الإمامُ زينُ العابدينَ عليه السلام : إنَّ الحَسَنَ بنَ عَليِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام كانَ أعبَدَ الناسِ في زَمانِهِ وَأزهَدَهُم وَأفضَلَهم ، وَكانَ إذا حَجَّ حجَّ ماشياً وَرُبَّما مَشى حافياً ، وَكانَ إذا ذُكِرَ المَوتُ بَكى ، وَإذا ذُكِرَ القَبرُ بَكى ، وَإذا ذُكِرَ البَعثُ وَالنُشورُ بَكى ، وَإذا ذُكِرَ المَمَرُّ عَلى الصِّراطِ بَكى ، وَإذا ذُكِرَ العَرضُ عَلى اللَّهِ تَعالى ذِكرُه شَهِقَ شَهقَةً يُغشى عَلَيهِ مِنها ، وَكانَ إذا قامَ في صَلاتِهِ تَرتَعِدُ فَرائِصُهُ بَينَ يَدي رَبِّهِعزّ و عجل ، وَكانَ إذا ذُكِرَ الجَنَّةُ وَالنارُ اضطَرَبَ اضطِرابَ السَّليمِ وَسأَل اللَّهَ لجَنَّةَ وَتَعوذُ بِهِ مِنَ النَّارِ .
امام سجّاد عليه السلام : حسن بن على بن ابى طالب عليهما السلام عابدترين و زاهدترين و با فضيلت ترين مردم روزگار خود بود . هرگاه حج مى رفت پياده و گاه با پاى برهنه مى رفت ؛ هرگاه سخن از مرگ به ميان مى آمد مى گريست ؛ هرگاه سخن از قبر به ميان مى آمد مى گريست ؛ هرگاه سخن از قيامت و رستاخيز به ميان مى آمد مى گريست ؛ هرگاه از گذشتن بر صراط ياد مى شد مى گريست ؛ هرگاه از حاضر شدن در دادگاه عدل الهى سخن به ميان مى آمد ، چنان صيحه اى مى زد كه بر اثر آن از هوش مى رفت ؛ هرگاه به نماز مى ايستاد بدنش در پيشگاه پروردگارش عزّ و جل ، مى لرزيد ؛ هرگاه از بهشت و دوزخ سخن به ميان مى آمد ، مانند مارگزيده به خود مى پيچيد و بهشت را از خداوند مسألت مىكرد و از آتش دوزخ به او پناه مى برد .
أحمدُ بنُ المُؤدّب في «الفنون» وابنُ مَهدي في نُزهَةُ الأبصارِ : إنَّهُ مَرَّ الحسنُ بنُ عَليٍّ عليه السلام عَلى فُقَراءٍ وَقَد وَضَعوا كَسيراتٍ عَلى الأرضِ وَهُم قُعودٌ يَلتَقِطونَها وَيَأكُلونَها فَقالوا لَهُ : هَلُمَّ يابنَ بِنتِ رَسولِاللَّهِ إلى الغَداءِ ، قالَ : فَنَزَلَ وَقالَ : إنَّ اللَّهَ لا يُحِبُالمُستَكبِرينَ وَجَعَلَ يَأكُلُ مَعَهُم حَتّى اكتَفوا وَالزادُ على حالِهِ بِبَرَكَتِهِ ثُمَّ دَعاهُم إلى ضِيافَتِهِ وَأطعَمَهُم وَكَساهُم .
احمد بن المودّب در الفنون و ابن مهدى در نزهة الابصار : روزى حسن بن على عليهما السلام بر تعدادى فقير كه روى زمين نشسته بودند و از تكّه نان هايى كه جلو آنها بود برمى داشتند و مى خوردند ، عبور كرد . حضرت را تعارف كردند و گفتند : اى پسر دخت رسول خدا ، بفرماييد با ما غذا بخوريد . راوى گويد : حضرت پياده شد و فرمود : خداوند مستكبران را دوست ندارد ، آن گاه با ايشان مشغول خوردن شد ، تا اين كه همگى سير شدند و به بركت وجود آن حضرت ، چيزى از آن نان ها كم نشد . حضرت ، سپس آن فقرا را به ميهمانى خود دعوت كرد و به آنها غذا و لباس داد .
رَجلٌ مِن أهلِ الشامِ : قَدِمتُ المَدينَةَ فَرَأَيتُ رَجُلاً بَهَرَني جَمالُهُ ، فَقُلتُ : مَن هذا ؟ قالوا : الحَسنُ بنُ عَليٍّ ، قالَ : فَحَسَدتُ عَليّاً أن يَكونَ لَهُ ابنٌ مِثلُهُ ، قالَ : فَأتَيتُهُ فَقُلتُ : أنتَ ابنُ أبي طالِبٍ ؟ قالَ : إنّي ابنُهُ فَقُلتُ : بِكَ وَبِأبيكَ وَبِكَ وَبِأبيكَ ، قالَ : وَاَرَمَّ لا يَرُدُّ إلَيَّ شَيئاً ، ثُمَّ قالَ : أراكَ غَريباً فَلَو استَحمَلتَنا حَمَلناكَ ، وَإن استَرفَدتَنا رَفَدناكَ ، وَإن استَعَنتَ بِنا أعَنّاكَ ، قالَ : فَانصَرَفتُ عَنهُ وَما في الأرضِ أحَدٌ أحَبُّ إلَيَّ مِنهُ .
مردى از اهل شام : وارد مدينه شدم ، مردى را ديدم كه زيبايى او مرا خيره كرد . پرسيدم اين مرد كيست ؟ گفتند : حسن بن على . مرد شامى گفت : من بر على به داشتن چنين فرزندى حسادت كردم . پس نزد او رفتم و گفتم : تو پسر ابى طالب هستى ؟ فرمود : من نوه او هستم . گفتم : نفرين بر تو و پدرت ؛ نفرين بر تو و پدرت . شامى گفت : اما او سكوت كرد و چيزى در جوابم نگفت . سپس حضرت فرمود : فكر مى كنم غريب هستى . اگر مركبى از ما بخواهى در اختيارت مى گذاريم ، اگر عطيه اى بخواهى به تو مى دهيم ، و اگر يارى بخواهى ياريت مى كنيم . مرد شامى گويد : من از نزد آن حضرت رفتم در حالى كه محبوبترين فرد روى زمين در نزد من بود .
