاريخ ظهور شيعه دراثبات نظريه سوم گفته شد كه بذرتشيع را پيامبراکرم به دستور خداوند متعال ازهمان ابتداي بعثت درافکارمسلمانها پاشيد وآبياری نمود ، وعلى(عليه السلام) را به عنوان ولىّ و سرپرست، بعداز خود معيّن كرده و مردم را به پيروى از او دعوت نموده است. ونه تنها على(عليه السلام)بلكه با معرفى كردن أهل  بيت عصمت و طهارت به عنوان افراد معصوم، همه را به پيروى از آن بزرگواران فراخوانده است. و در طول 23 سال بعثت، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز مردم را به پيروى از إمام على(عليه السلام) و يازده إمام بعد از او دعوت نمود. آيا در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)كسانى بوده اند كه على(عليه السلام) را به اين عنوان پذيرفته، و او را ولىّ و جانشين بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)قبول كرده باشند؟ وضعيت شيعيان و پيروان على(عليه السلام)در طول تاريخ اسلام تا اين زمان چگونه بوده است؟دراین مبحث به سیرتاریخی شيعه ازعصرپيامبرتا عصرکنونی می پردازيم :

شيعه در عصر پيامبر(ص)

همان طور که درمباحث گذشته گفته شد، وبه اثبات رسيد، اولين بارشيعه درزمان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خود نمايی کرد، و گروهى از صحابه با شنيدن آيات و روايات در امر إمامت و ولايت و خلافت إمام على(عليه السلام)، بعد از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، به او اعتقاد پيدا كرده زعامت و إمامت او را پذيرفتند، و ازارادتمندان آن حضرت قرار گرفتند. اين گروه از همان زمان به «شيعة على» معروف شدند ، که بارزترین آنان أبوذر،مقداد ، سلمان وعمّار می باشند، آنه درصدد تثبيت اين مقام  ولايت و زعامت از راه هاى مختلف برآمدند.

شيعيان هنگام وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) با تأكيد و اصرار پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آوردن دوات و قلم براى نوشتن وصيت موافق بودند، ولى از آن جا كه طرف مقابل قوى بود نتوانستند اين دستور را عملى سازند. و هنگامى كه برخى، به جهت رسيدن به ملك و سلطنت بعد از فوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)به سقيفه بنى ساعده رفته و مشغول تقسيم قدرت يا تصاحب آن براى خود بودند، در حالى كه جنازه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هنوز دفن نشده بود، شيعيان به پيروى إمامشان على(عليه السلام)مشغول دفن رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بودند.

شيعه در أيام خلافت ابوبكر

از آن جا كه شيعيان سفارش هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در حقّ إمام على(عليه السلام) ديده و شنيده بودند، و معتقد به إمامت و جانشينى إمام على(عليه السلام) بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بودند، از اين رو بعد از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) فوراً طرح كانديدا كردن إمام را براى بيعت مطرح نمودند. عباس بن عبدالمطلب به إمام على(عليه السلام) مى گويد: «امدد يدك ابايعك، يبايعك الناس»، دستانت را به من بده تا با تو بيعت كنم و مردم نيز با تو بيعت خواهند كرد.وبعد از واقعه ی سقيفه و تمام شدن خلافت به نفع ابوبكر، شيعيان به عنوان اعتراض دست به اقدامات ذیل زدند:

1- تحصن در خانه حضرت زهرا(عليها السلام): عمر بن خطاب مى گويد: «انّه كان من خبرنا حين توفّى الله نبيّه انّ عليّاً والزبير ومن معهما تخلّفوا عنّا فى بيت فاطمة»،از جمله اتفاقاتى كه بعد از وفات رسول خدا(صلى الله عليه وآله) افتاد آن كه على و زبير و گروهى كه با آن دو بودند از بيعت و همكارى با ما سرپيچى كرده در خانه فاطمه تحصن نمودند ([1])

 2- عدم بيعت با ابوبكر:بعد ازسقیفه أفراد ذیل با ابوبکر بیعت نکردند :سلمان فارسى، عمار ياسر،براء بن عازب،ابان بن سعيد،ابان بن سعيد،ابوذر غفارى،مقداد بن اسود،عباس بن عبدالمطلب و جماعتى از بنى هاشم و جمعى از مهاجرين و انصار. ابن اثير مى گويد: «خالد و برادرش ابان از بيعت با ابوبكر سرباززدند و به بنى هاشم خطاب كرده گفتند همانا شما خاندانى ريشه دار و اصيل هستند كه افراد شايسته اى را به جامعه تحويل داده است و ما به دنبال شماييم. بعد از آن كه بنى هاشم با ابوبكر ـ با تهديد و زور ـ بيعت كردند اين دو برادر ـ خالد و ابان ـ نيز بيعت نمودند.» ([2]).  

3- إعتراض لفظی به خلافت ابوبکر :شيعيان بعد از آنكه تحصّنشان توسط عمر بن خطاب بر هم خورد، وارد مسجد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شده درصدد اقامه حجت بر مردم آمدند، تا آنان را از اين خواب غفلت بيدار سازند. اينك به موضع گيرى هاى برخى از آنان اشاره مى كنيم: فضل بن عباس در ضمن سخنان خود خطاب به مردم فرمود: «.. وصاحبنا أولى بها منكم» ([3]).  صاحب ما  على(عليه السلام) به خلافت، از شما سزاوارتر است.

ومقداد بن اسود مى گويد: «واعجباً لقريش ودفعهم هذا الأمر عن أهل  بيت نبيّهم وفيهم أوّل المؤمنين...» ، عجب دارم از قريش كه چگونه خلافت را از أهل  بيت نبيّشان گرفت درحالى كه درميان آنان كسى است على(عليه السلام) كه اول مؤمن به پيامبر است. سلمان فارسى در دفاع از إمام علي (علیه السلام) بعد از واقعه سقيفه خطاب به مردم فرمود: «كرداز و ناكرداز، لوبايعوا علياً لأكلوا من فوقهم ومن تحت أرجلهم»  ([4]). «كردند آنچه نبايد مى كردند، و نكردند آنچه را كه بايد مى كردند، اگر با على(عليه السلام) بيعت مى كرديد نعمت فراوانى براى شما از آسمان و زمين جارى بود». وابوذر غفارى مى گويد: «أصبتم قناعة وتركتم قرابة، لو جعلتم هذا الأمر فى أهل  بيت نبيّكم ما اختلف عليكم اثنان»([5]).به كم قناعت كرديد، و قرابت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)را رها ساختيد، اگر امر خلافت را در أهل  بيت نبيّتان قرار مى داديد، هرگز دو نفر هم در ميان شما اختلاف نمى كرد.

4 ـ مخالفت عملى شيعه با ابوبکر: در برخى از موارد نيز عملاً با خلافت ابوبکر مقابله مى كردند كه مى توان يك نمونه از آنرا اقدام عملى مالك بن نويره در ندادن زكات به نماينده ابوبكر، خالد بن وليد دانست، زيرا او معتقد بود كه ابوبكر شايسته خلافت نيست ،ودادن زكات به نماينده او جائزنیست، ازاين رو از دادن زكات به اوسرپيچى كرد.

 نمونه ديگر از مخالفت عملى را مى توان هجرت بلال از مدينه دانست، زيرا بلال به خاطر منصب مهمّى كه نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) داشت، احساس كرد كه اگر در مدينه بماند بايد براى خليفه وقت اذان گو باشد، و از آن جا كه اذان او در حقيقت تأييدخلافت ابوبکر است، به همين خاطر مصلحت را در آن ديد كه از مدينه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به محلّى دور هجرت كند تا از او بهره بردارى سياسى نشود، و در آنجا بود تا از دار دنيا رحلت كرد ([6]).

شيعه در ايّام خلافت عمر بن خطاب

عمر بن خطاب با توجه به نقش مهمّى كه در دوران خلافت ابوبكر داشت، به خلافت رسيد و بدين جهت با مخالفت روبرو نشد. إمام على(عليه السلام) و شيعيان با اين اقدام مخالف بودند، امّا بيعت سريع مردم، فرصتى براى مخالفت إمام و شيعيان باقى نگذاشت. سابقه رفتار تند عمر در دوران خلافت ابوبكر، زمينه هرگونه مخالفت عملى را منتفى مى ساخت ([7]).  

على(عليه السلام) اگرچه ميراث خويش را برباد رفته و خود را شايسته رهبرى مى دانست، ولى براى حفظ موقعيّت حسّاس جهان اسلام، هم چنان سكوت توأم با بيان حقّ و حقيقت، و تذكّر به حقانيّت خود را ادامه مى داد.شيعيان نيز همانند اميرالمؤمنين(عليه السلام) سكوت معنادارى داشتند، آنها اگرچه سكوت كرده و به جهت حفظ اسلام و وحدت مسلمين دست به اقدامى عملى عليه حكومت وقت نمى زدند ولى با بيانات خود با آنان مخالفت مى ورزيدند.

عمر بن خطاب در مجلسى گفت: «دليل قريش در انتخاب نكردن على(عليه السلام) به خلافت اين بود كه آنان كراهت داشتند خلافت و نبوت در يك خاندان جمع شود. ابن عباس كه در آن مجلس بود در برابر اين سخن عمر موضع گيرى كرده خطاب به او فرمود: قريش نسبت به آنچه كه خداوند نازل كرده بود كراهت داشتند» ([8])

شيعه در أيام خلافت عثمان

عثمان شيوه ی دو خليفه پيشين را دنبال نكرد. ابتدا واليان عمر را از ولايات برداشت، و بستگان خود را بر كار گماشت. حَكَم بن العاص را كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به طائف تبعيد كرده بود به مدينه برگرداند، و خزانه ی مسلمين را به او سپرد. مروان بن حكم را مشاور خويش قرار داد، و يك پنجم زكات شمال آفريقا را به وى بخشيد، و او را به دامادى خويش برگزيد.

وى عبدالله بن سعد بن ابى سرح، برادر رضاعى خود را كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در فتح مكه به سبب ارتداد وى دستور قتلش را صادر كرده بود به حكومت مصر برگزيد. وليد بن عقبة بن ابى معيط برادر مادرى خود را به كوفه فرستاد، و پس از فساد و تباهى و شراب خوارى او سعيد بن عاص، فاميل ديگر خود، را به آن شهر گماشت. سعيد با اعمال سياست اشرافىِ اموى و بيان اينكه سواد عراق از براى قريش است، موجب اعتراض و شورش مردم كوفه گرديد.  

در اين دوران على(عليه السلام) و شيعيان در مقابل بدعت هاى عثمان و واليانش ساكت نمى نشستند.ابن ابى الحديد مى نويسد: «بيشتر تاريخ نويسان و عالمان اخبار برآن اند كه عثمان ابتدا اباذر را به شام تبعيد كرد و بعد از آنكه معاويه از او به عثمان شكايت كرد او را به مدينه خواست و از مدينه، به خاطر مخالفت با خليفه، به ربذه تبعيد نمود ([9])

زمانى كه ابوذر را به ربذه تبعيد كردند و على(عليه السلام) و فرزندانش او را بدرقه نمودند، ابوذر نگاهى به إمام(عليه السلام) كرد و گفت وقتى شما و فرزندانت را مى بينم به ياد سخن رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در مورد شما مى افتم و گريه مى كنم ([10]).در زمان خلافت عثمان بر درب مسجد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ايستاد و در خطبه اى كه ايراد كرد فرمود: «اى مردم! محمّد وارث علم آدم و فضائل انبياست، و على بن ابى طالب وصىّ محمّد و وارث علم اوست... .» ([11]).  

بلاذرى مى نويسد: «مقداد بن عمرو، عمّار بن ياسر، طلحه و زبير با تعداد ديگرى از اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به عثمان نامه نوشتند و او را به نكاتى چند تذكر دادند و او را از خدا ترساندند. و در ضمن تهديد كردند كه اگر به تذكرات آنان گوش فرا ندهد برضدّ او اقدام خواهند كرد. عمّار نامه را گرفته نزد عثمان آورد. به مجرد اينكه صدر نامه را براى او خواند، عثمان با غضب به او گفت: آيا تو از بين دوستانت جرأت خواندن نامه تهديدآميز را براى من دارى؟ عمّار در جواب گفت: دليلش اين است كه ناصح ترين قوم خود به تو هستم. عثمان در جواب گفت: دروغ مى گوئى اى فرزند سميّه. سپس عثمان به غلامش دستور داد كه عمار راکتک بزنند، آنگاه غلام با دو پايش درحالى كه در كفش بود شروع به لگدزدن به عمّار كرد كه بر اثر آن «فتق» بر او عارض شد» ([12]).

شيعه در أيام خلافت اميرالمؤمنين(ع)

ازپيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود: «زود است كه شما را فتنه فرارسد،(فتنه قتل عثمان) اگر گرفتار آن شديد بر شما باد عمل به كتاب خدا و اقتدا به على بن ابى طالب(عليه السلام) » ([13]).  

بعد ازقتل عثمان مردم با شوق ورغبت فراوان با إمام على(عليه السلام) بیعت کردند و خلافت ایشان در اواخر سال 35 هجری شروع شد، و تقريباً چهار سال و نُه ماه ادامه يافت. شيعيان اميرالمؤمنين(عليه السلام) هنگام بيعت عمومى با آن حضرت وقت را مناسب ديدند تا يادى از ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) كرده مردم را به آن مقام شامخ تذكر دهند تا خواستند با آن حضرت بيعت كنند با انگيزه اى حقيقى باشد. از اين رو هنگام بيعت مردم با اميرالمؤمنين(عليه السلام)، مالك بن حارث اشتر خطاب به مردم كرده فرمود: «اى مردم! اين على(عليه السلام) وصى اوصياء و وارث علم أنبياست، او كسى است كه بلاهاى بزرگ را به جان خريده و زحمت هاى فراوانى در راه اسلام تحمل كرده است. او كسى است كه كتاب خدا به ايمان او شهادت داده و پيامبرش او را به بهشت رضوان بشارت داده است. كسى كه تمام فضائل در او جمع شده، و احدى از گذشتگان و أهل  اين زمان در سابقه و علم و فضلش شك نكرده است... .» ([14]).  

