در سنت اسلامی و فرهنگ ایرانی، پدر نهفقط نانآور، بلکه مربی، پناه و شریک هویتی فرزند بهویژه دختر است. منابع دینی با تأکید بر محبت، مسئولیتپذیری و حضور فعال پدر در فرآیند تربیت، الگویی کامل از پدری ارائه میدهند. این نگاه تربیتی، بازخوانی تازهای از جایگاه پدر در ساختار خانواده و جامعه بهدست میدهد.
اشاره؛
موضوع روابط پدر و دختری از دو بعد دینی و اجتماعی قابل بررسی است. آموزههای دینی نقش ویژه و مسئولیتهای پدر را در تربیت و سرپرستی خانواده تأکید میکنند، در حالی که مادر نقش حمایتی و اجرایی دارد. بررسی این مسئولیتها و تغییرات تاریخی در جایگاه پدر و مادر، به فهم بهتر ساختار خانواده و تربیت فرزندان کمک میکند.
گفت و گوی زیر حاصل سلسله نشستهای مجازی «رابطه پدر-دختری در آینه علم و دین» پژوهشکده تبلیغ و مطالعات اسلامی باقرالعلوم است. در این گفت و گو به موضوع «بازنمایی نقش پدر در خانواده و تأثیر آن بر مناسبات پدر و دختر»، توسط حجت الاسلام والمسلمین محمدرضا زیبایی نژاد، رئیس پژوهشکده زن و خانواده و عضو هیئت علمی گروه مطالعات نظری، پرداخته شده است :
* محورهای اصلی این نشست:
۱. نسبت روابط پدر و دختری با الهیات و علوم اجتماعی
۲. قوامیت و مسئولیتهای دینی پدر در خانواده
۳. تفاوت مسئولیتهای تربیتی پدر و مادر از منظر فقهی
۴. محبت، خدمت و جایگاه عاطفی مادر در متون دینی
۵. حقوق فرزند دختر بر پدر از منظر روایی
۶. تحول تاریخی نقش پدر در تدبیر منزل از دوره قاجار به بعد
۷. پرسش و پاسخ مخاطبین
بخش اول: ارائه بحث توسط حجت الاسلام و المسلمین زیبایی نژاد
بسم الله الرحمن الرحیم؛ موضوع «روابط پدر و دختری» از دو منظر قابل بررسی است.
از یک سو، این مسئله با «الهیات» ارتباط دارد، بهویژه در جایی که دغدغۀ ما، تبیین دین و دفاع از آموزههای دینی است.
از سوی دیگر، این موضوع وارد «حوزه علوم اجتماعی» نیز میشود. در ابتدا، لازم است به بخش دینی این مسئله توجه بیشتری داشته باشیم.
زمانی که به آموزههای دینی مراجعه میکنیم، با دو مفهوم کلیدی مواجه میشویم که یکی از آنها، مفهوم «قوامیت» است. این مفهوم در ارتباط با روابط زن و مرد در قالب ازدواج و خانواده مطرح شده است.
* مسئولیت ها و حقوق پدر در قبال فرزند
در آیه ۳۴ سوره نساء آمده است: «الرِّجالُ قَوّامونَ عَلَی النِّساء»، که بیانگر نقش مرد به عنوان قوام (سرپرست) در مناسبات زناشویی است. البته این آیه صرفاً به تبیین رابطۀ زن و شوهر میپردازد و نمیتواند تمام ابعاد نقش مرد در خانواده را پوشش دهد.
با این حال، وقتی به مجموعهای از متون دینی مراجعه میکنیم، درمییابیم که در زمینۀ جایگاه مرد بهعنوان سرپرست خانواده، آموزههای متعددی وجود دارد.
در این آموزهها، نقش پدر بسیار پررنگ و تعیینکننده معرفی شده است.
نکته قابل توجه آن است که بسیاری از اموری که امروزه جزو وظایف انحصاری پدر تلقی نمیشوند، در متون روایی اسلامی بهعنوان «حقوق و مسئولیتهای انحصاری» پدر برشمرده شدهاند.
به عبارت دیگر، پدر بهعنوان سرپرست خانواده دارای اختیاراتی ویژه است. برای مثال، در برخی روایات، «حق ولد بر والد» مورد بررسی قرار گرفته است.
یکی از این حقوق، «انتخاب نام نیکو برای فرزند» است. از این مسئله میتوان استنباط کرد که «نامگذاری فرزند» از حقوق پدر محسوب میشود.
همچنین، «آموزش و ادبآموزی به فرزند»، «پرورش و تربیت صحیح»، و «انتقال مهارتهایی مانند شنا کردن و آموزش قرآن»، در زمرۀ مسئولیتهای پدر معرفی شدهاند.
اصولاً، مجموعه روایات موجود نشان میدهد که پدر نقش راهبردی و تعیینکنندهای در تربیت فرزند ایفا میکند.
در این میان، پرسشی اساسی مطرح میشود: «در نسبت با مادر، چه جایگاهی برای تربیت فرزند تعریف شده است؟»
چراکه مادر نیز در فرآیند تربیت فرزند نقشآفرینی میکند. اما این دو نقش چه نسبتی با یکدیگر دارند؟
بر اساس آموزههای دینی، «مسئولیت شرعی و قانونی تربیت فرزند»، بر عهدۀ پدر است، نه مادر.
پس از آنکه مادر دوران بارداری را با تمامی سختیهای آن پشت سر گذاشت—که در این دوره وظیفۀ اصلیاش حفظ سلامت جنین است—و فرزند را به دنیا آورد، بحثی در فقه مطرح میشود که آیا دادن شیر اول به نوزاد بر مادر واجب است یا نه.
برخی فقها بر این باورند که بهدلیل اهمیت آن در سلامت نوزاد، واجب است، و برخی دیگر نظر متفاوتی دارند.
اما پس از این مرحله، مادر از منظر فقهی میتواند از پذیرش مسئولیتهای بعدی شانه خالی کند.
یعنی میتواند بگوید «دیگر مسئولیتی در قبال فرزند ندارم»—نه حضانت، نه سرپرستی، و نه تربیت.
در این صورت، مسئولیت حضانت (یعنی رسیدگی به امور روزمره و نگهداری کودک) نیز بر عهدۀ پدر خواهد بود.
* تقدم نظر پدر در صورت اختلاف نظر تربیتی در خانواده
او یا خود این وظایف را انجام میدهد یا شخصی را به این منظور بهکار میگیرد. البته اگر مادر مسئولیت حضانت را بپذیرد، موظف است آن را بهدرستی انجام دهد.
نکتهای که باید به آن توجه شود، آن است که حضانت با تربیت تفاوت دارد.
«حضانت» ناظر به رسیدگی فیزیکی و روزمرۀ کودک است (مانند غذا، لباس، نظافت)، اما «تربیت»، امر دیگری است. مسئولیت تربیت، برعهدۀ پدر است و مادر، حتی اگر نقش تربیتی ایفا کند، از منظر دینی باید این کار را به نمایندگی از پدر انجام دهد، نه به صورت مستقل.
به عبارت روشنتر، ممکن است مادر از نظر عملی فعالیتهای تربیتی بیشتری نسبت به پدر انجام دهد، اما از منظر دینی، مدیریت و راهبری تربیت، متعلق به پدر است.
بنابراین، مادر باید در چارچوبی که پدر تعیین کرده است، به فعالیت تربیتی بپردازد. او مأمور است، نه مسئول.
نتیجۀ این تحلیل آن است که اگر بین پدر و مادر دربارۀ یک موضوع تربیتی اختلافنظر پیش آید—برای مثال پدر چیزی بگوید و مادر سخنی متفاوت—در این حالت، نظر پدر مقدم است؛ چراکه او سرپرست و مسئول اصلی تربیت است، نه مادر.
برای تقریب به ذهن، میتوان از تشبیه اداری استفاده کرد: گاهی در ادارهای فردی را بهعنوان «متصدی امور مالی» معرفی میکنند و فردی دیگر را
«متصدی»، امور مالی را انجام میدهد اما در چارچوبی که توسط مسئول طراحی و مدیریت شده است. مادر نیز در تربیت فرزند، مانند متصدیای است که در چارچوب طرح و برنامهای که پدر (بهعنوان مسئول) تدوین کرده، عمل میکند.
بر این اساس، اگر فرزندی با دو فرمان متعارض از سوی والدین مواجه شود—برای مثال پدر دستور به انجام کاری دهد و مادر نهی کند—در چنین حالتی، بر اساس این تبیین فقهی و روایی، تبعیت از نظر پدر مقدم است؛ البته این در حالی است که تبعیت از پدر، از نظر فقهی واجب شمرده شود.