شخصيت امام مجتبي عليه السلام شخصيتي بس مظلومند البته عمده اين مظلوميت به بي معرفتي ما شيعيان باز مي گردد که آنگونه که شايسته و بايسته است در مسير کسب معرفت ايشان گام برنمي داريم. گفتن ها و شنيدن هاي ما درباره آن وجود نازنين هم عمدتا به نيمه ماه مبارک و دهه آخر صفر که ايام ميلاد و شهادت آن بزرگوار است محدود مي شود. از اين رو بر آن شديم براي تبرک و تيمن سطوري را از فضائل ايشان با هم مطالعه کنيم بدان اميد که گوشه چشمي به اين غلام حقير خويش بنمايند.
پيش از آنکه رفتار و گفتارهاي پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله وسلم را درباره امام مجتبي عليه السلام مرور کنيم اين مطلب را يادآوري مي نماييم که قرآن آنگاه که مي خواهد به توصيف ايشان بپردازد مي فرمايد که او بر مبناي هوي صحبت نمي کند و در بسياري از آيات قرآن تاکيد بر اين است که هرچه رسول اکرم خدا صلي الله عليه وآله وسلم مي گويد و انجام مي دهد همگي به دستور خداست و در راستاي خواست و مشيت الهي. به بيان ديگر شدت عشق و علاقه ايشان به نوه ارجمندشان نه از سر هوي يا عشق متداول پدر و فرزندي بوده که به امر الهي چنين مي کرده اند و بهترين گواه بر اين مطلب نحوه رفتار ايشان با فرزندان غير معصوم خود بوده که حتي با پسران خودشان چنين نمي کردند.
شيفتگي و علاقه زياد پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله وسلم به امام حسن عليه السلام به اندازه اي بود که در زمان زندگاني ايشان، همه مردم جايگاه وارسته امام حسن عليه السلام را مي شناختند. پيامبر بسيار مي فرمود: حسن از من و من از اويم. هر کس او را دوست بدارد، خدا دوستش خواهد داشت.
پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم همواره امام حسن و امام حسين را بر دوش خود سوار مي کرد و مي فرمود: به خدا قسم شما دو نفر (حسن و حسين) را گرامي مي دارم، زيرا خدا شما را گرامي داشته است. و نيز همواره مي فرمود: حسن گل خوشبوي من است. و مي فرمود: پروردگارا! من او (حسن عليه السلام) را دوست دارم، پس تو هم او را و هر که او را دوست دارد، دوست بدار و نيز مي فرمود: هر که مرا دوست دارد، بايد او را دوست بدارد.
ابراز محبت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم نسبت به امام حسن عليه السلام تا جايي بود که همواره مردم او را در آغوش پيامبر مي ديدند. گاهي که پيامبر بالاي منبر مشغول سخنراني بودند با ديدن امام حسن عليه السلام سخنانشان را قطع مي کرد و از منبر به پايين مي آمد. سپس او را در آغوش مي گرفت و به او محبت و مهرورزي مي کرد.
همواره او را مي بوسيد و سه مرتبه اين سخن را تکرار مي کرد: خداوندا! من او را دوست دارم و هر که او را دوست بدارد نيز دوست خواهم داشت.
روزي در نماز جماعت، پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم به سجده رفت و سجده را طولاني کرد تا جايي که بعضي از نمازگزاران شگفت زده شدند. وقتي نماز تمام شد، از ايشان پرسيدند: «اي رسول خدا، سجده را به اندازه اي طولاني کرديد که ما فکر کرديم در سجده بر شما وحي نازل شده است.
پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم فرمود: خير وحي بر من نازل نشد، ولي فرزندم حسن بر دوش من رفته بود و من مي خواستم او خود پايين بيايد. از همين رو، صبر کردم و سجده ام طولاني شد.
اين ابراز محبت تا جايي بود که گاه تعجب ديگران را بر مي انگيخت و از خود مي پرسيدند چرا پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم اين اندازه حسن عليه السلام و برادرش حسين عليه السلام را دوست مي دارد.
اين در حالي است که پيامبر جز حسن و حسين عليه السلام، نوه هاي ديگري نيز داشتند، ولي به آنها اين اندازه علاقه نشان نمي دادند! پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم در پاسخ پرسش کنندگان مي فرمود: اين دو (حسن و حسين عليهما السلام) دو گل خوشبوي من در دنيا هستند. پيامبر (ص) فرمود: «اي مسلمانان! آيا شما را به کسي که جد و جده اش بهترين مردم اند، سفارش بکنم»! گفتند: آري!
پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم فرمود: «حسن و حسين عليهما السلام که جدشان آخرين پيامبران و جده شان حضرت خديجه دختر خويلد بانوي زنان بهشت است.» دوباره فرمود: «بگويم چه کسي پدر و مادرش بهترين بندگان خدا هستند؟ گفتند: بلي! فرمود: «حسن و حسين عليه السلام که پدرشان علي بن ابي طالب و مادرشان فاطمه دختر پيامبر است.» باز پرسيد: آيا شما را به کسي که عمه و عمويشان بهترين مردم هستند سفارش بکنم؟» گفتند: بلي يا رسول الله! فرمود: حسن و حسين عليه السلام عمويشان جعفر بن ابي طالب و عمه شان ام هاني دختر ابي طالب است.» سپس پرسيد: «آي مردم! آيا مي خواهيد بدانيد خاله و دايي چه کساني از همه بهترند؟» عرض کردند: بلي! فرمود: «حسن و حسين عليه السلام دايي شان قاسم پسر رسول خدا و خاله شان زينب دختر رسول خداست.»