إمام على(عليه السلام) بعد ازجنگ جمل به كوفه آمد و آن شهر را محلّ إقامت خود، به عنوان مرکز خلافت اسلامی إنتخاب نمود، چون كلّ عراق به شام نزديك بود، وآن حضرت می خواست علاوه بر عراق، شام را نيز تحت نظر قرار دهد.

در عصر حكومت إمام على(عليه السلام) اگرچه فشارها و حصرهاى سياسى از شيعه برطرف شد، ولى درعوض مبتلا به جنگ هاى داخلى متعدد شدند و در اين جنگ ها نيز شيعيان با گفتار و عمل دست از دفاع از اميرالمؤمنين(عليه السلام) برنداشتند.وبا وجود شكست در جنگ ها براى دفاع از اميرالمؤمنين(عليه السلام) و مقابله با مخالفين آن حضرت، دست از دفاع عقيدتى از آن حضرت(عليه السلام) برنداشتند. درجنگ جمل ابوالهيثم بن تيهان كه بدرى است،خطاب به طلحه وزبیرگفت:

قل للزبير وقل لطلحة إنّنا *** نحن الذين شعارنا الأنصار

إنّ الوصىّ إمامنا ووليّنا *** برح الخفاء وباحت الأسرار([15]).

پس از جنگ جمل، اصطلاح (شيعة على) شامل همه كسانى مى شد كه از على(عليه السلام)در مقابل عائشه حمايت مى كردند. ودر اين مفهوم وسيع بود كه كلمه شيعه در سند حكميّت در صفين به كار رفت.در جنگ صفين نيز شيعيان به طرق مختلف به دفاع از اميرالمؤمنين(عليه السلام) و حريم ولايت برآمدند.عده اى با بيان خطبه ها، به دفاع از مقام او برآمدند. ابن ابى الحديد مى گويد: «بعد از آنكه اميرالمؤمنين(عليه السلام) مردم را در كوفه براى حركت به طرف صفين به جهت جنگ با معاويه جمع كرد، عمرو بن حمق خزاعى ايستاد و إمام على(عليه السلام) را مورد خطاب قرار داده عرض كرد: «اى اميرمؤمنان! من تو را به جهت خويشاوندى يا طلب مال، يا سلطنت و جاه، دوست ندارم بلكه دوستى من نسبت به تو از آن جهت است كه پنج خصلت در تو يافتم كه در ديگرى نبوده است: تو پسرعموى رسول خدا و جانشين و وصىّ او هستى، و پدر ذريه پيامبرى كه در ميان ما به وديعت گذارده شده است. تو اول كسى هستى كه اسلام آورد، و سهم تو در جهاد از همه بيشتر است... » ([16]).   

 بعد از پايان جنگ صفين بوسیله داوری وحکميت باز معاويه آرام نگرفت وفشار بر شيعه رادر اواخر حكومت إمام على(عليه السلام) افزايش داد بطوريکه از سال 39 هجرى معاويه هجوم همگانى و گسترده اى را برعليه شيعيان اميرالمؤمنين آغاز نمود و با فرستادن افرادى خشن و بى دين براى سركوب شيعيان، حيطه حكومت حضرت على(عليه السلام)  را مورد تاخت وتاز قرار داد،

معاويه در نامه اى به تمام كارگزارانش نوشت: به هيچ يك ازشيعيان على و أهل  بيتش اجازه شهادت ندهيد... و نيز در نامه اى ديگر به كارگزاران خود نوشت هركسى كه ثابت شد محبّ على و أهل  بيت اوست اسمش را از ليست  عطا ی بيت المال حذف نماييد ([17])

إمام على(عليه السلام) در طول چهار سال و نه ماه حكومت خويش، اگرچه نتوانست جامعه اسلامى را به صورت اوّل خويش بازگرداند، اما به موفقيت هاى مهمّى دست يافت كه عبارتند از:

1 ـ معرفى كردن شخصيت واقعى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و أهل بيت (عليه السلام) براى مردم.

2 ـ تبيين مقدار زيادى از معارف دينى،و اصلاح احكام شرع وجلوگيرى از بدعتها و تحريف ها دردين درحد امکان .

3  ـ تربيت شاگردانى چون: اويس قرنى، كميل بن زياد، ميثم تمار، رشيد هجرى و... .

شيعه در عصر إمام حسن(ع)

هنگامى كه إمام حسن(عليه السلام) مجبور به مصالحه با معاويه گرديد يكى از خطراتى كه إمام(عليه السلام) احساس مى كرد أمنيت شيعيان حضرت على(عليه السلام) بود. ازاين رو در قرارداد خود با معاويه تصريح كرد كه بايد أمنيت به أصحاب إمام على(عليه السلام) داده شود. معاويه نيز آنرا پذيرفت. ولى در همان روز اوّل معاويه إعلام كرد كه آن تعهدات را نمى پذيرد و زير پا مى گذارد.

إمام حسن مجتبى (عليه‏السلام) پس از معاهده‏ى صلح به مدينه بازگشت، وتا پايان عمر در آن‏جا اقامت گزيد، و با روش‏هاى مناسب شيعيان را هدايت و رهبرى مى‏كرد، چنان كه‏در مسائل علمى و دينى تا آن جا كه شرايط سياسى إقتضا مى‏كرد، از علم و دانش آن حضرت بهره مى‏گرفتند، امّا شرايط سختى بر مسلمانان حاكم شده بود. تا آنجا كه داشتن هر گونه ارتباط دوستانه با خاندان على (عليه‏السلام) از طرف دستگاه اموى كه معاويه آن را رهبرى مى‏كرد، جرمى نابخشودنى به شمار مى‏رفت.

ابن ابى الحديد از ابى الحسن مدائنى روايت مى كند: «معاويه در نامه خود به واليان چنين نوشت: «من ذمه ی خود را از هركسى كه روايتى در فضيلت ابى تراب و أهل  بيتش نقل نمايد، برى كردم. بعد از اين دستور خطبا در هر منطقه بر منبر شروع به لعن على(عليه السلام)و تبرّى از او و أهل  بيتش نمودند. شديدترين مردم در بلا و مصيبت أهل  كوفه بودند. زيرا آن هنگام در كوفه تعداد زيادى از شيعيان وجود داشتند. معاويه، «زياد» را والى بصره و كوفه نمود. او شيعيان را خوب مى شناخت، بر اساس دستور معاويه هرجا كه شيعيان را مى يافت به قتل مى رساند، و يا اينكه آنان را ترسانده دست و پاى آنان را قطع مى نمود و چشمان آنان را از حدقه درآورده به دار آويزان مى كرد. همچنين عده اى را نيز از عراق تبعيد نمود. لذا هيچ شيعه ی معروفى در عراق باقى نماند... » ([18]).

ابن أعثم مى نويسد: «زياد، دائماً در پى شيعيان بود و هركجا آنان را مى يافت به قتل مى رساند، به طورى كه شمار زيادى را كشت. او دست و پاى مردم را قطع وچشمانشان را كور مى كرد. البته خود معاويه نيز جماعتى از شيعيان را به قتل رساند ([19]).  در سال 53 هجرى معاويه حجر بن عدى و اصحابش را به قتل رساند ، و عمرو بن حمق خزاعى، صحابى جليل القدر را بعد از آنكه به او امان داد، به قتل رساند ([20]).  ومالك اشتر، يكى از اشراف و بزرگان عرب و يكى از فرماندهان جنگ هاى إمام على(عليه السلام) بود. معاويه او را در مسير مصر به وسيله سمّ، به دست يكى از غلامانش به قتل رسانيد ([21]). رشيد هجرى، از شاگردان إمام على(عليه السلام) و خواص وى بود، زياد دستور داد كه از على(عليه السلام) برائت جسته و او را لعنت كند، او امتناع ورزيد. ازاين رو دو دست و دو پا و زبان او را بريده و به دار آويخت ([22]).

 إمام محمد باقر(عليه السلام) مى فرمايد: «بيشتر مصيبت براى ما و شيعيان، بعد از رحلت إمام حسن(عليه السلام) بود كه در آن زمان در هر شهر، شيعيان ما را مى كشتند و دستها و پاهاى آنها را به اين گمان كه شيعه هستند، از بدن جدا مى كردند. هركسى كه متّهم به دوستى و ارتباط با ما مى شد، او را زندانى نموده و يا اموالش را غارت مى كردند يا خانه اش را خراب مى نمودند و اين مصيبت و بلا هم چنان شدت يافت تا زمان عبيدالله ابن زياد»([23]).

شيعه در عصر إمام حسين(ع)

با مرگ معاويه در سال 60 هجرى فرزندش يزيد كه معاويه او را به جانشينى خود برگزيده و از مردم براى او بيعت گرفته بود، زمام حكومت بر جهان اسلام را در دست گرفت، او تصميم گرفت تا از مردم مدينه و خصوصا چند فرد برجسته بيعت بگيرد كه إمام حسين (عليه‏السلام) از جمله‏ى آنان بود. إمام بيعت با او را نپذيرفت و مدينه را به قصد مكه ترك گفت. چند ماه در مكه إقامت گزيد و آن‏گاه كه از قصد يزيد و عمّال او باخبر شد كه مى‏خواستند به صورت ناگهانى در مراسم حج إمام (عليه‏السلام) را به قتل برسانند، مكّه را به قصد كوفه ترك گفت. إمام (عليه‏السلام) از آن روى كوفه را برگزيد كه مردم آن غالب از شيعيان بودند، و آنان إمام را دعوت كرده و در نامه‏هاى مكرر وفادارى خويش را نسبت به آن حضرت و بيزارى خود را از يزيد إعلان كرده بودند. امّا تهديدها و تطميع‏هاى عبيداللّه‏ بن زياد كه از طرف يزيد حكمران كوفه شده بود، تصميم بيشتر آنان را دگرگون ساخت و در نتيجه واقعه‏ى خونين كربلا شكل گرفت، و إمام حسين (عليه‏السلام) و ياران فداكارش مظلومانه و غريبانه به شهادت رسيدند، و زنان و فرزندانشان اسير گرديدند.

واقعه‏ى خونين كربلا اگر چه به ظاهر با پيروزى يزيد و دستگاه حكومت بنى اميه، و شكست إمام حسين (عليه‏السلام) و يارانش به پايان رسيد، امّا در واقع نقطه‏ى عطف بزرگى در تاريخ اسلام و حيات تشيُّع بود، و تحولى بس عظيم را در جهان اسلام در پى داشت، اذهان خفته‏ى مسلمانان را بيدار كرد، و ددمنشى و دين ستيزى بنى‏اميه و بزرگ منشى و حق‏طلبى إمام حسين (عليه‏السلام) و يارانش را براى مردم آشكار نمود. اين نهضت بزرگ توانست نقشه‏ها و تلاش‏هاى بيست ساله معاويه و عمّال او در محو نام خاندان على (عليهم ‏السلام) و ناحق جلوه دادن تشيُّع را خنثى سازد. چنان كه مورخان نوشته‏اند واقعه‏ى خونين كربلا تأثير شگرفى در ايجاد نفرت و انزجار در قلوب مسلمانان نسبت به يزيد و حكومت اموى بر جاى گذاشت، و از سوى ديگر دل‏ها را متوجه أهل  بيت پيامبر اكرم (صلى‏الله‏عليه‏و‏آله) نمود، و محبوبيت آنان را دو چندان ساخت.

به شهادت تاريخ، يزيد هيچ گونه شخصيت دينى نداشت. حتى در زمان حيات پدرش، جوانى بود كه به اصول و قوانين إسلام، پای بند نبود، وجز عيّاشى و بى بندوبارى و شهوترانى، كارى نمى دانست. در سه سال حكومت خود فجايعى را به راه انداخت كه در تاريخ ظهور اسلام، با آن همه فتنه ها كه انجام گرفته، بى سابقه بود. سال اول، إمام حسين بن على(عليه السلام) را كه سبط پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بود، با فرزندان و خويشان و ياران و شيعيانش، با فجيع ترين وضع، به شهادت رساند و زنان و كودكان و أهل  بيت پيامبر را به همراه سرهاى بريده شهداء، در شهرها گرداند ([24]). سال دوّم أهل  مدينه را قتل عام كرد، و جان و مال و آبروى مردم آن ديار را تا سه روز براى لشكريانش مباح نمود. و در سال سوّم كعبه مقدسه را خراب كرد و آن را به آتش كشيد ([25])

شيعه در عصر إمام سجاد(ع)

بعد از هلاكت «يزيد بن معاويه» و سست شدن پايه هاى حكومت امويان، شيعيان در كوفه به دنبال «فرمانده اى» براى خود بودند، تا جماعت متفرق آنان را جمع نمايد و عقده ی به جامانده از شهادت حسين بن علی(عليهما السلام) را شفابخشد. درسال 66 هجرى ، «مختار» برعليه «بنى اميّه» قيام نمود، شيعيان به دور او جمع شدند، او لشكرى را به فرماندهى «ابراهيم بن مالك اشتر» به سوى لشكر شام روانه ساخت، و آن لشكر را شكست داد، و فرمانده اش «عبیدالله ابن زياد» را به قتل رسانيد، اين امر آرزوى أهل  بيت(عليهم السلام) وشيعيان بود. بعد از شكست لشكريان شام، «مختار» و شيعيان، قوت گرفتند. به نقل ابن عبد ربّه در «عقدالفريد»، مختار شيعيان را دستور داد تا در كوچه هاى كوفه، شبانه بگردند و ندا دهند: «يا لثارات الحسين» ([26]).  

از طرفى «عبدالله بن زبير» در مكه قيام كرده و نُه سال رياست كرد. امويان، در اين نُه سال، با وى درگير بودند. شيعيان در اين موقعيت مناسب، خدمت حضرت إمام سجّاد(عليه السلام)مى رسيدند و فرصتى براى بيان مظلوميت سيدالشهدا، در ميان مردم، پديد آمد. بنى مروان، با پيروزى بر «آل زبير» حكومت شبه جزيره را به دست گرفتند. بعد از گسترش نفوذ «عبدالملك مروان» بر بلاد اسلامى و محكم شدن پايه هاى حكومتى او، به فكر مقابله با أهل  بيت(عليهم السلام) و شيعيان افتاد. إمام شيعيان در آن زمان، إمام زين العابدين(عليه السلام)بود.عبدالملك، براى اين كه از مقام آن حضرت بكاهد، او را از مدينه به شام آورد، ولى بعد از ظهور فضائل و معارف از آن حضرت، محبت إمام، در ميان مردم بيشتر گرديد.مجبور شد اورا به مدینه برگرداند.