در این زمینه میان فقها اختلافنظر وجود دارد:
برخی بر این باورند که اطاعت از پدر و مادر واجب است.
برخی دیگر بر این نظرند که اطاعت تنها در مواردی که به خود پدر و مادر مربوط است (مانند «این کار را برای من انجام بده») واجب است.
برخی نیز میگویند اصولاً اطاعت از والدین واجب نیست، اما آزار دادن یا ناراحت کردن آنها، حرام است.
بنابراین، اگر دستوری از سوی والدین صادر شود، اطاعت از آن لزوماً واجب نیست، اما اگر اطاعت نکردن موجب رنجش آنها شود، این عمل از جهت حرمتِ اذیت والدین، ناپسند و ممنوع خواهد بود.
این مباحث، از منظر فقهی نیازمند بررسیهای دقیقتری است که در جای خود قابل پیگیری هستند.
* تقدم محبت و خدمت به مادر
نتیجه بحثی که تا اینجا مطرح شد آن است که مسئولیت «تدبیر منزل» و «تربیت فرزند» بر عهده پدر است.
در متون دینی نیز تصریح شده است که مادر، بدون اذن پدر، و همچنین معلم، بدون اجازه پدر، حق تنبیه فرزند را ندارد؛ یعنی باید از سوی پدر مأذون باشد.
این نکته آثار فقهی متعددی نیز دارد؛ البته ممکن است این اشکال مطرح شود که در برخی روایات، حق مادر بر فرزند مقدم بر حق پدر دانسته شده است.
پاسخ این است که این سخن صحیح است، اما زمینه و مورد آن متفاوت است. مواردی که در آنها حق مادر مقدم دانسته شده، ناظر به لزوم «نیکی»، «محبت» و «خدمت» به مادر است؛ مانند مقدم بودن محبت به مادر نسبت به محبت به پدر، یا تقدم خدمت به مادر بر خدمت به پدر.
اما در جایی که بحث «تبعیت» و «سرپرستی» خانواده مطرح است، قاعده تغییر میکند.
از منظر الهی، خداوند نپسندیده که در خانواده، تشتت و چندصدایی در امر راهبری و فرماندهی وجود داشته باشد.
یک خانواده باید فقط یک رهبر داشته باشد و در این زمینه، سخن پدر مقدم است.
پس از این بحث کلی، یکی از روایات مربوط به حقوق فرزند بر والد را بررسی میکنیم.
مطابق روایتی از یکی از منابع معتبر روایی، اگر فرزند دختر باشد، حقوق او بر پدر چنین شمرده شده است:
حقّ الولد علی والده اذا کان ذکراً أن یستفره أمّه، و یستحسن اسمه، و یعلّمه کتاب اللّه و یطهّره، و یعلّمه السباحة، و ان کانت أنثی ان یستفره اُمّها، و یستحسن اسمها، و یعلّمها سورة النور؛ یعنی حق فرزند بر پدر، در صورتی که پسر باشد، آن است که مادرش را مسرور گرداند، و نام او را نیکو قرار دهد، و کتاب خدا را به او بیاموزد، و او را پاکیزه نگاه دارد، و شنا کردن را به او تعلیم دهد؛ و اگر دختر باشد، این است که مادرش را خشنود گرداند، و نامش را نیکو نهد، و سوره نور را به او تعلیم دهد
نخست آنکه پدر باید مادر او را در رفاه و آسایش قرار دهد.
دوم آنکه برای او نامی نیکو انتخاب کند.
سوم آنکه به او سوره نور ـ که سورهای درباره عفاف است ـ تعلیم دهد.
در روایات آمده است که آموزش «سوره یوسف» به دختر با کراهت همراه است، چراکه در آن، مفاهیمی همچون اغواگری وجود دارد که ممکن است با روحیه لطیف و عفیفانه دختران سازگار نباشد.
همچنین تأکید شده است که اگر قرار است برای دختر اتاقی در خانه در نظر گرفته شود، آن اتاق نباید مشرف به فضای بیرون باشد، تا رفتوآمد و حرکات او در معرض دید غریبهها قرار نگیرد.
پدر باید زمینه ازدواج دختر را نیز در نخستین زمان مناسب فراهم کند و از به تأخیر انداختن آن بپرهیزد.
امروزه با پدیده دختران سیساله، چهلساله و حتی بالاتر مواجه هستیم که در زمان مقتضی، ازدواج نکردهاند، و این یکی از وظایف مغفول مانده پدران در حوزه تدبیر خانواده است.
بنابراین، از نگاه دینی، وقتی گفته میشود سرپرستی خانواده حقی برای پدر است، این حق به معنای امکان مطالبه آن نیز هست.
یعنی اگر فرد یا نهادی این اختیار را از پدر سلب کند، پدر میتواند آن را مطالبه نماید.
همچنین این مسئولیت، یک «تکلیف» است؛ بدین معنا که پدر نمیتواند از خود سلب مسئولیت کند. البته میتواند فرد دیگری را به عنوان وکیل از جانب خود برای انجام امور تعیین کند، ولی موظف است که نظارت کافی بر آن داشته باشد.
به عنوان مثال، اگر پدر مادر را به عنوان وکیل خود در امور تربیتی فرزند معرفی کرد و مادر فرزند را در مدرسهای ثبتنام کرد که از نظر اخلاقی برای او مناسب نبود، مسئول اصلی این اشتباه همچنان پدر است.
پاسخگویی در این مورد بر عهده پدر خواهد بود، چراکه مسئولیت تربیت بر دوش اوست و حتی اگر مادر به عنوان وکیل پدر عمل کند، این مسئولیت از پدر ساقط نمیشود.
* حذف نقش پدر در تدبیر منزل و جایگزینی مادر در دوره قاجار
در طول تاریخ، بهویژه در سنت حکمت عملی فلاسفه، وقتی سخن از «تدبیر منزل» میشد، مخاطب اصلی این دستورالعملها «پدر خانواده» بود.
یعنی وظیفه سرپرستی خانواده و مدیریت خانه بر عهده پدر قرار داشت. اما از دوره قاجار بهویژه پس از جنبش مشروطه، با یک چرخش معنایی در مفهوم «تدبیر منزل» مواجه شدهایم.
این چرخش معنایی بهگونهای است که نقش پدر در تدبیر منزل به حاشیه رانده شده و مفهوم مادری جایگزین آن شده است.
تدبیر منزل در تاریخ، امری مردانه و وظیفه پدرانه بوده است؛ اما به تدریج با پررنگ شدن نقش مادر و تأکید فراوان بر جایگاه مادری در متون ادبی، اشعار و گفتمان اجتماعی، مفهومی جدید از مادری شکل گرفته که گویی زن باید نقش اصلی را در اداره خانواده ایفا کند.
در ادبیات کلاسیک ما از جمله در اشعار فردوسی و دیگر شاعران، مادری بهعنوان امری شریف، ارزشمند و ستودنی معرفی شده است و این همواره جایگاه خود را داشته است، اما مسئله زمانی ایجاد میشود که کلیدواژه «مادری» به گونهای استفاده شود که زن را در جایگاه تدبیر منزل بنشاند و پدر را از این جایگاه کنار بزند.
این تغییر معنایی، از عصر مشروطه به بعد در جامعه ایرانی شدت گرفته و به نظر میرسد که در اثر تأثیرات فضای مدرن پدید آمده است.
مدرنیته بهطور کلی، هنگام ورود به جوامع، با «زنانهکردن فرهنگ» همراه بوده است. در چنین فضایی، نقش زن در بسیاری از حوزهها برجسته شده و مرد به تدریج از صحنه بیرون رانده شده است.
برای روشن شدن روند تغییرات فرهنگی در دهههای اخیر، میتوان به سادگی به تفاوت در معیارهای مصرفی مردم در گذشته و امروز اشاره کرد.
به عنوان مثال، اگر حدود پنجاه تا هفتاد سال پیش افراد هنگام خرید یک کالا در درجه نخست به «استحکام» آن توجه داشتند، که این ویژگی نماد ارزشهای مردانه به شمار میرفت، امروزه در فرآیند خرید، «ظرافت» محصول اهمیت بیشتری یافته است.
ویژگیای که عمدتاً با ذوق و سلیقه زنانه پیوند دارد. این دگرگونی در ترجیحات مصرفی، به نوعی نشاندهنده تغییر در نظام ارزشهاست.
تغییراتی که در سبد هزینههای خانواده نیز منعکس شده و بهتدریج به سمت ذائقه زنانه متمایل شده است.
