حضرت آیت الله مکارم شیرازی که در دوران طلبگی خود دو بار توفیق حضور در راهپیمایی اربعین را داشته، خاطراتی خواندنی از این سفر معنوی بیان می کند.
آیت الله مکارم شیرازی که در دوران طلبگی خود، در سال های 1369 تا 1370 هجری قمری، در نجف اشرف ساکن بوده دو بار توفیق پیاده روی از نجف تا کربلا را داشته است. معظم له با پای برهنه از مسیر شط (رودخانه) که حدود 20 کیلومتر طولانی تر از مسیر کنونی نجف کربلاست و حدود 3 روز به طول می انجامید، به زیارت اباعبدالله الحسین(ع) مشرف شدند.
آنچه از نظرتان می گذرد، خاطرات خواندنی این مرجع تقلید از پیاده روی اربعین است که در جمع نمایندگان و مسئولین هیئت های دانشجویی عازم پیاده روی اربعین بیان شده است.
پیاده روی علما در اربعین حسینی
وقتی در نجف بودیم و درس می خواندیم، طلاب در ایّام خاصی، اربعین یا غیر اربعین، پیاده به کربلا می رفتند که در این میان علما و مراجع هم بودند. بنده نیز دو بار موفق شدم در پیاده روی از نجف تا کربلا شرکت کنم، اما در آن روزگار، دسته های کوچکی پیاده روی می کردند.
سه روز و دو شب در راه بودیم
در یکی از سفر ها که پیاده عازم کربلا بودیم، ظهر اطراق کردیم، نصف راه قبل از ظهر و نصف راه را بعدازظهر در طول سه روز طی می کردیم. لذا سه روز و دو شب در راه بودیم و شب ها در مضیف های شیعیان فرات (الفرات الاوسط) که سالنی ساده برای پذیرایی از زائران حسینی داشتند، استراحت می کردیم، امروزه مردم از جاده ای که از میان بیابان عبور می کند، حرکت می کنند ولی در گذشته، نمی توانستیم از آنجا برویم، چون بیهوده بود، کسی نبود، نفرات کم...، و در وسط راه، شب کجا بمانیم؟ لذا ما از نجف می آمدیم کوفه؛ کوفه کنار شط است. از کنار شط می رفتیم به سوی کربلا. یعنی یک نیم دایره، تقریباً طی می کردیم.
در اطراف شط، قبایل شیعه هستند و خیلی علاقه به زوّار دارند. رئیس قبیله یک مُضیفی دارد، یعنی یک میهمان خانه ای دارد، یکی از شرایط رئیس قبیله، داشتن آن مُضیف است. شب ها ما می رفتیم در مضیف آنها و خیلی هم خوشحال می شدند که پذیرایی از زوّار امام حسین(ع) کنند، تمام قبایل وسط راه، شیعه بودند.
دوغ خنک
یک خانمی بود و وسط راه دوغ آورده بود که به زوّار بدهد. من یادم هست که این چادرش را گرفته بود روی این دوغ، که آفتاب بهش نخورد، گرم نشود. اینقدر دقت داشت که در پذیرایی از زوّار، بهترین راه را [به کار ببندد].
خنجر کشیدند تا مهمانشان شویم
ظهر که می شد زیر درختان نخل اطراق می کردیم و همراه خودمان یک مقدار نان خشک و یک مقدار ماست آب گرفته و یک چراغ، از این چراغ نفتی هایی که با فشار روشن می شد، می بردیم و چایی و بساط و اینها.
ظهرها جایی نمی رفتیم، خودمان کنار شط، در آن سایه می نشستیم، منتها آب فرات، خواهید دید، گل آلود است، نمی شود از آن برای خوردن استفاده کرد. باید ته نشینش کنی، ما هم که نمی توانستیم ته نشین کنیم.
زوّار از روشی استفاده می کردند، ماده ای هست به نام «زاق» ، که این را در آب، با دست حرکت می دادند، تمام آن چیز ها را ته نشین می کرد و از آب صاف، استفاده می نمودند، یک خورده زاق همراهمان می بردیم، نان خشک همراهمان می بردیم، ماست کیسه انداخته همراهمان می بردیم؛ چراغی و بساطی و اینها، و شب را در مضیف ها می ماندیم، طبعاً صبح هم آنجا بودیم.
در یکی از سفر ها ما ظهر اطراق کردیم و استراحت، و دیگر بعدازظهر باید راه می رفتیم.
شروع کردیم به راه رفتن، چندتا از جوان های عرب، مال یکی از مُضیف ها، آمدند به ما پیشنهاد کردند که امشب را اینجا باشید. گفتیم ما تازه راه افتادیم، تا شب خیلی وقت است، ما باید برویم. یکیشان گفت علاج ندارد. از او اصرار و از ما انکار، یک وقت دیدیم خنجر کشید که باید پیش ما بمانید! یعنی اینقدر علاقه به زوّار داشتند!
من گفتم ما قول می دهیم که از طرف شما هم زیارت می کنیم، بنابراین اجازۀ مرخصی ما را بدهید. دیگر هر طوری بود راضی شان کردیم و اجازۀ مرخصی را گرفتیم و حرکت کردیم.
پیاده روی با پای برهنه
به ما گفته بودند با کفش نمی توانید پیاده روی کنید، توی کفش، پاهایتان، انگشت هایتان زخم می شود، لِه می شود، باید با پای پیاده بروید، با پای برهنه. طبعاً ما با پای برهنه می رفتیم و خارها هم در پایمان می رفت و خارها را هم قبول می کردیم، «در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم *** سرزنش ها گر کند خوار مغیلان، غم مخور» و مهم هم نبود.
و از جمله یکی از دوستان ما بود دوتا فرزند داشت، تقریباً پنج ساله شش ساله؛ اینها را هم با خودش آورده بود. و اینها هم سه روز پیاده راه رفتند و بالاخره رسیدند به کربلا. وقتی رسیدیم آنجا دیگر واقعاً یک عالم پُرنشاطی داشتیم که این راه را ما طی کردیم.
و از خاطراتی که من هیچ وقت فراموش نمی کنم، گاهی خسته می شوم و ناراحت می شوم از بعضی چیزها، و ناچارم یک خاطرات شاد کننده ای را به ذهنم بیاورم، می روم توی آن حال و هوا و فکر می کنم از نجف داریم حرکت می کنیم و رفتیم زیر درخت ها، از آنجا رفتیم کجا و... اینها را در نظر مجسم می کنم تا رفع آن خستگی و ناراحتی بشود.
یک شرط دارد و آن شرطش هم این است که ...
امیدوارم سفر بسیار خوبی داشته باشید و در این چند روز که با هم هستید بتوانید واقعاً اهداف اسلامی تان را روشن تر کنید، سطح معرفت تان را بالاتر ببرید. قوّت ایمان و تهذیب نفس تان را بیشتر کنید و در واقع مایه ای بگیرید برای تمام عمرتان ان شاءالله که از آن سرمایه استفاده کنید.
ولی یک شرط دارد و آن شرطش هم این است که ما را هم از دعا فراموش نکنید. من به دعای کوچک هم قانع هستم، یک دعای کوچک هم بکنید و یک السّلام علیک یا اباعبدالله هم کوچک بگویید به همان هم ما قناعت می کنیم، من هم از صمیم دل برای موفقیت شما دعا می کنم.
ای کاش ما هم می رفتیم
در پایان برای کسانی که در مسیر پیاده روی اربعین به سمت حرم امام حسین علیه السلام حرکت می کنند توفیقات روز افزون را خواهانم، ای کاش ما هم در این سن و سال می توانستیم در این مسیر باشیم.