 مركز تجمع شيعيان در زمان  عبدالملك كوفه بود.وی به قصد ريشه كن كردن تشيع از كوفه، شخصى را به نام «حجاج» به آنجا فرستاد. إمام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: «حجاج سركار آمد و تا توانست، شيعيان را به قتل رساند و به هر گمان و تهمتى آنان را دستگير نمود. كار به جائى رسيد كه اگر كسى به او زنديق يا كافر مى گفتند بهتر بود از اين كه او را شيعه على(عليه السلام) بگويند » ([27]).روزی حجاج  به بعضى از نزديكان خود گفت: «دوست دارم به يكى از اصحاب ابى تراب (على) دست پيداكنم، به او گفتند: ما از قنبر كسى را به على نزديكتر نمى دانيم. حجاج، كسى را به دنبال او فرستاد و او را نزد حجاج آورد، حجاج به او گفت: تو قنبرى؟ گفت: آرى! حجاج گفت: از دين على تبرّى بجو! قنبر گفت: آيا تو مى توانى مرا به بهتر از دين على راهنمائى نمائى؟ حجاج گفت: من تو را خواهم كشت. كدام قتلى براى تو محبوب تر است، آن را انتخاب نما!، قنبر در جواب گفت: مرا اميرالمؤمنين خبر داده است كه بدون حق، ذبح خواهم شد. حجاج نيز، دستور داد تا سر او را مانند گوسفند از تن جدانمايند» ([28]).  

كميل بن زياد، از شيعيان و خواص على(عليه السلام) مى باشد، حجاج در زمان ولايتش در كوفه او را طلب كرد، لكن كميل فرار نمود و در مكانى مخفى گشت. حجاج حقوق قومش را قطع نمود. كميل، با مشاهده اين وضع، با خود گفت: «من پيرمردى هستم كه عمرم به سرآمده است، سزاوار نيست كه من سبب محروميت قومم گردم.» لذا خود را تسليم حجاج نمود، حجاج، با مشاهده كميل گفت: «من از مدّتها منتظر تو بودم» كميل در جواب فرمود: «خشنود مباش، زيرا از عمر من چيزى باقى نمانده است، هركارى مى خواهى انجام بده، بازگشت انسان به سوى خداست و بعد از قتل من نيز حسابى هست. اميرالمؤمنين مرا خبر داده كه تو قاتل منى» حجاج گفت: «پس حجت بر تو تمام شد». دراين هنگام دستور داد تا گردن او را بزنند ([29]). از ديگر شيعيان سعيد بن جبير است. او مردى معروف به تشيُّع و زهد و عبادت و عفّت بود. حجاج دستور داد او را دستگير كردند، و بعد از مشاجرات زياد بين اين دو حجاج دستور داد تا سرش را از بدن جدا كنند ([30]). بيست سال حاكميت حجاج بر عراق و سلطه عبدالملك بن مروان بر كل قلمرو اسلامى، جهت گيرى روشنى براى كوبيدن شيعيان بود، حجاج كسى بود كه شنيدن لفظ كافر، براى او از شنيدن لفظ شيعه، آرامش بيشترى داشت  ([31]).

إمام سجاد(عليه السلام) مى فرمود كه: «دوستداران واقعى ما در مكه و مدينه به بيست نفر نمى رسد» ([32]).ودر چنين شرائطى كه تصور نابودى أهل  بيت(عليهم السلام) مى رفت، إمام سجّاد(عليه السلام) فعاليت را شروع نمود. و در اين راه، موفقيت زيادى كسب كرد. روش فقهى حضرت سجاد(عليه السلام) نقل احاديث پيامبر(صلى الله عليه وآله) از طريق على(عليه السلام) بود كه شيعيان تنها آن احاديث را درست مى دانستند.إمام سجّاد(عليه السلام) توانست  با اين کاربه شيعه، حياتى تازه بخشد. و زمينه را براى فعاليتهاى إمام باقر(عليه السلام) و إمام صادق(عليه السلام) فراهم آورد. به گواهى تاريخ، إمام سجّاد(عليه السلام) در طول سى و چهار سال فعاليت، شيعه را از دشوارترين بحرانهاى حيات خويش عبور داد، إمام سجاد عليه‏السلام در كنار زنده نگاه داشتن قيام كربلا و تبيين معارف ناب اسلامى در قالب دعا، شاگردانى را نيز تربيت كرد كه پاسخگوى نيازهاى كلامى، فقهى و تفسيرى جامعه‏ى اسلامى باشند ([33]).

شيعه در عصر إمام محمدباقر(ع)

پس از إمام زين العابدين (عليه‏السلام) فرزندش محمد باقر(عليه‏السلام)  عهده‏دار منصب إمامت گرديد، و تا سال 114 هجری كه به دستور هشام بن عبدالمك به شهادت رسيد شيعيان را رهبرى مى‏كرد، در زمان آن حضرت شرايط سياسى نسبت به دوران قبل از وى تا حدودى مناسب‏تر بودند بدين جهت مردم، به ويژه راويان و دانشمندان، ارتباط بيشترى با او داشتند، و احاديث فراوانى را از وى نقل كرده‏اند. اصولاً، مطابق حديثى كه از جابر بن عبداللّه‏ انصارى نقل شده است. پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از ولادت إمام باقر (عليه‏السلام) خبر داده و لقب باقر (شكافنده‏ى دانش) را رسول خدا (صلی الله علیه وآله)به آن حضرت داده است.

إمام باقر (عليه‏السلام) با بهره‏گيرى مناسب از فرصت به دست آمده نهضتى علمى و فرهنگى را پايه‏گذارى كرد كه پس از او توسط إمام صادق (عليه‏السلام) به اوج خود رسيد. جابر بن يزيد جعفى پنجاه هزار حديث، و محمد بن مسلم سى هزار حديث از إمام باقر (عليه‏السلام) نقل كرده‏اند. تعداد صحابه و تابعين كه از إمام باقر (عليه‏السلام) حديث نقل كرده‏اند، مطابق آن‏چه شيخ طوسى در كتب رجال خود آورده است، 466 نفر مى‏باشد. در زمان إمام باقر عليه‏السلام فرقه‏هاى دينى و كلامى نيز در جهان اسلام پديد آمده بودند. و إمام (عليه‏السلام) با آنان مناظره و احتجاج مى‏كرده است. نمونه هايى از آن‏ها را مرحوم طبرسى در كتاب «الاحتجاج» خود نقل كرده است ([34]).

فشار امويان به شيعيان جز در دو سال حكومت «عمر بن عبدالعزيز»، (از سال 99 تا 110) در تمام دوران حكومت آنان به شدت ادامه داشت. ودوران إمامت إمام باقر(عليه السلام)، مصادف با ادامه فشارهاى خلفاى بنى اميه و حكّام آنها بر شيعيان عراق بود. شيعيان هرساله در مراسم حج، با إمام تماس داشتند. اين تماس ها معمولاً يا در مكه و يا در بازگشت و عبور از مدينه، صورت مى گرفت. با توجه به برخى أخبار، مردم عراق از رفتن نزد إمام باقر(عليه السلام) در مدينه، نهى شده بودند.  بسيارى از شيعيان عراق در اثر فشار و إختناق موجود، إنتظار داشتند كه إمام(عليه السلام) به عراق آمده و دست به شمشير ببرد. ولى إمام باقر(عليه السلام) مأمور به تقيه بود. لذا، برخى از آنها نسبت به إمامت آن حضرت دچار ترديد گشتند. و به همين جهت گروهى به «زيد»، برادر إمام گرويدند و انشعابى را درشیعه بوجود آوردند. هرچند زيد هفت سال زودتر از برادرش، در كوفه وفات يافت. امّا در همين دوره و پس ا زآن ريشه هاى گرايش به زيد در ميان شمار زيادى از شيعيان رشد كرد([35]).

شيعه در عصر إمام جعفر صادق(ع)

با شهادت إمام باقر عليه‏السلام كه در 114هـ . در عصر حكومت هشام بن عبدالملك رخ داد دوران إمام صادق (عليه‏السلام) آغاز شد، آن حضرت نهضت عظيم دينى كه توسط إمام محمد باقر (عليه‏السلام) آغاز شده بود ادامه داد .هشام بن عبدالملك يكى از مقتدرترين و سخت‏گيرترين زمامداران اموى است. وى براى آن كه بتواند هرگونه قيام و شورشى عليه حكومت اموى را سركوب كند، با مخالفان و به ويژه با شيعيان به شديدترين روش برخورد مى‏كرد. پس از قيام زيد بن على و شهادت وى در سال 120 هجری ، به دستور هشام و به دست عمّال او خشم و نفرت مسلمانان عليه هشام و دستگاه حكومت اموى بر افروخته‏تر شد ([36]).إمام صادق عليه‏السلام با شنيدن خبر شهادت زيد بن على بسيار متأثّر گرديد و به يارى خانواده‏هاى ياران شهيد او برخاست. به گفته‏ى ابوخالد واسطى، إمام (عليه‏السلام) هزار دينار به او داد تا به خانواده‏هاى شهيدان در قيام زيد بپردازند([37]).

پس از هشام بن عبدالملك، كه در سال 125 هـ از دنيا رفت، نشانه‏هاى ضعف و زوال در حكومت بنى‏اميه نمايان شد. از آن تاريخ تا سال 132هـ كه سال انقراض حكومت اموى است (مدت هفت سال) چهار نفر از زمامداران اموى به حكومت رسيدند ([38]).در اين دوران، حكومت اموى علاوه بر اين كه از درون فرسوده و ناتوان شده بود با شورش‏ها و قيام‏هايى چون قيام ابومسلم خراسانى و عباسيان نيز مواجه شده بود([39]).

بديهى است ضعف و سستى كه بر دستگاه حكومت اموى غالب شده بود شرايط مناسب‏ترى را براى شيعيان فراهم كرده بود، و إمام صادق (عليه‏السلام) در جهت نشر و بسط تعاليم اصيل اسلامى از اين فرصت حدّاكثر استفاده را نمودند. دوران إمامت إمام صادق (عليه‏السلام) سى و چهار سال بود (114 ـ 148 هـ) كه مدت هيجده سال آن در عصر حكومت امويان سپرى گرديد. كوشش‏هاى گسترده‏ى إمام صادق (عليه‏السلام) در نشر معارف شيعه و تربيت شاگردان برجسته سبب شد كه مذهب شيعه به نام مذهب «جعفرى» معروف گردد.

محدّثان و راويان حديث از إمام صادق (عليه‏السلام) به راويان شيعه اختصاص نداشت بلكه از مذاهب و فرق ديگر نيز از آن حضرت نقل حديث كرده‏اند. ابن صبّاغ مالكى گفته است: «گروهى از بزرگان امت از إمام صادق (عليه‏السلام) نقل حديث كرده‏اند كه از آن جمله‏اند: يحيى بن سعيد، ابن جريج، مالك بن انس، سفيان ثورى، ابوعينيه، ابوحنيفه، ابو ايّوب سجستانى و ديگران» ([40]). به نقل مورّخان، محدّثان و عالمانى كه از كوثر علم و دانش إمام صادق (عليه‏السلام) بهره گرفته‏اند چهار هزار نفر بوده‏اند([41]).

در سال 140 هجرى، منصور عباسی بر مخالفان خود پيروز گشت و خطر نفوذ رهبرى مذهبى شيعيان أهل  بيت(عليهم السلام) را بيشتر احساس كرد و به سراغ آنان رفت. ابتدا از «بنى الحسن» آغاز نموده، و «عبدالله بن حسن»را دستگيرو به زندان افكند، و سپس قیام دو فرزندانش محمدنفس زکیه وأبراهیم راسرکوب وآنان رابه شهادت رساند. سپس به محدوده ی حوزه ی درس إمام صادق(عليه السلام) در مدينه رفت، وإمام و شيعيانش رامحاصره کرد ، و پس از بارها تهديد و فراخوانى إمام به عراق  سرانجام وی را در مدينه مسموم كرد.

شيعه در عصرإمام موسى كاظم(ع)

پس از شهادت إمام صادق (عليه‏السلام) ميان شيعيان در مورد جانشين آن حضرت اختلافاتى رخ داد و در پى اين إختلاف فرقه هايى پديد آمد كه از آن جمله فرقه اسماعيليه بود. ([42]).اما شيعيان إماميه اثنى عشريه بنا بر دلايل عقلى و نقلى إمامت إمام موسى بن جعفر (عليه‏السلام) را برگزيدند([43]).

از مهمترين قيامهايى كه در اين دوران برعليه خلفاى عباسى صورت گرفت، قيام «حسين بن على، شهيد فَخ» در زمان حكومت هادى عباسى و جنبش «يحيى و ادريس»، ازنوادگان إمام حسن مجتبی(علیه السلام) در زمان هارون بود. رهبرى اين نوع حركتها و ظرافتى كه در هدايت آنها از طرف أئمه به كار برده می شد، عامل مهمّ استوارى شيعه در تاريخ گرديد.إمامان شيعه به لزوم رعايت «تقيه» پافشارى مى كردند و مى كوشيدند شيعيان را به طور پنهانى اداره نمايند. لذا به دستور إمام كاظم(عليه السلام) براى كمك به شيعيان،«على بن يقطين»  در دستگاه عباسى باقى ماند ([44]).  

 دوران إمامت إمام كاظم (عليه‏السلام) سى و پنج سال (183 ـ 148هـ) بود. در اين دوران با چهار زمامدار عباسى كه عبارت بودند از: منصور، مهدى، هادى و هارون الرشيد، مواجه گرديد ، و آن‏گاه كه نوبت به هارون الرشيد رسيد، إمام (عليه‏السلام) را به زندان افكند، و پيوسته او را از زندانى به زندان ديگر منتقل مى‏كرد، تا اين كه سرانجام ذرسال (183هـ) به دست سندى بن شاهك در زندان بغداد به شهادت رسيد. شهادت مظلومانه و غريبانه‏ى إمام عليه‏السلام فرصتى را فراهم ساخت تا شيعيان بغداد خشم و نفرت خود را عليه دستگاه حكومت هارون الرشيد اعلان نمايند ([45]).