امروزه بخش قابل توجهی از هزینههای خانوار صرف موضوعاتی چون «دکوراسیون داخلی، تابلو، تزئینات و تشریفات» میشود؛ حوزههایی که عمدتاً با حساسیتها و ذوقهای زنانه همخوانی دارند.
این روند، البته متأثر از شرایط اقتصادی نیز هست و در مواقع تنگنای مالی ممکن است محدود شود، اما در شرایط عادی، جهتگیری کلی سبد هزینههای خانواده به سوی زنانه شدن در حال حرکت است.
از سوی دیگر، «بروز ویژگیهای زنانه در رفتار و ظاهر مردان» نیز افزایش یافته است. برای نمونه، امروزه مشاهده مردانی با رفتارها، صدا، و حتی ظاهر زنانه دیگر همانند گذشته موجب تعجب یا واکنشهای تند اجتماعی نمیشود.
این پدیده در گذشته با تمسخر، طرد اجتماعی یا حتی هتک حرمت همراه بود، اما امروزه جامعه با تسامح بیشتری با آن مواجه میشود.
در همین راستا، شاهد نوعی وارونگی نقشهای جنسیتی هستیم؛ پدیدهای که میتوان آن را به ظهور «مردان زنصفت» و «زنان مردصفت» تعبیر کرد. مردانی که ویژگیهای سنتی مردانه را از دست دادهاند و زنانی که بیش از پیش نقشهای اجتماعی مردانه را بر عهده گرفتهاند.
در این میان، برای آنکه رابطه میان پدر و فرزند ـ بهویژه پدر و دختر ـ به درستی شکل بگیرد، باید به اهمیت این رابطه به عنوان یکی از ارکان بنیادین تربیت خانوادگی توجه ویژه داشت.
* ایجاد تصویر مثبت و عاطفی از خدا در ذهن فرزند
یکی از مهمترین کارکردهای پدر در ارتباط با فرزند، ایجاد یک تصویر مثبت و عاطفی از خداوند متعال در ذهن فرزند است.
در برخی سنتهای دینی نظیر مسیحیت، خداوند با عنوان «خدای پدر» توصیف میشود؛ خدایی که مقتدر است، اما در عین حال مهربان.
اگر پدری در تعامل با فرزندش به گونهای رفتار کند که اقتدارش به شکلی مطلوب، نه خشن، درک شود، در ذهن فرزند تصویر مثبتی از اقتدار شکل میگیرد.
این تصویر میتواند به هنگام شنیدن مفاهیمی مانند «خدای مقتدر» یا «رازق» در ذهن فرزند تداعیهای مطلوب و امیدوارکنندهای ایجاد کند.
در سنت اسلامی نیز هرچند مفهوم پدری در مورد خداوند بهکار نمیرود، اما قدرت، حکمت و رزاقیت خداوند مفاهیمی اساسی هستند که فرزندان آنها را از رهگذر تجربه زیسته خود در خانواده، بهویژه از پدر، درک میکنند.
پدر با تأمین معیشت خانواده، یعنی آوردن «نان بر سر سفره»، میتواند در ذهن فرزند جایگاهی والا پیدا کند.
اگر فرزند درک کند که پدرش در جایگاه یک «رازق» نه تنها از روی وظیفه، بلکه با سخاوت، مهربانی و حکمت در مواقع لازم به خواستههای او پاسخ میدهد یا آنها را رد میکند، این تجربه عاطفی میتواند زمینهساز شکلگیری یک تصویر الهی مثبت از خداوند باشد.
این موضوع حتی در تجربههای دینی آینده فرزند، مانند خواندن دعای جوشن کبیر و مفاهیمی نظیر «یا رازق» تأثیرگذار خواهد بود.
* پر کردن خلأ وجودی فرزندان توسط پدر
یکی دیگر از نقشهای مهم پدر در خانواده آن است که بتواند «خلا وجودی» فرزندان را پر کند.
همانگونه که زن و مرد در زندگی زناشویی مکمل یکدیگرند و هر یک بهطور طبیعی نیازهایی دارند که طرف مقابل میتواند آنها را جبران کند، فرزندان نیز دارای نیازهای روحی و روانی خاصی هستند که در روابط والدین با آنها باید تأمین شود.
برای نمونه، یک دختر به عنوان موجودی دارای ظرافتهای روحی و اضطرابهای تکوینی، نیاز به یک تکیهگاه محکم، مطمئن و مقتدر دارد.
اگر پدر بتواند این نقش را بهخوبی ایفا کند، دخترش نسبت به خانواده احساس دلبستگی، امنیت و آرامش خواهد داشت.
پدری که بهعنوان تکیهگاه مطمئن برای دخترش ظاهر شود، حتی اگر در مواقعی با او با تندی یا ناراحتی سخن بگوید، باز هم پیوند عاطفی فرزند با او گسسته نخواهد شد.
دختر چنین پدری خواهد گفت: «پدرم اکنون بر من خشمگین است، اما همان کسی است که تا دیروز از من حمایت کرده، برایم لقمه گذاشته و پناهگاه من بوده است.» اینگونه رابطهها را میتوان با تعبیر «بانک ذخیره عاطفی» توصیف کرد.
یعنی اگر پدر در طول زندگی با فرزندش سرمایهگذاری عاطفی کرده باشد، در مواقعی که ناخواسته دچار لغزش رفتاری شود، فرزند با تسامح به آن نگاه خواهد کرد و این خطا را در پرتو سابقه روشن پدر خواهد بخشید.
در مقابل، اگر پدر نتواند بهعنوان تکیهگاه عاطفی نقش خود را بهدرستی ایفا کند، دختر در خانه احساس امنیت و آرامش نخواهد کرد.
در چنین حالتی نگاه او به بیرون از خانه معطوف میشود و ممکن است تحت تأثیر کوچکترین توجه و محبت از سوی مردی بیرون از خانواده، دلباخته و آسیبپذیر گردد.
دختر بهطور طبیعی نیازمند «نقطه اتکا»، «سنگ صبور» و «ناظر حامی» است. پدری که بتواند این سه نقش را به شکلی متعادل و مسئولانه ایفا کند، دخترش را از بسیاری از مخاطرات اجتماعی مصون نگه میدارد. پدر باید در ایفای این نقشها نظارت و حمایت را همزمان با هدایت تلفیق کند.
خانواده، مهمترین کانون تربیت است؛ زیرا سه ضلع اصلی تربیت را در خود جای داده است:
نخست «حمایت»
دوم «هدایت»
و سوم «نظارت و مراقبت».
تربیت کامل تنها به توصیه و راهنمایی اکتفا نمیکند، بلکه در مواقع لزوم حمایت عملی و حتی هزینهکرد عاطفی، مالی و اعتباری را نیز بر عهده میگیرد.
در کنار آن، نظارت مؤثر ـ چه مستقیم و چه غیرمستقیم ـ نیز باید وجود داشته باشد تا فرزندان در مسیر رشد خود با تهدیدات آسیبزا مواجه نشوند.
* میل به دیده شده در ساختار وجودی دختران
نکته مهم دیگری که در حوزه نیازهای تکوینی زنان بهویژه دختران قابل طرح است، نیاز به دیده شدن است. ساختار وجودی دختران به گونهای است که میل دارند دیده شوند.
این نیاز، یکی از مهمترین ابعاد روانی آنها را تشکیل میدهد. از آنجا که دختر تمایل دارد در ارتباط با یک مرد مورد توجه قرار گیرد و این ارتباط، تکمیلکننده ساختار روانی و وجودی اوست، پدر باید بتواند دخترش را ببیند؛ و حتی بیش از پسر، نگاه و توجه خود را متوجه دختر کند.
در روایات نیز تأکید شده است که اگر پدری هنگام بازگشت به خانه هدیهای به همراه دارد و فرزندان، هم پسر و هم دختر، برای گرفتن آن به سمتش میدوند، شایسته است آن هدیه را به دختر بدهد.
چرا که دختر بیش از پسر نیازمند دیده شدن و تحویل گرفته شدن است. اگر این نیاز دیده شدن تأمین نشود، موجب بههمریختگی روانی در دختر میشود؛ حتی در زندگی زناشویی نیز، اگر زن احساس کند که دیده نمیشود، تعادل روانیاش به هم میریزد.
در دورهای از مجلس شورای اسلامی، یکی از نمایندگان زن مجلس اظهار داشت که زنان کمتر وارد عرصههای مخاطرهآمیز اجتماعی میشوند.
دلیل آن نیز این است که زنان از «خیط شدن» و گرفتن برچسبهای منفی هراس دارند.