آن گاه دست به دعا برداشت و فرمود: خداوندا! تو مي داني که حسن و حسين بهشتي اند. پدرشان در بهشت، مادرشان در بهشت، جد و جده شان در بهشت، عمه و عمويشان در بهشت و خاله و دايي شان در بهشت هستند. پس هرکس آن دو را دوست دارد، بهشتي و هرکس دوست داران آنها را هم دوست بدارد، بهشتي است.
«نوشته اند روزي حضرت زهراعليها السلام مشغول پختن غذا بود که پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم به خانه ايشان آمد و با فاطمه عليها السلام مشغول صحبت شد. علي عليه السلام نيز در گوشه اي کنار حسين عليه السلام خوابيده بود. در اين هنگام، حسن عليه السلام بيدار شد و به پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم گفت: پدر! تشنه ام. حضرت او را در آغوش گرفت و کنار شترش که شيرده بود برد. سپس شيرآن را دوشيد و خواست به او بنوشاند که حسين عليه السلام نيز بيدار شد و ابراز تشنگي کرد. پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم فرمود: حسينم! برادرت از تو بزرگ تر است .
در اين حال، فاطمه عليها السلام عرض کرد: پدر! گويا حسن را بيش تر از حسين دوستمي داريد؟ پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم فرمود: خير! هر دوي آنها نزد من يکسان اند، ولي اول حسن در خواست آب کرده است. دخترم! من و تو اين دو و آن کسي که خوابيده (علي عليه السلام) در بهشت در يک مرتبه و در يک جايگاه خواهيم بود.
امام علي عليه السلام دستور مي داد که امام حسن عليه السلام در حضور خود به قضاوت بپردازد. سپس با ديدن تيزهوشي و تيز بيني امام حسن عليه السلام در مسايل، وي را با پيامبران الهي عليه السلام مي سنجيد و مي فرمود: اي مردم! پسرم حسن مي داند همان چيزي را که خدا به سليمان بن داود آموخته بود.
امام صادق عليه السلام درباره جايگاه امام مجتبي عليه السلام فرمود:
حسن بن علي عليه السلام عابدترين و زاهدترين و برترين فرد روزگار خود بود. هنگامي که به حج مي رفت با پاي پياده مي رفت و حتي بارها با پاي برهنه از مدينه به سوي مکه روانه مي شد. به هنگام ياد مرگ و قبر و برانگيخته شدن در روز رستاخيز و به دست گرفتن نامه اعمال به سختي مي گريست. هرگاه سخن از گذشتن از صراط و عرضه اعمال به خداوند به ميان مي آمد، آن چنان ناله مي زد که همگان براي حال او نگران مي شدند. وقتي به نماز به پا مي خاست در برابر پروردگار مي ايستاد، تمام بدنش از ترس خدا مي لرزيد. آن گاه که ياد بهشت و جهنم مي افتاد نگراني عجيبي سراپايش را فرا مي گرفت و بسان انسان عقرب گزيده ناله مي کرد و به خود مي پيچيد. از خدا بهشت را مي خواست و از جهنمش دوري مي گزيد. اعمال و رفتار او به گونه اي بود که هر بيننده اي را به ياد خدا مي انداخت. سخني راست، درست و شيوا داشت. هرگاه قرآن، مومنان را خطاب مي کرد ک «يا ايها الذين آمنوا...» پاسخ مي گفت: «لبيک اللهم لبيک.»
اين خود به خوبي گوياي عظمت شخصيت ايشان است ولي بس مايه تعجب است از رفتار مسلمانان صدر اسلام و ما در تعامل با آن حضرت.
محمد بن حنفيه پس از شهادت امام حسن مجتبي عليه السلام بر مزار ايشان، حاضر مي شد و با اندوه مي گفت:
خداي تو را رحمت کند، اي ابامحمد. همان گونه که زندگاني ات سبب سربلندي و افتخار ما بود، شهادتت نيز به همان اندازه سنگين و کمرشکن بود. چه روح بزرگواري داشتي و چه پربرکت بود. آن بدن که کفن او را در برگرفت. آري! چگونه چنين نباشد که تو فرزند هدايت بودي و هم پيمان پرهيزکاري. در دامن اسلام پرورش يافته بودي و از سينه ايمان شير نوشيده بودي. تو آن همه پيشينه درخشان و مراتب بزرگ را به نام خود رقم زدي....
هرگاه ابن عباس مي ديد که امام حسن يا امام حسين عليهما السلام مي خواهند بر مرکب خود سوار شوند، جلو مي رفت و رکاب ايشان را مي گرفت و پارچه روي مرکب و لباس امام را مي تکاند و آنان را بدرقه مي کرد. مدارک بن زياد با ديدن اين صحنه، او را سرزنش کرد، ولي ابن عباس با تندي گفت: اي نادان و بي خرد! هيچ مي داني اينان کيستند؟! اينان فرزندان رسول خدايند! آيا اين نعمت خدا نيست که بر من ارزاني شده است تا رکاب آن دو بزرگوار را بگيرم و بر مرکب سوارشان سازم و لباس شان را مرتب نمايم.
انس ابن مالک نيز درباره امام حسن عليه السلام گفته است: کسي به پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم شبيه تر از حسن بن علي عليه السلام نبود.
جناب عايشه مي گفت: هرکس مي خواهد رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم را ببيند به اين پسر نگاه کند. او مي گفت: رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم را مي ديدم که حسن را به سينه مي چسبانيد و مي فرمود: بار خدايا، اين پسر من است. او را دوست دارم. تو نيز او را دوست بدار و هر کسي که او را دوست مي دارد، دوست خود بدار.