پس از شهادت إمام كاظم (عليه‏السلام) گروهى از شيعيان در مورد شهادت إمام (عليه‏السلام) و نيز إمامت پس از وى دچار اشتباه و انحراف گرديدند، و گمان كردند كه آن حضرت همان مهدى موعود است، برخى مرگ و شهادت او را انكار كردند، و برخى ديگر آن را پذيرفتند ولى معتقد شدند كه او باز خواهد گشت . اين گروه را«واقفيه» ناميده‏اند،  يعنى كسانى كه در باب إمامت إمام كاظم توقف كردند و به استمرار إمامت در ذريه او قايل نمودند، اما اكثريت شيعه به إمامت إمام على بن موسى الرضا (عليه‏السلام) معتقد شدند. و آنان را «قطعيّه» ناميده‏اند. يعنى كسانى كه به إمامت إمام رضا (عليه‏السلام) قطع و يقين داشتند ([46]).

شيعه در عصر إمام رضا (ع)

شايد اولين مرحله نفوذ شيعه در دستگاه عباسى، ماجراى ولايتعهدى إمام رضا(عليه السلام)باشد. مأمون عباسى با طرح «ولايتعهدى» إمام رضا(عليه السلام) ظاهراً توانست بر مشكلات پيروز گردد و شيعيان و علويان را راضى نگه دارد.در اين دوران تشيُّع در ظاهر رنگ سياسى به خود گرفت. و مأمون اظهار تشيُّع نمود. در نقلى آمده است: «مأمون پس از آمدن به عراق، سعى كرد امور مملكتى را به كسانى كه عقايد شيعى داشتند بسپارد. و بعد از آن كه راضى شد تا از عامه نيز كسانى را به مقامى بگمارد، تصميم گرفت تا در كنار هر نفر از عامه، يك نفر شيعى نصب كند ([47])

در عصر إمام رضا (عليه‏السلام) شيعه از شرايط سياسى و اجتماعى مطلوبى برخوردار شد. وبا تحقق يافتن مسأله‏ى ولايت عهدى شيعيان و علويان از خشونت هايى كه توسط دستگاه حكومت عباسى بر آنان اعمال مى‏شد، رهايى يافتند، و از سوى ديگر، با تشكيل جلسات مناظره و گفت‏وگو ميان إمام رضا (عليه‏السلام) و علماى أديان و مذاهب مختلف حقايق براى مردم روشن‏تر گرديد. و بدين وسيله عقايد و انديشه‏هاى مذهب شيعه ترويج شد. خود مأمون، اگر چه دل به حكومت بسته بود، و براى رسيدن به اين مقام حتى برادر خود را نيز به قتل رساند و سرانجام به شهادت إمام رضا (عليه‏السلام) نيز اقدام نمود، ولى گزارش‏هاى تاريخى بيانگر اين واقعيت است كه وى ذاتا دوستدار علم و دانش بوده، و تمايلات شيعى نيز داشته است. او تشيّع خود را نه تنها در حضور إمام رضا (عليه‏السلام) و در جمع شيعيان إظهار كرده، بلكه با دانشمندان عصرش نيز در مورد إمامت إميرالمؤمنين (عليه‏السلام) به بحث و گفت ‏وگو پرداخته و با روشى عالمانه آنان را محكوم كرده است  ([48]).

شيعه در عصر إمام جواد(ع)

در سال 203هجرى إمام رضا(عليه السلام) به شهادت رسيد. تنها فرزند وى إمام جواد(عليه السلام) بيش از هشت سال نداشت، شيعيان از اين جهت در نگرانى و اضطراب به سر مى بردند. در اين دوران شيعيان به حيرت افتاده و دچار اختلاف گشتند،براى شيعيان مسلم بود كه إمام رضا(عليه السلام) فرزند خود محمد جواد(عليه السلام) را براى جانشينى برگزيده است. ولى خردسالى آن حضرت موجب شد تا برخى از آنها به دنبال «عبدالله بن موسى»، برادر إمام رضا(عليه السلام) بروند. واز وى سؤالاتى را مطرح كردند و هنگامى كه او را از جواب دادن ناتوان ديدند، وى را ترك كردند. ([49]). و برخی ازآنها نيز به واقفى ها كه بر إمام كاظم(عليه السلام) توقّف كرده بودند پيوستند، زيرا طبق نظر نوبختى، آنان بلوغ را يكى از شرائط إمامت مى دانستد ([50]).

 بيشتر شيعيان به إمامت إمام جواد(عليه السلام) گردن نهادند. ودر ميان آنان كسانى، كمىِ سن إمام را به خود إمام جواد(عليه السلام) نيز، مطرح می كردند. آن حضرت در جواب به جانشينى «سليمان(عليه السلام)» از «داود(عليه السلام)» اشاره كرد و فرمود: «حضرت سليمان هنگامى كه هنوز كودكى بيش نبود، گوسفندان را به چرا مى برد حضرت داود او را جانشين خود كرد، درحالى كه علماى بنى اسرائيل، عمل او را انكار مى كردند» ([51])

شيعيان «إمامى» إمامت را از جانب خدا مى دانستند، و به همين جهت كمى سن إمام نمى توانست خللى در عقيده آنان ايجاد كند.شيعيان براى اثبات إمامت، سؤالاتى را مطرح مى نمودند و موقعى كه احساس مى كردند كه مدعى إمامت از عهده پاسخ گويى برمى آيد، (با وجود نص به إمامتشان) وى را به عنوان إمام معصوم مى شناختند.شيعيان إمامى در سراسر نقاط، بويژه در عراق، مدائن و ايران و... به سر مى بردند. ([52]).       

شيعيان علاوه بر ارتباط با إمام از طريق وكلاى آن حضرت، در مراسم حج نيز با إمام ديدار مى كردند.بنابه روايتى عده اى از شيعيان إمام جواد(عليه السلام) در مصر مى زيسته اند. در اين روايت، «على بن اسباط» مى گويد: «قامت إمام را به دقّت مى نگريستم تا آن حضرت را براى اصحابمان در مصر بتوانم توصيف كنم» ([53]). روايت ديگرى از «حر بن عثمان همدانى» حاكى از آن است كه عده اى از شيعيان «رى» به محضر ايشان شرفياب شدند. ([54]). و اين دلالت دارد بر اينكه شيعه در رى فراوان بوده است. ([55])   

قم، يكى از مراكز تشيع در دوران إمام جواد(عليه السلام) بود كه شيعيان آن ارتباط نزديكى با إمام(عليه السلام) داشتند.احمد بن محمد بن عيسى، كه از وى به عنوان «شيخ القميّين» ياد شده است،از أصحاب إمام رضا(عليه السلام) و إمام جواد(عليه السلام) بوده است و تأليفات زيادى در فقه وحديث، از خود به جاى گذاشته و حتى محضر إمام حسن عسكرى(عليه السلام) را درك كرده است ([56]).صالح بن محمد بن سهل، يكى ديگر از أصحاب إمام جواد(عليه السلام) در قم بود كه رسيدگى به امور موقوفات حضرت را در آن شهر عهده دار بود ([57])

در اين دوره بسيارى از شيعيان برجسته، داراى مشاغل حكومتى و إدارى بوده اند. شيخ طوسى نقل مى كند: «حَكَم بن عليا گفت: من فرمانروايىِ بحرين را داشتم و در آنجا به مال زيادى دست يافتم كه مقدارى را انفاق كرده و با مقدار ديگر آن، زمين و... خريدم. پس از آن مدتى خمس آن را نزد إمام جواد(عليه السلام) آوردم... ([58]). حسين بن عبدالله نيشابورى، از شيعيان إمام جواد(عليه السلام)، مدتى حكومت سيستان را برعهده داشت ([59])

جريان مشاركت شيعيان إمامى، در دستگاه حكومتى، در دوران آخرين إمامان(عليهم السلام)رو به گسترش نهاد. در دوران إمام يازدهم(عليه السلام) و پس از آن در «غيبت صغرى» شمار فراوانى از شيعيان در دستگاه عباسى، شغلهاى مهمى به دست آوردند.آنچه قابل تأمل است، عدم مشروع بودن خلافت عباسيان و تا سرحدّ وزارت رفتن شيعيان بود.

شيعه در دوران إمام هادى (ع)

إمام هادى (عليه‏السلام) پس از شهادت إمام جواد (عليه‏السلام) سر رشته ی إمامت را در دست گرفت و تا سال 254هـ . (مدت 33 سال) اين مسؤوليت خطير را بر عهده داشت. معتصم، واثق، متوكل، منتصر، مستعين و معتز زمامداران عباسى در دوران إمامت إمام هادى (عليه‏السلام) بودند. در زمان متوكّل عباسی إعمال فشار و روش‏هاى قهرآميز و خصمانه نسبت به أهل  بيت پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏و‏آله) و شيعيان آنان شدّت پيدا كرد. وى در يكى از كينه توزانه‏ترين اقدام‏هاى خود دستور ويران كردن قبر إمام حسين (عليه‏السلام) را صادر و زيارت قبر آن حضرت را ممنوع كرد. وى، همچنين ابن السكيت را كه معلم فرزندانش (معتز و مؤيد) بود به خاطر اين كه إمام حسن و إمام حسين (عليهماالسلام) را برتر از آنان مى‏دانست به قتل رساند. روزی متوكل به ابن السكيت گفت: آيا فرزندان من نزد تو محبوب‏ترند يا حسن و حسين ؟ ابن السكيت گفت: قنبر غلام على بن ابى‏طالب (عليه‏السلام)  از فرزندان تو برتر است. متوكل از اين سخن برآشفت و دستور داد او را به قتل برسانند([60]).

متوكل درسال (236هـ) دستور داد تا إمام هادى (عليه‏السلام) را از مدينه به سامرا كه مقر حكومت او بود، آوردندتا رفتار إمام را كاملاً زير نظر داشته باشد. با اين حال، گاهى جاسوس‏هاى او در مورد إمام هادى (عليه‏السلام) و اين كه شيعيان با او رفت و آمد دارند و براى او اموال و سلاح مى‏آورند و او قصد قيام عليه حكومت عباسى را دارد، گزارش‏هايى را به متوكّل مى‏دادند، مطابق برخى گزارش‏ها يكبار متوكل در حالى كه مجلس ميگسارى تشكيل داده بود، دستور داد تا إمام هادى (عليه‏السلام) را در آن مجلس حاضر كنند. اما إمام (عليه‏السلام) در آن مجلس مطالبى وأشعاری را بيان فرمودند كه جلسه را تحت تأثير قرار داد و حتى متوكل نيز گريان شد و از كرده ی خود اظهار ندامت نمود ودستور داد إمام رامحترمانه به منزلشان برگردانند ([61]).

در زمان إمام هادى(عليه السلام)، قم مهمترين مركز تجمّع شيعيان ايران بود، و روابط محكمى ميان شيعيان اين شهر و أئمه (عليهم السلام) وجود داشت.از دوران إمام باقر و إمام صادق(عليهما السلام) به بعد، لقب «قمى» در آخر إسم شمارى از أصحاب أئمه به چشم مى خورد. اينها أشعرى هاى عرب تبارى بودند كه در قم مى زيستند ،به غیرازقم، دو شهر «آبه» يا آوه (نزديک شهرساوه) و«كاشان» تحت تأثير تعليمات شيعى قرار داشتند، و از بينش شيعى مردم قم پيروى مى كردند. در پاره اى از روايات ([62]) «محمد بن على كاشانى» نام برده شده كه از إمام هادى(عليه السلام)، سؤال كرده است ([63]).

مردم قم رابطه مالى نيز با إمام هادى داشتند، در اين زمينه، از «محمد بن داود قمى» و «محمد طلحى» ياد شده است كه از قم و شهرهاى أطراف آن، أموال و أخبار درباره وضعيت آن سامان را، به إمام(عليه السلام) مى رسانيدند. ([64]).   

مردم شيعه ی ديگر شهرهاى ايران نيز با إمامان رابطه داشتند، اين درحالى بود كه بيشتر شهرهاى ايران به دليل نفوذ قهرآميز «امويان» و «عباسيان» گرايش هاى «سنّى» داشتند. «ديلم» از اواخر قرن دوم هجرى، شيعيان زيادى را در آغوش خود داشت. علاوه بر آن، عده اى از مهاجران «ديلمى»، در عراق نيز به مذهب تشيع گرويده بودند. در روايتى كه حاوى نامه اى از إمام هادى(عليه السلام)، به وكيل خود در همدان است، اين چنين آمده است: «سفارش شما را به دوستداران خود در همدان كرده ام » ([65])

إمام هادى(عليه‏السلام) درزمان زمامدارى معتزّ عباسى به شهادت رسيد. وپس از او مسؤوليت إمامت بر دوش إمام حسن عسكرى (عليه‏السلام) قرار گرفت.

شيعه در عصر إمام حسن عسكرى(ع)

 دوران إمامت إمام حسن عسكرى (عليه‏السلام)از سال 254 هـ شروع شد، و 6 سال بود زمامداران عباسى دوران زندگی آن حضرت عبارت بودند از معتز، مهدى، و مستعين فرزند متوكل. إمام عسكرى (عليه‏السلام) همراه با پدر بزرگوارش إمام هادى به دستور متوكل از مدينه به سامرّا منتقل گرديد. و تا لحظه‏ى شهادت در آن شهر و محله‏اى كه عسكر ناميده مى‏شد تحت نظر دستگاه حكومت عباسى بود.

مراقبت و نظارت عمّال حكومت عباسى نسبت به إمام عسكرى عليه‏السلام بسيارشديد بود، علاوه بر خوف و وحشتى كه آنان از نفوذ معنوى إمام (عليه‏السلام) در ميان مردم داشتند، نگران فرزندى بودند كه مطابق روايات از آن حضرت به دنيا مى‏آمد، و بساط ظلم و بيداد را از جهان برچيده و حكومت عدل گستر را برپا خواهد كرد.وبه دلايل ياد شده، زندگى بر إمام (عليه‏السلام) بسيار سخت مى‏گذشت، و ارتباط شيعيان با او بسيار دشوار بود. ولى شيعيان درشهرهاى مختلف دنياى اسلام زندگى مى‏كردند، و افراد مورد اطمينان إمام كه وكلاى او بودند به مسايل و مشكلات مذهبى آنان رسيدگى مى‏كردند. از آن جمله در آن زمان قم يكى از مراكز شيعه به شمار مى‏رفت و احمد بن اسحاق وكيل إمام عسكرى (عليه‏السلام) در اين شهر بود.

