مدارا با مخالف مبارزه با معاند درسيره نبوي

امتیاز بدهید
(0 امتیاز)

مدارا با مخالف مبارزه با معاند درسيره نبوي

چکيده
افراد هر جامعه داراي انديشه‏ ها، تفكرات و تمايلات متفاوتي هستند. در ارتباط بين افراد جامعه با حكومت، گروه‏هاي موافق و مخالفي وجود دارند كه با برخوردهاي متفاوت حكومت روبه‏ رو مي‏شوند. صرف‏نظر از انگيزه مخالفت‏ها و چرايي آن‏ها، نحوه برخورد حكومت با گروه‏هاي مخالف در جوامع قابل بررسي است و از برخوردهاي ساده و همراه با ملايمت تا برخورد خشن، ضرب و جرح و به دار كشيدن مخالفان را در طول تاريخ شاهد بوده‏ ايم. سؤالي كه مطرح است اينكه مخالفان در نظام سياسي اسلام، از چه جايگاهي برخوردارند؟ و برخورد حاكمان با مخالفان چگونه بايد باشد؟ پاسخ به اين سؤالات و اين سؤال كه برخورد پيامبر با مخالفان خود چگونه بوده است نوشتار حاضر را موجب گشته‏ اند. البته پاسخ مكفي بحث مفصّلي مي‏ طلبد، آنچه اين مقاله در صدد بررسي آن است تبيين نظري اين مسئله در اسلام و نحوه برخورد پيامبر اكرم صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله با مخالفان خود است؛ پيامبري كه آخرين هدايت‏ كننده بشر به سوي سعادت و حامل آخرين پيام رهايي انسان از تاريكي‏ها به سوي روشنايي مطلق است. به مصداق «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (احزاب: 21)، با بررسي رفتار پيامبر، درصدد الگو گرفتن از ايشان در رفتارهاي اجتماعي و سياسي در جامعه هستيم.

کليد واژه : مدارا، مبارزه، مخالف، معاند، سيره نبوي،حکومت اسلامي .

 

مقدمه
مدارا: از ريشه «دري ـ دراية»، در لغت، به معناي مجامله و ملاطفت، برخورد مؤدبانه يا چاپلوسانه آمده است.(1) منظور از «مدارا» در اين نوشتار، نوعي برخورد همراه با سعه صدر، گذشت و تحمّل است؛ معادل آنچه امروز از آن به تساهل تعبير مي‏شود. بعضي به اشتباه، مدارا را با واژه «تولرانس» (Tolerance) غربي يكي مي‏دانند؛ زيرا تولرانس نوعي برخورد همراه با تساهل و كوتاه آمدن از حق خود است كه مورد قبول اسلام نيست.(2) 
البته اين تعريف به معناي بي‏ تفاوتي نسبت به عقايد مخالف نيست. به تعبير ديگر، «مدارا با اعتقادورزان است، نه با اعتقادات.»(3) 
مخالف: در لغت، از ريشه «خَلَفَ»، اسم فاعل باب مفاعله، به معناي ضد و ناسازگار بودن و مغاير بودن با چيزي است،(4) و در جامعه، به گروهي اطلاق مي‏شود كه با قدرت حاكم و مردم جامعه، هم اعتقاد نيستند و البته اقدامي برخلاف ندارند، مخالفت آن‏ها در مرحله اعتقاد است و به مرحله عمل در اجتماع نمي‏رسد. به عبارت ديگر، در زندگي اجتماعي موافقت داشته و همه در يك جامعه با قوانين حاكم بر آن، زندگي مسالمت‏ آميز دارند، اما در نوع تفكر، انديشه و اعتقادات با هم داراي اختلاف هستند. 
معاند: در لغت، از ريشه «عَنَد ـ عنود» اسم فاعل باب مفاعله به معناي سماجت كردن، خيره سري كردن، منحرف گشتن و برگشتن است.(5) در كنار مخالفان، گروه ديگري هستند كه به مبارزه و اقدامات عملي عليه قدرت حاكم و مردم جامعه روي مي‏ آورند و درصدد سست كردن پايه‏ هاي حكومت اسلامي مي‏باشند. از اين عده، به «معاند» تعبير مي‏شود.


مدارا با مخالف

جايگاه اصل مدارا در اسلام و سنّت معصومان عليهم‏ السلام
اسلام مدارا با توده مردم، اعم از مخالف و موافق، را ضروري دانسته، احكام و سياست اسلامي را بدون تبعيض بين آنان اجرا مي‏كند. تاريخ اسلام هم از صدر و نيز در دوران 250 ساله عصر امامت، گواه رحمت و ملايمت اوصياي پيامبر عليهم‏السلام ، حتي نسبت به دشمنان و بدخواهان آنان، است. پيامبر اكرم صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله به عنوان سرسلسله اين الگو، در مديريت خود، همواره بر اين اصل تأكيد مي‏ورزيد؛(6) همچنان‏كه مي‏فرمايد: «اَعقلُ الناسِ اَشَدُّهم مداراةً لِلناسِ، وَ اَذلُّ الناسِ مَن اَهانَ النَّاسَ»؛(7) عاقل‏ترين مردم كسي است كه بيشتر با ديگران مدارا كند، و خوارترين مردم كسي است كه آنان را مورد تحقير و توهين قرار دهد. 
به كارگيري اين شيوه موفقيت بيشتري به همراه خواهد داشت، بخصوص براي حاكمان و مديران جامعه. بدين‏روي، پيامبر در راستاي تحقق اهداف اصلي خود در امر هدايت جامعه، اين شيوه را برگزيد و اصل رحمت و محبت اساس دعوت ايشان بود و راز موفقيت او در تأليف قلب‏ها، محبت و ملايمت او كه از صد لشكر قوي‏تر است،(8) تا جايي كه سيره ‏نويسان در توصيف آن حضرت نگاشته ‏اند: «پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله داراي قلبي رقيق بود و نسبت به همه مسلمانان مهربان بود.»(9)
زراره از امام باقر عليه‏ السلام نقل كرده كه رسول خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله مي‏فرمود: «بي‏ گمان، رفق بر چيزي قرار نگرفت، مگر آنكه زينتش بخشيد.»(10)  
با تكيه بر روايات متعدد از پيامبر، مي‏توان گفت: از جمله اصول مهم دين اسلام، اصل سمحه و سهله بودن دين اسلام و مخالفت با هرگونه سخت‏گيري‏ هاي بي‏ مورد است؛ همچنان‏كه از پيامبر نقل شده كه فرمود: «من با دين يكتاگراي با گذشت ـ يا آسان ـ مبعوث شده‏ ام و هركس با سنّت من مخالفت ورزد، از من نيست.»(11)
اگرچه در محدوده سمحه و سهله بودن دين، بحث‏هاي فراواني مطرح است، كه آيا اين به معناي گذشتن از اصول دين و كوتاه آمدن در مقابل اقدامات مخالفان است يا نه؟ در پاسخ مي‏توان گفت: هيچ‏گاه منظور از مدارا نسبت به مخالفان زير پا گذاشتن اصول دين و تعاليم ضروري آن نيست، بلكه آسان‏ گيري اولاً، در اصل پذيرش دين است كه هيچ‏گونه اجبار و اكراهي در آن نيست؛ ثانيا، در عمل به احكام دين، تا جايي كه اصول آن حفظ شود.