با اين بيانات بازهم بياييد از خود بپرسيم چرا چنان شد و چرا چنين مي کنيم؟ ابوهريره مي گفت: هرگاه حسن بن علي عليه السلام را مي ديدم، اشک از ديدگانم سرازير مي شد؛ زيرا روزي او را ديدم که مي دويد و خود را در دامان رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم مي انداخت. در آن حال، رسول خدا او را در آغوش مي فشرد و مي فرمود: خدايا من او را دوست دارم و نيز هر که او را دوست بدارد، دوست دارم!
سعد بن ابي وقاص پدر همو که در برابر برادر امام عليهما السلام در کربلا لشکر کشيد مي گويد: نزد رسول خدا بودم و حسن و حسين عليهما السلام در پيش روي او بازي مي کردند. عرض کردم اي رسول خدا! آيا اين دو را دوست مي داري؟ فرمود: چگونه اين دو را دوست نداشته باشم که اينها گلهاي خوشبوي من در دنيا هستند و من آنها را مي بويم.
ابوبکر درباره امام حسن و امام حسين عليهما السلام گفته است: حسن و حسين عليهما السلام را ديدم، در حالي که رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم نماز مي خواند و آن دو بر پشت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم سوار شده بودند. رسول خدا آن دو را با دست خود نگه داشت و آنان را به آهستگي بر زمين گذارد که برخيزند و آنان به راحتي بر زمين ايستادند. وقتي نمازش به پايان رسيد، آن دو را در دامان خود نشانيد و نوازش کرد و فرمود: اين دو پسر، دو گل خوش بوي من در اين دنيايند.
پيشواى دوم جهان تشيع، اولين ثمره زندگى مشترك على عليه السلام و فاطمه عليها السلام در نيمه ماه مبارك رمضان سال سوم هجرى در «مدينة الرسول» ديده به جهان گشود (1) . وقتى خبر ولادت امام مجتبى به گوش پيامبر گرامى اسلام رسيد، شادى و خوشحالى در رخسار مبارك آن حضرت نمايان شد . مردم شادىكنان مىآمدند و به پيامبر صلى الله عليه و آله و على و زهرا عليهما السلام تبريك مى گفتند، رسول خدا در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت (2) .
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در روز هفتم ولادت، گوسفندى را عقيقه (و قربانى) كرد و در هنگام كشتن گوسفند، اين دعا را خواند: «بسم الله عقيقة عن الحسن، اللهم عظمها بعظمه ولحمها بلحمه شعرها بشعره . اللهم اجعلها وقاء لمحمد و آله (3) ; بنام خدا، [اين] عقيقه اى است از جانب حسن، خدايا! استخوان عقيقه در مقابل استخوان حسن، و گوشتش در برابر گوشت او . خدايا! عقيقه را وسيله حفظ محمد و آل محمد قرار ده .»
سپس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله موهاى سر او را تراشيد و فاطمه زهرا عليها السلام هموزن آن به مستمندان «درهم» نقره سكهدار انفاق نمود (4) . از اين تاريخ آيين عقيقه و صدقه به وزن موهاى سر نوزاد مرسوم شد .
حسن بن على، هفتسال در دوران جدش زندگى كرد و سى سال از همراهى پدرش اميرمؤمنان برخوردار بود . پس از شهادت پدر (در سال 40 هجرى) به مدت 10 سال امامت امت را به عهده داشت و در سال 50 هجرى با توطئه معاويه بر اثر مسموميت در سن 48 سالگى به درجه شهادت رسيد (5) و در قبرستان «بقيع» در مدينه مدفون گشت .
سيوطى در تاريخ خود مىنويسد: «كان الحسن رضى الله عنه له مناقب كثيرة، سيدا حليما، ذا سكينة ووقار وحشمة، جوادا، ممدوحا (6) ; حسن [بن على داراى امتيازات اخلاقى و فضائل انسانى فراوان بود، او [شخصيتى ] بزرگوار، بردبار، با وقار، متين، سخاوتمند، و مورد ستايش بود .»
البته سبط اكبر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بايد چنين باشد، چرا كه متقين بايد داراى فضائل باشند . امام على عليه السلام فرمود: «فالمتقون هم اهل الفضائل (7) ; پرهيزگاران، اهل فضائل هستند .»
در ذيل برخى از فضائل آن حضرت را بر مى شمريم .
1- محبوب رسول خدا صلى الله عليه و آله
از راه هاى شناخت عظمت و برترى يك انسان اين است كه محبوب انسان هاى برتر و با فضيلت باشد. در عالم هستى برتر از خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله نداريم و حسن بن على عليهما السلام سخت محبوب پيغمبر گرامى اسلام بود و اين محبت و دوستى را در گفتار و كردار خويش ظاهر، و به اصحاب خود مى فهماند .
بخارى از ابى بكر نقل مى كند كه گفت: «رايت النبى صلى الله عليه و آله على المنبر والحسن بن على معه وهو يقبل على الناس مرة وينظر اليه مرة ويقول: ابنى هذا سيد (8) ; ديدم نبى اكرم صلى الله عليه و آله را كه بر فراز منبر بود، و حسن بن على هم با او بود . او گاهى به مردم رو مى كرد و گاهى به حسن، و مىفرمود: اين فرزند من [سيد و] آقاست .» و مى فرمود: «من احب الحسن والحسين فقد احبنى ومن ابغضهما فقد ابغضنى (9) ; هر كه حسن و حسين را دوست بدارد، مرا دوست دارد، و هر كه با آن دو دشمنى كند با من دشمنى كرده است .»
در اين حديث علاوه بر محبوبيت امام حسن عليه السلام در نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله كه خود نشانه فضيلت است، محبت او و برادرش حسين عليه السلام معيار فضيلت و خوبى ها قرار داده شده است، چنان كه دشمنى آن دو، نشانه مبغوضيت نزد رسول خدا و پليدى است .
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در جاى ديگرى فرمود: «هما سيدا شباب اهل الجنة وهما ريحانتى (10) ; آن دو (حسن و حسين) آقاى جوانان بهشت و ريحانه من هستند .»