آموزه هاى شيعى درقالب «كلام» و «حديث» به تمامى جوامع كوچك و پراكنده و دور از قبيل «سمرقند» و «كشّ» فرستاده مى شد. با وجود دور بودن اين مراكز، بسيارى ازعلماى شيعه از اين مناطق برخاسته اند. فرستادگان و نامه هاى پربار و به موقع أئمه،اشكالات ناشى از دورى راه را برطرف مى ساخت.

يكى از راههاى ارتباطى ديگر، فرستادن افرادى از طرف شيعيان به محضر آن حضرت بوده است. از «جعفر بن شريف جرجانى» نقل شده است: «به زيارت خانه خدا مشرف شدم و در سامرا به خدمت إمام عسكرى(عليه السلام) رسيدم، خواستم أموالى را كه دوستان به وسيله من فرستاده بودند، به آن حضرت بدهم. پيش از آن كه بپرسم به چه كسى بدهم، آن حضرت(عليه السلام) فرمود: آنچه را همراه آورده اى به مبارك، خادم من بسپار ([66]).  

سيستم «وكالت» در زمينه ايجاد پيوند بين إمام و شيعيان، بويژه در اخذ وجوهات شرعى براى ساماندهى امور شيعيان نقش خود را ايفا مى كرد.در «سامرا»، «بغداد» و «مدائن»، شيعيان آمار قابل توجهى را تشكيل مى دادند.وقم اصلى ترين شهرى بود كه انبوهى از شيعيان را در خود جاى داد و از زمان إمام صادق(عليه السلام)، به طور مرتب و منظم با إمام معصوم(عليه السلام) رابطه داشته است.«احمد بن اسحاق بن عبدالله اشعرى» از جمله شخصيتهاى قمى بود كه با إمام حسن عسكرى(عليه السلام) ارتباط داشت. إمام حسن عسكرى(عليه السلام) وى را وکيلی مورداعتمادمعرفى مى كرد.وبه دستور إمام وی مسجدی درقم ساخت که تاکنون به مسجد إمام حسن عسکری معروف ومشهور است .

خطه ی خراسان  نيزشيعيان فراوانى را در خود جاى داده بود كه ارتباط خوبى با إمام عسکري (عليه السلام)داشتند. يكى از اين شخصيتها «فضل بن شاذان نيشابوری» است، كه مقام ارجمندى در ميان صحابه أئمه و علماى شيعه داشته است. غير از نيشابور، شهر بيهق (سبزوار) و «سمرقند» و «طوس» از محلهاى تجمّع شيعيان به شمار مى رفت.مدائن وكوفه در زمان إمام حسن عسكرى(عليه السلام)  از شهرهاى شيعه نشين به شمار مى رفت.

إمام حسن عسكرى(عليه السلام) درسال 260 هجری به شهادت رسيد،با شهادت إمام (عليه‏السلام) دوران إمامت إمام دوازدهم حضرت مهدى موعود(عج) آغاز گرديد و تاريخ تشيّع وارد مرحله‏ى نوينى شد.

شيعه در عصر إمام مهدى(عج)

 برخى از شيعيان قم، بى خبر از رحلت إمام حسن عسكرى(عليه السلام) براى پرداخت وجوه خويش به سامرا رفتند. كسانى آنها را به پيش «جعفر» برادرإمام عسکری بردند. قمى ها نخست در پى امتحان «جعفر» برآمدند، بدين منظور از وى پرسيدند: آيا از مبلغى كه آورديم اطلاع دارى؟ جعفر گفت: تنها خدا از غيب اطلاع دارد. در نتيجه قمى ها از پرداخت پول به وى خوددارى نمودند. در آن هنگام شخصى آنها را به خانه اى هدايت كرد و در آنجا پس از آن كه مبلغ وجوهات به آنها گفته شد، پول را به شخصى كه درست گفته بود، تحويل دادند.جعفرکذَّاب اين موضوع را به «معتمد» گزارش داد و به دستور او، خانه إمام و حتى خانه هاى همسايگان آن حضرت تفتيش مجدد شد... ([67])

حساسيت شديد دستگاه خلافت عباسی و تحريكات جعفرکذّاب براى كنترل إمام دوازدهم بود، و علاوه بر آن در صورت عدم دسترسى به آن حضرت، دست كم بتوانند إعلام كنند كه إمام حسن عسكرى(عليه السلام) فرزند نداشته است. إحضار افراد موثق در منزل إمام نيز براى اين بود تا به إدّعاى خود در اين باره رنگ حقيقت داده و شيعيان را دچار حيرت و سردرگمى سازند ([68]).  

بر أساس طرح پيش بينى شده، مسأله ی ولادت آن حضرت، از چشم مردم و حتى بيشتر شيعيان به دور ماند.برخى از شيعيان مورد اعتماد و عده اى وكلاى إمام حسن عسكرى(عليه السلام) و كسانى كه در خانه إمام(عليه السلام) مشغول خدمت بودند، از ولادت حضرت باخبر شدند. شيخ مفيد از تعدادى أصحاب و خادمان و ياران نزديك إمام عسكرى(عليه السلام) روايت كرده است كه آنان موفق به ديدار إمام زمان(عليه السلام) شده اند.محمد بن اسماعيل بن موسى بن جعفر، حكيمه خاتون (عمّه ی إمام عسکری)، عمرو اهوازى ، وابونصر طريف (خدمتگذار إمام)، أحمد بن إسحاق قمی أشعری از آن جمله بودند ([69]).

إمام حسن عسکری (علیه السلام) از طریق نامه (و یا حضوری)، تولد «مهدی موعود علیه السلام» را به بعضی یارانش بشارت داد، از جمله إمام (ع) طی نامه ای به أحمد بن اسحاق قمی وکیل خود در قم نوشتند: «برای ما فرزندی متولد شده است. نزد تو مستور بماند و از همه مردم پنهان باشد. زیرا ما از آن خبردار نکنیم مگر خویشاوندان رازدار و دوستان صمیمی خود را »([70])

وهنگامی که أحمد بن إسحاق به سامرا آمد و خدمت إمام حسن عسکری(ع) رسید... آن حضرت، فرزندش مهدی(عج) را به او نشان داد، آنگاه فرمود: «ای أحمد بن اسحاق! این، أمری است از أمر خدا و سری است از سر خدا و غیبی است از آنچه من به تو افاده کردم. اگر باعث کرامت تو نزد خداوند متعال و حجت های او نبود، من این فرزندم را به تو نشان نمی دادم»([71]).

و در روایت دیگری است به نقل از احمد بن اسحاق اشعری، که می گوید: به خدمت امام حسن عسکری(علیه السلام) شرفیاب شدم و قصد داشتم درباره جانشین پس از او پرسش کنم. آن حضرت بدون آنکه سؤال کنم، فرمود: «ای أحمد! بدرستیکه خداوند متعال از آن هنگام که آدم را آفرید، زمین را از حجت خالی نگذاشته و نیز تا قیامت خالی نخواهد گذاشت و به جهت حجت خدا، از أهل زمین رفع بلا می شود و باران می بارد و برکات زمین خارج می گردد» .

عرض کردم: ای پسر رسول خدا(ص) امام و جانشین پس از شما کیست؟

آن حضرت به درون خانه رفت و بازگشت در حالی که پسری را که رویی همانند ماه تمام داشت، بر دوش خویش حمل می کرد و فرمود: «ای أحمدبن اسحاق! اگر نزد خدای متعال و حجت های او گرامی نبودی، این پسرم را به تو نشان نمی دادم. همانا او همنام نبی خدا(ص) و هم کنیه اوست. او کسی است که زمین را از عدل و داد پر می سازد. همچنانکه از ظلم و جور پر شده باشد. ای أحمدبن اسحاق! مثل او در این مدت، مثل خضر(ع) و ذوالقرنین است. سوگند به خدا غایب می شود، به طوری که در زمان غیبت او از هلاک نجات نمی یابد مگر کسی که خداوند او را بر اعتراف به إمامت وی ثابت قدم بدارد و موفق سازد که برای تعجیل فرج او دعا کند» ([72]).

شايد پراهميت ترين ديدار اصحاب و شيعيان إمام عسكرى(عليه السلام) با حضرت بقية الله، زمانى بود كه «محمد بن عثمان عمروى» از وكلاى خاص إمام زمان(عج)، همراه با چهل نفر ديگر در خدمت إمام بودند. آن حضرت فرزند خود را به آنان نشان داد و فرمود: «هذا إمامكم من بعدى وخليفتى عليكم أطيعوه ولا تتفرقوا من بعدى فى أديانكم لتهلكوا، أما إنكم لا ترونه بعد يومكم هذا » . « اين إمام شما پس از من و جانشين من در ميان شما است. از او فرمان ببريد و پس از من در دين خود اختلاف نكنيد كه در اين صورت هلاك مى شويد و پس از اين هرگز او را نخواهيد ديد» درادامه اين روايت آمده است: چند روز پس از آن، إمام عسكرى(عليه السلام) رحلت كرد ([73]).

شيعه در زمان غيبت صغری

بعد از رحلت إمام عسكرى(عليه السلام) احتمال ايجاد فرقه هاى انشعابى و افكار ناروا، فراوان بود زيرا تولد و نگهدارى و وصايت إمام زمان(عليه السلام) به طور كاملاً محرمانه انجام شده بود و دوران غيبت صغری نيز آغاز شده و تنها پشتوانه نيرومند إمامت حضرت حجت، ميراث عظيم احاديث موجود، درباره اصل مهدويت و پاره اى از لوازم آن و در بخش ديگر، استقرار سيستم ارتباطى قوى ازطريق نوَّاب أربعه ي خاص آن حضرت ، و حضور برخى از عناصر سرشناس شيعه، در ميان اصحاب إمام عسكرى(عليه السلام) و شيعيان آن حضرت بود.

شيعه در زمان غيبت کبری

دوره غيبت به دليل فقدان حضور معصوم در جامعه براى شيعيان، دوره نقصان و حرمان تلقّى مى‏شود. از اين‏رو، يكى از مهم‏ترين مسائل پيش‏روى شيعيان در اين دوره، مسئله «حق حاكميت» و مبانى نظام سياسى و دولت است.دولت در عصر غيبت در انديشه‏ ي سياسى شيعى، حکومت مبتنى بر «ولايت فقيه» است. يا به صورت «ولايت انتخابى فقيه» يابه صورت «ولايت انتصابى فقيه» ، که اين نظريه برگرفته ازکتاب وسنت پيامبر وأحاديث أئمه ي معصومين مي باشد .و باتوجه به اينکه اين مسأله يک بحث فقهي وکلامي است آنرا به مبحث أول بخش دوم موکول مي کنيم وبه سيرتاريخي شيعه وتشيع در قرون بعد ازأئمه  درمناطق مختلف جهان اسلام آنروز بويژه ايران مي پردازيم .

تشيُّع در قرون بعد ازأئمه 

از قرن ســوم به بعد ظهورنهضت شيعه ی اسماعيليه در قلمرو خلافت اسلامی، و نيز خيزش های استقلال طلبانه در پاره ای از ســرزمين های اسلامي از جمله شيعه ی زيديه دريمن ومغرب وطبرستان ، وحمدانيان درعراق و شام، به افول قدرت خلافت انجاميد. ودراين شرايط ، دولتهای شيعی بامذاهب متفاوت درمناطق مختلفی ازجهان آن روزاسلام پا به صحنه گذاشتندکه ازجمله ي آنها: دولت زيديه در يمن ، أدارسه زیدیه درمغرب والجزائر،حمدانيان دربخشي ازعراق و شام  و آل بويه در ايران وعراق و خلافت فاطمیان درمصر،که درذيل درمورد اين دولتها وجايگاه تشيع وموقعيت شيعيان درآنهابه إختصارمی پردازيم :

تشيُّع درعراق وحکومتهاي آن

با اينکه تشيع در سرزمين حجاز متولّد شد ولي به زادگاه خود بسنده نکرد بلکه بنابر دلايل مختلفی در اکثر مناطق جهان اسلام راه يافت ، مردم سرزمين عراق سرآغازقبول اين انديشه وعقيده مي باشد، آغاز تشيع در عراق را مي توان مربوط به زمان قبل از هجرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) بدان‌جا دانست. چرا که اولين مهاجرت کنندگان به کوفه گروهی از اصحاب پيامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) هستند که در ميان آنها شخصيت‌هاي بزرگي همچون عبدالله بن مسعود، عمار بن ياسر، حذيقة بن يمان، سلمان فارسی و... قرار داشتند که جزو شيعيان علی (علیه السلام) به شمار مي‌آمدند.از طرفی درميان مردم کوفه  افرادي از بزگان قبايل يمنی وجود داشتند که دوست دارأهل  بيت(علیه السلام) بودند ، از جمله اين بزرگان حارث بن حارث ازدی، حجر بن عدي کندی، ميثم تمّار، رشيد هجري، مسيب بن نجبه و... بودند. وجود اين افراد برجسته در کوفه، ومهاجرت اميرالمؤمنان (علیه السلام) به آن ديارجهت پايتختی حکومت اسلام زمينه را برای انتشار تشيع آماده ساخت ، ونقطه ی عطفی درتاريخ تشيع درعراق به حساب مي آيد .

عراق که مرکز تشيع بود اوج نهضت‌ها را در خود پروراند، گرچه اغلب اين قيام‌ها به پيروزی نهايی و عزل دولت ظالم منتهي نشد امّا نقاب از چهره‌ی حاکمان زور برداشت وباعث گسترش شيعه درعراق شد ، دررأس همه ی اين نهضتها قيام إمام حسين برضد يزيد بن معاويه درسال 61 هجری درکربلای عراق بود که موجب قيامهاي بعدی عليه امويان وعباسيان درعراق وسائربلاد اسلامی شد، که  مهمترين اين قيامها درعراق عبارتنداز: قيام حجر بن عدی عليه معاويه، قيام توابين، ومختارعليه امويان به خون خواهي إمام حسين (علیه السلام) ،  قيام زيد عليه هشام، ونهضت ابراهيم بن عبداله بن الحسن، وبرادرش محمد ملقب به نفس زکيه عليه منصور عباسی.