اقسام مخالفان پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله

در يك تقسيم‏ بندي كلي، مي‏توان مخالفان پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله را به سه دسته تقسيم نمود:(12)
1. كساني كه منكر خداوند بودند؛ همانند بت‏ پرستان، كفّار و مشركان كه با تكذيب و استهزا مخالفت مي‏نمودند. 
2. اهل كتاب (يهوديان و مسيحيان) كه با محاجّه و خيانت مخالفت مي‏كردند و قرآن كريم اين عده را در كنار مشركان، دشمن‏ ترين دشمنان نسبت به مسلمانان معرفي نموده است: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ آمَنُواْ الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُواْ.» (مائده: 82)
3. منافقانِ به ظاهر مسلمان كه با فتنه‏ انگيزي و سرپيچي از پيامبر، جبهه داخلي عليه ايشان تشكيل داده بودند. برخورد با هردسته از مخالفان، بسته‏ به‏ نوع‏ و ميزان‏ مخالفت آنان متفاوت بود.


اصول حاكم بر رفتار پبامبر صلي‏ الله‏ عليه و ‏آله در برخورد با مخالفان
پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله در مقابل بت‏ پرستان، كفار و مشركان قريش چاره‏ اي جز مدارا نداشت؛ زيرا در ابتداي راه بود و مي‏ بايست با مدارا و به آرامي آن‏ها را به سمت دين اسلام بكشاند. اما در برخورد با اهل كتاب و پس از تشكيل حكومت اسلامي در مدينه، هر دو نوع برخورد را داشت؛ يعني تا آنجا كه ممكن بود با گفت‏گو و با عهد و پيمان سعي در زندگي مسالمت‏ آميز در كنار هم داشت، اما وقتي آن‏ها پا را فراتر نهاده، خيانت مي‏كردند يا نقض پيماني صورت مي‏گرفت، پيامبر به شدت برخورد مي‏نمود؛ همانند برخورد عملي با قبايل يهودي مدينه. 
در برخورد با منافقان، كه با فتنه‏ انگيزي، جبهه داخلي عليه پيامبر را تشكيل داده بودند، سعي پيامبر بر مدارا بود. آن حضرت به دلايل گوناگون سياسي و اجتماعي با مخالفان با ملايمت و رفق برخورد مي‏نمود، آن‏گونه كه با عبداللّه بن اُبي برخورد كرد و در جريان فتنه‏ انگيزي وي پس از غزوه «بني‏ المصطلق» حاضر به كشتن او، كه سركرده منافقان بود، نشد و در پاسخ به فرزند عبداللّه، كه اجازه قتل پدرش را از پيامبر طلب نمود، فرمودند: «تا هنگامي كه زنده است، مانند يك دوست و رفيق با او به نيكي رفتار مي‏كنيم.»(13) به قول ابن‏ هشام، همين رفتار آن حضرت باعث شد كه عبداللّه بن ابي از آن پس مورد سرزنش و ملامت قوم و قبيله خود قرار گيرد.(14)  
اما اگر مخالفت آن‏ها درباره اصول تغييرناپذير دين يا فتنه انگيزي در ميان مسلمانان در مقابله با اساس دين اسلام بود، پيامبر شيوه مدارا را كنار گذاشته، به شدت با آن‏ها برخورد مي‏نمود؛ همانند به آتش كشيدن مسجد «ضرار» كه منافقان به سركردگي ابوعامر به بهانه بيماري و عدم توانايي حضور در مسجد «قبا» و با حربه «مذهب عليه مذهب» تصميم داشتند به جامعه نوپاي مسلمانان ضرر بزنند كه پيامبر به دلايل ذيل آن را به آتش كشيد: زيان رساندن به مسلمانان، تقويت‏ كفر، ايجاد تفرقه‏ ميان‏ مؤمنان‏ و پايگاهي‏ براي‏ محاربان.(15)