2- عبادت و خوف از خدا
بندگى رمز پيشرفت اولياء الهى و زمينهساز رسيدن به اوج كمالات و فتح قله سعادت است . با عبادت، انسان محبوب خدا شده و به او تقرب مى يابد .
اگر ايوب و داوود و ديگر پيامبران الهى مدال افتخار دارند، به خاطر بندگى خداست كه خداوند با عبارت «نعم العبد» (11) آنان را ستوده است . و اگر خضر نبى علم لدنى داشت و پيغمبر اولوالعزمى همچون موسى عليه السلام شاگردى او مىكرد و جدايى از او را تلخترين حادثه زندگى مى دانست، در اثر بندگى او بود . قرآن كريم نام حضرت خضر را نياورد بلكه فرمود: «فوجدا عبدا من عبادنا» (12) ; «بندهاى از بندگان ما را يافتند .» كه نشان دهنده مقام بندگى و عبوديت در پيشگاه خداوند است . و اگر پيامبر خاتم، محمد مصطفى صلى الله عليه و آله به اوج قله مكاشفه و دريافت آخرين دين الهى دست يازيد، بر اثر بندگى بود، از اين رو در شبانه روز حداقل ده نوبت عرضه مى داريم: «اشهد ان محمدا عبده ورسوله; شهادت مى دهم كه محمد صلى الله عليه و آله بنده و رسول خداست .» خداوند هدف از آفرينش انسان را بندگى مىداند و مىفرمايد: «ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون» (13) ; «من جن و انس را نيافريدم جز براى اين كه عبادت كنند .»
راستى بندگى چه اكسيرى است كه در دسترس همگان قرار دارد، ولى اكثر مردم از آن بى خبر و نسبت به آن بى توجه اند . در حالى كه تمام عزت ها، سربلندى ها و افتخارها، زير سايه بندگى است .
امام مجتبى عليه السلام مى فرمايد: «اذا اردت عزا بلا عشيرة، وهيبة بلا سلطان فاخرج من ذل معصية الله الى عز طاعة الله (14) ; هرگاه اراده عزتى بدون دار و دسته، و هيبتى بدون سلطنت داشتى، از خوارى معصيت الهى بيرون آمده، به سوى عزت طاعت خداوند رو كن .»
از مصاديق كامل بندگان مقرب الهى، امام حسن مجتبى عليه السلام است كه در تمام حالات رو به سوى خدا داشت، خود را در محضر او مى ديد و خوف عظمت الهى سراسر وجود او را پر كرده، و تمام هستى او را فرا گرفته بود.
در ذيل به نمونه هايى در اين زمينه اشاره مى شود:
الف) هنگام وضو:
آن حضرت هنگام وضو گرفتن بدنش مىلرزيد، و چهرهاش زرد مى شد، از او درباره راز اين امر سؤال شد، فرمود: «حق على كل من وقف بين يدى رب العرش ان يصفر لونه و ترتعد مفاصله; (15) بر هر كسى كه در پيشگاه خداوند مى ايستد لازم است كه [از عظمت الهى] رنگش زرد و اندامش به لرزه افتد.»
ب) هنگام ورود به مسجد:
وقتى كه در آستانه مسجد قرار مى گرفت، سر به سوى آسمان بلند مى كرد و عرضه مىداشت: «الهى ضيفك ببابك يا محسن قد اتاك المسىء، فتجاوز عن قبيح ما عندى بجميل ما عندك يا كريم (16) ; خدايا ميهمانت درب خانه ات ايستاده، اى احسان كننده! [بنده] گنهكار به سوى تو آمد، بخوبى آنچه نزد توست، از بدى آنچه نزد من است درگذر . اى [خداى] بخشنده .»
ج) در وقت نماز و در هر حال:
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «ان الحسن بن على كان اعبد الناس فى زمانه وازهدهم وافضلهم وكان اذا حجحج ماشيا وربما مشى حافيا وكان اذا ذكر الموت بكى واذا ذكر القبر بكى، واذا ذكر البعث والنشور بكى، واذا ذكر الممر على الصراط بكى واذا ذكر العرض على الله تعالى ذكره شهق شهقة يغشى عليه منها وكان اذا قام فى صلاته ترتعد فرائضه بين يدى ربه عزوجل وكان اذا ذكر الجنة والنار اضطرب اضطراب السليم وسال الله الجنة (17) ;
امام حسن عليه السلام عابدترين، زاهدترين و برترين مردم زمان خويش بود، هرگاه حج بجا مى آورد پياده و گاهى پابرهنه بود، هميشه اين گونه بود كه اگر يادى از مرگ و قبر و قيامت مى كرد گريه مى كرد . وقتى يادى از گذشتن از صراط مى كرد، گريه مى كرد، وقتى يادى از عرضه شدن در پيشگاه الهى [براى حساب و كتاب] مى كرد، صداى حضرت بلند مى شد، تا آنجا كه غش مى كرد [و بيهوش مى افتاد]، و هرگاه براى نماز مى ايستاد، بند بند وجود او در مقابل خدايش مى لرزيد و هر وقت از بهشت و جهنم ياد مى كرد، مانند مارگزيده مى پيچيد، و از خداوند بهشت را درخواست مى كرد .»
د) بعد از نماز:
در حالات آن حضرت نوشته اند: «ان الحسن كان اذا فرغ من الفجر لم يتكلم حتى تطلع الشمس (18) ; امام حسن عليه السلام همواره چنين بود كه وقتى از نماز صبح فارغ مى شد، [باز هم بر سجاده خويش مى نشست و عبادت خدا مى كرد، ] با هيچ كس [در آن حال ] سخن نمى گفت: تا آنگاه كه خورشيد طلوع مى كرد .»
ه) هنگام خواندن قرآن:
در هنگام قرائت قرآن، وقتى به آيه «يا ايها الذين آمنوا» مى رسيد، مى گفت: «لبيك اللهم لبيك (19) ; اجابت كردم خدايا، اجابت كردم .»