ازمهمترين حکومتهاي شيعي درعراق، دولت  آل بويه بود که از ۳۲۸ تا ۴۴۶ هجری در ايران و عراق بر حکومت مي کرد. اين حکومت نخست در ايران تأسيس شد و سپس توسط احمد بن بويه به عراق هم کشيده شد. قدرتمندترين حاکم اين دولت عضدالدوله بود که دربغداد حکومت مي کرد وخليفه ي عباسي تحط سيطره او بود . رسمي کردن مراسم سوگواري در روز عاشورا، نوشتن برخی شعائر شيعه بر سر در مساجد بغداد، زيارت قبور ائمه اطهار، ساختن مساجد و تأسيس ساختمان‌هايي در کربلا و نجف براي زائران از جمله خدمات دولت  آل بويه بوده است.

 إيلخانان مغول نيزاز دولت‏‌هاي شيعي حاکم در ايران هستند که در قرن هشتم و نهم در عراق حکومت مي‏کردند. ونيزدولتهاي محلي شيعي درعراق درقرون مختلف بوجود آمدند چون حمدانيان درقرن چهارم درموصل، مزيديان درقرن أوآخرقرن سوم وأوائل قرن چهارم درحلّه واطراف آن ، ودولتهای شاهينيه ، بني عقيل ، بريديان درقرن چهارم درجنوب عراق ، ودولت سادات مشعشعيه درقرن نهم  درجنوب عراق وخوزستان . ([74]).

شيعيان درعصر إدريسيان (375- 172.هـ)

إدريسيان يا( أدارسه) سلسله‌اي بودند که در مغرب و بخشی از الجزايرفرمانروايي کرده‌اند. آنها نخستين سلسله‌اي بودند که سعي کردند باورهاي شيعه ي زيديه را در  مغرب رواج دهند. ادريس اول (ادريس بن عبدالله بن حسن بن حسن) در كنار بردارش يحيى، در قيام حسين بن على بن حسن مثلث در فخّ حضور داشت، ولى از آن قيام جان سالم به در برد و به شمال آفريقا گریخت. وى با كمك غلامش راشد ابتدابه مصر رفت ومورد اکرام والی آن واضح بن منصور قرارگرفت سپس به مغرب رفت وازطرف والی آن اسحاق بن عبدالله مورد استقبال قرار گرفت، و در شهر وليه (وليلى) رئيس قبيله أوربه با وى به عنوان إمام بيعت كرد، و اين چنين شد که در سال 172 هجرى پايه دولتى كوچك را در مغرب بنا نهاد. ولي از سال 305 هجرى با اختلاف وکشمکشهاي داخلي و جنگ و گريزها با خوارج دولت ادريسيان  تضعيف ودرنهايت توسط دولت فاطمي در سال 375 هجرى سقوط کرد ، وبراى هميشه ادريسيان به تاريخ پيوستند ، وكم كم تفكر زيديه نيز در شمال آفريقا محو شد ، ولى نسل بنى الحسن از بين نرفت و سادات بنى الحسن در مغرب با عنوان شرفاء و در مذهب أهل  سنت ـ با گرايش مالكى و شافعى ـ به راه خود ادامه داده و اكنون نيز از احترام بالايى برخوردارند ([75])

شيعيان زیدیه دریمن

تقريباً اکثرمنابع شيعه شناسی اتفاق نظر دارند که تشيُع در يمن ريشه در سفر نسبتاً طولانی امیرالمومنین علی (علیه السلام) درسال دهم هجری به یمن دارد، سفری که به دستور رسول خدا (صلی الله علیه وآله) انجام گرفت و به نوعی ماموریت دینی وسیاسی بود و نقش مهمی در مسلمان شدن مردم آن ناحیه إیفا کرد، ومردم یمن با سیره اسلام ناب محمدی آشنا شدند. بعدها در زمان إمام علی (علیه السلام) و فرزندان ایشان، قبایل یمنی که به عراق و جاهای دیگر مهاجرت کرده بودند در حمایت از أهل  بیت   (علیه السلام) دریغ نورزیدند. در بین این قبایل، سرشناس‌ترین شان قبیله همدان بود. در نیمه قرن دوم با مهاجرت یحیی بن حسین بن قاسم رسی(الهادی الی الحق)  از نوادگان إمام حسن(علیه السلام) به یمن میراث زیدیه ازعراق وحجاز به یمن منتقل شد ،وی دولت زیدیه رادرسال 280هجری تأسیس کرد، وبا جانشینان وفرزندان او این میراث پایدار شد به گونه‌ای که یمن پایگاه اصلی زیدیه شناخته شد. ومرکزیت حکومت پرفراز و نشیب آنها در یمن شهرصعده بوده ، هرچند‌گاه شهرهای دیگری مثل عدن و صنعا را هم شامل می‌شده، وبالأخره حکومت زیدیها دریمن تاسال 1382هجری درسایر إمامان زیدی ادامه داشت. تااینکه نهضت جمهوری خواهی عربی دریمن برپا گردید وبا تحريک جمال عبدالناصر ،عبدالرحمان آلاریانی علیه إمام یحیی کودتا کرد وبه حکومت زیدیها بریمن پایان بخشید. أما در تحولات کنونی یمن، بخشی از زیدیه یعنی حوثی‌ها نقش پررنگی دارند و به دنبال هویت جدید خود هستند.

دریمن اكثريت جمعيت كشور را أهل  تسنن شافعی تشكيل می‌دهند. ودر درجه ی بعد، نوبت به شيعيان زيدي می‌رسد كه حدود 30 درصد از جمعيت كل يمن را تشكيل می‌دهند. شيعيان اسماعيلی و درنهايت، شيعيان دوازده إمامی نيز در رتبه‌هاي بعدی قرار دارند. و به بركت پيروزی انقلاب اسلامي، وضعيت شيعيان در يمن درمجموع دگرگون شده و رو به گسترش می باشد .

هم اينك ميان شيعيان دوازده إمامی و شيعيان زيدی تاحدودی هماهنگی به وجود آمده تادرمقابل خطر وهابیت واستکبار جهانی به رهبری امریکا که به طورمشترك اين دو فرقه ی تشیع را تهديد می‌كند، ایستادگی کنند .

شيعيان درعصر حمدانيان (393-291.هـ) 

در اوآخرقرن سوم هجری قمري حکومت شيعه ي إماميه درجهان اسلام پديد آمد، و آن حکومت حمدانيان بود.آنهاابتدا در موصل و سپس در حلب حکومت داشتند(393-291.هـ)  ، اين حکومت شيعي در حقيقت در بخشی از حکومت عباسي و در دوران ضعف اين حکومت شکل گرفت. برجسته‏ترين زمامدار آل حمدان علي بن عبداللَّه بن حمدان، ملقب به سيف الدوله (350 - 303 . هـ) بود. وي انساني خردمند، دانش دوست و سلحشور بود و بيشتر ايام عمر خود را در جنگ با تجاوزگران رومي به سر برد. در عصر حمدانيان سرزمين سوريه، مانند حلب و اطراف آن، بعلبک و توابعش،جبل عامل و سواحل آن، مملوّ از شيعيان بود، و به ويژه شهر حلب پايگاه علماء شيعه و به خصوص بنوزهره به شمار مي‏رفت. از کساني که در تحکيم و نشر مذهب تشيّع نقش مهمي ايفا نمود، ابوفراس (متوفّاي 357. هـ) شاعر نامدار آل حمدان بود، چنان که قصيده ميميه او از شهرت بسزايی برخوردار است و مطلع آن چنين است:

الحق مهتضم والدين محترم  ***   وفيي‏ء آل رسول اللَّه مقتسم([76]).

حمدانيان هيچ کس را به پيروي از مذهب شيعه مجبور نکردند، به وسيله مال و مقام نيز نفريفتند، بلکه مردم را به اختيار خود واگذار کرده، تا هرچه را مي‏پسندند برای خود برگزينند. فقط مبلّغان با اخلاص، حقايق را براي مردم بازگو مي‏کردند، برعکس اموي‏ها و عباسي‏ها و صلاح الدين ايّوبي که مردم را با ارعاب و خشونت به مذهب تسنن فرا مي‏خواندند.. ([77]).  

 حمدانيان در گسترش مذهب تشيع در موصل و حلب ، كوشش فراوان نمودند و روز به روز بر عظمت آن افزودند. مرحوم مظفر در كتاب تاريخ شيعه مى گويد:در عصر حكومت سيف الدوله ، مذهب تشيع در سوريه ، گسترش ‍ برق آسايى داشت ، به طورى كه در دوره حمدانيان ، مركز جهان تشيع شناخته مى شد. و در زير همه گنبدهاى مساجد، اسامى : الله ، محمد، على و فاطمه ، حسن و حسين نقش بسته بود، و شيعيان روز به روز بر عظمت و قدرتشان افزوده مى شد. در خطط مقريزى آمده است : مردم حلب بر مذهبى حنفى بودند تا اينكه در دوره سيف الدوله ابوابراهيم ممدوح به حلب آمده و اهالى آنجا به مذهب شيعه و شافعى گرويدند و موذنين در تمام جوامع و مساجد، حى على خير العمل مى گفتند ([78]).

شيعيان درعصر فاطميان (567- 297. هـ )

مذهب اسماعيلي باتفکرات باطني در أواسط سال دوم هجري از آميختگي فرقه‌هاي گوناگون شيعي، صوفي بوجود آمد، و بعدها با گسترش اين آراء و عقايد، زمينه براي روي كار آمدن دولت شيعه ي اسماعيليه فاطمي مصر فراهم شد،اين دولت در سال (297.هـ) توسط عبيد الله المهدي، (متوفاي 322.هـ) درشمال افريقا وبا مرکزيت مصر شکل گرفت ، وبه دولت عبادله وحکومت فاطمي معروف شد .

دوره حکومت فاطميان بعنوان عصر طلايي نهضت اسماعيلي در تاريخ اسماعيليه معرفي شده است، واستقرار خلافت فاطميان نه تنها موفقيت بزرگي براي اسماعيليان بود بلكه نقطه اميدي براي همه ي شيعيان به حساب مي آمد، چرا که موجب گسترش وتقويت شيعه درجهان اسلام آنروزگرديد که برخي از موارد مصاديق آن را ذکر خواهيم کرد .ازطرفي دولت فاطميان هر چند شيعه بود اما به خاطرمصالح سياسي ومذهبي حکومتشان روابط خوبي باديگر دولتهاي شيعي ازجمله آل بويه وحمدانيان نداشت، آنها سعي داشتند بخش جنوبي شام راکه درحاکميت حمدانيان بود تصرف کنند وباتلاش پي گير به اين امر دست يافتند([79]).

فاطميان وتبليغات شيعى

از آغاز تاريخ اسلام تا قرن ششم هجري، جنبشهاي شيعي مختلف شکل گرفت ، اما هيچ کدام از آنها به تشکيل دولتي قدرتمند ي هم چون فاطميان و آل بويه، موفق نشدند. دولت فاطميان و آل بويه تقريباً به طور هم زمان درأوائل قرن چهارم به ظهور رسيدند. ووجه عمده اشتراک آنها تبليغات شيعي بوده است. توجه به عقايد شيعه در اين دوران دلايل عمده ای داشت که مهم ترين آن شروع غيبت کبرای حضرت مهدی علیه السلام ازسال (329.هـ) و ضعف دولت عباسی بود. با اينکه آل بويه و فاطميان، در برخي از عقايد مذهبي خود با هم  اختلاف داشتند، اما در گسترش فرهنگ تشيع، نقش عمده اي ايفا نمودند. آنها شعائر مذهبی شيعه، همانند: مراسم روز عاشورا، روز عيد غدير، خطبه خواني به نام أهل  بيت(عليهم السلام)، ذکر حيّ علي خير العمل در اذان، و... را احياء کردند.دولت فاطميان در مصر به تبليغات گسترده شيعي دست زدند. جوهر صقلي درسال 359 هجری مقرر کرد تا ذکر حَيّ علي خير العمل در اذان مساجد مصر طنين انداز شود. اين امر در360هجری در مساجد شام نيز تحقق يافت. در سال 366هـ، عزاداري روز عاشورا نيز در مصر و شام مرسوم گرديد. هم چنين جوهر صقلي دستور داده بود که بعد از خطبه هاي نماز جمعه، بر محمد مصطفي، علي مرتضی، فاطمه زهرا، حسن، حسين و ائمه طاهرين(علیه السلام) صلوات نثار شود. ونيزفاطميان جهت نشرمذهبشان يک کتابخانه ي بزرگ و جامعة الزهراء راکه بعدها به الأزهر شهرت يافت درقاهره تأسيس کردند ،اگر چه اين امور با چالشها و مخالفتهايي خلافت عباسي به همراه بود([80]).

سقوط دولت فاطميان

   با ظهور سلجوقيان در شرق و ايوبيان در مصر و شام، دولت فاطمي کم کم تضعيف شد ودر نهايت درسال 567.هـ توسط صلاح الدين ايوبي ساقط گرديد .وي به طور رسمي خطبه را به نام خليفه عباسي قرائت كرد. وپس از غلبه کامل بر فاطميان و تثبيت اوضاع سياسي كوشيد تا آثار تشيع و فاطميان را محو كند، كتابخانه ي بزرگ اسماعيليان درقاهره را آتش زد و روز عاشورا كه در تاريخ، مظهر مظلوميت شيعه بود را به روز سرور و شادماني تبديل نمود ، قتل عام شيعيان درمصر وشام را به اوج خود رساند .وي يکي از نوابغ علماي شيعه ،بنام محمد بن محمد مكى( شهيد اول )،را در سال 786 هجرى در دمشق به جرم شيعه بودن كشت .

بااينکه شيعه زدايي توسط ايوبيان در مصر و شام وسلجوقيان در شرق  به اوج خود رسيد، وموجب کندي حرکت تشيع به مدت دو قرن(6،7)گرديد ، أما نتوانست اين حرکت رامتوقف کند، وتشيع هم چنان به مسير تاريخي خود ادامه داد ، به طوري که درقرن هشتم هجري بارسمي شدن تشيع توسط حکومت الجايتوإيلخاني (خدابنده) پيروان اين مذهب درايران وعراق جان تازه اي گرفتند ، وازقرن نهم با روي کارآمدن دولت صفويه درسرتاسرايران وبخشي ازعراق جايگاه جغرافي شيعه و هويت تاريخي وعقيدتي تشيع درجهان اسلام بيشترآشکارشد ، وبعد ازصفويه تا زمان معاصرشيعه هم چنان مذهب غالب برخي کشورها ازجمله مردم و کشور ايران مي باشد([81]).