به عبارتی، زن از «خطر کردن» و قرار گرفتن در موقعیتهایی که ممکن است قضاوت منفی دیگران را به دنبال داشته باشد، پرهیز میکند. این ویژگی روانی زن، نشان میدهد که او بهشدت «نیازمند ارزیابی مثبت از سوی دیگران» است.
در فضای خانواده، این پدر است که میتواند ارزیابی مثبتی از دختر ارائه دهد و بهواسطه این ارزیابی، روحیه دخترانه او را تغذیه و سیراب سازد.
اگر دختر در خانه از نظر روانی سیراب شود، دیگر نیازی به جلب توجه و تأمین این نیاز در کوچه و خیابان نخواهد داشت.
بنابراین، این مقطع زمانی که دختر در خانه پدری زندگی میکند، بسیار حیاتی است.
پدر باید در این بازه زمانی، دختر را از اعتماد، اتکا، دیده شدن، غمخواری و نظارت مثبت بهرهمند سازد و سپس او را به همسر آیندهاش بسپارد تا آن مسیر را بهگونهای دیگر ادامه دهد، اما این که پدر چگونه میتواند نقش پدری خود را بهدرستی ایفا کند، موضوعی است که باید از منظر علوم اجتماعی بررسی شود.
زیرا تنها داشتن ویژگیهای شخصیتی مثبت از سوی پدر کافی نیست، بلکه بایستی شرایط و مناسباتی در پیرامون او نیز فراهم شود تا رابطه پدر-فرزندی بهویژه رابطه پدر و دختر به شکل مطلوبی شکل گیرد.
* نقش مادر در حمایت از نقشهای پدرانه
یکی از مهمترین عواملی که در این زمینه مؤثر است، نقش مادر در حمایت از نقشهای پدرانه است.
نقش مادر در تحکیم رابطه پدر و دختر از دو جهت اهمیت دارد:
اول آنکه «مادر باید به حمایت از نقشهای پدرانه بپردازد». یعنی اگر مرد سرپرست خانواده است، زن باید میدان سرپرستی را به شوهرش بسپارد و از ایجاد حاشیه بر متن مدیریت مردانه بپرهیزد.
مادر نباید در حوزه راهبری خانواده مداخله مستقیم کند، حتی اگر تصمیمی که پدر گرفته از نظر او نادرست باشد.
بهعنوان مثال، اگر پدری تصمیمی اشتباه در قبال فرزند گرفته باشد، مادر نباید بلافاصله آن تصمیم را نزد فرزند زیر سؤال ببرد. این اقدام، مدیریت پدر را در نظر فرزند تضعیف میکند.
در تجربهای ملموس از خانوادههای سنتی، زمانی که پدر بهدلیل خطای فرزند خشمگین میشد و او را سرزنش میکرد، مادر نهتنها با اعتراض آشکار به پدر موجب بیاحترامی به او نمیشد، بلکه حتی نزد فرزند نیز پدر را تخطئه نمیکرد و بهگونهای رفتار میکرد که هم احترام پدر حفظ شود و هم احساس امنیت و اعتماد فرزند تأمین گردد.
برای مثال، مادر در گوشی به فرزند میگفت: «نگران نباش، درستش میکنم» و بعد در خلوت با پدر صحبت میکرد تا سوءتفاهم را رفع کند. در اینجا، مادر به گونهای رفتار میکرد که هم نقش پدری تضعیف نشود و هم دل فرزند بهدست آید.
دوم آنکه «مادر باید تصویری مثبت از پدر در ذهن فرزندان بهویژه دختر ایجاد کند».
یعنی حتی اگر تصمیمی از سوی پدر گرفته شده که از نظر مادر جای تأمل دارد، بازنمایی آن تصمیم باید بهشکلی مثبت انجام گیرد.
این بازنمایی مثبت میتواند به دختر کمک کند تا پدر را فردی مقتدر، باتدبیر و دلسوز ببیند.
در مقابل، اگر مادر بازنمایی منفی از تصمیمهای پدر داشته باشد، آنها را ظالمانه یا بیتدبیرانه جلوه دهد، در واقع اقتدار پدر را در ذهن فرزندان مخدوش کرده و پیوند عاطفی پدر و فرزند را سست میکند.
بنابراین، اگر قرار است پدر نقش پدری خود را بهخوبی ایفا کند، مادر نیز باید با درایت، اقدامات مناسب، و انتقال تصویر مثبت از رابطه پدر و فرزند، بهویژه پدر و دختر، نقش معاون و مکمل پدر را ایفا کند.
این همکاری سبب میشود که هم ذهن پدر و هم ذهن دختر برای یک رابطه پدر-دختری سالم و مؤثر آماده شود، اما تنها خانواده در این مسیر کافی نیست.
در فضای بیرون از خانواده نیز باید شرایطی مهیا شود تا نقش پدری بتواند تأثیر خود را بهدرستی اعمال کند.
بهویژه نهادهایی چون «نظام آموزشوپرورش»، «رسانهها» و «سایر نهادهای فرهنگی» باید تصویری مثبت از نقش پدر در جامعه ارائه دهند. چرا که اگر این نهادها تصویری مخدوش و منفی از پدر ارائه دهند، اثرات جبرانناپذیری در پی خواهد داشت.
* بازنمایی پدر در رسانهها از ستون خانواده به عنصر بیتأثیر یا مزاحم
در همین زمینه، مطالعاتی در برخی کشورهای غربی صورت گرفته است. بهعنوان نمونه، یک پژوهشگر زن در انگلستان، موضوع بازنمایی مرد و پدر در رسانههای انگلیسی را مورد بررسی قرار داده است.
تمرکز او بر سریالهای طنز بوده و یافتههای او بسیار قابل تأمل است. طبق بررسیهای وی، در دهه ۱۹۸۰ میلادی، حدود ۱۶ درصد از سریالهای طنز تلویزیونی تصویر منفی و تحقیرآمیزی از پدر ارائه میدادند.
این تصویر شامل نمایش پدر بهعنوان فردی بیعرضه، کمهوش، مزاحم و ناکارآمد بود.
در دهه ۱۹۹۰ میلادی، این رقم به بیش از ۳۰ درصد رسید و در دهه ۲۰۰۰، این آمار تا ۵۱ درصد افزایش یافت.
بهعبارت دیگر، بیش از نیمی از سریالهای طنز در انگلستان، پدر را شخصیتی بیکفایت و تحقیرآمیز نمایش میدادند.
این روند نشان میدهد که بازنمایی پدر در رسانهها بهتدریج از یک ستون خانواده به یک عنصر بیتأثیر یا مزاحم تغییر یافته است.
* بررسی سریال های ایران در وارونه نشان دادن جایگاه پدر
سؤال اصلی این است: تصاویری که در سریالها و فیلمهای سینمایی کشور ما از «پدر» و «پدری» ارائه میشود، چگونهاند؟
آیا این تصاویر با آنچه باید از پدری در ذهن فرزندان شکل بگیرد، همخوانی دارند یا خیر؟
یکی از نخستین سریالهای تأثیرگذار در این زمینه، سریال «پدرسالار» بود که در سال ۱۳۷۰ پخش شد.
این سریال به دفعات بازپخش شد و مخاطبان فراوانی داشت. نقش پدر خانواده را زندهیاد محمدعلی کشاورز ایفا میکرد که بهعنوان پدر بزرگ و شخصیت مرکزی خانواده گسترده حضور داشت.
پیام محوری سریال در قسمت پایانی آن بهوضوح نمایان شد؛ جایی که خانه سنتی و بزرگ خانواده که محل گردهمایی فرزندان و نوهها بود، تخریب شد و جای خود را به مجموعهای از آپارتمانهای مستقل داد.
پدر بزرگ نیز که اقتدار پیشین خود را از دست داده بود، تنها به فردی تبدیل شد که کلید آپارتمانها را به فرزندان تحویل میداد. بدین ترتیب، پیام نهایی این بود که دوره مداخله پدر در شئون زندگی فرزندان به پایان رسیده و نقش او صرفاً به «حمایتگر» تقلیل یافته است.
در ادامه، سریال دیگری تحت عنوان «جراحت» در دهه گذشته و در ایام ماه رمضان پخش شد. این سریال نیز بهدلیل موقعیت زمانی پخش، در جمعهای خانوادگی مخاطب فراوانی داشت.
یکی از بخشهای برجسته آن، ماجرای دختر و پسری بود که از خانه فرار کرده بودند و نیروی انتظامی آنها را در پارکی شناسایی و دستگیر کرده بود.