و) هنگام مرگ و شهادت:
آن حضرت هيچگاه خدا را فراموش نكرد و در تمام عمر خويش به ياد محبوب بود . از دورى دوست و خوف و عظمت او اشك مىريخت; در نماز، در حال خواندن قرآن، . . . و تا آخرين لحظه، حتى آنگاه كه در بستر شهادت قرار گرفت، گريهاش شدت گرفت، عرض كردند: اى پسر رسول خدا! گريه مى كنى در حالى كه محبوب رسول خدا هستى و رسول خدا درباره تو بسيار تعريف كرد و سخن گفت و تو بيست نوبت پياده به حج مشرف شدى . فرمود: «انما ابكى لخصلتين; لهول المطلع وفراق الاحبة (20) ; بخاطر دو چيز مى گريم; وحشت آنچه در پيش دارم و جدائى دوستان .»
3- علم الهى
مهمترين امتياز انسان نسبتبه ساير موجودات - حتى ملائكه - دانش و بينش است . در قرآن كريم آمده است: «وعلم آدم الاسماء كلها ثم غرضهم على الملائكة فقال انبئونى باسماء هؤلاء ان كنتم صادقين قالوا سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا» (21) ;
علم اسماء [ علم اسرار آفرينش و نامگذارى موجودات] را همگى به آدم آموخت، بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى گوييد، اسامى اينها را به من خبر دهيد . عرض كردند: تو منزهى، ما چيزى جز آنچه به ما تعليم دادهاى نمى دانيم .»
برترين علمها، علمى است كه مستقيما از ذات الهى به شخصى افاضه شود كه به آن علم «لدنى» گفته مى شود . خداوند در مورد حضرت خضر عليه السلام مى فرمايد: «وعلمناه من لدنا علما» (22) ; «علم فراوانى از نزد خود به او آموخته ايم .»
امام حسن مجتبى عليه السلام داراى چنين علمى بود . به برخى روايات در اين زمينه توجه كنيد:
1- عثمان بن عفان درباره علم امام حسن عليه السلام خطاب به شخصى كه در نزد او حاضر بود مىگويد: «ومن لك بمثل هؤلاء الفتية اولئك فطموا العلم فطما وحازوا الخير والحكمة (23) ; كجا مى توانى مثل اين جوانها را پيدا كنى؟ آنان [از خاندانى هستند] كه كانون علم و حكمت و سرچشمه نيكى و فضيلتند .»
2- امام على عليه السلام درباره فرزندش امام حسن عليه السلام بعد از شنيدن سخنان او با ابوسفيان در حالى كه كودكى چهارساله بيش نبود، فرمود: «الحمد لله الذى جعل فى آل محمد من ذرية محمد المصطفى نظير يحيى بن زكريا «وآتيناه الحكم صبيا» (24) ; سپاس خداى را كه در ميان آل محمد و در نسل پيامبر خدا، كسى را قرار داد كه همچون يحيى بن زكرياست [ . كه خداوند در مورد او فرمود: ] به وى علم و دانش در كودكى عطا كرديم .»
3- معاويه، به امام حسن مجتبى عليه السلام عرض كرد: شنيده ام رسول خدا مقدار خرماى درخت را مىدانست، آيا چيزى از آن علم (الهى) در نزد شما هم وجود دارد؟ شيعيان شما چنين مىپندارند كه شما به همه چيز; آنچه در زمين است و هر چه در آسمان است آگاهى داريد . حضرت فرمود: «ان رسول الله صلى الله عليه و آله كان يخرص كيلا وانا اخرص عددا (25) ; پيامبر خدا صلى الله عليه و آله [مقدار] وزن و پيمانه [درختخرما] را مى گفت و من عدد آن را مى گويم .» معاويه گفت: اين درخت خرما چند عدد خرما دارد؟ حضرت فرمود: چهار هزار و چهار عدد . دانه هاى خرما را شمردند و ديدند همان مقدار است كه حضرت فرموده است .
4- شجاعت و شهامت
از صفات بارز پرواپيشگان و اولياء خداوند، اين است كه خدا در نظر آنان بزرگ و غير او در نظرشان كوچك مى باشد . اميرالمؤمنين على عليه السلام درباره متقين مى فرمايد: «عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دونه فى اعينهم (26) ; خالق در جان آنان بزرگ است پس غيراو در چشمشان كوچك مىباشد .» سر شجاعت اولياى الهى نيز در همين است .
بعضى مى پندارند كه شجاعت امام حسن عليه السلام كمتر از ائمه ديگر بوده است . براى اينكه نادرستى اين پندار روشن شود به نمونه هايى از شهامت آن حضرت اشاره مى شود:
1- به نقل برخى از مورخان مانند «ابن اثير» ، «ابن خلدون» ، «سيد هاشم معروف الحسنى» و «باقر شريف قرشى» ، امام حسن عليه السلام به همراه برادرش امام حسين عليه السلام در فتح شمال آفريقا با ده هزار رزمنده شركت كردند (27) .
همچنين به نقل از «طبرى» و «ابن اثير» ، امام حسن عليه السلام و برادرش امام حسين عليه السلام در فتح طبرستان در سال سى هجرى در كنار ديگر رزمندگان اسلام حضور داشتند (28) .
ابونعيم اصفهانى مى نويسد: امام حسن عليه السلام در فتوحات ايران شركت داشت و در اصفهان و گرگان كنار رزمندگان اسلام بود (29) .
2- امام مجتبى عليه السلام در جنگ جمل، در ركاب پدر خود اميرالمؤمنين عليه السلام در خط مقدم جبهه مى جنگيد و از ياران دلاور و شجاع على عليه السلام سبقت مى گرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى مى كرد (30) .
پيش از شروع جنگ نيز، به دستور پدر، همراه عمار ياسر و تنى چند از ياران، وارد كوفه شدند و مردم كوفه را جهتشركت در اين جهاد دعوت كرد (31) .