تاريخ تشيُّع در ايران

در ادامه ي بحث سيرتاريخي تشيع درجهان اسلام به سيرتاريخ تشيع درايران از صدراسلام تا کنون به طور مختصرمي پردازيم تا جايگاه ايران وايرانيان در اين سيرتاريخي بيشترمشخص گردد .

با يک نگاه مختصر به تاريخ گذشته ي ايران معلوم خواهد شد که نفوذ تشيع در ايران، نه تنها به صورت دفعي نبوده، بلکه سير تدريجي آن تا قرنها با کندي صورت مي گرفته است. با نگرشي به حوادث و وقايعي که در ارتباط با رشد گرايشات شيعي انجام گرفت، مي توان نفوذ تشيع در ايران را در دومرحله خلاصه نمود:

1- مرحله ی هجرتهای شيعيان به ايران .

2- مرحله ی تشکيل دولتهای شيعی درايران .

 وباکمی تفصيل مي توان سيرنفوذ تشيع در ايران  رادرپنج مرحله ي ذيل خلاصه نمود، بطوريکه هر کدام از آنها مرحله ئي فراتر از مرحله قبل مي باشد:

مرحله اول: هجرت اشعريون ازکوفه به "قم وکاشان"وتبعيد موالی (ايرانی ساکن کوفه) به مناطق مرکزی ايران وخراسان.

مرحله دوم: توسعه گرايشات شيعي با روي کار آمدن "بني عباس".

مرحله سوم : با خيزش های استقلال طلبانه عليه بني عباس چون: علويان درخراسان وشمال ايران که منجر به تشکيل حکومت علويان درطبرستان ، وآل بويه درايران گرديد.

 مرحله چهارم: پس از حملات "مغول ها"، وايجاد دولتهای شيعي چون: سربداران ، ودولت إيلخاني الجايتو(خدابنده).

 مرحله پنجم: روی کار آمدن دولت  مقتدرصفويه .

مادراينجا جهت اختصار به ذکرتاريخ دولتهای شيعي درايران به نقش آن دولتها درگسترش تشيع در ايران می پردازيم: ([82]).

شيعيان طبرستان درعصرعلويان (316 - 250 .هـ)

يکي از دولتهاي مقتدر شيعي که از اواسط قرن سوم هجري تا اوائل قرن چهارم هجري در دوران درايران تشکيل شد، دولت علويان طبرستان  به مرکز ي حکومت آمل بود. ورهبري اين دولت را علويان شيعه زيديه ی به دست داشتند.حسن بن زيد ملقب به داعى اول يا داعى كبير بنياد گذار دولت علوى است  ،آغاز قيام حسن بن زيد عليه طاهريان در سال 250 هجرى بود. بعد ازحسن ، برادرش محمد جانشين وي شد وبه لقب داعى صغير معروف شد .

حسن بن على ملقب به اطروش و (الناصر للحق) ازعالمان و رهبران بلند پايه دولت علويان زيدى در طبرستان است.او به خاطر ضربات شمشير و تازيانه ناشنوا گشته و به همين جهت، ملقب به (اطروش) شد.وى مذهب زيدى داشت.از ميان سه پسرش، ابو الحسين ،احمد، شيعه ی إمامى بود. ناصر به تاريخ 25 شعبان سال 304 هـ .درگذشت و مزارش درآمل زيارتگاه خاص و عام شد . کتاب انساب الائمه و مواليدهم الی صاحب الأمر منسوب به ناصر اطروش مي باشد.

عملکرد مناسب علويان و تقيد به امور ديني و مذهبي وزهد وپارسائي را مؤثرترين عامل در خوشنامي و گرايش مردم به ايشان دانست. و پشتيباني مردم منطقه از علويان، مهمترين عامل اقتدار و تداوم حکومت رهبران علوي بود. ولي جنگهاي مکرر علويان با طاهريان، سامانيان، خلفاي بغداد.و نداشتن برنامه حکومتي.و اختلافات داخلي که ناشي از عقائد مذهبي ايشان بود.باعث زوال دولت آنها به دست آل زيار وسامانيان  در سال 316 هجرى گرديد.

درزمان دولت علويان درطبرستان بويژه در آمل و سارى، تشيع رواجى كامل داشت. به جز زيديان، شيعيان إمامى نيز در جرجان و آمل و سارى زندگى مى ‏كردند.ابو الحسين احمد، فرزند ناصر اطروش، إمامى مذهب بود.بعدها، به همان اندازه كه از نفوذ زيديان در طبرستان كاسته مى ‏شد، بر پيروان عقيده إمامى افزوده مى‏شد. نفوذ مذهبى علويان در جنوب طبرستان، تا رويان و از آنجا تا قصران و شميرانات، وتهران فعلى و شهر رى مى‏رسيده است.بارها رى به دست علويان افتاد.هم چنان كه شمار زيادى از سادات در اين شهر زندگى مى ‏كردند ([83]).

تشيُّع ايران درعصر ديلميان (447-320 .هـ)  

دولت آل بويه ديلميان برجسته ترين دولت شيعي ايراني نژاد بود كه در حدود 130 سال (447ـ 320 هـجری) بربخش بزرگي از ايران و عراق تا مرزهاي شام فرمان مي راند. اين حکومت نخست در ايران تأسيس شد و سپس توسط احمد بن بويه به عراق هم کشيده شد. قلمرو آل بويه در عهد عضدالدوله به نهايت گســتردگي و وحدت سياســي رسيد؛ به طوري كه عراق و سراســر ايران تا رود ســند (به استثناي خراسان و سيستان كه متعلق به سامانيان بود) تابع آن دولت گشت و در شبه جزيره ی حجاز نيز از عمان تا سرزمين دوردست يمن تحت فرمان آل بويه درآمد. پس از عضدالدوله به دليل اختلافات امراي آل بويه زمينه‌هاي سقوط اين حکومت شيعي فراهم شد و سرانجام سلطان محمود غزنوي به آن پايان داد.

آل بويه با داشتن وزرايی شيعی چون ابن عميد، صاحب بن عباد، مهلبی و ابن سينا به گسترش تشيُّع کمک کردند.برخی ازپيامدهای اقتدار اين دولت واثرات آن برگسترش تشيع جهان اسلام بويژه درايرن وعراق را می توان درموارد ذيل ذکر کرد:

1- تبديــل شــدن برخي از مناطق ايران وعــراق بــه يكي ازكانون هاي مهم شــيعه و آزادی عمل يافتن شيعيان در مناطق شيعه نشين .

2- اعلام شادماني در روز عيد غديرخم، واعلام روز عاشــورا بــه عنوان روزعزاي عمومي و اجراي شعائر مربوط به آن .

3- تجديد بناي مقابر ائمه اطهاردرعراق وتامين آسايش زائران.و شــوق روز افزون شيعيان به زيارت مقابر إمامان وإمامزادگان و احترام به سادات درايران وعراق .

4- تشــكيل مجالس مذهبــي، اعم ازروضه خواني و مجالس جشن و سرور درايران وعراق .

5- تجليل از بزرگان شيعه همانند شيخ صدوق، شيخ مفيد و ... ([84]).

تشيُّع ايران درعصر إيلخانان(736-703.هـ)

درسال650.هـ  باتصرف بغداد توسط هولاکوخان حکومت عباسي سقوط کرد ، وحکومت إيلخانان درعراق وايران آغاز شد، ، وکم کم وبا هدايت خواجه نصير الين طوسي مغولها با فرهنگ اسلام خو گرفتند. ابتدا، غازان خان با هدايت سعدالدين قتلغ خالدي قزويني اسلام آورد. اما سلطنت غازان‌خان ديري نپائيد. با مرگ وي، پس از مدتي كار حكومت ايلخانان به الجايتو رسيد. وي كه پس از اسلام‌آوردن به «محمد خدابنده» تغيير نام داده بود با برگزيدن خواجه رشيدالدين فضل‌الله به وزارت، راه را براي نشر معارف اسلامي و اصلاح حكومت ايلخاني گشود. الجايتو در ابتدا به مذهب أهل  سنت بود اما در پی تمهيدات خواجه رشيدالدين با علامه‏ حلی (متوفای،  726.هـ) آشنا شد، وچون علامه حلی در مباحثه بايايکي ازعلمای بزرگ أهل  سنت بنام نظام الدين عبدالمک شافعی غالب شد ، خدابنده  به تشيُّع گرويد، وعلاَّمه کتاب (منهاج الکرامة فی معرفة الإمامة) رادراثبات إمامت ومعرفی شيعه رابرای وی نوشت ([85]).

 الجايتو(محمد خدابنده) پس از پذيرش تشيع، اين مذهب را آئين رسمي حكومت خويش قرار داد، و فرمان داد بر روي سكه‏ها نام دوازده إمام را ضرب كنند و بر روي منابر به نام ائمه هدي خطبه بخوانند. او كه همزمان بر حرمت نهادن به دانشمندان و رواج فعاليت علمي اهتمام داشت، دستور داد رصدخانه‏ مراغه را كه به فرمان هلاكوخان بنا شده بود و طي چند دهه تخريب شده بود، احيا كنند و كار بناي شهر سلطانيه - در نزديكي زنجان - را به اتمام برسانند. وي در ابتدا علاقه داشت بناي باشكوهي را كه در سلطانيه ساخته بود به مقبره امير مؤمنان(علیه السلام) تبديل كند و چون مطلع شد انتقال قبر از نظر فقهاي شيعه جايز نيست، از اين كار صرف‌نظر كرد. وی در 28 رمضان سال 716 هـ درگذشت، و پيكر او را در زير همان گبندی كه برای امير مؤمنان(علیه السلام) ساخته بود، دفن كردند. واعقاب او ساليان دراز در ايران سلطنت كرده و تشيع را ترويج مى كردند، همچنين سلاطين «آق قويونلو» و «قره قويونلو» كه در «تبريز» حكومت مى كردند، ودارای گرايش‎ها ی شيعی إمامی  بودند ،در ترويج تشيّع سهم به سزايى داشتند ([86])

  

شيعه ی خراسان درعهد سربداران (783-737.هـ)

نهضت سربداران بزرگترين نهضت اسلامي مردمي قرن هشتم هجري به رهبري شيخ خليفه مازندراني وبعد ازاو توسط شاگردش شيخ حسن جوري درخطه ي خراسان بود که در مقابل هجوم ويرانگرانه مغولان حدود نيم قرن ايستادگي کرد و در اين مدت اولين حکومت شيعه دوازده إمامي ايران را به پايتختي دارالمومنين سبزوارخراسان  تأسيس نمود. نخستين حاکم سلسلهٔ سربداران، «عبدالرزاق باشتيني» بود، وآخرين آنان خواجه علي مؤيد بود ، فقيه نامور شيعه شهيد اول، معاصر با خواجه علي مؤيد بود که در پي دعوت خواجه از وي، کتاب شريف «اللمعة الدمشقيه» ([87]).  را در فقه إمامي تدوين و به همراه نماينده‌اي به سوي سبزوار فرستاد. سرانجام در سال ۷۸۳ هـ ، با تسليم شدن خواجه علي مؤيد به تيمور لنگ، پروندهٔ حکومت سربداران نيز براي هميشه بسته شد و منطقهٔ خراسان پس از ۴۶ سال رهايي از يوغ  مغولان، وحاکميت شيعه مجدداً مقهور آنان گرديد.

شيعه ی خوزستان درعهد مشعشعيان

خيزش سادات مشعشعيان در منطقه جنوب بين النهرين عراق و خوزستان، ازسال 845.هـجری به رهبري سيدمحمدبن فلاح([88]) (متوفاي 870.هـ) شکل گرفت .وی از شاگردان خاص و به نام شيخ احمد بن فهد الحلّى بود که توانست حکومت مستقل شيعه إماميه به مرکزيت حويزه ايجاد کند. «مشعشعيان» به عنوان حركتى از غلات شيعه، كه در اعتراض به حاكميت تركمان ها در ايران شكل گرفت، هر چند از نظر تاريخى، اين افراط تنها مختص برخى گروه هاى شيعى نبوده است. وبالأخره  باقدرتمند شدن دولت مرکزي ايران درسال ( 1303.ش 1924م ) ،دوران حکومت خود مختارسادات مشعشعيه دربخشي ازعراق وخوزستان نيزهمزمان با سرکوب شيخ خزعل سپرى گرديد .

تشيُّع ايران درعصر صفويان (1133- 905.هـ)

در سال 906 هجرى جوان چهارده ساله اى به نام اسماعيل صفوى از خانواده شيخ صفى الدين اردبيلى به منظور ايجاد يك كشور مستقل و مقتدر شيعه، از اردبيل قيام كرد، وپس از جنگهاى خونين با پادشاهان محلى و بويژه پادشاهان عثماني، موفق به ايجاد كشورى متحد و شيعه مذهب، گرديد.پس از درگذشت شاه اسماعيل صفوى پادشاهان ديگرى از سلسله صفوى تا اواسط قرن دوازدهم هجرى سلطنت كردند و يكى پس از ديگرى رسميت مذهب شيعه إماميه را تأييد و تثبيت نمودند.ودرزمان شاه عباس كبير صفوي(از سال996.هـ)كه در اوج قدرت بودند توانستند وسعت اراضى كشور و آمار جمعيت را بيش ازگذشته افزايش دهند([89]).

صفويان به عنوان اولين سلسله‎اي که توانستند با تشکيل دولت متمرکز و قدرتمند، هويتي مبتني بر مذهب تشيع را براي اين سرزمين و ساکنان آن ايجاد نمايند،حمايت دولت صفوي از مذهب رسمي تشيع و استفاده ي بهينه از اين شرايط توسط علما، دانشمندان وهنرمندان، موجب شد تا هويت جديدي مبتني بر آموزه‎هاي تشيع براي ايران بوجود آيد و توان تمدن‎سازي تشيع به نمايش درآيد. بر اين اساس، نقش و اهميت دولت صفويه در تاريخ ايران و تاريخ تشيع بسيار اساسي و مهم است، ومي توان آن را درموارد ذيل خلاصه کرد:

1- قرار دادن مذهب تشيع به عنوان رکن اساسي در نظام‌سياسي کشور.