در سکانسی تأثیرگذار، وقتی چشم این دو به پدر و مادرشان افتاد، با لحنی تلخ و گلایهآمیز خطاب به مأمور گفتند: «ما را از دست اینها نجات دهید».
سپس رو به پدر و مادرشان کردند و اظهار داشتند که هیچ خواستهای از آنها ندارند، جز اینکه اجازه دهند هفتهای یک بار کار کنند.
پیام این سکانس بازنمایی تندی از «فروپاشی ارتباط فرزندان با والدین، بهویژه پدر»، بود؛ تصویری که میتواند آثار عمیقی بر ذهن مخاطب، بهویژه نوجوانان، برجای بگذارد.
در نقد سریال «پایتخت ۴»، به کارگردان این مجموعه تذکر داده شد که در میان شخصیتها، تنها همسر نقی (زن خانواده) فردی با ثبات و منطقی تصویر شده بود.
در حالی که بیشتر شخصیتهای مرد سریال، از جمله خود نقی، با ویژگیهایی چون بیتدبیری، ناپختگی و خندهداری نمایش داده شده بودند.
در نتیجه، این پرسش مطرح شد که کودکی که چنین سریالی را تماشا میکند، چه تصویری از پدر در ذهنش شکل میدهد؟
تصویری که بهجای اقتدار، تدبیر و هدایت، بیشتر به یک شخصیت کاریکاتوری و غیرقابل اتکا شباهت دارد.
*معرفی پدر در نهاد آموزش و پرورش به عنوان نانآور خانواده
در نهاد آموزشوپرورش نیز، اگرچه تصویر پدر در مقایسه با رسانهها کمی منطقیتر و معتدلتر است، اما همچنان با کاستیهایی روبهروست.
آنچه در کتابهای درسی از پدر ترسیم میشود، عمدتاً به نقشی اقتصادی خلاصه میشود؛ عباراتی مانند «بابا نان داد» گویای همین رویکرد هستند.
در این تصویرسازی، پدر بیشتر بهعنوان نانآور خانواده معرفی میشود؛ کسی که «نقش عاطفی، راهبردی یا نظارتی خاصی» در تربیت ندارد.
این تصویر، نقش پدر را از کارکردهای مهمتری چون جهتدهی، مدیریت هیجانی و تعدیلکننده محبت مادرانه محروم میسازد.
در حالی که یکی از مهمترین نقشهای پدر، بهویژه در مقاطع حساس نوجوانی «ایجاد تعادل شخصیتی در فرزندان» است.
پدر باید بتواند به فرزند «قواره شخصیتی» بدهد. در این میان، مادر نقش اصلی در «تزریق محبت و عاطفه» را ایفا میکند و پدر با ایفای نقش نظارتی و تعدیلی خود، مانع افراط در عاطفهورزی و در نتیجه، ایجاد وابستگیهای ناسالم میشود.
یافتههای برخی از پیمایشها و مطالعات انجامشده – هرچند مربوط به کشورهای دیگر – نیز گویای اهمیت بالای حضور پدر در کنار فرزندان است.
بهطور خاص، در بازه سنی دوازده تا پانزده سال، نوجوانانی که از حضور پدر محروم بودهاند، سه برابر بیش از کسانی که از مادر محروم بودهاند، در معرض ارتکاب جرایم خطرناک مانند قتل قرار داشتهاند.
این آمار، بر نقش بیبدیل پدر در کاهش آسیبهای اجتماعی و تقویت ساختار شخصیتی فرزندان دلالت دارد.
بر همین اساس، نیاز به بازنگری جدی در نحوه بازنمایی پدر در رسانهها، نظام آموزشی و فضای خانواده احساس میشود.
همه ارکان جامعه، از رسانهها گرفته تا آموزشوپرورش و مادران خانواده، باید همافزا عمل کنند تا ارتباط پدر و دختر – و بهطور کلی، نقش پدر در خانواده – بهدرستی شکل بگیرد.
اگر این تعامل درست مدیریت شود، نهتنها سطح مسئولیتپذیری دختران افزایش مییابد، بلکه احتمال ابتلای آنها به آسیبها و خطرات اجتماعی نیز بهطور معناداری کاهش مییابد.
بخش دوم: پرسش و پاسخ مخاطبین
* سؤال اول:
* اقتدار پدرانه باید چگونه باشد تا نه از سویی دچار افراط شویم و مفهوم آن به دیکتاتوری نزدیک شود، و نه از سوی دیگر، به گونهای شود که مثلاً پدری برای حفظ احترامش، تصمیم بگیرد اصلاً در امور فرزندش مداخله نکند. آن اقتدار سالم و درست را دقیقاً چه چیزی تعریف میکنید؟
در موضوع اقتدار، دو بُعد مهم وجود دارد:
یکی «مشروعیت»
و دیگری «کارآمدی».
مشروعیت به این معناست که دیگران—اعم از «نهادهای حاکمیتی، مادر و سایر اعضای خانواده»—باید بپذیرند و اجازه دهند که پدر در حوزه تربیت فرزند اعمال رأی و نظر داشته باشد.
این مشروعیت، از سوی نظام ارزشی، شرع و عقل پذیرفته شده و نهادینه شده است؛ به عبارتی، چون پدر بهعنوان سرپرست خانواده مشروعیت دارد، باید این اختیار در عمل نیز به رسمیت شناخته شود.
بُعد دوم، یعنی کارآمدی، موضوعی متفاوت است.
اقتدار زمانی تحقق مییابد که فرد بتواند قدرت خود را اعمال کرده و به نتیجه مطلوب برسد.
اگر در کنار این اعمال قدرت، «مصلحتاندیشی» نیز وجود داشته باشد، اقتدار به سمت «اقتدار مثبت» حرکت میکند؛ آن اقتداری که ما از آن دفاع میکنیم، «اقتدار حکیمانه» است—اقتداری مبتنی بر حکمت.
زمانی که درباره کارآمدی صحبت میکنیم، به این معناست که اقتدار باید در خدمت مصلحت خانواده باشد و به صورت مهارتی و هنرمندانه اعمال شود.
اگر پدری «فاقد دانش، مهارت، و بینش لازم» باشد، حتی اگر از نظر مشروعیت در جایگاه درستی باشد، اقتدار او میتواند به عاملی برای بحران در خانه تبدیل شود.
اجازه دهید مثالی بزنم. در سال ۱۳۶۱، زمانی که تازه به قم آمده بودیم، در یکی از مدارس علمیه تحصیل میکردم.
مسئول آن مدرسه فردی محترم بود اما درک نادرستی از اقتدار داشت. اساتیدی که برای تدریس به ما معرفی میکرد، ضعیف بودند؛ مثلاً ما در حال مطالعه کتاب «سیوطی» بودیم اما مدرس توانایی لازم برای آموزش نداشت.
وقتی به مسئول مدرسه مراجعه میکردیم و درخواست استاد قویتری داشتیم، پاسخ او این بود: «من این استاد را دعوت کردهام و آبروی خود را وسط گذاشتهام؛ نمیتوانم به او بگویم نیاید».
این شیوه اعمال اقتدار بدون حکمت و بدون توجه به مصلحت، موجب بحران در اداره مدرسه میشد.
هرچند که از نظر شرعی، حرف ایشان دارای مشروعیت بود، اما در عمل، مدیریتش ناکارآمد بود.
برای آنکه اقتدار، پیشبرنده و مؤثر باشد، باید «کارآمد» هم باشد.
کارآمدی یعنی گاهی اوقات لازم است پدر از برخی خطاهای فرزند چشمپوشی کند.
در روایات آمده است: «اشرفُ أخلاقِ الکریمِ التّغافلُ»؛ یعنی یکی از برترین اخلاقهای افراد کریم، نادیده گرفتن برخی اشتباهات است.
پدر باید بداند چه زمان و چگونه وارد شود. گاهی لازم است بهجای آنکه مستقیماً به فرزند تشر بزند یا اقتدار خود را اعمال کند، این اقتدار را از طریق مادر منتقل کند.
مگر خداوند مقتدر نیست؟
بله، اما در بسیاری از موارد، اقتدار خود را از طریق اولیای خود اعمال میکند. خداوند میخواهد مردم چشمشان به پیامبر باشد تا برایش جایگاه قائل شوند. به همین ترتیب، گاه پدر، با وجود اقتدار، آن را از طریق مادر بهکار میگیرد.
پدر باید احتمال خطا را نیز بپذیرد. من در موقعیتم در پژوهشکده، خودم مستقیماً در همه کارها دخالت نمیکنم.
ما معاون پژوهش داریم، معاون ترویج داریم، مدیر اداری داریم. من مسئولیتها را واگذار میکنم، نظارت کلی میکنم، ولی دخالت مستقیم نمیکنم.