پس از بررسي سيره نبوي، مي‏توان اصول ذيل را در رفتارهاي آن حضرت يافت:
1. رفتار عادلانه با مخالفان در فرمان‏ها (دستورات)، برخورد با دشمن در جنگ و قتال و مانند آن؛
2. گفت‏وگو با مخالفان از راه‏هاي گوناگون صورت مي‏گرفت، يا با تماس فردي پيامبر با مردم، يا با حضور در ميان قبايل، گاه با پذيرفتن وفدها و هيأت‏هاي اعزامي از قبايل و يا با اعزام مبلّغ به قبايل و نيز مكاتبه و ارسال نامه به حكومت‏هاي ديگر اين گفت‏وگو و ارتباط صورت مي‏پذيرفت.
3. قانون‏مداري در برخورد با مخالفان (و موافقان) و پاي‏بندي به عهدها و پيمان‏ها؛
4. برخورداري از شيوه سمحه و سهله (مدارا) كه برخورداري از اين شيوه مزاياي بي‏شماري براي حاكم اسلامي (و جامعه اسلامي) در پي خواهدداشت؛ ازجمله ايجاد فضاي مناسب براي برخورد انديشه‏ ها و ترقّي و تكامل آن‏ها، جلوگيري از توسّل به زور و سخت‏گيري و تحميل عقيده و مهم‏تر از همه، حفظ وحدت‏ جامعه‏ كه‏ موجبات رشد جامعه را فراهم مي‏سازد.(16)
برتراند راسل در مورد تساهل در ميان مسلمانان، اظهار مي‏دارد: «بعضي از صفات برگزيده كه امروز بر حسب عادت، آن‏ها را جزو عادات حسنه بخصوص عيسويان مي‏شماريم، پيش از اين، در مشرق زمين بيشتر مستحسن شمرده مي‏شدند و به آن‏ها عمل مي‏كردند تا در مغرب زمين. تساهل و تسامح در اوايل ظهور اسلام، به ويژه حكومت اسلامي در مدينه و برخورد مسلمانان با مسيحيان كه كافر و مرتد تلقّي مي‏شدند، بسيار جوان‏مردانه‏ تر از رفتار امپراطوران بيزانس نسبت به عيسويان بود؛ زيرا پيامبر اسلام نه تشكيلات انگيزاسيون (تفتيش عقايد) اروپا را به وجود آوردند و نه سياه‏چاله‏ هاي آن را كه در قرون وسطا رايج بودند.(17)

نمونه‏ هاي مدارا در سيره نبوي
عصر نبوي عصر تأسيس نظام اسلامي و تكوين اعتقادات اسلامي در ميان مردم بود. به همين دليل، رفتارهاي پيامبر بيشتر همراه با مدارا بودند تا مردم بتوانند اصل دين را در جامعه بپذيرند. بدين روي، مخالفت‏ها، استهزاها و تمسخرها و حتي مخالفت‏ هاي عملي بعضا با گذشت پيامبر همراه بودند. اما چون اقدامات عملي مخالفان از حد مي‏گذشت و پيامبر چاره‏اي جز مبارزه عملي نداشت، از مدارا دست مي‏كشيد. بيشترين تحمّل و مداراي پيامبر با منافقان مدينه بود؛ چرا كه برخورد شديد با آن‏ها خطري عليه اصل اسلام به شمار مي‏آمد.

نمونه‏ هايي از درياي بيكران رفتار همراه با مداراي پيامبر:

