مرحوم آیت الله محمدعلی ناصری از اساتید اخلاق حوزه در یکی از دروس اخلاق خود به موضوع «برآورده شدن حاجات طبق مصلحت الهی است یا خواست ما؟» پرداختند که متن آن بدین شرح است:
امروز هم کمی درباره محبت صحبت میکنیم. بحث محبت، بسیار مفصل است ولی ما نچشیدیم و نفهمیدیم. آیات قرآن و روایات و کلمات بزرگان در این زمینه خیلی مشروحا بیان کردهاند.
حضرت حق در قرآن کریم میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَـنُ وُدًّا»؛ همانا آنان که به خدا ایمان آوردند و نیکوکار شدند خدای رحمان آنها را (در نظر خلق و حق) محبوب میگرداند.
وظیفه ما این است که خدا را دوست بداریم، خدا نیز ما را دوست دارد. متجاوز از ۱۲ آیه در قرآن درباره محبت خدا به بندهها و محبت بندهها به خداست. در دعاها و مناجات هم محبت خدا به بندهها معرکه است.
خدا خیلی ما را دوست دارد، خیلی با ما کوتاه میآید، لکن ما هیچ وقت بیدار نمیشویم. اغلب طلبکار خدا هم هستیم، وقتی یک حاجتی داریم و خدا نمیدهد، مرتب میگوییم ای خدا مگر من چکار کردهام؟ چرا حاجتم را نمیدهی؟ از طرفی طلبکار بندههای خدا هم هستیم، عصبانی میشویم و به آنها پرخاش میکنیم. آیا این کار درستی است؟
یکی از راهها و ابزاری که انسان خدا را دوست بدارد این است که حضرت حق میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»؛ شیعه هستی، به ادعای خودت عمل کن، شیعه پیرو اهل بیت علیهم السلام است. بَینی و بَین الله ما در اعمال و رفتار و گفتارمان پیرو اهل بیت هستیم؟
بنابراین عمل صالح انجام بده، اعمالی که خدا دستور داده، اعمالی که وظیفه بندگیات است را انجام بده. ما بنده خدا هستیم، آزاد که نیستیم. بنده حق مالکیت ندارد و اگر اولادی داشته باشند، مال خودش نیست، بلکه مال مولایش است، وقتی که از دنیا رفت، هیچ چیز ندارد، چون قابلیتی برای تملک ندارد.
ما میگوییم: خدایا من بنده تو هستم، آیا واقعاً اینگونه است؟
میگویی مالِ من، خانه من، ماشینِ من، ویلایِ من، مسجدِ من؛ مال تو نیست. همه مالِ خداست، اگر مال تو بود با خودت میبردی. به این دنیا برهنه آمدی و با دو متر پارچه میروی. فقط عملت مال توست، لکن هر چه جمع کردی مال خداست، «لِّلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ»؛ آنچه در زمین و آسمان است مال خداست. حال مقداری او به تو داده و مقداری را خودت جمع کردهای. موقع مرگ هم با دو متر پارچه میروی و تمام آنچه که جمع کردهای را عروسها و دامادها میخورند، تازه میگویند چرا کم گذاشتی؟ حساب و کتاب این اموال هم به عهده خودت است. آنچه که در این دنیا میگذاریم و میرویم، دیگران میخورند و ما باید حسابش را پس بدهیم. پس خودت به حسابت رسیدگی کن.
اگر حقیقتا به حضرت حق ایمان بیاوریم و مراتب توحید، صفات جلال و جمال و توحید افعالی و عقائد ما درست باشد، تازه میشویم مؤمن، پس از آن عمل صالح است، یعنی انجام واجبات و ترک محرمات.
اصول این دستور در قرآن است و اهل بیت علیهم السلام نیز مشروحا بیان فرمودهاند. بنابراین اگر چنین بکنی خدا محبتش را در دل تو و محبت تو را در دل دیگران میاندازد. روایات متعددی در این زمینه وجود دارد.
پس یکی از راههای دوست داشتن خداوند بعد از معرفت، ایمان و عمل صالح است.
هر کاری که میخواهی انجام بدهی، اول ببین آیا خداوند راضی است یا نه، حتی هر حرفی که میخواهی بزنی، هر حرفی که بزنی ملائکه کاتب مینویسند و فیلمبرداری میکنند. ببین اگر خدا راضی است آن حرف را بزن، اما اگر راضی نبود، نزن.
یک مَثلی است که هرچی اولش نونه، راحتی جونه؛ بهتر است که انسان بگوید نمیدانم، نمیخواهم، نمیآیم، بلد نیستم و خودش را راحت کند، چرا چیزی بگویی که برای خودت دردسر ایجاد کنی.
زیربنای عمل صالح معرفت است و معرفة پنج حرف دارد:
«م»: اشاره به این است که مالک نفست باشی، نه اینکه نفس مالک تو باشد. نفست تحت اختیار خودت باشد، اول نفست را بشناس، بعد میتوانی در کارهایت تصمیم بگیری. حضرت امیرالمومنین (ع) میفرمایند: «اعرِف نَفسَک تَستَقِل امرَک».
«مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ»؛ هرکس خود را بشناسد، قطعاً خدایش را خواهد شناخت.
نفس، نماینده شیطان در وجود انسان و عقل نماینده حق است. همه ما این نفس را داریم، حتی پیغمبران هم داشتند.
در روایت آمده است نبیاکرم (ص) فرمودند که من نفس خودم را مسلمان کردم. یعنی مسخر خودم کردم.
ببین نفست با تو چه میکند، او نماینده شیطان در وجود توست، حواست باشد که فریبش را نخوری و اسیرش نشوی. زمانی که میگویی دلم میخواهد، همان نفست است که دشمن شماره یک من و شماست. نفس زمام تو را میگیرد باید با آن مبارزه کنی، دل را کنار بگذار که این دل گِل است. مالک نفست باش، نه اینکه آن مالک تو باشد.
«ع»: عبد او باش. بنده خدا باش، عبدالله باش نه عبدالشیطان، نه عبدالنفس، نه عبد هوا و هوس، نه عبد دنیا، بلکه عبدالله باش که در دنیا و آخرت ارزش پیدا میکنی.
«ر»: رغبت به او داشته باش. یعنی راغب به حق باشی و اطاعت آن را بکنی، میل و محبت به آن داشته باشی.
«ف»: «تفویض الامر الیه»؛ کارهایت را به او واگذار کنی و بگویی هر چه تو میخواهی و تو میدانی.
«أوّلُ العلم مَعرفةُ الجَبّار و آخرُ العلم تَفویضُ الأمر الیه»؛ سر آغاز علم، شناخت خداوند جبّار و سرانجام آن، واگذاری امور به او است.
«ه»: «هَرَبْتُ اِلَیْکَ»، فرار کنی به سوی او. اگر از اعمال خودت میترسی، به خدا پناهنده شوی. از خودت به سوی او فرار کنی. به خدا پناهنده شو که او باید آینده تو را تامین کند.
محبت اینگونه است، زمانی که انسان به پدر یا مادرش یا کسانی که به او خدمت میکنند فکر میکند، به آنها محبت پیدا میکند. فکرش را بکن که خدا چقدر به تو محبت کرده، چقدر نعمت به تو عنایت کرده، این کارخانههای وجودی را چه کسی در وجود تو قرار داده است؟ ببین خدا چقدر تو را دوست دارد، از او طلبکار که نیستی صد سال عمر کنی، این نفسی که میکشی دست خداست. حیف این خداست، ما نه تنها او را دوست نداریم بلکه مخالفتش را هم میکنیم.
معصیت و مخالفت با خدا کردن، با خدا جنگیدن است؛ با خدا میجنگی و بعد حاجتهایت را از او میخواهی و ناراحت میشوی که چرا هرچه میخواهم به من نمیدهد. مگر خدا تضمین کرده که هرچه میخواهی به تو بدهد؟ هرچه که صلاح بداند به تو میدهد نه هرچه که تو بخواهی.
من فکر میکنم که میلیارد میلیارد گناه برای ما در پروندههایمان ثبت شده است و میتوانیم این سوء سابقههایمان را با خدای مهربان حل کنیم؛ چراکه با کریمان کارها دشوار نیست. «کُلَّمَا کَبُرَ سِنِّی کَثُرَتْ ذُنُوبِی»؛ هر چه سن بیشتر یاشد، گناهانش زیادتر است.
یک شب درِ خانه خدا برو و دو رکعت نماز بخوان و به درگاهش توبه و انابه کن. اگر انسان حقیقتاً توبه کند، خدا حتماً میبخشد و رد نمیکند به هر اندازه که گناه کرده باشد؛ اما اگر نمازش قضا شده است آن را ادا کند و یا اگر حق الناسی بر گردنش است آن را ادا کند. خدا همه را میبخشد، خدای خوبی داریم.
حضرت قاسم پسر امام حسن مجتبی (ع) در کربلا موقعی که نوبت به شهادت بنی هاشم رسید، این بزرگوار حدود ۱۴ سال سن داشت. به محضر حضرت اباعبدالله (ع) آمد تا برای رفتن به میدان اجازه بگیرد. این اجازه برای حضرت سخت بود. زمانی که اصرار کرد حضرت سوال کردند: عمو جان شهادت در نظر تو چگونه است؟ عرض کرد: «یا عَمِّ أَحْلی مِنَ الْعَسَلِ»؛ عمو جان شهادت در محضر شما از عسل برای من شیرینتر است.
این بزرگوار اغراق که نمیکند، عین حقیقت را میگوید که شهادت در محضر شما و انتقال به عالم برزخ از عسل شیرین تر است. انسان اگر در مقام معرفت باشد به این درجه میرسد.
در همین جنگ تحمیلی چقدر از جوانها با اصرار به جبهه میرفتند و شهید میشدند. این شهدا در قیامت با شهدای کربلا محشور میشوند و از طرفی درجه شفاعت دارند.