زیارت جامعه کبیره گنجینهای بزرگ از معارف است که امام هادی علیهالسلام آن را انشاء فرموده و برای شیعیان و محبین خود به میراث گذاشتهاند. این زیارت گرانسگ، در واقع قطرهای از دریای اوصاف اهلبیت علیهمالسلام را برای تشنگانِ معرفت به عظمت آن عزیزان خدا، به تصویر کشیده است.
یکی از اوصافی که در این زیارت کریمه به آن اشاره شده، علم اهلبیت علیهمالسلام به غیب است، آنجا که امام هادی علیهالسلام فرمودهاند: «ارْتَضَاكُمْ لِغَيْبِه»؛[1] «خداوند شما اهلبیت را برای غیب خود برگزیده است». این جمله حضرت در واقع تفسیری از این آیه قرآن است که خداوند میفرماید: «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَىٰ غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِنْ رَسُولٍ»؛[2] «[او] دانای غیب است و هیچکس را بر غیب خود آگاه نمیکند، مگر فرستادگانی که [ایشان را برای آگاه شدن از غیب]، برگزیده است».
یکی از مظاهر علم غیب امام، اطلاع از حالات و نیتهای درونی اشخاص است. امام به اذن خداوند از خطورات ذهنی اشخاص خبر دارد و میداند که چه کسی به چه چیزی فکر کرده یا در ذهنش چه میگذرد و یا بین خود و خدایش چه مناجاتی دارد.
روایات متعددی وجود دارد که این مطلب را تایید کرده و از وجود چنین علمی برای امام، حکایت دارد. برای نمونه به یکی از جریاناتی که در زمان خود امام هادی علیهالسلام اتفاق افتاده، اشاره مینماییم:
در اصفهان شخصی به نام «عبدالرحمن» زندگی میکرد که [علیرغم غیر شیعی بودن اکثر مردم آن شهر در آن زمان]، شیعه بود. به او گفته شد: سبب شیعه شدن تو و اعتقادت به امامتِ امام علیالنقی علیهالسلام در میان سایر مردم، چیست؟ گفت از ایشان چیزی مشاهده نمودم که منجر به این امر گشت. من فردی فقیر بودم که درعینحال فقر، زبانی گویا همراه با جرئت سخن گفتن در هر جمعی را داشتم. به همین دلیل، در یک سالی مردم اصفهان، مرا به همراه گروهی برای دادخواهی به دربار متوکل عباسی فرستادند. [به سامرا رفته] و یک روزی که در کنار قصر متوکل حضور داشتیم، ناگهان خبر رسید که متوکل امروز، علیبنمحمدبنالرضا علیهمالسلام را به دربارش احضار نموده است. من که کنجکاو شده بودم، از شخصی در آنجا پرسیدم: ایشان چه کسی است که احضار شده؟ گفت: او مردی علوی است که رافضیها (شیعیان) قائل به امامت او هستند و احتمالاً متوکل او را احضار نموده تا به قتل برساند. من با خود گفتم: از جایم تکان نمیخورم تا ببینم او کیست. در همین حین او در حالی که بر روی اسب نشسته بود از دور نمایان شد. مردم که متوجه او شدند، به دو طرف مسیر رفته [و راه را برای آمدن او باز نمودند، و من نیز به طرفی رفتم]. به محض دیدن او، محبتش در قلبم قرار گرفت [و چون شنیده بودم متوکل قصد سوء نسبت به او دارد]، شروع به دعا کردن برای او نموده و از خدا خواستم تا شر متوکل را از او دفع نماید. او همچنان از بین مردم میآمد و تنها به یال اسبش نگاه کرده و متوجه دو طرف راست و چپ خود نمیگشت. من نیز، همچنان در دلم برای او دعا مینمودم تا اینکه وقتی به من رسید، رو به من کرده و فرمود: خداوند دعایت را مستجاب کرده و عمرت را طولانی گرداند و مال و فرزندانت را فزونی بخشد. من [از شدت تعجب که از اندرونم خبر داده بود] به خود لرزیده و در میان دوستانم غش کردم. از من پرسیدند چه اتفاقی برایت افتاد؟ گفتم خیر است و چیزی از ماجرا برایشان تعریف نکردم.
پس از آن جریان به اصفهان برگشتم. خداوند [به برکت آن دعا] درهای روزی را بر من گشود، بهگونهای که من در حال حاضر، علاوه بر اموالم که خارج از منزل است، در میان خانه یک میلیون درهم نقد دارم. علاوه بر این، دارای ده فرزند بوده و بیش از هفتاد سال از عمرم میگذرد. در نتیجه من معتقد به امامت آقایی هستم، که هم از دلم خبر داد و هم خداوند دعایش را در حقم مستجاب نمود.[3]
این حکایت و امثال آن که کم هم نیستند، به خوبی علم اهلبیت علیهمالسلام نسبت به احوالات و خطورات ذهنی اشخاص را نشان داده و آنچه در زیارت ایشان و در خطاب با بزرگواران عرض میکنیم را تصدیق میکند. انسان وقتی از چنین جریاناتی مطلع میشود، با معرفت بیشتری آن عزیزان خدا را خطاب کرده و میگوید: «ارْتَضَاكُمْ لِغَيْبِه»؛ «خداوند شما اهلبیت را برای غیب خود برگزیده است».
پینوشت:
[1]. بحارالانوار، دار احیاء التراث العربی، ج99، ص132.
[2]. جن: 26 و 27.
[3]. بحارالأنوار، دار إحياء التراث العربی، ج50، ص141.