1. عبداللّه بن ابي، رئيس منافقان مدينه بود كه علي‏رغم اقدامات و خيانت‏ هايش در مراحل گوناگون، پيامبر عليه او اقدامي نكرد. او در مدينه از جايگاهي بالا برخوردار بود و پيامبر با او مدارا مي‏كرد. پس از غروه «بني‏ المصطلق»، به دنبال برخي مسائل، او گفت: «لَئِن رَّجَعْنَا إِلَي الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ» (منافقين: 8) كنايه از اينكه پس از برگشت به مدينه، پيامبر را از آنجا بيرون مي‏كند. اين خبر به پيامبر رسيد و اصحاب خواستار برخورد شديد با او شدند، تا جايي كه مسئله قتل او شايع گرديد. پسرش از پيامبر خواست: اگر چنين است، او خود عامل اين حكم باشد تا مبادا او بخواهد قاتل پدرش را بكشد و دستش به خون مسلماني آغشته شود. اما پيامبر در پاسخ او فرمود: چنين حكمي مطرح نيست.(18)
2. مدارا با جوان يهودي كه به تحريك شائس بن قيس، بين دو قبيله اوس و خزرج فتنه ايجاد نمود و نزديك بود عصبيّت جاهلي در دو قبيله به جنگ منجر شود، ولي با دخالت و نصيحت پيامبر، موضوع حل شد. پيامبر با اينكه مي‏دانست فتنه در كجا ريشه دارد، ولي برخوردي نكرد.(19)
مدارا با جماعتي از منافقان و يهوديان كه پيامبر را آزار و اذيت مي‏كردند و آيات قرآن در بيان ماهيت آنان نازل شد كه عبارتند از:
3. نبتل بن الحرث؛ همان كسي كه درباره پيامبر گفت: «اِنّما محمّدٌ اُذنٌ...» كه آيه نازل شد: «وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يِقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَّكُمْ.»(توبه: 61) پيامبر درباره او فرمود: «مَن اَحبَّ أَن ينظُرَ الي الشيطانِ فلينظُر الي نَبتل بنِ الحرثِ.»(20) اما با اين وجود، دستوري از پيامبر در مقابله با او صادر نشد.
4. وديعة بن ثابت،(21) از بنيان‏گذاران «مسجد ضرار» بود؛ همو كه گفته بود: «اِنَّما كُنّا نَخوضُ وَ نَلعَب.» و آيه در حق او نازل شد: «وَلَئِن سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ قُلْ أَبِاللّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِؤُونَ.» (توبه: 65)
5. اوس بن قيطني(22) در جنگ خندق، براي فرار از جنگ به پيامبر گفته بود: «اِنَّ بيوتَنا عورةٌ فَاذن لنا فَلنرجع اِليها» و اين آيه در حق او نازل شد: «يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِيَ بِعَوْرَةٍ إِن يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَارا.» (احزاب: 13)
6. بشيربن ابيرق (سارق الدّرعين)، ضحّاك بن ثابت (متهم به نفاق و دوستي يهود)، جلاس بن سويد بن صامت (پيش از توبه)، معتب بن بشير و رافع بن زيد، به سبب نفاق و گمراهي آن‏ها، آيه نازل شد: «أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُواْ إِلَي الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن يَكْفُرُواْ بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيدا.» (نساء: 60)(23)
7. مجدبن قيس كه به پيامبر گفته بود: «يا مُحمّدُ ائذن لي و لاتَفتِنّي» كه آيه در حق او نازل شد: «وَمِنْهُم مَّن يَقُولُ ائْذَن لِّي وَلاَ تَفْتِنِّي أَلاَ فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُواْ.»(توبه: 49) ولي برخوردي از پيامبر با او گزارش نشده است.
8. رافع بن حريمله كه از مخالفان و منافقان بزرگ بود. وقتي او مرد، پيامبر فرمودند: «قَد مات اليومَ عظيمٌ مِن عظماءِ المنافقينَ.» اقدامي عليه او از طرف پيامبر گزارش نشده است.
9. زيد بن الصليت؛ وقتي شتر پيغمبر گم شد و همه به دنبال شتر مي‏گشتند، او به كنايه و طعنه گفت: چگونه ادعاي پيامبري مي‏كند، در حالي كه نمي‏داند شترش كجاست؟ پيامبر به علم غيب، جاي دقيق شتر را فرمود و اصحاب رفتند و همان‏جا شتر را يافتند.(24) اما برخوردي از پيامبر عليه او گزارش نشده است.
10. عميربن وهب، از قبيله «بني جمع» كه شيطان‏ صفت بود و به بهانه آزادي پسرش، كه در جنگ بدر اسير شده بود، با شمشيري زهرآلود قصد جان پيامبر داشت. پيامبر به علم غيب قصد او را آشكار ساخت و او در دم اسلام آورد.(25) 
11. وحشي كه در جنگ «احد»، حمزه، عموي پيامبر را، به شهادت رساند و پيامبر حكم قتل او را صادر كرد. او پس از فتح مكّه به طائف گريخت. اما پس از مدتي، در وفد ثقيف، ناگهان بر پيغمبر وارد شد و شهادتين گفت و پيغمبر او را بخشيد، اما فرمود: به جايي برو كه ديگر تو را نبينم. او مسلمان شد و در جنگ‏هاي ردّه، مسيلمه كذّاب را كشت.(26)
12. هبار بن اسود، كسي كه شتر زينب، دختر پيغمبر، را رم داد و از ميان هودج به زمين افتاد و طفل خود را سقط كرد و خود نيز به واسطه همان مرض از دنيا رفت. پيغمبر در فتح مكّه خون او را هدر اعلان كرده بود، ولي پس از مدتي بر پيغمبر وارد شد و گفت: «... مي‏خواستم به عجم‏ ها پناه ببرم، ولي فضل و بخشش تو را به ياد آوردم...» او تقاضاي بخشش كرد و پيغمبر او را عفو نمود.(27) 
13. قيس بن ربيع كه از سهم خود در عطايا ناراضي بود و پيغمبر را هجو نمود. اما خود به مدينه آمد و در ضمن اشعاري پوزش خواست و مورد عفو پيامبر قرار گرفت.(28)
14. عكرمة بن ابي ‏جهل كه پيغمبر در فتح مكّه، خون او را هدر اعلان كرده بود، اما به درخواست همسرش، پيامبر او را بخشيد، بعدها او در سپاه اسلام در شام دلاورانه جنگيد.(29)
15. مالك بن عوف، فرمانده لشكريان «هوازن» عليه پيامبر بود. او پس از شكست، به طائف پناه برد. اما پيغمبر فرمود: اگر بيايد و مسلمان شود، مال او را به همراه صد شتر اضافه به او مي‏دهم. او مسلمان شد و از جانب پيامبر صلي ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ، رئيس طوايف «هوازن»، «ثماله» و «مسلمه» شد و با طائف جنگيد.(30)
16. ابن قيظي فردي نابينا بود. وقتي لشكريان اسلام به احد مي‏رفتند، از زمين مقداري خاك برداشت به روي مبارك پيامبر پاشيد و ناسزا گفت. اصحاب خواستند او را بكشند. اما پيغمبر فرمود: «او را رها كنيد، هم چشمش كور است و هم دلش.»(31) 
17. عبدالله بن ابي‏ سرح مدتي كاتب وحي بود و گاهي به عمد الفاظ وحي را تغيير مي‏داد. سرانجام، مرتد شد و از مدينه فرار كرد. در فتح مكّه، پيغمبر خون او را هدر ساخته بود، اما با وساطت عثمان، در مكّه بر پيغمبر وارد شد و امان خواست. پس از مدتي مورد رحمت و بخشش پيامبر قرار گرفت.(32)
18. انس بن زنيم با اشعاري پيامبر را هجو نمود و پيامبر نيز او را مهدورالدم خواند. اما در فتح مكّه، مورد عفو و بخشش پيامبر قرار گرفت.(33) 
19. ابوسفيان‏ بن حارث، برادر رضاعي پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله ،پس از فتح‏ مكّه‏ به‏ وساطت امّ‏ سلمه مورد عفو و بخشش‏ پيامبر قرار گرفت. 
20. صفوان بن اميّه به سبب اقدامات عليه مسلمانان، مهدور الدم اعلام گرديده بود، اما پس از فتح مكّه، مورد بخشش پيامبر قرار گرفت.(34)
21. مدارا با يهوديان خيبر كه پس از فتح خيبر، پيامبر آنان را نكشت و زنان و فرزندانشان را به اسارت نبرد.(35)
22. حاطب بن ابي بلتعه به خيانت، موضوع حركت مسلمانان براي فتح مكّه را توسط ساره به اطلاع قريش رساند و پيامبر از طريق وحي، از اين موضوع اطلاع يافت،(36) ولي برخورد خاصي از سوي ايشان با حاطب گزارش نشده است. 
23. نمونه كامل مداراي پيامبر، بخشش سران كفر پس از فتح مكّه است كه فرمودند: «اِذهبوا فانتم الطُّلقاء...»(37)
از موارد مزبور و نيز موارد ديگر دست مي‏آيد كه هدف نهايي پيامبر مسلمان شدن مردم و به هدايت رساندن آن‏ها بود، نه انتقام گرفتن هنگام قدرت و همين مسئله يكي از عوامل پيشرفت اسلام به شمار مي‏آيد.