گاهی ممکن است معاون تصمیمی بگیرد که اگر خودم بودم، تصمیم دیگری میگرفتم، اما چون اختیار را به او واگذار کردهام، برای سلیقه او نیز احترام قائل هستم.
همینطور در خانواده نیز باید اقتدار از مسیرهای غیرمستقیم اعمال شود، همراه با پذیرش حدی از تفاوتنظر و حتی احتمال خطا.
اگر پدر بخواهد در همه چیز دخالت مستقیم داشته باشد:
اولاً فرصت و توان انجام این کار را نخواهد داشت
ثانیاً زمینه بروز خطا از جای دیگری سر باز خواهد کرد.
در بسیاری از خانوادهها، پدرانی که مداخلات حداکثری دارند، باعث خستگی و دلزدگی اعضای خانواده میشوند.
خاطرم هست که در دوره پیش از انقلاب، گزارشی دیده بودم که در آن زنی از شوهرش شکایت کرده بود با این مضمون که:
«شوهرم حتی نخودهایی که برای آشپزی میخواهد بدهد، میشمارد تا مبادا من یک نعلبکی از غذای درستکرده را برای پدر و مادرم بفرستم».
این نوع اعمال مدیریت، نهتنها اقتدار پدر را تقویت نمیکند، بلکه او را در نگاه خانواده بیاعتماد و بیجاذبه میسازد.
بنابراین، نکته بسیار مهمی که در پرسش شما بهدرستی مورد اشاره قرار گرفت، جمع میان مشروعیت و کارآمدی در اقتدار پدرانه است.
یعنی هم جایگاه پدر به رسمیت شناخته شود و هم این جایگاه با حکمت، تدبیر، تساهل و واگذاری مسئولیت همراه باشد تا اقتدار، به ابزاری برای تربیت مؤثر و سازنده تبدیل شود، نه به عامل کنترلگری ملالآور.
* سؤال دوم مخاطبین:
* اگرچه بسیاری از افراد امروز اهمیت نقش پدرانه را میدانند، اما برخی پدران هنوز درک روشنی از جایگاه خود ندارند و حتی مسئولیتهایشان را نمیشناسند. در برابر این ضعف شناخت، چه باید کرد و جامعه چه راهی برای آگاهسازی این پدران دارد؟
برای ایفای صحیح نقش پدرانه، باید مجموعهای از عوامل محیطی و ساختاری به یاری بیایند. به عنوان مثال، بنده کتابی تألیف کردهام با عنوان «جایگاه خانواده و جنسیت در نظام تربیت رسمی».
ادعای بنده در این کتاب آن است که نظام آموزش و پرورش ما برای نهاد خانواده ارزش قائل نیست؛ و حتی جسارت آن را دارم که بگویم این نظام، در مواردی ضدخانواده عمل میکند. چرا؟
چون پسران را برای مرد شدن و دختران را برای زن بودن تربیت نمیکند.
یعنی ویژگیهای شخصیتی مردانه در پسران و ویژگیهای زنانه در دختران پرورش نمییابد.
در نتیجه، هنگامی که دختر و پسر وارد زندگی مشترک میشوند، هیچ آمادگی هویتی برای ایفای نقشهای جنسیتی خود ندارند.
دختر نمیداند چگونه زن باشد و به زنانگی خود افتخار کند، پسر نیز به مرد بودن خود آگاه نیست و ارزشی برای آن قائل نیست.
هر یک خارج از مدار طبیعی خود حرکت میکند و این نقیصه از آموزش و پرورش آغاز میشود.
زن و شوهری به نام «آلن و باربارا پیز»، روانشناسان استرالیایی، سه کتاب در حوزه تفاوتهای روانی زن و مرد نوشتهاند.
یکی از این آثار مفصل و حدود ششصد صفحه است، نسخهای میانه دارد و نسخهای خلاصهشده نیز تهیه کردهاند.
در صفحه پایانی هر سه نسخه یک نکته کلیدی را ذکر میکنند: «برای اولین بار در تاریخ بشریت، در قرن بیستم، نظام آموزش و پرورش بهگونهای طراحی شد که دختر و پسر را به صورت یکسان تربیت میکند؛ این در حالی است که دختر و پسر با انبوهی از تفاوتهای جسمی، روحی و استعدادی وارد زندگی خانوادگی میشوند، اما هیچ تصویری از نقشهای خاص خود ندارند.»؛ همین ناآگاهی سبب میشود تمایزاتی که میتوانست عامل جذابیت و کارآمدی در خانواده باشد، به منبع تنش تبدیل شود.
امروزه بسیاری از دختران ما در آغاز زندگی مشترک اصلاً درکی از این تمایز ندارند.
زمانی که به عنوان همسر وارد خانواده میشوند، درک نمیکنند که برخی حوزهها مربوط به سرپرستی پدر است، و ممکن است تصور کنند که آنها باید در همه حوزهها دخالت داشته باشند.
از سوی دیگر، پسران نیز از نقش خود آگاه نیستند و اگر هم آگاه باشند، مهارت و دانش لازم برای ایفای آن را ندارند.
در جامعه، وقتی فردی جایگاه مشروعی دارد، حتی اگر عملکردش ضعیف باشد، باید به او کمک کرد تا ارتقا یابد.
مثلاً اگر رئیسجمهوری با رأی مردم انتخاب و با تنفیذ رهبری منصوب شده، ولو آنکه نمرهاش در عملکرد سیزده باشد، باید او را تقویت کرد تا به نمره چهارده یا پانزده برسد.
در خانواده نیز اگر مردی در نقش خود ضعف دارد، نباید تحقیر شود یا نقش او نادیده گرفته شود. همسر او نباید جای او را پر کند، بلکه باید کمکش کند تا به وظایفش آشنا شود، مسئولیتپذیر گردد و روحیهاش را باز یابد.
در این زمینه، مثالی جالب از کتابی با عنوان آن مرد توانا (The Strong Man) نوشته «دیوید سال، نویسنده کانادایی»، قابل ذکر است.
وی در این کتاب به بررسی دو بیماری شایع جنسی در مردان، یعنی «اختلال نعوظ و انزال زودرس»، میپردازد.
او میگوید یکی از عوامل روانشناختی مؤثر بر این بیماریها، «تضعیف روانی مردانگی در مردان» است.
این تضعیف ممکن است در اثر از دست دادن شغل، بازنشستگی، یا تحقیر شدن توسط همسر رخ دهد.
مردانی که در خانه در حاشیه قرار دارند و همسرشان بر همه امور تسلط دارد، معمولاً از نظر جنسی سردمزاج و از نظر روانی و اجتماعی نیز منفعل میشوند.
پیشنهاد مؤلف برای بازسازی مردانگی آسیبدیده این است که همسر نقش بازسازیگر روحی ایفا کند.
زن باید همسرش را تقویت روانی کند، به او احساس افتخار و ارزش بدهد.
مثلاً اگر مردی بیکار شد، زن باید با عباراتی مانند «من به تو افتخار میکنم که مرد زندگی من هستی» روحیه او را بازگرداند. این کار، مرد را مجدداً به صحنه زندگی و مدیریت خانواده بازمیگرداند.
بسیاری از مردانی که به دام اعتیاد افتادهاند، مسئولیت این انحراف با خودشان است؛ اما در بررسی زندگی برخی از آنان، مشاهده میشود که همسرشان نیز نقش حمایتی لازم را ایفا نکرده است.
یعنی در مواقع بحرانی مانند بیکاری یا اخراج، بهجای بازسازی روحی مرد، به او استرس مضاعف وارد کردهاند.
چنین زنانی با تحقیر کردن مداوم همسرشان، مانند سمبادهای بر روح او عمل میکنند:
مدام به او میگویند «تو بیعرضهای» یا «تو لایق نیستی»؛ و نتیجه این میشود که مرد از خانه فراری شده و در دام دوستان ناباب و مسیرهای انحرافی گرفتار میشود.
* سؤال سوم مخاطبین:
* در خانوادههایی که پدر نقش و ویژگیهای لازم برای ایفای جایگاه مردانه را ندارد، مادر چه وظیفهای دارد؟ چطور میتواند بدون بر هم زدن تعادل خانواده، به همسرش کمک کند تا جایگاهش را بازشناسی کند و خودش هم ناخواسته در نقش سرپرست قرار نگیرد؟
در چنین خانوادههایی، گاهی اوقات مشاهده میشود که برخی زنان نقشهای بسیار خرد و حتی نامناسبی را نسبت به همسر و فرزندان خود ایفا میکنند؛ برای مثال، جوراب پوشاندن به شوهر یا گرفتن ناخنهای فرزند کوچک.