او وقتى وارد كوفه شد كه هنوز «ابوموسى اشعرى» ، يكى از مهره هاى حكومت عثمان بر سر كار بود و با حكومت عادلانه اميرمؤمنان عليه السلام مخالفت نموده، از جنبش و حركت مسلمانان در جهت پشتيبانى از مبارزه آن حضرت با پيمان شكنان جلوگيرى مىكرد . با اين حال حسن بن على عليهما السلام متجاوز از 9 هزار نفر از شهر كوفه به ميدان جنگ گسيل داشت (32) .
3- آن حضرت در جنگ صفين، در بسيج عمومى نيروها و گسيل داشتن ارتش اميرمؤمنان عليه السلام براى جنگ با معاويه، نقش مهمى به عهده داشت و با سخنان پرشور و مهيج خويش، مردم كوفه را به جهاد در ركاب على عليه السلام و سركوبى خائنان و دشمنان اسلام دعوت نمود (33) .
آمادگى او براى جانبازى در راه حق به قدرى بود كه اميرمؤمنان، در جنگ صفين از ياران خود خواست كه او و برادرش حسين عليه السلام را از پيشتازى در جنگ با دشمن بازدارند، تا نسل پيامبر صلى الله عليه و آله با كشته شدن اين دو شخصيت از بين نرود (34) .
آنچه بيان شد، و موارد مشابه آن، نشان از آن دارد كه امام حسن مجتبى عليه السلام فردى سخت شجاع و با شهامت بوده، هرگز ترس و بيم در وجود او راه نداشته است . آن حضرت در پيشرفت اسلام از هيچگونه جانبازى دريغ نمى ورزيد و همواره آماده جهاد و مبارزه در راه خدا بود .
5- معاشرت و اخلاق
امام حسن مجتبى عليه السلام تجسم عالى فضايل انسانى بود . او مقتداى پاكان و صالحان بود و خود بهره بسيار از خلق و خوى رسول خدا صلى الله عليه و آله داشت .
«علامه مجلسى» مىنويسد: مردى از شام به تحريك معاويه به امام مجتبى عليه السلام ناسزا گفت . امام مجتبى عليه السلام صبر كرد تا سخن او به پايان رسيد، آنگاه به سوى او رفت، تبسمى كرد و به او سلام كرد و سپس فرمود: پير مرد! فكر مى كنم غريب هستى و شايد در اشتباه افتاده اى . اگر به چيزى نيازى دارى، برآورده كنيم، اگر راهنمايى مى خواهى، راهنمائيت كنيم و اگر گرسنه اى سيرت كنيم، اگر برهنه اى لباست دهيم، و اگر نيازمندى، بىنيازت كنيم، اگر جا و مكان ندارى، مسكنت دهيم، و مى توانى تا برگشتنت ميهمان ما باشى و . . . .
مرد شامى در برابر اين خلق عظيم شرمنده شد، گريه كرد و گفت: «اشهد انك خليفة الله فى ارضه، الله اعلم حيثيجعل رسالته; گواهى مى دهم كه تو جانشين خدا در زمين هستى، خدا بهتر مى داند كه رسالت خويش را كجا قرار دهد .» و سپس فرمود: تو و پدرت نزد من مبغوض ترين افراد بوديد، ولى اكنون محبوبترين افراد در نزدم هستيد (35) .
6- سخاوت و فريادرسى از محرومان
در آيين اسلام، ثروتمندان، مسؤوليت سنگينى در برابر مستمندان و تهيدستان اجتماع دارند و به حكم پيوند عميق معنوى و برادرى دينى، بايد همواره در تامين نيازمندى هاى محرومان كوشا باشند . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و پيشوايان دينى ما، نه تنها سفارش هاى مؤكدى در اين زمينه نموده اند، بلكه هر كدام در عصر خود، نمونه برجسته اى از انسان دوستى و ضعيف نوازى به شمار مى رفتند .
پيشواى دوم شيعيان، در بذل و بخشش و دستگيرى از بيچارگان، سر آمد روزگار خويش و آرام بخش دل هاى دردمند و نقطه اميد درماندگان بود . هيچ آزرده دلى نزد آن حضرت شرح پريشانى نمى كرد، جز آنكه مرهمى بر دل آزرده او مى نهاد و گاهى پيش از آن كه مستمندى اظهار احتياج كند و عرق شرم بريزد، احتياج او را بر طرف مى ساخت و اجازه نمى داد رنج و مذلت سؤال را بر خود هموار سازد!
آن حضرت دوبار تمامى دارايى خويش را در راه خدا داد، و سه بار تمام اموال خود را با خدا تقسيم كرد و نصف اموال را به مستمندان بخشيد (36) .
در اينجا به نمونه هايى از انفاقهاى آن حضرت اشاره مى شود:
1- روزى عثمان در كنار مسجد نشسته بود، مرد فقيرى از او كمك مالى خواست، عثمان پنج درهم به وى داد، مرد فقير گفت: مرا نزد كسى راهنمايى كن كه كمك بيشترى نمايد . عثمان به امام حسن و امام حسين عليهما السلام اشاره كرد، وى پيش آنها رفت و درخواست كمك نمود . امام مجتبى عليه السلام فرمود: «ان المسالة لا تحل الا فى احدى ثلاث دم مفجع، او دين مقرح، او فقر مدقع (37) ; درخواست كردن از ديگران جايز نيست مگر در سه مورد: ديه اى به گردن انسان باشد كه از پرداخت آن عاجز است، يا بدهى و دينى كمرشكن داشته باشد كه توان اداى آن را ندارد، و يا فقير و درمانده گردد و دستش به جايى نرسد .» كداميك از اين موارد براى تو پيش آمده است؟ عرض كرد: اتفاقا گرفتارى من يكى از همين سه چيز است .
آنگاه حضرت پنجاه دينار به وى داد و به پيروى از آن حضرت، حسين بن على عليهما السلام چهل و نه دينار به او عطا كرد .