مبارزه با معاند
با وجود موارد زيادي از مدارا، كه در رفتار و سيره نبوي ملاحظه مي‏شود، نمونه‏ هاي برخورد تند و غيرقابل انعطاف نيز در سيره عملي پيامبر وجود دارند. اگر بخواهيم ملاكي براي اين رفتارهاي پيامبر ارائه دهيم، مي‏توانيم بگوييم: آنجا كه اساس و بنيان دين هدف گرفته شود و اقدامات مخالفان در مقابل اصول تغييرناپذير دين اسلام و به منظور از بين بردن آن باشد، رفتار پيامبر متعصّبانه و انعطاف‏ ناپذير است و در غير اين موارد، با مدارا؛ چرا كه ماهيت و فلسفه دين همان اصول تغييرناپذير است و با از بين رفتن آن اصول، ديني نخواهد بود و لغزش و بي‏ توجهي در اين موارد، هرگز جايي نخواهد داشت. تاريخ به خوبي شاهد رفتارهاي همراه با قاطعيت پيامبر در حفظ اهداف و اصول نهضت اسلامي است؛ اصولي مانند: عدالت، ظلم‏ ستيزي، مبارزه با شرك و كفر و ستايش خداوند. 
در سيره نبوي مواردي يافت نمي‏ شوند كه به تعطيلي حدود الهي منجر شود و ايشان ذرّه ‏اي انعطاف نشان داده باشد و در اجراي حدود، حتي اجازه شفاعت نمي‏دادند. از امام صادق عليه‏ السلام نقل شده است كه در عصر پيامبر، زني از اشراف سرقت كرد. او را نزد پيامبر آوردند. حضرت امر كرد: دستش قطع شود. گروهي از قريش خدمت پيامبر رسيدند كه يا رسول اللّه! اگر دست اين خانم قطع شود، پيامد هايش خوب نيست؛ او از اشراف است... آيا مصلحت هست؟ حضرت فرمودند: آري امّت‏هاي پيش از شما، براي چنين كارهايي هلاك شدند؛ چون حدود را نسبت به ضعفايشان اجرا مي‏كردند و درباره اقويا و اشراف و بزرگان اجرا نمي‏ كردند. به همين دليل هلاك شدند.(38)

مواردي از عدم تساهل در اسلام


1. انعطاف‏ ناپذيري در برنامه ‏هاي ديني
برنامه‏ ها و تعاليم ديني انبيا، اعم از عقايد، احكام و اخلاق، كه با ادلّه قطعي جزو دين شمرده مي‏شوند، به هيچ وجه قابل مسامحه نيستند و به اين بهانه كه مورد پذيرش مردم نمي‏ باشند، دردسرساز و مشكل‏ آفرين هستند نمي‏توان آن‏ها را مورد مسامحه قرار داد. نهضت انبيا با قاطعيت تمام، درصدد به اجرا درآوردن و تثبيت حقايق دين به جاي عقايد باطل گذشته بوده است، اگرچه مشركان با اين عقايد به مخالفت برخاسته‏ اند و حتي مبارزاتي نيز داشته‏ اند، اما تأثيري در روند حركت انبيا نداشته و هر اقدامي در مقابل اين حركت انبيا بي‏ پاسخ نمانده است، بخصوص آنكه پس از استقرار حكومت اسلامي در مدينه، برخوردهاي پيامبر شدت بيشتري يافته است.(39)

2. عدم تساهل در حدود الهي
از نظر اسلام، اقدام مخالفان اگر منافع شخصي انسان را به خطر اندازد و عفو و مدارا، ظلم‏ پذيري و ذلّت نباشد، شايسته است انسان شيوه مدارا و تساهل در پيش بگيرد. اما اگر اقدام مخالفان در تعارض با حدود الهي باشد، چون رعايت حدود الهي مقدّم بر شخصيت انساني است و انسانيّت انسان در گرو رعايت حقوق الهي مي‏باشد، مسامحه جايي ندارد و بايد به اقدام عملي روي آورد. مهم‏ترين اقدام عملي كه در اسلام تأكيد فراواني بر آن شده «امر به معروف و نهي از منكر» است كه داراي شروط و مراحلي است. اما كم‏ترين ثمره آن نظارت عمومي و حراست از احكام و حدود الهي است.
حضرت علي عليه ‏السلام مي‏فرمايد: «مسلماني كه شكسته شدن حدود الهي را ببيند، اما واكنشي از خود نشان ندهد، مرده‏ اي است بين زندگان.»(40)
مهم‏ترين وظيفه حكومت اسلامي و فلسفه تأسيس آن اجراي احكام و حدود الهي است. از اين‏رو، برخورد قاطع پيامبر به عنوان حاكم اسلامي در صدر اسلام با متخلّفان را شاهديم و در آيات قرآن نيز بر اجراي احكام و حدود الهي تأكيد شده است؛ مانند اجراي حد زن و مرد زناكار، شارب خمر و سارق.(41)