اینگونه اقدامات، مصداق ایفای کارهای سخیف و خارج از حدود طبیعی نقش زنانه است.
برخی کارها اساساً نباید به عهده زن گذاشته شود. مثلاً خریدهای اساسی منزل، بهویژه وقتی مرد در خانه حضور دارد، نباید توسط زن انجام شود.
در زندگی شخصی خودم، این موضوع بهروشنی رعایت میشود. همسر بنده، همانطور که خانواده خودش به این سبک عمل میکنند، در خانواده ما نیز همین رویه حاکم است.
مگر در شرایط استثنایی مثل زمانی که من در شهر حضور نداشته باشم، همسرم برای خرید نان یا گوشت به بیرون میرود، اما زمانی که من در خانه هستم، این وظایف بر عهده من است و معنا ندارد که زن عهدهدار خریدهای اساسی خانه باشد.
البته بخشی از خریدها که ماهیتی زنانه دارند، مثل خرید لباس از بوتیکها یا لوازم شخصی، طبیعی است که بهعهده زن باشد.
فضای این مکانها، اجتماعی و زنانه است و حضور مرد در چنین محیطهایی ممکن است برایش ناخوشایند یا معذبکننده باشد.
مثلاً اگر من بخواهم حتی یک شلوار خانگی بخرم، ترجیح میدهم همسرم آن را تهیه کند؛ چرا که او از اندازهاش مطلع است و بهتر میتواند این خرید را انجام دهد.
مسئولیتهایی مانند خریدهای روزمره منزل، ثبتنام فرزند در مدرسه، یا سایر امور خانوادگی که بهصورت عرفی و مسئولیتی بر دوش مرد است، باید توسط او انجام شود.
در این شرایط، زن میتواند زمینه را برای ورود شوهر به این مسئولیتها فراهم کند؛ اما نباید با پر کردن خلأ رفتاری او را بدعادت کند. زن باید با رفتاری کریمانه و در عین حال حسابشده، به گونهای از صحنه کنار برود که مرد بهتدریج نقش خود را بپذیرد.
مثلاً مادر میتواند به پدر چنین بگوید: «من میتوانم این کار را انجام دهم، اما احساس کردم که بهتر است شما که مسئول خانواده هستید، خودتان این کار را بهعهده بگیرید.» یا اگر کاری را انجام میدهد، آن را نه به عنوان وظیفه خود، بلکه در مقام کمک و همراهی با شوهر تلقی کند تا مرد احساس نکند این وظایف بهطور طبیعی بر عهده زن است.
در واقع، گاه خود زنان با رفتارهای ناصحیح و بدون توجه به پیامدها، باعث تثبیت وضعیت معیوب میشوند.
* سؤال چهارم مخاطبین:
* در خانوادههایی که پدر حضور ندارد، مادر چگونه میتواند نقش تربیتی خود را بهدرستی ایفا کند و خلأ پدر را تا حد ممکن جبران کند؟
در شرایطی که پدر در خانواده حضور ندارد، این موضوع برای مادر به یک چالش جدی تبدیل میشود. یکی از مسائل مهم در این زمینه، نوع نگرش مادران امروزی است که غالباً نوعی احساس مالکیت نسبت به فرزند خود دارند.
بهعبارت دیگر، مادر تصور میکند فرزند تنها متعلق به اوست و پدربزرگ و مادربزرگ – بهویژه از سوی پدر – را افراد دیگری تلقی میکند که نباید در تربیت کودک دخالت کنند.
این نوع نگاه، تا حد زیادی ناشی از فضای فرهنگی مدرن است که در آن، زن حاضر نیست نقش سرپرستی جد پدری را بپذیرد یا جایگاه مسئولیتپذیر تربیتی او را به رسمیت بشناسد؛ حتی در سطح کلان نیز قانونگذار، در بسیاری موارد، احکامی صادر میکند که به نفع مادر است و عملاً از نقش پدربزرگ غفلت میشود.
در حالی که اگر مادر بتواند نقش و شأن جد پدری را بهدرستی درک کند و حرمت او را نگه دارد، میتواند از ظرفیت این شخصیت برای راهبری و هدایت تربیتی فرزند بهره ببرد و بخشی از فشار سنگین سرپرستی را از دوش خود بردارد.
مسئله دوم این است که نبود پدر، اساساً یک وضعیت اضطراری است.
یعنی مادر در چنین شرایطی مجبور است وظایفی را بهعهده بگیرد که ذاتاً متناسب با نقش زنانه او تعریف نشدهاند.
در همین رابطه بنده سالها پیش از همسر شهیدی پرسیدم: «شما که همسر شهید هستید، آیا توانستید جای پدر را برای فرزندانتان پر کنید؟» پاسخ ایشان برای من بسیار جالب بود.
ایشان گفتند: «ژستش را میگیرم، ولی واقعاً نمیشود.»
این یعنی در عمل، مادر تلاش میکند نقش پدر را ایفا کند و حتی ناچار است ظاهراً آن را به عهده بگیرد، اما جایگزینی کامل برای پدر ممکن نیست.
مادر، اگرچه مدیریت امور فرزند را بر عهده دارد، باید آگاه باشد که این کار با دشواریهای خاص خود همراه است و ضرورتهای وضعیت اضطراری است که او را به چنین ایفای نقشی وادار کرده است.
البته باید تأکید کنم که بررسی چگونگی دقیق ایفای این نقش در غیاب پدر، نیازمند ورود به حوزههای تخصصی علوم تربیتی، روانشناسی و مشاوره است.
این مسائل، از حوزه تحلیل دینی خارجاند و جزو حوزههای تخصصی بنده نیستند.
ورود تفصیلی به آنها ممکن است موجب زیادهگویی و انحراف از بحث اصلی شود. بنابراین، تحلیل بُعد دینی ماجرا در صلاحیت بنده است، اما در سایر ابعاد، نیاز به متخصصان هر حوزه وجود دارد.
* سؤال پنجم مخاطبین:
* در جلسه خواستگاری، برای سنجش ویژگیهای مردانهای که پیشتر به آنها اشاره شد، باید به چه نشانههایی توجه کرد؟ این شاخصها را چطور میتوان ارزیابی کرد، بهویژه با توجه به اینکه چنین ویژگیهایی در جامعه امروز کمتر دیده میشود؟
یکی از روشهای مهم برای سنجش ویژگیهای مردانه در خواستگار، تحقیق درباره الگوی تصمیمگیری در خانواده پدری اوست.
به این معنا که بررسی شود در خانوادهای که این پسر در آن رشد کرده، تصمیمگیریهای اصلی را چه کسی انجام میدهد؛ آیا پدر نقش محوری دارد یا مادر؟
اگر مشخص شود که پدر خانواده، فردی مقتدر و دارای جایگاه تصمیمگیرنده در خانه است، میتوان با یک ضریب تخمینی قابل توجه، انتظار داشت پسری که در چنین خانوادهای بزرگ شده، تا حدی با قواره مردانهگی آشنا شده و در آن مسیر تربیت یافته است، اما در صورتی که در جریان تحقیقات مشخص شود مادر نقش محوری در تصمیمگیریها دارد و پدر به حاشیه رانده شده است – یعنی پدری که حضور دارد اما در تصمیمگیریهای اصلی منزل تأثیرگذار نیست – و مادر عملاً میداندار امور است، این احتمال زنده میشود که پسر خانواده هنوز به آن قوارهای از مردانگی که مد نظر ماست نرسیده باشد.
همچنین اگر در خانوادهای، مرد نقش واقعی خود را ایفا نمیکند و مادر نیز به جای همراهی و حمایت از پدر، یا در کنار او همقد قرار میگیرد یا حتی جلوتر از او میایستد و پشت سر پدر نمیایستد، این وضعیت هم میتواند نشانهای از ضعف در ساختار مردانگی آن خانواده باشد.
در چنین شرایطی، احتمال دارد فرزندی که در این محیط رشد یافته، نتوانسته باشد الگوی درستی از نقش مرد در خانواده دریافت کند.
نکته دیگری هم که نباید از آن غافل شد، این است که اگر در خانواده پدری، نوعی اقتدار منفی – به تعبیر عامیانه، «گردنکلفتی» – حاکم باشد، یعنی پدر با رفتارهای تند و تحکمآمیز نقش خود را ایفا کرده باشد، این هم ممکن است باعث شکلگیری نوعی انحراف در درک فرزند از مردانگی شود.