2- اختصاص يک جغرافياي سياسي مشخص وامُّ القري براي مذهب تشيع.

3- توجه به علم و دانش‎ وهنر مبتني بر آموزه‎هاي عقايد شيعه ي إماميه اثني عشريه .

4- حمايت از علماي شيعه و فراهم کردن زمينه رشد آموزه‌ها، وانديشه ‎هاي شيعي.

5 توجه به شعائر مذهبي، وساخت وسازوتوسعه ي اماکن مذهبي مانند مساجد وزيارتگاهها ([90]).

  ايران شيعه بعد از صفويه

گروه شيعه، در اين دو قرن ونيم بعد صفويه تقريباً در ساير نقاط كشورهاى اسلامى به همان حال سابق با افزايش طبيعى خود باقى بوده است، ودرايران با سقوط حکومت سلسله صفويه درسال 1135.هـ توسط افغانها ، نادر شاه افشار درسال 1148.هـ به پادشاهي رسيد و حکومت زنديه برسرکار آمد ، وبعد از زنديه ازسال (1200.هـ) تاسال( 1344.هـ) دولت قاجارها درايران حکومت کردند، وبعد ازقاجاريه آخرين حکومت پادشاهي درايران نظام طاغوتي پهلوي بود که با انقلاب مردم مسلمان ايران به رهبري إمام خميني سقوط کرد ،وهرچند که در همه اين نظامهاي پادشاهي بعد از صفويه مذهب رسمي کشور شيعه ي إماميه بوده ولي دين ومذهب  هيج جايگاهي درنظام سياسي ايران واداره مملکت نداشت  تا اينکه انقلاب اسلامي نظام 2500ساله ی شاهنشاهي را درايران برچيد وبه جای آن يک نظام سياسي مبتني بر «جمهوريت و اسلاميت» پايه گذاري شد که همان حکومت اسلامي يا ولايت فقيه است ، ودرواقع همان استمرار خلافت وجانشيني خدا درزمين که توسط انبياء واولياء خدا ، ودر عصرغيبت إمام زمان توسط فقهاء صورت مي پذيرد.

  جمهوری اسلامی ایران و تشیع

به دنبال سرنگوني نظام شاهنشاهي پهلوي در 22 بهمن سال1357. ش در جريان انقلاب اسلامي مردم ايران به رهبري إمام خمينی ، بزرگ مردتاريخ جهان معاصر، ويکي ازعلماي بزرگ اسلام وتشيع ،حکومت جمهوري اسلامي در ايران شکل گرفت. اين حکومت در12  فروردين  1358مورد همه‌پرسي قرار گرفت که  2/98 درصد شرکت‌کنندگان به آن رأي مثبت آري دادند. وبراساس اين انتخاب مردم ايران،اصول نظام جمهوري اسلامي ايران در قانون اساسي بر پايه «جمهوريت و اسلاميت» بنا شده‌،وباتوجه به اينکه اکثرمردم ايران شيعه إمامي اثني عشري هستند ،مذهب رسمي کشورشيعه اعلام گرديد  وسائرمذاهب اسلامي وحتي اديان آسماني ديگر طبق قانون اساسي محترم وازحقوق شهروندي برخوردارشدند .

با پيروزی انقلاب اسلامي مردم ايران وتأسيس جمهوري اسلامي در اين خطه ازجهان برمبناي ولايت فقيه که همان اسلام ناب محمدي وولايت أهل  بيت است ،مسلمانان بويژه شيعيان جان تازه اي گرفتند. واينک نظام جمهوري اسلامي باحمايت ازمستضعفين جهان بويژه مردم مظلوم فلسطين ولبنان ومقاومت برحق آنها درمقابل رژيم غاصب صهيونستي اسرائيل ،ونيزباحمايت ازبيداري اسلامي درمنطقه، ومقابله با زورگوئي استکبار جهاني باعث اعتباروآبروي اسلام راستين وگسترش کمي وکيفي مذهب  تشيع درمناطق مختلف جهان گرديده وهم چنان پيش مي رود تامقدمات ظهور آن منجي ودادگسترجهاني را فراهم سازد، إن شاءالله .

ازطرفي ظهور دومين دولت شيعه در منطقه خاورميانه پس از حمله آمريکا به عراق، يكي از مهمترين نقاط عطف تاريخ اين منطقه پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران محسوب مي شود چرا که با احياي شيعيان و بازنمايي هويت آنان در كشورهاي منطقه و تاثيرات سياسي، ايدئولوژيك و ژئوپليتيک آن در ساختار قدرت و امنيت منطقه اي، تحولات و تغييرات نويني در تعاملات بين الملل و خاورميانه به وجود آمده است. اين مسأله با عنوان طراحي هلال شيعي يا شكل گيري ژئوپليتيک نوين تشيع در خاورميانه از سوي بسياري از مقامات رسمي كشورهاي منطقه اي و فرامنطقه اي مورد تاكيد قرار گرفته و با واكنش ها و عكس العمل هاي آنان نسبت به افزايش قدرت نرم شيعيان و ايران منجرشده ،که باعث گرديد دشمنان اسلام ناب وايران به فرقه گرايي درمنطقه دامن زده وآن را تشديدکنند تا نگذارند اسلام ناب وجمهوري اسلامي قدرت بگيرد ومصالح نامشروع آنان را به خطر بيندازد .

 

 

([1]) مسند احمد، ج 1، ص 55، تاريخ الطبرى، ج 2، ص 466، الکامل في التاریخ ، ابن اثير، ج 2، ص 124.

([2]) اسدالغابة في معرفة الصحابة ، ج 1، ص 656.

([3]) تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 103.

([4]) أنساب الاشراف، ج 1، ص 591.

([5]) شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد ، ج 6، ص 5.

([6]) اسدالغابة، ترجمة بلال.

([7]) تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 133، الکامل في التاریخ ، ابن اثير، ج 2، ص 135.

([8]) شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد ، ج 12، ص 53.

([9]) شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد ، ج 2، ص 316.

([10]) تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 173.

([11]) انساب الأشراف، ج 2، ص 170.

([12]) شرح نهج البلاغه ،ابن أبى الحديد ، ج 1، ص 239.

([13]) انساب الأشراف، ج 2، ص 118.

([14]) تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 178.

([15]) شرح نهج البلاغه ،ابن أبى الحديد ، ج 1، ص 143.

([16]) شرح نهج البلاغه ،ابن أبى الحديد ، ج 1، ص 281.

([17]) شرح نهج البلاغه ،ابن أبى الحديد ، ج 1، ج 11، ص 44 .

([18]) شرح نهج البلاغه ،ابن أبى الحديد ، ج 11، ص 44.

([19]) الفتوح، إبن أعثم، ج 4، ص 203.

([20]) ر.ش.به: سير اعلام النبلاء، ج3، ص642، و ج 4، ص 34.

([21]) شذرات الذهب، ج 1، ص 91.

([22]) شرح نهج البلاغه ،ابن أبى الحديد ، ج 2، ص 294.

([23]) شرح نهج البلاغه ،ابن أبى الحديد ، ج 11، ص 44.

([24]) تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 216 ، مروج الذهب، ج 3، ص 64.

([25]) تاريخ أبى الفداء، ج1، ص192

([26]) العقد الفريد، ج2، ص230، تاريخ أبى الفداء، ج1، ص19،جهاد الشيعه، ص27.

([27]) شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد ج 3، ص 15.

([28]) ر.ش.به: الشيعة والحاكمون، ص 95.

([29]) شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد ، ج 17، ص 149.

([30]) سير اعلام النبلاء ، ج4، ص321.

([31]) ر.ش.به: دراسات وبحوث فى التاريخ والاسلام، ج 1، ص 61.

([32]) شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد ، ج 4، ص 104.

([33]) ر.ش.به: دراسات وبحوث فى التاريخ والاسلام، ج 1، ص 61.

([34]) ر.ش.به: الإرشاد، ص 157 ؛ الاحتجاج 2ص 321، اعيان الشيعة ج1ص 650.

([35]) ر.ش.به:مختصر تاريخ دمشق، ج 23، ص 83.

([36])تاريخ اليعقوبى ج 2ص 255 .

([37]) الإرشادج 2ص 174.

([38]) وليد بن يزيد بن عبدالملك، يزيد بن وليد، ابراهيم بن وليد، و مروان بن محمد.

([39]) الإمامة و السياسةج 2ص110 ، تاريخ الخلفاء ص 250 ، الكامل في التاريخ ج 3ص 448.

([40]) الفصول المهمّة،ابن صباغ النالکی ،ص 222.

([41]) ر.ش.به: الإمام الصادق و المذاهب الاربعةج1ص 67.

([42]) در مورد چگونگى پيدايش اسماعيليه و فرقه‏هاى ديگر پس از شهادت إمام صادق (عليه‏السلام)به كتاب «فرق و مذاهب كلامى» اثر ربانی گلپایگانی ص 65 و فرق الشيعة، ص 78 رجوع شود.

([43]) الفصول المهمّة، ص 222 ؛ الإمام الصادق و المذاهب الاربعةج 2ـ1 ص 471 ؛ تاريخ الشيعة، ص 45 .

([44]) ر.ش. به : بحارالانوار، ج 48، ص 136.

([45]) تاريخ الشيعة، ص 48؛ اعيان الشيعةج 2 ص 11 .

([46]) فرق الشيعة، ص 90 .

([47]) تاريخ تشيع در ايران، ص 169.

([48]) ر.س.به: اعيان الشيعه ج2 ص 15، تاريخ الشيعة، ص 54، وسيرى در سيره‏ى ائمه‏ى أطهار (عليهم‏السلام )، استاد مطهری .

([49]) ر.ش.به: دلائل الإمامة ، ص 204.المناقب، ابن شهرآشوب، ج 2، ص 429 .

([50]) فرق الشيعة، ص88.

([51]) الكافى، ج 1، ص 383.

([52]) الغيبة، شیخ طوسى، ص212.

([53]) الكافى، ج 1، ص 384.

([54]) الثاقب فى المناقب، ص 208.

([55]) تاريخ تشيع در ايران، ص 265.

([56]) مسند الإمام الجواد، ص 265.

([57]) التهذيب، ج 4، ص 140.

([58]) الإستبصار، ج 2، ص 58.

([59]) كافى، ج 5، ص 111.

([60]) تاريخ الخلفاء، ص 347.

([61]) ر.س.به: مروج الذهب ج 4 ص 11؛ اعيان الشيعة ج 2 ص 38.

([62]) ر.ش.به :الكافى، ج 1، ص 102، توحيد، صدوق، ص 101.

([63]) ر.ش.به :تاريخ تشيع در ايران، رسول جعفريان ج 1، بحث قم.

([64]) مشارق الأنوار، ص 10، مسند الإمام الهادى، ص 45.

([65]) رجال الكشى،ص 610.

([66]) كشف الغمّة، ج 2، ص 427.

([67]) كمال الدين،شیخ صدوق، ص 473.

([68]) الغيبه، شیخ طوسى، ص 132.

([69]) الارشاد، ص 35 ، ينابيع الموده، ص461.

([70])کمال الدین، شیخ صدوق، ترجمة کمره‌ای، ج 2، ص 107.

([71])کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص 55؛ گزیدة کفایة المهتدی، میرلوحی، ص175.

([72])کمال‌الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ج 2، ص 55.

([73]) منتخب الاثر، ص 355، وينابيع المودّه، ص 460 والغيبه، طوسى، ص 217.

([74]) ر.ش. به کتاب :اعيان الشيعة، سيد محسن الامين . وشيعيان جهان ، نگاهي اجمالي به وضعيت شيعيان جهان، از مجمع جهاني أهل  بيت.

([75]) ر.ش.به:  دائرة المعارف بزرگ اسلامى، مدخل «آل ادريس» .

([76]) تاريخ الشيعة، ص 139.

([77]) الشيعة والتشيع، ص 177.

([78]) تاريخ الشيعة، ص 192، به نقل از خطط الشام ، مقريزى .

([79]) ر.ش.به: بنيادهای كيش اسماعيليان، لوئيس برنارد، مترجم: دكتر ابوالقاسم .

([80]) ر.ش.به :مختصری درتاريخ اسماعيليه، فرهاد دفتری .

([81]) ر.ش.به : فاطميان در مصر ، عبدالله ناصری طاهری .

([82]) جهت اطلاع بيشتردر مورد تاريخ تشيع در ايران، ر.ش. به کتاب :شيعيان جهان، نگاهی اجمالی به وضعيت شيعيان جهان، از مجمع جهانی أهل  بيت ((علیهم السلام)) ،وکتاب( تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا قرن دهم هجري)، رسول جعفريان.

([83]) ر.ش. به  كتابهاي: تاريخ طبرستان، ازابن اسفنديار، وتاريخ يعقوبي .

([84]) جهت اطلاع بيشتر، ر.ش. به : شيعيان جهان، نگاهی اجمالی به وضعيت شيعيان جهان، از مجمع جهانی أهل  بيت(علیهم السلام) ،وکتاب( تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا قرن دهم هجري)، رسول جعفريان

([85]) ابن تيميه کتاب مشهور خود را بنام: (منهاج السُّنة) رادر رد منهاج الکرامة علامه حلّی  نگاشت .

([86]) ر. ش.به: «روضة الصفا» و «حبيب السير» .

([87]) «اللمعه الدمشقيه» و شرح آن از مشهورترين کتاب هاي فقه إماميه است و هنوز نيز شرح لمعه، از کتب معتبر درسی طلاب علوم ديني است.

([88]) شهر(فلاحيه) نام قديم شهرشادگان است که توسط اين شخص ايجاد شد .

([89]) ر. ش. به: «روضة الصفا» و «حبيب السير» .

([90]) ر.ش.به:کتاب (صفويه درعرصه دين ، فرهنگ و سياست) رسول جعفريان ،وکتاب( تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا قرن دهم هجري)، وکتاب (پويايي فرهنگ‎ و تمدن اسلام و ايران، جلد سوم) ، دکترعلي اکبر ولايتي،  وکتاب (ايران عصر صفوي) راجر سيوري ، ترجمه کامبيز عزيزي.

خوانده شده 11099 مرتبه