3. عدم تسامح در عدالت اجتماعي و حقوق مردم
هدف كلي اديان الهي برقراري موازين عدالت اجتماعي است تا زمينه تكامل اخلاقي و معنوي همه افراد پديد آيد. در مواردي كه حقوق شخصي مطرح هستند، مي‏توان تسامح نمود، اما جايي كه عدالت اجتماعي و حقوق افراد ديگر مطرح است، تسامح در كار نيست و بايد با قاطعيت برخورد نمود. نمونه‏هاي متخلّفان اجتماعي كه در صدراسلام از سوي پيامبر و دوران ائمّه اطهار عليهم ‏السلام برخوردهايي با آنان شده عبارتند از:
1. غارتگران اموال بيت‏ المال، كه به شدت با آنان برخورد مي‏شد، بخصوص دستورها و توبيخ‏هاي فراواني از دوران حكومت امام علي عليه‏السلام نسبت به واليان متخلّف رسيده است.(42)
2. اخلالگران امنيت اجتماعي، كه در اين زمينه، هم بعد مادي امنيت اجتماعي را شامل مي‏شود، مانند سرقت و هم بعد معنوي و فكري امنيت جامعه را فرا مي‏گيرد كه ارتداد و بدعت نمونه‏ هاي اخلال امنيت فكري جامعه‏ اند. 
حضرت علي عليه‏السلام در جواب عبيدبن بشر خثعمي درباره كيفر راهزن فرمود: «كسي كه راه را گرفته و انساني را كشته و اموالي نيز برده است دست و پايش بريده و به دار آويخته مي‏شود، كسي كه فقط راه را گرفته و انساني را كشته و مالي نبرده است، كشته مي‏شود، و كسي كه راه را بسته و فقط مالي برده است دست و پايش بريده مي‏شود، و كسي كه راه را گرفته، ولي مالي را نبرده و كسي را هم نكشته است، تبعيد مي‏شود.»(43)