چرا که در چنین فضایی، احتمال میرود فرزند به این رفتارهای خشن عادت کرده و آنها را به عنوان الگوی عادی مرد بودن در ذهن خود ثبت کرده باشد.
بهطور کلی، این مسائل در زمره موضوعاتی قرار دارند که میتوان با دقت در مناسبات خانوادگی، تحقیقات میدانی و بررسی نقشها در خانواده خواستگار، به آنها پی برد؛ البته ابعاد دقیقتر این موضوعات نیازمند تحلیلهای تخصصیتر از سوی کارشناسان حوزههای روانشناسی، جامعهشناسی و مشاوره خانواده است.
* سؤال ششم مخاطبین:
* برخی در بحث برابری جنسیتی، بهویژه از دیدگاههای فمینیستی، معتقدند تفاوت نقشهای زن و مرد فقط به تفاوتهای فیزیولوژیکی برمیگردد و با تغییرات هورمونی مثل افزایش تستوسترون، میتوان ویژگیهای مردانه یا زنانه را در جنس مقابل ایجاد کرد. در این صورت، چطور میتوان توضیح داد که چرا برخی مردان ویژگیهای مردانه خود را از دست دادهاند یا برخی زنان ویژگیهای مردانه پیدا کردهاند؟
بخشی از این موضوع به ساختار تکوینی انسان مربوط میشود. مثلاً روح مردانه و زنانه از نظر تکوینی یکسان نیستند. برای مثال، «شجاعت در مرد با شجاعت در زن تفاوت دارد»، زیرا در ساختار جسمی مردان، صلابت و قدرت بیشتری وجود دارد، در حالی که ساختار جسمی زنان این گونه نیست. این تفاوتها بخشی از ساختار روانی و روحی نیز هستند.
علاوه بر این، بخشی از تفاوتها ناشی از ایفای نقشهای اجتماعی است. یعنی اگر نظام تربیتی جامعه با نظام تکوینی همسو باشد، هویت پسران به درستی شکل میگیرد و مردانگی آنها در مسیر مثبت و مناسبی رشد میکند، اما اگر نظام تربیتی با ساختار درونی آنها ناسازگار باشد و مردانگی را انکار کند، به گونهای که بگوید تفاوتی بین مرد و زن نیست، این موجب اختلال هویت میشود.
تصویر ذهنی فرد از خود مختل شده و کارکرد اجتماعیاش تضعیف میشود و در نتیجه، احتمال بروز مشکلات روانی و بیماریهای روانی نیز افزایش مییابد.
نمونهای از این موضوع را میتوان در ورزشکاران زن دید که برای پیشتازی در رقابتها به خود هورمون تستوسترون مردانه تزریق میکنند.
در این حالت، صفات مردانه به شکلی ناموزون در آنها تقویت میشود. بنابراین، زمانی که مرد بخواهد نقش زنانه ایفا کند، زن نمیشود بلکه به شکلی نامتوازن و نامتعادل درمیآید و زمانی که زن بخواهد نقش مردانه ایفا کند، مرد نمیشود بلکه به مردی نامتوازن تبدیل میشود.
اینها تنها «ژست»هایی هستند که گرفته میشوند و پیامدهای فسادآمیزی دارند.
اگر از من بپرسند که رمز و کلید نابودی خانواده چیست؟، پاسخ من «برابری جنسیتی» است.
هیچ چیز به اندازه برابری جنسیتی که میگوید تفاوتهای جنسیتی کلیشه است، خانواده را در معرض فروپاشی و نابودی قرار نمیدهد.
مرد باید مرد باقی بماند و زن نیز زن بماند. اگر از این تفاوتها صرفنظر کنیم و بگوییم که نقشها باید برابر باشند، خانواده نابود خواهد شد.
به عنوان نمونه، سالهای اخیر در هند، قانونی تصویب شد که همجنسگرایی را آزاد کرد.
همجنسگرایان در هند اعلام کردند که ما از مسیر برابری جنسیتی به آزادی همجنسگرایی رسیدیم. این نشان میدهد که باز کردن مسیر برابری جنسیتی، در نهایت به انحرافات بیشتری میانجامد و هیچ محیط سالمی برای زندگی باقی نمیگذارد.
متأسفانه نظام تربیتی رسمی ما نیز در تربیت فرزندان به تسامح روی آورده است. وقتی دختر و پسر را با ارزشها، آرزوها و احساسات یکسان پرورش میدهیم که با ساختار تکوینی آنها ناسازگار است، وقتی به سن بلوغ میرسند و قرار است با احکام شرعی آشنا شوند، به دلیل شکل نگرفتن درست هویت جنسی، درک و پذیرش این احکام برایشان دشوار میشود و در برابر آنها مقاومت میکنند.
ضعف در غیرت مردان تا حد زیادی محصول همین نظامهای تربیتی و رسانهای است که تصویر نادرستی از مردانگی و غیرت ارائه میدهند.
غیرت در واقع ضامن خانواده، ضامن طهارت اجتماعی و ضامن حفظ کرامت و عفت زنان و مردان است.
بنابراین، علت این مشکلات عمدتاً در شکل نگرفتن صحیح هویت جنسی است.
* سؤال هفتم مخاطبین:
* در مورد نقش پدر در زندگی زناشویی دختر نیز نکتهای مطرح است؛ آیا بین این دو موضوع پیوند و ارتباط وجود دارد؟ اگر بله، پدر چگونه میتواند در این زمینه مؤثر باشد؟»
بله، پدر تا آخر عمر میتواند نقش مؤثری داشته باشد. یکی از کارکردهای مهم پدر این است که به دختر خود کمک کند و او را توجیه کند تا بتواند در خانواده جدیدی که وارد آن میشود، نقش شوهر را به عنوان سرپرست خانواده بپذیرد و نقش خانواده گسترده را در ساختار خانواده اسلامی بشناسد و قبول کند.
جهت پدری و احترام به جد پدری در این زمینه بسیار مهم است.
برای مثال، بسیاری از دختران حاضر نیستند در خانه پدر شوهر یا مادر شوهر زندگی کنند، زیرا تصویر منفیای در این باره وجود دارد، اما من خودم دو دختر دارم که هر دو بیش از ده سال است در طبقه بالایی خانه پدر شوهرشان زندگی میکنند، بدون هیچ مشکلی و قصد تغییر این وضعیت را هم ندارند؛ حتی اگر وضعیت مالی خوبی هم داشته باشند، ترجیح میدهند در همان خانه بمانند.
یکی از دلایل این موضوع این است که پدر شوهر و مادر شوهر آنها انسانهای خوب، بافرهنگ و دوستدار عروس هستند. ما نیز به دختران خود توصیه میکنیم که در زندگی جدید سازگار باشند و با خانواده شوهر رابطه مثبت داشته باشند. ما تصویر مثبتی از پدر شوهر و مادر شوهر در ذهن دختران ایجاد میکنیم.
برای نمونه، عروس خود من نیز در طبقه بالای خانه ما زندگی میکند و فهمیده است که محبت بین او و دخترم تفاوتی ندارد؛ او هم مانند دختر ماست.
اعتماد متقابل و محبت زیادی بین ما وجود دارد و در این هفت-هشت سالی که عروس ما بوده، هرگز در صحبتهای خود با همسرم نقطه ضعفی از او مطرح نکردهام.
نه تنها عروس ما فردی خوب و بدون نقص بوده، بلکه ما هم هیچگاه به دنبال ایراد گرفتن نبودهایم، زیرا این امر باعث به هم ریختن اعصاب عروس و حتی فکر جدایی میشد.
بنابراین، پدر و مادر میتوانند تصویری مثبت از زندگی آینده به فرزندشان ارائه دهند، تا زن بتواند قلمرو شوهر را بپذیرد.
گاهی ممکن است شوهر در حد ایدهآل نباشد و زن نسبت به او دلسرد شود و به خانه پدر و مادرش مراجعه کند؛ در چنین شرایطی والدین باید رابطه داماد را بازسازی کنند و او را به زندگی مشترک بازگردانند، نه اینکه به شکل بیرویه از دخترشان حمایت کنند.
پدر کارآمد، کسی است که بتواند این علقه بین واقعیت زندگی زناشویی را مدیریت کند؛ واقعیتی که هیچ دو نفر شبیه هم نیستند و دختر و پسر با هزار اختلاف وارد زندگی مشترک میشوند.
تعارض طبیعی است، اما نقش پدر این است که به نوعی «روغنکاری» ارتباط باشد، یعنی باعث تسهیل و نرم شدن برخوردها شود و در عین حال سنگتراش و سد راه ارتباط نباشد.
این نقش بسیار مهم و تعیینکننده است.