فقير هنگام برگشت از كنار عثمان گذشت، عثمان گفت: چه كردى؟ جواب داد: تو كمك كردى ولى هيچ نپرسيدى پول را براى چه منظورى مى خواهم؟ اما حسن بن على در مورد مصرف پول از من سؤال كرد، آنگاه پنجاه دينار عطا فرمود .
عثمان گفت: اين خاندان كانون علم و حكمت و سرچشمه نيكى و فضيلتند . نظير آنها را كى مىتوان يافت (38) ؟
2- اين ابى عتيق بدنبال آن حضرت راه افتاد، حضرت با تبسم به او فرمود: حاجتى دارى؟ عرض كرد بله، از اسبت خوشم آمده است . حضرت از اسب پايين آمد و آن را به او بخشيد (39) .
3- كمك غيرمستقيم: همت بلند و طبع عالى حضرت مجتبى عليه السلام اجازه نمى داد كسى از در خانه او نااميد برگردد و گاه كه كمك مستقيم مقدور حضرت نبود، به طور غير مستقيم در رفع نيازمندى هاى افراد كوشش مى كرد و با تدبيرى خاص گره از مشكلات گرفتاران مى گشود .
روزى مرد فقيرى به آن بزرگوار مراجعه كرد و درخواست كمك نمود . اتفاقا در آن هنگام امام مجتبى عليه السلام پولى در دست نداشت و از طرف ديگر از اينكه فرد تهيدستى از درخانه اش نااميد برگردد شرمسار بود . از اين رو فرمود: آيا حاضرى تو را به كارى راهنمايى كنم كه به مقصودت برسى؟ گفت: چه كارى؟ فرمود: امروز دختر خليفه از دنيا رفته و خليفه عزادار شده، ولى هنوز كسى به او تسليت نگفته است . نزد خليفه مى روى و با سخنانى كه به تو ياد مى دهم، به وى تسليت مى گويى و از اين راه به هدف خود مى رسى . گفت: چگونه تسليت بگويم؟ فرمود: وقتى نزد خليفه رسيدى بگو «الحمد لله الذى سترها بجلوسك على قبرها ولاهتكها بجلوسها على قبرك; حمد خدا را كه او را با نشستن تو بر قبرش پوشيده داشت و با نشستنش بر قبرت مورد هتك حرمت قرار نداد .» يعنى اگر دخترت پيش از تو از دنيا رفت و در زير خاك پنهان شد، زير سايه پدر بود، ولى اگر تو پيش از او از دنيا مىرفتى، دخترت پس از مرگ تو در به در مى شد و ممكن بود مورد هتك حرمت واقع شود .
مرد فقير به اين ترتيب عمل كرد . اين جمله هاى عاطفى در روان خليفه اثر عميقى بر جاى نهاد و از حزن و اندوه وى كاست و دستور داد جايزه اى به وى بدهند . آنگاه پرسيد: اين سخن از آن خودت بود؟ گفت: نه، حسن بن على عليهما السلام آن را به من آموخته است . خليفه گفت: راست مى گويى، او منبع سخنان فصيح و شيرين است .
پى نوشت :
1) محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، (بيروت، داراالاحياء التراث العربى)، ج44، ص134 و 144 .
2) همان، ج43، ص282 .
3) هاشم معروف الحسنى، سيرة الائمة الاثنى عشر، (قم، منشورات الشريف الرضى) ج1، ص462 .
4) همان، ص257 .
5) بحار الانوار، (پيشين)، ج44، ص134 .
6) - سيوطى، تاريخ الخلفا، (بغداد، مكتبة المثنى، 1383 ه . ق) ص189 .
7) نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 193، ص402 .
8) محمد بن اسماعيل بخارى، الجامع الصحيح، (بيروت، دار احياء التراث العربى) ج3، ص31 .
9) بحار الانوار، (پيشين)، ج 43، ص 264 .
10) ر . ك: بحار الانوار، ج43، ص262 .
11) ص/30 و 44 .
12) كهف/69 .
13) ذاريات/56 .
14) بحار الانوار، (پيشين)، ج44، ص139 .
15) همان، ج 43، ص 339 .
16) همان .
17) همان، ج43، ص331، روايت 1 .
18) همان، ج43، ص339 .
19) همان، ص331 .
20) همان، ج43، ص332 .
21) بقره/31- 32 .
22) كهف/65 .
23) بحار الانوار، (پيشين)، ج43، ص332- 333، روايت 4 .
24) همان، ج43، ص326، حديث 6، و ر . ك: مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص6 .
25) همان، ج43، ص329، حديث 9 .
26) نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 182 .
27) هاشم معروف الحسنى، سيرة الائمة الاثنى عشر، قم منشورات الشريف الرضى، ج2، ص16; حقايق پنهان، ص117 .
28) همان .
29) اخبار اصفهان، ج1، ص43- 47 و حقايق پنهان، ص117 .
30) ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، (قم، مؤسسه انتشارات علامه)، ج4، ص21 .
31) ابن واضح، تاريخ يعقوبى، (نجف، منشورات المكتبة الحيدريه، 1384 ه . ق)، ج2، ص170 .
32) ابن اثير، الكامل فى التاريخ، (بيروت، دارصادر)، ج3، ص231 .
33) نصربن مزاحم، واقعه صفين، (قم، مكتبة بصيرتى، 1382 ه . ق)، ص113 .
34) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، (قاهره، داراحياء الكتب العربية، 1961 م)، ج11، ص25 .
35) بحار الانوار، (پيشين)، ج43، ص344، ذيل روايت 16 .
36) همان، ص339، ذيل روايت 13 و تاريخ يعقوبى (پيشين)، ج2، ص215 .
37) وسائل الشيعه، ج 9، ص 447 .
38) بحار الانوار، (پيشين)، ج43، ص333- 332، حديث 4 .
39) همان، ص344 .