نمونه‏ هايي از برخورد پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و ‏آله با معاندان
بيشترين برخورد عملي پيامبر با يهوديان و مشركاني بود كه در مقابله با پيامبر و دين اسلام، اقدامات عملي داشتند. دو پيمان عمومي و خصوصي با سه طايفه بزرگ يهوديان مدينه (بني‏ قريظه، بني نضير، بني قينقاع) منعقد شد، اما آنان ضمن نقض پيمان‏هاي خود، دست به اقدامات آشكاري عليه مسلمانان زدند كه پيامبر چاره‏ اي جز برخورد عملي نداشت. يهوديان دست به اقداماتي همچون حمايت از مشركان، تفرقه‏ افكني ميان مسلمانان، تحريف، ايجاد ترديد در ميان مسلمانان، تمسخر و فريب مي‏زدند. در ادامه، مواردي از برخورد پيامبر با اين عده ارائه مي‏گردد:
1. ابوعفك؛ دستور قتل ابوعفك، شاعر يهودي، كه پيامبر را هجو نموده بود، صادر شد و سالم بن عمير، اين دستور را در سال دوم هجري اجرا كرد.(44)
2. عصماء بنت مروان؛ زوجه يزيدالخطمي، شاعره يهودي، اشعاري عليه پيامبر و اسلام سرود و پيامبر دستور قتل او را صادر كرد كه عميربن عدي در 24 رمضان سال دوم هجري او را به قتل رساند.(45) سهيلي كشنده عصماء را شوهرش مي‏داند،(46) اما اين سخن شهرتي ندارد. 
علت اصلي برخورد پيامبر با اين دو نفر، تبليغ بر ضد اسلام و تحريك و تهييج دشمنان براي مبارزه با دولت نوپاي اسلامي بود. ابوعفك در اشعاري مي‏گويد: مدت‏ها زندگي كردم و جمعي را باوفاتر از اوس و خزرج نديدم كه كوه‏ها را به لرزه درآوردند و سستي در آنان راه ندارد، اما سواري [پيامبر اكرم صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله ] نزد آنان آمد و به اسم حلال و حرام ميان آنان جدايي افكند. اي قوم من! اگر خواهان عزّت و پادشاهي بوديد بهتر بود از تُبّع پيروي مي‏كرديد.(47)
3. كعب بن اشرف؛ اصل او از قبيله طي بود، ولي پدرش به خاطر خوني كه از قبيله خويش ريخت، به مدينه آمد و به «بني نضير» پيوست. مادر كعب، دختر ابوحقيق، چهره شناخته شده بني نضير بود و خود كعب نيز در ميان يهوديان جايگاهي بلند داشت. او دايم به فتنه‏ انگيزي عليه مسلمانان دست مي‏زد و حتي فتنه‏ گري او از حد گذشت. به همين دليل، پيامبر فرمود: كيست كه شر او را كم كند؟ محمدبن مسلمه داوطلب شد و به همراه ابونائله و سه نفر ديگر از اوسيان شبانه او را به قتل رساندند.(48) 
4. ابورافع سلّام بن ابي حقيق؛ او از قبيله «بني نضير» بود و همراه آنان به «خيبر» كوچ كرد. ابن هشام به نقل از ابن اسحاق مي‏گويد: اوس و خزرج، كه در انجام دستورات رسول خدا با هم به رقابت مي‏پرداختند، پس از كشته شدن كعب بن اشرف به دست اوسيان، به فكر اقدامي مشابه بودند و از پيامبر دستور قتل ابورافع را گرفتند. پنج تن از خزرجيان به نام‏ هاي عبدالله بن عتيك، عبدالله بن انيس، مسعود بن سنان، ابوقتاده و خزاعي بن اسود به راه افتاده، شبانه به خانه ابورافع رفتند و با ترفندي او را به قتل رساندند.(49) 
در مورد زمان و مكان و چگونگي قتل او اختلاف است. به اجمال مي‏توان گفت: مهم‏ترين جرم، كه علت قتل او به شمار مي‏آيد، تحريك مشركان و يهوديان براي برپايي جنگ احزاب و همراهي با حيي بن اخطب، كنانة بن ربيع بن ابي‏ الحقيق و برخي ديگر از يهوديان بود.(50)
ضرورت مقابله با شخصي مانند ابورافع زماني بيشتر روشن مي‏شود كه بدانيم او با وجود اعتراف به پيامبري رسول اكرم صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله چنين مي‏كرد. واقدي گزارش كرده است كه سلّام بن ابي‏ الحقيق مي‏گفت: ما به محمّد حسادت مي‏ورزيديم؛ چون پيامبري از ميان فرزندان هارون بيرون رفت، و حال آنكه او فرستاده خداست.(51)  
در مجموع، در برخورد پيامبر با يهوديان، بايد گفت: مهم‏ترين عامل برخورد پيامبر خيانت يهود، پيمان‏شكني و مبارزه عليه اسلام و شخص پيامبر بود كه با توجه به پيماني كه پيامبر از همان ابتداي ورود به مدينه با يهوديان منعقد ساخته بود، در صورت پيمان‏ شكني مجاز به كشتن مردان، به اسارت بردن زنان و فرزندان و به غنيمت بردن اموال آنان بود و برخورد با اين قبايل پيمان‏ شكن يهودي گاه با تخفيف اعمال مي‏شد. كشتن ابوعفك، عصماء و ابورافع به دليل اقدامات و تحريكات آن‏ها عليه اسلام و شخص پيامبر بود كه منجر به قتل آن‏ها شد.(52)
علاوه بر يهوديان، مشركان قريش در مكّه و بعضي از منافقان مدينه نيز اقداماتي عليه پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله داشتند كه منجر به برخورد عملي پيامبر با آنان شد كه نمونه‏ هاي آن عبارتند از: 
5. عقبة بن ابي معيط و نصر بن حارث و مطعم بن عدي (مطابق بعضي نقل‏ها)؛ آن‏ها از اسراي جنگ بدر بودند، و چون مسلمانان را بسيار آزار و اذيت مي‏كردند و اقدام عملي عليه پيامبر داشتند، پيامبر دستور قتل آن‏ها را صادر نمود.(53) 
6. ابوعزه شاعر؛ پس از اينكه در جنگ بدر اسير شد، پيمان نهاده بود كه ديگر به جنگ با مسلمانان نيايد، اما در جنگ احد نيز حضور داشت. پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله پس از جنگ احد، دستور قتل او را صادر نمود.(54)
7. معاوية بن المغيره؛ او در جنگ احد، بعضي از اعضاي حضرت حمزه عليه‏السلام را قطع كرده بود. پيامبر دستور قتل او را نيز صادر نمود.(55) 
8. سفيان بن خالد؛ او سبب قتل عاصم بن ثابت و درصدد تجهيز لشكري براي جنگ با پيامبر بود كه پيامبر دستور قتل او را صادر نمود كه توسط عبدالله انس به انجام رسيد.(56)
9. دستور قتل 8 تن از قبيله «عرينه»؛ آنان به حضور پيامبر آمده، مسلمان شدند و به سبب بيماري‏شان، پيامبر آنان را به ناحيه «ذي‏ الجدر» نزديك كوه «عيروت» نزد شبان و شتران خود فرستاد. اما آنان مرتد شده، يسار مولي پيغمبر را كشتند و 15 شتر از شتران آن حضرت را به سرقت بردند. پيامبر كرز بن جابر فهري با تعدادي از سربازان را به دنبال آنان فرستاد و اين آيه درحق آنان نازل شد: «اِنَّما جزاءُ الّذينَ يُحاربونَ اللّه... اَن يُقتلَّوا و يُصلَّبوا اَو تُقطّع ايديهم»(مائده: 33) و پيامبر بر اساس اين آيه، دستور قتل، قطع دست و پا و به دار آويختن آنان را صادر نمود.(57)
10. دستور قتل چند نفر پس از فتح مكّه؛ حارث بن هشام، زميربن ابي اميّة بن مغيرة، كه به ام هاني، خواهر امام علي عليه ‏السلام پناهنده شد و مورد بخشش پيامبر قرار گرفت، عبدالله بن سعدبن ابي سرح كه به شفاعت عثمان از مرگ نجات يافت، عكرمة‏بن ابي‏ جهل آتش‏ افروز جنگ‏هاي پس از بدر، كه به شفاعت همسر خود نجات يافت، و صفوان بن اميه، كه به شفاعت عمربن وهب و اسلام‏ آوردن خود، بخشوده شد.(58)
11. مقابله با شاميان و اهالي منطقه موته و ذات اصلاح؛ آنان مبلّغان پيامبر، حارث بن عمير و همچنين كعب بن عمير غفاري را به همراه 15 نفر ديگر به شهادت رساندند، پيامبر نيز عده‏اي از مسلمانان را به فرمان‏دهي جعفربن ابي‏طالب به سوي آنان فرستاد.(59)

نتيجه
در بررسي سيره عملي پيامبر و برخورد آن حضرت با مخالفان، بايد گفت: با توجه به وظيفه اصلي پيامبران مبني بر هدايت جامعه به سوي سعادت و كمال و ابلاغ پيام الهي، اصل اساسي حاكم بر رفتار آن‏ها، بخصوص پيامبر اسلام صلي ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ، اصل رحمت، محبت و شفقت بود؛ يعني هدف اصلي آن حضرت، جذب مردم به سوي خود و دين مبين اسلام بود. وقتي هدف چنين باشد، رفتار نيز در راستاي آن خواهد بود. آنچه بيشتر در رفتار نبوي بروز داشت و جلوه مي‏نمود مدارا با مخالفان بود؛ يعني تا آنجا كه ممكن بود، پيامبر مدارا مي‏نمود و از خطاها چشم‏پوشي مي‏كرد. اما وقتي مخالفان، اساس دعوت پيامبر و اصول تغييرناپذير دين را هدف قرار مي‏دادند و به اقدامات عملي در اين راه دست مي‏زدند ديگر مدارا و مسامحه جايي نداشت و پيامبر چاره‏ اي جز برخورد همراه با خشونت نداشت و اين نوع برخورد همواره در راستاي حفظ دين و هدايت مردم صورت مي‏گرفت.


محمد شيباني

 



پي‌‏نوشت‏ها
1ـ آذرتاش آذرنوش، فرهنگ معاصر عربي ـ فارسي، تهران، نشر ني، 1379، ص 196.
2ـ حسين عبدالمحمدي، تساهل و تسامح از ديدگاه قرآن و عترت عليهم‏السلام ، قم، ظفر، 1381، ص 15.
3ـ عبدالكريم سروش، مدارا و مديريت، تهران، صراط، 1376، ص 310.
4و5ـ آذرتاش آذرنوش، پيشين ص 179 / ص 463.
4ـ غلامرضا نوعي، مدارا با مخالفان در قرآن و سنّت، رشت، كتاب مبين، 1379، ص 98.
5ـ همان، ص 98 به نقل از: شيخ عباس قمي، سفينة‏البحار، ج 10، ص 441.
6ـ مصطفي دلشاد تهراني، سيره نبوي، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و آموزش عالي، 1373، ج 3، ص 69.
7ـ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 74، ص 394 / ديلمي، ارشادالقلوب، ج 1، ص 115.
8ـ محمد بن يعقوب كليني، اصول كافي، چ چهارم، تهران، الاسلاميه، 1364، ج 2، ص 119.
9ـ خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، مصر، مكتبة‏الخانجي، ج 7، ص 209.
10ـ غلامرضا نوعي، پيشين، ص 23.
11ـ ابن هشام، زندگاني محمد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله پيامبر اسلام، ترجمه سيد هاشم رسولي، تهران، كتابچي، ج دوم، ص 198.
12ـ همان، ص 199.
13ـ غلامرضا نوعي، پيشين، ص 101.
14ـ همان، ص 54 / حسين عبدالمحمدي، پيشين، ص 153.
15ـ غلامرضا نوعي، پيشين، ص 83.
16ـ ابن هشام، سيره، تحقيق مصطفي سقا و ديگران، چ دوم، مصر، حلبي، 1375 ق، ج 2، ص 372 / عباس محمود العقاد، عبقريه محمّد، بيروت، المطبعة العصريه، 1421 ق، ص 85 / سيدعلي كمالي، خاتم‏النبيين، تهران، اسوه، 1372، ص 94، به نقل از: ابن اثير، اسدالغابه، ص 197.
17ـ محمد قوام وشنوي، حياة‏النبي و سيرته، قم، مؤلف، 1412 ق، ص 321.
20ـ22ـ محمد قوام وشنوي، پيشين، ص 326.
23و24ـ همان، ص 327 / ص 328.
25ـ سيدعلي كمالي، پيشين، ص 107 / شرف‏الدين محمدبن عبدالله بن عمر، خلاصه سيرت رسول‏اللّه، تهران، علمي و فرهنگي، 1368، ص 161.
26الي 34ـ سيد علي كمالي، پيشين، ص 95 / همان/ ص 96/ ص 96/ ص 98/ ص 99/ ص 99/ ص 110/ ص 105.
35و36ـ جعفر سبحاني، فروغ ابديت، چ چهارم، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1374، ص 263 / ص 317.
37ـ سيدعلي كمال، پيشين، ص 104.
38ـ غلامرضا نوعي، پيشين، ص 100 به نقل از: ميرزا حسين نوري، مستدرك‏الوسائل، قم،اسماعيليان،1382ق، ج3، ص 216.
39ـ حسين عبدالمحمدي، پيشين، ص 47.
40ـ همان، ص 86، به نقل از: محمدبن يعقوب كليني، فروع كافي، ج 1، ص 342.
41و42ـ حسين عبدالمحمدي، پيشين، ص 80 / ص 113.
43ـ حسين عبدالمحمدي، پيشين، ص 28، به نقل از: شيخ حرّ عاملي، وسائل‏الشيعه، ج 28، باب 1، ص 301، روايت 34835.
44ـ ابن هشام، پيشين، ج 2، ص 635 / واقدي، المغازي، قم، مكتب‏الاعلام الاسلامي، 1414 ق، ج 1، ص 174.
45ـ ابن‏هشام، پيشين، ج2، ص 636/ واقدي،پيشين،ج1،ص174.
46ـ مصطفي صادقي، پيامبر و يهود حجاز، قم، بوستان كتاب، 1382، ص 240 به نقل از: الروض الانف، ج 7، ص 532.
47ـ ابن هشام، پيشين، ج 2، 362.
48ـ جعفر مرتضي، الصحيح من سيرة‏النبي، چ چهارم، بيروت، دارالسيره، 1419 ق، ج 6، ص 35 / ابن هشام، پيشين، ج 2، ص 51 / واقدي، پيشين، ج1،ص 184/ جعفرسبحاني،پيشين،ص28.
49ـ ابن هشام، پيشين، ج 2، ص 274 و 275 / واقدي، پيشين، ج 1، ص 392 / جعفر سبحاني، پيشين، ج 2، ص 159.
50ـ مصطفي صادقي، پيشين، ص 260.
51ـ همان، ص 261 / واقدي، پيشين، ج 2، ص 677.
52ـ برگرفته از: مصطفي صادقي، پيشين، ص 263
53ـ57ـ محمدتقي لسان‏الملك سپهر، ناسخ‏التواريخ، تهران، اساطير،1380، ص802/ ص941/ ص944/ ص 956/ ص 1085.
58و59ـ جعفر سبحاني، پيشين، ج 2، ص 331 / ص 287

 

خوانده شده 2395 مرتبه